1402/11/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ المنهج الثانی/ فصل 12
همچنين بعد از سلام حضور دوستان در فضاي مجازي.
«فماهيّة الحركة و أشباهها من الطبائع الغير القارة إذا قيست إلي وجودها التجدّدي و رفعها، كان لها مجرّد القابليّة البحتة من غير استدعاء طرف بعينه لا بتة و لا رجحاناً»؛ همانطور که مستحضريد در فصل دوازدهم از فصول منهج ثاني در بحث مواد ثلاث هستيم در بحث مواد ثلاث بعد از اينکه روشن شد که نسبت ماهيات با وجود يا به صورت ضرورت است يا به صورت امتناع است يا به صورت امکان به بحث ممکن بالذات پرداختند و احکام ممکن بالذات را دارند مطرح ميکنند ممکن بالذات بعد از اينکه تقرر ماهوي پيدا کرد و وصف امکان را پيدا کرد سخن اين است که اين موجود ممکن اگر بخواهد از حالت استواء خارج بشود و به حالت وجود يا عدم برگردد آيا چه عاملي نقش دارد؟ آيا از ذات ممکن چنين امکاني هست که ذات ممکن، ممکن را به سمت وجود يا عدم هدايت کند يا نه؟ در نزد اهل حکمت که إنشاءالله بحث عمدهاش را در فصل پانزدهم که إنشاءالله در پيش خواهيم داشت خواهيم خواند اين است که ممکن چون نسبت به وجود و عدم «علي السواء» است براي اينکه از حالت استواء خارج بشود تنها علت ميتواند او را از مرز استواء به مرز وجود يا عدم بکشاند.
آقايان مکلمين در اين رابطه که اين قاعده ميشود «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اينجاست. آقايان متکلمين در اينجا دغدغه الهياتي پيدا کردند و گفتند که اگر بنا باشد که از ناحيه علت ايجاب بشود و وجوب براي معلول قبل از وجود بيايد اين مستلزم اين خواهد بود که در واجب سبحانه و تعالي معاذالله حالت غير اختياري و موجَب بودن پيش بيايد و چون موجَب و غير مختار بودن واجب باطل است پس قاعده «الشيء ما لم يجب لم يوجَد» قاعده ناتمامي است و لذا رفتند سراغ اولويت که الآن اين بحث فصل دوازدهم کلاً راجع به همين مسئله بود که آيا ممکن از جايگاه خودش اولويت نسبت به وجود دارد يا نسبت به عدم ندارد يا نه؟ که اين را سخنان را جناب صدر المتألهين تحليل کردند جواب دادند و حتي به تعبير خودشان اوهامات و جزافاتي که در اين رابطه وجود داشت را بيان فرمودند تا همانطوري که ديروز در پايان خوانديم و الآن هم امروز هم ميخوانيم کسي توهم اين معنا را نداشته باشد خيلي مسئله فلسفي نيست اما دغدغه يک حکيم براي اينکه نگرشهاي الهياتي تأمين بشود جا دارد که حتي اين اوهام و جزافات را مطرح بکند جواب بدهد تا آن شبههاي که در نزد عدهاي است آنها به وجود نيايد.
جناب صدر المتألهين نظرشان اين بود که اما به ذات ممکن نگاه ميکنيم ذات ممکن. ذات ممکن من حيث ذاتش هيچ اولويتي از او نيست تنها عاملي که ميتواند ممکن را از حالت استواء خارج کند علت اوست اگر علت وجودش وجود پيدا کرد موجود ميشود و اگر علت عدم وجود پيدا کرد معدوم ميشود. وگرنه از ناحيه ذات ممکن چنين گرايشي يا چنين اولويتي مطرح نيست. اين براساس آن چيزي بود که.
