1402/09/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه / المنهج الثانی/ فصل 10/«اشارات»
با عرض سلام حضور دوستان در فضاي مجازي. در بحث اشارات فصل دهم هستيم که فصل دهم هم در باب خواص ممکن بالذات بود که دو خاصيت مستقيم از ممکن بالذات را بيان فرمودند يکي اينکه ممکن بالذات مرکب است «کل ممکن مرکب» و طبعاً در مقابل وصف احديت که واجب سبحانه و تعالي احدي است ممکن داراي بساطت نيست داراي ترکيب است و وصف و خاصيت ديگري که براي ممکن بالذات برشمردند اين بود که ممکن بالذات واحد نيست در مقابل حق سبحانه و تعالي که واحد است. خداي عالم واحد است «لا شريک له» و ممکن شريک دارد و تعدد و کثرت دارد.
يک حکم را هم استطرادي بيان فرمودند که هر مرکبي هم ممکن است. يعني هر مرکب به جهت اينکه به اجزايش محتاج است و هر محتاجي هم ممکن است پس هر مرکبي ممکن است اين سه تا حکم را در اين فصل دهم بيان فرمودند الآن اشاراتي که مربوط به اين مسائل هست را دارند بيان ميکنند. الحمدلله با مشارکت شما پنج اشاره خوانده شد وارد اشاره ششم ميشويم امروز که إنشاءالله اشارات امروز تمام ميشود اگر خدا بخواهد در جلسه بعد وارد فصل يازدهم ميشويم.
اين اشاره ششم تتمه اشاره پنجم است در شاراه پنجم مطلب اينطور بيان شد که عدهاي پنداشتند که اينکه هر مرکّبي ممکن است در حقيقت مبتني بر اصالت وجود اين حکم داده ميشود فرمودند که برخي پنداشتند که قاعده اول که هر ممکني مرکب است هر ممکني مرکب است مبتني بر اصالت وجود است. حضرت آقا فرمودند که نه، اين اينطور نيست حتي ممکن است کسي قائل به اصالت ماهيت هم بشود و در عين حال ترکيب را براي ممکن لازم بداند.
اشاره ششم تتميمي براي اين مطلب است يعني يک نکتهاي ديگر و شاهد ديگري بر اينکه اصالت وجود دخلي در اين حکم که هر ممکني مرکب است ندارد. هر ممکني مرکب است خواه ما قائل به اصالت وجود بشويم و خواه به اصالت حتي ماهيت بشويم چرا؟ چون آن چيزي که ترکيب درست ميکند اصالت وجود يا اصالت ماهيت نيست. بلکه ذات ممکن است که مرکب است از وجود و ماهيت حالا ما ماهيت را اصيل بدانيم وجود کنارش آمد اعتباري يا وجود را اصيل بدانيم ماهيت کنارش باشد اعتباري بالاخره اين ترکيب وجود دارد لذا اشاره ششم را ملاحظه بفرماييد.
«ششم: از جمله شواهدي كه متفرع نبودن تركب ممكنات را بر اصالت وجود نشان ميدهد» همين مطلب است که ملاحظه ميفرماييد مطلبش گفته شد.
بنابراين قاعده اول اين است که هر ممکني مرکب است چه قائل به اصالت وجود باشيم باز هم اين حکم مرکب بودن براي امکان هست چه قائل به اصالت ماهيت بشويم باز هم اين حکم ترکيب براي ممکن بالذات هست. آن اشاره پنجم به يک شاهد و اشاره دوم هم به شاهد ديگر اشاره ميکند.
در ذيل اين عبارت مطالبي هست که قابل توجه است. اينطور معروف است مشهور است که متکلمين به اصالت ماهيت نزديکترند. حالا اتفاقاً امروز يک بحث خوبي را داريم مطرح ميکنيم از مرحوم حکيم سبزواري که فضاي اصالت وجود بر اصالت ماهيت را ما به چه نحوي بتوانيم تقرير کنيم تنقيح کنيم تا اين بحث به ذهن بيايد؟ اين الآن نکته بسيار جالبي است که در ذيل اشاره ششم داريم ميخوانيم.
