1402/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلد اول، اسفار اربعه
«بل نقول لا يتصور أن يکون لکل حاديث امکان عيني متقدم علي وجوده» بحث در فصل نهم از منهج ثاني استحاله امکان بالغير بود ولي مباحثي را که حول امکان معناي امکان نسبت امکان با ماهيت و عمدتاً بحث وجود امکان در خارج از مباحثي است که در اين فصل مطرح ميشود يکي از اختلافاتي که بين مشائين و اشراقيين وجود دارد و جناب صدر المتألهين به اقوال طرفين ميپردازد ادله را ميپردازد و به هر حال به دنبال يک تصالح اتفاقي هم هست اين است که آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ که اين مباحث پاياني که تحت عنوان «اشکالات و تفصيات» مطرح است مربوط به اين بخش است.
مرحوم صدر المتألهين در خصوص اين امکان البته اين يک بحث بسيار اساسي است اين مخصوص به امکان نيست امکان، وجوب، وحدت، وجود و بسياري از مفاهيمي از اين دست که اينها همه معقولات ثاني فلسفي ميتوانند باشند اينها بحثشان جدي است اينجا الآن که ما اين بحث را ميکنيم درست است به صورت خاص امکان را داريم بحث ميکنيم حدوث را بحث ميکنيم حدوث ذاتي را بحث ميکنيم ولي وقتي تحليل نهايي ميشود دارد يک قاعدهاي ساخته ميشود الآن همانطوري که ديروز هم ملاحظه فرموديد خلط يا اشتباهي که جناب حاکم سهروردي کرده اينگونه از مفاهيمي که معقولات ثاني فلسفي هستند با معقولات ثاني منطقي يکي دانستند و گفتند امکان و وجود و وحدت مثل جزئيت و کليت و جنسيت و فصليت است در حالي که اينها دو وعاء ديگر هستند. يکي اصلاً در خارج راه ندارد و ديگري در خارج راه دارد يکي عروض و اتصافش در ذهن است يکي عروض در ذهن و اتصاف در خارج است خيلي بحث، بحث جدي و مهمي است ما اگر توانستيم وجود امکان در خارج را بيان کنيم وحدت و وجود و بسياري از بحثها هم مسائلش حل خواهد شد.
بنابراين اهتمامي که الآن جناب صدر المتألهين به اين مسئله دارد ميدهد فقط به خصوص امکان نيست. بلکه همه معقولات ثاني فلسفي به چنين مسئلهاي دچارند که بايد حل و فصل بشود و لذا جناب حکيم سهروردي آمده چهار تا مفهوم عام را مفهوم وجوب، مفهوم وجود، مفهوم وحدت، مفهوم امکان اينها را کنار هم گذاشته و گفته اينها اگر بخواهند در خارج يافت بشوند مستلزم تسلسل و محال و امثال ذلک ميشوند و طبعاً اينها در خارج راه ندارند و جناب صدر المتألهين دارد ادله طرفين را ذکر ميکند که بالاخره ما راجع به معقولات ثاني فلسفي بتوانيم يک حکمي داشته باشيم. اگر ميگوييم عروض در ذهن اتصاف در خارج است اين اتصاف در خارج را معنا کنيد يعني چه؟ اگر اينها را هم جزء معقولات ثاني منطقي ميخواهيد بدانيد عروض در ذهن اتصاف در ذهن، پس وجود وحدت امکان هيچ کدام از اين معقولات ثاني در خارج وجود ندارد.
