1402/09/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه / المنهج الثانی/ فصل 10/ «اشارات»
«و أعجب من ذلك ما قيل[1] في بعض التعاليق إنّ إمكان الملزوم إنّما هو بالقياس إلي ذاته» در فصل يازدهم از منهج ثاني در بيان يکي از خواص ممکن بالذات هستيم که البته نه به صورت قاعده کليه بلکه در برخي از مواضع و مواطن پيش ميآيد که اين حکم براي ممکن بالذات باشد. در فصل دهم که بحث از خواص ممکن بالذات بود دو حکم عام به صورت موجبه کليه براي ممکن بالذات بيان شد که اولاً اينکه هر ممکني مرکّب است طبعاً بسيط نيست و احد نيست. هر ممکني شريک دارد و متعدد دارد طبعاً واحد نيست اين دو حکم از احکام ممکن بالذات است اينها قاعدهاي هستند که براساس اين قواعد و اصول فروعي نتيجه خواهد داد.
يک امر ديگر را هم استطرادي بيان فرمودند و آن اين است که هر مرکّبي هم ممکن است زيرا مرکّب محتاج به اجزاي خودش است و هر موجود محتاجي هم ممکن است پس مرکّب ممکن است. اين مطالبي بود که در فصل 10 گذشت اشاراتي هم که مرتبط بود الحمدلله خوانده شد.
وارد فصل يازدهم شديم. در فصل يازدهم يک حکمي را که ميتواند از خواص ممکن بالذات آن هم نه به صورت يک قاعده کلي محسوب بشود را بيان ميکنند آيا يک ممکن بالذات ميتواند با يک ممتنع بالذات مستلزم باشد و لازم داشته باشد؟ آيا تلازم عقلي بين يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات وجود دارد؟ اين سؤالي است که تحت عنوان «في أن الممکن علي أي وجه يکون مستلزماً للممتنع بالذات» به عنوان فصل يازدهم بيان شد است و به صورت روشنتر آيا يک ممکن بالذات ميتواند با يک ممتنع بالذات تلازم عقلي داشته باشد لزوم و استلزامي بين ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات باشد؟
اينطرح بحث فرمودند که عدهاي اين را ممتنع دانستند که امکان ندارد که يک ممکن بالذاتي با يک ممتنع بالذاتي اينها باهم تلازم داشته باشند مستحضريد که در تلازم اين دوگانه لازم و ملزوم هميشه باهم هستند نه لازم از ملزوم منفک است و انفکاک معنا دارد نه ملزوم از لازم منفک است و معنا دارد. مثل زوجيت و اربعه هر جا که اربعه هست زوجيت هم هست و اگر جايي اربعه باشد و زوجيت نباشد مستلزم انفکاک ملزوم از لازم پيش ميآيد. عدهاي پنداشتند که اگر يک امر ممکن بالذاتي داشته باشيم اين بخواهد لازم داشته باشد يک ممتنع بالذاتي را و تلازم عقلي و وجودي بين لازم و ملزوم بخواهد بين يک ممکن بالذات و يک ممتنع بالذات باشد يلزم انفکاک معلول از علت و التالي باطل فالمقدم مثله، اين برهان مطلب بود که به عنوان مقام ثاني بحث در جلسه قبل ملاحظه فرموديد.
مرحوم صدر المتألهين إنشاءالله بيان اين حکم را ملاحظه خواهيد فرمود که بله ممکن است که بين يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات لازم باشد اين را جناب ... مرحوم صدر المتألهين باورشان اين است که ممکن است بين يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات تلازم باشد ولي فعلاً دارند قول مخالفين را نقل ميکنند تا اينها را رد کنند و بعد نظر خودشان را در مقام بيان اين کم اثباتي داشته باشند. اين هم باز يک کم اثباتي ديگري است براي ممکن بالذات که ممکن بالذات ممکن است با يک ممتنع بالذات تلازم داشته باشند. اين يک حکم اثباتي براي يک ممکن بالذات است. بعد از اينکه بيان عموم برخي از کساني که به تعبير ايشان مشتغلين به فلسفه هستند ولي «من غير تعمّق و تعقّل» هستند بيان جناب مير داماد استاد خودشان را در قبسات دارند بيان ميکنند و از ايشان تعبير ميکنند به اينکه قول جناب مير داماد اعجب است!
