1402/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلد اول، اسفار اربعه
«و أما ما وجد في المطارحات لصاحب الإشراق في إبطال كون الإمكان و الوجوب ـ و الامتناع و الوجود ذا صورة في الأعيان»؛ همانطور که حضرات مستحضر هستيد بحث در فصل دوم از منهج ثاني در استحاله امکان بالغير است که از نُه جهتي که در مجموع وجود دارد هشت جهت موجود هستند و تنها يک جهت است که بنام امکان بالغير که در خارج وجود ندارد و مستحيل است. به همين منظور يک فصلي را به عنوان نهم در همين رابطه تنظيم فرمودند «في استحالة الامکان بالغير» اما در خلال اين مسئله مباحث ديگري را حول مسئله امکان، معناي امکان و نسبت امکان با ماهيت و همچنين آيا نحوه وجود آن در خارج در ذهن و نظاير آن مطالبي مطرح شده که بدان ميپردازند. يکي از مسائلي که مورد اختلاف مشايين و اشراقيين هست همين وجود امکان هست در خارج اشراقيين به دشت معتقدند که به هيچ وجه امکان در خارج راه ندارد.
در مقابل مشائين معتقدند که امکان در خارج وجود دارد و اين را جناب صدر المتألهين در گذشته تحت عنوان «تصالح اتفاقي» جمع کردند که آنهايي که منکر وجود امکان در خارجاند يعني منکر وجود رابطياند و آنها مثبت وجود امکان در خارجاند قائل به وجود رابط امکان هستند. حالا تا چه حدي اين مورد رضايت طرفين هست بحث ديگري است ولي جناب صدر المتألهين فرمودند چنين راهي وجود دارد و غير از اين هم نيست، چون به هر حال امکان در خارج هست و نميشود که امکان در خارج نباشد.
در مقام که الان هستيم تحت عنوان «اشکالات و تفصيات» ادلهاي که مثبتين امکان در خارج داشتند را يکي پس از ديگري در چهار عنوان مطرح فرمودند و الآن در مقام جواب به اين هستند. يک نوع جوابي را جناب صدر المتألهين دارند مطرح ميکنند و يک جوابي را هم جناب حکيم سهروردي در مطارحات دارند. بحث امروز ما بيان جواب جناب سهروردي در خصوص اينکه آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه و ابطال اين نظر وجود امکان در خارج است اما بر اساس ممشاي خودشان که اين ممشا مورد قبول جناب صدر المتألهين نيست.
پس الآن اجازه بدهيد در مقام اول نظر جناب حکيم سهروردي را در ردّ ...
الآن در مقام جواب و پاسخي که جناب سهروردي و اشراقيين به مشائين هستند در اينکه آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ به شدت جناب سهروردي نافي هستند و مشائين هم مثبتاند اما دليل نفي جناب سهروردي مورد قبول جناب صدر المتألهين نيست. اجازه بدهيد ما اول در مقام بحث امروز جواب جناب سهروردي را بخوانيم که ايشان چه ميگويند در اينکه آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ و بعد ما راجع به جواب جناب صدر المتألهين نسبت به ايشان صحبت بکنيم.
ايشان ميفرمايند که مسئله وجوب، امکان، امتناع، حالشان مثل کليت و جزئيت، ذاتيت و عرضيت، جنسيت و فصليت اينجوري است مگر ما جنس و فصل در خارج داريم؟ مگر ما کليت و جزئيت در خارج داريم، در خارج که ما کليت و جزئيت نداريم در عين حال شما ميتوانيد احکام را در خارج متصف بکنيد به وصف جزئيت. بنابراين يک سلسله مفاهيمي هستند که به تعبير ايشان معقول ثاني منطقي هستند. معقول ثاني منطقي عروض در ذهن و اتصاف در ذهن است. آن وقت امکان و وجوب و امتناع هم از همين قسم هستند اينها هم عروضشان در ذهن اتصافشان در ذهن بنابراين به هيچ وجه راهي به خارج ندارند.
