1402/08/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المنهج الثانی، فصل نهم، «فی أن الإمکان يستحيل أن يکون بالغير»
بحث در امکان بود به معناي جامعش گرچه در اشارات فصل نُه هستيم و فصل نُه هم به عنوان استحاله امکان بالغير مطرح است. در بخش اشارات مرحوم علامه طباطبايي نظراتي را در باب امکان داشتند که مخالف با نظرات جناب صدر المتألهين بود به اين معنا که جناب صدر المتألهين براساس آنچه که از آثار ايشان و نوشتهها برميآيد اين است که قائل بودند به اينکه امکان به معناي سلب تحصيلي است و وقتي گفته ميشود که مثلاً فلان شيء ممکن است يعني ضرورت براي او نيست که سلب ميکنيم ضرورت را بر او و سلب ضرورتين يک معناي سلبي است سلب تحصيلي است.
ولي مرحوم علامه(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايند که اين در حد ايجاب عدولي است. وقتي ميگوييم فلان شيء ممکن است، خود همين گزاره يک گزاره ايجابي است موجبه است گرچه معدولة المحمول است ولي گزاره گزاره ايجابي است مثل «زيد جاهل، زيد اعمي» و امثال ذلک. لذا تفاوتي بين معناي امکان از انديشه جناب صدر المتألهين و آنچه که در نظر مرحوم علامه طباطبايي است کاملاً موجود است و بيان شد است. در اشاراتي که تا الآن خوانديم بيان شده است.
اما اين مطلب تنها نيست. اگر ما گفتيم که مسئله امکان به معناي سلب تحصيلي است رابطهاش با ماهيت به گونهاي است و اگر گفتيم ايجاب عدولي است رابطهاش با امکان به گونه ديگري است. از سوي ديگر اتصاف ماهيت به امکان هم براساس سلب تحصيلي به گونهاي معنا ميشود و براساس ايجابد عدولي به گونهاي ديگر معنا ميشود در اين سه مسئله براساس اشارهاي که حضرت استاد داشتند مسئله تفاوت دارد. هم در ارتباط با معناي امکان، يک؛ هم در ارتباط با لزوم مستفاد از ماهيتي که نسبت به امکان ميآيد، دو؛ و هم نسبت به اينکه ماهيت به امکان متصف ميشود، سه. در اين هر سه مسئله جاي بحث و گفتگو است. مسئله اول که بيان شد مبناي اين تفاوت هم روشن ميشود. مبناي تفاوت اين است که آيا امکان سلب تحصيلي است يا ايجاب عدولي است؟ يعني معناي امکان وقتي ميگوييم مثلاً عالَم ممکن است، يعني عالم ضرورت و عدم از او سلب ميشود که معناي سلب بسيط داشته باشد. يا وقتي ميگويم عالم ممکن است يعني آن به معناي عدولي معدولة المحمول است يعني سلب براي او هست براي امکان سلب ضرورت هست که اين معنا باشد.
پرسش: ...
پاسخ: همين ممکن را داريم معنا ميکنيم. همين ممکن را مگر نميفرماييد که هر شيئي يا ممکن است نسبت به وجوب يا واجب است يا ممکن يا ممتنع. ما سؤال ميکنيم از جنابعالي ممکن يعني چه؟
پرسش: ...
پاسخ: اين جواب حکيمانهاي نيست. وقتي ميگوييم ممکن به امکان، بايد بگوييم که آيا به معناي سلب ضرورت است که معناي سلب بسيط داشته باشد همين معناي امکاني که شما ميفرماييد آيا به معناي سلب ضرورت است يعني سالبه بسيطه است شما ميگوييد که عالم ممکن است آيا عالم ممکن است اين يک گزاره ايجابي است يا گزاره سلبي است؟
پرسش: گزاره ايجابي است.
پاسخ: خيلي خوب، پس شما نظر مرحوم علامه را داريد. مرحوم صدر المتألهين ميفرمايند که اين گزاره سلبي است. قضيه سالبه است.
پرسش: ...
پاسخ: سلب ضرورتين است.
پرسش: ...