عجيب چرا و اعجب چرا؟ عجيب اين است که تعمّقي نکردند بدون تعمّق و تعقل سخن گفتند و چنين حکمي را سلب کردند و گفتند که امکان ندارد که يک ممکن بالذاتي با يک ممتنع بالذاتي باهم تلازم داشته باشند به دليل اينکه انفکاک ملزوم از لازم امکان ندارد و اين تلازم مستلزم انفکاک ملزوم از لازم است. اما قول اعجب که از جناب ميرداماد دارند بيان ميکنند اين است که مرحوم ميرداماد به هر حال يک محقق است يک انسان ممتازي است ايشان اگر بخواهد اين حرف را بزند عجيبتر است. اعجب از اين ناحيه است که يک شخصيت محققي مثل ميرداماد بخواهد اين حرف را بزند. ميرداماد ظاهراً اين مطلب را پذيرفته يعني گفته که يک ممکن بالذات با يک ممتنع باللذات نميتواند تلازم داشته باشد. ممکن بالذات نميتواند مستلزم يک ممتنع بالذات باشد و آن دليلي که آقايان گفتند را قبول کرده که چون انفکاک ملزوم از لازم ممتنع است لازم چون ممتنع است ملزوم ممکن است لازمهاش اين است که ملزوم باشد لازم نباشد يعني بايد اينطور باشد چون ممتنع بالذات است. ممکن ملزوم است، يک؛ ممتنع بالذات لازم است، دو؛ اگر امري ممتنع بالذات شد يعني حتماً نبايد باشد اگر ممکن ما ملزوم باشد ملزوم لازم دارد اين ممتنع بالذات را. چون تلازم بين ملزوم و لازم قطعي است و لازم ممتنع بالذات است، پس بنابراين اين ملزوم ما هم نبايد ممکن باشد.
بنابراين ايشان اشکال را پذيرفته استدلال آقايان را پذيرفته الآن در مقام يک توجيه براي اين مسئله برآمدند. گفتند که اين مسئله قطعي است يعني ما قبول داريم که بين لازم و ملزوم تلازم انفکاکناپذير است و چون لازم ما ممتنع است پس اين بايد قطعاً وجود نداشته باشد. چون نبايد وجود داشته باشد پس نميتواند يک ممکن مستلزم يک ممتنع بالذات باشد. حالا ما چکار بکنيم؟ ميگويند که بله، يک ممتنع بالذات با يک ممکن بالذات تلازم ندارند ولي يک ممتنع بالذات بالقياس ـ دقت کنيد! ـ بالقياس الي ممکن بالذات ميتواند تلازم داشته باشد. ممکن بالذات بالقياس الي ممتنع بالذات، نه بالغير! بالقياس الي ممتنع بالذات ميتوانند تلازم داشته باشند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، يعني اگر ما فرض کنيم که الف ملزوم ماست لازم اين ملزوم به اقتضاي اينکه انفکاک ملزوم از لازم ممتنع است اين حتماً بايد وجود داشته باشد. اگر اين لازم وجود نداشت و ممتنع بود نميتواند اين ممکن مستلزم اين لازم باشد و اين را لازم داشته باشد. پس اول ما فرض مسئله را داشته باشيم به تعبيري تحرير محل بحث بشود تا راحتتر اين نتيجه گرفته بشود. پس ممکن ما ملزوم ماست ممتنع بالذات لازم است اگر ما ملزوم ما ممکن بالذات بود نميتواند يک ممکن بالذات مستلزم يک لازم ممتنع بالذات باشد. اين حرف توده است.
