1402/08/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلد اول، اسفار اربعه
«و أما ثانياً» بحث در فصل نهم از فصول منهج ثاني در بحث استحاله امکان بالغير بود و به تبع اين بحث، مباحثي را در باب امکان به صورت گسترده مطح فرمودند که معناي امکان چيست؟ رابطه بين امکان و ماهيت چيست؟ تحقق امکان در خارج آيا درست هست يا نيست؟ مسائلي از اين دست.
عنواني را جناب صدر المتألهين تحت عنوان «اشکالات و تفصيلات» و در اين عنوان و تحت اين عنوان ادله مشائين نسبت به وجود امکان در خارج را مطرح کردند که چهار دليل را از مشائين جهت وجود امکان در خارج. از اينکه امکان لازم ماهيت است و در عقل جايگاه دارد هيچ بحثي در اين نيست. امکان يک امر عقلي است و لازم ماهيت است. اين را هم مشائين و هم اشراقيين به آن اعتراف دارند و در ذهن وجود امکان را محقق ميدانند. اما آيا اين امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ جاي بحث و کلام هست. البته يک فضاي ديگري از بحث هم مطرح است تحت عنوان معقولات ثاني فلسفي، مثل وجوب، مثل وحدت، مثل وجود، مثل امکان، آن هم باز يک زاويهاي از بحث است که جناب حکيم سهروردي مطرح کردهاند. اما الآن مشخصاً حجت رابعه راجع به خود امکان است که آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟
دليل خاصي که اقامه شد را ملاحظه فرموديد که اگر امکان ممکنات در خارج وجود نداشته باشد پس در خارج ممکنات يا ممتنعاتاند يا واجبات. «و التالي باطل فالمقدم مثله». اين حجت رابعه بوده است.
جناب حکيم سهروردي در مقام جواب از اين حجج يا اشکالات برآمدند و ميفرمايند که به هيچ وجه امکان در خارج راه ندارد و الآن داريم جواب جناب حکيم سهرودي را ميبينيم. جناب صدر المتألهين هم همراهاند همبيان هستند همزبان هستند با جناب سهروردي گرچه در بحث وجود رابط از ايشان جدا ميشوند اما در ارتباط با وجود رابطي و محمولي امکان در حقيقت با ايشان همراه و همدلاند يعني جناب صدر المتألهين و همچنين جناب سهروردي در اينکه امکان در خارج به صورت وجود محمولي و رابطي وجود ندارد اين را متفقاند اما در نحوه وجود رابط يک بحثي دارند که جناب صدر المتألهين از اشراقيين جدا ميشوند.
يکي از سخناني که در اين رابطه مطرح شده بود اين بود به اين صورت که ميشود به عنوان دليلي براي آنها محسوب کرد اين است که يعني دليل براي قائلين به نفي امکان در خارج که اگر امکان براي اين ممکنات بخواهد در خارج وجود داشته باشد يلزم که ما بينهايت امکانات داشته باشيم نه تنها ممکنات و حوادث داريم بايد بينهايت امکانات داشته باشيم و وجود بينهايت امکانات در خارج محال است. يعني مطلبي که ايشان دارند مطرح ميکنند اين است که به اين صورت جناب حکيم سهروردي که اگر بنا باشد امکان ممکنات، شما حساب کنيد شجر، حجر، ارض، سماء، همه ستارگان، همه کواکب، همه انسانها همه اينها ممکنات و حوادث هستند هر کدامشان هم ممکناند. پس امکانات اينها در کنار ممکنات، اگر اين امکانات بخواهد در خارج موجود باشد همانطوري که ممکنات نامتناهياند قديماً و «الي الآباد» به لحاظ امکانات هم نامتناهياند چرا؟ چون اين امکان هر کدام الآن اين شجر امکانش بايد در خارج باشد. اين حجر امکانش بايد در خارج باشد. اين زيد بايد امکانش در خارج باشد. وجود اين امکانات در خارج محال است که حالا يکي پس از ديگري دليل ميآورند. پس با قطع نظر از آن تسلسل ميگويند تسلسل هم نيست، ما بينهايت امکان بخواهيم داشته باشيم محذور دارد و بطلانش را دارند بيان ميکنند.
پرسش: موجودات هم بينهايت هستند شجر و ماهي و امثال اينها ...
پاسخ: همين، امکاناتش کجاست؟ چون اين امکان از مسائلي است که دليلي برايش ذکر ميکنند اين امکان عرض است اين عرض بايد در کدام جوهر قرار بگيرد.
