1402/08/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلد اول، اسفار اربعه
در بخش پاياني فصل نهم و اشاراتي که حضرت استاد به اين بحث اضافه کردند و اين اشارات بسيار بابرکت است از جهت اينکه نوع تحقق امکان در خارج و نوع تعريفي که براي امکان ميشود با پردازشهايي که حکما خصوصاً مرحوم علامه داشتند اين بحث غنيتر و قويتر شده است.
آيا امکان يک امر سلبي است به معناي سلب تحصيلي است يا يک امر ايجابي است البته ايجابي که به صورت معدولة المحمول است؟ اين دو نظر کاملاً آثار و تبعات مختلفي را به همراه دارد. اگر ما قائل باشيم به اينکه امکان يک معناي سلبي دارد و سلبش هم سلب تحصيلي است پس هيچ گونه تحققي براي او نميشود در خارج لحاظ کرد و نسبتش هم با ماهيت يک نسبت لزومي و اصطلاحي نيست بلکه صرفاً همانطوري که بيان فرمودند يک امر انتزاعي است. ما معناي امکان را از ماهيت انتزاع ميکنيم نه اينکه اقتضاء ماهيت باشد يا لازم ماهيت باشد به معناي لزوم وجودي و امثال ذلک.
اين سخن در ابتدا مخصوصاً با اينکه ماهيت هيچ برخورداري از وجود ندارد طبعاً درست در ميآيد ولي با برخي ديگر از مسائل با تحليلهاي ديگر وجودشناسي، مسئله به گونه ديگري ميشود.
پس معنايي که جناب صدر المتألهين تاکنون داشتند و اين ظاهراً نظر نهايي جناب صدر المتألهين نيست و لذا مطلبي را اظهار ميکنند که إنشاءالله آن مطلب را ما بايد بخوانيم که در متن اسفار و جناب علامه هم در اين رابطه همدلي خودشان را با اين بخش از فرمايش جناب صدر المتألهين اظهار ميکنند و ميفرمايند که «هذا هو الحق الذي لا مرية فيه» اين همان حقي است که هيچ خلافي در آن نيست. اين يک بخش که حالا إنشاءالله ملاحظه فرموديد.
نکتهاي که در اين رابطه بيان ميشود دليل مرحوم علامه بر ايجابي بودن چيست؟ اگر ميگوييم امکان سلب ضرورتين است يعني يک سلب تحصيلي است مثل اينکه بگوييم «زيد ليس ببصير» اين «ليس ببصير» سالبه محصله است سلب تحصيلي دارد و به هيچ وجهي اما اگر گفتيم «زيد اعمي» اين يک نوع ثبوتي را به همراه دارد لذا ميشود موجبه معدولة المحمول.
فرق بين سلب تحصيلي و موجبه معدولة المحمول يک فرق عميقي است فرق بين وجود و عدم است. اگر سلب تحصيلي باشد موجود نيست و معدوم است و اگر ايجاب يا موجبه معدولة المحمول باشد امر وجودي است.
مرحوم علامه طباطبايي براي اين منظور که در حقيقت امکان يک معناي ايجابي دارد، شواهدي را دارند ذکر ميکنند که اين شواهد را حالا ما تک تک عبارتها را نخوانيم شما ملاحظه ميفرماييد ولي مطالبش را اينجا خدمت شما عرض ميکنيم شما إنشاءالله در مقام مطالعه، به اين اشاراتي که حضرت استاد مرقوم فرمودند و غناي جدي به بحث بخشيدند در اين اشارات ملاحظه خواهيد فرمود.
پرسش: مفهوم سلب هست، چه سلب تحصيلي باشد که قبول نکرد علامه يا سلب عدولي باشد، بالاخره سلب است.
پاسخ: شما وقتي ميگوييد «زيد اعمي» مگر نميگوييد زيد نابينا است يا زيد نابيناست؟ اينجا ايجابي است.
پرسش: «زيد اعمي» زيد نابينا است.
پاسخ: وقتي بگوييد «زيد ليس ببصير» سلب تحصيلي است و بصير بودن را کاملاً سلب ميکنيد.
پرسش: نابينا هست يعني يک سلب عدولي است.
