1402/08/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المنهج الثانی/ فصل نهم/ «فی أن الإمکان يستحيل أن يکون بالغير»
همانطور که مستحضريد بحث در فصل نهم از منهج ثاني راجع به امکان است و مطالبي که حول امکان است اعم از استحاله امکان بالغير و معناي امکان و اتصاف ماهيت به امکان و نحوه وجود آن در خارج و از اين دست مسائلي که ملاحظه فرموديد.
مرحوم علامه طباطبايي يک موضع کاملاً مخالفي دارند از آن جهت که معناي امکان را اصرار دارند که يک معناي ايجاب عدولي است حيثيت ايجابي دارد حيثيت موجبه دارد و سلب تحصيلي يا موجبه سالبة المحمول مورد قبول و پذيرش ايشان نيست.
اين مسئله را حتماً در جلسات قبل ملاحظه فرموديد و اين جلسه هم در جهت تکميل آن جلسه است که ملاحظه ميفرماييد. مهم اين است که ما معناي امکان را آنگونه که است تلقي بکنيم و بيابيم. آيا امکان معناي ايجابي دارد يا معناي سلبي؟ و اگر معناي ايجابي دارد آيا ايجابي معدولة المحمول است يا ايجابي سالبة المحمول؟ که مسائل دارد به اين صورت ميگذرد. آن دقتهاي فلسفي دارد در اين فضا خودش را نشان ميدهد. به هر حال امکان به عنوان يک امر و يک مفهوم ذهني هيچ بحثي در اين نيست «لا ضرورة الوجود و العدم» است. آيا ما از اين معناي ايجابي تلقي ميکنيم يا معناي سلبي تلقي ميکنيم؟
اگر معناي سلبي باشد در فضاي عدم قرار ميگيرد و هرگز نميتواند براي امري وصف وجودي باشد و براي امر وجودي وصفي براي او باشد يا حکمي براي او باشد که اين اصرار مرحوم علامه است که اگر شما معناي امکان را سلب تحصيلي گرفتيد به هيچ وجه به عنوان يک صفت براي ماهيت يا حکمي براي ماهيت نميتواند باشد چرا که اينها امر وجودي هستند و امر عدمي نميتواند براي امر وجودي صفت باشد يا حکم باشد و امثال ذلک. اصرار مرحوم علامه اين است. شما مستحضريد که الآن در اين اشاره عمدتاً فرمايشات مرحوم علامه و آن چالشهايي که بين قائلين به نظر سلبي بودن امکان و ايشان مطرح است که ايشان الآن اصراري که دارند در اين فضا بيشتر فرمايش جناب علامه طباطبايي است.
چند تا استدلال داشتند در اين خصوص که در حقيقت با سلبي دانستن معني امکان ما نميتوانيم به عنوان يک وصف وجودي يا يک حکم وجودي و ايجابي برايش فرض بکنيم. از اين جهت ما داريم قضايا را بررسي ميکنيم قضايا يا موجبه است يا سالبه است. اين يک. اگر موجبه شدند موجبه يعني اينکه حکم دارد، موضوع دارد محمول دارد، نسبت حکميه و حکم که ثبوت محمول براي موضوع است هست. هر وقت ما قضيه را ايجابي تلقي کرديم موجبه دانستيم، بايد بدانيم که محمول براي موضوع ثابت است.
اگر سلب و سالبه دانستيم به معناي اينکه حرف سلب مستقلاً وجود دارد نه جزء محمول است نه جزء موضوع است مستقلاً حرف سلب است مثل «زيدٌ ليس ببصير» اين را ميگوييم سالبه و در سالبه ما حمل نداريم حکم نداريم الا بالمجاز. اگر ميگوييم به قضيه سالبه، حمليه ميگوييم، از باب مجاز است.
ميرويم در فضاي قضاياي ايجابي؛ آيا در قضاياي ايجابي ما چند تا قضيه ايجابي داريم؟ ظاهر قضيه ما سه تا ميتوانيم قضيه موجبه داشته باشيم. يک قضيه موجبه صريح و روشن و محصله اصطلاحاً ميگويند موجبه محصله. اين موجبه محصله يعني چه؟ يعني محمول برا موضوع ثابت است مثل زيدٌ قائم. اين «زيد قائم» يا «الله سبحانه و تعالي موجود»، «العالم وجود» اين قضيه ايجابي است که موضوع هست محمول هست نسبت حکميه هست حکم براي موضوع ثابت است. اين را اصطلاحاً ميگويند موجبه محصله که محمول براي موضوع ثابت است. اين يک نوع موجبه است.