پرسش: در جوهر خودش.
پاسخ: جوهر خودش که هنوز نيامده است. اين امکان بايد قبل باشد.
پرسش: اگر قبل باشد که عرض نيست. عرض بايد بعد از معروض باشد.
پاسخ: همين است، اگر امکان عرض هست عرض بايد قبل از معروض باشد در حالي که شما ميگوييد تا امکانش نباشد شيء يافت نميشود. امکان سابق بر خود ممکن است. يعني ممکن مسبوق است نسبت به امکان. امکان سابق بايد باشد اگر در ذهن باشد محذوري ايجاد نميکند. اما اگر در خارج بخواهد باشد وقتي بخواهد در خارج باشد، يعني قبل از وجود شجر بايد امکانش در خارج وجود داشته باشد. امکانش کجا ميتواند وجود داشته باشد؟ ملاحظه ميفرماييد. بعد ما ميگوييم اگر اين امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد حالا دلايل بعدي که ميخوانيم، همين امکان اگر بخواهد در خارج وجود داشته باشد اين امکان به عنوان يک موجود نيست مگر؟ اين مگر اين امکاني که موجود است خودش ممکن نيست؟ «و للإمکان امکان»، امکان قبلي چون الآن ميگوييم اين امکان را شما در حد ممکن بدانيد، همين امکان را در حد ممکن بدانيد، ميگوييم اين آقاي امکاني که الآن ميخواهد يافت بشود آيا اين امکان، امکان دارد يا ندارد؟ پس بايد مسبوق به امکان باشد فهکذا فيتسلسل.
پرسش: ...
پاسخ: اين هم همينطور است که حالا همين ادلهاي است که داريم ميخوانيم.
در جلسه قبل اينطور تصور شده بود يعني مثبتين امکان ميگويند که امکان در خارج وجود دارد. اگر در خارج وجود دارد، امتياز بينهايت امکان کجاست؟ اگر به لحاظ خارج بخواهيم نگاه بکنيم بسيار خوب اين زيد اين عمرو اين خالد اين ميلياردها و ميليونها و بينهايت انسان امتيازاتشان در خارج است. امتياز اين امکاناتي که قبل ممکنات ميخواهند يافت بشوند کجاست؟
پرسش: ...
پاسخ: در خارج وجود ندارند که ما بخواهيم امتياز بدهيم بايد شيء تحقق پيدا بکند تا بتوانيم. آقايان مثبتين اينجا يک مقدار پايشان لنگيد و گفتند که ما ميآوريم امکاناتشان را در ذهن. ميگويند احسنتم، اگر شما امکانات را آورديد در ذهن، داريد حرف ما را ميزنيد.
پرسش: ...
پاسخ: ما ميگوييم امکانشان در در ذهن است و وقتي در ذهن باشد محذوري ايجاد نميکند. امکان اين شجر آن حجر اينها همهاش در ذهن هستند يک به يک هر کدام بخواهند يافت بشوند به لحاظ ذهني الحاق ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اتفاقاً همين را اينها در يک تحافتي گير کردند ميگويند آقايان مشائين، مگر نه آن است که ممکنات در خارجاند؟ پس امکاناتش هم بايد در خارج باشد. اشراقيين دارند اشکال ميکنند ميگويند اگر امکاناتش بخواهد در خارج باشد، ما بينهايت امکان بايد داشته باشيم. اين بينهايت امکان که قبل از ممکن بخواهند يافت بشوند موطنشان کجاست؟ محلّشان کجاست؟ بعد ما نقل کلام در آن امکان ميکنيم. اينها از اين اشکال قوي هراسيدند و گريز داشتند آمدند در ذهن، گفتند اين امکانات در ذهن است. ميگويند احسنتم، حالا که هست پس شما در حقيقت به اين اشکال اعتراف کرديد و امکانات را برديد در ذهن. امتيازاتش در ذهن است و اين امکانات هم در ذهن است.
پرسش: ...