پس دليلي که جناب حکيم سهروردي در ردّ قائلين به وجوب امکان در خارج ميگويند اين است ميفرمايند که مفاهيمي مثل امکان مثل وجوب مثل امتناع مثل مفاهيمي مثل جزئيت کليت جنس بودن فصل بودن نوع بودن اينها از معقولات ثاني منطقياند و معقولات ثاني منطقي عروض در ذهن، اتصاف هم در ذهن هست. بنابراين شما انتظاري نداشته باشيد که وجوب و امکان را در خارج ببينيد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، در ذهن که هست. در ذهن مورد اتفاق است.
پرسش: ...
پاسخ: در ذهن مورد اتفاق کل است اما در خارج مشايين قبول دارند اشراقيين قبول ندارند. اشراقيين چرا قبول ندارند؟ ميگويند اينها جزء معقولات ثاني منطقي است.
پرسش: ...
پاسخ: مثل جزئيت و کليت. مگر ما جزء و کل در خارج داريم؟ مگر ما جنس و فصل در خارج داريم؟ اينها همها شدر ذهن هستند. ما جزئيت و کليت در خارج داريم. زيد يک مفهوم جزئي است اگر مفهوم باشد مفهوم در خارج وجود دارد.
پرسش: ...
پاسخ: وجود زيد در خارج غير از مفهوم زيد است. مفهوم زيد يک مفهوم جزئي است مفهوم جايش در ذهن است. آنکه در خارج است وجود زيد خارجي است که آن جزئي است در حقيقت مشخص است.
فتحصل که اينگونه از مفاهيم جناب حکيم سهروردي اينجوري جواب ميدهند ميگويند اينگونه از مفاهيم مثل معقولات ثاني منطقي است، يک؛ و همه معقولات ثاني منطقي عروض در ذهن اتصاف در ذهن، دو؛ نتيجه اينکه امکان و وجوب و امتناع هم در ذهن هستند نتيجه، سه.
جناب صدر المتألهين ميفرمايند که شما بايد فرق بگذاريد بين مفاهيم معقولات ثاني منطقي و معقولات ثاني فلسفي. معقولات ثاني منطقي حق با شماست عروض در ذهن و اتصاف در ذهن است مثل کليت جزئيت ذاتيت عرضيت جنس فصل نوع و امثال ذلک. اما معقول ثاني فلسفي عروض در ذهن اما اتصاف در خارج است. فرق بين معقول ثاني فلسفي با معقول ثاني منطقي در اين است که در معقول ثاني منطقي ما عروض و اتصاف هر دو را در ذهن داريم مثل جزئيت و کليت و جنس و فصل و نوع عرض ذاتي عرض خاص، عارض عام و امثال ذلک. ولي معقولات ثاني فلسفي مثل وجود مثل امکان، مثل وحدت، مثل وجوب و امثال ذلک همه اينها عروض در ذهن است ولي اتصاف در خارج است. معناي اتصاف در خارج يعني چه؟ يعني يک پايشان در خارج است.
پرسش: ...
پاسخ: عروض در ذهن است اتصاف در خارج است اتصاف يعني چه؟ يعني در خارج الآن اين شجر در خارج متصف است به وصف امکان. وقتي ميگوييم «العالم حادث» نه اينکه فقط در ذهن اين حدوث عارض بر عالم شده باشد. واقعاً به لحاظ وجودي در خارج اين وجود که وجود عالم هست متصف است به صفت حدوث. يا اگر ميگوييم خداي عالم سبحانه و تعالي قديم است ازلي است اين صفت قديم و ازلي بودن که فقط در ذهن نيست بلکه خداي عالم متصف است به صفت قدم. متصف است به صفت ازلي بودنش. البته آن اتصاف اتصاف وجوبي است اين اتصاف اتصاف امکاني است. ولي به هر حال اتصاف در خارج است. يک قاعده کلي داريم فلسفي حرف ميزنيم. ميگوييم ما سه گونه مفاهيم داريم يک: مفاهيمي که معقول اولاند شجر و حجر و ارض و سماء. اينها معقول اول هستند. مفاهيمي که معقول ثاني هستند. معقول ثاني دو قسم است. ثاني يعني «ما ليس باول» نه يعني در مقابل ثالث و رابع باشد. «ما ليس باول» که معقول ثاني است دو گونهاند يا هم عروض و هم اتصافشان در ذهن هست اينها را معقول ثاني منطقي. يک وقت است که عروض در ذهن است ولي اتصاف در خارج است به اينها معقول ثاني فلسفي.