مرحوم محقق ميگويد که اين سخن درست است ولي ما اين ممتنع بالذات را مستقيماً با ممکن بالذات نميخواهيم بسنجيم بلکه اين را به لحاظ قياس به غير داريم ميسنجيم. نه اينکه اين را لازم اين بدانيم. اگر بخواهيم لازم بدانيم حق با همين آقايان مشتغلين به فلسفه است. اما اگر بالقياس او بدانيم اين اشکالي ندارد. دو تا امر هستند بالقياس به يکديگر ميتوانند ضرورت يعني امکان داشته باشد که يک ممکن بالذاتي با يک ممتنع بالذاتي بالقياس به همديگر تلازم وجود داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم حرف خوبي زديد. اين در حقيقت جوابي است که جناب صدر المتألهين ميفرمايند که تلازم در يعني لزوم در فرض وجود و عدم است در فرض علّيت است بين دو تا امري که بالقياس به يکديگر ممکن هستند که تلازمي وجود دارد. اين در مقام جواب است که إنشاءالله ملاحظه خواهيد فرمود. بحث امروز ما هم همين است. ولي آنچه که تقرير جناب ميرداماد هست را اول بيابيم.
پس فرق گذاشته مرحوم ميرداماد بين اينکه پس اصل قاعده را پذيرفته است. آنچه که آنها گفتند تحت عنوان اينکه تلازم بين يک ممکن بالذات با ممتنع بالذات وجود نخواهد داشت را پذيرفته است ولي ميگويد که ما اگر يک ممتنع بالذاتي داشته باشيم با ممتنع بالذات نسنجيم بلکه ممتنع بالذات را بالقياس به ممکن بسنجيم اينجا تلازم محذوري ندارد و اشکالي ندارد. در حالي که همانطوري که اشاره فرمودند تلازم بين دو امري است که لزوم بينشان باشد بين يک امري بالقياس به امر ديگر که ما تلازمي نداريم تا بخواهد باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله وجود و عدم بايد باشد ولي وجود و عدم بسترش است ولي بايد علّيت باشد. يا يکي علت ديگري باشد و ديگري معلول يا اين دو معلول علت ديگري باشند.
«و أعجب من ذلك ما قيل في بعض التعاليق» که آدرس دارند «راجع القبسات ص 374» ايشان چه گفتند؟ جناب محقق مير داماد چه فرمودند؟ که «إنّ إمكان الملزوم إنّما هو بالقياس إلي ذاته»، اولاً ما ملزوم را بالقياس الي ذاتش نگاه ميکنيم. ميگوييم ما يک ملزومي داريم که اين ملزوم ذاتاً ممکن است، اين يک. «و هو يستلزم إمكان اللازم بالقياس إليه» ملزوم. اين استلزام را ميپذيرند اما در ارتباط با آن لازم ولي بالقياس الي الملزوم ميپذيرند. يستلزم يعني تلازم را ما قبول ميکنيم. اما تلازم را در مدار امکان بالقياس قبول ميکنيم نه در مدار ممتنع بالذات. اگر شما بخواهيد ممکن بالذات را با ممتنع بالذات بسنجيد ما تلازم را قبول نداريم اما اگر خواستيد اين ممکن بالذات را در مقام مقايسه اين ممتنع بالذات با ممکن بالذات بسنجيد اشکالي ندارد اينجا تلازم وجود دارد اين «يستلزم» را ميپذيرند اما نه با يک ممتنع بالذات بلکه در صدد امکان بالقياس با ممکن بالذات.
