1402/08/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلد اول، اسفار اربعه
بحث در فصل نهم از منهج ثاني در باب استحاله امکان بالغير بود که از اين نُه جهتي که از جهات ثلاث توليد ميشود هشت جهتش در خارج موجود است فقط يک جهتش که عبارت است از امکان بالغير در خارج ممتنع است و محال است که يافت بشود. براي اين مسئله يک فصل مستقلي را قرار دادند و در عين حال مباحثي که حول امکان مطرح است را هم يکي پس از ديگري ذکر کردند که عمده بحث امکان در اينجا آمده است معناي امکان، نسبت امکان با ماهيت و يکي از عمدهترين مباحث اين بود که آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ که بحث اختلافي جدي بين حکماي مشاء و حکماي اشراق است. جناب صدر المتألهين هم داوري ميکنند و هم نظر نهايي خودشان را در اين باب مطرح ميکنند.
در پايان اين بخش که تحت عنوان «اشکالات و تفصيات» بود مباحثي که مشائين در باب تحقق امکان در خارج داشتند مسائلي مطرح شد و الآن در مقام تفصيات از اين اشکالات هستند. گاهي اوقات اين تفصيات را هم از ناحيه خود حکيم سهروردي هم بيان ميکنند گرچه خودشان هم همدل و همراه هستند و قبول ندارند که امکان به معناي وجود رابطي و محمولي بخواهد در خارج وجود داشته باشد. حتي مثبتين به وجود امکان در خارج هم که به وجود نفسي و لنفسه امکان در خارج معتقد نيستند، اينها ميگويند اگر در خارج وجود داشته باشد وجود رابطي و محمولي اوست مثل يک صفت براي موصوف يا عرض براي معروض و نظاير آن.
چهار تا دليل را تحت عنوان «اشکالات» جناب صدر المتألهين از مشائين بيان فرمودند و جوابهايي را هم دادند. يکي از آن ادله يا اشکالي که مطرح بود مشخصاً در ارتباط با وجود امکان بود که الآن ما الحمدلله در بخش پاياني به همين اشکال ميپردازيم و جوابي که جناب صدر المتألهين و جناب حکيم سهروردي در ارتباط با اين مسئله دارند که داريم ميخوانيم. تا اينجا يک مروري بود نسبت به آنچه را که در ارتباط با فصل نهم ما داشتيم.
در خصوص اين حجت رابعه دو تا دليل را برشمردند يعني دو تا وجه بود، وجه اول و وجه ثاني که اين وجه اول و وجه ثاني تفصياتي است و جوابهايي است که به اين مسئله داده ميشود. در اين وجه ثاني گفتند که خيلي خوب، حالا براساس قياس استثنايي گفتند بسيار خوب، ما ميگوييم که امکان در خارج وجود دارد. اگر امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد، امکان که يک شيء نيست، امکان هر شيئي اگر ما بينهايت و غير متناهي شيء داريم پس بايد امکان هم نامتناهي و غير متناهي باشد. شما حساب بفرماييد که مثلاً شجر بايد قبلاً امکانش وجود داشته باشد حجر بايد همينطور. ما بينهايت شجر داريم بينهايت حجر داريم بينهايت ارض و سماء داريم، بينهايت انسان داريم، همه و همه که ممکنات هستند و حوادث هستند بايد امکاناتشان قبل از خودشان وجود داشته باشند. اين فرض چگونه امکانپذير است. يک وقت است که مثلاً براي يک موجودي يک امکاني در خارج وجود دارد، حالا آن هم حکيم بررسي ميکند اجازه نميدهد اگر واقعاً جايگاه وجودي نداشته باشد برايش هستي قائل بشود. هستي و وجود را بايد فيلسوف تعيين کند اصلاً موضوع فلسفه اين است و دغدغه فيلسوف اين است که چه چيزي در خارج وجود دارد و چه چيزي در خارج وجود ندارد؟
اگر وجود دارد وجود «في نفسه لنفسه بنفسه» دارد يا وجود «في نفسه لنفسه» دارد يا وجود «في نفسه لغيره» دارد يا وجود «في غيره» دارد؟ کدام قسم است؟ هم اصل وجود را و هم نحوه وجود را بيان ميکند که فيلسوف اصلاً همين است. فلسفه کارش وجودشناسي و بيان احکام هستي در خارج است و اقسام عام هستي و قلمرو آنهاست که فيلسوفانه دارد جناب صدر المتألهين دارد پيش ميبرد مباحث را و ميگويد اينها آيا در خارج وجود دارند يا ندارند؟ اختلافات شديدي در اين رابطه ملاحظه فرموديد ا زناب حکيم سهروردي مطرح شد که اصلاً اينها مثل حقيقت وجود، وحدت، وجوب، کثرت و بسياري از همين معقولات ثاني فلسفي يک خلط بسيار عظيمي را جناب حکيم سهروردي دارد که همه معقولات ثاني فلسفي را در حد معقولات ثاني منطقي در حقيقت دارد لحاظ ميکند و وحدت دارد اينجوري نگاه ميکند به وجود اينجوري نگاه ميکند، به وجوب اينجوري نگاه ميکند و از اين مسائل که اتفاقاً مباحث بسيار جدي را ما در اين فصل تجربه کرديم و در ارتباط با بحث امکان گرچه مطرح بود اما ساير مباحثي که در اين حد هست خصوصاً معقولاني ثاني فلسفي.