پاسخ: ولي بالاخره سلب ضرورتين است. وقتي ميگوييم «ليس ببصير» يعني چه؟ بصير که ايجابي است. وقتي ميگوييم «ليس ببصير» ميشود سلبي. اما اگر قضيه سالبه باشد اينجور نيست که حرف سلب نه در موضوع باشد و نه محمول. اجازه بدهيد که ادامه بدهيم که خوب براي شما روشن بشود. يک دفعه کتاب باز نکنيد. شما اگر فرق نميگذاريد که يک گزاره سلبي حرف سلب بيرون از موضوع و محمول است؟ و در يک گزاره ايجابي حرف سلب ممکن است جزء موضوع باشد ممکن است جزء محمول باشد؟ خيلي خوب، اگر اين حرف را ميزنيد بيايد جلو. اگر ميفرماييد که سلب کجاست؟ داريم بيان ميکنيم. سلب الآن خارج از موضوع و محمول است وقتي ميگوييم «العالم ممکن أي ليس بضروري الوجود و ليس بضروري العدم» تمام شد.
اين معنايي است که جناب صدر المتألهين ميفرمايند. اما معنايي که جناب علامه طباطبايي دارند ايجاب عدولي است که حتماً ملاحظه فرموديد.
پرسش: ...
پاسخ: مثل ديروز شد که شما تشريف نداشتيد. وقتي ميگوييم «زيد ليس ببصير» يک وقتي ميگوييد «زيد اعمي» به لحاظ مصداقي فرقي نميکند همين اتفاقاً مرحوم علامه دارد با اين بيان ميرود به سمت ايجاب عدولي. ميگويد وقتي که شما ميگوييد عالم ممکن است، اين يک گزاره اثباتي است يک گزاره ايجابي است. اين گزاره ايجابي را از کجا درآورديد. چگونه معنا کرديد امکان را که گزاره ايجابي درآمد؟ اگر امکان را به معناي سلب ضرورت گرفتيد که بايد باشد قضيه سالبه، نه موجبه سالبة المحمول يا معدولة المحمول.
گرچه شما گاهي وقتها اينجا تشريف داريد و گاهي وقتها آنجا تشريف داريد زيارت ميکنيم شما را.
نظر مرحوم علامه را هم ديروز ملاحظه فرموديد. يک اشکالي به نظر علامه است در اشاره سوم جوابش هست دوستان در مطالعه آن را مطالعه ميکنند. ميرسيم به اشاره چهارم. اشاره چهارم ميفرمايد که صفحه 581 صدر المتألهين چون امکان را سلب محض ميداند آن را بينياز از علت ميدانسته است. بله، مثلاً وقتي ميگوييم «زيد ليس ببصير» سؤال نميکنيم علت بصيرت چيست. ميگوييم «ليس ببصير» علتي نخواهد داشت موجود نيست تا علتي داشته باشد. ولي گفتيم «زيد اعمي» جاي سؤال است که اين نسبت که نسبت ايجابي است بين موضوع و محمول بايد بايد سخن گفت؟ ميگويد صدر المتألهين چون امکان را سلب محض ميداند آن را بينياز از علت ميدانسته و در نتيجه ماهيت را مقتضي و يا علت آن نميخواند. بلکه ماهيت را به عنوان منشأ انتزاع براي معناي امکان معرفي مينمايد.
حالا ببينيم که آيا مرحوم علامه چهجور معنا ميکند و اقتضاي اين معنا چيست؟ و برهمين اساس نيز امکان را به معناي مصطلح نميداند. ما مفصل در اين رابطه بحث کرديم که گفتيم از نظر اينکه ما امکان را معناي سلبي بدانيم رابطه بين امکان و ماهيت يک رابطه ايجابي نيست و اصلاً ماهيت مقتضي و موجب امکان نيست.
پرسش: ...
پاسخ: لکن براساس تحليل مرحوم علامه طباطبايي چون امکان يک معناي عدولي بوده يعني موجبه سالبة المحمول است و صبغه ثبوتي دارد بنابراين معلول ماهيت يعني امکان معلول ماهيت است در نتيجه لازم مصطلح آن شمرده ميشود. دقت بفرماييد که اين لزوم چقدر ميتواند معنادار باشد. يک وقت لزومي که ما ميگوييم لزوم عقلي است. ميگوييم بله، در عقل و ذهن، امکان لازم ماهيت است. وقتي ما ماهيت را بررسي ميکنيم «عند العقل» ميگوييم سلب ضرورت وجود سلب ضرورت عدم، اين ميشود امکان. اين امکان را لازم ماهيت ميدانيم اين يک. دو: وقتي ميآييم در خارج ميگوييم که مثلاً زوجيت لازمه اربعه است يا حرارت لازمه نار است اينجا ميگوييم که لزومي که در اينجا مطرح است ايجابي که مطرح است ايجاب عيني و خارجي است و اين در حقيقت از باب وجود محمولي و رابطي حرارت براي نار، زوجيت براي اربعه، يک لزوم اصطلاحي دارد و از جايگاه يک مقتضي و مقتضا ارزيابي ميشود.