«و أعجب من ذلك ما قيل في بعض التعاليق إنّ إمكان الملزوم إنّما هو بالقياس إلي ذاته»، ملزوم ما در مقام ذات چيست؟ ممکن است. اين ملزومي که در مقام ذات ممکن است «و هو يستلزم إمكان اللازم بالقياس إليه أعني ذات الملزوم» يعني ما اگر ملزومي را بخواهيم به قياس لازمي را بخواهيم بالقياس الي الملزوم بسنجيم اينجا ميتوانند تلازم داشته باشند. يک ممکن بالذاتي مستلزم يک ممکن بالذات ديگر يا يک ممتنع بالذات و لکن بالقياس الي الممکن بالذات ممکن است که اين استلزام باشد. «و هو يستلزم إمکان اللازم» را «و هو» يعني اين ملزوم. ملزوم «يستلزم» امکان لازم را «بالقياس إليه أعني ذات الملزوم لا إمكانه بالقياس إلي ذاته» لازم. يعني ما ما دو تا ممکن را نميخواهيم بسنجيم. درست است آن لازم ممکن است ممتنع باشد اما بالقياس الي الممکن بالذات ميخواهد ممکن باشد اين مستلزمش باشد.
در اين فرض چه ميشود؟ «و مقتضي الاستلزام بين الممكن و المحال» بحث ما در همين است. بحث ما اين است که آيا يک ممکن بالذاتي با يک محال و ممتنع بالذاتي استلزام دارند؟ ميگويد که اگر اين ممتنع بالذات را بالقياس الي يک ممکن بالذات بخواهي بسنجي نه اينکه بلحاظ خودش به لحاظ ذاتش. نه، به لحاظ ذاتش چون ممتنع بالذات است استلزامي ندارد ولي اگر خواستي آن را بالقياس يک ممکني بسنجي ممکن است استلزام داشته باشند.
«و مقتضي الاستلزام بين الممکن و المحال» چيست؟ که «كون نقيض اللازم غير ضروري بالقياس إلي ذات الملزوم»، نبايد ممتنع باشد يا واجب باشد غير ضروري بايد باشد «و مقتضي الاستلزام بين الممکن و لامحال».
پرسش: ...
پاسخ: «لا امکانه بالقياس الي ذاته» به ذاتش کاري نداريم به ذات ملزوم کار داريم. اين «أعني ذات الملزوم» يعني ضمير به ملزوم برميگردد.
پرسش: ...
پاسخ: «لا امکان» اين لازم «بالقياس الي ذاته» ما بالقياس الي ذات ممکن کاري نداريم بالقياس الي ذات لازم کاري نداريم بلکه بالقياس الي ذات الملزوم کار داريم. «و مقتضي الاستلزام» شما ميگوييد که مستلزم است ميگوييم بين ممکن و محال استلزام دارد؟ ما ميگوييم نه، استلزام ندارد ولي اگر اين ممتنع بالذات و محال را بالقياس الي الملزوم بخواهيم بسنجيم ممکن است که استلزام باشد. پس محور استلزام کجا شد؟ بين يک ممکن بالذات و يک ممتنعي که بالذات ممتنع است و لکن آنکه معيار ما است و استلزام است نسبت به اين قياس ممتنع بالذات با ممکن بالذات است، نه خودش. اگر خودش بخواهد باشد مستلزم همان انفکاک معلول از علم يا لازم از ملزوم و ملزوم از لازم پيش ميآيد.
«و مقتضي الاستلزام بين الممکن و المحال» چيست؟ که «کون نقيض اللازم غير ضروري بالقياس الي ذات الملزوم» يعني اين امکان عام را ميخواهد بگويد. غير ضروري يعني امکان عام. يعني اين ممکن است به امکان عام که نسبت به آن ملزوم خودش رابطه استلزام داشته باشد. يعني چه؟ يعني ما يک الف داريم که ممکن بالذات است يک باء داريم که ممتنع بالذات است. اينها با هم تلازمي ندارند استلزامي ندارند. ولي اگر ما اين ممتنع بالذات را بالقياس به ممکن بالذات سنجيديم ممکن است که اين ممکن تلازم داشته باشد با اين لازم.
پرسش: ...
