1402/08/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلد اول، اسفار اربعه
آخرين بخش از بحث امکان يک تتمهاي مانده بود ذيل بحث «اشکالات و تفصيات» که امروز إنشاءالله ملاحظه ميفرماييد و بعد وارد اشاراتي که در رحيق وجود دارد عرض ميکنيم.
بحث استحاله امکان بالغير مسائل ديگري در باب امکان مطرح شد و عمده بحثهايي که مربوط به نسبت امکان با ماهيت و همچنين اينکه آيا امکان لازم علّي ماهيت هست و از همه مهمتر بحث وجود امکان در خارج از جمله مسائلي بود که در طي اين فصل گفتگو شد.
جناب حکيم سهروردي به شدت مخالفاند از اينکه امکان بخواهد در خارج يافت بشود و معناي حضور امکان را فقط در فضاي ذهن و عقل صحيح ميدانند و درست ارزيابي ميکنند و نهايتاً ادله فراواني را هم ذکر ميکنند بر اينکه امکان در خارج وجود ندارد از جمله اين چيزي که الآن ملاحظه ميفرماييد بخشي از فرمايشات حکيم سهروردي است که جناب صدر المتألهين اينجا وارد کرده و دليل ديگري است بر نفي امکان در خارج.
اجازه بدهيد اين قطعه را هم بخوانيم و بعد راجع به اشارات اين فصل که اشارات بسيار شريف و عزيزي هست اين را باهم مرور ميکنيم. يکي ديگر از ادلهاي که نافين وجود امکان در خارج بيان ميکنند اين است که اين امکاني که شما مطرح ميکنيد اين بدون شک يک امر اضافه است مثلاً ميگوييد امکان شجر امکان حجر امکان ارض امکان سماء اينها بايد اينطور باشد والا امکان همينجور مستقل و منفک از ممکنات که معنا ندارد که ما بگوييم امکان چه؟ ميگويند امکان چه چيزي در خارج وجود دارد؟ امکان شجر، امکان حجر، امکان سماء، امکان ارض. پس حتماً امکان بايد که اضافه بشود. اين مطلب اول.
اضافهاش در عقل معنا دارد ما تصور ميکنيم که امکاني براي انسان براي زيد عمرو بکر خالد و امثال ذلک در ذهن هست و هيچ محذوري ايجاد نميکند اما اگر اين امکان بخواهد در خارج اضافه بشود چون مستحضريد اگر امکان در خارج بود نميشود که ممکن در ذهن باشد در ظرف ممکن امکان بايد وجود داشته باشد مرحوم حکيم سهروردي ميگويد ما که معتقديم که امکان در ظرف ذهن وجود دارد و ما ميتوانيم در ظرف ذهن بگوييم که امکان شجر امکان حجر امکان ارض امکان سماء. اما اگر ما در خارج برديم بايد آن ممکنش و طرف اضافه امکان بايد در خارج وجود داشته باشد.
پرسش: ... محسوس باشد يعني رؤيت بشود ...
پاسخ: محقق باشد. بسياري از حقائق هستند که ممکن هستند ولي محسوس نيستند. مثلاً فرض کنيد که موجود مجرد، ملائکه، عقول، اينها موجوداتي هستند که محسوس نيستند به حس ظاهري ولي حيثيت امکاني اگر داشتند امکان اگر اضافه بود بايد آن مضاف اليهاش هم در خارج وود داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ذهن يک وقت است که دارد از خارج يک چيزي را ميگيرد يک وقت است که ذهن ميسازد. مثلاً زيدي که هنوز به وجود نيامده
پرسش: ...
پاسخ: نه، به هر حال الآن شما ميتوانيد تصور بکنيد يا نه؟ مثلاً تصور کنيد که در باغچه منزل يک درخت ديگري بکاريد. اينجا که هنوز درخت شکل نگرفته، امکان عقلياش امکان ذاتياش بايد وجود داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، از خارج نگرفتيم. اگر ناظر به اين هستيد که بالاخره ذهن ساخته، ذهن يک چيزي را ساخته از چيزي ديگر گرفته بله اين موجودي که در خارج هست اين شجري که هست اين امکان قبلي با وجود داشته باشد بله. اما الآن اين شجر ثاني است اين شجر ثاني هنوز شکل پيدا نکرده است. در وعاء عقل وجود دارد. عقل براي آن يک امکاني بايد فرض بکند بدون امکان که نميتواند يک شجري در ذهنش ايجاد بکند.