يک وقت هم ميگوييم که امکان لازم ماهيت است اما اين امکان را در حقيقت به اصطلاح معناي سلبي ميگيريم آنجور که جناب صدر المتألهين دانسته است. اگر معناي سلبي گرفتيم لزوم و اقتضاء و اينها همه برچيده ميشود چون لزوم و اقتضاء و سببيت و علّيت همه در فضاي وجود شکل ميگيرد. الآن اينجا چه معنايي بکنيم؟ اينکه ميگوييم امکان لازمه ماهيت است چه ميشود؟ بر معناي سلب تحصيلي. اينجا ديگر اقتضاء نيست انتزاع است. يعني امکان را ما از ماهيت انتزاع ميکنيم. همينطور است فقط داريم بررسي ميکنيم که چند نوع لزوم داريم؟ اما بر اساس فرمايش مرحوم علامه طباطبايي اين لزوم چگونه معنا ميشود که اگر آمد و گفتيم امکان يک معناي ايجابي دارد البته ايجاب معدولة المحمول دارد آيا اينجا رابطه، رابطه علّي و معلولي شکل ميگيرد يا چگونه است؟
لکن براساس تحليل مرحوم علامه طباطبايي چون امکان يک معناي عدولي بوده و صبغه ثبوتي دارد معلول ماهيت و در نتيجه لازم مصطلح آن شمرده ميشود. اين به جهت اگر تشکيک اينجا نبود ما به دشت دچار مشکل ميشديم. اينها همه مراتب لزوم است. يک مرتبهاي از لزوم فقط در ذهن است مثل وجود ذهني. يک مرتبه از لزوم در خارج است در خارج يک مرتبه در حد وجود محمولي است يک وقت در حد وجود رابط است و همينطور. همه اينها انحاء اين لزوم را دارد شکل ميدهد و در نتيجه لازم مصطلاح آن شمرده ميشود. البته چون ماهيت اصيل نيست اين نکتهاي است.
خيلي خوب، الآن از مرحوم علامه سؤال ميکنيم شما ميفرماييد که امکان يک معناي عدولي و ايجابي دارد؟ بله. معناي ايجابي يعني اين است که ماهيت مقتضي است؟ بله، ماهيت مقتضي است. ماهيت علت است؟ بله علت است. مگر ماهيت حيثيت علّيت دارد؟ چون شما گفتيد که علّيت فقط و فقط در فضاي وجود است؟ اگر علّيت در فضاي وجود است پس ماهيت چگونه ميتواند مقتضي و علت براي امکان باشد؟ ميگويند برخي از احکام ماهيت به تبع وجود براي ماهيت ثابت است. چون ماهيت موجوده است اين ماهيت موجوده ميتواند به تبع وجود براي امکان وجودي را اثبات کند.
پرسش: ...
پاسخ: ميتواند خارج باشد ميتواند ذهني باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اگر در ذهن الآن بستگي دارد که شما آن لازم را چگونه ميبينيد؟ اگر لازم را سلبي ميبينيد وجودي معنا ندارد. سلب تحصيلي است. اگر آن لازم را امر ايجابي معدولة المحمول ميدانيد معنا پيدا ميکند. البته چون ماهيت اصيل نيست و وجود اصيل ميباشد هر نقشي که براي ماهيت ثابت ميشود و از جمله عليت آن براي امکان آن نقش به وجود و هستي بازگشت مينمايد يعني ماهيت آنگاه که به ذهن ميآيد در ظرف هستي خود و به بساطت هستي علت براي امکان ميباشد.
با اين بيان دخالت وجود، يکي از مسائل که دقائق فلسفي است اينها دقائقي است که به برکت حضرت استاد در اين اشارات دارد ميآيد گرچه به هر حال روح اين مسائل در انديشه حکمت متعاليه است در اسفار هست ولي استخراج اينها و تفريع اينها جدا کردن اينها و تحرير اينها مسئله است.