از جناب قاضي عضد ايجي هم چنين مسئلهاي آمده که ايشان هم به اين ترکيب راضي شدند و تن دادند که هر ممکني مرکب است و منشأ اين ترکيب را ترکيب از وجود و ماهيت دانستند و اين خودش قابل توجه است که اينجوري است و حالا آن نکتهاي که الان ميفرمايند اين است که در همين اشاره ششم صفحه 26 ميفرمايند که «قاضي عضد پس از بيان مطلب فوق به بحث از مجعول بودن وجود و يا ماهيت پرداخته و در نهايت به مجعول بودن ماهيت نظر ميدهد» اما نکته اين است که «از ديگر شواهدي كه متفرع نبودن قاعدهٴ تركب ممكنات را بر اصالت وجود تأييد ميكند، چگونگي طرح اصالت وجود در كتاب شرح منظومهٴ حكيم متأله حاج ملا هادي سبزواري (رحمه الله) است».
پس عبارتي که از جناب قاضي عضد خوانده شد قائلاند جناب قاضي عضد ايجي که از متکلمين بنام هست ايشان هم قائلاند که «کل ممکن مرکب» و اين ترکيب ترکيب از وجود و ماهيت است گرچه ماهيت را اصيل ميدانند ماهيت را مجعول ميدانند. برخلاف آنهايي که در آن اشاره پنجم اشاره شده بود که قائلين به اين حکم ميگويند که اين حکم اينکه هر ممکني مرکب است متفرّع است بر اصالت وجود. الآن در مقابل جناب قاضي عضد ايجي ميگويد با اينکه ماهيت مجعول است و ماهيت مثلاً اصيل است در عين حال قائل به ترکيب ممکن شدهاند که «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» اين بيان شد.
حالا اين نکتهاي که الآن عرض کرديم نکته قابل توجهي است و تقريرات فعلي که در باب اصالت وجود يا اعتباريت ماهيت يا بالعکس مطرح ميشود اين تقرير از ذهن خوش جناب حکيم سبزواري است. الآن آنچه که حتي در نهايه هم آمده ظاهراً متأثر از اين بيان و اين تقرير است.
مرحوم حکيم سبزواري ميگويند که ما وقتي سراغ اشياء ميرويم
پرسش: منظور از نهايه، نهاية الحکمة است؟
پاسخ: بله. ميفرمايد مرحوم حکيم سبزواري ميفرمايد که ما وقتي سراغ اشياء ميرويم دو تا مفهوم گيرمان ميآيد يک مفهوم وجود و يک مفهوم ماهيت. چون در خارج ما بيش از يک واقعيت نداريم ما نميدانيم که آيا آن واقعيت مصداق ماهيت است يا مصداق وجود! از اينجا بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت مطرح ميشود. دقت بفرماييد که چگونه تقرير کرده است؟ اين تقرير با تنقيح همراه است که منقّح ميشود فضا که ما وقتي به سراغ اشياء ميرويم دو تا مفهوم نصيب ما ميشود يک مفهوم وجود و يک مفهوم ماهيت.
آيا آن چيزي که در خارج است که بيش از يکي نيست اين مطلب را آقايان در پرانتز داشته باشيد آن چيزي که در خارج است بيش از يک واقعيت ندارد يک جهت اصيل دارد و ديگري جهت اعتباري اوست. آيا آنکه در خارج است و اصالت دارد و واقعيت دارد و منشأ اثر است و عينيت دارد آيا ماهيت است يا وجود؟ چون دو تا مفهوم است ميگوييم شجر هست، حجر هست، عالَم هست، سماء هست، انسان هست، از هر وجودي که غير از واجب سبحانه و تعالي ما دو تا مفهوم ميگيريم نميدانيم که آيا اين دو تا مفهوم کدام يک، مصداق خارجي بالذات دارد و ديگري مصداق بالعرض دارد؟
پرسش: ... ترکيبش هم ترکيب حقيقي نبايد باشد. يکياش اصالت دارد يکياش اعتباري است.