اين مسئله که عروض در ذهن اتصاف در ذهن يک بحث است عروض ذهن اتصاف در خارج يک بحثي ديگر است کاملاً از همديگر جدا هستند يکي ميشود معقول ثاني فلسفي که اتصاف در خارج است که اين اتصاف ولو در حد وجود رابط در خارج وجود دارد و اشياء و ماهيات در خارج به اين امر يعني امر معقول ثاني فلسفي متصف هستند ما وقتي ميگوييم حدوث، اين حدوث يک مفهوم ذهني عقلي صرف نيست. بلکه يک حقيقت عيني خارجي است که در حد وجود رابط به خود آن موجود حادث بستگي دارد. نحوه وجود او حدوث است نحوه وجود موجود واجبي قديم است مثل خود امکان و وجوب. امکان در خارج به نحو امکان فقري نحوه وجود ممکنات است.
خدا رحمت کند صدر المتألهين را که اين مسائل را براي ما باز شد. امکان در خارج مال ماهيت نيست در نظر نهايي حکمت متعاليه. امکان در خارج مال وجود است و وجود نحوه وجودش اين است که فقر و احتياج محض به غني بالذات باشد. همانطوري که غني و غنا وصف زائد نيست با هويت موجود واجبي آميخته است و نحوه وجوب واجبي غني بودن هست، به همين صورت وجود ممکن هم نحوه وجودش فقر است و امکن است به اين معنا.
خيلي کار سنگيني انجام شده است.
پرسش: ...
پاسخ: تسلسل هم يکي از مسائلي است که حکيم سهروردي مطرح فرمودند در اينکه اگر امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد به تسلسل ميانجامد و تسلسل هم محال است طبعاً امکان هم در خارج نيست.
اين نتيجهاي بود که ما في الجمله داشتيم الآن در بخش پاياني راجع به اين مسئله بحث ميکنيم که آيا به صورت خاص، نه حالا وجود و وحدت و وجوب و امثال ذلک. آيا امکان به نحو خاص در خارج وجود دارد يا نه؟
ميفرمايند که اگر امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد چون ما نامتناهي ممکنات و حوادث داريم پس بايد نامتناهي امکان داشته باشيم، براي اينکه هر کدام از ممکنات و حوادث بايد يک امکاني در کنارش باشد. مضافاً به اينکه مستحضريد امکان عرض است و عرض که بدون جوهر تحقق پيدا نميکند. پس بايد موطني براي امکان ترسيم کرد که در آن موطن امکان قرار بگيرد و يافت بشود. ما موطني هم که در خارج نداريم، چون هنوز ممکن تحقق پيدا نکرده، امکانش بايد قبل يافت بشود. اين موطن بيش از ماده نميتواند باشد. ماده حامل امکان است. بسيار خوب! تا اينجا فرض کن درست باشد.
خيلي مسائل را خدا رحمت کند مرحوم صدر المتألهين براي ما آسان کرد. ما يک پشتوانههاي متقن فلسفي با همّت اين مرد بزرگ پيدا کرديم که دغدغه نداريم و الا اين مسائلي که الآن اينجور مشائين و اشراقيين و ديگران باهم در تضاد و تعارض بودند و عليه همديگر سخن ميکردند خدا غريق رحمت کند واقعاً اينها چقدر ارزشمند است.