از جمله مسائل اين است که آيا ماهيت حيني که متصف است به وجود نقش علّيت برايش پيدا ميشود؟ شما گفتيد که بسيار خوب، ماهيت ذاتاً نقشي در ايجاد و علّيت ندارد و به تبع وجود دارد. آيا به تبع وجود ـ اين را دقت کنيد اينها دقتهاي فلسفي است ـ يعني وجود حيني که ماهيت در ظرف وجود هست اين اثر دارد يا نه، وقتي ماهيت متصف به وجود هست اين اثر را دارد؟ فرق ميکند. وقتي ميگوييم ماهيت در حيني که موجود است اين «حين» نقشي در ماهيت ندارد مثل يک ظرف است ظرف که در مظروف نقش ندارد. اگر ما گفتيم قضيه، قضيه حينيه است يعني ماهيت در حيني که موجود است موجب يا علت براي امکان است که قضيه حينيه ميشود. آن وقت قضيه حينيه شد يعني چه؟ يعني ماهيت خودش ميتواند حالا ظرفش وجود است. ولي وقتي گفتيم که نه، قضيه يک گزاره وصفيه است نه حينيه، وقتي وصيفه شد يعني تنها و تنها زماني ماهيت ميتواند منشأ وجود امکان باشد که اين ماهيت متّصف به صفت وجود باشد نه در ظرف وجود بلکه در صفت وجود در کسوت وجود. اين فرق ميکند. آن وقتي که ماهيت در کسوت وجود در آمد متصف به صفت وجود شد منشأ ايجاد امکان ميشود.
آيا قضيه «العالم ممکن» يک قضيه حينيه است يا قضيه وصفيه؟ اگر گفتيم قضيه حينيه است يعني ماهيت عالم نقش دارد در ايجاد امکان. چه حالا البته در ظرف وجود باشد. قضيه حينيه است. اما اگر گفتيم نه، قضيه وصفيه است، يعني زماني که ماهيت متصف به وجود شد در کسوت وجود درآمد، آن وقت منشأ اثر است. اين بيان اينجا است.
پرسش: ...
پاسخ: مطلبي است که همين جا است.
پرسش: ...
پاسخ: اگر يک امري لازم جوهر شد نه. يک وقت است که لازم جوهر نيست بايد ببينيم آيا آن لازم به جوهر برميگردد يا به حواشي جوهر مثل زمان و مکان و اينها برميگردد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، بستگي دارد. يک وقتي عرض ميکنيم که براي چه قضيه حينيه درست کردند؟ شما اصلاً کاري به اين نداشته باشيد اصلاً قضيه حينيه يعني چه؟ يعني اين حقيقت اگر بخواهد مؤثر باشد در اين حين مؤثر است. پس بنابراين قضيه حينيه يعني اين حين مؤثر در ايجاد است. يک وقتي ميگوييم قضيه حينيه نيست. اينکه ميگوييم در حين وجود نيست ماهيت بايد به عين وجود در آيد تا بخواهد موجود باشد. قضيه حينيه داريم بستگي دارد که آيا ما اين امري که ميخواهيم از اين جوهر بدانيم به جوهر برميگردد يا به لوازم جوهر برميگردد؟ بستگي دارد. اگر به لوازم جوهر برگشت قضيه حينيه سرجاي خودش هست. اگر نه، نه.
با اين بيان دخالت وجود در اتصاف ماهيت به امکان به نحو قضيه حينيه نيست بلکه به صورت قضيه وصفيه ميباشد.
پرسش: ...
پاسخ: اين را که نميگويد. اين ميگويد که آيا اصلاً حين نقشي در جوهر دارد؟ حين و زمان و مکان نقش دارد؟ هر چيزي که به عنوان لازمه يک جوهر است از جوهر در ميآيد. ارجاع اوصاف ماهيت به وجود که مطابق نظر جناب محقق دواني و مخالف با نظر ديگران است، به جهت تبحر و تسلطي است که مرحوم علامه طباطبايي در اصالت وجود دارد. اين خيلي مهم است. امروزه هم هنوز کساني به تعبير حضرت استاد متسلّب در اصالت وجود نيستند. متسلّب در اصالت وجود که زمزمه اينکه ماهيت هم جايگاهي دارد و امکان دارد و اين حرفها را دارند. چون مرحوم علامه طباطبايي متسلّب در اصالت وجود است اين دفاعي است که اينجا مرحوم علامه ميگويد که ماهيت موجب امکان است و امکان لازم مصطلح ماهيت است. پس اين به ذهن ميزند که پس ماهيت منشأ وجود است. اينجا دفاع يعني تبييني که حضرت استاد از نظر مرحوم علامه دارند ميفرمايند که چون ايشان متسلّب در اصالت وجود است اينجا که ميگويد ماهيت موجب امکان است يعني ماهيت موجوده و ماهيتي که متصف به صفت وجود است.