ولي نه، اينها اکتسابشان در خارج است حالا اين اتصاف در خارج است يک مسئلهاي است که بايد رويش باز بکنيم و مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) در آن تعليقه خاص خودش که همه جا اضطرار دارد اما در اينجا فرمود اين حرفي که مرحوم صدر المتألهين زده است «هذا هو الحق الذي لا مرية فيه» اين را حتماً بايد از روي خود اسفار بخوانيم که جناب علامه در پايان همين بحث اين بحث ميآيد يعني صفحه 336 اسفار جلد يک ميآيد که حاج آقا اينجا اين را ارجاع دادند ملاحظه بفرماييد همين صفحه 530 همين کتاب ملاحظه کنيد «سيأتي منه قدس سره» که «أن الانفکاک بين ظرفي العروض و الاتصاف تحکّم و لا يمکن أن يتّصف امر في الخارج بما لا يوجد الا في الذهن بل لابدّ له في الخارج من وجود بأي نحو کان» حالا يا در حد وجود رابطي يا وجود رابط اين «بأي وجود کان» اين بالاخره هر جور هست بايد اين را در خارج بياوريم و اگر پايش در خارج نباشد طبعاً تمم معقولات ثاني فلسفي ما مثل معقولات منطقي ميشود يعني عروض در ذهن و اتصاف در ذهن خواهد شد.
اين مسئلهاي است که «فراجع» صفحه 336 که إنشاءالله اين مطلب خوانده بشود. البته قبلاً هم يک اشارهاي شد و ما إنشاءالله بحث عمدهاي که در پيش داريم در اينجا تحت عنوان اشارات فصل نهم حاج آقا به اين بحث ميپردازند و إنشاءالله ما هم اين بحث را دنبال ميکنيم. اين فضاي عمومي بحث ما است که دوستان مستحضر باشيد اگر ميبينيد که اينجا دارد اينجور راجع به امکان و نحوه وجود او در خارج بحث ميکنند منکرين مثبتين نظر خود شريف جناب صدر المتألهين و اينها دارد مطرح ميشود براي اينکه بحث، بحث جدي و کلي و اساسي است که آيا معقولات ثاني فلسفي مثل وجود، مثل وحدت، مثل وجوب، مثل امکان در خارج هستند يا نيستند؟
مرحوم حکيم سهروردي به شدت مخالفاند که اينها در خارج وجود ندارند و الآن اين عبارتي که به ايشان تصريح کرده به اينکه گفته وجوب و وحدت و اينها مثل جزئيت و کليت است اين عبارتي که ديروز خوانديم فرمودند که «و لا صورة في الأعيان و لا منافاة بين أن يکون زيد جزئيا و الانسان کليا في الأعيان و بين کون الکلية و الجزئية من الأمور الممتنعة و کذلک الحال في اتصاف الشيء بالامکان و الامتناع و نظايرهما» اين تعبير ايشان «فمنظور فيه» که ديروز ملاحظه فرموديد.
رفتند مستقيماً در ارتباط با حجت رابعهاي که مثبتين امکان در خارج مطرح کردند. اين را لطفاً ملاحظه بفرماييد «و رابعتها» صفحه 529 اين را ملاحظه کنيد «مختصة بالإمکان» صفحه 529 آخرين سطرش «و رابعتها مختصة بالامکان» يعني آن حجتي که مختص است اين حجت به امکان يعني دارد يک دليلي ميآورد که حتماً امکان در خارج هست. چيست؟ «و هو ان کل حادث» هر حادثي «يجب ان يسبقه الامکان و لا يوجده الفاعل الا لأنه ممکن في الاعيان لا لانه ممکن في الذهن» چرا آن آقاي فاعل و موجب دارد اين ممکن را ايجاد ميکند؟ چون در خارج امکان دارد. امکانش چون در خارج وجود دارد ايجادش ميکند «لا لأنه ممکن في الذهن فحسب و الا ما حصر له تحقق الا في الذهن» اگر فقط امکانش در ذهن بود فقط بايد در ذهن باشد.
«فما وجود في الخارج فلابد من أن يکون له امکان في الخارج» هر چيزي که در خارج يافت ميشود اين الا و لابد امکانش هم بايد در خارج باشد اين حجت رابعهاي بود که الآن جناب صدر المتألهين ميخواهند اين حجت رابعه را تحليل بکنند هم خودشان نفي ميکنند ميگويند اين حجت کافي نيست. نفي نه يعني اينکه امکان در خارج نيست. اين حجتي که دارند ذکر ميکنند اين حجت کافي نيست.