يک نوع موجبه ديگري داريم که از آن به عنوان موجبه معدولة الموضوع ياد ميکنيم. يک موجبه ديگري داريم که از آن به موجبه معدولة المحمول ياد ميکنيم. يک موجبه ديگري داريم که از آن به موجبه معدولة الموضوع و معدولة المحمول ياد ميکنيم. اين فعلاً سه تاست. يک نوع ديگري هم داريم بنام موجبه سالبة المحمول، آيا داريم يا نداريم؟ که اين الآن مورد بحث است. آن سه قسم کاملاً روشن است.
موجبه محصله مثل «زيد قائم»، «الله موجود»، «العالم موجود» که ثبوت محمول براي موضوع است بدون هيچ حرف سلبي. نه حرف سلب جزء موضوع است نه حرف سلب جزء محمول است نه حرف سلب واسط بين موضوع و محمول. اين را ميگويند موجبه محصله. يک موجبهاي داريم که از آن به موجبه معدولة المحمول ياد ميکنيم. باز يعني چه؟ يعني محمول براي موضوع هست، اين نسبت و اين حکم ايجابي هست، چون موجبه ميگوييم. ولي محمول با حرف سلبي که بر سرش درآمده حمل ميشود. مثل »زيد اعمي» يا ميگوييم «زيد نابينا است». اين «زيد نابينا است» حکم به ايجابي ميدهيم «است» ميگوييم.
پرسش: محمول مرکب شده است.
پاسخ: محمول مرکب شده يعني خود محمول هست و حرف سلبش. اين را اصطلاحاً ميگويند که موجبه معدولة المحمول. موجبه معدولة الموضوع اين است که حرف سلب در نسبت بين موضوع و محمول نيست محمول بر موضوع ثابت است اما موضوع ما حرف سلب در آن است. «نابينا است» نابينا «موضوع» است «محمول» حکم است که نابينا زيد است مثلاً. «نابينا زيد است» که موضوع ما معدولة الموضوع است.
يکي ديگر اين است که موجبه هست يعني محمول براي موضوع ثابت است اما هم حرف سلب جزء موضوع است. به تعبير آقا مرکّب است و هم حرف سلب جزء محمول است و محمول هم مرکّب است. ولي به هر حال اين است را ما داريم.
پرسش: معدولة الطرفين است.
پاسخ: معدولة الطرفين است که ديروز هم ملاحظه فرموديد. يک بحثي در اينجا وجود دارد که اصطلاحاً ميگويند موجبه سالبة المحمول. آيا داريم يا نداريم؟ بحث امروز ما عمدتاً اين است البته به مطالعه دوستان واگذار ميکنيم ولي فضاي بحث را ترسيم کرديم. آيا قضيه موجبه سالبة المحمول، نه معدولة المحمول که حرف سلب جزء محمول واقع بشود. همانطور که ديروز گفتند فرمودند «زيد هو ليس ببصير» يا «ليس بکاتب» يا «ليس بغائب» يک وقتي ميگوييم دقت کنيد! «زيد ليس بقائم» اين «هو» را در اينجا نميآوريم. يک وقتي ميگوييم «زيد هو ليس بقائم» اين «زيد هو» که ميگوييم ميرود به سمت ايجابي. حکم داريم برايش ايجاد ميکنيم. ولي محمولش سالبه است يعني حرف «ليس» بر سرش است. نه اينکه مرکب باشد. قائم مرکب نيست حرف سلب هم جداست اما اين هو که در آمده از سلبي درآورده آن را به ايجابي رسانده است.
ميگوييم پس فرق است بين قضيه «زيد ليس بقائم»، «زيد هو ليس بقائم» آن وقتي که ميگوييم «زيد ليس بقائم» که در حقيقت اينجا دارد ميرود به سمت اينکه حرف سلب جزء محمول باشد اين ميشود معدولة المحمول. ولي اگر آمديم و گفتيم که «زيد هو ليس بقائم» اين در حقيقت موجبهاي است که سالبة المحمول است چون حرف سلب به عنوان ليس جدا آمده است.
آنچه مهم است و ديروز ما اين را خوانديم اين است که قضاياي ايجابي چيست و قضاياي سلبي چيست؟ صفحه 590 را ملاحظه بفرماييد «دوازدهم: در منطق قضايا به لحاظ کيفيت به ايجابي و سلبي تقسيم ميشوند. قضيه موجبه چه قضيهاي است؟ قضيهاي است که بين موضوع و محمول آن حمل و ربط برقرار است». حالا شما حرف سلب را ميبريد در موضوع، بريد. ميبريد در محمول، ببري. در طرفين ميگذاريد، بگذاريد. هر کاري ميخواهيد بکنيد. ولي حمل براقرار است ربط برقرار است. «که بين موضوع و محمول آن حمل ربط برقرار است».