به جهت تبحر و تسلّبي است که مرحوم علامه طباطبايي در اصالت وجود دارد زيرا در صورتي که وجود اصيل باشد هرگز نميتوان وصفي را براي ماهيت به گونهاي اثبات کرد که وجود تنها ظرف آن باشد به نحو قضيه وصفيه. بلکه به نحو قضيه وصفيه در آن دخالتي نداشته باشد.
اينها مهم است اينها مصداق قضيه حينيه و قضيه وصفيه است. در فلسفه چون اين قدر تجريد و برش زياد است براي ما خيلي معنا دارد. يک وقتي ميگوييم در ظرف وجود. يک وقتي ميگوييم در اتصاف وجود.
اشاره «پنجم: در فصلي که گذشت براساس سلبي بودن معناي امکان» جناب صدر المتألهين «و غير مصطلح بودن لزوم امکان براي ماهيت، به اثبات امتناع اجتماع امکان بالغير با امکان بالذات»، يک؛ «و عدم امتناع امکان بالذات با وجوب و امتناع بالغير پرداخته شد».
يکي از مباحثي که در خلال فصل نهم بيان شد در معناي اينکه امکان معناي سلبي است، گفتند حالا اگر امکان معناي سلبي است يعني سلب ضرورت. از آن طرف شما بخواهيد وجوب را برايش بياوريد باهم جمع نميشود. ممتنع است اجتماع امکان بالذات با امکان بالغير جمع نميشود. از يک طرف ميگوييد که امکان براي ماهيت ضرورت ندارد سلب کنيد ضرورت را از يک طرف بخواهيد برايش ضرورت بياوريد.
«در فصلي که گذشت براساس سلبي بودن اين معناي امکان و غير مصطلح بودن لزوم امکان براي ماهيت»، به چه چيزي فتوا دادند؟ براساس اين سلبي بودن فتوا دادند «به اثبات امتناع اجتماع به امکان بالغير با امکان بالذات»، نميشود که يک چيزي هم ممکن بالذات باشد و هم ممکن بالغير. چرا؟ چون جمع نقيضين است. امکان بالغير يعني از ناحيه غير هستي بيايد. امکان يعني هستي برايش نباشد، اين اجتماع نقضين است. «به اثبات امتناع اجتماع امکان بالغير با امکان بالذات»، اين يک.
يک فتواي ديگر هم دارد و گفتند: «و عدم امتناع اجتماع امکان بالذات با وجوب و امتناع بالغير» امکان بالذات با امکان بالغير جمع نميشود و الا جمع نقيضين خواهد بود. اما امکان بالذات با وجوب بالغير و امتناع بالغير جمع ميشود. چگونه فتوا دادند؟ «و عدم امتناع» يعني ممنع نيست «اجتماع امکان بالذات با وجوب و امتناع بالغير و بعد از اثبات جـواز اجـتماع امكـان بالذات با وجـوب و امتـناع بالـغير، استدلالهاي كساني كه بـراي امكان، معنايي ثبـوتي تصوير نموده و يـا آن كه لزوم امكان نسبت به ماهيت را لزوم مصطلح دانستهاند، ناتمام خوانـده شد».