پاسخ: حالا هنوز اين بحث جا دارد. از ديگر شواهدي که متفرع نبودن قاعده ترکيب ممکنات را بر اصالت وجود تأييد ميکند چيست؟ شاهد اين است: چگونگي طرح اصالت وجود در کتاب شرح منظومه حکيم متأله حاج ملا سبزواري است. حکيم متأله تعبير ميکنند.
ايشان چه ميگويد؟ اين را آقايان داشته باشيد اين از مواردي است که ما خيلي به آن احتياج داريم در مقام تقرير، چون يک وقت است که ميگوييم ما خودمان بعد يک حکيم متألهي مثل حکيم سبزواري اينجور دارد تقرير ميکند. «او در ابتدا از مركب بودن هر ممكن از زوج تركيبي ماهيت و وجود، به عنوان يك مبدأ تصديقي استفاده كرده» گفته هيچ شکي نيست که «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» اين حکم تصديقي است و تمام شد. حالا «و نتيجهٴ متفرع بر اين تحليل را پيدايش سؤال در باب اصالت وجود و يا ماهيت دانسته است»، ببينيد اينکه ميگويند «حسن السؤال نصف العلم» اينجاست. ميگويد ما وقتي سراغ اشياء ميرويم دو تا مفهوم گيرمان ميآيد شجر هست حجر هست عالم هست انسان هست، در خارج هم که بيش از يک مصداق و يک واقعيت نيست. اين دو تا مفهوم کدام يک آن خارج کدام يک مصداق بالذات کدام يک از اين دو تا مفهوم است؟ اين سؤال اينجا ظاهر ميشود.
«و نتيجه متفرع بر اين تحليل را پيدايش سؤال در باب اصالت وجود و يا ماهيت دانسته است، زيرا بعد از آن كه اشياء خارجي در ظرف ذهن به دو جزء ماهوي و وجودي تحليل شوند، اين سؤال را در ذهن پديدار ميسازند كه، نحوهٴ صدق اين دو مفهومِ مغاير نسبت به آن واقعيتِ يگانهٴ خارجي چگونه است؟ و در چگونگي پاسخ از اين سؤال است كه دو طريقهٴ متمايز اصالت وجود و اصالت ماهيت شكل ميگيرد».
اين خيلي مهم است، چون هنوز هم که هنوز است الآن همچنان بحث وجود و ماهيت دغدغه فلسفي روز ماست بعضي از اساتيد هم خوب نتوانستند تحليل درست و نهايي ارائه بکنند و اينها را به دوگانه وجود و ماهيت در خارج حالا يا به صورت نفادي يا اندماجي يا مثلاً به عنوان اينکه اينها اوصاف ذاتياند. بعضي ميگويند که مثلاً در واجب سبحانه و تعالي اتفاقاً اين سؤال را صريحاً ما خدمت حضرت استاد داشتيم و در همين جلسه الهيات اسلامي حضرت استاد صريحاً جواب دادند ميگويند بعضي ميگويند همانطوري که در واجب سبحانه و تعالي ما ميگوييم واجب عليمٌ قديرٌ حي مريدٌ همه اينها ره رغم کثرتشان از عين واحد گرفته ميشود و همه اينها در خارج وجود دارند همه اين اوصاف عليمٌ و قديرٌ وجود دارد، وقتي ميگوييم ماهيت و وجود، ماهيت هم در خارج به عين وجوديت اينها در ذات واجب، اينها وجود دارد.
بياني که حضرت استاد داشتند اين است که فرق است بين ماهيت و مفهوم در مثل واجب ما مفاهيم عليمٌ قديرٌ حي مريدٌ را داريم حمل ميکنيم آنجا ميتوانيم بگوييم مفهوم است و مفهوم به صدق واحد به مصداق واحد يکي است. اما در اينجا ماهيت است. نميتوانيم ماهيت در عرض مفهوم باشد. وقتي شما ميگوييد که ماهيت با وجود عينيت پيدا ميکند در حالي که ماهيت اساساً ذاتاً با وجود متفاوت است نه وجود هيچ مماس و تماسي با ماهيت دارد و نه ماهيت هيچ تماسي.
