1402/10/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ المنهج الثانی/ فصل 12
«هدم: إيّاك وأن تستعين بعد إنارة الحقّ من كوَّة الملكوت علي قلبك بإذن الله بما يلتمع من بعض الأنظار الجزئيّة في طريق البحث» اين بحث گرچه در فضاي ممکن بالذات و خواص ممکن بالذات دارد گفتگو ميکند و بحث از ويژگيهاي ممکن بالذات است که آيا ممکن بالذات که در حال استواي نسبت به وجود و عدم هست براي اينکه به سمت وجود يا عدم حرکت بکند آيا نياز به اين دارد که از حد اولويت بگذرد به حد برسد يا نه، در حد همين اولويت کافي است؟ مباحث الهياتي را به همراه دارد که باعث حساسيتهاي زيادي شده و سرّ ورود آقايان اهل کلام در اين رابطه هم اين است که اگر ما قائل شويم به اينکه شيء تا به حد وجوب نرسد يافت نميشود، اين ممکن است در مقام فاعليت فاعل واجب سبحانه و تعالي اختلال ايجاد بکند.
به تعبير فنّي فاعل موجَب بشود، چرا؟ چون وقتي يک ممکني در مرحله وجوب قرار بگيرد محققاً بايد يافت بشود و طبعاً اختياري و ارادهاي از جانب حق سبحانه و تعالي در مورد وجود آن شيء نخواهد بود. اين قضيه باعث شده که حساسيت آقايان متکلمين بيشتر بشود و بحث اولويت را در اينجا مطرح بکنند که به هر حال اشياء در حد اولويتاند نه در حد وجوب و واجب سبحانه و تعالي هر وقت خواست و اراده کرد که اينها را ايجاد بکند ايجاد ميکند اينجور نيست که اينها در حد وجوب و ضرورت باشند که وجودشان از ناحيه واجب سبحانه و تعالي قطعي باشد و حتمي باشد.
آن دغدغه متکلمين در اين رابطه است که ما إنشاءالله اين بحث را در فصل پانزدهم که الآن فصل دوازدهم هستيم. در فصل پانزدهم مرور خواهيم کرد که با همين عنوان که «الشيء ما لم يجب لم يوجد» مطرح است و اين معنا که اگر شيء به مرز وجوب برسد حتماً بايد يافت بشود و اين مستلزم آن است که واجب سبحانه و تعالي اختيار و ارادهاي نداشته باشد و موجب باشد هم ناصحيح است.
پرسش: ...
پاسخ: موجَب يعني مجبور بشود. براي اين است که حالا اين را إنشاءالله در فصل پانزدهم وعده ما که حتي اين ايجاب هم از ناحيه واجب انجام ميشود. اگر شيء به مرز وجوب ميرسد اين هم از ناحيه واجب ايجاب برايش حاصل ميوشد اينجور نيست که ممکن همواره ممکن است و در حد استواي نسبت به وجود و عدم است همين. اگر ما گفتيم «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اين معنايش اين نيست که خود شيء به مرز وجوب ميرسد ذات خودش و بدون واجب سبحانه و تعالي حتماً پس بايد يافت بشود! اين سخن در حقيقت يک تصور نادرستي که آنها دارند.
پرسش: ...
پاسخ: اين خيلي ارتباط ندارد حالا آن موقع بحث ميکنيم.
پس بنابراين آنچه که الآن ما به آن نياز داريم اين است که تصور درستي از مطلب بکنيم و آن اين است که ممکن در حد ذات خودش متساوي النسبة به وجود و عدم است و براي اينکه از حالت استواء خارج بشود به مرز وجود يا مرز عدم برسد الا و لابد از ناحيه علتش بايد به وجوب برسد تا واجب بشود و واجب بالغير بشود چون «الشيء ما لم يجب لم يوجد» که اين را إنشاءالله ملاحظه خواهيد فرمود.
پرسش: ...
پاسخ: يکي از احکام وجود همين تشخصي است که آقا اصرار دارند اين را قبلاً ما خوانديم تشريف نداشتند اين يکي از احکام وجود است که «الشيء ما لم يتشخص لم يوجد» اين هم همينطور است «الشيء ما لم يجب لم يوجد» که اينها از احکام وجود است.