بنابراين ميفرمايد که به معدوم خارجي که ما نميتوانيم يک چيزي را اضافه بکنيم. حتماً بايد اين موجود باشد. آن وقت اگر ما بخواهيم يک امکاني داشته باشيم و اين امکان بر مبناي اينکه اضافه به ممکن است بايد در خارج وجود داشته باشد يلزم که چه؟ يلزم که قبل از اينکه اين ممکن در خارج وجود داشته باشد امکانش در خارج باشد، و چون اين امکان ندارد اين طبعاً پس وجود امکان در خارج محال است.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «و مما[1] يرد أيضا على القائلين بأن إمكان الحادث موجود في الخارج» از جمله مواردي که اشکال ميشود و وارد است بر قائلين به وجود امکان در خارج اين است «و مما يرد أيضا على القائلين بأن إمكان الحادث موجود في الخارج» اين ايراد چيست؟ ايراد اين است که «أن إمكان الشيء يلزمه الإضافة إلى ذلك» امکان هر شيئي يعني چه؟ يعني بايد اضافه بشود به شيء. اگر شيء در عقل بود در عقل اضافه ميشود. اگر در خارج بود در خارج اضافه ميشود. «فإذا كان» اين امکان «صفة عقلية تلزمه الإضافة إلى أمر معقول يضاف هو إليه في العقل» اگر معقول شما يعني ممکن شما يک ممکن عقلي و ذهني بود، شما مثلاً تصور ميکنيد هزار تا درخت گردو اينجا باشد اين در ذهن شما هست. هزار تا امکان هم بايد براي هر کدام از اين درختها در ذهن ايجاد بکنيد. «فإذا کان» اين امکان «صفة عقلية تلزمه الإضافة إلي أمر معقول يضاف هو إليه في العقل» طبعاً لازمهاش اين است که اين در عقل باشد، يک؛ معقول باشد و در عقل و در فضاي ذهن اين امکان به آن اضافه بشود. «فإذا کان صفة عقلية تلزمه الإضافة إلي أمر معقول يضاف هو إليه في العقل» يعني اضافه ميشود امکان «إليه» به آن معقول در عقل.
«بخلاف ما إذا كان» اين امکان «صفة عينية» اگر اين صفت عيني باشد در عقل اضافهاش معنا ندارد هر کجا که ممکن باشد امکانش بايد در همان ظرف وجود داشته باشد اگر ممکن در خارج باشد امکانش در خارج و اگر ... اگر ما چنين ادعايي داشته باشيم که امکان در هست پس بنابراين موجود ممکن خارجي امکان خارج ميخواهد. «بخلاف ما إذا کان» اين امکان «صفة عينية» چرا؟ براي اينکه «فإنه يلزمه أن يضاف إلى موجود عيني» در اين فرض لازم ميآيد که اين اضافه به اين موجود عيني اضافه بشود.
تا اينجا فرض و تصور مسئله بود. «إذ الإضافة الخارجية إلى معدوم خارجي غير صحيح» نميشود که اضافه خارجي باشد معدومش مضافهاليه آن معدوم و آن اضافه موجود نباشد.
«نعم للعقل أن يتصور صورة الشيء الذي يمكن حصوله في الخارج فيصف بصحة كونه و لا كونه» بله عقل ميتواند اين امکان را تصور بکند در ذهن خودش و نسبت کون و لاکون را نسبت به آن شيء معقول ذهني درست بکند. اينها کار ذهني است «نعم للعقل أن يتصور صورة الشيء الذي يمكن حصوله في الخارج» همين که عرض کردم هزار تا درخت گردو، «نعم للعقل أن يتصور صورة الشيء الذي يمكن حصوله في الخارج فيصف» يعني يصف العقل آن شيء را «بصحة كونه و لا كونه» که همان بحث امکان است. «إما بحسب حاله في نفسه كما في الإمكان الذاتي أو بحسب أسباب وجوده و استعداد قابلة و عدم أضداده و رفع موانعه عن مادته المتهيأة له كما في الإمكان الاستعداي» برهان تمام شد. برهان همين بود که اگر اضافه بخواهد در خارج وجود داشته باشد، ببخشيد اگر امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد چون امکان اضافه است پس بايد مضافه اليه هم باشد. معنا ندارد که امکانش باشد ولي آن طرف امکانش وجود نداشته باشد.