معقول ثاني فلسفي يعني عروض در ذهن اتصاف در خارج است. فرق است بين مفهوم جزئيت و کليت و جنس، فصل، نوع، عرض عام، عرض خاص، ذاتي، عرضي، اينها همه و همه مفاهيم معقول ثاني منطقياند که عروض در ذهن و اتصاف هم در ذهن است. ولي معقولات ثاني فلسفي مثل وجوب، وجود، وحدت، تشخص، امکان، حدوث، قِدَم، علّيت، معلوليت، همه و همه مسائل معقولات ثاني فلسفي عروض در ذهن است اما اتصاف در خارج است يعني يک پاي اينها در خارج است. وقتي ميگوييم که مثلاً واجب سبحانه تعالي علت است و شجر و حجر معلولاند اين در خارج معلول هستند يعني معلوليت يک وصفي است که به شجر و حجر در خارج رسيده است.
بنابراين همه اين مفاهيم معقولات ثاني فلسفي اتصاف در خارج است. اين فرق جوهري که الآن جناب صدر المتألهين دارد بان ميکند ميگويد جواب جناب سهروردي در مطارحات جواب کافي نيست جواب درستي نيست اصلاً جواب جواب باطلي است، چرا؟ چون ايشان فرقي بين معقول ثاني فلسفي با معقول ثاني منطقي نگذاشتند، اولاً؛ و امکان را هم جزء معقول ثاني منطقي دانستند ثانياً.
پرسش: ...
پاسخ: يک پا اين است که يک وقت است که به صورت وجود نفي نفسه در خارج است يک وقت است که وجود رابطياش در خارج است ميتوانيم بگوييم پايش در خارج است ولي وقتي وجود رابطش در خارج بود ميگوييم يک پا. اينکه ميگوييم يک پا، جانباز است! «و أما ما وجد في المطارحات لصاحب الإشراق» ايشان در مطارحات چه گفته؟ گفت «في إبطال كون الإمكان و الوجوب ـ و الامتناع و الوجود ذا صورة في الأعيان» که اين سخن را ابطال بکنند چه فرمودند: گفتند: «من أن حالها» يعني حال اين اوصاف مثل حال وجوب و امتناع و اينها «كحال المعقولات الثانية كالكلية و الجزئية و الذاتية و العرضية و الجنسية و الفصلية و غيرها من موضوعات علم الميزان ـ» يعني منطق که در حقيقت اينها را ميگويند معقولات ثاني منطقي.