ميفرمايند که يکي از تفاوتها در کجا ظاهر ميشود؟ يکي از تفاوتهاي بين اينکه ما امکان را معناي سلبي بگيريم يا امکان را معناي ايجابي بگيريم. اگر معناي سلبي گرفتيم بله، امکان بالذات با امکان بالغير جمع نميشود. يکي ميشود ضرورت و يکي ميشود لا ضرورت، جمع نميشود. اما اگر آمديم اين را ايجابي گرفتيم، نه سلبي. وقتي سلبي گرفتيم نميتوانيم بگوييم اينها باهم جمع نميشود. ملاحظه بفرماييد: «و بعد از اثبات جـواز اجـتماع امكـان بالذات با وجـوب و امتـناع بالـغير، استدلالهاي» مثل مرحوم علامه «استدلالهاي كساني كه بـراي امكان، معنايي ثبـوتي تصوير نموده و يـا آن كه لزوم امكان نسبت به ماهيت را لزوم مصطلح دانستهاند، ناتمام خوانـده شد». گفتند پس فرمايش مرحوم علامه اينجا مختل ميشود. در معناي ايجاب عدولي پذيرفتيم، حالا که پذيرفتيم ما الآن سؤال ميکنيم که آيا امکان بالذات با امکان بالغير جمع ميشود يا نه؟ اول براساس سلب تحصيلي گفتند جمع نميشود. اما اگر امکان بالذات باشد با امکان بالغير يا با وجوب بالغير چگونه جمع ميشود؟
ملاحظه بفرماييد: «از اين رو شايسته است كه اينك بعد از تقويت نظر مرحوم علامه طباطبائي مبني بر ثبوتي بودن معناي امكان و لزوم اصطلاحي آن نسبت به ماهيت، استدلال ايشان در مورد اجتماع امكان بالذات با امتناع و وجوب بالغير نيز بازگو شود».
تبيين کنيم مسئله را. موضوع را يک قضيهاي داريم درست ميکنيم. آيا ممکن بالذات البته امکان به معناي سلب تحصيلي نه، بلکه به معناي ايجاب عدولي است آيا ممکن بالذات با وجوب بالذات جمع ميشود؟ اگر ما ممکن بالذات را سلب تحصيلي بدانيم يک جور بيان ميشود. اما اگر امکان بالذات را ايجاب عدولي بدانيد يک جور ديگري معنا ميشود. هم امکان براساس ايجاب عدولي ميشود يک امر ثبوتي هم وجوب بالغير هم ميشود يک امر ثبوتي. اينجا چگونه باهم جمع ميشود؟ اين را ميخواهند بگويند که آيا براساس نظر علامه طباطبايي اجتماع امکان بالذات با وجوب بالغير و يا امتناع بالغير چگونه جمع ميشود؟
يک بار ديگر: «از اين رو شايسته است كه اينك بعد از تقويت نظر مرحوم علامه طباطبائي» که چه فرمودند؟ «مبني بر ثبوتي بودن معناي امكان و لزوم اصطلاحي آن نسبت به ماهيت» حالا «استدلال ايشان در مورد اجتماع امكان بالذات با امتناع و وجوب بالغير نيز بازگو شود» ما از يک طرف ميگوييم که ماهيت به لحاظ امکان نسبتش با امکان چيست؟ ايجابي است. يعني ماهيت ايجاب ميکند چه چيزي را؟ امکان را. از يک طرف ديگر هم ميگوييم اين ميخواهد از غير باز وجود بگيرد. اين چهجور جمع ميشود؟ يا امکان بالغير يا ايجاب بالغير. «استدلال ايشان در مورد اجتماع امكان بالذات با امتناع و وجوب بالغير نيز بازگو شود».
«كساني كه بر اجتماع امكان بالذات با امتناع و وجوب بالغير اعتراض داشتـهاند»، شما که ميگوييد استدلال مرحوم علامه ناتمام است چرا؟ به چه دليل استدلال مرحوم علامه ناتمام است؟ ميگويند که «گـفتهانـد: همانگونـه كـه وجـوب ذاتـي بـا وجوب بالغـير جـمع نميشود»، الآن واجب سبحانه و تعالي وجوب ذاتي دارد نميشود که از غير هم وجوب بگيرد. اجتماع وجوب ذاتي با وجب بالغير محال است. چرا؟ چون از يک طرف خود ذات هستي دارد از يک طرف ديگر ما ميخواهيم که از غير برايش هستي بياوريم، اين امتناع دارد.