از سوي ديگر هم جواب حکيم سهروردي را هم ميآورند يعني از دو منظر؛ هم منظر خودشان هم منظر جناب حکيم سهروردي که ما الآن بحثي که امروز ميخوانيم «بل نقول» اين در حقيقت فرمايش جناب حکيم سهروردي است که در مطارحات آمده که جواب خودشان را فرمودند که «إن أريد بما هو بحسب نفس الذات من حيث هي فالمسلّم انّه سبق الامکان الذاتي علي الوجود بحسب الاعتبار الذهني و ملاحظة عقلية حتي أن الممکنة و إن لم يکن له عدم زمان سابق علي وجوده فصوّر العقل حالة لا کونه» اين را جناب حکيم صدر المتألهين بيان فرمودند.
اينجا در وقتي که ميگوييم «بل نقول» اينجا فرمايش جناب حکيم سهروردي است که ميگويند جواب از اين حجت رابعه را بدهند.
جناب حکيم سهروردي ميگويد که اين چه حرفي است که شما ميزنيد؟ حرف شما مستلزم اين است که ما يک امکانات غير متناهي در خارج داشته باشيم ببينيد که تصور ايشان چگون است؟ شما فرض کنيد که امکان مثل شجر مثل حجر مثل ارض مثل سماء اينجوري است اگر ما بخواهيم بگوييم براي هر ممکني هر حادثي «من البدء الي الآن و من الآن الي الختم» تا ابديت ما حوادث داريم هر کدام از اينها بايد يک امکاني داشته باشند. پس ما نامتناهي امکان داريم. حتي اگر بفرماييد عيب ندارد يک نامتناهي غير مترتب که تسلسل ايجاد نميکند. ميگويد نه، ما حتي آن تسلسل را کاري نداريم، اصل وجود امکان به صورت غير متناهي محال است و ممکن نيست. اين جوابي است که الآن از ناحيه جناب حکيم سهروردي دارد به مشائين به لحاظ اين حجت رابعه داده ميشود.
«بل نقول لا يتصور ان يکون لکل حادث امکان عيني متقدم علي وجوده» شما حساب کنيد که هر درختي که ايجاد ميشود يک امکاني بايد قبلش در خارج وجود داشته باشد. آسمان، زمين، انسان، اين همه انسانها هر کدامشان بايد يک امکاني قبل از آنها در خارج وجود داشته باشد. «لا يتصور ان يکون لکل حادث امکان عيني متقدم علي وجوده» چرا؟ «لأن الممکنات غير متناهية» ممکنات غير متناهي هستند «و في المستقبل من الحوادث ما لا يتناهى» آينده هم که نهايتي ندارد. گذشته از ازل نداشت الآن هم که آينده ندارد «و في المستقبل من الحوادث ما لا يتناهي الذي هو بسبيل الحصول» يعني دارد حاصل ميشود يکي يکي دارد حاصل ميشود «و بصدد الكون شيئا بعد شيء ـ كحركات أهل الجنة و عقوبات أهل النار على ما وردت به الشرائع الإلهية»، يک؛ «و أقيمت عليه البراهين العلمية»، دو؛ يعني هم دليل عقلي داريم هم دليل نقلي و شريعت که دلالت بر ابديت ميکند. خصوصاً در ارتباط با مسئله جنت حالا اگر در ارتباط با جهنم مثلاً در باب خلودش يک اشکالاتي باشد در باب جنت بحثي در اين نيست که ابدي است «يدخلون في الجنة خالدين فيها ابدا» اين «ابدا» که کسي در اين تأملي ندارد.