«قضيه سلبيه چه قضيهاي است؟ قضيه سلبيه قضيهاي است که در آن ربط و حملي وجود ندارد». پس سالبه از موجبه جدا باشد. حالا موجبه انواعي دارد که الآن خوانيدم موجبه محصله و معدولة الموضوع، معدولة المحمول، معدولة الطرفين، همه اينها اقسام موجبه است، چرا؟
پرسش: ...
پاسخ: بله، عرض کنم که «نابينا ناعالم است» که هم موضوع حرف سلب جزء کلمه رفت هم محمول. ولي «است» را ميگوييم که «نابينا ناعالم است» اين ميشود قضيه موجبه معدولة الطرفين.
اما مسئله موجبه سالبة المحمول هست حالا اينها را إنشاءالله ملاحظه ميکنيد مطالعه ميکنيد اين فرمايش را ما بايد داشته باشيم که مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) ميگويند اصلاً ما موجبه سالبة المحمول نداريم. موجبه معدولة المحمول داريم موجبه سالبة المحمول اصلاً نداريم. عدهاي هم دليل ميآورند که ما موجبه سالبة المحمول داريم. ميخواهيم حالا اجازه بدهيد که از خارج تصوير اين مسئله را بدهيم که يعني چه موجبه سالبة المحمول؟
ما فهميديم که قضايا بر دو قسماند ايجابي و سلبي. هر نوع اثباتي که محمول براي موضوع داشته باشد اين حيث ايجابي ميآورد. هر جور باشد ولو حرف سلب جزء موضوع باشد جزء محمول باشد جزء طرفين باشد اين چون «است» را به همراه دارد ما حيث ايجابي داريم حکم ميکنيم.
پرسش: حمل هست.
پاسخ: حمل هست بله. بين محمول و موضوع اين حمل وجود دارد و محمول بر موضوع حمل ميشود، ما اين را داريم. در مقابلش قضيه سالبه است. قضيه سالبه چه قضيهاي است؟ قضيهاي است که بين محمول و موضوع ربط نيست حکم ايجابي نيست سلب است. اول آن محصلها را بگوييم. موجبه محصله را بگوييم سالبه محصله را بگوييم بعد ميرويم راجع به اينهايي که خيلي واضح است و خيلي روشن است. خيلي واضح مثل «زيد قائم، زيد عالم» اين چيست؟ اين را ميگويند موجبه محصله. روشنِ روشن است و واضح است. يا در مقابل، «زيد ليس بقائم، زيد ليس ببصير» اين را ميگويم سالبه محصله که در اولين حکم و ربط وجود دارد در دومي حکم و ربط وجود ندارد.
حالا آمدند براي اينها شقوقي درست کردند که سالب چند جور داريم؟ موجبه چند جور داريم؟ شقوقي درست کردند. به لحاظ موجبه، گفتند که ما اصل ربط را حفظ بکنيم، ولو حرف سلب را جزء طرفين قرار بدهيم ولي آن حرف سلب و ربط باشد. مثالي که الآن زديم که «نابينا ناعالم است» اين حرف ربط دارد اين حکم است و ربط بين موضوع و محمول است. اين را ميگويند معدولة الطرفين. ولي سخن اينجاست که پس موجبه محصله داريم، موجبه معدولة الموضوع داريم، موجبه معدولة المحمول داريم، موجبه معدولة الطرفين داريم، همه اينها را داريم.
اما ما ميخواهيم يک قضيهاي درست بکنيم که اين قضيه هم موجبه باشد و هم اينکه يک نوع سلبي تحصيلي مانندي را در درونش بکار بگيريم که ميگويند مرحوم صدر المتألهين و بعضي از همفکران ايشان اين امکان را اينجوري ميخواهند تلقي بکنند. چقدر ميخواهند امکان را ضعيف بکنند ضعيف بکنند در اين حد. وقتي ما داريم قضيه را اينجوري بيان ميکنيم يعني ميگوييم ربط نيست مثل اينکه ميگوييم «عالم ممکن نيست» به صورت سلب تحصيلي اگر بگوييم. چطور واضح است که سلب هست و محمول بر موضوع حمل نميشود، اينجا روشن است. اين را ميگويند سلب تحصيلي.