حالا که ما معتقديم که به اصطلاح يعني حکمت متعاليه و حکيم معتقد است که شيء تا به مرز وجوب نرسد يافت نميشود، سخن متکلمين را داريم تحليل ميکنيم در اين فصل دوازدهم اين است همين عنواني که الآن به عنوان «هدمٌ» که اصلاً عنوان «هدمٌ» داريم ما که جناب صدر المتألهين دارد سخن جناب فاضل شارح جناب خطيب رازي را مطرح ميکند و ناتمامي اين را بيان ميکند و به عنوان هدم اشاره ميکند و اين «هدم» منهدم است اينکه ما بياييم بگوييم که شيء در حد اولويت هم کافي است.
آقاي فاضل شارح جناب خطيب رازي به دو مطلب تفطن دارد:
يک مطلب اين است که به هر حال ممکن ذاتاً در حد استواء است نه وجود براي آن ضرورت دارد و نه عدم. اين مطلب اول.
مطلب دوم اين است که بالاخره براي اينکه يافت بشود نيازمند است که وجوب پيدا بکند اما اين وجوبش را از چه راهي پيدا ميکند؟ خيلي دارد واقعاً دست و پا ميزند. انصافاً واقعاً يک آدم علمي که سعيش اين است که يک مطلب را حل بکند، ولو هم راه ناصوابي را طي بکند، ولي به حق دست و پا ميزند تلاش ميکند تا اين مشکل را برطرف بکند.
ببينيد ما ميگوييم که شيء يعني ممکن بذاته در حد استواست، نه وجود برايش ضرورت دارد و نه عدم. براي اينکه وجود برايش ضرورت پيدا بکند چکار بکنيم؟ ميگويند اول بايد وجوب پيدا بکند تا وجود براي او ضرورت پيدا بکند. اگر وجوب بخواهد برايش پيدا بشود که واجب ميشود واجب سبحانه و تعالي موجبَ بشود! نگرشي که جناب فخر رازي دارد به اين مسئله هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: با علت ولي وقتي از ناحيه علت ايجاب حاصل بشود ايجاب حاصل بشود در حقيقت فاعل يعني علت او را به اين مرحله رسانده است. نه اينکه ما بياييم بگوييم که چون «الشيء ما لم يجب لم يوجد» وقتي وجوب پيدا کرد حتماً بايد وجود پيدا بکند پس فاعلش ميشود موجب و غير مختار اين سخن، سخن تامي نيست.
آقاي فاضل شارح دو تا دغدغه دارند دغدغه اولش اين است که بالاخره شيء تا حد اولويت وجود پيدا نميکند بسيار خوب، 99 درصد باشد وجود پيدا نميکند. از آن طرف هم نگران اين است که اگر بخواهد وجوب پيدا بکند فاعلش ميشود مضطر و موجَب. اين دو تا مسئله ايشان را در يک منگنهاي قرار داده که دارد دست و پاي ميزند تا از اين قضيه نجات پيدا بکند. دست و پايش چهجوري است؟ ميگويد که ما يک ترجيح داريم که از اقتضاي ترجيح، يک راجح پيدا ميشود يک مرجوح. خوب؟ اگر آمديم مثلاً وجود شجر را رجحان داديم اولويت داديم، نه وجوب. اولويت داديم درست؟ وقتي اولويت پيدا کرد، عدمش چه ميشود؟ عدمش ميشود مرجوح. چون عدمش ميشود مرجوح و وجودش راجح است و مرجوح بر راجح مقدم نيست، پس مرجوح ميرود کنار، راجح قطعي ميشود.
يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد ايشان ميآيد ميگويد ما بايد با فضاي اولويت جلو برويم اما به اصطلاح «کرّ علي ما فرّ» ميشود به تعبيري، چرا؟ براي اينکه ايشان ميگويد که ما قائل به اولويت هستيم نه قائل به وجوب. چرا؟ چون مستلزم موجَب شدن فاعل است غير مختار شدن فاعل است. پس ما قائل به اولويت هستيم ما سؤال ميکنيم مگر از راه اولويت ميشود شيء تحقق پيدا بکند؟ ميگويد نه. ما وقتي گفتيم وجودش رجحان دارد، يعني عدمش مرجوح است وقتي عدمش مرجوح شد مرجوح که بر راجح مقدم نيست پس مرجوح ميشود محال و ممتنع. وقتي مرجوح ممتنع شد، راجح ميشود ضرورت پيدا ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: الآن فعلاً بدون علت داريم بررسي ميکنيم.
پرسش: بدون علت که نميشود!
پاسخ: بدون علت نميشود شما آن مشکل موجَب بودن را جواب بدهيد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، بر فلاسفه واجب نيست براي اينکه آنها مسئله ايجاب را از ناحيه علت ميدانند حل کردند مسئله را. ميگويند علت قبل از اينکه ايجاد بکند ايجاب ميکند. علت قبل از اينکه شيء را به وجود بياورد ميگوييم «الشيء قرّرت فأمکنت فأوجبت فوجبت فأوجدت فأوجدت» تمام شد. دقت کرديد؟ يک بار ديگر تصور بفرماييد از ناحيه علت اين حرف حکماء را داشته باشيد که ما در فصل پانزدهم بايد راجع به آن بيشتر صحبت بکنيم. ميگوييم ماهيت وقتي تقرر ماهوي پيدا کرد «الشيء إذا قررّت» اين تقرر ماهوي است هيچ! اصلاً وجود ندارد. «فأمکنت» وقتي ماهيت تقرر ماهوي پيدا کرد امکان لازمه ماهيت است. درست است؟ اين موجودي که ماهيت است و حالت استواء دارد اگر بخواهد يافت بشود اول بايد از ناحيه فاعلش ايجاب اتفاق بيافتد «فأوجبت» واجب ميشود. «فوجبت» خود ماهيت براساس آن ايجاب، وجوب پيدا ميکند. از آن طرف بعد از اينکه وجوب پيدا شد ايجاد ميشود «و أوجدت» واجب ايجاد ميکند او را «فوجدت» اين وقت واجب ميشود.
اين سختي است که فلاسفه ميگويند که نگاه را با علت ميدانند و هيچ با موجَب بودن و غير مختار بودنِ فاعل هم ارتباطي ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: نميکند. عرض کردم که لذا اين تقرير ششگانه براي همين است. اول ايجاب ميکند يعني شيء را در حد ضرورت ميرساند بعد وجود به آن ميدهد، چون اگر به حد ضرورت نرسد نميشود.
پرسش: ...
پاسخ: همان است. وجوب و وجود باهم است بله. پس دغدغهاي که متکلمين دارند اين است که ما جوري حرف نزنيم که مستلزم اين باشد که واجب سبحانه و تعالي موجَب بشود و غير مختار. اگر ما بياييم بگوييم «الشيء ما لم يجب لم يوجد» که حکماء گفتهاند و متکلمين متوجه شدهاند گفتند که اين با موجب بودن فاعل معاذالله سازگار است. يعني لازمهاش اين است که خداي عالم اختياري در ايجاد اشياء نداشته باشد. لذا اين فصل «ما لم يجب لم يوجد» طرح ميشود اشکال و شبهاتي هم که مطرح است در آن رابطه پاسخ داده ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اين مسئله اول. نگراني آقايان متکلمين را پس آقايان مستحضر شديد و اينکه اين نگراني را بايد چگونه جواب داد، جناب فخر رازي به دنبال جواب دادن و رفع اين نگراني هستند. ميگويند که چه؟
پرسش: ...
پاسخ: جواب چه کسي؟
پرسش: ...