در پايان به تعبير ايشان اين بود که «و ربما توهم متوهم» اين دو تا توهم را خوانديم توهم اول در حقيقت مغالطه و اشتباه به تعبير ايشان براساس اين بود که اينها قوت و ضعف وجودات را که امر حقي است گفتند برخي از موجودات قوت وجودي دارند پس اولويت وجودي پيدا ميکنند برخي از موجودات مثل حرکتها مثل زمان مثل أصوات ضعف وجودي دارند پس اولويت عدم پيدا ميکنند. اين سخن يک سخن ناتمامي بود که مرحوم صدر المتألهين الآن دارند اينجا تتميم ميکنند که بحث امروز تتميم بحث ديروز است که ما خيلي معطل نشويم و تتميمش به اين است که آن قوّت و ضعف يک بحثي است اولويت يک بحث ديگري است. شما حالا اگر گفتيد که يک موجودي داراي قوّت است مثل مفارقات مثل مبدئات اينها قوّت وجودي دارند چون قوّت وجودي دارند پس ذاتشان به وجود گرايش دارد يا حرکتها ازمان اصوات که ضعف وجودي دارند پس وجودشان به عدم گرايش دارد ذاتشان به عدم گرايش دارد اين حرفها حرفهاي ناتمامي است که امروز دارند اين تتميم را مطرح ميکنند.
پرسش: «ما توهّم متوهّم» جمله ناقص است جوابش چه ميشود اگر متوهم توهم کرد جوابش چه ميشود؟
پاسخ: جوابش اين است: «فماهيّة الحركة وأشباهها من الطبائع الغير القارة إذا قيست إلي وجودها التجدّدي و رفعها، كان لها مجرّد القابليّة» آقا، شما دو تا جهت بيشتر نداريد يا جهت ذات ماهيت را داريد يا وجود و عدمش را داريد. به لحاظ ذات ماهيت اگر ذات ماهيت «إذا قيست إلي وجودها و عدمها» وقتي لحاظ بکنيد حالت استواء دارد حالت گرايش به سمت چپ و راست را ندارد. «فماهية الحرکة و أشباهها» حرکت، مثل اصواب و مثل ازمان و اينها. «من الطبائع الغير القارة» که اينها قرار ندارند غير قارّه هستند. «إذا قيست» فاعلش يا نائب فاعلش اين طبايع اشياء غير قار است «إذا قيست ماهية الحرکة و اشباهها من الطبائع الغير القارة إلي وجودها التجدّدي و رفعها» ما اين ماهيت را به لحاظ وجود تجددي آنها چون زمان داراي وجود تجددي است يا حرکت داراي وجود تجددي است «و رفعها» يعني «عدمها» رفع يعني عدم وجود. وقتي ما ماهيت را نسبت به وجوب تجديد و رفعشان مقايسه ميکنيم چيست؟ «کان لها مجرد القابلية لبحتة» هيچ شأنيتي جز قابليت ندارند. ماهيت زمان ماهيت صوت ماهيت حرکت فقط و فقط يک قابليت به سمت وجود و يا عدم دارد و لاغير. بله استواء است. «کان لها» يعني براي ماهيت «مجرّد القابلية البحتة من غير استدعاء طرف» بدون اينکه تقاضا داشته باشد به يک سمتي. به سمت وجود يا عدم «بعينه لا بتة و لا رجحاناً»، نه اولويت کافيه و نه اولويت غير کافيه.
پس تخصصش به سمت وجود و عدم چهجوري ميشود؟ «و إنّما يتخصّص الوجود أو العدم بإيجاب العلّة التامّة أو لا إيجابها» اگر بناست براي ماهيت اين چناني وجود بيايد يا عدم بيايد از ناحيه علت است. علت ايجاد کرد يافت ميشود نکرد يافت نميشود. «و إنّما يتخصّص الوجود أو العدم» براي کدامها؟ براي همين ماهيت حرکت و امثال ذلک. «بإيجاب العلّة التامّة أو لا إيجابها» تمام شد. خيلي خوب. اين زماني است که ما اين ماهيت را به وجود و يا عدم بخواهيم مقايسه بکنيم. اما «و إذا قيست» همين ماهيت اين «إذا» ادامه همان «إذا» اول است. ببينيد فرمودند: «فماهية الحرکة و اشباهها من الطبائع الغير القارة إذا قيست إلي وجوها» حکمش اين است اما «إذا قيست إلي الوجود الاجتماعي للأجزاء التحليلية لها، كان سبيلها بالقياس إلي هذا النحو من الوجود، الامتناع البتّي»، وقتي ما بخواهيم نسبت به اجزاء اينها نگاه بکنيم قطعاً اينها يافت نميشوند. امتناع بتّي يعني قطعاً اينها يافت نميشوند.