بالاخره اين امکانات که نامتناهي است ماده ميخواهد. ببخشيد حامل ميخواهد موطن ميخواهد. موطن و حاملشان هم غير از ماده ما چيز ديگري نداريم به عنوان حامل امکان باشد. حالا حساب بفرماييد که ما بينهايت امکان داريم چون ممکنات ما بينهايت است اين بينهايت امکان بايد در يک موطني بنام ماده باشد. تصويري که ايشان ميفرمايند براي استحاله اين، اين است که اگر امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد و حامل اين امکان هم ماده باشد ما يک فرضي درست ميکنيم و آن اين است که ميآييم ميگوييم که اين ماده که امر جسماني هست و جسم هست چون ماده بدون صورت جسميه که يافت نميشود، ماده اگر بخواهد يافت بشود حتماً با صورت جسميه همراه باشد. پس بايد جسم باشد. ماده يک امر بالقوه محض است و بدون فعليت است و فعليت او در سايه صورت شکل ميگيرد بنابراين بايد که با صورت همراه باشد. ما يک حقيقتي داريم به نام ماده که اين ماده حامل بينهايت امکان است.
ميفرمايد حالا اين ماده مگر جسماني نيست؟ ما فرض ميکنيم اين ماده را تقسيم ميکنيم به دو قسم. اين ماده را به تعبير ايشان «قطعناه بنصفين» دو تا قسم تقسيمش ميکنيم «إذا قطعناها بنصفين». در اين فرض در اين صورتي که ماده را به دو قسم تقسيم کرديم، سه فرض شکل پيدا ميکند:
يکي اين است که ما اين بينهايت امکانات را در هر دو جزء اين ماده قرار ميدهيم ميگوييم جزء الف و جزء باء بينهايت امکانات غير متناهي در جزء الف و بينهايت امکان هم در جزء باء آيا اين تصوير درست است يا نه؟
پرسش: ...
پاسخ: بينهايت را اگر تقسيم بکنيم محدود بشود يعني متناهي. الآن قسم دوم بيان ميکنند. ميگويند اگر اين بينهايت را ما تقسيم بکنيم بيايد نصف بشود، اگر نصف بشود دو تا متناهي ميشود. دو تا متناهي مجموعاً ميشود متناهي. در حالي که فرض ما غير متناهي است. پس مورد اول اين بود که ما اين بينهايت امکان را تقسيم بکنيم به دو جزء و هر کدام از اين جزءها هم بينهايت امکان داشته باشند اين فرض اول.
فرض دوم اين است که اين بينهايت که قبلاً بود، بينهايت امکان براي اينکه همه ممکنات بايد امکاناتشان باشد، چون اگر بگوييم اين امکانات نباشد پس قبل از اينکه اين امکانات وجود داشته باشد اينها ميشوند ممتنع. شيء يا واجب است يا ممکن است يا ممتنع. اين شيء واجب که نيست، چون اگر واجب بود که معدوم نبود. اين شيء موجود است. اين موجود يا بايد ممکن باشد يا فرض معدوم. معدوم که نيست، چون موجود ميشود. ولي سخن اين است که تا قبل از اينکه اين امکانش يافت بشود امکان نداشته پس ميشود ممتنع که اين يکي از فروض است که إنشاءالله ميخوانيم به اميد خدا.
ما تا اينجا در جلسه قبل اينها را خوانده بوديم، رسيده بوديم به متن که نخوانده بوديم، فقط فروض را خوانده بوديم.
پس فرض دوم چيست؟ «يحدث لها إمكانات غير متناهية» ما فرض کنيم که دو تا ماده داريم ماده الف ماده باء، تقسيم شده به جزء الف و جزء باء. براي اينها هم بگوييم که بينهايت براي هر کدام از اينها امکاناتي حادث بشود يا اينکه مورد سوم اين است که «يبقى في كل واحد إمكانات متناهية» بگوييم هر کدام از جزء الف و جزء باء امکانات محدودي دارند. اين سه فرض را داريم که حالا چون جلسه قبل خوانديم ما اين متن را بخوانيم وارد شرح بشويم.
اين الوجه ثاني را ملاحظه بفرماييد: «أن المادة الحاملة للإمكانات الغير المتناهية إذا قطعناها» يعني اين ماده را «بنصفين ـ فإما أن يبقى في كل من النصفين إمكانات غير متناهية هي بعينها الإمكانات التي كانت ـ» عين همان امکاناتي که اول در آن ماده بوده حالا بيايد در اين دو تا جزء بخواهد قرار بگيرد. اين يک. يا نه، اين امکانات بينهايت حادث بشود جديد بشود «أو يحدث لها» براي اين نصفين «إمكانات غير متناهية في تلک الحال» اين هم فرض دوم. فرض سوم اين است که «أو يبقى في كل واحد إمكانات متناهية» يعني حادث نشود و امکانات قبلي باشد و اين امکانات هم متناهي باشد «و أقسام التوالي باطلة فكذا المقدم» يعني چه؟ يعني به صورت قياس استثنايي اين ميشود که اگر امکان بخواهد در خارج يافت بشود به يکي از اين سه صورت خواهد بود «و التالي باطل فالمقدم مثله».