پاسخ: ما الآن داريم اين متن را ميخوانيم اين «هدم» هم بخاطر همين است که اين به درد نميخورد اين جواب کافي نيست. اجازه بدهيد که درست تصور بشود چرا؟ يک آدم کوچکي نيست فخر رازي. يک آدم بسيار بزرگي است دارد اين دغدغه و نگراني را برطرف ميکند. ولي سخن اين است که وقتي ما مواجه با يک اشکال هستيم چگونه بايد جواب بدهيم؟ اشکال موجَب بودن فاعل را که نميپذيريم. نميشود که فاعل موجَب باشد. اگر شيء به مرز وجوب برسد به زعم آنها مستلزم چيست؟ موجَب بودن فاعل است. ايشان براي اينکه اين دغدغه را برطرف بکند وارد اين معرکه شده و دارد اينجور حرف ميزند ميگويد چه؟ يک بار ديگر فرمايش جناب فخر رازي را ملاحظه بفرماييد تا بعد جواب جناب صدر المتألهين تحت عنوان «هدم» مشخص بشود.
ميگويد ما قائل به وجوب اشياء نيستيم ما قائل به اولويت هستيم. بسيار خوب!
پرسش: ...
پاسخ: بله، ما قائل به اولويت هستيم. حالا که قائل به اولويت هستيم آيا با اولويت، وجود اشياء تحقق پيدا ميکند؟ ميگويند نه. پس شما چکار ميخواهيد بکنيد با اولويت؟ ميگويد شما نگاه کنيد اولويت يعني طرف راجح. يک طرف هم مرجوح دارد. ما ميآييم ميگوييم رجحان مرجوح بر راجح که ممتنع است. وقتي مرجوح بر راجح رجحانش ممتنع شد پس راجح ميشود قطعي. وقتي راجح قطعي شد وجود پيدا ميکند. فرمايش جناب آقاي فخر رازي است.
ما قبل از اينکه جواب جناب صدر المتألهين را بدهيم ميگوييم که اين را ميگويند «کرّ علي ما فرّ» شد يعني چه؟ يعني شما ميخواستيد که از وجوب فرار بکنيد، الآن شما خودتان دوباره گرفتار وجوب شديد؟ چرا؟ چون گفتيم که طرف مرجوح ممتنع است چون طرف مرجوح ممتنع است پس طرف راجح ضرورت دارد. پس ضرورت پيدا کرد شما داريد از ضرورت فرار ميکنيد. البته اين مطلب نيامده است اينجا ما داريم الحمدلله اضافه ميکنيم که ملاحظه بفرماييد اين را ميگويند «کرّ علي ما فرّ». شما ميخواستيد از ضرورت فرار بکنيد دچار ضرورت شديد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا کافي است يا غير کافي است! اگر اولويت ذاتيه کافيه باشد که محذور تقدم را داشت. ما آنها را گذشتيم. «هدم: إيّاك و أن تستعين» مبادا کمک بگيريد از افکار نامعلوم و ناصحيح «إياک و أن تستعين بعد إنارة الحقّ من كوَّة الملكوت علي قلبك بإذن الله» بعد از اينکه از ناحيه حق سبحانه و تعالي از جايگاه ملکوت بر قلب تو به اذن الله اناره و روشنايي تحقق پيدا کرد «إياک و أن تستعين بما يلتمع من بعض الأنظار الجزئيّة» به آن چيزي که يک لمعاني دارد يک درخششي دارد و فکر ميکند که مطلب درستي است.
ببينيد باطل که با چيرگي نميآيد باطل يک زرق و برقي با خودش دارد اين زرق و برق نبايد شما را بفريبد. فکر کنيد که حالا مثلاً اين نورانيت دارد نه! شما بگوييد آقا، طرف مرجوح که نميتواند بر راجح رجحان داشته باشد. طرف مرجوح يعني ممتنع است که رجحان پيدا بکند بر راجح. وقتي اين طرف ممتنع شد، از آن طرف ضرورت پيدا ميکند. اين حرف است؟
پرسش: ...