حالا منظور اين سؤال هم اينجا مطرح است.
اشاره هفتم، اينها همهاش قابل ارزش است و اينها را واقعاً فوق اسفار ملاحظه کرد که به لحاظ گاهي اوقات به لحاظ تقريري و اثباتي و گاهي اوقات به لحاظ ثبوتي.
پرسش: ... به نظر نميآيد حضرت استاد هم که در حد سايه است ... بخاطر اينکه ما مباني را که در کنار هم قرار ميدهيم اصلاً ماهيت در خارج وجود ندارد حتي در ... براي اينکه ما ميگوييم وجود يا ... ما نهايتاً به اين رسيديم.
پاسخ: مستقل حد ندارد رابط چه؟
پرسش: مستقل حد ندارد چرا؟ چون به لحاظ شدت ...
پاسخ: مطلق است احسنت.
پرسش: وجود رابط هم في غيره است في نفسه نيست.
پاسخ: باشد في غيره هست، اما في غيرهاي است که حد دارد.
پرسش: وقتي في غيره شد حد ندارد.
پاسخ: اگر حد ندارد که واجب ميشود.
پرسش: واجب نميشود چرا واجب بشود؟ ما ميگوييم وجود يک وحد است اگر دو واحد است ...
پاسخ: پس اگر آن في غيره هم حد نداشته باشد مستقل ميشود.
پرسش: نه، حد به معناي اينکه نه اينکه چيز داشته باشد حد به معناي اينکه چون شدت وجودي دارد حد ندارد. در حضيض ذلت است حد ندارد. لذا ما در همين
پاسخ: حضيض ذلت از هيولي بدتر که نداريم.
پرسش: مرحوم علامه طباطبايي در وجود
پاسخ: جاي ديگر نرويم حواسمان پرت ميشود. شما همين جا حرف بزنيد.
پرسش: وقتي ما رسيديم به وجود رابط که وجود رابط خودش هيچ چيزي نيست
پاسخ: نه، خودتان ميگوييد وجود رابط.
پرسش: منهاي علت است. از خودش چيزي ندارد.
پاسخ: منها علت که اصلاً وجود رابط نداريم.
پرسش: ميخواهيم بگوييم که همين است، وجودش وابسته به علت است لذا ماهيت ندارد.
پاسخ: اين دليل نميشود جناب آقاي صحرايي. شما ميگوييد که «الوجود إما مستقل أو رابط» باز در جاي ديگر نرويم که حواسمان پرت بشود.
پرسش: با مباني عرض ميکنم.
پاسخ: با مباني هم کاري نداريم اصلاً نيازي به اين حرفها نداريم.
پرسش: اگر مباني را کاري نداشته باشيم ...
پاسخ: نه، اصلاً فکر کنيم که اولين مسئله فلسفي است. مگر حاج آقا برهان صديقين را اولين مسئله فلسفي نميدانند؟ در مرحله اول «الموجود إما مستقل أو رابط» مستقل مطلق است حد ندارد. رابط محدود است حد دارد. تمام شد. همين که حد داشت يعني ماهيت دارد. ماهيت که چيزي غير از حد نيست. اين مستقل مطلق است و چون مطلق است تعيني براي او نيست حدي براي او نيست و لذا يک موجودي است که عين وجود است و تمام شد. اما يک وجود ديگري داريم که خودتان ميفرماييد از ناحيه علت آمده اين وجود. اين في غيره است يعني هست. في غيره هست. اگر فيه غيره هست يعني رابط است. اگر رابط است محدود است. اگر محدود است حد دارد. اگر حد دارد يعني ماهيت دارد. ما کار ديگري نداريم.
«اشاره هفتم: تركب ممكنات از دو جزء وجودي و ماهوي با ضعف مراتب وجود، شدّت و غلظت بيشتري يافته و خود را بهتر نشان ميدهد» باز هم از اينکه ميگويند اشارات همينجاست. جملهاي از جناب حکيم سهروردي هست که فرمود «النفس و ما فوقها إنّيات محضة و وجودات صرفة» خيليها چون واقعاً نتوانستند حل بکنند به زحمت افتادند يعني چه که بالاخره موجود از نفس به بالا ولو عقل که باشد اين داراي حد است و هر چه هم که حد داشت ماهيت ميشود پس ممکن مرکب است از وجود و ماهيت.