پاسخ: حالا موطنش مخصوصاً در «الوجه الثاني» بعدي ميخوانيم اين را هنوز نگفتيم. اما اين اشکال را ميخوانيم. از ديروز اين بود که «و و ليس لأحد أن يقول إنا إذا اقلنا تلک الامور الغير المتناهيه» وقتي ما تصور کرديم اين امکانات بينهايت را امور غير متناهي يعني امکانات بينهايت را، «يصح اضافة الإمکانات الغير المتناهية إليها» يعني به آن امور. به آن ممکنات. «فيمتاز بها بعض الامکانات ببعضها» يعني امتياز پيدا ميکند به وسيله اين امور بعضي از امکانات از بعضي ديگر. ببينيد ممکن هستند که امکان را ممتاز ميکنند مگر ممکنات ممتاز نيستند؟ امکاناتي که به اينها وصل ميشود اينها امتياز پيدا ميکنند.
اينجا گفته «إنا إذا اقلنا تلک الامور» ما وقتي اينها را در ذهن ما آورديم ممکنات را در ذهن آورديم اضافات را در ذهنمان اضافه ميکنيم به اين امور، در اينجا امتياز پيدا ميشود.
دو جواب دادند که جواب را ديروز قبلاً ملاحظه فرموديد اما جواب امروز که بحث ماست «و أما ثانيا» شما چه گفتيد؟ گفتيد که ما اين امکانات را ميبريم در ذهن و بعد از ذهنمان اين امکانات را اضافه ميکنيم به ممکنات، از اينجا امتياز حاصل ميشود. ببينيد در خارج مگر زيد و عمرو ممتاز نيستند؟ امکان زيد امکان عمرو در ذهن است ما از جايگاه ذهنمان اين امکان را به زيد آن امکان را به عمرو اسناد ميدهيم از اينجا امتياز درست ميکنيم. اين تصويري است که اين آقايان از اين اشکال داشتند و گفتند بالاخره اين امکانات اگر بخواهد در خارج يافت بشود امتيازش کجا ميشود، اينجوري تصور کردند.
اما ثانياً جوابي که به ايشان ميدهند ميگويند که «فلأن كلامه» آقاي مجيب که اينجوري گفته «على تقدير التسليم» حالا فرض کنيم که اين سخنش درست باشد، ولي درست نيست. اگر ممکن خارج است امکان که نميتواند در ذهن باشد بعد بياييم بگوييم امکاني که در ذهن است منسوب به آن ممکن است که در خارج هست. اينکه نميشود. حالا «علي تقدير التسليم».
پرسش: ...
پاسخ: در يک موطن باشند بله. «فإن کلامه علي تقدير التسليم في الحقيقة اعتراف بما هو مقصودنا» ما ميگوييم اين امکانات در خارج نيستند. اين امکانات فقط در ذهن هستند اين مقصود ماست. اين آقاي بزرگوار هم اين را فعلاً پذيرفته و گفته امتياز اين امکانات در ذهن ماست ما از طريق ذهنمان منتقل ميکنيم به اين ممکنات در خارج. ميگويد که پس شما اعتراف کرديد به مقصود ما «اعتراف بما هو مقصودنا»، چرا؟ براي اينکه «ـ فإن ظرف الحصول بعينه ظرف الامتياز» اين ممکنات کجا وجود دارند؟ يا اين امکانات در کجا وجود دارند؟ هر کجايي که شما توانستيد بين اينها امتياز بدهيد ظرف حصولش هم همانجاست. اين امکانات را شما گفتيد که ظرف امتياز ذهن است بعد ما از ذهن به عين ميبريم ميگوييم اگر اين امکانات ظرف امتيازشان ذهن هست ظرف وجود اين امکانات هم بايد در ذهن باشد. همانجايي که ممکن حاصل است امتيازش حاصل ميشود.
«فإن ظرف الحصول» يعني ظرف حصول اين امکانات «بعينه ظرف الامتياز فإذا لم يكن الامتياز بين أعداد الإمكانات ـ إلا بحسب العقل و تصوره لم يكن ظرف تحصله و تحققه إلا الذهن» يعني چه که شما بگوييد امتياز امکانات در ذهن است ولي حصول و تحقق امکانات در خارج است، اينکه نميشود. شما در ذهن داريد اينها را از يکديگر جدا ميکنيد پس اينها بايد در ذهن باشند. معنا ندارد که امتياز در ذهن باشد اما تحقق در خارج باشد تحصل در خارج باشد.