پاسخ: حالا ببينيم حرف جناب فخر رازي را ملاحظه کنيد. «بما يلتمع من بعض الأنظار الجزئية في طريق البحث، و هو ما ذكره الخطيب الرازي، في شرحه لعيون الحكمة و استحسنه الآخرون»، عيون الحکمة کتابي است که جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا دارند. يک کتابي بنام عيون الحکمة و جناب فخر رازي اين کتاب را شرح کرده است. در شرح آن کتاب اين را دارد. حضرت استاد ذيل الآن يک پاورقي دارند «و قريب الملح ما في المباحث المشرقية، جلد يک، صفحه 131» در مباحث مشرقيه هم اين مطلب را ايشان دارند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، جلد يک، صفحه 131. حالا يک خبطي را جناب فخر کرده اما «و استحسنه الآخرون» ديگران آمدند و اين را خوب درست کردند گفتند بهبه، چه حرف خوبي جناب فخر زده! جناب فخر براي رفع آن دغدغه موجَب بودن فاعل تلاش کرده، اما راهي که رفته راه ناصوابي است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چه گفته؟ اين «من» بيان آن چيزي است که «بما يلتمع» آن چيزي که جناب فخر رازي گفته است «من أنّ ما يقتضي رجحان طرف فهو بعينه يقتضي مرجوحيّة الطرف الآخر»؛ اگر ذات يک شيئي اقتضاء کرد رجحان و اولويت يک طرف را، همين ذات هم اقتضاء ميکند مرجوحيت طرف مقابل را. يعني مثلاً ذات شجر اقتضاء کرد چه چيزي را؟ طرف وجود را. پس همين ذات دارد اقتضاء ميکند مرجوح بودن عدمش را. اين مطلب اول است. خيلي جناب فخر ذهنش براي حل مسئله ولو عرض ميکنيم که مسير، مسير نادرستي است ولي تلاش، تلاش مشکوري نيست. اصل تلاش مهم است.
«من أنّ ما يقتضي رجحان طرف فهو بعينه» همين شيء «بعينه يقتضي مرجوحيّة الطرف الآخر»؛ چرا؟ چون راجح و مرجوح نسبتشان تضايف است. اگر يک طرف راجح شد طرف ديگر مرجوح است. مثل فوقيت و تحتيت. اگر يک چيز فوق قرار گرفت مقابلش تحت است. اگر يک چيزي يمين قرار گرفت مقابلش يسار است. اگر يک چيزي أمام قرار گرفت مقابلش خَلف است و همينطور. اين اقتضاي تضايف است. «للتضائف الواقع بينهما» اين تا اينجا مطلب درست است.
«و معية المتضائفين في درجة التحقّق»، يعني چه؟ يعني متضائفين مثل فوقيت و تحتيت در مرتبه تحقق است يعني چه؟ يعني اگر تحتيت تحقق پيدا کرد حتماً بايد فوقيت هم تحقق پيدا کند. اگر در ذهن تحتيت تحقق پيدا کرد در ذهن هم بايد فوقيت تحقق پيدا کند. اگر در خارج تحقق پيدا کرد در خارج هم بايد تحتيت همينطور.
اين معنا را آقايان ملاحظه بفرماييد تضايف يک هماهنگي و يک التيامي دارد که در همه مواطن بايد باهم باشند. اگر تضايف در حد بالقوه است هم مضاف هم مضافاليه. اگر در حد بالفعل است هم مضاف هم مضاف الهي است. اگر در خارج است هم مضاف هم مضاف اليه. اگر در ذهن است. در همه حالات متضائفين باهم هستند اين را فراموش نکنيد.
پرسش: ...
پاسخ: «للتضائف الواقع بينهما ومعية المتضائفين في درجة التحقّق» پس ما يک طرف راجح پيدا کرديم و يک طرف مرجوح. حالا ميخواهند بگويند «و مرجوحيّة الطرف الآخر تستلزم» چه چيزي را؟ «امتناعه لاستحالة ترجيح المرجوح، و امتناعه» اگر ما آمديم و گفتيم که يک طرف مرجوح شد و يک طرف راجح شد، از طرف ديگر هم ميدانيم که ممتنع است که مرجوح بر راجح مقدم بشود. «و مرجوحية الطرف الآخر» که طرف عدم باشد «تستلزم امتناعه لاستحالة ترجيح المرجوح» يعني وقتي که مرجوح شد پس لازم است که حتماً نباشد. عدم نبايد باشد چرا؟ چون وجودش راجح است «و مرجوحية الطرف الآخر تستلزم امتناع» اين مرجوحيت را «للستحالة ترجيح المرجوح» ممتنع است که مرجوح بخواهد بر راجح مقدم بشود. پس اين مرجوحيت حتماً در حقيقت وجود نخواهد داشت و محقق نيست. ضرورت دارد که محقق نباشد.