اما در عقل ما ميتوانيم تصور اين معنا را داشته باشيم. پس اگر امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد يلزم اضافهاش به طرف اضافه و در ارتباط با اين موجود امکان امر غير از اين است و الامر بخلاف ذلک، بنابراين فالمقدم مثله.
اما اين تعقل را جناب حکيم سهروردي دارند اينجور بيان ميکنند ميگويند که در ظرف عقل ما ميتوانيم هم امکان ذاتي را تصور کنيم هم حتي امکان استعدادي را هم تصور بکنيم امکان استعدادي مثلاً ميگوييم اين حبه گندم مستعد است که خوشه گندم بشود. اين حبه گندم در خارج باشد که اگر خواست خوشه گندم بشود اين امکان استعدادياش بايد در خارج باشد. ولي اگر شما همين را در عقل تصور کرديد آن هم درست است پس هم امکان ذاتياش در عقل امکانپذير است هم امکان استعدادي در عقل جاي تصور و تفکر و تعقل دارد.
يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد «نعم للعقل» پس بنابراين چون وجود امکان به عنوان اضافه است، يک؛ و اضافه امکان در خارج بدون مضاف اليه تحقق ندارد، دو؛ پس حتماً بايد امکانش با مضاف اليه همراه باشد و اين شدني نيست براي اينکه قبلش بايد امکان باشد قبل از اينکه امکان باشد بايد که ببخشيد ممکن باشد آن امکان باشد چون امکان اضافه است و اضافه طرف ميخواهد.
ولي برخلاف آن وقتي که ما اين را به عنوان يک امر عقلي بخواهيم تصور کنيم. در ذهن در عقل ميتوانيم هم امکان ذاتي را تصور کنيم و اضافهاش بکنيم به آن ممکن خارجي، ميگوييم آقا، آنکه الآن در ذهن ما به عنوان امکان اين شجر هست اين امکان وجود دارد ما داريم اضافه ميکنيم آنچه که در ذهن ما هست به يک چيز خارجي.
مرحوم علامه طباطبايي اينجا حالا در اشاراتش بحث را ملاحظه ميفرماييد آنجا مرحوم علامه خيلي دارد در اين رابطه سخن ميگويد و در عمده مواردي که اين بحثها مطرح ميشود تعليقه دارد و نظر شريفشان اين است که هر کجا که ممکن هست امکانش هم بايد همانجا باشد. عيب ندارد اضافهاش بايد در خارج باشد آن وقت ميبرند به امکان فقري و بحث به صورت خيلي شيرينتر حل خواهد شد. اما حالا فعلاً در اواسط بحث هستيم و فرمايشاتي است که مشائين و اشراقيين دارند.
در اين فضا جناب حکيم سهروردي اگرچه صدر المتألهين دارند فعلاً همراهي ميکنند اينجوري ميگويند که اگر امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد در حد اضافه است اضافه بدون مضافه اليه يافت نميشود بنابراين بايد مضاف الهيش موجود باشد «و التالي باطل فالمقدم مثله» و لکن ما ميتوانيم در ارتباط با امکان ذاتي، يک؛ امکان استعدادي، دو؛ در ظرف عقل تصور کنيم و اضافه بکنيم. بگوييم اين حبه گندمي که اينجا هست اين امکان استعدادياش براي خوشه شدن وجود دارد. اينجاست که
پرسش: ...
پاسخ: يعني از اقسام امکان، يک امکان ذاتي است يک امکان استعدادي است. فرمايش شما چيست؟
پرسش: ...