«فإذا لم يکن الامتياز بين أعداد الإمکانات إلا بحسب العقل و تصور العقل م يکن ظرف تحصله» اين امتيازي که بين امکانات هست و تحقق اين امتيازي که بين امکانات هست «إلا الذهن» چرا اينجوري است؟ براي اينکه «لأن[1] تعقلنا لامتياز الإمكانات إذا فرضنا كون امتيازها واقعا بحسب الأعيان يكون تابعا لنفس امتيازها» ميفرمايد که ما وقتي که امکانات را تعقل ميکنيم در کجا تعقل ميکنيم؟ «لإن تعقلنا لامتياز الإمکانات» امتياز امکانات يعني اينکه ما جدا ميکنيم ميگوييم اين امکان مال آقاي زيد، اين امکان مال آقاي عمرو، اين امکان مال شجر، اين امکان مال آن کوکب، جدا ميکنيم امتياز ميدهيم بين اين امکانات. ما داريم در ظرف ذهنمان اين امکانات را ممتاز ميکنيم. «لان تعقلنا لامتياز الإمکانات» البته «إذا فرضنا کون امتيازها واقعا بحسب الأعيان يکون تابعا لنفس امتيازها» براساس حرف مشائين داريم جلو ميرويم. چون مشائين ميگويند که اين ممکنات در خارجاند. امکانشان هم در خارج است. امتيازشان در ذهن است. ميگويد اين امتيازي که در ذهن است با آنکه خود امکان در خارج است چگونه جور در ميآيد؟
«لأن تعقلنا لامتياز الإمکانات إذا فرضنا کون امتيازها واقعا بحسب الأعيان» يعني در ذهن آمده ولي به حسب أعيان است چون در خارج اين امکانات وجود دارند از اين امکاناتي که در خارج هستند ذهن انتزاع ميکند. «لأن تعقلنا لامتياز الإمکانات إذا فرضنا کون امتيازها» اين امکانات «بحسب الأعيان يکون» اين امتياز «تابعا لنفس امتيازها» اين امکانات. در خارج بايد اين زيد و عمرو از يکديگر ممتاز باشند تا ذهن اين امتياز را از خارج انتزاع بکند ببرد در عقل. پس بنابراين در خارج بايد باشد. از يک طرف ميفرماييد که اين امتياز در خارج است ذهن تابع اوست. از يک طرف ميفرماييد که اين امتياز از ذهن دارد ميآيد به خارج. اين دور ميشود.
«لأن تعقلنا لامتياز الامکانات» البته سهروردي و اشراقيين ميگويند که امتياز در ذهن است امکانات هم در ذهنند هيچ محذوري ايجاد نميکند. شما ميگوييد که امکانات در خارج است و اين امتياز را از خارج ميآييد امتياز امکانات را از خارج به ذهن ميخواهيد بياوريد، دوباره از ذهن ميخواهيد ببريد به خارج، اين چگونه جور در ميآيد؟ «لأن تعقلنا لامتياز الامکانات إذا فرضنا کون الامتياز» اين امکانات «واقعاً بحسب الأعيان يکون» اين امتياز «تابعا لنفس» اين امکانات در خارج. «فإذا حصل الامتياز بينها» اين امکانات «بنفس تصور العقل و اعتباره» عقل «لزم توقف الشيء على نفسه و تابعيته إياها و هو محال» لطفاً دقت کنيد که چگونه دور ميخواهد درست بکند مرحوم صدر المتألهين يا مرحوم حکيم سهروردي. حکم سهروردي پس دقت بفرماييد که کاملاً نافي امکان و امتياز امکان در خارج است. ميگويد امکان و امتيازاتش در ذهن هستند. اين را ميگذاريم کنار.
آقايان مشائين ميگويند که امکانات در خارج است. ميگوييم: بينهايت امکان را چکار بکنيم نسبت به ممکنات؟ امتيازي که ندارند هنوز! اين امکان وقتي که ممکن تحقق پيدا کرد تشخص پيدا کرد امکان حاصل ميشود چون امکان يک شيء است هنوز خودش شيء نيست. اينها آمدند گفتند که امتياز اين امکانات مال ذهن است وقتي ذهن اين امکانات را ممتاز کرد، بعد اين را ميبريم به خارج به هر کدام از اين امکانات در حقيقت امتيازش را به او ميدهيم. ايشان ميگويد در اين فرض دور پيش ميآيد. هم از خارج ميخواهيد بگيريد اين امتياز را، هم از ذهن ميخواهيد بياوريد به خارج.