الآن اين تعبير ميتواند خيلي راهگشا باشد براي اينکه ما اينجور قواعد را به درستي بفهميم. يک وقت است که ماهيت مندکّ است به معناي اينکه در حد حکايت همانطوري که ديروز حضرت آقا فرمودند در عبارت آقا بود حکايت است سايه است، هر چه که ديده ميشود وجود است يک وقت برعکس. الآن در ذهن ما اول ميگوييم شجر هست حجر هست ارض هست هستي فرع بر شجر و حجر ديده ميشود؟ چون اين ظهور و بروز دارد اين تعينش اين محدوديتش اين حدّيتش به ذهن ميآيد. ما ميخواهيم اشياء را از همديگر جدا کنيم شجر، حجر، ارض، با چه چيزي از همديگر جدا بکنيم؟ با همين حدّشان بايد از همديگر جدا بکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: ماهيت غالب است وجود ظل ميشود. در چنين فرضي ماهيت حاکم است لذا مقدم ميداريم در آن فرض وجود مقدم است لذا آن وجود را مقدم ميداريم اين «إنّيات محضه و وجودات» اصلاً اسم نداريم در عالم عقل. اسم تعيني ما نداريم از بس وجود در آنجا قوي است. هر چه که هست اينجوري است.
«اشاره هفتم: تركب ممكنات از دو جزء وجودي و ماهوي» الحمدلله دوستان ما در فضاي مجازي هستند خدا به همه خير بدهد، چون ديروز بخاطر قطع اسکايروم اينها نبودند و سخت بود.
«ترکب ممکنات از دو جزء وجودي و ماهوي با ضعف مراتب وجود، شدّت و غلظت بيشتري يافته» اينجا وقتي وجود ضعيف ميشود مثل وجود شجر، حتي وجودش ماهيتش که هيچ! وجود شجر هم به جهت اينکه يک وجود مادي است مرکب از ماده و صورت است يک وجود ضعيفي است وجود مرکب است اما وجود عقل به جهت اينکه ترکيب از ماده و صورت ندارد يا صورت محضه است يا فعليت محضه است وجود قويتري است اين وجود ضعيف باعث ميشود که ماهيت بيشتر ديده بشود.
اگر وجود قوي شد ماهيت ضعيف ميشود و اگر وجود ضعيف شد ماهيت قوي ميشود و ديده ميشود.
«ترکّب ممکنات از دو جزء وجودي و ماهوي با ضعف مراتب وجود» اين ترکب «شدت و غلظت بيشتري يافته و خود را بهتر نشان ميدهد و با شدّت مرتبهٴ وجود، ضعيفتر ظهور مينمايد. از اين بيان دانسته ميشود كه بين اين قاعده» که هر ممکني مرکب است «با قاعدهٴ ديگري كه در حكمت اشراقي عنوان ميشود اختلافي نيست و آن قاعده اين است كه: «النفس وما فوقها وجودات صرفة وإنّيات محضة»؛ نفس مگر ممکن نيست؟ عقل مگر ممکن نيست؟ براساس آن قاعده کلي که «کل ممکن مرکب» پس بايد بگوييم نفس هم وجود دارد و ماهيت دارد عقل هم وجود دارد و ماهيت دارد.
اما اين قاعدهاي که جناب حکيم سهروردي دارد ميگويد ميخواهد آن قاعده را بشکند که «کل ممکن مرکب من الماهية و الوجود». چطور ميخواهد بشکند؟ ميگويد «إنّيات محضه و وجودات صرفه» الآن حاج آقا دارند توسعه ميدهند توسع در قاعده ميدهند و ميگويند اين به جهت اين است که ماهيت مندک و متقن است آن به جهت اين است که وجود مندک است. اينجور جمعش ميکنند. بنابراين اختلافي ندارند.