پس بنابراين هم از لحاظ گذشته هم به لحاظ آينده ممکنات بينهايتاند پس بايد سلسله امکانات هم بينهايت باشد. اينجا اگر کسي بگويد که اين سلسله امکانات بينهايت باشند اما بينهايت لايقفي است يعني مترتّب بر همديگر که نيستند آن بينهايتي که تسلسل ايجاد ميکند و محال است ترتّب ميخواهد اين که ترتب ندارد. «فإن وجب أن يكون لكل حادث» اگر واجب باشد که براي حادثي يا آنچه که به صدد حدوث است «أو ما هو بصدد الحدوث» حادث يعني آنکه تحقق پيدا کرده، به صدد حدوث آن چيزي که بناست آينده تحقق پيدا بکند «فإن وجب أن يکون لکل حادث إمكان يخصه» اين در پرانتز يا گيومه «على ما هو موجب هذه الحجة» يعني براساس استدلالي که شما کرديد موجَب اين حجت است يعني آنچه که از اين حجت شما استفاده ميشود «علي ما موجب هذه الحجة» اينجا گيومه بسته بشود «علي» باز ميشود «الحجة» بسته ميشود «فإن وجب أن يکون لکل حادث إمکان يخصه، فيحصل في المادة إمكانات غير متناهية» پس لازمهاش اين است که الآن امکان وجود همه انسانها همه اشجار همه احجار همه حيوانات همه اينها که نامتناهياند اينها ماده ميخواهد پس بايد در ماده اينها بينهايت امکان ما داشته باشيم.
«فيحصل في المادة» ماده که يکي بيشتر نيست ماده همان صرف القوه است و آن محض الاستعداد. «فيحصل في المادة إمکانات غير متناهية» بعد شما بفرماييد که بعضي از حوادث مثل فرض کنيد که ازليات و اينها امکان مادي ندارند «و إن لم يكن لبعض الحوادث إمكان فيكون من الحوادث ما لا يسبقه إمكان» لازمهاش اين است که اگر ما بگوييم که آن حوادث امکان ندارند يعني امکانشان در خارج نيست پس لازمهاش اين است که بعضي از حوادث برايش امکاني نباشد. «و إن لم يکن لبعض الحوادث امکان فيکون من الحوادث» پس برخي از حوادث «ما لا يسبقه امکان» بعد ميگويد اگر چنين بگوييم که برخي از حوادثاند که مسبوق به امکان نيستند «فيلزم على مقتضى الحجة أن يلتحق بالممتنع أو الواجب» اين برگشتش به برهانشان است. برهانشان به چيست؟
برهانش اين است که اگر ممکنات در خارج امکان نداشته باشند، يا بايد واجب باشند يا بايد ممتنع باشند «و التالي باطل فالمقدم مثله». پس ممکنات در خارج امکان دارند. ايشان ميفرمايد که اگر شما الآن اينجا برخي از ممکنات را بدون امکان تلقي بکنيد به اقتضاي همين برهاني که اقامه فرموديد لازمهاش اين است که با واجب باشند يا ممتنع. ملاحظه بفرماييد: «و إن لم يکن لبعض الحوادث امکان» اگر شما فرموديد که بعضي از اينها امکان ندارند «فيکون من الحوادث» پس ميباشد برخي از حوادث «ما لا يسبقه امکان» امکان آنها را سابقش نيست. چه ميشود؟ «فيلزم علي مقتضي الحجة أن يلتحق» يعني همين حوادث «بالممتنع أو الواجب».