«أما بطلان الأول» که چه بشود؟ چون اين دو تا مسئله که قطعي است. اولاً امکانات به جهت ممکنات بينهايتاند، يک؛ و ثانياً امکان چون عرض است معروض و جوهر ميخواهد، دو. جوهرش هم غير از ماده نميتواند باشد. اينها مفروض ما هستند. اما فرض اول باطل است «فلاستلزامه أن يكون شيء واحد» لازمهاش اين است که يک شيء «بعينه موجودا في حاله واحدة في محلين و هو محال» هم در حالت کل و هم در حالت نصف. «فلاستلزامه أن يكون شيء واحد بعينه» يعني يک شيء که همان ماده باشد «موجودا في حاله واحدة في محلين و هو محال» هم در وحدت در حالت وحدتش همه اينها را بپذيرد هم در حالت نصفش همه اينها را بپذيرد. در حالت واحده در دو محل قرار بگيرد «و هو محال». پس فرض اول محال است.
فرض دوم: امکانات نامتناهي ولي حادث: «و أما الثاني فلأن الإمكانات إذا حدثت في كل واحد منهما» از اين دو تا جزء «فيسبقها» امکانات أخر. فاعل يسبقها امکانات است. اگر شما بگوييد که خود امکانات نامتناهي قديماند به خود قدم ممکنات به لحاظ ذاتشان، حرفي نداريم. اما اگر بفرماييد که اين امکانات حادثاند محذور خيلي جديتر ميشود. چرا؟ چون اين امکان حادث، خود اين امکان که در خارج وجود دارد، يک؛ و حادث است، دو؛ ما نقل کلام ميکنيم که پس قبل از اين امکان بايد حادث ديگري يعني امکان ديگري باشد که اين را ايجاد بکند اين «يستلزم التسلسل». «و أما الثاني فلأن الإمكانات إذا حدثت في كل واحد منهما» جزئين يا قطعتين «فيسبقها» اين امکانات را «إمکانات أخر» و اين مستلزم تسلسل خواهد بود.
محذور ديگري هم اين دارد. محذور انقلاب دارد چرا؟ که حالا الآن ميخوانيم. براي اين است که اين امکانات قبل از اينکه حادث بشوند امکاني نداشتند اگر امکاني نداشتند يعني خود همين امکانات ممتنع بودند چون بالاخره اگر امکان امکان نداشته باشد واجب که نيست بايد که ممکن باشد امکانش هم که وجود ندارد، ميشود ممتنع. اين ميشود انقلاب ذات.
«ثم إن كانت حادثة تحتاج إلى إمكانات أخرى» که اين امکانات ديگر هم بايد حادث باشند «إمکنات أخري حادثة» سؤال: شما تصور بفرماييد قضيه يک مقدار که امکان امکان ميگوييم ذهنتان درگير نشود! ببينيد همچنين دوستاني که در فضاي مجازي هستند ما مثلاً يک شجر داريم فرض بفرماييد اين شجر ممکن است اگر فرض کنيد که امکانش در خارج باشد، اين امکان حادث است؟ اگر بفرماييد اين امکان بينهايت قبلي است که فرض اول بود. اگر اين امکان حادث باشد ما نقل کلام ميکنيم به خود همين امکان که آيا امکانش قبلاً وجود داشته يا نه؟ امکانِ امکانش وجود داشته يا نه؟ بعد ميفرمايد اين فاعلي که ميخواهد امکاناتِ اين امکانات را ايجاد بکند بايد بينهايت از قبل امکانات ايجاد کرده باشد به اينها برسد. اينکه نميشود همين الآن فاعل بيايد امکان اين شجر را درست بکند. خيلي خوب، امکان اين شجر را درست کرد، ما نقل کلام ميکنيم به خود امکانِ اين امکان.
«فلا يوجد الفاعل طبقة» اصلاً نميتواند ايجاد بکند. چرا؟ براي اينکه فاعل خستگي ندارد، قابل تحمل ندارد چرا؟ براي اينکه بايد بينهايت امکان توليد بشود توليد بشود توليد بشود تا برسد به اين امکاني که الآن براي اين درخت ميخواهد ايجاد بشود.