در معقولات ثاني منطقي چيست؟ «حيث[1] إن الأشياء تتصف بها في الأعيان و لا صورة لها في الأعيان» اينها ميگويند که اتصاف در اعيان هست ولي هيچ جايگاهي «و لا صورة لها في الأعيان و لا منافاة بين أن يكون زيد جزئيا و الإنسان كليا في الأعيان و بين كون[2] الكلية و الجزئية من الأمور ـ الممتنعة التحقق في الأعيان» جناب حکيم سهروردي دقت نکرده که فرق معناي عروض با اتصاف چيست؟ خيلي فرق ميکنند. در عروض شما اين معنا را کاملاً مشهور داريد که دو تا مفهوم هستند يکي بر ديگري عارض ميشود. «إن الوجود عارض الماهية تصورا» و لکن در اتصاف ما حتماً و لزوماً امري را در خارج بايد داشته باشيم و الا بدون خارج که راهي نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: بله. کالعدم چرا؟ وجود رابط است. اگر اينجوري است خود اصل وجود جوهري هم عين ربط است. الآن شما وقتي ميگوييد که «العالم حادث» اين وجود رابط دارد يعني حدوث يک وصفي است عالم هم موصوف است بين حدوث و عالم يک ربطي بايد وجود داشته باشد اگر نداشته باشد که ما نميتوانيم وصفش بکنيم. اصلاً خدا رحمت کند مرحوم علامه هم به همين وجود رابط براي اصالت وجود دارد تأکيد ميکند. اگر ما چنين ربطي در خارج نداشته باشيم چگونه ميتوانيم بگوييم «العالم حادث»؟ مگر شما نميگوييد «العالم حادث»؟ در خارج است ما دو تا مفهوم داريم العالم، الحادث. اگر در خارج ربطي بين العالم و الحادث به عنوان وجود رابط نباشد ما چگونه ميتوانيم گزاره «العالم حادث» را درست بکنيم؟ اين وجود رابط در خارج وجود دارد.
پرسش: ...
پاسخ: «و لا منافاة بين أن يکون زيد جزئيا و الانسان کليا في الأعيان و بين کون الکلية و الجزئية من الامور الممتنعة التحقق في الأعيان» الآن واقعاً جناب حکيم سهروردي اينجا در يک معمّايي دارد گير ميکند انصافاً. ميگويد که شما ميگوييد زيد جزئي است در خارج در اعيان. انسان هم کلي است و در عين حال «الانسان کليا في الاعيان» است ما در عين حال مگر جزئيت و کليت در خارج هستند؟ اينها معقول ثاني منطقي هستند. اين خلطي که اينجا انجام شده اين است که ما معقول ثاني منطقي را در حقيقت بايد با معقول ثاني فلسفي جدا بکنيم. مضافاً به اينکه اين جزئي که ميگوييم زيد در خارج جزئي است نه يعني يک مفهوم جزئي اين مفهوم آمده در خارج. اينکه ميگوييم زيد جزئي است يعني تشخص دارد به وجودش است در حقيقت آن هم يک خلط ديگري را جناب حکيم سهروردي اينجا انجام دادند.
پرسش: ...
پاسخ: اگر اين حرف را نزند لازمهاي است که بگويد امکان در خارج وجود دارد. سخن اين ميشود. وجود در خارج وجود دارد. اگر اين حرف را نزند که اينها معقول ثاني منطقياند معقول ثاني فلسفي هم بايد بگويد که اينها در خارج وجود دارند. نميتواند بگويد. چرا اين حرف را ميزند؟ براي اينکه اينها قائلاند که اينها در خارج وجود ندارند.
«و لا منافاة بين أن يکون زيد جزئيا و الانسان کليا في الأعيان و بين کون الکلية و الجزئية من الأمور الممتنعة التحقق في الأعيان» چرا؟ چون معقول ثاني منطقي است. «فكذلك الحال في اتصاف شيء بالإمكان و الامتناع و نظائرهما» مثل وجود، مثل وحدت و نظاير آنها. «و اما ما وجد في المطارحات فمنظور فيه» آنچه که جناب حکيم سهروردي در مطارحات فرمودند اين مورد نظر است چرا؟ «لأن قياس الإمكان و الامتناع و نظائرهما» مثل وجود و وحدت «إلى الكلية و الجزئية و نظائرهما قياس بلا جامع» شما آمديد معقول ثاني فلسفي را با معقول ثاني منطقي يکي دانستيد اينها را گفتيد همانطوري که جزئيت و کليت در عقل هستند و در ذهن هستند امکان و امتناع و وجوب هم در ذهن هستند. اين يک قياس مع الفارق است.