پاسخ: بله، ايجاب عدولي است اين فرق بايد کاملاً محرز باشد براي ما که فرق بين موجبه معدولة المحمول با سالبه محصله چيست؟ عرض کرديم که فرق بين وجود و عدم است. الآن وقتي ميگوييم «زيد اعمي» ما با اين قضيه يک گزاره اثباتي داريم لذا حکم ما به «است» است. در «زيد ليس ببصير» حکم ما به نيست است. به است و نيست برميگردد مسئله. اين نشان از اين است که در ايجاب عدولي ما وجود داريم و در غير آن، در سالبه محصله ما وجود نداريم.
ما از مرحوم علامه داريم سؤال ميکنيم که شما به چه دليلي براي امکان چنين حيثيتي را قائل هستيد و اين را موجبه معدولة المحمول ميدانيد وقتي ميگوييد که مثلاً «الشجر ممکن» يعني درخت ممکن است. اين درخت ممکن است يعني حيث اثباتي به آن داديم در حالي که امکان يعني سلب ضرورت. اين چگونه جور در ميآيد؟
مرحوم علامه شواهدي دارند ذکر ميکنند که حضرت استاد با تحليل فرمايش مرحوم علامه چه در نهايه چه در تعليقاتشان بر اسفار دارند اين فهم را ايجاد ميکنند که چطور مرحوم علامه مسئله امکان را در حد ايجاد عدولي ميخواهند بدانند؟
يک سخن اين است که حالا عرض ميکنم شما حتماً در مطالعه
پرسش: ... موجبه صرف نيست.
پاسخ: نه موجبه صرف نيست موجبه معدولة المحمول است «زيد اعمي» موجبه معدولة المحمول است.
پرسش: ...
پاسخ: ما که نگفتيم موجبه صرف حساب ميشود. وقتي ميگوييم موجبه معدولة المحمول يعني موجبه معدولة المحمول، يعني داريم در بخش محمولش سلب را قرار ميدهيم. يک وقت ميگوييم زيد بصير است يک وقت ميگوييم زيد نابينا است. هر دو است است هر دو ايجابي است اما يکي معدولة المحمول است يکي محمولش ثابت است و محذوري ندارد.
دقت بفرماييد! عرض کنم که فرمايشي که مرحوم علامه به عنوان شاهد دارند بيان ميکنند تا براساس آن امکان را يک امر ايجابي معرفي بکنند اين است که ميفرمايند شما در تقسيم ملاحظه فرموديد تقسيم اين بود که هر ماهيتي را حالا فعلاً ماهيت را با هستي که ميسنجيم يکي از اين سه قسم است يا هستي براي او ضرورت دارد که ميشود واجب، اين يک؛ يا نه. اگر هستي ضرورت نداشت، يا عدم ضرورت دارد يا نه؟ ايشان ميفرمايد اينکه شما ميفرماييد عدم ضرورت دارد يعني چه؟ اين را تحليل کنيد.
عدم محضر که اصلاً چيزي نيست تا ضرورت داشته باشد. وقتي ميگوييد شيء را با ماهيت، ماهيت را با وجود ميسنجيم يا وجود براي ضرورت دارد که ميشود واجب. با اين کاري نداريم فعلاً. يا نه. اگر وجود ضرورت نداشت يا عدم ضرورت دارد يا نه. ايشان ميفرمايد که هم در مقسم و هم در قسم، عدم را شما بکار گرفتيد. چطور؟ ميخواهيد مطالعه بفرماييد دارم توضيح ميدهم. تقسيم را ملاحظه بفرماييد ماهيت را وقتي با وجود ميسنجيم يا وجود براي او ضرورت دارد يا نه. اين «يا نه» مقسم ماست. اين «يا نه» را ميگوييم حالا که وجود ضرورت ندارد، يا عدم ضرورت دارد يا نه. شما چگونه عدم را ميتوانيد مقسم قرار بدهيد قسم قرار بدهيد؟ مگر ميشود؟ عدم که چيزي نيست که بخواهد مقسم قرار بگيرد يا قسم قرار بگيرد!