ميفرمايند: فلا يجود الفاعل طبقة منها» يک طبقهاي از اين امکانات را که ايجاد نميکند «إلا و قد حصل قبله في حالة القطع طبقات غير متناهية» يعني بايد قبل از اين، طبقات بينهايتي را از امکانات ايجاد کرده باشد در حالي که «و الموقوف في حالة واحدة ـ على ما لا يتناهى مترتبا ممتنع الوقوع» واو حاليه است. در حالي که «الموقوف في حالة واحدة ـ علي ما لا يتناهي مترتبا ممتنوع الوقوع» است يعني چه؟ يعني اينکه الآن ميخواهد يافت بشود اين موقف است متوقف شده است بر چه چيزي؟ بر بينهايت طبقاتي از امکاناتي که اينها نميشود. مترتب هم بايد باشند. اين ميشود تسلسل همان محال که ترتب وجودي است و محال است.
اين ممتنع الوقوع به جهت تسلسل است. اين اشکال بود. اشکال دوم انقلاب ذاتي است که الآن توضيح داديم. «و يلزم أيضا أن يكون الحوادث التي كانت إمكاناتها هذه الإمكانات الحادثة» اين هم «ممتنعة قبل حدوث إمكاناتها على ما هو مقتضى الحجة المذكورة» حجت شما چه بود؟ گفتيد که شيء در خارج يا واجب است يا ممکن است يا ممتنع. اگر امکانات اينها حادث باشد يعني تا قبل از حدوث اين امکانات، اينها ممتنع بودند. بعد امکانات ايجاد شد بعد يافت ميشوند. مگر ميشود يک چيزي قبلش ممتنع باشد بعد امکان پيدا بکند؟ اينجا از اين جهت است. «و يلزم أيضا أن يكون الحوادث التي كانت إمكاناتها» اين حوادث «هذه الإمكانات الحادثة ممتنعة قبل حدوث إمكاناتها» قبل از حدوث امکانات حوادث، اين ممتنع بود «على ما هو مقتضى الحجة المذكورة» حجتي که شما گفتيد همين بود. گفته بوديد اگر شيء در خارج واجب نباشد، يا ممکن است يا ممتنوع.
حجت شما چه بود؟ اين بود که «من أن كل ما ليس له إمكان في الخارج يجب أن يكون ممتنعا ـ» اينجا ميشود انقلاب ذات. چرا؟ چون آن چيزي که شما او را ممتنع ميدانستيد الآن شده ممکن، براي اينکه امکانش ايجاد شد. امکان امکان هم ايجاد شد، امکان امکان هم ايجاد شد. اولاً تسلسل محال است، اين محذور اول است. ثانياً که انقلاب ذات ميشود و لازمهاش اين است که يک امر ممتنع بشود ممکن. اين هم از اين. اين تمام شد.
«اما ثالثاً».
پرسش: ...
پاسخ: همه جا تسلسل باشد هر جا باشد تسلسل همان که ملاحظه فرموديد سه تا شرط دارد کثرت، اجتماع در وجود، ترتب. اين سه تا شرط اگر وجود داشت همه جا چه در باب امکان، چه در باب غير امکان تسلسل محال است. الآن در اينجا چون اين سه شرط پيدا ميشود، کثرت امکانات، اين يک، اجتماع در وجود دو، ترتب، سه. اين سه شرط چون وجود دارد اين تسلسل محال است و يافت نميشود.
«و أما الثالث» مقداري برگرديم چون زمان گذشته همين جا
پرسش: ...
پاسخ: «أو يبقي في کل واحد امکانات متناهية» صفحه 533 که همين الآن خوانديم فرض سوم چه بود؟ فرض سوم اين است که «أو يبقي في کل واحد امکانات متناهية» بگوييم که حاملش که ماده است که ما تقسيمش کرديم به دو قسم و دو قطعه. اين يک. هر کدام از اينها هم بناست که آن امکانات غير متناهي قبل را در خودش داشته باشد. ما نميگوييم که امکانات نامتناهي داشته باشد ميگوييم که امکانات متناهي داشته باشد. «أو يبقي» يعني باقي ميماند اين امکانات «في کل واحد امکانات متناهية» يعني باقي ميماند امکانات متناهي. نه غير متناهي، يک؛ نه حادث، دو. بايد با اين دو تا قسم فرق بکند قسم اول اين بود که هر کدام از آنها امکانات غير متناهي دارند قسم دوم اين بود که حادثاند قسم سوم اين است که نه، امکانات حادث نيستند همان قديماند اما آن امکانات غير متناهي تقسيم ميشود به دو تا که دو تا متناهي ميشوند. جزء اول و جزء ثاني. اين فرض سوم بوده است.