«فإن[3] مصداق اتصاف الأشياء بموضوعات علم الميزان» آن چيزهايي که براساس علم ميزان وصف شناخته ميشوند مثل جنسيت و کليت و عرضيت و امثال ذلک، «فإن مصداق اتصاف الأشياء بموضوعات علم الميزان ليس إلا نحو وجودها الذهني بخلاف الاتصاف بأمثال هذه الأوصاف التي تذكر في العلم الكلي ـ» يعني معقولات ثاني فلسفي. «تذکر في العلم الکلي» يعني در علم کلي يعني فلسفه، اين مفاهيم و اين معقولات، معقولات ثاني فلسفي هستند که عروض در ذهن اما اتصاف در خارج است. اينها مهم است. «فإن مصداق اتصاف الأشياء بموضوعات علم الميزان ليس إلا نحو وجودها الذهني» در علم ميزان است که همه مفاهيم فقط و فقط عروض در ذهن و اتصاف هم در ذهن است.
«بخلاف الاتصاف بأمثال هذه الأوصاف» مثل وجود و وحدت و امکان «التي تذكر في العلم الكلي ـ» که در فلسفه باشد. «فإنه قد يكون بحسب حال الماهية في العين» اينها گاهي اوقات اين اوصاف مال ماهيتاند به لحاظ خارج. وقتي ميگوييم «العالم ممکن» اين وصف وصف چيست؟ وصف ماهيت عالم است امکان وصف ماهيت عالم است اما به لحاظ خارج. طبعاً اتصاف عالم در خارج به حدوث ميشود «فإنه قد يکون به حسب حال الماهية و العين و إن كان ظرف تحقق القبيلين في أنفسها ـ إنما هو في الذهن فقط» بله، اگر ميخواهيم گزاره ذهني درست کنيم و قضيه درست کنيم، در هر دو طايفه چه معقولات ثاني منطقي چه معقولات ثاني فلسفي القبيلتين يعني اين. چه معقولات ثاني منطقي چه معقولات ثاني فلسفي در ذهن درست ميشود اگر بخواهيد گزاره و قضيه درست بشود. ولي به لحاظ مصداق آنکه معقول ثاني فلسفي است مفاهيمش در خارجاند ولي در حد وجود رابط اما آنها نه.
«و أما الحجة الرابعة المختصة بالإمكان».
پرسش: ...
پاسخ: الآن که اتصاف نداريم. معقول اول که اتصاف ندارد. الحجر، الشجر، السماء، الارض اينکه اتصاف ندارد. اين معقول اول است.
پرسش: ...
پاسخ: اگر وجود را به آن نسبت داديم ميشود بحث اتصاف و در خارج است. «و أما الحجة الرابعة» اگر خارج شريفتان باشد در حققت در بخش «اشکالات و تفصيلات» چهار استدلال يا چهار تا اشکال به تعبيري اينجا خوانده شد. اشکال چهارم چه بود؟ فرمودند: «و رابعتها مختصة بالإمکان» يعني استدلالي که بر اينکه امکان در خارج وجود دارد مختص امکان است «و و أن کل حادث يجب ان يسبقها امکان و لا يوجوه الفاعل الا لانه ممکن في الأعيان» اگر بخواهد يک چيزي را خداي عالم ايجاد بکند اين الا و لابد بايد مسبوق به امکان باشد و اين امکانش هم بايد در خارج وجود داشته باشد امکان در ذهن که نميتواند موجب وجود شيء در خارج باشد. آن چيزي که باعث ميشود اين امکان در حقيقت مايه مرجّحيتش باشد وجود اين امکان در خارج است.
اين را دارند نقد ميکنند.
«و اما الحجة الرابعة المختصة بالإمكان فنقول» اين را از خارج عرض کنيم يک بحث ديگري است فضاي بحث ما همانطور که مستحضريد راجع به امکان ذاتي است و نه امکان استعدادي. اين کاملاً مشخص است اما الآن دارند جناب صدر المتألهين مشخص ميکنند ميگويند مرز بين امکان استعدادي و امکان ذاتي را ما جدا ميکنيم. به لحاظ امکان ذاتي، امکان استعدادي همان چيزي است که مسبوقيت به ماده و مدة است و اين بايد در خارج به عنوان يک امر عيني خارجي ولو بنفسه يا لغيره وجود داشته باشد اما امکان ذاتي که در حقيقت براي موجودات هست و اينکه اينها مايه اين ميشوند که رجحاني براي آنها حاصل بشود تا وجود پيدا بکند اين به ذات ماهيت بستگي دارد نه به خارج.