بعضي آمدند از اين اشکالي که الآن ميکنند جواب بدهند. ميگويند خيلي خوب، اشکالي ندارد، ما غير متناهي داريم اما غير متناهي لايقفي هستند تسلسل ايجاد نميکند، چون آن لا يتناهايي که ترتب بر وجود داشته باشد محال است اما اينها ترتب بر وجود ندارند. «و ربما يرتكب منهم مرتكب حصول سلسلة الإمكانات الغير المتناهية بأن يقول» که چه بگويد؟ «هي غير مترتبة» يعني اين سلسله امکانات بر هم ترتب ندارند تا سلسل ايجاد بشود. «بل متكافئة» اينها تکافئ دارند در عرض هم هستند باهم هستند بدون ترتبي در آنها باشد. «لكل حادث إمكان يخصه» بگوييم که همه اين ممکنات «ن الآزال الي الاباء» همه اين ممکنات يک امکان هستند که هر کدامشان ظرف خودشان را دارند «لکل حادث إمکان يخصه» ايشان ميگويد که اگر چنين حرفي بخواهيم بزنيد اين را جوابي است که حکيم سهروردي ميدهند و جناب صدر المتألهين عين همان جواب را در اينجا ميآورد «لكنا نبين أن اجتماع الإمكانات الغير المتناهية مستحيل من وجهين» ما از دو راه امکان نامتناهي ولو ترتب نداشته باشد ما نامتناهي امکان داشته باشيم اين محال است ولو ترتب هم نداشته باشيم. از دو راه اين را ميخواهند ابطالش بکنند و محال بشمارند. راه اول:
پرسش: ...
پاسخ: ولي ميگويد که در مورد تسلسل ترتبي نيست. ولو تسلسل تعاقبي باشد باز هم محال است. اين فرمايش جناب حکيم سهروردي است.
پرسش: ...
پاسخ: اين از «بل نقول» اين کتابها ما حتماً بايد حالا اگر خارج اسفار بود بايد ميآورديم اين مطالب را از روي مطارحات ميخوانديم الآن برخي از مطالب مال مطارحات جناب سهروردي است بعضي را جناب صدر المتألهين دارد اضافه ميکند لذا اينجا هم که ارجاع دارند کتاب مطارحات صفحه 346 يا صفحه 349 تا 352 اين است که اين مطالب مال آنجاست. حالا ما با قطع نظر از اينکه جواب حکيم سهروردي باشد يا جواب صدر المتألهين باشد ميخواهيم جواب را نگاه بکنيم. آيا اين سخن که هر ممکني هر حادثي «لکل حادث امکان خاص يخصه» به آن واقعاً اينطوري است؟ يعني ما ميتوانيم کنار هر ممکني يک امکاني داشته باشد؟ آيا اين امکان دارد يا نه؟ الآن جناب سهروردي ميفرمايند که نه.
دو تا جواب ميخواهند بر اين. «الأول[1] » جواب اول اين است که «أن الإمكان معنى واحد» معناي امکان يک معناي واحدي است که همان سلب ضرورت وجود و عدم است. «و الممكن بما هو ممكن و من حيث طبيعة الإمكان غير مختلف» ممکن درست است شجر و حجر و ارض و سماء به لحاظ ماهياتشان مختلفاند اما به لحاظ امکانشان که متفاوت نيستند. همه اينها سلب ضرورت وجود و عدم است لذا امکان همه ممکنات به يک معنا است. «أن الإمکان معني واحد و الممکن بما هو ممکن و من حيث طبيعة الإمکان غير مختلف» ممکنات که از اين جهت با هم اختلافي ندارند «و تلك الطبيعة لا يمكن اختلافها من جهة الهيولى» حالا نگاه کنيد ميخواهند بگويند که بفرماييد لطفاً اينکه شما ميگوييد هر ممکني يک امکان خاصي در کنار خودش دارد آيا اين امکانها با هم متمايز هستند؟ اگر متمايز هستند تمايزشان به چيست؟ به ماهيتشان که نميتواند باشد براي اينکه ماهيت بيرون است. اگر امکان ممکن به يک معناست و کثرت اينها به لحاظ ممکن بودن است ما داريم از شما سؤال ميکنيم که کثرت منشأش از کجاست؟ اين کثرتش را شما از کجا داريد؟ اگر بگوييد مثلاً امکان شجر، امکان حجر، امکان ارض، اگر بخواهيد اينجوري جدا بکنيد از ناحيه مضاف اليهشان اختلاف باشد اينکه بيرون از معناي امکان است.