«و أما الثالث فلأن مجموع العددين المتناهيين» اين «فلأن» دليل بر استحاله قسم سوم است. قسم سوم چرا محال است؟ «فلأن مجموع العددين المتناهيين عدد متناه» مگر شما نگفتيد که ما بينهايت ممکنات داريم؟ بعد هم گفتيد که به جهت همين بينهايت ممکنات بينهايت امکانات داريم پس امکانات شما در مرحله اول بينهايت بود. بعد گفتيد که ما چون ماده که حامل اين امکانات بينهايت است تقسيم کرديم به دو قسم، ميآييم اين امکانات نامحدود را به دو تا امکان محدود تقسيمش ميکنيم چه اشکالي دارد؟ ميگويد دو تا محدود جمعش ميشود محدود و متناهي.
«و أما الثالث فلأن مجموع العددين المتناهيين عدد متناه» بنابراين «فيتناهى الإمكانات في مادة واحدة» لازمهاش اين است که امکانات در ماده واحده متناهي باشد. «و الحوادث في كل واحد لا يتناهى» ما حوادث و ممکنات نامتناهي داريم ولي امکانات ما متناهي است. نميشود. امکان در حقيقت براي ممکنات است. هر ممکني يک امکاني ميخواهد. اگر بناست حوادث ما و ممکنات ما نامتناهي باشند، بايد امکانات هم نامتناهي باشد. «و الحوادث في کل واحدة لا يتناهي» اين استحاله قسم سوم.
براي قسم سوم يک فرض ديگر هم درست کردند بعد ايشان ميفرمايد که «و لا[1] يصح أن يفرض» اين فرض را هم اگر کسي بخواهد درست بکند اين فرض باطل است. اجازه بدهيد اول آن فرض را بيان بکنيم بعد به بطلانش بپردازيد. «و لا يصح أن يفرض في كل واحد من الجزءين» بگوييم که حق با شماست بسيار خوب، دو تا متناهي ميشود متناهي. امکانات نامتناهي نميتواند منقسم بشود در دو جزء متناهي. فرمايش شما را پذيرفتيم. حالا ما ميآييم فرض ديگري درست ميکنيم ميگوييم که «و لا يصح أن يفرض» فرض چيست؟ «في کل واحد من الجزءين» الف و باء اين ماده «إمكانات غير متناهية» اين يک. پس با اين قسم سوم فرق کرد. «ليست بحادثة» با قسم دوم فرق کرد، چون در قسم دوم حادث بود. «بل هي نصف المبلغ الغير المتناهي الذي كان في الكل» بگوييم که اين نامتناهي ما هر چقدر که هست، ما ميگوييم نصفش را ميگذاريم اينجا، نصفش را ميگذاريم اينجا. اين تصويرها را چگونه وقت گذاشتند انجام دادند!؟
مگر ميشود نامتناهي را نصف کرد؟ نامتناهي نصف بشود يعني چه؟ بله، ما يک عدد متنهي را ميتوانيم بگوييم ده ميلياد صد ميليارد هزار ميليارد و ميليارد ميليار همه اينها را ميشود نصف کرد متناهي هستند. اما نامتناهي نصف بشود يعني چه؟ حالا «و لا يصح أن يفرض في کل واحد من الجزءين امکانات غير متناهية» که حادث نيستند. «بل هي نصف المبلغ الغير المتناهي الذي کان في الکل» حالا عيب ندارد به اين صورت فرض ميکنيم. «فإن القسمة في الجسم غير متناهية» تقسيم در جسم ميشود نامتناهي. ميگوييم که مثلاً جزء الف که تقسيم جزء شده است نامتناهي امکانات دارد «فعند كل قطع» يعني هر کدام از جزء الف و باء «يلزم ما يلزم في القطع الأول» هر چه که مال قطعه اول است مال قطعه دوم هم همان است. «فعند کل قطع يلزم ما يلزم في القطع الأول و ليست الإمكانات تحدث حين القسمة كما هو المفروض» فرض ما اين است که اين امکاناتي که ما الآن داريم در اين دو تا قسم ميبريم، اين امکانات جديدي نيست، حادث نيستند. همان امکاناتي که غير متناهي از قبل بودهاند همانها را ما آورديم و روي اين گذاشتيم.
مگر عرض قابل انتقال است؟ عرض را شما حساب بفرماييد اين رنگي که الآن روي اين ديوار است حالا اين هم که تازه جسماني است صنعت است روي اين ديوار است شما بخواهيد اين رنگ را همين که الآن هست اين رنگ را برداريد بگذاريد روي آن جور ديگر. تازه اينکه عرض ميکنيم صنعت است. يک خضرويتي که مثلاً مال درخت هست، مال درخت الف است، ميخواهيد اين خضرويت را از روي درخت الف بگيريد ببريد روي درخت باء اين خضرويت را بکاريد مگر ميشود؟ عرض که بدون جوهر قابل انتقال نيست در حقيقت.