پاسخ: فرقش اين است که ما اگر يک ممتنع بالذات را داشته باشيم در مدار خودش ممتنع بالذات است تمام شد. اما اين ممتنع بالذات را بالقياس، نه بالغير. بالقياس به ممکن بالذات بسنجيم ممکن است که يک ممکن بالذاتي بالقياس به اين، ما کاري به ذاتش نداريم، کاري به اين ممتنع نداريم. نسبت به مقايسهاي که با اين ميکنيم تلازم داشته باشيم. اينجا تلازم داشته باشد. «و مقتضي الاستلزام» در اين حالت بين ممکن و محال آيا استلزام داريم؟ ايشان نميخواهد از فضاي بحث هم دور بشود. مقتضي استلزام که شما ميگوييد تلازم بين ممکن و محال چيست؟ ميگويد مقتضي اين استلزام فضاي بالقياس است نه فضاي ذات. «و مقتضي الاستلزام بين الممکن و المحال کون نقيض اللازم غير ضروري بالقياس الي ذات الملزوم» بله، يعني نسبت به ذات ملزوم چيست؟ بالقياس. نسبت به ذات ملزوم ضرورتي ندارد ممکن است که اين تلازم وجود داشته باشد. پس تلازم عرض ميکنيم که محقق ميرداماد پذيرفته که تلازم بين يک ممکن بالذات و يک محال يا ممتنع بالذات وجود ندارد. اما گفته که ما ميتوانيم بين يک ممکن بالذات و يک امري ممتنع بالذات است محال است اما ما به ذاتش کاري نداريم بالقياس اين ميتواند اين استلزام و تلازم وجود داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: چرا آنجا پيش نيامد؟ چون آنجا محال پيش ميآمد و انفکاک بين ملزوم و لازم بود. ما اين را داريم. الآن ايشان پذيرفته که اگر يک ممکن بالذاتي بخواهد با يک محال و ممتنع بالذاتي مستلزمش باشد اين لازمهاش اين است که انفکاک معلول از علت پيش بيايد. اين را پذيرفته است حالا ميخواهد اين را حلّش بکند چگونه حلّش بکند از اين اشکال به تعبير حاج آقا حالا شرح را هم ملاحظه ميفرماييد، از اين اشکال ميخواهد رهايي پيدا کند. چگونه رهايي پيدا ميکند؟
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم، ذات را کنار ميگذاريم. ذات را ميگذاريم کنار، اين ممکن بالذات را بالقياس الي الممتنع داريم نگاه ميکنيم نه به خود امري که ممتنع بالذات است. اگر ما بخواهيم به لحاظ ممتنع بالذات نگاه بکنيم اين همان انفکاک معلول از علت پيش ميآيد اين اين ممتنع بالذات است تحقق ندارد. اما اگر اين را ما فرض بکنيم يک امري و ميخواهيم مقايسه بکنيم با اينجا اين استلزام ممکن است پيش بيايد.
«لا كونه لا ضرورياً بالقياس إلي حدِّ ذاته»، اين يک ضرورت ذاتي داريم يک ضرورت بالقياس داريم. اگر بخاهيم ضرورت «الي حد ذاته» فرض بکنيم يعني ممتنع، يعني واجب، و اين انفکاک معلول از علت پيش ميآورد. «لا کونه لا ضرورياً بالقياس الي حدّ ذاته سواءاً كان اللازم ضروري العدم» آن لازم ما خواه واجب باشد خواه ممتنع باشد خواه ممکن باشد هر چه ميخواهد باشد. ما اصلاً به آن ذات لازم نگاه نميکنيم. بله اگر آن لازم را بالقياس الي الملزوم بنگريم پس ذات لازم ممکن است واجب باشد ممکن است ممتنع باشد ممکن است ممکن باشد کاري به آن نداريم آنکه مهم است براي ما که استلزام را داريم تلازم را داريم بين چه و چه تلازم داريم؟ بين يک ممکن بالذات در قياس يک امري که آن حالا يا ممتنع است يا واجب است يا ممکن است.
«سواءاً کان اللازم ضروري العدم أو ضروري الوجود أو لا ضروري الوجود و العدم جميعاً؛ نظراً إلي ذاته من حيث هي هي»،
پرسش: ...