«و اما الحجة الرابعة المختصة بالإمكان فنقول إن أريد بالإمكان الكيفية الاستعدادية المقربة للشيء إلى فياض وجوده المهيئة له لقبول الفيض عن فاعله التام- من جهة تحصيل مناسبة و ارتباط لا بد منه بين المفيض و المفاض عليه فسلمنا» ميفرمايند مراد شما از امکان که اينجا ميگوييد امکان در خارج وجود دارد اگر اين امکان، امکان استعدادي باشد و امکان استعدادي هم اين ويژگيها را دارد مقرّب است براي شيء و فياض وجود، مهيض است براي اينکه فيض و قبول بکند و امثال ذلک. اين را ميپذيريم. اين امکان وجود لنفسه آن در خارج وجود دارد همين امکان استعدادي است.
اين را ملاحظه بفرماييد «و اما الحجة الرابعة المختصة بالإمكان» که شما ميخواهيد امکان در خارج وجود دارد مرادتان از اين امکان کدام امکان است؟ «فنقول إن أريد بالإمكان الكيفية الاستعدادية المقربة للشيء إلى فياض وجوده المهيئة له لقبول الفيض عن فاعله التام ـ من جهة تحصيل مناسبة و ارتباط لا بد منه بين المفيض و المفاض عليه فسلمنا الآن» ما همين اول ميگوييم که بله، اين امکان در خارج وجود دارد. اين امکان استعدادي که چنين ويژگيهايي دارد مقرب است مهيئ است رابط بين فاعل و قابل است اين وجود دارد «فسلمنا الآن أنه يسبق لكل حادث زماني» هر حادث زماني مسبوق به ماده و مده است. اين مسبوقيت به ماده و مده را ميگويند امکان. ولي از آن امکان استعدادي ياد ميکنند ولي بحث ما از امکان استعدادي نيست آقايان مشائين. شما که ميگوييد امکان در خارج وجود دارد، مرادتان کدام امکان است؟ اگر امکان استعدادي است که قبول داريم. اما اگر مرادتان امکان ذاتي هست، جاي بحث است. «فسلمنا الآن أنه يسبق».
پرسش: ...
پاسخ: اين امکان که مفهوم است. امکاني که قدر جامع باشد اينکه در خارج وجود ندارد مفهوم ذهني است.
پرسش: ...
پاسخ: الآن جامع مثلاً ميگوييد خانه و مسجد و مدرسه و حرم و اينها همهشان يک جامع دارد اين جامع کجاست جامع که در خارج وجود ندارد جامع فقط در ذهن است الآن سخن از اين است که اين امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ آن امکاني که الآن شما ميفرماييد جامع بين امکان استعدادي، امکان ذاتي، امکان فلان همه اين عناوين هفت هشت امکاني که در خارج وجود دارد يک مفهوم جامعي از آن بنام امکان داريم آن فقط در ذهن است.
پرسش: ...
پاسخ: اين انسان که جامع است در خارج وجود دارد؟ جامع در خارج فقط شخص وجود دارد. «فسلمنا الآن أنه يسبق لکل حادث زماني إمكان بهذا المعنى موجود في العين» تمام شد. «إلى أن يحين وقت بيانه» اجازه بدهيد که وقت بيان امکان استعدادي برسد ما راجع به آن صحبت ميکنيم اما «و تحقيق القول فيه أنه بأي معنى يقال فيه إنه من الموجودات العينية» ما الآن ميخواهيم بگوييم که آيا آن امکان ذاتي که در خارج وجود دارد آن کدام معناي از امکان است يا چه نوعي تحققي براي او در خارج وجود دارد؟ «و تحقيق القول فيه» الآن بحث ما در امکان استعدادي نيست، چون فرمودند «و إن أريد بالامکان الاستعدادي» فلان. بعد هم ميگويند «و إن أريد به ما هو بحسب نفس الذات» که اين راجع به امکان ذاتي است.