«و ليست الإمكانات تحدث حين القسمة كما هو المفروض» فرض اين آقايان اين است که ما اين امکاناتي که موجود هستند را نه اينکه امکاناتي که حادث هستند «ليست بحادثة» اينهايي که موجود هستند امکانات غير متناهي قبل را عيناً منتقلشان کنيم به وضعيت جديد. «و ليست الإمكانات تحدث حين القسمة كما هو المفروض فإذن قبل الانقسام كانت متمايزة المحال حتى يبقى بعد الانقسام بعض منها في جزء و بعض منها في جزء آخر لعدم انتقال الأعراض» البته اينها خيلي خيلي ذهن بايد هم فعال باشد هم بيکار باشد که بتواند اينجور تصور بکند که چگونه ممکن است؟
در حقيقت اينها دغدغه وجودشناسي است. شما که ميخواهيد بگوييد امکان ممکنات در خارج وجود دارد بايد اينها را پاسخ بدهيد اگر گفتي امکان ممکنات در خارج وجود دارد بايد که ما در اينجا تعارف که نداريم، شما مگر معتقد نيستيد که امکان در خارج وجود دارد؟ بله. امکان بينهايت ممکنات؟ بله. اين امکان کجاست که در خارج وجود دارد؟ اين عرض است. امکان که جوهر نيست. اين عرض محلّش کجاست؟ جوهرش کجاست؟ موطنش کجاست؟ بفرماييد ماده. بسيار خوب، حالا که ماده شد ما رجع به اين ماده داريم با شما صحبت ميکنيم که تمام اين مسائل بر اين است که از دست اينها اين سخن و اين ادعا که امکان در خارج وجود دارد برداشته بشود. خيلي مهم است. اين همه حکيم در اين همه قرون متمادي بر اين باورند که امکان در خارج وجود دارد. اينها ادلهاي اقامه ميکنند بر نفي امکان در خارج با اين مسائلي که ملاحظه فرموديد.
«و ليست الإمكانات تحدث حين القسمة» نميشود که اين امکانات حادث باشند حين قسمت چرا؟ «كما هو المفروض» مفروض ما اين است که همان امکانات نامتناهي قبل آمدند روي اين دو تا جزء قرار گرفتند. «فإذن قبل الإنقسام» اين امکانات «کانت الإمکانات متمايزة المحال» هر کدام از اينها آقا، ما يک ميليارد مثلاً درخت داريم بايد يک ميليارد هم امکان متمايز باشد نه اينکه مثلاً بگوييم اين امکانات همينجور فلّهاي ريخته است بعد ما بگوييم که اين امکانات فلهاي يکي به اين درخت بدهد يکي به آن درخت بدهد! مثل فلهايها که الآن گاهي وقتها جابجايي ميشود اين اينجوري نيست که بگوييم فلهاي امکانات وجود دارد اين فلهاي امکان را فلهاي ممکنات باشد. همه اين امکانات متمايزة المحال است حتي محلّشان هم بايد از يکديگر ممتاز باشد.
«فإن قبل الإنقسام کانت» اين امکانات «متمايزة المحال حتي يبقي بعد الإنقسام بعض منها في جزء و بعض منها في جزء آخر» شما مگر نگفتيد که تقسيم ميشود به دو جزء؟ هر کدام از اينها بايد يک جزء خاص خودش را داشته باشد . همه بايد متمايز باشند يعني اگر مثلاً درخت پانصدمي دارد شکل ميگيرد امکان پانصدمي هم بايد برايش فراهم بشود و از قبل مشخص بشود. «فإذن قبل الإنقسام کانت متمايزة المحال حتي يبقي بعد الإنقسام بعض منها» از اين امکانات «في جزء و بعض من الإمکانات في جزء آخر لعدم انتقال الأعراض» اينکه ميگوييم عرض قابل انتقال نيست همين است. اين هم قابل توجه است.
پرسش: ...