«ميرزا مهدي آشتياني (رحمه الله) به دليل سلطهاي كه بر آراي دو حكمت مشاء و اشراق داشته، در شرح خود بر حكمت منظومه، وجوه فراواني را در جمع بين اين دو قاعده ذكر نموده است». اين هم جاي بحث است. اين دو قاعده يعني کدام قاعده؟ يک: «کل ممکن مرکب» دو: «النفس و ما فوقها إنيات صرفه و وجودات محضه». اين نکته هفتم بود.
اما نکته هشتم. در نکته هشتم فرمودند که «و هاهنا دقيقة» ما آنجا در متن اسفار اين را داشتيم که «و هاهنا دقيقة» اگر خاطر شريفتان باشد صفحه 8 را ملاحظه بفرماييد «و هاهنا دقيقة اخري» اين دقيقه را چرا فرمودند؟ چون معمولاً اين عناويني که مثلاً بيان ميشود خودش مشعر به اين است که مطلب تا چه حدي قابل توجه است. «هاهنا دقيقة اخري» اين دقيقه چيست؟ دقيقه اين است که شما اگر بخواهيد يک حکمي را بر يک موضوعي برانيد اين موضوع لزوماً بايد وجود داشته باشد. اگر موضوع وجود نداشته باشد طبعاً حکم هم نيست.
از طرف ديگري هم ما خوانديم که وجود مساوق با تشخص است. اگر چيزي تشخص نداشت، يک؛ يا وجود مساوق با وحدت است اگر وحدت نداشت وجود ندارد چون اينها باهم مساوقاند. «کل موجود متشخص کل وجود واحد» بنابراين اگر واحد بود وجود دارد اگر واحد نبود وجود ندارد. ميفرمايند اينهايي که آمدند به اصطلاح يک سلسله وحدتهاي اعتباري درست کردند و گفتند که واجبين مفروضين ممتنعين مفروضين يا مفروض ما يک واجب و يک ممتنع مفروض ما نقيضين مفروض ما ضدّين اين پنجم موردي که به عنوان موارد نقض ذکر کردند ايشان ميفرمايند که هيچ کدام از اينها اصلاً وجود ندارند چرا وجود ندارند؟ چون وحدت ندارند. وحدت مساوق وجود است. اگر جايي وجود بود، قطعاً وحدت است. اگر جايي وحدت بود قطعاً وجود است. چون در اين «ما نحن فيه» يعني اين پنج مورد ما اصلاً وحدت نداريم پس وجود نداريم. وقتي وجود نداشتيم طبعاً حکمي هم نخواهيم داشت. اين «هاهنا دقيقة اخري» بود.
الآن اين اشاره متوجه اين مسئله است «هشتم: در نكتهٴ دقيقي كه براي تبيين پاسخ اوّل از برخي نقض هايي كه نسبت به قاعدهٴ سوّم وارد شده بود، اين حقيقت به صراحت اعلان شد كه در جهان امكان هرگز وحدت و بساطت راه ندارد و آنچه كه هست جز تركيب و اتحاد نيست» وحدت به ميزان وجود در مراتب نوسان دارد. ما درست است که ميگوييم «وجود حقيقة واحده» اما مشککة است نه اينکه حقيقة واحدة شخصيه باشد. اگر حقيقت وجود مراتب دارد و ذو مراتب است و مراتب شدت و ضعف است و نقص و کمال است و بالقوه و بالفعل است و امثال ذلک، به همين ميزاني که وجود دارد ملتهب و مراتب دارد به همين ميزان وحدت هم همينطور است. وحدت هم تشکيکي ميشود که اينجور ميشود.
«ممكن است بر اين مطلب بدينسان اشكال شود كه چون هر اتحاد و تركيبي به وسيلهٴ بسائط انجام ميشود، پس ممكنات بايد از بسائطي تركيب شده باشند و چون ذات اقدس إله كه بسيط محض است جزء هيچ كثيري قرار نميگيرد، پس در ميان ممكنات بايد موجودات بسيطي نيز وجود داشته باشند».
پرسش: ...
پاسخ: ماهيت درشتتر و غليظتر ميشود
پرسش: ...