اينجا اينجوري استدلال کردند: «گـفتهانـد: همانگونـه كـه وجـوب ذاتـي بـا وجوب بالغـير جـمع نميشود، امكان ذاتي» بر مبناي تعريف مرحوم علامه که ايجاب عدولي بگيريم «امکان ذاتي نيز با ضرورت بالغير جمع نميگردد» چون هر دو وجودي هستند. اصلاً تحصيل حاصل ميشود چرا؟ چون ماهيت به لحاظ اينکه ذاتاً ايجاب عدولي دارد و امکان از او صادر ميشود موجب امکان است لزوم اصطلاحي دارد. از آن طرف هم ميگوييم که وجوب بالغير، اين جمعش چگونه ممکن است؟
گـفتهانـد: «همانگونـه كـه وجـوب ذاتـي بـا وجوب بالغـير جـمع نميشود، امكان ذاتي نيز با ضرورت بالغير جمع نميگردد» چرا؟ «زيرا امكان ذاتي لاضرورت» است «و وجوب بالغير ضرورت، از ناحيهٴ غير است و آن لا ضرورت ذاتي با ضرورت غيري قابل اجتماع نيست» اين در صورتي است که ما آن را به معناي لاضرورت بگيريم که اين لاضرورت حرف سلب جزء محمول شده است اين در حقيقت قيضه ايجابي است.
پس يکي لاضرورت است و يکي ضرورت شد؛ يعني ماهيت نسبت به وجود لاضرورت است و نسبت به غيرش هم ميشود ضرورت.
پرسش: ...
پاسخ: يک اشکالي شده بر نظر علامه الآن دارند جواب ميدهند.
«صدرالمتألهين بر مبناي مختار خود در پاسخ از اشكال فوق اينگونه اظهار داشت كه امكان، اتصاف ذات به عدمِ ضرورت نيست» قبلاً اين را خوانديم يک وقت ميگوييم که اقتضاء ميکند عدم ضرورت را، يک وقت لااقتضاء است. اقتضاء عدم غير از عدم اقتضاء است. اقتضاي عدم حيثيت علّيتي و اثباتي دارد و سببيت دارد. عدم الإقتضاء حيثيت اقتضاء ندارد. مرحوم صدر المتألهين اينجوري دفاع کرده است گفته: «اتصاف ذات به عدمِ ضرورت نيست تا آنكه با ضرورت از ناحيهٴ غير ناسازگار باشد بلكه سلب و لااتصاف ذات به ضرورت است» اگر خاطر شريف آقايان باشد همين دو تا اصطلاح اقتضاء عدم و عدم اقتضاء. آيا ماهيت نسبت به امکان اقتضاي عدم دارد يا لااقتضاء است؟ اگر اقتضاي عدم باشد معنيا ايجابي ميشود و آن اقتضاء ميشود و اگر لا اقتضاء باشد معناي سلبي ميشود.
مرحوم صدر المتألهين جواب داده که «اتصاف ذات به عدمِ ضرورت نيست تا آنكه با ضرورت از ناحيهٴ غير ناسازگار باشد بلكه سلب و لااتصاف ذات به ضرورت است و با ضرورتي كه از ناحيهٴ غير ميآيد قابل اجتماع ميباشد».
پس بنابراين اگر ماهيت حرفش اين بود که من مقتضي عدم ضرورت هستم، من مقتضي هستم نميتواند از بيرون چيزي با او جمع بشود. اما اگر بگويد من لااقتضاء هستم من مقتضي عدم نيستم من نسبت به امکان لااقتضاء هستم در اينجا مع ميشود دو تا. اما مرحوم علامه چه ميگويد؟ جواب اين مسئله را. «مرحوم علامه طباطبائي، بر اساس ثبوتي دانستن معناي امكان» وقتي ثبوتي شد معناي اصطلاحي و لزوم اصطلاحي پيدا ميکند. «مرحوم علامه طباطبايي براساس ثبوت دانست معناي امکان، اينگونه پاسخ ميدهند كه ثبوتي بودن امكان، به معناي اتصاف شيء به لاضرورت نيست بلكه به معناي اتصاف ذات شيء به عدم اقتضاي ذات نسبت به وجود يا عدم است و اين اتصاف كه به صورت قضيهٴ موجبهٴ معدولة المحمول بيان ميشود، نظير همان عبارت شيخ رئيس است كه ميگويد: «الممكن من ذاته أنيكون ليس و له من علته أنيصير أيس»؛ زيرا معناي عبارت ابن سينا اين نيست كه ممكن، مقتضي عدم است بلكه به اين معناست كه عدم اقتضا، وصف ذاتي اوست و با اقتضايي كه از ناحيهٴ غير ميآيد قابل اجتماع ميباشد».