پاسخ: حالا اجازه بفرماييد. پس اضافه که شد مضافه اليه ميخواهد. اگر مضافه اليه در ذهن بود در ذهن اضافه ميشود اگر مضاف اليه در خارج بود در خارج بايد باشد. الآن مخصوصاً در باب امکان استعدادي شما ميگويد که اين حبه گندم ميرود که خوشه بشود اين اضافه عيني دارد اضافه خارجي دارد. پس بايد به سمت گندم رفتنش هم در خارج وجود داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا إنشاءالله در اشارات ميخوانيم. «نعم للعقل أن يتصور صورة الشيء الذي يمکن حصوله في الخارج» بله عقل ميتواند تصور کند صورت چيزي را که ممکن است حصول آن شيء در خارج. «فيصفه» آن شيء را «بصحة کونه و لا کونه» مرحوم حکيم سهروردي اينجا تا اينجا توانستند تشريف بياورند که بحث را به ذهن و خارج اينجوري بکشانند به شدت حکيم سهروردي از اينکه امکان وجوب وحدت وجود بخواهد در خارج باشد مقابله کرده و واقعاً جدي ايستاده است و جناب صدر المتألهين هم که اينجور به ميدان هست براي اينکه اين سخن اينها را نفي بکند. انصافاً کاملاً دو تا جبهه مخالف نسبت به همديگر گشوده شده است.
«نعم للعقل أن يتصور» حالا «إما بحسب حاله في نفسه» يک وقتي ما ممکن را لحاظ ميکنيم به لحاظ خودش. ميگوييم اين امکان ذاتي دارد «کما في الامکان الذاتي أو بحسب اسباب وجوده» مثل همان حبه گندم که سبب وجود آن خوشه است «و استعداد قابله» يک «و عدم اضداده و رفع موانعه عن مادته المهيئة له» ما همه اينها را داريم تصور ميکنيم ميگوييم اين حبه گندم اگر بخواهد خوشه بشود بايد موانع برطرف بشود آنچه که ضدّش است بايد برطرف بشود قابليتهايش بايد ايجاد بشود آب بخورد هوا بخورد همه اينها را ما در نظر ميگيريم. همه اينها بايد در کجا باشد؟ ايشان ميفرمايد که جناب سهروردي ميگويد ميتوانيم تصورش بکنيم. اينها را بايد در عقل تصور بکنيم تا برسيم.
يک بحثي است بسيار دشوار در اين رابطه که بحث قوّه و فعل است. بحث قوّه و فعل است که الآن همين حبّه گندم يک رابطهاي با خوشه دارد درست است اين رابطهاش کجاست؟
پرسش: ...
پاسخ: رابطه طرفين ميخواهد. اين حبه است طرفش هم خوشه است يکي از مسائل دشوار مسئله در بحث قوه و فعل اين است که اگر ما استعداد امکان استعدادي يعني
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين امکان استعدادي اگر يک اضافه است اين اضافه طرفين ميخواهد يک طرفش وجود دارد اين حبه گندم است. يک طرف ديگرش کجاست؟ هنوز که نيامده است.
پرسش: ...
پاسخ: اين در حقيقت فعليتش يعني ما هم بايد استعداد را در اين خوشه ببينيم هم فعليت را ببينيم. اما فعليتي که اينجا هست يک فعليت بسته است نه يک فعليت باز. فعليت باز آن خوشه است نه اينکه ما در خارج يک خوشهاي داشته باشيم. نداريم. چون نداريم بنابراين اين استعداد الآن پا در هوا است چون استعداد يعني چه؟ يعني طرفي از آن به عنوان مستعد و طرفي به عنوان مستعد له است. مستعد له کجاست؟ استعداد هست
پرسش: ...
پاسخ: مستعد له کجاست؟
پرسش: ...