پرسش: چون تدريجي الوجود است يافتش محال است.
پاسخ: محال است بله. مثل زمان و حرکت، اينها تدريجي الوجود هستند طبعاً اينها وجودشان تحقق نخواهد يافت امتناع بتّي دارند. «بلا ثبوت صحة و جواز عقلي» نه امکان صحّتي دارند و نه دليل عقلي ما ميتوانيم براي اين امر بشناسيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «و قد مرّ أنَّ امتناع نحو من الكون لا ينافي الإمكان الذاتي مطلقاً» اين مطلب گذشت. يک موجودي داريم بسيار بسيار ضعيف است مثل زمان فوق العاده ضعيف است يا حرکت چون حرکت يعني غير قار است. چون غير قار است بنابراين يک امکان وجودي بسيار بسيار ضعيفي دارد حالا که اين امکان وجودي ضعيف دارد يعني اصلاً يافت نميشود. ميگويند نه، ممکن است يافت بشود، ولي ضعيف است. «و قدر مرّ أنّ امتناع نحو من الکون» اگر گفتيم که ثبات ندارد امتناع نحوي از کون که ثبات ندارد قرار ندارد، اين «لا ينافي الامکان الذاتي مطلقا» اين است که به هيچ وجه اين يافت نشود نيست يک ثانيه و کمتر از يک ثانيه يک هزارم ثانيه بالاخره اين امکان وجود دارد بالنسبة به ذات آن زمان به لحاظ آن زمان، به لحاظ ماهيتش که نگاه ميکنيم ميگوييم اين امکان وجود دارد ولو وجودش ضعيف است. «و قد مرّ أنّ امتناع نحو من الکون» اگر گفتيم قرار ندارد ثبات ندارد، اين دليل نميشود که اصلاً يافت نشود. «و قد مرّ أنَّ امتناع نحو من الكون لا ينافي الإمكان الذاتي مطلقاً».
پرسش: ... يعني اجتماع در وجود ندارد منظور اين نيست که اصلاً يافت نشود.
پاسخ: بله لذا فرمودند «و إذا قيست إلي الوجود الاجتماعي» اين توهم اول بود که عرض کرديم مغالطهاش در چيست؟ مغالطهاش در اين است که ما وجود قوي و وجود ضعيف را بياييم بگوييم حالا که وجود قوي داريم پس اولويت وجودي پيدا ميکند از قوّت وجود به اولويت ميخواهيم راه پيدا بکنيم سخن باطلي است. از ضعف بخواهيم به اولويت عدم راه پيدا بکنيم اين هم باز ضعيف است. اين توهم برطرف شد اما توهم دوم.
پرسش: ...
پاسخ: قوت و ضعف اگر بخواهد تحقق پيدا بکند از ناحيه علت است فرق را ببينيد به لحاظ ماهيت هيچ فرقي نميکند.
پرسش: ...