ميفرمايند اين نوع عدمها چون يک عدم مضاف تلقي ميشود حيث وجودي پيدا ميکند حيث ثبوتي پيدا ميکند ما ميتوانيم او را مقسم يا قسم قرار بدهيم. اتفاقاً همين را شاهد ميگيرند براي اينکه امکان حيث وجودي دارد و الا امر عدمي نه مقسم واقع ميشود نه قسم. الآن شما گفتيد ماهيت را وقتي با وجود ميسنجيم يا وجود براي او ضرورت دارد اينها مشکل ندارد يا نه، يعني وجود ضرورت ندارد. حالا که وجود ضرورت نداشت اين را داريم مقسم قرار ميدهيم حالا که وجود ضرورت ندارد يا عدم ضرورت دارد يا نه.
اين کدام عدم است که ميتواند ضرورت پيدا بکند؟ مگر ميشود عدم ضرورت پيدا کند؟ عدم که چيزي نيست که ضرورت پيدا بکند. بنابراين اينکه دارد حيث ايجابي پيدا ميکند از اين شاهد مرحوم علامه دارند استفاده ميکنند البته شواهد ديگر، که امکان يک حيث ثبوتي دارد. حيث ايجابي دارد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا اتفاقاً جواب سؤال شماست اينجا لازمهاش اين است که ما بگوييم که پس بنابراين رابطه ماهيت با امکان بايد رابطه اقتضائي باشد نه انتزاعي. ايجابي باشد و نه ميگويند که مرحوم صدر المتألهين متوجه اين نکته هستند ديگران هم هستند، چون ماهيت اين احکام يعني احکام ايجابي اقتضائي لزومي را بالذات ندارد، ميگويند ماهيتِ موجوده تا زماني که در ذهن است که وجود ندارد ماهيت در خارج تا نسبتش با امکان برقرار بشود. اگر ما ميگوييم ماهيت در خارج امکان را لازم دارد و اقتضاي امکان دارد مراد از اين ماهيت، ماهيت موجوده است که به برکت وجود. اين هم حتماً اگر ما امروز نخوانيدم شما حتماً در مطالعات خودتان اين را ملاحظه بفرماييد که اين را حاج آقا فرمودند.
اين کليتي مطلبي است که امروز داريم و تشريح اين معنا را با اين اشاراتي که حاج آقا ميفرمايند داريم. در صفحه 577 آن پاراگراف بعدي و آخري.
پرسش: ...
پاسخ: امکان الآن اختلافي شد. مرحوم صدر المتألهين انتزاعي ميدانند البته حرف نهايي نيست و مرحوم علامه طباطبايي اين را اقتضائي ميدانند. حاج آقا هم در اين اشارات عمده تکيهشان در ابتداي اين اشارات به همين اختلاف بين جناب صدرا و مرحوم علامه است.
مرحوم علامه طباطبايي در تعليقات اين فصل در هر سه مسئله نظري مخالف با نظر صدر المتألهين اظهار داشته است. اين سه مسئله کدام بودند؟ يکي معناي امکان بود، يکي رابطه امکان بود که اين را اقتضائي ميداند، يکي اتصاف ماهيت به امکان است اين هر سه مسئله فرق ميکنند. يک معناي امکان که يکي سلبي ميداند و ديگري ايجابي، يک؛ دو: به معناي لزوم سببيت اقتضاء، مرحوم علامه اقتضائي ميداند مرحوم صدر المتألهين انتزاعي ميداند. سه: اتصاف ماهيت به امکان از نظر مرحوم علامه ميشود يک اتصاف وجودي البته به برکت وجود ماهيت متصف است و از نظر ايشان اتصافي ندارد مثل معقول ثاني منطقي ميشود. هر سه مطلب را آقايان در اشارات الحمد لله با توضيحاتي که بيان شد ملاحظه ميفرماييد. حالا ما تا چقدرش را ميخوانيم.
پرسش: ...
پاسخ: مرحوم علامه طباطبايي در تعليقات اين فصل در هر سه مسئله نظري مخالف با نظر صدر المتألهين اظهار داشته است. ايشان چون اتصاف ماهيت به امکان را نظير اتصاف عمي به جهل دانسته است «زيد اعمي، زيد جاهل» هر دو ايجابياند زيد جاهل است. جاهل است «أي ليس بعالم» ولي اين جاهل بودن چون عدم مضاف است و نه عدم محض، سهمي از هستي ميگيرد. روشن است که اولاً امکان سلب مضاف است نه سلب محض. مرحوم صدر المتألهين امکان را سلب محض ميگيرد و طبعاً سالبه محصله ميداند قضيه را. ولي ايشان چون سلب مضاف ميداند چه ميداند؟ اين را ايجاب عدولي ميداند، اين يک. ثانياً اتصاف به امکان از باب ايجاد عدولي است نه سلب تحصيلي.