حالا که طرف عدم محال است و ممتنع است که باشد، پس طرف وجود چه ميشود؟ ضرورت پيدا ميکند که وجود بشود يعني راجح حتماً بايد باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، مرجوح بر راجح؛ يعني ما يک جا مرجوح داشته باشيم يک جا راجح داشته باشيم مرجوح را بخواهيم بر راجح مقدم بداريم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، شما اگر وجودشناسي بکنيد نه اعتباري و ذهني. در وجودشناسي ميشود يک وجودي که پنج باشد يکياش 95 باشد، اين پنج مقدم بشود؟
پرسش: ...
پاسخ: اول پنج درجه را بايد صد درجهاش بکند بعداً ايجادش بکند والا پنج درجه که با پنج درجه نميتواند ايجاد بشود.
پرسش: ...
پاسخ: گوش نميکنيد مثل اينکه! پنج درجه اگر بخواهد يافت بشود بايد صد درجه بشود يافت بشود.
پرسش: ...
پاسخ: پس از مرجوحيت در ميآيد و ميشود راجح.
پرسش: ...
پاسخ: «تستلزم امتناعه لاستحالة ترجيح المرجوح، و امتناعه» يعني امتناع ترجيح مرجوح «يستلزم» چه چيزي را؟ «وجوب الطرف الراجح» را. يعني حالا که مرجوح که طرف عدم هست ممتنع است لازمهاش چه ميشود؟ طرف راجح ميشود ضروري و حتماً بايد باشد. «و امتناعه» يعني امتناع ترجيح مرجوح بر راجح. ببينيد اگر گفتيم ممتنع است که مرجوح بر راجح مقدم بشود، پس لازمهاش چيست؟ «و امتناعه» ضمير به چه چيزي ميخورد؟ به ترجيح مرجوح ميخورد امتناع ترجيح مرجوح «يستلزم وجوب الطرف الراجح. فما فرض غير منته إلي حدّ الوجوب فهو منته إليه».
ما اينجا اشکال ميکنيم به خود جناب فخر رازي که اين «کرّ علي ما فرّ» ميشود! شما مگر از ضرورت فرار نکرديد؟ الآن شما خودتان به ضرورت مبتلا شديد. آمديد گفتيد که آقا، طرف مرجوح ممتنع است که بر راجح مقدم بشود. بسيار خوب! حالا که اينطور است پس حتماً بايد طرف راجح مقدم بشود. پس حتماً بايد باشد يعني ضرورت يعني وجوب. اين ميشود «کرّ علي ما فرّ».
«فما فرض غير منته إلي حدّ الوجوب» آن چيزي که فرض شده است که منتهي نميشود به حد وجود «فهو منته إليه» به وجوب «فظهر الخلف» اين سخن، سخن ناتمامي است اين تا اينجا ادعايي پُرزرق و برقي است که با لمعان همراه بود و «و استحسنه الآخرون» ديگران هم اين را خوب دانستند.