معناي امکان عبارت است از سلب ضرورت. ربطي به آن ماهيات و اين مضاف اليهها که ندارد. ماده هم که براي همه اينها يکسان است الآن ايشان ميفرمايند آن چيزي که ميتواند منشأ کثرت باشد يا آن ماده است يا آن مضاف اليه است يا يک امر ديگري است سه تا امر اضافه ميکنند بيان ميکنند ميگويند هيچ کدام الآن نميتواند منشأ کثرت باشد. يک بار ديگر
پرسش: ...
پاسخ: سخن اين است که آيا اين امکان به اعتبار آن مضافه اليهاش معنايش فرق ميکند؟ امکاني که مال شجر است
پرسش: ...
پاسخ: شما تا اينجا که ميآييد در حقيقت تأکيد داريد بر اشکال، چرا؟ چون ما يک معنا از امکان بيشتر نداريم. درست است متعلقش فرق ميکند ولي معنا امکان يکي است، کثرت از کجاست؟ آن متعلقش که اضافه است درست است به اعتبار متعلقش کاري نداريم ولي خود اين امکان را شما ميگوييد که ما بينهايت حوادث و ممکنات داريم اين بينهايت بايد بينهايت امکان داشته باشد امکان. کثرت را شما از کج درآورديد؟
پرسش: ...
پاسخ: کثرت نداشته باشد. اتفاقاً ميگويد شما که ميگوييد کثرت دارد بايد توجيه بفرماييد. حالا اجازه بفرماييد «إن الإمکان معني واحد و الممکن بما هو ممکن و من حيث طبيعة الإمکان غير مختلف» ممکن از جهت امکانش که اختلافي ندارد همه يعني سلب ضرورت است. «و تلک الطبيعة لا يمکن اختلافها من جهة الهيولي» اين طبيعت هم که به لحاظ هيولي که باهم اختلاف ندارند چرا؟ «التي هي حاملة الإمكانات» ما يک هيولي داريم که اين هيولي آن استعداد محض است و همه امکانات در آن نهفته است پس او که يکي بيشتر نيست. «لأنها قوة محضة و إبهام مطلق كما ستعلم» إنشاءالله در بحث ماده و صورت ظاهراً جلد دوم بحث ميشود.
پس بنابراين «فليس اختلاف الإمكانات الذاتية إلا لاختلاف ما هي إمكاناته و هي الحوادث المعدومة بعد» هنوز اينها معدوم هستند تحقق پيدا نکردند. پس شمايي که داريد ادعا ميکنيد که ما بينهايت ممکنات داريم، يک؛ به تبع اين بينهايت ممکنات بينهايت امکانات داريم، دو؛ اين امکانات که معدوماند به لحاظ ماده که يک ماده بيشتر نيست. به لحاظ معن هم که يک ماده است کثرت را شما از کجا آورديد؟
يک بار ديگر ميخوانيم: «ان الامکان معني واحد و الممکن بما هو ممکن و من حيث طبيعة الامکان غير مختلف» چرا؟ چون سلب ضرورت است اختلافي ندارد. «و تلک الطبيعة» يعني معناي امکان «لا يمکن اختلافها» اختلاف طبيعت «من جهة الهيولي التي هي حاملة الإمکانات لأنها قوة محضة و ابهام مطلق کما ستعلم» اين يک. «فليس اختلاف الإمكانات الذاتية إلا لاختلاف ما هي إمكاناته» مگر بخاطر همان مواردي که دارد به آن اضافه ميشود «و هي الحوادث المعدومة بعد الغير المتناهية» که اين حوادث غير متناهي هستند. «و يستحيل أن يمتاز شيء بسبب إضافته إلى شيء معدوم» اگر يک چيزي به يک موجودي اضافه بشود تمييز پيدا ميکند ولي اگر معدوم باشد که تمييزي حاصل نميشود. «يستحيل أن يمتاز شيء بسبب إضافته إلي شيء معدوم فإن ما لا ذات له لا يميز به شيء عن شيء». شما که الآن ادعا ميکنيد ممکنات نامتناهي داريد امکانات نامتناهي هم هست البته امکانات نامتناهي نميتوانيم داشته باشيم اين امکانات به لحاظ معنا که وحدت دارد به لحاظ موضوع هم که وحدت دارند به جهت اينکه ماده است موطنشان واحد است تنها به لحاظ ممکنات و حوادثي که ميآيند اينها که هنوز نيامدند معدوم هستند و از طريق معدوم که نميتوانيم امتياز بگيريم کسب بکنيم پس بنابراين هيچ راهي براي کثرت و امتياز اينها وجود ندارد.