پرسش: شما کدام را انتخاب کرديد؟
پاسخ: ما هنوز کار داريم. ما در نهايت مخصوصاً چون هنوز دليل مرحوم علامه بيان نشده است خصوصاً دليل وجودشناختي او. اين يک دليل مفهوم گرفتيم ما و گفتيم که ماهيت را با وجود وقتي ميسنجيم يا وجود ضرورت دارد يا نه. از اين يک استمزاجي کرديم و بالاخره آمديم گفتيم که عدم که نميتواند مقسم واقع بشود قسم واقع بشود پس اين حتماً بايد عدم مضاف باشد که سهمي از هستي دارد همين را در حقيقت ما ايجابياش کرديم. فرمايش مرحوم علامه تا اينجا ميتواند تا يک حدي شاهدي باشد. ولي مهم فرمايش مرحوم علامه به لحاظ وجودشناسي برميگردد نه مفهومشناسي که در بخش وجودشناسي ما از نظر علامه کمک ميگيريم و اين را داريم.
ما خيلي نبايد به تعبيري فشار بياوريم و به تعبيري زور بزنيم به اينکه امکان ماهوي را بخواهيم اينجور موقعيت برايش درست بکنيم. آنکه ما بعداً به آن نياز داريم آن امکان فقري است که امکان فقري در حقيقت حيثيت ايجابي پيدا ميکند چطور؟ ببينيد اين خيي زيباست مثلاً وقتي ميگويم الله سبحانه و تعالي «غني عن العالمين» اين غنا براي الله آيا از باب «ذات ثبت له الغنا» است يا اينکه «ذات هي عين الغنا» است؟ به همين ميزان به همين تراز نسبت به ممکنات هم مسئله همينطور است. ممکنات که فقير هستند آيا از باب «ذات ثبت له الفقر» است يا «ذات هي عين الفقر»؟
پرسش: عين الفقر است.
پاسخ: احسنت. اگر «ذات هي عين الفقر» شد يعني چه؟ يعني فقر نحوه وجود اوست همانطور که غنا نحوه وجود واجبي است و در آنجا ما ميگوييم که اين وجود ذاتاً غني است نه اينکه يک صفتي باشد که در مرتبه غني نباشد صفت بيايد او را غني بکند. در ارتباط با ممکنات هم اينجور نيست که ممکنات ذات داشته باشد بعد فقر براي اينها بخواهد به عنون يک صفت عارض بشود. بلکه «ذات هي عين الفقر، ذات هي عين الغني».
اگر ما گفتيم «ذات هي عين الفقر» يعني چه؟ يعني اين نحوه وجودش اين است. اين نحوه وجود همان امکان است. اين ميشود امکان فقري. ما الآن داريم ببخشيد تلاش علمي ميکنيم اجتهاد علمي ميکنيم تا به آن نظر نهايي برسيم. نتيجه گرفتن به اينکه ماسوي الله «ذات هي عين الفقر» خيلي شيرين است. همانطوري که در باب واجب ميگوييم «ذات هي عين الغني» براي ما گوارا است نه اينکه غني را يک وصف زائد براي الله سبحانه و تعالي بشماريم براي اين طرف هم همينطور است ﴿يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله﴾ يعني شما فقير محض هستيد. در مقام تفسير مفسران ببينيد اين خدمتي است که فلسفه دارد به تفسير ميکند اگر فلسفه باز نکند ميگويند خيلي خوب، ﴿يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله﴾ انتم بجاي خود فقير هم بجاي خود، فقر وصف است براي انتم.
اين تحليل فلسفي است. اگر شما سؤال کنيد نسبت فلسفه با تفسير چيست؟ اين جاها روشن ميشود. ما يک آيهاي داريم ﴿يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله﴾ ميخواهيم تفسيرش بکنيم. شما ديگران را نگاه کنيد حکماء متألّه را نگاه کنيد. ديگران ميگويند همانطوري که ديگر موجودات محتاج هستند اين ﴿يا ايها الناس﴾ نيست «يا ايها الماسوي» است هر چه که غير خدا هست عين فقر است. مثلاً چرا؟ چون هستي موجودات اينجور نميتواند باشد که اگر شما بگوييد «ذات ثبت له الفقر» يعني در مرتبه ذات يک استقلالي دارد فقر ندارد. اما فقري که الآن ما داريم تعريف ميکنيم اين فقر در درون شيء راه پيدا ميکند.