پاسخ: جاي اولويت نشاندند گفتند حالا که اين قوت دارد پس اولاست که يافت بشود يا آنکه ضعف دارد اولاست که معدوم بشود، اينجوري فکر کردند. در توهم دوم چيست؟ توهم دوم مغالطهاش در اين است که به تعبير ايشان «أخذ ما ليس بعلّة علّة» يکي از مغالطات اين است که «أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات». خدا حفظ کند حضرت آقا را الآن اصرارشان بر اين است که مسئله مغالطه خوانده بشود. ميفرمايند که الآن هر قاضي الآن قضات بايد به درستي اين مغالطه را بخوانند همه قضات، چرا؟ چون وکلا نقششان همين است که با بازي کردن و مغالطه کردن قوانين را برگردانند. تعبير هم درست است که يونان وقتي ميخواست اين مغالطه را بنويسد براي اين بود که وکلا در مقابل قضات مغالطه ميکردند. حکماء آمدند با نوشتن اين مغالطه جلوي اين مغالطهگران وکلا را گرفتند. الآن در حقيقت به تعبير حضرت استاد سرقت قانوني دارد اتفاق ميافتد. سرقت قانوني. اين قانوني که بايد اينجا باشد اينجا گذاشتند اين را برعکس کردند. مدعي را بجاي منکر و منکر را بجاي مدعي نشاندند. همينجور ميشود.
يکي از مغالطات مشهور «أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» است آنکه علت نيست را علت قرار بدهيم، آنکه علت هست را علت قرار ندهيم. «أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» اينجا قصه اينجوري افتاده است. چه بوده مثلاً؟ آمدند گفتند چه؟ گفتند که علتها اين را داريم توهم ديروز را ميخوانيم توهم دومي که ديروز خوانديم را داريم ميخوانيم. علتها گاهي اوقات متوقفاند بر شرايطي. يا بر رفع مانعي. يا بر انضمام داعي و انگيزهاي. ببينيد مثلاً اين آقا علت جابجايي اين ظرف هست ولي بايد مانع برطرف بشود داعي و انگيزه داشته باشد شرايطش باشد که آماده بشود. آمدند گفتند که پس از ناحيه علت ما يک اولويتي داريم. بعضي از علتها هستند که قريب به فعلاند. علتي هستند که قريب به فعلاند. نود درصد آماده است اين علت. بعضي از علتها شصت درصد آماده هستند. اينکه برخي از علتها اولويت ايجاد ميکنند و قريب به فاعلاند آيا اين دليل ميشود که خود ممکنها هم به اصطلاح ممکنها هم اولويت پيدا بکنند؟
بله، از ناحيه فاعل ما چنين اولويتي داريم. اما شما بياييد بگوييد که چون از ناحيه فاعل چنين اولويتي هست از ناحيه ذوات اشياء هم چنين اولويتي هست. اين ناصحيح است لذا فرمودند «أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات». «ما بالعرض» چيست؟ اينکه علتها از آنها اولويت جاري ميشود. بالذات چيست؟ اين است که ممکن ذاتاً اولويت بخواهد داشته باشد، نه! اين باطل است. ممکنها به لحاظ ماهيت هيچ اولويتي ندارند نه اولويت وجودي نه اولويت عدمي. اما از ناحيه علت اولويت برايشان ممکن است باشد. اين آقاي متوهم گفته چون علتها نسبت به معاليل اولويت دارند بعضيها نزديکتر به معلولاند و بعضيها دورتر پس وجودات هم اولويت پيدا ميکنند بعضي دورترند و بعضي. اين سخن باطل است.
پرسش: ...
پاسخ: که ما عوض اينکه بگوييم آقا، خود ذات اشياء، چون الآن بحث ما چيست؟ ذات اشياء است. ماهيت اشياء است. آيا ذوات و ماهيات ذاتاً اولويت وجود يا عدم دارند؟ ميگويد اينها آمدند چکار کردند؟ گفتند چون از ناحيه علت ما يک اولويتي داريم پس وجودات هم اولويت دارند اين باطل است. براي اينکه اين ... ديروز را بخوانيم اين سر صفحه 116 «و قد توهم المتوهم» که «أن العلة قد توجد ثم يتوقف اقتضائها معلولها علي تحقق شرط أن انضمام دان أو انتفاع مانع و لا شبهة في أن تلک العلة أولي بها ايجاب المعلول و الا لم تتميز علة شيء عن غيرها في العلية» حالا «فإذن تلک العلة قبل تأثيرها و ايجابها يصح عليها الإقتضاء و اللاقتضاء جميعاً مع کون الإيجاب أولي بها من عدمها». تا اينجا درست است اما بگوييم «فاليکن الوجود ايضا بالنسبة الي ماهية ما من هذا القبيل» اين غلط است اين را ميخواهند بيان کنند.