پرسش: اين را چه کسي ميگويد؟
پاسخ: اين را جناب حکيم سهروردي ميگويد. ميگويد اينجا دور پيش ميآيد. اگر امکان و امتيازاتش همهاش در ذهن باشند نه ذهن متوقف بر خارج است نه خارج متوقف بر ذهن است. اما اگر شما بگوييد امکان در خارج است امتيازش هم هست ولي ذهن انتزاع ميکند برميگرداند اين دور پيش ميآيد. «لأن تعقلنا لامتياز الامکانات إذا فرضنا کون الامتياز» اين امکانات «واقعاً بحسب الأعيان يکون» اين امتياز «تابعاً لنفس» امتياز آن امکانات در خارج. «فإذا حصل الأمتياز بين الامکانات بنفس تصور العقل و اعتباره» عقل «لزم توقف الشيء علي نفسه و تابعيته» اين امتياز «إياها» آن امکانات را «و هو محال» توقف يک شيء بر شيء ديگري که آن شيء بر همين شيء متوقف است اين دور ميشود.
اين يک دليل بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله. همچنان در اين فضا هستيم که آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ امکان اشياء، ما وقتي تصور عقلي ميکنيم ميگوييم که امکان لازمه ماهيت است و ماهيت تا وجود پيدا نکرده در عقل است وقتي وجود پيدا کرد به تبع موجود در خارج وجود دارد ولي امکانش در عقل است. اين را حرفي است که اشراقيين ميزنند و حکمت متعاليه هم تا حدي همراه است ولي ميرود تا آن حدي که بگويد تا حد وجود رابط در خارج وجود دارد.
پرسش: ...
پاسخ: به وجود، يعني به عين وجود موجود ميشود ماهيت.
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد الآن ماهيت انسان مثل ماهيت زيد هنوز وجود پيدا نکرده، زيد متولد نشده است، ماهيت زيد کجاست؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، وقتي ما ميخواهيم بخواهيم زيد به عنوان يک انسان بخواهد تحقق پيدا بکند در تصور ما در تعقل ما ماهيتش که هست، ما در عقل تصور ميکنيم ماهيت زيد را، هنوز وجودي پيدا نکرده است. اين تصور در عقل ماست وقتي زيد تحقق پيدا کرد. به تحقق و به وجود زيد اين ماهيت هم در خارج پيدا ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: تا قبل از اينکه بچه داشته باشيم اين آقا که ميخواهد ازدواج بکند تا قبل از اينکه بچه داشته باشد بچه که در خارج وجود ندارد ماهيتش هم وجود ندارد وجودش هم وجود ندارد. ولي انسان ميتواند تصور بکند که آقا يک غلامي پيدا ميکند اين تصور او در ذهن يک ماهيتي برايش ايجاد ميکند اينها همهاش در ذهن است اشکالي ندارد ولي وقتي وجود پيدا کرد آن ماهيت به تبع وجود در خارج يافت ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: تصور کرده، تحققش چيست؟
پرسش: ...
پاسخ: در ذهن که جاي اصالت نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اصيل آن است که منشأ اثر باشد. آنکه در ذهن است منشأ اثر است؟
پرسش: ...
پاسخ: اصيل يعني آن چيزي که منشأ اثر باشد. ماهيت ذهنيه آيا منشأ اثر است؟
پرسش: نه، ...
پاسخ: الآن فرض در ذهن نيست، آنکه در خارج هست اولاً و بالذات چيست؟
پرسش: وجود است.
پاسخ: بسيار خوب. پس وجود وقتي تحقق پيدا کرد به تبعش ماهيت ميآيد، پس چطور ميفرماييد ماهيت اصيل است. «الوجه الثاني» وجه ثاني چيست؟ صفحه 532 را ملاحظه بفرماييد، فرمود: «ربما يرتکب منهم مرتکب حصول سلسلة الامکانات الغير المتناهية بأن يقول» آقايان مشائين چه ميگويند؟ ميگويند سلسله امکانات غير مترتبه بل متکافئه در خارج وجود دارند. ميگويند همانطوري که ما ممکنات نامتناهي داريم امکانات نامتناهي داريم ولي اين امکانات يک سلسله غير مرتبه دارند سلسله متکافئه دارند نه سلسله مترتبهاي که تسلسل پيش بيايد. اين سخن آقايان مشائين است.