پاسخ: ما نبايد همينجوري روي هوا حرف بزنيم. ببينيد ما از چه جهت ميگوييم که مستعد له بالقوه وجود دارد؟ و رابطه بين آن مستعد و مستعد له در متن اين حبه گندم است به چه دليل اين را ميگوييم؟ به دليل اينکه استعداد يک امر وجودي است و اضافي است و اضافه به طرفين وابسته است. يکي از مسائلي که مرحوم شهيد مطهري با مرحوم علامه بحث داشتند ميگفتند که يک هفته مرحوم علامه رفته بود تهران منزل شهيد مطهري اين بحث قوه و فعل را آنجا داشتند. لذا ايشان اول شرح نکرده بود مرحوم شهيد مطهري بحث قوه و فعل را. خيلي بحث دقيقي است. شما ميفرماييد که استعداد نه مستعد نه مستعدله، اين استعداد در خارج وجود دارد اين را ميگوييم امکان استعدادي. اين استعداد که در خارج وجود دارد طرفينش کجاست؟ يک طرفش بالفعل موجود است حبه گندم. طرف ديگرش کجا وجود دارد؟ اگر بخواهد
پرسش: ...
پاسخ: نه، خيلي چيزها هست که اول وجود ندارند بعداً وجود ميآيد. گاهي وقتها به انشاء و ايجاد و ابداع هم هست. ما در اينجا داريم از استعدادي سخن ميگوييم که اين استعداد يک امر عيني خارجي مادي است. ولي در عين حال اضافه است. چون اضافه است اضافه طرفين ميخواهد طرفش مستعد است و مستعدله. مستعد موجود است بالفعل، اما مستعدله بالقوه در متن مستعد است. چرا؟ چون ميگويند اين حبه گندم اين دارد ميشود حتي خوشهاش هم بالفعل مشخص است ما الآن نميبينيم اما در متن او وجود دارد. اين بحثي است که إنشاءالله بايد در بحث قوه و فعل جلد سوم اسفار باهم جلو ببريم.
الآن ايشان ميفرمايند که ما در نظام عقلي و تصور ذهني ميتوانيم اين بحث را داشته باشيم. «نعم للعقل ان يتصور صورة الشيء الذي يمکن حصوله في الخارج» ما ميگوييم هزار تا درخت گردو در خارج وجود داشته باشد هزار تا درخت گردو هزار تا هم امکان ميخواهد عيب ندارد در عقل تصور ميکنيم امکان ذاتي هم برايش تصور ميکنيم. «نعم للعقل ان يتصور صورة الشيء الذي يمکن حصوله في الخارج» آن وقت «فيصفه» يعني اين عقل توصيف ميکند اين شيء را «بصحة کونه و لاکونه» اين ممکن است باشد ممکن است نباشد. امکان ذاتي است. حالا اين امکان «إما بحسب حاله في نفسه کما في الامکان الذاتي أو بحسب اسباب وجوده و استعداد قابله و بحسب عدم اضداده و بحسب رفع موانعه ان مادته المهيئة له» ما وقتي ميخواهيم امکان استعدادي را براي اين حبه گندم برشمريم همه ويژگيهايي که براي به فعليت رسيدن هست از رفع موانع از رفع اضداد از توسعه قابليت همه و همه را ما بايد به همين شيء خارجي نسبت بدهيم.
البته ايشان ميفرمايد که در عقل اين کار را ميکنيم، ولي نه، اين رشدي که در ارتباط با بحثهاي عقلي شده مخصوصاً مرحوم علامه خيلي اينجا چانهزني کرده و اينها را به خارج آورده است.
پرسش: ...
پاسخ: به چه دليل؟ به دليلي که شما داريد ميگوييد همه ويژگيها حتي رنگش و فلان و فلان در همين حبه گندم، اين حبه گندم شده يا مثلاً فلان شده «مثل الذين ينفقون في سبيل الله کمثل حبة انبتت سبع سنبل في کل سنبلة مأة حبه و الله يضاعف من يشاء» اين يک حبه شده دو هزار تا، اين دو هزار تا کجا بوده؟
پرسش: ...
پاسخ: نه استعدادش که بوده، مستعدله هم بود. الآن ما ميخواهيم بگوييم استعداد که نيست.
پرسش: ...