پرسش: ...
پاسخ: در ذهن اين تقريب حاصل ميشود يا نه؟
پرسش: ...
پاسخ: نه هيچ وقت به آن معنا نه به اين معنا هم نه. براي اينکه ملاحظه بفرماييد اين اولويت اگر هم باشد از ناحيه علت است. به لحاظ ذات نيست. لذا ايشان ميگويد «أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» اين علت را شما گرفتيد که اولويت دارد جاي ذات که ماهيت گذاشتيد.
«و في الثاني وقع الغلط» غلط يعني مغالطه. اين نوع از مغالطه «بحسب أخذ ما ليس بعلّة علّة، فإنَّ الفاعل قبل شرائط إيجابه ليس بفاعل و موجب أصلاً» تا زماني که آن فاعل به تعبير ايشان فاعل تام نشد فاعل که نيست. زماني فاعل فاعل است که فاعل تام باشد. «و مع الشرائط موجب بتة» وقتي شرايط فراهم شد ميشود قطعي. بتة يعني قطعي. البتة يعني قطعاً. «و أمّا القرب و البعد من الوقوع لأجل قلّة الشرائط و كثرتها، فذلك لا يقتضي اختلاف حال في ماهيّة الممكن» آقا، شما ممکن است بگوييد که اين علت «قريبة من الفعل» اينطوري ميگويند. ميگويند «العلة القريبة الي الفعل» خيلي خوب! بسيار خوب! ما اين را ميپذيريم «العلة القريبة الي الفعل» اما آيا اين مربوط به اين ميشود که خود ماهيت ممکن هم يک اولويتي پيدا بکند نسبت به وجود؟ ميبينيم که دليل نداريم و نميشود.
«و أمّا القرب و البعد من الوقوع لأجل قلّة الشرائط و كثرتها»، اين اگر از ناحيه علت باشد «فذلك لا يقتضي اختلاف حال في ماهيّة الممكن بالقياس إلي طبيعتي الوجود و العدم»، ماهيت ميخواهد موجود بشود يا ميخواهد معدوم بشود، علتش تا صد درصد نشود آن تکان نميخورد کمترين اولويتي به نصب وجود يا عدم برايش حاصل نميشود.
پرسش: ...
پاسخ: حتي در ارتباط با علت مادي هم ميفرمايند که ما دو جهت را نبايد فراموش کنيم يک مسئله ماهيت اشياء است يکي بحث امکان استعدادي اشياء است. بله امکان استعدادي اگر مثلاً يک حبه گندمي باشد خاک هم باشد آب هم باشد هواي مناسب باشد اين به فعليت نزديک است اما يک هسته خرما باشد همينجور افتاده باشد روي زمين هيچ. اين امکان اين اولويت دارد اين اولويت، اولويت ماهيت نيست اولويت امکان استعدادي است نه امکان ذاتي. دارند جدا ميکنند. «بل إنّما يختلف بذلك الإمكان بمعنيً آخر»، که اين امکان، امکان استعدادي باشد «أعني الاستعداد» اگر امکان استعدادي باشد ما ميتوانيم اولويت را برايش داشته باشيم. آنکه هستهاي که همه هسته خرمايي که همه شرايط برايش فراهم هست ميگوييم که اين مستعد است که قريباً شجره خرما بشود مثلاً اما آنکه هسته خرما افتاده در خيابان و کوچه، اين نخير.
پرسش: ...
پاسخ: استعدادي يعني همين هسته خرما.
پرسش: ...