جناب سهروردي دارند جواب ميدهند که جواب اولشان را قبلاً ملاحظه فرموديد و فرمودند «الأول ان الإمکان معني واحد» که خوانديم اما جواب دوم «و الوجه الثاني» براي ردّ اين استدلالي که آقايان مشائين کردند. ميگويند اجازه بفرماييد که تصورمان را درست بکنيم از اول. ميگويد اين امکاني که شما ميفرماييد در خارج است، اين امکان جوهر که نيست عرض است. لطفاً بفرماييد موطن اين امکان کجاست؟ اين امکاني که شما براي ممکنات در نظر گرفتهايد موطنش کجاست؟ حتماً ميفرماييد که ما غير از ماده چيز ديگري نداريم، در ماده اين امکان بينهايت امکان در ماده جمع شده است. ميگويد خيلي خوب، اين ماده هم ماده جسماني است و قابل انقسام است و از همين جا دارند استدلال اينها را مخدوش ميکنند.
پس اول ميگويند که اين امکان جوهر که نيست عرض است. عرض معروض ميخواهد هنوز هم که ماهيت وجود پيدا نکرده تا اين امکان بخواهد رويش سوار بشود. براي اينکه اين امکان ماهيت است بايد قبل باشد سابق بايد باشد پس اين امکان کجاست؟ اگر امکان ملحوق باشد و مع باشد ما ميتوانيم بپذيريم که ماهيت باشد امکان رويش بيايد. اما امکان بايد سابق بر ممکن باشد اينکه بخواهد سابق باشد از طرفي هم عرض است جوهر نيست در کدام موطن ميخواهد قرار بگيرد؟ لابد ميفرماييد که در ماده قرار ميگيرد. حالا ايشان دارند ميگويند که اگر امکان بخواهد در ماده باشد ما ميآييم ميگوييم اين ماده جسماني است، اين ماده جسماني را منقسم به دو قسم ميکنيم. الآن بينهايت امکانات شده است بينهايت امکانات شده است. اين امکانات هم به صورت عرض هستند و نه جوهر، بايد در يک جوهري قرار بگيرند. جوهر چيست؟ ماده است. ميگوييم ما يک مادهاي داريم که بينهايت امکانات اشياء همه در اين ماده جمع شدند. بسيار خوب!
حالا ما سؤال ميکنيم؛ اگر اين ماده را چون جسماني است و جوهري است که اين امکانات روي آن سوار شدند اگر ما اين ماده را به دو قسمتش تقسيم بکنيم، ميتوانيم تقسيمش بکنيم يک موجود جسماني است و قابل انقسام به دو قسم است. اين بينهايت امکان کجا ميروند؟ آيا اين بينهايت امکان همهشان روي هر دو جزء هستند؟ اين يک صورت، ميتوانيم بگوييم که آقا بينهايت امکان هستند اين بينهايت امکان همه اين بينهايت هر کدام روي جزء الف و روي جزء باء است. اين يک صورت.
پرسش: ...
پاسخ: ما ماده را تقسيم کرديم به دو قسم الف و باء و بينهايت هم امکان داريم و اين بينهايت امکان هم روي آن ماده ما رفته است. آن ماده را ما تقسيم کرديم به دو قسم الف و باء. سه تا صورت پيدا ميکند يا بايد بگوييم که همه آن امکانات گذشته هم روي قسمت الف هستند هم روي قسمت باء. اين يک فرض.
فرض دوم اين است که بگوييم نه، همه آن امکانات باطل شدند همه آن امکانات نامتناهي باطل شدند و يک امکانات حديث و تازهاي آمده روي جزء الف و روي جزء باء. اين هم فرضي ديگر.
فرض سوم اينکه بگوييم نه، اين امکانات نامتناهي تقسيم شدند به دو قسم، يک قسمش رفته روي اين الف قسم ديگر هم رفته روي باء. «و التالي بأسره باطل فالمقدم مثله».
يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد: شما که ميفرماييد امکانات موجودات و امکانات ممکنات در خارج موجود هستند اين يک بحث است، و بعد ميفرماييد که اين امکانات نامتناهياند اين هم دو بحث، بعد ميفرماييد که اين امکانات «علي نحو العرض» هستند و روي جوهر بايد باشند، اين سه؛ و موطن و جوهر اينها هم ماده است، چهار؛ ميآييم و اين مسئله شما را تحليل ميکنيم.