پاسخ: بقيهاش را مطالعه کنيد ما که داريم اين قدر واضح حرف ميزنيم. «سواءاً کان اللازم» اين لازمي که الآن داريم ما ميگوييم که اين ممکن بالذات تلازم با آن دارد «سواءاً کان اللازم ضروري العدم» در مقام ذات «أو ضروري الوجود» در مقام ذات «أو لا ضروري الوجود و العدم» در مقام ذات. هر چه بخواهد در مقام ذات باشد باشد. ما در مقام ذات با آن کاري نداريم. در مقام مقايسه با ممکن بالذات کار داريم که در اين مقام ممکن است که استلزام وجود داشته باشد. «نظراً إلي ذاته من حيث هي هي» اينجا هم اين توضيح را ميدهند که «و لا يتوهمنّ» احدي توهم نکند که «أنّ هذا إمكان بالغير»، ما بحث امکان بالغير نداريم امکان بالغير که محال است. بلکه امکان بالقياس است.
پس ملاحظه بفرماييد ما يک ممکن بالذات را با يک ممتنع بالذات نميتوانيم تلازم داشته باشيم يعني جناب محقق داماد هم اينجوري ميفرمايد که يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات تلازم ندارد. اما اگر شما اين ممتنع بالذات را حالا يا ممتنع بالذات باشد يا واجب بالذات باشد يا ممکن بالذات باشد بالقياس با اين ملزوم بخواهيد بسنجيد اين ممکن است مستلزم باشد. همين! بيش از اين نيست.
«و لا يتوهمنّ أنّ هذا إمكان بالغير»، الحمدلله حاج آقا هم در مقام شرح توضيحاتي دادند دوستان مراجعه ميکنند و روي همين کتاب کار ميکنيد که توضيحاتش هست.
پرسش: ...
پاسخ: ما هم داريم کلمه به کلمه ميکنيم که إنشاءالله براي دوستان نباشد. «و لا يتوهمنّ أنّ هذا إمكان بالغير، و هو من المستحيل كما مرَّ، بل هذا إمكان بالقياس إلي الغير و قد وَضَح الفرق بينهما» فرق بين امکان بالغير و امکان بالقياس است. امکان بالغير محال است يعني ما يک امري داشته باشيم که امکانش از ناحيه غير بيايد. اتفاقاً استدلال خاطر شريف آقايان هست اگر امکان بخواهد از ناحيه غير بيايد سؤال: در مقام ذات چيست؟ يا در مقام ذات واجب است يا ممتنع است. اگر در مقام ذات ممتنع باشد يعني عدم برايش ضرورت دارد. اگر در مقام ذات واجب باشد يعني وجوب برايش ضرورت دارد. چيزي که وجود برايش ضرورت دارد يا عدم برايش ضرورت دارد چگونه از غير بخواهد امکان بگيرد؟ اين انقلاب ذات ميشود! اين يکي از ادلهاي بود که ما اين را قبلاً خوانديم.
بنابراين «قد وضح الفرق» فرق است بين امکان بالغير با امکان بالقياس. دو تا واجب الوجود امکان بالقياس دارند امکان بالقياس الي الغير. البته اگر برهان توحيد باشد، اين حرفها را کنار ميزند. قبل از برهان توحيد، ما در فضاي مفهوم صحبت ميکنيم دو تا واجب بالذات نه در مقام عين و حقيقت، دو تا مفهوم واجب بالذات که البته دارد حکايت ميکند اين ممکن است که يک واجبي نسبت به واجب ديگري امکان بالقياس داشته باشد چرا؟ چون امکان است تلازم که نيست. دوباره نگرديم به بحثهاي قبلي.