پاسخ: اصلاً عرض با جوهر بسته شده است يعني اتحاد وجودي پيدا کردند، اين را نميشود جدا کرد. «و عدم کون الإمکانات حادثة علي ما فرضناه» و اينکه گفتيم امکانات حادث هستند اگر حادث باشند ميگوييم بسيار خوب، آنهايي که قبلي بودند که هيچ. اين تقطيع کرديم هر کدام از اينها يک امکان خاصي را حادثةً ميگيرند. عيب ندارد، ولي فرض ما اين است که اين امکانات حادث نيستند. «و عدم کون الإمکانات حادثة علي ما فرضناه. و إذا کانت» اين امکانات متمايز المحال و هي» در حالي که «غير متناهية العدد بالفعل ففي الجسم[2] أبعاض غير متناهية متمايزة بالفعل ـ» حالا که اينطور شد ما تازه يک اشکال ديگري پيدا ميکنيم و آن اين است که اين محلي که الآن بناست اين درخت ايجاد بشود بايد غير متناهي چون دو تا جزء شد هر جزء هم غير متناهي شد همان قبليها را هم بايد بگيرد حادث نيستند همان امکانات قبلي بايد باشد امکانات حادث نيستند اينها بايد کاملاً از يک ديگري ممتاز باشد.
محلّشان هم فرض کنيد اين چاله براي اين امکان ريخته شده است اين چاله براي اين امکان، همه اينها بايد که در يک محلي وجود داشته باشند «و عدم کون الإمکانات حادثة علي ما فرضناه فإذا کانت» اين امکانات «متمايزة المحال» در حالي که اين امکانات غير متاهي العدد بالفعل است، پس بنابراين اينجور ميشود: «فبالجسم ابعاض غير متناهية متمايز بالفعل بأعراضها التي هي الإمكانات» مگر نگفتيد که اين اعراض و اين امکانات متمايزند بالفعل؟ پس در جسمتان بايد اين جايگاه امکانات بينهايت متمايزة المحال هم وجود داشته باشد که ممکن بيايد همان جا بنشيند. قبال انتقال که نيست. لازمهاش اين ميشود که «فبالجسم أبعاض غير متناهية متمايز بالفعل» اين تمايز از کجا بايد حاصل بشود؟ «بأعراضها» براي اينکه اينها اعراض اين ممکنات متمايزه «التي هي الامکانات» اعراض کدام هستند؟ امکاناتش هستند. «فيلزم إما أجزاء لا تتجزى و هو محال كما سيجيء برهان امتناعه» لازمهاش اين است که ما يا جزء لا يتجزي، جزئي داشته باشيم که تجزيه نشود. «و هو محال کما سيجيء برهان امتناعه» در بحث جلد سوم که بحث ماده ظاهراً مطرح است آنجا ميشود. در بحث ماده که ما جزء لا يتجزي نداريم. «فيلزم إما أجزاء لا تتجزي و هو محال کما سيجيء برهان امتناعه أو مقادير غير متناهية العدد المستلزم لمقدار غير متناه للمجموع المركب منها و هو أيضا مستحيل سيأتي بيانه» يا لازمهاش چيست؟ لازمهاش اين است که ما بياييم در يک جسم. يک مقادير غير متناهي العدي را پيدا کنيم که مستلزماند «لمقدار غير متناه للمجموع المرکب منها» امکانات.
پرسش: ...
پاسخ: مثلاً بله. «و هو أضا مستحيل سيأتي بيانه».
«و كيف يصح في جسم واحد» دارند آن ضربه آخر را به اين سخن و به اين ادعا و به اين فرض ميزنند. ميگويند: «و کيف يصح في جسم واحد متناهي المقدار» شما آمديد اين جسم را گفتيد که اين ماده محل همه امکانات ممکنات است. چگونه ميشود که يک جسم متناهي محل امکانات بينهايت و متمايزة المحال داشته باشد؟ «و کيف يصح في جسم واحد» که متناه المقدار است «محال متمايزة بأعراضها القائمة بها» به آن محل «غير متناهية عددا بالفعل» مضافاً به اينکه «مع كونه محصورا بين الحواصر ـ» اين محل ما محصور است يعني در حقيقت محدود است. شما بياييد نامتناهي امکان در اين دهنه محدود بگذاريد، اين نميشود. «مع کونه محصوراً بين الحواصر ـ على أن الكلام يتأتى بعينه في كل واحد منها بحسب إمكان قسمته» اين نه تنها در اصل آن جسم قبل از انقسام اين محذورها وجود دارد در خود اجزاء هم اين مشکل سختتر و صعبتر است.
مثل اينکه وقت گذشته، اين چند سطر را هم فردا بخوانيم بعد إنشاءالله وارد حرفهايي نهايي ميشويم که خدا حفظ کند حضرت را که در اين اشارات فصل نهم واقعاً حرفهاي نهايي زده شد که در خدمت دوستان آنها را خواهيم خواند.
خدا حفظ کند همه دوستاني که اسامي شريفشان هست.
پرسش: ...
پاسخ: امروز که اشکال نکرد ...