آيا سلب تحصيلي است؟ يا نه، موجبه سالبة المحمول است؟ مرحوم صدر المتألهين بيانشان اينطور دارد ميرود و مخالفت مرحوم علامه با صدر المتألهين در اين است که ما موجبه معدولة المحمول، معدولة الطرفين داريم ولي موجبة سالبة المحمول نداريم اصلاً. بيان مرحوم علامه اين است. اما جناب صدر المتألهين به جهت تضعيف موقعيت امکان در نهايت ضعف ولي وجود دارد. وجود دارد اما در نهايت ضعف است. چکار کرده؟ گفته که موجبه سالبة المحمول است و موجبه سالبة المحمول چکار ميخواهد بکند؟ ميخواهد بگويد که اين ماهيت متصف ميشود به چه چيزي؟ به عدم ربط. اينجوري ميشود. هم ايجاب را درست بکنيم هم سلب را درست بکنيم. ايجاب را درست ميکنيم ميگوييم که ارتباط دارند. سلب را درست ميکنيم ميگوييم اين ارتباطي که دارند اين وجود ارتباط يعني عدم الارتباط ارتباط دارد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا ببينيم ... اگر جزء محمول بشود ميشود معدوله. معدوله نميخواهيم بکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: دقت در همين است که ما بايد بين معدوله و سالبه فرق بگذاريم. معدوله موجبه دارد تصوير روشني دارد «زيد نابينا است» معدولة المحمول است. اما اگر آمديم سلب را جزء محمول نکرديم گفتيم «زيد هو ليس بعالم» اين هو را آورديم که اين هو دارد ربط ايجاد ميکند.
پرسش: اين کوسه ريش پهن ميشود!
پاسخ: مگر ما کوسه ريش پهن داريم؟ داريم بعضيها هستند. به هر حال حالا ما کاري به اينها نداريم ما ميخواهيم بياييم چيزي را در نهايت ضعف ببينيم، در نهايت ضعف و رقّت ببينيم. جناب صدر المتألهين دارند به اين سمت ميروند که ما براي امکان چنين موقعيت وجودي درست بکنيم سلب تحصيلي نيست که اصلاً وقتي ميگوييم «العالم ممکن» يعني اينکه اصلاً «ليس له الامکان» اينجوري نيست. اين يک نحوهاي از ثبوت و ايجاب دارد ولي اين نحوه ثبوتي او به صورت عدم ثبوت بايد معناب شود.
پرسش: ...
پاسخ: نميشود ... ولي چون هو دارد آن هو دارد حيثيت اثباتياش را درست ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: اگر ما حرف سلب را جزء محمول بدانيم اين ميشود معدولة المحمول. ولي اينجا ما حرف سلب را جزء محمول نميدانيم. چون نميدانيم اين در حقيقت مسئله تفاوت پيدا ميکند.
يک زد و خوردي در اينجا بين مرحوم علامه و جناب صدر المتألهين هست و مرحوم علامه ميروند براي اينکه بگويند اصلاً ما قضيه چيز نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: در تعليقات اسفار است ... صفحه 593 را ملاحظه بفرماييد، ميگويد: «عبارت علامه طباطبايي(رحمه الله) در اين برهان نيز به صورت ذيل است: «قضيهٴ موجبهٴ سالبة المحمول چنانكه اسمش دلالت دارد، قضيهٴ موجبهاي بايد باشد كه در ناحيهٴ محمولش سلبي هست، اين سلب را سلب عدولي كه جزء محمول باشد، نميشود گرفت» و الا ميشود معدولة المحمول. موجبه معدولة المحمول. «زيرا در اين صورت همان قضيهٴ موجبهٴ معدولة المحمول خواهد بود، و مثبتينِ موجبهٴ سالبة المحمول تصريح دارند كه اين قضيه غير از معدوله است، پس ناگزيريم سلب را سلب تحصيلي بگيريم كه تصديقي است بالفعل» سلب تحصيلي مثل قضيه محصله سالبه محصله.
پس ناگزيريم سلب را سلب تحصيلي بگيريم که تصديقي است بالفعل و داراي موضوع (كه موضوع قضيه باشد) و محمول و حكم سلبي كه سلب حكم است» يعني سلب اين رابطه است رابطهاي وجود دارد «و اين تصديق سلبي را كه خودش قضيهٴ سالبهٴ محصلهاي است، دوباره حمل كنيم به موضوعي كه در خودش است و در نتيجه قضيهاي خواهد بود كه محمول آن ـ محمول من حيث هو محمول ـ تصوري بالفعل بايد باشد نه تصديقي» الآن وقتي ميگوييم «زيد هو ليس بناطق» اين «ليس بناطق» بايد چگونه تلقي بکنيم؟ ببخشيد «ليس بعالم» را عالم را بايد تصور لحاظ بکنيم ليس را هم تصور لحاظش بکنيم که اينجوري بشود.