براي داوري بين اين دو نظر يعني نظر مرحوم علامه و نظر مرحوم صدر المتألهين، ابتدا بايد براهين ارائه شده با مقدماتي که مورد نياز آن براهين است مطرح شده و از آن پس نقدهايي که بر اين براهين يا مقدمات وارد شده مورد بررسي قرار بگيرد. اين اشاره اول بود.
پس بنابراين اين اشاره اول يک فتح بابي است که ميخواهد اين دو تا نظر در مقابل هم قرار بدهد تا به يک نتيجهاي برسد بعد هم عرض کرديم که آقايان اين نظري که مرحوم صدر المتألهين دارند يک نظري است که با مشهور دارد همراه ميشود. نظر خودش جداست که مرحوم علامه گفتند که در آنجا «هذا هو الحق الذي لا مرية فيه» اين مطلبي که مرحوم صدر المتألهين گفتند همان مطلب پاياني است که هيچ بحثي در اين نيست در آنجا مرحوم صدر المتألهين اين امکان را ايجاب عدولي ميداند نه سلب تحصيلي.
پرسش: شما قبلاً فرموديد که دأب صدر المتألهين اين است که تا آن جايي که امکان دارد نحلههاي فلسفي ... دستش بگيرد بالا بياورد و بعد حرف نهايياش را بگويد.
پاسخ: بله. اشاره دوم صفحه 578 هستيم. نظر مرحوم علامه طباطبايي در مورد معناي امکان اين است که امکان داراي معناي ايجابي است و دليلي که بر اين مدعا اقامه ميشود مبتني بر مقدماتي چند است. چند تا مقدمه دارند ذکر ميکنند که اين مقدمات ما را ميرساند به اين. يک مقدمهاش اين است که فرق است بين ترديد تقسيم و جزم به تنافي. اينها را خودتان ميخوانيد من وقت شما را نگيرم، خودتان مطالعه ميکنيد. ترديد چيست؟ تقسيم چيست؟ جزم به تنافي چيست؟ اين سه تا را ملاحظه ميفرماييد. رد بشويم از اين.
به مقدمه دوم: اينجا بحثي که کرديم اينجاست صفحه بعد 579 ب: عدم از آن جهت که عدم است هرگز نميتواند قِسم و يا مقسم باشد. بله، يک چيزي که عدم است عدمي نه، عدم. عدم محض و عدم مطلق نميتواند قسم باشد نميتواند مقسم باشد. دليل مقسم نبودن عدم اين ست که عدم شأني از شؤون هستي را ندارد و در نتيجه جزئي يا کلي و مشترک نميباشد و حال آنکه کلي و مشترک بودن شرط مقسم است. مقسم ببينيد بايد کلي باشد چون مثلاً ميگوييم که کلمه مقسم است. کلمه يا اسم است يا فع لاست يا حرف. کلمه اگر مقسم است بايد کلي باشد. شما الآن داريد ميگوييد که وجود براي ماهيت يا ضرورت دارد يا نه. اين «نه» را داريد مقسم قرار ميدهيد. ميگوييد حالا که وجود براي ماهيت ضرورت ندارد، يا عدم ضرورت دارد يا نه. چطور اين عدمها شدند مقسم و قسم؟ با اينکه عدم که شأني از شؤون هستي ندارد. الآن اينجا شده مقسم ما کلي شده ما داريم اين عدم را تقسيم ميکنيم. يک عدمي ضرورت ميآورد يعني با ضرورت همراه است يک عدمي است که ضرورت همراه نميآورد.
مرحوم علامه ميفرمايد که اين يعني چه؟ اين براي شما شاهد نميشود حالا دليل اگر نگيريم، شاهدي نيست که عدم بايد يک نحوه ثبوت داشته باشد. ببينيد الآن عدم مطلق که هيچ چيزي نيست نه جزئي است نه کلي. اما اين عدم دارد براي ما کليت کار ميکند در حد مقسم واقع شده است. چون در حد مقسم واقع شده ايشان دارد ميگويد که شأني از وجود دارد.