پس فرض ما اين است که امکانات بينهايت در خارج هستند و اين امکانات بينهايت در موطن ماده هستند. الآن جناب حکيم سهروردي اين سه تا فرض را مطرح ميکند. ميگويد اگر ما آمديم اين مادهاي را که موطن و جوهر اين امکانات بينهايت است را به دو قسم تقسيم کرديم، از يکي از سه حال بيرون نيست؛ يا همه آن امکانات نامتناهي روي هم جزء الف است، هم روي جزء باء. اين يک فرض است. يا نه، همه اين امکانات نامتناهي معدوم ميشود و يک امکانات نامتناهي جديد و حديثي بر اين الف و جزء باء ميآيد، دو؛ يا نه، اين امکانات تقسيم ميشود يک بخشي از آن به صورت محدود روي الف يک بخشي هم به صورت محدود روي باء قرار ميگيرد. کدم يک از اينهاست؟ «و التالي بأسره باطل فالمقدم مثله».
«الوجه الثاني أن المادة الحاملة للإمكانات الغير المتناهية إذا قطعناها بنصفين» اگر م اين مادهاي که حامل امکانات غير متناهي است. آقايان، ما اين تصوير کرديم تحليل کرديم و گفتيم که امکانات خارج هستند، يک؛ نامتناهي هستند، دو؛ ماده هم حامل اين امکانات است، سه. اين را عرض کرديم. «ان المادة الحاملة للإمکانات الغير المتناهية» حالا فرض کنيم «إذا قطعناها» يعني آمديم تقطيع کرديم «بنصفين» آن ماده را به دو قسم تقسيم کرديم، از سه حال خارج نيست: «ـ فإما أن يبقى في كل من النصفين إمكانات غير متناهية هي بعينها الإمكانات التي كانت ـ» همان امکاناتي که قبلاً وجود داشت آمده همه اين امکانات روي هم جزء الف هم جزء باء، اين يک فرض. «أو يحدث لها إمكانات غير متناهية في تلك الحال» يا ميگوييم آن امکانات قديم همهشان رفتند، يک امکانات نامتناهيه حديث و جديدي آمدند روي اين دو جزء الف و باء قرار گرفتند «أو يحث لهما» يعني براي اين دو جزء، براي اين نصفين، «إمکانات غير متناهية في تلک الحال» اين فرض دوم.
فرض سوم: «أو يبقى[2] في كل واحد إمكانات متناهية» يا بگوييم که آن امکانات نامتناهي که بود الآن آمده به دو قسم متناهي تقسيم شده، يک قسمش رفته روي جزء الف، يک قسمش رفته روي جزء باء قرار گرفته است. «أو يبقي في کل واحد إمکانات متناهية و أقسام التوالي باطلة فكذا المقدم» تالي بأسره باطل فالمقدم مثله. قياس را اينطور تنظيم ميشود که اگر امکان در خارج باشد و امکان نامتناهي باشد و حامل امکان هم ماده باشد ما اگر تقسيم بکنيم اين ماده را به دو قسم، اين توالي ثلاث را دارد «و التالي بأسره باطل» پس امکانات غير متناهي در خارج نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: اگر جسم باشد جسم فرض دارد تقسيم بشود. ماده است. ماده تقسيم ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ببينيد ما گفتيم که بينهايت امکان روي ماده قرار گرفته، نه اينکه يکي باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اين از بحث امتياز نيست، آن مال اوّلي بود. دومي فرضش را جدا بفرماييد. در مقام فرض اين است که ما اولاً امکان در خارج است، ثانياً اين امکانات بينهايت است ثالثاً اينها عرض هستند و جوهر و موطن ميخواهند و رابعاً که موطن اينها ماده است. حالا ما ميگوييم: حالا که شما اينها را قبول کرديد، ما ميآييم اين ماده را تقطيع ميکنيم به دو قسمت. آن وقت اگر ماده محل اين امکانات تقسيم شد، اين حالها چه ميشود وضعيتش؟ ميگويد: از اين سه حال خارج نيست؛ يا همه اين بينهايت ميروند هم روي جزء الف هم روي جزء باء. اين يک صورت است. يا نه، همه از بين ميروند امکانات جديدي حاصل ميشود، نامتناهي جديد. يا ميگوييم که اين امکانات را تقسيم ميکنيم به دو تا قسم.
حکيم بايد همه چيز را نگاه بکند. «أما بطلان الأول» بطلان اول چيست؟ اجازه بدهيد ظاهراً يک مهمان محترمي هم آمدند و اگر به اين اشکال برسيم شايد جواب زمان هم نبرد، براي جلسه بعد قرار بدهيم إنشاءلله.