«و تحقيق القول فيه» يعني تحقيق قول در بحث امکان استعدادي که «أنه بأي معني يقال فيه» که وقتي ميگويندامکان استعدادي به چه معنايي هست «انه من الموجودات العينية» اين روشن ميشود که از موجودات عينيه است در خارج وجود دارد و مقرّب است مهيئ است و نظاير آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ولي الآن بحث ما در امکان استعدادي نيست. اما «و إن أريد به» به اين امکان. به آقايان مشائي ميگويند که مراد شما از اينکه ميگوييد امکان در خارج وجود دارد کدام امکان است؟ اگر امکان استعدادي است که حق با شماست ما هم قبول ميکنيم و معتقديم که امکان استعدادي در خارج وجود دارد. اما «و إن أريد به ما هو بحسب نفس الذات من حيث هي» ماهيت «من حيث هي» آيا اين امکان دارد يا نه؟ اين امکان مورد بحث است که آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ «فالمسلّم أنه» مسلّم است که «سبق الإمكان الذاتي على الوجود» يک امر مسلّمي داريم همه ما پذيرفتيم که چه؟ که امکان سبقت دارد بر وجود. چون اگر امکان بر وجود سبقت نداشت طبعاً اين وجود ميشود واجب. اين حتماً قبل از اينکه بخواهد وجود بر او بيايد بايد «الشيء أمکنت» اين امکان بايد قبلش باشد.
«فالمسلّم أنه سبق الإمکان الذاتي علي الوجود بحسب اعتبار ذهني و ملاحظة عقلية حتى إن الممكن و إن لم يكن له عدم زماني سابق على وجوده تصور العقل حاله لا كونه» يعني حتي اگر ما بحث ماده و مده هم نداشته باشيم عقل تصور ميکند حالت لا کونه آن را؛ يعني ميگويد قبل از اينکه اين به وجود بيايد وجود نداشته است اين مسبوقيت به عدم وجود او، همان حيثيت امکاني اوست که برايش امکان تحقق را فراهم ميکند.
«حتي إن الممکن و إن لم يکن له عدم زماني» حتي اگر بگوييم که به ازليات و ثابتات که عدم زماني ندارند «حتي إن الممکن و إن لم يکن له عدم زماني سابق علي وجوده تصور العقل حاله لا کونه» همان که ميگوييم در مقام ذات نيستند «من حيث ذاته ليس و من حيث وجوده ايس» «حتي ان الممکن و إن لم يکن له عدم زماني سابق علي وجوده تصور العقل حاله لا کونه بل نقول لا يتصور أن يكون» با «بل» استدراک ميکنند ميگويند ما قاطعانه ميگوييم تصور نميشود «لا يتصور أن يکون لكل حادث إمكان عيني متقدم على وجوده لأن الممكنات غير متناهية» اينجا ميگوييم که اصلاً تصور ندارد اينکه هر حادثي براي او يک امکان عيني باشد که اين امکان عين بخواهد در خارج وجود داشته باشد. اين تقريباً همان برهاني است که دو سه روز قبل هم ملاحظه فرموديد «بل نقول» آقايان ملاحظه بفرماييد مقداري فاصله شد! اين را عرض کنيم که آقايان مشايين براساس دليل چهارم ميخواهند بگويند که امکان در خارج وجود دارد. ايشان ميفرمايد مراد شما از اينکه امکان در خارج وجود دارد چه امکاني است؟ امکان استعدادي است يا امکان ذاتي؟ اگر امکان استعدادي باشد که ما با شما موافقيم مسلّم است تمام شد، بعداً راجع به اين صحبت ميکنيم.