يک بار ديگر: پس ناگزيريم سلب را سلب تحصيلي بگيريم که تصديقي است بالفعل و داراي موضوع (كه موضوع قضيه باشد) و محمول و حكم سلبي كه سلب حكم است» حکم سلبي يعني حيثيت ايجابي دارد ولي بدانيد که اينجا سلب الحکم است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، همين اتفاقاً بايد تلاش بکنيم که معدوله نشود. اولش معدوله را توضيح داد. گفت آقايان ميگويند که اين سالبه غير از معدوله است. «و اين تصديق سلبي را كه خودش قضيهٴ سالبهٴ محصلهاي است، دوباره» وقتي ميگوييم «زيد هو ليس بعالم» اين «ليس بعالم» را خودش را مجموع ميکنيم و حملش ميکنيم. «دوباره حمل كنيم به موضوعي كه در خودش است و در نتيجه قضيهاي خواهد بود كه محمول آن ـ محمول من حيث هو محمول ـ تصوري بالفعل بايد باشد نه تصديقي، در حـالي كه محمول، تصديقي ميباشد و اين خلف است» اينجا ايشان ميخواهد بگويد که ما قضيه موجبه سالبة المحمول نداريم و خلف در ميآيد.
چرا؟ چون شما اول آمديد حيثيت اثباتي درست کرديد تصديقي درست کرديد. بعد الآن حيثيت سلبي داريد درست ميکنيد. حالا مثل آقا نشود که يک دفعه چنين مشکلي پيش بيايد. نه، بايد سلبي که هست سلبي است ميگوييد يک قضيه که نميتواند دو تا حکم داشته باشد، هم ما موجبهاش بکنيم هم سالبهاش بکنيم. سالبه که کرديم يعني حرف سلب بيرون از محمول است و ربط برقرار نيست. بعد ميخواهيد بگوييد ايجابي بکنيد اين جور در نميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اول موجبه بکنيد بعد سالبه کنيد، اين به تعبير ايشان خلف ميشود، چون آنکه ايجابي فرض کرديد را ايجابي فرض نکرديد خلفش از اين جهت است.
پرسش: ...
پاسخ: «هو» اين را به سمت اثباتي کردن ميبرد و ايجاب کردن ميبرد. «زيد ليس بعالم» اين سلب تحصيلي و محصله است. ولي گفتيم «زيد هو» يعني وقتي که هو آورديم ميخواهيم حيث ايجابي برايش درست بکنيم و لذا گفتند «زيد هو ليس بعالم»، «ليس بقائم» موجبه سالبة المحمول است ولي گفتيم زيد ليس بقائم سالبه است. فرق ميخواهند بگذارند صفحه 592 را ملاحظه بفرماييد خط اول: «مانند قضيه سالبه «زيد ليس بقائم» که سلب آن بر موضوع به صورت «زيد هو ليس بقائم» حمل ميشود» آن سلب دارد حمل ميشود. چگونه حمل ميشود؟ با آوردن حرف هو. «در حالي که محمول تصديقي ميباشد و اين خلف است».
«پس در ميان قضايا قضيهاي به نام موجبهٴ سالبة المحمول ندارم». تعاريف ندارد مرحوم علامه. اگر فرموديد که موجبه، سالبه آوردن يک نوع تناقضي ميشود و يک نوع خلاف فرق ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، هم ربط هست هم ربط نيست.
اينجا اشاره چهاردهم خيلي چيزي ندارد يعني «چهاردهم: قائلين به قضيهٴ موجبهٴ سالبة المحمول نيز براي ادعاي خود دو دليل ذكر كردهاند:» که اين دلايل قائلين به اثبات اينکه ما موجبه سالبة المحمول داريم که ملاحظه ميفرماييد و رد آنها هم هست.
اما دو تا اشاره ديگر ميماند که اين اشاره شانزدهم و هفدهم است که مربوط به بحث ما ميشود خيلي هم مهم است و دارد نتيجهگيري ميکند. صفحه 599 شانزدهم.
يکي از مسائلي که خاطر شريف آقايان بود اين است که نحوه امکان در خارج چگونه است؟ مرحوم صدر المتألهين به نحوه وجود و امکان پرداختند و به شدت مخالفت کردند که در حد وجود محمولي و رابطي نيست. مثلاً وقتي ميگوييم که «الجسم ابيض» بياض واقعاً در خارج وجود دارد. «الشجر الخضر» خضرويت در خارج حقاً وجود دارد حالا يکي جوهري وجود دارد و «في نفسه لنفسه» وجود دارد و يکي «في نفسه لغيره» وجود دارد ولي هر دو در خارج به صورت وجود مستقل هستند. يکي استقلال جوهري و ديگري استقلال عرضي.