پاسخ: چون اگر مستعدله نباشد اين دارد حرکت ميکند حرکت بدون هدف که نيست. الآن دارد حرکت ميکند اين حبه گندم دارد حرکت ميکند که سنبله بشود حرکت که بدون هدف نيست هدفش کو؟ هدفش درون خودش است. اينها را فلسفه اثبات ميکند. اين بحث قوه و فعل اينجاست. الآن اين فرمايشي است که حاج آقا خيلي خوب بسط دادند حرکت مبدأ ميخواهد مقصد ميخواهد حالا موضوع و مسافت و زمان و محرّک و اينها سرجايش محفوظ ولي مبدأ و مقصد ميخواهد. بدون مقصد که حرکت نداريم. حرکت رها که ما نداريم. هر حرکتي بايد مقصد داشته باشد. الآن اين حبه گندم دارد حرکت ميکند که بشود «و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم» يکي بشود هزار تا بشود دو هزار تا چگونه ميخواهد بشود دو هزار تا؟ آن دو هزار تا کجا هستند؟ اگر هدف نباشد که نميتواند به سمت دو هزار تا برود. اين هدف الآن بالفعل نه، بالقوه الآن در متن همين موجود است.
امروز خدمت حاج آقا داشتيم ميرفتيم سر درس در ماشين بوديم، ميفرمود عالم معمّا است هر چه آدم فکر ميکند ميبيند که عقل در حيرت است! عالم معما است. اينها که بسيار چيز سطحي است خيلي از مباحثي که در فضاي انساني دارد شکل ميگيرد اصلاً قابل تصور نيست.
پرسش: ...
پاسخ: وقتي فکر ميکنند تأمل ميکنند در هستي و اينها ميفرمود عالم معمّا است. عقل در حيرت است از اين اتفاقاتي که در جهان دارد اتفاق ميافتد.
اين تتمهاي بود که از بحث فصل نهم باقي ماند. الحمدلله به لطف الهي بحثهاي خيلي متقني شد. ببيندي ما فيلسوفيم و فيلسوف کارش اين است که هستيشناسي بکند و قلمرو هستي را بشکافد تا ببيند که يک موجود در خارج آيا هست يا نيست اگر هست آيا به نحو وجود «في نفسه بنفس لنفسه» است يا «في نفسه بنفسه» است يا «في نفسه لغيره» است يا «في غيره» است بررسي بکند. کار فيلسوف اين است. ما در ارتباط با هستي راجع به شيء خاص بحث نميکنيم ميگويد که به صورت کلي احکام عام وجود يک موجودي ما داريم که «في نفسه لنفسه بنفسه» واجب سبحانه و تعالي است يک وجودي داريم که «في نفسه لنفسه» است اما «بنفسه» نيست که جوهر است. يک موجودي «نفي نفسه» هست اما «لنفسه» نيست که عرض است يک موجودي هم هست که «في غيره» است که فقط آن وجود رابط است. ما چهار نحوه وجود را ميتوانيم تصور بکنيم. برخي از ارواح واقعاً موجوداتي که در عالم هستند نحوه وجودشان چيست؟
اين در حقيقت الحمدلله که مسائل اين گذشت.
پرسش: ...
پاسخ: ميخواهيم اشارات را بخوانيم.
پرسش: ...
پاسخ: آن وقت است که ما مقسم خودمان را الموجود قرار بدهيم. همينجوري نميشود حرف زد. يک وقت ميگوييم که ما با نگرشهاي مشائي و ماهيت جلو ميرويم ماهيت اينجوري است. يک وقت است که ما اصلاً کل ماهيت را برداشتيم و آن فضا ميتوانيم حرف بزنيم.
پرسش: ...
پاسخ: اشارت فصل نهم اين در صفحه 577 لطفاً ملاحظه بفرماييد ما وارد اشارات بشويم.
پرسش: ...
پاسخ: اگر بحث مربوط است بفرمايد.
پرسش: ...
پاسخ: الآن اين ارتباطش با بحث ما چيست؟ من عرض کردم که مرتبط باشد. بحث امکان استعدادي کاري به ماده و صورت که ندارد. بله، اين امکان استعدادي حاملش ماده است ولي بحث را اجازه بدهيد که مرتبط صحبت بکنيم. بله لامحصل که نميتواند تحقق پيدا بکند بايد با متحصل تحقق پيدا بکند بحث درستي است. ذهنمان را متمرکز کنيم اشکالات هم متمرکز باشد که بتوانيم خوب فهم درستي ايجاد بشود هم براي خودمان هم براي دوستاني که در فضاي مجازي هستند ميگويند يعني چه الآن بحث ماده و صورت.