پاسخ: مال خود هسته خرماست به لحاظ امکان استعدادياش. «بل إنّما يختلف بذلك الإمكان بمعنيً آخر»، ما الآن راجع به امکان ذاتي داريم بحث ميکنيم اما امکان استعدادي که بحث نميکنيم امکان ديگر يعني چه؟ «أعني الاستعداد القابل للشدّة و الضعف»، آن استعدادي که قابل شدت و ضعف است کدام استعداد است؟ امکان استعدادي نه امکان ذاتي. بحث ما در ارتباط با امکان ذاتي است که آيا ممکن بالذات اولويت وجودي يا عدمي پيدا ميکند يا نه؟ نه امکاني که منظور امکان استعدادي باشد. تمام شد. «الذي هو من الكيفيات الخارجيّة، لا الإمكان الذاتي الّذي هو اعتبار عقلي». تمام شد.
اينجا همان جملهاي که ديروز خوانديم است که مرحوم صدر المتألهين دغدغهاي که احياناً الهياتي پيدا کردند متکلمين پيدا کردهاند را منشأ بيان اينها ميگويد. چرا شما که ميگوييد «اوهام و جزافات» چرا مينويسيد پس؟ چرا بيان ميکنيد؟ اين جمله بيان اين است که چرا ما «هدمٌ» مينويسيم؟ «اوهام و جزافات» مينويسيم؟ اين جمله اين جمله! «و للمسترشد» آن کسي که ميخواهد رشد پيدا کند «أن يقمع بالأُصول المعطاة» يقمع يعني قلع و قمع بکند با آن اصولي که قبلاً برايش بيان شده چه چيزي را؟ «إياه التهويسات» اين حرفهاي هوسي را، حرفهاي بيريشه و بيمايه علمي را. معلوم است که خيلي مرحوم صدر المتألهين ناراحت است از اين حرفها. «التهويسات» يعني اينها حرفهاي هوسي بيريشهاي هستند. «الّتي وقعت من طائفة متجادلين في هذا المقام»، اينها اهل جدالاند اهل حکمت نيستند اهل برهان نيستند.
ما براي چه اينها را شما ذکر ميکنيد؟ که «لا فائدة من إيرادها و ردّها» نه آن اوهام را ذکرش بکنيد فايده دارد و نه آن رد را. فايدهاش هم جز تضييع وقت چيزي نيست «إلّا تضييع الوقت بلا غرض، و تفويت نقد العمر بلا عوض» شما ببينيد کمتر مرحوم صدر المتألهين اينجوري حرف ميزنند. ولي وقتي که دغدغه الهياتي شد و اينها معاذالله آمدند گفتند که اگر ما قائل به قاعده «الشيء لم يجب لم يوجد» بشويم مستلزم موجَب شدن خداي عالم ميشود اين جاي خروشيدن يک حکيم است که آقا، براي چه اين حرف را تو ميزني؟ چه ربطي دارد اصلاً؟ اين خروشيدن يعني اين است که با اينکه ايشان ميفرمايند جز اتلاف وقت چيز ديگري نيست. جز نقل عمر و هدر دادن چيز ديگري نيست. اما قصهاش اين است که اينها چنين توهمي دارند و بايد برطرف بشود.
الحمدلله اين متن خوانده شد. فصل دوازدهم هم تمام شد. امروز دو سه تا از اين اشاراتش را به اميد خدا بخوانيم اگر امروز خوانديم که فردا ميرويم فصل سيزدهم.
صفحه 124 عمده مطالبش قابل خواندن هست يعني چيز چنداني ندارد، چون خود بحث جانمايهاي ندارد اين هم اشارات هم به هواي همان است. اشارات. اشاره اول که صفحه 124 را داريم ميخوانيم: «يكم: همانگونه كه در آغاز فصل اشارت رفت، مسألهٴ اولويت ذاتي ماهيات، ممتاز از مسألهاي است كه ايجاد شيء را متأخر از ايجاب آن ميداند»، که همان «الشيء لم يجب لم يوجد» است. «زيرا در مسألهٴ اوّل سخن از استواي ذات ماهيت نسبت به وجود و عدم است و در مسأله دوّم بحث از ابطال اولويت غيريه ميباشد».