اما يک سخن ديگري است که آيا امکان در خارج به نحو جوهري وجود دارد يا به نحو عرضي يا غير از اين دو تا؟ به نحو جوهري که وجود ندارد امکان وصف است و وصف موصوف ميخواهد و جوهر ميخواهد. اين يک. به صورت محمولي و رابطي که يک وجودي مثل بياض يا سواد يا خضرويت هم باشد که وجود ندارد اين هم هيچ. پس چه نحوه وجود دارد؟ گفتند در حد معناي حرفي است که معناي حرفي يک معنايي است که به طرفينش وجود دارد يا به تعبيري که نهايتاً فرمودند «في غيره» است.
پرسش: ...
پاسخ: اگر البته يک امر اضافي باشد در منتسبين است اما اگر اضافه نباشد و ما بخواهيم از آن انتزاع بکنيم «في غيره» است منتسبين نداريم. در «في غيره» وقتي ميگوييم «العالم حادث» اين حدوث يک وصفي است اما نحوه وجود در حقيقت دارد. از دو طرف که وابسته نيست. اينجا الآن دارد يک حرف زيبايي مطرح ميشود که اين فرمايش حاج آقا است درآوردند يعني اشکالي است که حضرت استاد دارند به مرحوم صدر المتألهين ميکنند.
ميگويند شما دو جور داريد حرف ميزنيد؛ يک جور اين است که در مقام معناي امکان اصرار بر سلبي داريد حالا سلب تحصيلي يا موجبه سالبة المحمول. ولي در مقام وجود و تحقق خارجي ميگوييد که در حد «في غيره» موجود است اين دو تا باهم جور در نميآيد!
يک بار ديگر آقايان ملاحظه بفرماييد! ميفرمايند که شما بايد يک جوري امکان را معنا بکنيد که اگر ادعا کرديد وجود امکان در حد وجود رابط در خارج وجود دارد با هم توافق داشته باشد. نميشود يکي بگوييد وجود رابط در خارج هست، يکي هم بگوييد معناي امکان سلب تحصيلي است! اجازه بدهيد اين اشاره را بخوانيم ببينيم اين اشاره حاج آقا درست است يا نه؟
«شانزدهم: اگر امكان داراي معناي عدمي و سلبي باشد، چون سلب محض هيچ سهمي از ثبوت نفسي و اضافي ندارد»، نفسي يعني «في نفسه لنسفه» اضافي هم يعني «في نفسه لغيره». «هيچ نحو وجود، اعم از وجود محمولي و يا رابط براي آن قابل تصوير نميباشد و اين بيان» اشکال حاج آقا اينجاست «و اين بيان با مختار صدرالمتألهين در جمع بين آراي اشراقيين و مشائين سازگار نيست» چرا؟ «زيرا صدرالمتألهين در جمع بين اقوال دو طائفه، وجود رابط امكان را به خارج، و وجود محمولي آن را به ذهن نسبت داد».
گفته که در خارج امکان در حد وجود رابط است و در ذهن در حد وجود محمولي است. آيا اين دو تا حرف باهم جور در ميآيند يا نه؟ اگر ما گفتيم که موجبه سالبة المحمول و امکان را معناي سلبي گرفتيم ديگر نميتواند با وجود امکان در خارج ولو در حد وجود رابط حکم به آن بدهيم که در حد وجود رابط هست.
پس اين اشکال حضرت استاد بر مرحوم صدر المتألهين بود. ولي آيا اين اشکال ايشان وارد است؟ بايد بگوييم نه. چرا؟ براي اينکه درست است که جناب صدر المتألهين در حد سلب تحصيلي گرفت ولي گفت: موجبه سالبة المحمول. متوجه هست به اين مسئله. ولي در نهايت ضعف برده است. اگر نميگفت موجبه سالبة المحمول و قضيه را در حد سلب تحصيلي ميديد، حق با استاد ما بود که فرمودند فرمايش ملاصدرا باهم جور در نميآيد. معناي امکان سلبي، وجود او در خارج در حد وجود رابط، اينها باهم جور در نميآيد.
ولي ما خدمت استاد عرض ميکنيم که آنچه را که مرحوم صدر المتألهين فرمودند سلب تحصيلي نيست بلکه موجبه سالبة المحمول است چون موجبه سالبة المحمول است پس رگهاي از وجود را برايش قائل است اصرارش بر اين است که موجبه، حالا شما قبول نداريد موجبه سالبة المحمول را، ايشان قبول دارد و ميگويد در حد موجبه است. چون در حد موجبه است، پذيرفته و وجودش در خارج هم در حد وجود رابط پذيرفته است.