اين تا اينجا به تعبيري مقام بيان فرمايش جناب محقق ميرداماد بود که در قبسات فرمودند. اينجا جوابي که جناب ملاصدرا دارند به ايشان ميدهند اين است که «و نحن نقول هذا الكلام و إن كان في ظاهر الأمر يوهم أنّه علي أُسلوب الفحص و التحقيق»، حاشيه دارد ميسازد براي مرحوم مير داماد استاد خودش. ظاهر اين فرميش خيلي قشنگ و زيباست بله نسبت به آن اولاً ايشان استلزام را نپذيرفته گفته امکان ندارد که بين يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات استلزامي باشد و الا لازمهاش انفکاک ملزوم از لازم پيش ميآيد. ملزوم ممکن است لازم ممتنع بالذات است آن وقت لازم ميآيد که ملزوم باشد و لازم نباشد اين سخني است که داشتند.
جناب ميرداماد براي اينکه اين مسئله را در حقيقت به يک نحوي توجيه بکند اينجور بيان کردند که اين مطلب حق است ولي الآن بحث اين نيست که نسبت به يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات، بلکه نسبت يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات اما بالقياس الي اللممکن است نه از ناحيه مستقيم بالذات باشد. «و نحن نقول هذا الكلام و إن كان في ظاهر الأمر يوهم أنّه علي أُسلوب الفحص و التحقيق، إلّا أنّه سخيف» اين سخن خداي ناکرده چيز نيست. خدا رحمت کند يک مطلبي را در ارتباط با مرحوم دکتر شريعتي آن زمانشان حالا در فضاي مجازي اين روزها دارد خيلي ميگردد از مرحوم علامه طباطبايي سؤال کردند.
پرسش: ...
پاسخ: از مرحوم علامه طباطبايي در ارتباط با مرحوم آقاي دکتر شريعتي سؤال کردند. عدهاي اين سؤال را داشتند که آيا نظرات ايشان در ارتباط با اسلام چگونه است؟ ايشان فرمودند که تقريباً از آنچه که مرقومه شريف ايشان است اين است که عمده يا اکثري نظرات ايشان با اسلام هماهنگ نيست. اين را گفتند. بار ديگر از ايشان سؤال کردند که منظور شما از اينکه نيست چون در همان زمان تعريضاتي نسبت به خود شخص آقاي دکتر شريعتي هم بود. سؤال کردند بالاخره اينکه شما ميفرماييد نظر ايشان با اسلام موافق نيست آيا اين نسبت به خود آقاي دکتر شريعتي تا چه حدي است؟ ايشان در آنجا تصريح دارد که آنچه من گفتهام مربوط به نظر ايشان است راجع به شخص ايشان هيچ من نظري ندادهام و مطالبي که من گفتهام در ارتباط با اين مطالبي است که از ايشان آمده است و اخيراً طبق اظهاراتي که داشتهايد ايشان بنا داشتند که مرور مجدد داشته باشند يا اهل نظر باشند و اين بسيار جاي خوشحالي است. همين!
اين سخن گفتن کجا و اينکه ما اگر يک حرفي يا نظري را از يک کسي که مسلمان است و به هر حال با معيارها و از موازين، در بسياري از مسائل، مسئل به صورت نظري است. در مباحث نظري که نميشود راجع به يک نفر گفت اين مثلاً خداي ناکرده از اسلام خارج شده يا فلان. در مورد بديهيات ممکن است مثلاً اگر کسي معاذالله منکر بديهيات بشود چنين حرفي و چنين حکمي داشت. اما در ارتباط با مباحث نظري و پيچيده که فهم دقيق ميخواهد فهم مباني نياز دارد اگر کسي نداشت اگر يک اظهار نادرستي کرد بله مرحوم علامه ميفرمايد که اين اظهارات نادرست است اين معنايش اين نيست که معاذالله نويسندهاش از مرز اسلام خارج شده يا از مرز دين خارج شده باشد.