اشارات فصل نهم صفحه 577 فرمودند سه مسئله مهمي است که در اولي مطلب از مطالب فصل نهم محل بحث قرار گرفته است. اجازه بدهيد اين سه را ما در طول اين روزها که ميخواستيم بحثهايمان را شروع بکنيم همينجور مرور ميکرديم اينها را. اين سه تا بحث چيست؟ که ميفرماييد مربوط به معناي امکان، يک؛ و چگونگي استلزام امکان نسبت به ماهيت، دو؛ و همچنين کيفيت ماهيت به امکان و همچنين اضافه بفرماييد و کيفيت تحقق امکان در خارج، اينها مسائل عمدهاي بود که ما در خلال اين روزها که مباحث را داشتيم جلو برديم.
صدر المتألهين در مسئله اول که معناي امکان را امري سلبي دانسته و معاني ايجابي را خارج از ذات آن معرفي نمونه است و در مسئله دوم لزوم امکان، اجازه بدهيد اين بحث را داشته باشيم چون تقريباً چند تا اشاره ما به همين نکته برميگردد که اجازه بدهيد ما اين را اول باز کنيم به تعبير حاج آقا خدا سلامتشان بدارد تحرير محل بحث بکنيم.
ببينيد آيا امکان يک حقيقت يا يک معناي سلبي است يا يک معناي ايجابي است؟ اين مطلب اول. اگر اين مطلب روشن بشود بسياري از مطلبي که مرتبط هست هم به تبع روشن خواهد شد. اختلافي که بين مرحوم صدر المتألهين و جناب علامه هست که ايشان خيلي در اين رابطه قلم زده است اين است که مرحوم صدر المتألهين امکان را يک معناي سلبي ميگيرد. سلب تحصيلي ميگيرد. امکان ميفرمايد که «لا ضرورة الوجود و العدم» است نه اين عبارت هم کافي نيست ميگويند که امکان اين است که ضرورت نيست سلبي برخورد ميکند.
يک وقت ميبينيد اين را آقايان از روي مثال جلو برويم مثال: يک وقتي ميگوييم که زيد بصير نيست، يک وقتي ميگوييم زيد نابينا است. يک وقتي ميگويم زيد بينا نيست اين را سلب تحصيل ميگوييم که روشن است سلب است. يک وقتي ميگويم زيد نابينا است.
پرسش: ...
پاسخ: اين را ميگويند ايجاب عدولي. يعني قضيه موجبه است آن اولي سلبي بود. وقتي گفتيم زيد بينا نيست اين سلبي است سلب تحصيلي است. اگر گفتيم زيد نابينا است يا به تعبير اين بزرگوار زيد نابيناست اينجا در حقيقت اين ايجاب عدولي شد. بين ايجاب عدولي و سلب تحصيلي به لحاظ فلسفي خيلي فرق است چانهزني که اينجا وجود دارد چانهزني فيلسوفانه است. به نظر عوام يک وقت ميگوييم که زيد نابينا است. يک وقتي ميگوييم زيد بينا نيست. فرقي ميکند؟ از نظر عوام يکي است.
پرسش: ...
پاسخ: يک وقت ميگوييم زيد بينا نيست، يک وقتي ميگوييم زيد نابينا است. اين به لحاظ توده مردم تفاوتي ندارد ولي به لحاظ فلسفي خيلي فرق ميکند. فرق بين وجود و عدم است. وقتي ميگوييم زيد بينا نيست سلب تحصيلي است و سلب کرديم هستي را. وقتي گفتم زيد نابينا است درست است که محمول ما سالبه است ولي قضيه ما ايجابيه است موجبه معدولة المحمول که حرف سلب جزء محمول واقع شده است. آيا امکان از باب سلب تحصيلي تلقي ميکند يعني امکان ضرورت وجود نيست ضرورت عدم نيست اينجوري است؟ يا ميگوييم که امکان لاضرورت است؟ فرقي که الآن بين اين دو نظر وجود دارد يعني نظر مرحوم علامه و مرحوم صدر المتألهين اينجاست.