اينجا يک چالش جدي براي مرحوم علامه دارد فراهم ميشود. حالا حاج آقا دفاع فرمودند ولي جاي بحث دارد. اگر شما آمديد و معناي اثباتي و ايجابي فرض کرديد امکان را يعني گفتيد که ماهيت نسبت به امکان اقتضاء دارد، اگر معناي اثباتي گرفتيد، اگر معناي اقتضايي درآمد با معناي وجوب بالغير سازگار نيست و تنافي دارد.
اينجا به تعبيري دارند يک مقدار مقاومت ميکنند و حاج آقا هم به کمک علامه آمدند اينجا که ميخواهند بگويند که اين مقاومت آيا درست است يا نيست؟ ميفرمايند که اينکه مرحوم علامه ميگويند مقتضي هست، اين مقتضي را معنا ميکند و دارد مقتضي را ميبرد به سمت انتزاع.
«مرحوم علامه طباطبايي براساس ثبوت دانستن معناي امکان، اينگونه پاسخ ميدهند كه ثبوتي بودن امكان، به معناي اتصاف شيء به لاضرورت نيست بلكه به معناي اتصاف ذات شيء به عدم اقتضاي ذات نسبت به وجود يا عدم است».
پرسش: ...
پاسخ: يک بار ديگر آيا اين دفاعي که حاج آقا دارند ميکنند از مرحوم علامه درست است يا نيست؟ شما بايد تا آخر حرف بايستيد. اگر معني ايجابي و اثباتي براي ماهيت امکان داشت بايد تا آخر بايستيد. الآن اشکال کردند به مرحوم علامه. گفتند که شما از يک طرفي ميگوييد که ايجاب با سلب سازگار نيست. از يک طرف ميگوييد که معناي ماهيت نسبت به امکان و ارتباط ماهيت با امکان ايجابي است، يعني چه؟ يعني اين ماهيت دارد امکان را براي ممکن فراهم ميکند. اگر بخواهيم بگوييم از ناحيه غير هم بخواهد يک چيزي بيايد يعني از ناحيه غير وجود بيايد از ناحيه غير امکان برايش بيايد، اين دو تا باهم سازگار نيست.
«اينگونه پاسخ ميدهند كه ثبوتي بودن امكان، به معناي اتصاف شيء به لاضرورت نيست بلكه به معناي اتصاف ذات شيء به عدم اقتضاي ذات نسبت به وجود يا عدم است» نه اقتضاي عدم. البته اگر ما برسيم به اقتضاي عدم، مشخص است که جنبه ثبوتي پيدا ميکند. الآن اينکه مرحوم علامه ميفرمايد که اين اتصاف به معناي اتصاف ذات شيء به عدم اقتضاي ذات نسبت به وجود يا عدم است، آيا اين ايجاب عدولي که مرحوم علامه ميگويد جور در ميآيد؟ سخت است. اگر شما گفتيد که ايجاب عدولي يک معناي اثباتي براي ماهيت نسبت به امکان برشمرديد، لازمهاش چيست؟ لازمهاش اين است که اقتضاء داشته باشد نه اينکه لااقتضاء باشد. اقتضاي وجود دارد، اين اقتضاء با آن طرف سازگار نميشود.
«و اين اتصاف كه به صورت قضيهٴ موجبهٴ معدولة المحمول بيان ميشود» اگر موجبه معدولة المحمول است نميتوانيم بگوييم عدم اقتضاء. «و اين اتصاف كه به صورت قضيهٴ موجبهٴ معدولة المحمول بيان ميشود نظير همان عبارت شيخ رئيس است كه ميگويد: «الممكن من ذاته أنيكون ليس وله من علته أنيصير أيس»؛ زيرا معناي عبارت ابن سينا اين نيست كه ممكن» حاج آقا پناه بردند به فرمايش مرحوم شيخ براي دفاع از مرحوم علامه در اين رابطه. بسيار خوب، حالا فرمايش حضرت استاد است نسبت به استاد خودش و بجاي خود محترم است ولي ما ميخواهيم تحليل بکنيم ميبينيم که يک مقدار تنش دارد اين سخن.
اگر شما گفتيد که حيثيت ايجابي و اثباتي دارد بايد هم بپذيريد که عدم اقتضاء نيست بلکه اقتضاء است. وقتي اقتضاء شد با طرفش جمع نميشود. حالا إنشاءالله اين حرف اگر جا نيفتاده در جلسه بعد ميخوانيم.