ببينيد ما قدم به قدم داريم جلو ميآييم؛ اول روشن کرديم که نسبت ماهيت به وجود و عدم علي السواء است و اين همان تساوي و نسبت است که از آن به نسبت برهان ياد ميکنيم. حالا که اين موجود ممکن شده است و ويژگي امکان را پيدا کرده، آيا اين موجود ممکن براي اينکه تحقق پيدا بکند چکار بايد بکنيم؟ تنها راه تحققش اين است که از ناحيه علت چون خودش که حالت استواء دارد، يک؛ و هيچ چيز ديگري از او زايش ندارد که به سمت وجود و عدم بيايد پس از ناحيه علت ميشود. لذا ايشان ميفرمايد که آن قاعده را «الشيء ما لم يجب لم يوجد» را در حقيقت ميخوانيم. اينها مسئلهاي است که مطالعه ميکنيد.
«دوّم: مير سيد شريف جرجاني در شرح مواقف و به تبع آن صاحب شوارق در كتاب خود نكتهاي را در باب جايگاه ابطال اولويت ذاتي در مباحث مواد ثلاث بيان داشتهاند» اين هم مطلي است که اين بزرگواران هم با اينکه متکلماند خدا رحمت کند صاحب شوارق اين را آقايان حتماً حفظ کنيد حتماً بخاطر داشته باشيد صاحب شوارق ميفرمايند که متکلمان دو گونهاند يا متکلم اماميه است يا غير اماميه است. غير اماميه عمدتاً يا اشعري هستند يا معتزلي. ولي متکلم اماميه همان فيلسوف و حکيم اسلامي است. اين جمله را حتماً آقايان ملاحظه بفرماييد چند بار هم حاج آقا در کتابهايشان ارجاع دادند يک سخن اصلي اين صاحب شوارق گفته که متکلم اماميه همان حکيم است همان فيلسوف است. متکلمين اماميه ما مثل چه؟ مثل خواجه نصير الدين طوسي، او هم متکلم امامي است هم حکيم است و اين است. اما غير امامي يا اشعري ميانديشند يا اعتزالي ميانديشند وگرنه نحلههاي ديگر که همينجور هستند. اين هم اينجاست که ملاحظه ميفرماييد.
پرسش: ...
پاسخ: يکي هستند بله کلام اماميه همينطور است. البته ببينيد همانطوري که امکانات فلسفي ما در زمان حکمت مشاء با الآن خيلي تفاوت کرده و جناب صدر المتألهين امکانات فلسفي را تکنولوژي به ما داده است الآن بحث اتحاد عاقل و معقول يک تکنولوژي است. حالا اگر ما بخواهيم مقايسه با فلان بکنيم يا مسئله حرکت جوهري يک تکنولوژي است اين امکان را به ما داده ما ميتوانيم براساس آن بحث تکامل را مطرح کنيم اشتداد و تضعّف را مطرح کنيم. قبلاً نبوده، حرکت را فقط در همين اعراض چهارگانه کمّ و کيف و وضع و أين ميدانستند. اما اينها را اين امکانات فلسفي در کلام نبوده، لذا ما يک مقالهاي قبلاً نوشته بوديم به همين مناسبت اول خرداد روز مرحوم صدر المتألهين تحت عنوان کلام عالي در پرتو حکمت متعالي اگر کلام بخواهد تعالي پيدا بکند الآن يک نفر بخواهد الهياتي سخن بگويد بدون حکمت متعاليه اصلاً يک راجل و افتاده است و نميتواند. امکانات فلسفي در حکمت متعاليه يک امکانات فوق العادهاي است.
پرسش: ...
پاسخ: شرح تجريد است مال محقق لاهيجي.