حالا اگر گفتيم دقت کنيد! اگر گفتيم که امکان از باب سلب تحصيلي از ماهيت سلب ميشود، اگر گفتيم که ماهيت با امکان از باب اقتضا نيست از باب لزوم نيست همهاش درست در ميآيد. ولي اگر گفتيم از باب ايجاب عدولي است لازمهاش اين است که اين ماهيت نسبت به همين موجبه معدولة المحمول حيثيت ايجابي و وجودي داشته باشد. اقتضاء باشد لزوم باشد سببيت باشد ماهيت اقتضاء ميکند امکان را. اگر ما ايجاب را عدولي بخوانيم. اما اگر سلب باشد ديگر اقتضائي ندارد لزوم و سببيتي نداريم همان حرفي است که تاکنون از جناب صدر المتألهين ملاحظه ميفرموديد.
البته الان جناب صدر المتألهين دارد مماشات ميکند با مشهور يک جايي حرف نهايي خودش را ميزند که مرحوم علامه ميفرمايد اينجا حرف مرحوم صدر المتألهين است. اگر کسي آنطوري که حضرت استاد خدا سلامتشان بدارد بحث فلسفه و اسفار را نخواند در همين الفاظ و عبارات اسفار بخواهند غوطه بخورند نميتوانند به هدف برسند. کجا حرف نهايي را ميزند کجا با اينها دارد مشي ميکند اينها مسائلي است که اسفارخوانها نه، آنهايي که حکمت متعاليه را ميخوانند ميفهمند که کجا دارد حرف ميزند.
پرسش: ...
پاسخ: رفع نقيضين ميشود نه وجود باشد نه عدم، رفع نقيضين است.
پرسش: ...
پاسخ: نسبت به خارج يا موجود است يا معدوم. و الا رفع نقيضين است. صدر المتألهين در مسئله اول معناي امکان را امري سلبي، مسئله اول يعني چه؟ سه مسئله مهمي که در اولين مطلب از مطالب فصل نهم محل بحث قرار گرفت مربوط به معناي امکان، يک؛ چگونگي استلزام امکان نسبت به ماهيت، دو؛ کيفيت اتصاف ماهيت به امکان، سه. ايشان ميفرمايد که شما مطلب اول را روشن کنيد دو تا مطلب را، بعد روشن ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: آن حالا بعدي است هنوز در فضاي ذهن است. صدر المتألهين در مسئله اول معناي امکان را امري سلبي دانسته و معناي ايجابي را خرج از ذات امکان معرفي نموده است، اين يک. به تبعش در مسئله دوم لزوم امکان را نسبت به ماهيت نه به معناي مصطلح که ناظر به اقتضاء و عليت ملزوم نسبت به لازم است بلکه به معناي صحت انتزاع امکان از ماهيت ميداند، اين دو؛ سه: و در مسئله سوم اتصاف ماهيت به امکان را از باب موجبه سالبة المحمول ميخواند. اين معناي امکان نسبت امکان با ماهيت و بحث اتصاف ماهيت به امکان.
در مقابل: مرحوم علامه طباطبايي در تعليقات اين فصل در هر سه مسئله نظري مخالف با نظر صدر المتألهين اظهار داشته است ايشان چون اتصاف ماهيت به امکان را نظير اتصاف به عمي و جهل دانسته ميگويم زيد جاهل است زيد نابينا است حالا به تعبير ايشان نابيناست جاهلست، فرض کنيم فارسي را پاس بداريم به تعبير آقا!
پرسش: ...
پاسخ: خوانده نميشود مثل همزه وصل. ايشان چون اتصاف ماهيت به امکان را نظير اتصاف به عمي و جهل دانستهاند روشن ميشود که اولاً امکان سلب مضاف است نه سلب محض، چون سلب مضاف ميشود سهمي از هستي ميبرد. ببينيد عمي يعني عدمي بصر. چون بصر ملکه است اين عدم بصر به مقداري که به بصر اضافه ميشود سهمي از هستي ميگيرد. اين را دقت بفرماييد چطور ميشود معدولة المحمول حيث ايجابي پيدا ميکند و وقت هم چون گذشته، اجازه بدهيد که همين اشاره اول هم باز فردا مرور بکنيم. از اين به بعد بحثهاي دقيقي است.