اما جناب صدر المتألهين اين را فاسد ميدانند و ناتمام ميدانند «و يفسده أنّه إذا كان اقتضاء رجحان طرف بعينه علي سبيل الأولويّة، كان استدعاء مرجوحيّة الطرف المقابل أيضاً علي سبيل الأولويّة، لمكان التضائف»؛ شما تضايف را خوب تصور کنيد هر چه که ايشان در حقيقت جناب صدر المتألهين دارد اين حربه را از دستشان ميگيرد ببخشيد با خود همين حربه عليه ايشان دارد اقدام ميکند. حربه ايشان تضايف است. گفته ما طرف راجح داريم طرف مرجوح داريم طرف مرجوح ممتنع است مقدم بشود پس حتماً بايد طرف راجح باشد بسيار خوب. ايشان ميفرمايد ما اين تضايفي که شما داريد رويش کاري ميکنيد را ميخواهيد با اين تضايف جلو بياييد تضايف چه اقتضائاتي دارد؟ اقتضائات را بررسي بکنيد ميبينيد که اگر ذاتي طرف رجحان را يک طرف را راجح دانسته آن ذات هم طرف ديگر را مرجوح دانسته اين مرجوح هم براساس اولويتي است که انتخاب کرده است اين هم اولويت اوست ملاحظه بفرماييد. «و يفسده أنّه إذا كان اقتضاء رجحان طرف بعينه علي سبيل الأولويّة» شما آمديد گفتيد که ذات شجر «علي سبيل الأولوية» اقتضاء ميکند طرف وجود را. آفرين، بسيار خوب! «أنّه إذا كان اقتضاء رجحان طرف بعينه علي سبيل الأولويّة، كان استدعاء مرجوحيّة الطرف المقابل أيضاً علي سبيل الأولويّة»، تضايف معنايش همين است. تضايف بايد دو بال متضايفين يکسان باشد. اگر شما يک طرف را ناحيه تضايف دانستيد آن طرف هم بايد همينطور باشد. اين نميشود که يک طرف کج باشد يک طرف راست باشد. تضايف اقتضاي تقابل را دارد.
«كان استدعاء مرجوحيّة الطرف المقابل أيضاً علي سبيل الأولويّة»، چرا؟ «لمكان التضائف».
پرسش: ...
پاسخ: اولويت داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «و المرجوحيّة المستلزمة لامتناع الوقوع إنّما هي المرجوحيّة الوجوبيّة لا ما هي علي سبيل الأولويّة»؛ آن مرجوحيتي که شما به مرز امتناع رسانديد. گفتيد که طرف آخر ممتنع است طرف مرجوح ممتنع است. ميگويد: «و المرجوحيّة المستلزمة لامتناع الوقوع» شما ميگويد که مرجوحيت مستلزم است که نباشد ممتنع باشد وقوعش. «و المرجوحية المستلزمة لامتناع القوع إنّما هي المرجوحيّة الوجوبيّة» حتماً اگر بفرماييد نباشد، ممتنع باشد که اين مرجوح نباشد، بايد به مرز وجوب برسد. چرا؟ چون اقتضاي تقابل اين است. اگر تقابل آن طرف بايد به مرز وجود و منته الي الوجوب باشد، اينجا هم بايد منته الي الوجوب باشد.
پس بنابراين اين امتناع را شما بايد به مرز وجوب برسانيد تا آن را بتوانيد جبران کنيد.
پرسش: ...
پاسخ: هر دو واجب هستند ولي الآن در ذات داريم بررسي ميکنيم فاعل را کاري نداريم ما. ميگويد که ذات شيء اقتضاي اولويت دارد اين اولويت اگر به طرف راجح باشد، طرف مرجوح ميشود اولويت ندارد و چون اولويت ندارد ممتنع است تحقق پيدا بکند. ايشان ميگويد اين حرف شما نادرست است چرا؟ چون اقتضاي تضايف اين است که اگر يک ذاتي يک طرف را اولويت داد طرف ديگر هم بايد در حد همان اولويت داشته باشد زماني اولويت راجح وجوب پيدا ميکند که اولويت مرجوح هم ممتنع باشد. آنجا هم وجوب پيدا بکند.
پرسش: ...
پاسخ: شما دقت نميکنيد! بينيد مرجوح حالا بايد يک کمي مطالعه باشد! ببينيد مرجوح هر دو از ذاتش دارد ميآيد. اصلاً با فاعل کاري نداريم. چون اينها الآن اگر بخواهند به فاعل ربطش بدهند همان موجَب بودن ميشود. ذات شيء يا رجحان يعني طرف وجود برايش رجحان دارد يا طرف عدم. ايشان ميگويد تضايف اقتضاي اين را ميکند که اگر اين رجحان بخواهد منتهي به وجوب بشود آن مرجوح هم بايد در حد صد درصد باشد. همين!