سه تا راه بود يکي خود معناي امکان. دو: موطن و موضعي که امکان در آن وجود دارد. سه: از راه اضافهاي که به ممکنات حاصل ميشود. هيچ کدام نميتواند کثرت ايجاد کند.
پرسش: ...
پاسخ: پس امکان ذاتي اختلافش از چيست؟ خودش که يک معناي واحد دارد. موطنش هم که واحد است تنها راهي که براي اين اختلاف ميماند چيست؟ اضافهاش به مضاف اليههاي متعدد است. آن هم که معدود است. «فليس اختلافات الذاتيه الا اختلاف ما هي امکاناته» آن چيزي که اين چيز امکانات آن شيء هستند. اين «امکاناته» ضميرش به «ما» برميگردد. «الا لاختلاف» چيزي که اين امکانات، امکانات آن چيز هستند. آن چيست؟ «و هي الحوادث المعدومة بعد الغير المتناهية و يستحيل ان يمتاز شيء سبب اضافته إلي شيء معدوم» پس نتيجه چيست؟ «فإن ما لا ذات له» اگر چيزي ذات نداشت «لا يميز به شيء عن شيء» اين معدومات هم نميتواند منشأ امتياز باشد.
«و ليس لأحد أن يقول إنا إذا عقلنا تلك الأمور الغير المتناهية يصح إضافة الإمكانات الغير المتناهية إليها فيمتاز بها بعض الإمكانات عن بعض» يک نفر ميگويد که آقا، درست است که در خارج هنوز تحقق پيدا نکردند ولي ما در ذهنمان ميتوانيم بگوييم که فرزند زيد عمرو است فرزند عمر بکر است فرزند بکر خالد است همه را در ذهن خودمان داريم چون در ذهن خودمان داريم پس معدوم نيستند. ميگويد خدا پدرت را بيامرزد! حالا که در ذهن آوردي پس اعتراف کرديد که اين امکانات در ذهن است و الا در خارج وجود ندارد. اين يک اعتراف ضمني است به اينکه امکان در ذهن آمده است. «و ليس لأحد أن يقول إنا إذا عقلنا» تعقل کرديم به ذهن آورديم اين امور غير متناهي را «تلك الأمور الغير المتناهية يصح إضافة الإمكانات الغير المتناهية إليها» به اين امور غير متناهيه «فيمتاز بها بعض الإمكانات عن بعض» از اين طريق «فيمتاز بها» يعني از اين طريق ذهني و عقلي ما بعضي از امکانات را از بعضي ديگر ترجيح ميدهيم و امتياز ميدهيم.