اما اگر راجع به امکان ذاتي بخواهيد بفرماييد که اين امکان ذاتي در خارج بخواهد وجود داشته باشد همان مستلزم حالاتي است که قبلاً هم اين را خوانديم. «بل نقول لا يتصور» اصلاً تصور نميشود «أن يکون لکل حادث امکان عيني» نه امکان ذهني. امکان ذهني که حتماً دارد اما يک امکان عيني که متقدم بر وجود باشد در خارج اين امکان ندارد. چرا؟ «لأن الممکنات غير متناهية و في المستقبل من الحوادث ما لا يتناهى الذي هو بسبيل الحصول و بصدد الكون شيئا بعد شيء ـ كحركات أهل الجنة و عقوبات أهل النار على ما وردت به الشرائع الإلهية و أقيمت عليه البراهين العلمية» ما در خصوص ابديت بهشت و جهنم و رحمت الهي و غضب الهي که هيچ ترديدي در اين نيست. از آن طرف هم اگر ما بخواهيم اين امکان را قبل از اشياء در خارج داشته باشيم «فللإمکان امکان فللإمکان امکان فللإمکان امکان» متسلسلاً همه اين امکانات در خارج تحقق خواهد يافت و اين ميشود تسلسل و محال.
بنابراين امکان «علي نحو الوجود النفسي و علي نحو الوجود الرابطي» نميتواند در خارج وجود داشته باشد. «لأن الممکنات غير متناهية و في المستقبل من الحوادث» مستقبل از حوادث هم «ما لا يتناهى» است براي اينکه ما نسبت به گذشته چون ببينيد ميگويد که هر ماهيتي يک امکاني دارد اين امکانش اگر بخواهد در خارج وجود داشته باشد ما نقل کلام در امکان اين ميکنيم «و للإمکان امکان و للإمکان امکان» و همينطور.
پس به لحاظ گذشته به صورت مسلسل بايد امکان داشته باشيم. به لحاظ آينده هم باز بايد امکان داشته باشيم، چرا؟ چون براساس اينکه فيض الهي دائمي است و هم به جهت اينکه در بهشت و جهنم ابديت وجود دارد باز هم وجود داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: جامع را يافتيد؟ اين جامع کجاست؟
پرسش: ...
پاسخ: در خارج جامع داريد؟
پرسش: افراد هستند.
پاسخ: پس افراد که جامع نشدند. افراد الآن نقل کلام در همين افراد ميکنيم. يک مقدار شما دقت بفرمايد تأمل بکنيد حرف ببخشيد عواملي نميشود زد. اينجا حرف بايد منطقي و فلسفي باشد. شما که ميفرماييد جامع داريم، جامع را در ذهن داريم يا در خارج؟
پرسش: در ذهن که هست.
پاسخ: خيلي خوب، هيچ! در خارج ما جامع داريم يک چيزي در خارج بنام جامع امکان داريم؟
پرسش: ...
پاسخ: از خارج افراد را ميگيرد ذهن ميسازد. يک وقت است ميگوييم زيد عمرو بکر خالد، اينها را ميگوييم بعد کلياش را بنام انسان ميسازيم اين را ذهن ميسازد. از خارج که ما انسان نداريم. در خارج ما فرد داريم.
پرسش: ...
پاسخ: پس ما بايد با دقت حرف بزنيم. اگر ميگوييم امکان در خارج وجود دارد الآن مرحوم صدر المتألهين دارد تحليل ميکند ميگويد کدام امکان در خارج وجود دارد؟ شما راهنمايي کنيد؟ اگر مراد امکان استعدادي است بله، ما قبول داريم. اگر امکان ذاتي باشد اين امکان ذاتي که سابق بايد باشد اين به تسلسل ميانجامد. اگر امکان ذاتي بخواهد در خارج وجود داشته باشد اين به تسلسل ميانجامد، چون ما سؤال ميکنيم اين امکان زائدي که در خارج وجود دارد، خود اين امکان، امکان دارد؟ همان حرف جناب سهروردي ميشود.