چقدر اين عقل و فهم! اين حوزه است! روح حوزه يعني اين! علامه طباطبايي نظرات ايشان آثار ايشان و امثال ذلک. اين کساني که از اين حد و مرز خارج ميشوند اين از حوزه فاصله ميگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «إلّا أنّه سخيف لما علم أنَّ الإمكان بالقياس إلي الغير» مرحوم علامه همانطور که استظهاري شد يکي از دوستان مطلبي فرمودند همان را بيان ميکنند ميفرمايند که اصلاً محور تلازم آن جايي است که بين علت و معلول باشد. امکان بالقياس که ناظر به تلازم و علت و معلول نيست. الف با باء امکان بالقياس دارد باء نسبت به الف امکان بالقياس دارد. امکان بالقياس است. اين معنايش اين نيست که تلازم ايجاد بشود. محور اصلي بحث اين بود که آيا ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات تلازم دارند يا ندارند؟ اين محور بحث است شما بياييد بحث را عوض کنيد بگوييد يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات تلازم ندارند ولي ممکن است بالنسبة به قياس اين ممتنع بالذات کاري به ذاتش نداريم. بالقياس الي الممکن اينها تلازم داشته باشند چه ربطي به موضوع بحث دارد؟
پرسش:
پاسخ: همين توضيحاتي که ما عرض کرديم براي اين است که ناظر به نظر هستند نه به شخص. «إلّا أنّه سخيف لما علم أنَّ الإمكان بالقياس إلي الغير إنّما يتصوّر بين أشياء ليست بينها علاقة الإيجاب و الوجوب و الإفاضة و الاستفاضة، و بالجملة العلاقة الذاتية السببيّة و المسبّبية في الوجود و العدم. إنّما يتصوّر بين أشياء ليست بينها علاقة الإيجاب و الوجوب و الإفاضة و الاستفاضة» اصلاً امکان بالقياس در آن جايي است که دو تا شيء را ما مقايسه ميکنيم حتي دو تا واجب. دو تا ممتنع بالذات نسبت به يکديگر ...
اگر خاطر شريفتان باشد ما در ارتباط با امکان بالقياس مصاديق را شمرديم از جمله مصاديق دو تا ممتنع بالقياس است. آن نيست آن در جاي ديگر است. در ارتباط با دو تا امر بالذات دو تا واجب بالذات ممکن است که ارتباط با امکان بالقياس باشد. دو تا ممتنع بالذات. مثلاً شريک الباري با اجتماع نقيضين دو تا ممتنع بالذات هستند. نسبت به يکديگر ممکن است اين رابطه نه علاقه لزومي. ما اين دو تا را باهم بسنجيم. اما اين علاقه لزوميه که نميآورد.
«لما علم أنَّ الإمكان بالقياس إلي الغير إنّما يتصوّر بين أشياء ليست بينها علاقة الإيجاب و الوجوب و الإفاضة و الاستفاضة، و بالجملة» خلاصه اينکه «العلاقة الذاتية السببيّة و المسبّبية في الوجود و العدم» اگر در مدار وجود يا در مدار عدم باشد ما ميتوانيم تلازم علّي را برقرار کنيم. بين عدم علت با عدم معلول تلازم وجود دارد تلازم در مقام عدم ميشود. همانطور که بين وجود علت با وجود معلول تلازم وجودي است بين عدم علت با عدم معلول تلازم عدمي وجود دارد. اينجا درست است اينجا تلازم است اما وقتي شما ميخواهي دو تا امر بالقياس به هم بسنجيد اينکه تلازمي وجود ندارد. در حالي که محور بحث ما تلازم بود يعني آيا يک ممکن بالذات ميتواند با يک ممتنع بالذات تلازم داشته باشد و مستلزم يک ممتنع بالذات باشد يا نه؟ يعني ما يک ملزومي داريم که ممکن بالذات است. يک لازم داريم عبارت است از امري که ممتنع بالذات است. آيا بين ممکن بالذات که ملزوم است با يک ممتنع بالذات که لازم است ميتواند علاقه لزوميه و استلزام باشد يا نه؟ بحث در اينجاست که شما بحث را برگردانيد از علاقه لزومه ببريد در فضاي امکان بالقياس اين خارج از بحث است.
پرسش: ...
پاسخ: برداشتن تلازم است اينجاست که اين سخيف بودن به اين اعتبار گفته ميشود.