«لأنا نقول هذا ممتنع» اين حرف هم ممتنع است يعني چه شما يک غير متناهي را در ذهنتان تصور و عقل کنيد؟ «أما أولا فلاستحالة تحصيل العقل أمورا غير متناهية العدد بالفعل في الذهن» در ذهن شما نميتوانيد بگوييد امور غير متناهي را بگوييد تا ابد در بهشت إنشاءالله ما تصور ميکنيم که افراد! تا ابد يک تصور اجمالي است تفصيلي نيست امتياز نميآورد. «فلاستحالة تحصيل العقل أمورا غير متناهية العدد بالفعل في الذهن مفصلة نعم يجوز أن يخطر بالبال على سبيل الإجمال إمكانات غير متناهية و فرق بين ما يخطر ببال الإنسان العدد الغير المتناهي مطلقا كليا و بين أن يحصل في نفسه و يفصل في ذهنه أعداد غير متناهية بالفعل» شما حتي در ذهنتان بسيار خوب، همه امکانات اين ممکنات غير متناهي را در ذهنتان بياوريد بسيار خوب، گواراي شما باشد. بتوانيد اينها را به صورت بالفعل تصور بکنيد بسيار خوب اين درست است. ولي مگر اين شدني است؟
«و فرق بين ما يخطر ببال الإنسان العدد الغير المتناهي مطلقا كليا و بين أن يحصل في نفسه و يفصل في ذهنه أعداد غير متناهية بالفعل فإن هذا مستحيل دون ذاك» اين يکي مستحيل است اما آن يکي محال نيست. حالا ايشان اينجا ميخوهد يک اعتراف بگيرد. ميگويد: «فإذا خطرنا بالبال إمكانات غير متناهية مجملة بإزاء حوادث غير متناهية مجملة كانت نسبة كل من إحداهما بكل من الأخرى سواء فلم يتميز إمكان عن إمكان كما لم يتميز حادث عن حادث» واقعاً وقتي ذهن ميخواهد پشت ذهن مسئله بسازد به اين صورت است ميخواهد نجات پيدا کند. جناب حکيم سهروردي گفته که اين امکاناتي که شما ميگوييد کجاست؟ اين امکانات اگر به لحاظ معنا باشد که معنايش يکي است. به لحاظ موطن باشد که يکي است. به لحاظ مضاف اليه باشد که اينها هنوز معدوم هستند. پس اين امکانات کجا است؟ اين آقا ميگويد که ما اين را در ذهن ميآوريم. ميگويد در ذهن که ميآوري اولاً در ذهن آوردن يک سلسله ممکنات نامتناهي بعد در کنارش امکان نامتناهي که اين اصلاً شدني نيست. ذهن نميتواند اين مبلغ را داشته باشد حالا «فإذا اخطرنا بالبال» اگر در ذهنمان بر خاطرمان آورديم «فإذا خطرنا بالبال امکانات غير متناهية مجملة» اين غير متناهي اجمالي است اين غير متناهي اجمالي که نميتواند امکان تک تک اينها را بدهد. به إزاء حوادث غير متناهية مجملة» اين «کانت نسبة کل من إحداهما بکل من الأخري» يعني هر کدام از اين امکانات نسبت به آن ممکنات سواء است اينها همه درست است.
اما «فلم يتميز امکان عن امکان» ما به صورت کلي ميگوييم که ما بينهايت ممکنات داريم. بسيار خوب! بينهايت امکانات داريم بسيار خوب. همه اين بينهايت امکانات به اين بينهايت ممکنات وابسته است بسيار خوب! تفصيلش کجاست؟ اينکه اجمال است اينکه جزئي نشد. شما در خارج ميخواهيد بگوييد که اينها وجود دارد. «فإذا اخطرنا بالبال امکانات غير متناهية مجملة بإزاء حودث غير متناهية مجملة کانت نسبة کل من إحداهما» يعني امکانات به ممکنات «بکل من الآخري سواء» در عين حال «فلم يتميز امکان عن امکان کم لم يتميز حادث عن حادث» چون شما ميگوييد که بينهايت ممکنات بينهايت حوادث خيلي خوب! بينهايت امکانات اين حوادث، بسيار خوب. اين امکانات هم به اين ممکنات وصل هستند بسيار خوب! اينجا چه اتفاقي افتاده است؟ شما در خارج ميخواهيد امکان درست بکنيد به اينکه هر کدام از اينها يک امکان دارند شما اين اجمال ذهني آن هم در ذهن، اينکه درست نميشود.
«و أما ثانياً» جوابش را ما گفتيم اما چون وقت گذشته إنشاءالله فردا.