پاسخ: نه، ماهيت ضعيفتر نميشود ماهيت قويتر ميشود وجود ضعيفتر ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: دي سير نزولي ما از آن بالا ميآييم تا به هيولي ميرسيم درست؟ هيولي وجودش قويتر است يا ماهيتش؟ ماهيتش
پرسش: هيچ فرقي بين پايين و بالا نيست؟
پاسخ: از پايين سر به آسمان بکنيم اينجا اينجوري ميشود از آن بالا نگاه کنيم اينجوري ميشود.
«پاسخ از اشكال اين است كه در جهان امكان، بسائط فراواني وجود دارد و ليكن هيچ يك از آنها به تنهايي يافت نميشود» بله همان که ديروز هم سؤال فرمودند جواب همين بود که الآن ماده بسيط است هيولي بسيط است چرا؟ چون صرف القوه است. محض القوه است. اما اين ماده محض القوه که وجود ندارد. بايد که صحيح العلهاي بنام صورت کنارش باشد تا يافت بشود. يا خود صورت، صورت هم بسيط است از بسائط است ولي از بس ضعيف هستند نه ماده بدون صورت يافت ميشود نه صورت بدون ماده.
موطن صورت ماده است که لذا ميگويند صورت در تحققش محتاج است آن در تحصلش محتاج است ماده اگر بخواهد تحصل پيدا بکند صورت ميخواهد صورت اگر بخواهد تحقق پيدا بکند موطن و ماده ميخواهد بنابراين اينها به همديگر محتاج هستند تا شيء بشود ولي ترکيبشان، ترکيب اتحادي ميشود يک حقيقت است. ماده و صورت به حدي قوي ميشوند که در حد جنس و فصل به حمل اوّلي بر هم حمل ميشوند. از بس اين اتحاد قوي است، به حمل اولي حمل ميشوند. بنابراين ميفرمايند درست است که در جهان امکان هم بسائطي وجود دارد اما اين بسائط به جهت ضعف وجوديشان در کنار بسيط ديگري مثل ماده و صورت مثل جنس و فصل و امثال ذلک، الآن مثلاً حيواني که هيچ نوعي و هيچ فصلي به آن ضميمه نشود، کجاست؟ اصلاً تحصل ندارد. حيوان تا ناطق تا خائر تا صائق تا سابح تا ساهل به آن اضافه نشود که تحقق پيدا نميکند يک چيز مبهمي است. جنس هم همينطور است.
«پاسخ از اشكال اين است كه در جهان امكان، بسائط فراواني وجود دارد و ليكن هيچ يك از آنها به تنهايي يافت نميشود و هريك از آنها متحد با ديگري است و واحد محضي كه مشوب به هيچ كثرتي نبوده و بسيط محض است واجب تعالي است».
نکتهاي را در پايان عرض کرديم که اين جمعبندي هم الحمدلله تمام شد ميرسيم به جلسه بعد که فصل يازدهم است. سؤال سؤال جدي است که حضرت استاد مطرح فرمودند و در اشاره به آن جواب ميدهند. اين قواعد خيلي قواعدي است که اگر ما امتداد پيدا کند يعني امتداد پيدا بکند خيلي ...!
ما ميگوييم اگر چيزي وحدت نداشت وجود ندارد اين چيز روشني است چرا؟ چون وحدت مساوق با وجود است. برهان با م اينجا ميآيد که ميگويد وحدت مساوق با وجود است.
پرسش: اول وحدت است يا وجود است؟
پاسخ: در مقام فهم اول وجود است. ولي در مقام مصداق اوليت ندارد، همه اينها عين هم هستند. لذا مفهوم وجود «من اعرف الاشياء» است. در مقام فهم است در مقام اثبات است. ولي در مفام ثبوت، وحدت و وجود يکي هستند و يک مصداق دارند. لذا فرمودند: «ممكن است بر اين مطلب بدينسان اشكال شود كه چون هر اتحاد و تركيبي به وسيلهٴ بسائط انجام ميشود، پس ممكنات بايد از بسائطي تركيب شده باشند و چون ذات اقدس إله كه بسيط محض است جزء هيچ كثيري قرار نميگيرد، پس در ميان ممكنات بايد موجودات بسيطي نيز وجود داشته باشند».