پرسش: صدرا چطور شده از سلب محض رفته به معدولة المحمول؟
پاسخ: سلب محض نظر آن آقايان در حد وجود رابطي بود. آنکه با مشائين ميخواست مخالفت بکند براي اينکه اينها در حد وجود رابطي ميخواستند بدانند ايشان وجود رابطي يعني وجود. هيچ است.
دليل قسم نبودن عدم اين است که قِسم از انضمام قيد به امر مشترک حاصل ميشود. اين مطلب را چون در مقدمه آوردند تقسيم يعني همين. تقسيم يعني چه؟ يعني شما يک مقسم داريد يک قيدي به آن اضافه ميکنيد ميشود قسم. مثلاً همين کلمه مقسم است اگر اين کلمه زماندار شد ميشود فعل اگر زماندار نشد ميشد اسم. اگر بر هيچ چيزي دلالت نکرد ميشود حرف. همه اينها قيد است. کلمه يا زمان دارد ميشود فعل يا زمان ندارد ميشود اسم. اگر نه، معنايي دارد يا نه. اگر نداشت ميشود حرف. اينها همه قيدهايي است که ما به آن کلمه داريم ميزنيم. پس قسم يعني قيدي که به آن امر کلي ميخورد. اينجا هم همينطور است.
اين هم دليل قسم نبودن عدم اين است که قسم از انضمام قيد به امر مشترک حاصل ميشود و عدم از آن جهت که عدم است هرگز نميتواند قيد براي امر مشترک باشد. اين هم مقدمه باء.
مقدمه ج: اينکه قابل توجه است اينجاست. تقسيم مواد به سه قسم وجوب امکان و امتناع يک حصر عقلي است. ما قبلاً بيان کرديم و اين حصر نتيجه دو منفصله حقيقيه است که در طول يکديگر ميباشد. الآن دو منفصله حقيقيه کدام است؟ اينجوري است ما گفتيم اين ماهيت يا وجود براي او ضرورت دارد يا نه. منفصله حقيقيه که امرش دائر است بين سلب و ايجاب. يا وجود ضرورت دارد يا نه. حالا که ضرورت نداشت يا عدم ضرورت دارد يا نه. پس اين سه قسم وجوب و امکان و امتناع مبتني بر دو منفصله حقيقيه است.
تقسيم مواد به سه قسم وجوب و امکان و امتناع يک حصر عقلي است و اين حصر نتيجه دو منفصله حقيقيه است که در طول يکديگر ميباشد. اين در طول بودن خيلي کمک ميکند به فهم مسئله. در بيان مرحوم صدر المتألهين که در آن اول فصل نهم خوانديم يک جوري عبارت بود که اينها در طول هم نبودند. ما در مقام تحليل طول هم ذکر کرديم. الآن اينجا دارند اين را ميگويند که اين دو منفصله در طول هماند. نگاه کنيد منفصله اول اين است که شيء يا ضروري الوجود است يا ضروري الوجود نيست. اين منفصله اول است. منفصله دوم: اينکه شيء ضروري الوجود نيست، يا ضروري العدم است يا ضروري العدم نيست. پس اين دو منفصله در طول هم واقع شدند.
براساس سه مقدمه فوق که بيان کردند سلب ضرورت وجود که در منفصله اول به عنوان يک قسم و در منفصله دوم به عنوان مقسم أخذ شده، ببينيد که چگونه است؟ گفتند وجود يا براي ماهيت ضرورت دارد يا نه. اين «يا نه» يک قسم است. اين خودش يک قسم است. يا وجود ضرورت دارد يا نه. «يا نه» يک قسم است. اينکه «يا نه» است ما مقسم قرار داريم ميدهيم. يا عدم ضرورت دارد يا نه. پس عدم در حقيقت هم قِسم شده هم مقسم.
براساس سه مقدمه فوق سلب ضرورت وجود که در منفصله اول به عنوان يک قسم و در منفصله دوم به عنوان اخذ شده، به دليل آنکه عدم از آن جهت که عدم است نميتواند مقسم و قسم واقع شود سلب محض يعني سلب تحصيلي نيست. بلکه ايجاد عدولي است. بنابراين معناي امکان نيز که مشتمل بر سلب مذکور است سلب تحصيلي نبوده بلکه ايجاب عدولي ميباشد.