پرسش: ...
پاسخ: اشاره سوم را ميخوانيم صفحه 126 «سوّم: حكيم سبزواري در دوّمين تعليقهٴ خود» اين مطلب را ملاحظه بفرماييد دو تا بحث را کاملاً جدا بفرماييد يکي بحث «الشيء ما لم يجب لم يوجد» که بسيار بحث شريف حِکمي است فصل پانزدهم است که إنشاءالله ميخوانيم. الآن ما فصل دوازدهم را خوانديم دو تا فصل ديگر ميرسيم به فصل پانزدهم. مرحوم حکيم سبزواري در خصوص بحث اولويت و بحث قاعده «الشيء ما لم يجب لم يوجد» در يک فصل آوردند مرحوم علامه هم همينطور است مرحوم علامه در يک فصل آوردند ولي باز جدا کردند و در منظومه هم همينطور است. الآن اين اشاره سوم اين مطلب را ميگويند که حتماً توجه بفرماييد بايد تفکيک کرد. يعني يک وقت ما ممکن بالذات را نگاه ميکنيم ميبينيم که آيا از جايگاه ممکن بالذات ما اولويتي براي وجود يا عدم ميتوانيم درست کنيم يا نه؟ اين را بگذاريم کنار بگوييم نه، درست نميشود بعد «الشيء ما لم يجب» از ناحيه علت فقط ميتواند باشد.
اين سوم و چهارم راجع به همين مطلب است.
اما اشاره پنجم. اشاره پنجم چيست؟ «پنجم: برخي اولويت را كار ذهن دانسته و معتبر دانستن آن را در علّيت، از موارد خلط بين ذهن و عين شمردهاند»، اولويت ذهني که فايدهاي ندارد شما بگوييد که اين ماهيت مثلاً ماهيت مجردات مبدئات مفارقات اينها به وجود نزديکترند چرا؟ چون آنها فقط امکان ذاتي ميخواهند امکان استعدادي ماده و صورت که نميخواهند. پس اينها اين در ذهن است ولي ما از شما سؤال ميکنيم آيا ماهيت «بما أنه ماهية» به لحاظ وجود و عدم فرقي ميکند؟ بين ماهيت سيالات مثل حرکت و زمان با ماهيت مفارقات؟ اينها همهشان در حد استواء هستند.
بنابراين اگر ما آمديم اعتبار ذهني بخشيدم کار چنداني نشده است. صفحه 127 «پنجم: برخي اولويت را كار ذهن دانسته و معتبر دانستن آن را در علّيت، از موارد خلط بين ذهن و عين شمردهاند، در حالي كه آنچه از برخي از متكلمين در استدلال بر اولويت ذكر شد، نشانهٴ آن است كه اولويتي كه آنها منظور ميدارند امرِ ذهني صرف نبوده بلكه امري واقعي ميباشد» يعني چه؟ يعني واقعاً اينها به دنبال اين هستند که خود ماهيت «من حيث هي» از درونش يک اولويتي ميجوشد يعني عيني لحاظ کردند نه فقط ذهني. اين هم مطلبي است که إنشاءالله ملاحظه ميکنيد. يعني مطالب اينجا چندان
اما ششم صفحه 128 حتماً آقايان ملاحظه بفرماييد مطالعه ميفرماييد چون ما اعتماد ميکنيم به ذهن دوستان که اگر جايي هم جا سؤال و ابهامي هست بفرماييد ما چون ميخواهيم روي رحيق جلو برويم إنشاءالله. فرمايشات حضرت استاد زمين نماند. «ششم: فخر رازي در هدم قول به اولويت، استدلالي را اقامه كرده و صدرالمتألهين ناتمام بودن» فکر ميکنم که اينها زود خوانده بشود. اجازه بدهيد که ما فردا إنشاءالله اين شش و هفت و هشت و نه را ميخوانيم و بعد وارد فصل سيزدهم ميشويم که علت حاجت چيست؟