پس چند تا مسئله شد که آقايان در اينجا دقت ميفرماييد که ما به هر حال بايد نگرش اجتهادي داشت باشيم و اين نگرش اجتهادي اقتضاء ميکند که استاد ما، استاد استاد ما، استاد استاد ما که بالاي سر همه ما هستند همهشان درست، اما حرف را ما بتوانيم نهايي بزنيم. الآن حاج آقا دارند به مرحوم صدر المتألهين اشکال ميکنند که شما اين دو تا کلامتان با هم جور در نميآيد ولي اشکال وارد نيست. براي اينکه جناب صدر المتألهين اگر ميگفت سلب تحصيلي، فرمايش شما درست بود. ولي چون اصرار دارد که بگويد موجبه سالبة المحمول، بنابراين يک حس را حالا شما ميفرماييد که براساس فرمايش مرحوم علامه ما قضيه موجبه سالبة المحمول نداريم خيلي خوب، به جاي خودش محفوظ است. ولي ايشان حس ايجابي را دارد. اين حس ايجابي خييل مهم است ولو به بيان نيايد ولو در قابل منطقي نيايد، آما حس ايجابي دارد. چون اين حس ايجابي هست چکار ميکند؟ ميبرد در خارج در حد وجود رابط درست ميکند و تمام ميشود.
اين اشاره شانزدهم بود.
اما اشاره هفدهم: «براي تشخيص امور اعتباري از حقيقي ضابطهاي كلي از شيخ اشراق نقل شد و آن ضابطه اين بود كه هر چيزي كه از وجود آن، تكرر نوع آن لازم آيد، اعتباري ميباشد» توضيحاتش را خوانديم. «و اين ضابطه علي رغم اشكالاتي كه براي تزلزل آن بيان شد، صحيح است، زيرا تمامي آن اشكالات تنها متوجه تطبيق آن بر اموري نظير وجود، وحدت و نظائر آن دو ميباشد» ما گفتيم که بله اين قاعده هيچ محذوري ندارد هر چيزي در کبرايش کلياش حرفي نيست «هر چيزي كه از وجود آن، تكرر نوع آن لازم آيد» اين محال ميشود. اين را کنار ميگذاريم.
اما بعدي: جناب قاضي عضد ايجي که از متکلمين نامدار است در کتاب شرح مواقف خودش که اينها همه از شروح تجردي هستند. مواقف در حقيقت از شروح تجريد است. قاضي عضد ايجي هم در اين شرح که کتاب بسيار قوياي است يعني کلام حِکمي است اين کتاب. مثل المطالب العاليه فخر رازي است و مثل المباحث المشرقيه فخر رازي است. کلامي است که صبغه فلسفي دارد. اين هم تقريباً همينطور است.
ايشان چه گفته؟ ايشان يک کبراي کلي درست کرده، کبراي کلياش کاملاً درست است مثل همين کبراي کلي که گفته «هر چيزي که از وجود آن، تکرر نوع آن لازم آيد» مستلزم محال است گفته است که صفت از موصوف جداست. صفت متأخر است موصوف متقدم است اين کاملاً روشن است صفت از موصوف جداست، يک؛ صفت متأخر و موصوف متقدم است، دو. اگر يک صفتي متأخر از موصوف نباشد اين مستلزم محال است، چرا؟ چون صفت بايد بعد باشد متأخر باشد. اگر ما چيزي پيدا کرديم که صفتش عين موصوف شد در رتبه موصوف قرار گرفت، اين هم وجودش محال است. مثل آن چيزي که در خارج تحققش مستلزم تکرر نوعش باشد محال است، اگر ما يک صفتي پيدا کرديم که اين صفت عين موصوف شد در رتبه وجودي موصوف قرار گرفت نه متأخر از آن. اين هم در خارج وجودش محال است. اين حرف خيلي حرف تندي ميشود در ارتباط با الله سبحانه و تعالي.
الآن اوصاف واجب يعني ذات واجب. اينجور نيست که خدا در مرتبه ذات باشد عليم نباشد بعد متأخراً عليم بودن قدير بودن مردي بودن سميع بودن بيايد! اين يک.
دو: اصلاً احکام وجودي ـ ماهيت نه، فقط وجود ـ تشخص مساوق است با وجود. خارجيت، فعليت، اينها هم احکام و اوصاف وجود است. مگر اينها متأخر از وجود هستند؟ مثلاً ما اول وجود داريم اما اين وجود متشخص نيست بعد تشخص ميآيد؟ اول وجود داريم بعد فعليت ميآيد؟ اول وجود داريم بعد خارجيت ميآيد؟ اينها اوصافي نيستند که بعد و متأخر باشند. بلکه اوصافي هستند که به عين وجود موجود هستند.
بنابراين کبراي کلي درست است ميگوييم آن اوصافي که به عين موصوف نيستند اوصاف زائده حق با شماست اما اوصافي که به عين موصوف هستند اينها در رتبه موصوف هستند و از وجود اينها در خارج محالي پيش نميآيد.