آقايان دقت بفرماييد، اين هنري است که حکيم دارد به خرج ميدهد تا به اينجا برسد. در هر بخشي هنر وجود دارد. شما اين ديوار را داريد ميکشيد همين ستون ميتوانيد هنرمندانه اين ستون را گچکاري بکندي ميتوانيد ساده باشد. يک کسي اگر ساده باشد و چيزي نباشد ميگوييد هنري در اين نيست گچکاري کرده فقط. ولي اگر پيچ و تاب داد و بالا و پايين کرد و رنگآميزي کرد و فلان کرد، ميگويند هنرمندانه انجام شد هنر در آن بکار برده شد است. هر چيزي هنر دارد. الآن همين فرش، يک فرشي است که دستبافت است و فرش ماشيني است و عادي است. ولي واقعاً اگر تنوع رنگي داد و رنگها باهم هارموني داشتند تناسب داشتند بالا و پايين داشتند فرش با آدم حرف ميزند ارتباط وجودي برقرار ميکرد اين هنرمندانه است. يک فرشي که مثلاً ده سال بيست سال يک نفر دو نفر بيايند با اين همه نقاشي و با همه هنر کاري که مثلاً جناب آقاي فرشچيان ميکند هنر است اينکه نقاشي نيست. اين هم همين است.
حکمت هم همينطور است. حکمت وقتي به دست جناب صدرا و مرحوم علامه و اينها ميآيد هنر در آن پياده ميشود وگرنه همينجور بازاري آدم ميخواند. هنري در اين نيست. الآن شما بخواهيد بگوييد که امکان يک معناي سلب تحصيلي دارد يا ايجاب عدولي دارد بايد در بياوريد. در بياوريد يعني بايد به تعبير حاج آقا جان کَندن ميخواهد تا فهم معناي ايجاد بشود. اين قدر آدم بايد زد و خورد داشته باشد اشکالات و شبهات و امثال ذلک بيايد تا يک مطلبي بخواهد به نتيجه برسد.
با دو شاهد فوق يعني قسم و مقسم بودن عدمي که در امکان مأخوذ است علاوه بر آنکه وجودي بودن معناي امکان اين مطلب اول؛ اما حالا که شما اين را ايجابي کردي و وجودي کردي سرّ اختلاف علامه طباطبايي با نظر صدر المتألهين در مسئله اول آشکار ميشود. مسئله اول چه بود؟ معناي امکان. يکي سلب تحصيلي و يکي هم ايجاب. ريشه اين اختلاف ايشان در دو مسئله ديگر نيز که مربوط به چگونگي لزوم امکان براي ماهيت، يک؛ و کيفيت اتصاف ماهيت به امکان است، دو دانسته ميشود.
دو تا مسئله ديگر هم ما ميخواهيم إنشاءالله ببينيم حالا اگر امروز نرسيديم فردا إنشاءالله. اين دو تا مسئله چيست؟ يک: لزوم امکان براي ماهيت. ما همهاش ميگوييم که امکان لازم ماهيت است. آيا امکان لازم ماهيت است مثل زوجيت که لازم اربعه است اينجوري است؟ زوجيت لازمه اربعه است. آيا امکان که لازمه ماهيت است يعني مثل زوجيت براي اربعه است؟ هرگز. زوجيت يک امر عرضي است، وجود محمولي و رابطي دارد. امکان يک امر سلبي است نميتواند. در آنجا گفتند که قضيه زوجيت براي اربعه از باب لزوم و اقتضاء است اما امکان از باب انتزاع است نه اينکه لزومي داشته باشد. ما يک اختلاف اين چناني داشتيم. اين اختلاف الآن بايد ريشهکن بشود با اين بياني که مرحوم علامه دارند. اما ريشهکنياش باز فرق ميکند.
مطلب دوم که بحث اتصاف ماهيت به وجود است، و کيفيت اتصاف ماهيت به امکان است که اين کيفيت اتصاف هم يک مسئلهاي است که بايد روشن بشود حالا شما که ميخواهيد تکرار نکنيد بفرماييد ماهيت وقتي ميخواهد متصف به امکان بشود چگونه است؟
پرسش: چون که تکرار کرد مخل بر فساد است.
پاسخ: ...