«و يفسده أنّه إذا كان اقتضاء رجحان طرف بعينه علي سبيل الأولويّة، كان استدعاء مرجوحيّة الطرف المقابل أيضاً علي سبيل الأولويّة، لمكان التضائف» دقت کنيد «و المرجوحيّة المستلزمة لامتناع الوقوع» کدام مرجوحيت است؟ «إنّما هي المرجوحيّة الوجوبيّة لا ما هي علي سبيل الأولويّة»؛ اگر مرجوح به حد ضرورت و وجوب رسيد راجح هم به حد ضرورت ميرسد. يعني اين طرف ميشود ممتنع و آن طرف ميشود.
«و المرجوحيّة المستلزمة لامتناع الوقوع إنّما هي المرجوحيّة الوجوبيّة لا ما هي علي سبيل الأولويّة؛ فلذلك ثبوتها علي هذا الوجه لا يطرد الطرف الآخر» ببينيد ميخواهد بگويد اين تکافئي که شما درست کرديد اين تکافئ باعث نميشود که يک طرف وجوب پيدا بکند. ببينيد تکافئ بايد تکافئ باشد حقيقتاً. هر دو در کف هم باشند. اگر اين طرف عدم ممتنع الوجود شد آن طرف ضرورة الوجود ميشود اين تکافئ است. اما اگر شما اين طرف را ممتنع العدم نکرديد اين هم نميتواند ممتنع الوجود بکنيد.
«فلذلك ثبوتها علي هذا الوجه» يعني وجه اولويت، نه وجه وجود. «لا يطرد الطرف الآخر أي راجحيّة الطرف المرجوح بتة، بل بنحو الأليقية» شايسته است که يافت بشود. اگر شما طرف عدم را به مرز وجوب و امتناع رسانديد از آن طرف شما حق داريد که چون تکافئ معنايش اين است. تکافئ يعني هر دو در حد ضرورت باشند هم طرف عدم در حد ضرورت بشود هم طرف وجود در حد ضرورت. کي وجود در حد ضرورت ميشود؟ آن وقتي است که عدم در حد ضرورت بشود و ممتنع بشود.
وقتي عدمش ممتنع شد وجودش واجب ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: «فلذلك ثبوتها علي هذا الوجه» يعني علي وجه الأولوية «لا يطرد الطرف الآخر» طرف ديگر را طرد نخواهد کرد. طرف ديگر چيست؟ «أي راجحيّة الطرف المرجوح بتة» حتماً «بل بنحو الأليقية» اينجا به نحو اولويت است اليقيت است هنوز.
پس دقت بفرماييد ما يک وقت است که فضاي ماهيت را در شرايطي ميبينيم که با علتش داريم ميسنجيم. وقتي با علت ميسنجيم مسئله به گونه ديگري ميشود ميگوييم در حد ذاتش علي الاستواء است و از ناحيه علّتش اگر وجوب آمد يافت ميشود و اگر نه نه. ما بگذاريم کنار. اگر با علت نسنجيديم و خود ماهيت را در حد ذاتش سنجيديم، واقعاً متکلمين چه خبطي داشتند! البته اينها بخاطر فرار از مسئله موجَب بودن اين کار را کردند. چکار کردند؟ گفتند که اين اولويت ذاتي است. اولويت ذاتي است يعني چه؟ حالا ذاتي کافي يا غير کافي. يعني از ناحيه ذات اشياء يک گرايشي به سمت وجود يا به سمت عدم حاصل ميشود.
ما سؤالمان قبلاً در گذشته اين است که اين گرايش آيا امر وجودي است يا نيست؟ آيا اين گرايش در متن ماهيت جايش کجاست؟ شما در ماهيت فقط جز جنس و فصل که نداريد. گرايش به سمت وجوب يا به سمت عدم جايگاهي نخواهد داشت.
بنابراين اين سؤال هست. البته اين ناتمام هست. براي جلسه بعد إنشاءالله تمام ميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله. دوستان در مجازي آرزوي صحت و سلامت داريم. فردا هم چون روز دوشنبه است و چون روز شهادت آقا امام هادي(عليه السلام) است حوزه تعطيل است.