«قاضي عضد ايجي در مواقف، ضابط ديگري را نيز براي تشخيص امور اعتباري به شيخ اشراق اسناد ميدهد و آن ضابط اين است كه چون هر وصف بايد متأخر از موصوف باشد، پس هر وصفي كه نتواند از موصوف خود متأخر باشد، امري اعتباري است و اين ضابط گرچه نظير ضابط پيشين به صراحت در كتاب شيخ اشراق (رحمه الله) نيست و ليكن آن را به رمز از التلويحات و همچنين از ايضاح المقاصد» که فرمايش جناب سهروردي است «دبيران كاتبي ميتوان استفاده كرد».
پس اين کبراي کلي جاي خودش محفوظ است ولي بايد تفکيک کرد بين اوصافي که زائد بر ذاتاند که متأخرند و بايد اينها اينجوري بگويند: آن اوصافي که زائد بر موصوف هستند متأخر هستند نه آن اوصافي که به عين موصوف موجودند.
«نكتهاي كه در مورد اين ضابط نيز بايد گفت اين است كه در اصل آن خطايي نيست و لكن در تطبيق آن بر اوصافي كه عين موصوفاند» ما اينجا بايد اشکالي خدمت حاج آقا بکنيم! يعني چه در اصل آن؟ نه، ايشان مطلقا گفته که هر صفتي که از موصوفش متأخر نباشد اين اعتباري است. ما اين را قبول نميکنيم. شما ميفرماييد کبراي کلي را قبول داريم، ما کبراي کلي را قبول نداريم. چرا؟ چون اين بايد از اول گفته بشود آن دسته از اوصافي که زائد بر ذات موصوف هستند، اينها نبايد متأخر باشند که اگر متأخر باشند بخواهند در مرتبه موصوف باشند ميشود اعتباري.
ولي اين فرمايش حاج آقا در اينجا هم جاي تأملي دارد.
پرسش: ...
پاسخ: اين حرف را نزنيد براي اينکه کتاب زير سؤال ميرود. بالاخره کتاب به حاج آقا مربوط است و به هيچ وجه اين حرف را هيچ وقت نزنيد، اين حرف باعث افتادن مرجعيت اين کتابها ميشود. اين به هر حال به امضاي ايشان رسيده همه را ملاحظه فرمودند، اينجوري هم نيست که مثلاً پارسانيا گفته باشند. هيچ تا الآن کتابي نبوده، هيچ کتابي نبوده، همين الآن هم حاج آقا دارند اين کتابهايشان را ميبينند براي اينکه آن حرف نهايي از ايشان باشد. ما الآن بگوييم که ولو مثلاً حاج آقا اگر التفات داشته باشند حالا شايد ما اشتباه بکنيم، شايد حاج آقا جوابي بر ما بگويند، ولي آن مقداري که ما ميفهميم اينجا بايد اينجوري نوشته بشود. نبايد محققين و نويسندگان مثلاً آقاي پارسا اينجا، آقاي اسلامي آنجا! اين خراب ميشود. آدم بايد دقيق حرف بزند. خداي ناکرده الآن شما اين حرف را بزنيد براي دوستان خودتان بگوييد ممکن است باور بکنند و بعد بگويند، پس اگر اينجوري است هيچ! هميشه بايد با دقت سخن بگوييم که خداي ناکرده تنش ايجاد نکند.
«و لکن در تطبيق آن بر اوصافي که عين موصوفاند نظير وجود اشكال است، زيرا اين ضابطه» اينجا حاج آقا درست ميفرمايند: «اين ضابطه در مورد اوصافي است كه جداي از موصوف بوده و در نتيجه متأخر از آن ميباشند و حال آن كه وجود عين واقعيت موصوف است و اوصافي كه عين واقعيت موصوف خود هستند مانند اوصاف بسيط الحقيقه، قابل تقدم و يا تأخر از آن نميباشند، پس وجود، مصداق براي اين ضابطه نميباشد» احکام وجود مثل چيست؟ مثل فعلت، مثل خارجيت، مثل مساوقت با وحدت، مثل تشخص. اينها احکام وجود هستند به عين وجود موجود هستند.
«پس وجود مصداق براي اين ضابطه نميباشد و بلكه وجـود به دليل اينكه از باب عكس الحمل به صورت وصف در آمده و در واقع خود، موصوف است، نميتواند مصداق ضابطهٴ دوّم باشد» اين صفت خودش موصوف است مثل تشخص مثل خارجيت. «مصداق ضابطه وم باشد، چه اينكه اوصاف واجب نيز» مثالي ديگر «الواجب قدير، الواجب قديم، الواجب مريد» اينها عين هم هستند. «كه عين ذات اوست، مورد انطباق نخواهند بود».