منظورشان چيست؟ اگر اينطور است ما سراغ خود اينها سراغ بسائط برويم، چون مرکب يعني چه؟ يعني از مؤلف از اجزاء. پس تا اجزاء نباشند که مرکب نيست. پس چرا ما سراغ آن مرکب برويم؟ سراغ ممکن برويم که «کل ممکن زوج ترکيب» اينجوري حرف بزنيم. برويم سراغ وجود و سراغ ماهيت. مگر ماهيت به تنهايي يافت ميشود؟ نه. وجود بدون ماهيت يافت ميشود؟ نه. ابته اينها در عرض هم و حد هم نيستند. ولي وقتي گفتيم که وجود رابط يعني وجود محدود، وجود محدود يعني حد دارد، حد يعني ماهيت، پس اينها باهم هستند. ما يک ماهيت خشک و خالي داشته باشيم در خارج يا وجود ممکني امکاني در خارج داشته باشيم
پرسش: ماهيت و وجود باهماند؟
پاسخ: توأم هستند اما نحوه توأم فرق ميکند. از امتزاج و اختلاط و اتحاد و همه اينها بگيريد حتي ترکيب از وجود و اعتبار که حقيقتي که در نهايت امر خوانده ميشود ترکيب هست اما مرکب از حقيقت و اعتبار است که اعتبار هم در خارج هست يک اعتبار نيشقلي نيست. اعتبار به جهت اينکه حد دارد و ما از حدّش اين را انتزاع ميکنيم. حد چيز خارجي به معناي اينکه اصيل باشد نيست. اما محدود است و محدوديت يعني حد داشتن و ماهيت هم چيزي جز حد نيست.
پرسش: ...
پاسخ: وجود رابط مستقل و لذا ميگوييم «و ماهيته إنّيته» اصلاً ماهيت ندارد «أي لا ماهية له وراء الوجود الخاص به» اما ما الآن اين سخن را در ارتباط با ممکن که نميگوييم. در ارتباط با ممکن نميگوييم «لا ماهية له وراء وجوده الخاص به» ولي در ارتباط با واجب ميگوييم، چرا؟ چون واجب مطلق است و ممکن محدود است. محدود حد دارد و ما از آن حد اعتبار ميکنيم و به ذهن ميآوريم «معان عقليه». آقايان، از دست ندهيم. ببينيد نشکنيم مسئله را. آنچه که در ارتباط با اين هست برويم. الآن ما همچنان بايد راه داريم همراه با ملاصدرا جلو برويم. همراه با ملاصدرا جلو برويم. نگوييم که حالا فراتر از ملاصدرا باشيم. نه اينکه وجود ندارد، ما براي اينکه فهم دقيق داشته باشيم لازم است که اين مسير را تا آخر طي بکنيم. خود مرحوم ملاصدرا هم اين مسير را تا آخر طي کرد بعد آمد گفت حالا که اينطور است پس جمع کنيد وحدت شخصي ميشود. اگر وحدت شخصي داشتيد تقسيم نميکنيد «الموجود اما مستقل أو رابط» چون تقسيم نميکنيد يک وجود داريد و آن وجود هم مطلق است و ماهيت اصلاً هيچ نيست.
اما اگر شما در فضاي حکمت زندگي ميکنيد و در فضاي حکمت کثرت داريد بايد بپذيريد که احکام ممکن يک چيزي است احکام واجب يک چيزي است. ما الآن در اينجا ميگوييم بسيط است در ممکن است ميگوييم مرکب است. ميگويم «کل ممکن زوج تأليفي مرکب من ماهية و وجود» بعد بگوييد که ماهيت در خارج وجود ندارد، پس «کل ممکن مرکّب چه ميشود؟ اين ترکيب چيست؟ اگر بخواهيد بگوييد که در ذهن است که بله، ما ميگوييم هست اما سخن اين است که اين معناي عقلي را ما از خارج به ذهن آورديم. منشأ انتزاع دارد گرچه ما بإزاء ندارد.