1402/08/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
«و قول من قال أنه ممكن أو موجود في الأعيان فيستدعي أن يكون إمكانه أو وجوده في الأعيان غير صحيح» در فصل نهم از فصول منهج بحث در استحاله امکان بالغير بود و اينکه از اين نُه جهتي که براي مواد ثلاث در مجموع ذکر شد هشت جهتش صحيح و يک جهتش که امکان بالغير است غير صحيح است. اما در خلال بحثهايي که در اين رابطه مطرح شد يعني در مقام استحاله امکان بالغير مسائل را باز مطرح فرمودند که اينها مربوط به اصل امکان است. معنا امکان، رابطه امکان با ماهيت و نحوه وجود امکان در خارج، و از اين دست مسائل.
بخش پاياني اين فصل به همين امر اختصاص دارد و گفتگوهايي که بين حکمت مشاء و حکمت اشراق بوده از يک سو، و ورودي که حکمت متعاليه در اين رابطه داشته و براي حلّ اين اختلاف و فيصله دادن به اين تنازعاتي که در اين رابطه بوده است.
آيا چه سرنوشتي دارد امکان؟ آيا امکان در خارج موجود است آنگونه که مشائين ادعا ميکنند يا اصلاً امکان در خارج راه ندارد، آنگونه که اشراقيين مطرح ميکنند؟
اين گفتگوها خيلي مفصل بوده است و جناب صدر المتألهين هم به همه آنها تعرض فرمودند و الآن در مقام جمعبندي و دستهبندي نهايي هستند. البته تحت عنوان «اشکالات و تفصيات» حرفهايي نهايي مشائين را هم ذکر ميکنند که مشائين اصرار دارند به اينکه بگويند امکان در خارج وجود دارد ولي مورد نفي و انکار قطعي اشراقيين است. البته جناب صدر المتألهين در نهايت با بيان اينکه امکان در حد وجود رابط در خارج وجود دارد به اين نزاع هم فيصله بخشيدند به اين معنا که آنهايي که ميگويند امکان در خارج وجود ندارد، ناظر به وجود رابطي آن هستند. آنهايي که ميگويند وجود دارد ناظر به وجود رابطش هستند و اين جمعي است که حالا آن صاحبان اقوال مطرح ميکنند ولي حالا آيا اين جمع «ما يرضي صاحبه» هست يا نيست، مسئلهاي است که بايد به خود آنها ارجاع بشود.
اما در همين عنوان «اشکالات و تفصيات» چهار دليل را از ناحيه مثبتين امکان در خارج ذکر کردند که ادله را ملاحظه فرموديد الآن در مقام جواب آن اشکالات و تفصيات هستيم که جناب صدر المتألهين ميفرمايند که اين ادله شما کفايت نميکند براي اينکه ما بخواهيم امکان را در خارج محقق ببينيم.
در ابتداي اين تفصيات و جوابي که ميدهند يک مطلبي را مطرح ميفرمايند که اين مطلب قابل توجه است در جلسه قبل هم ما اين را يک مقدار راجع به آن صحبت کرديم و آن اين است که جناب صدر المتألهين ميفرمايند که از بين اين چهار واژه امکان و وجوب و وحدت و وجود، مسئله وجود يک جايگاه ويژهاي دارد که ما اين را با عنايت الهي به تعبير ايشان «بإلهام غيبي و تأييد ملکوتي و امداد علوي و توفيق سماوي» اينها را ملاحظه بفرماييد اين عبارتها چقدر عبارتهاي ارزشي و فوق العادهاي است که جناب صدر المتألهين ميفرمايند که ما براي اثبات وجود در خارج موجود است با اين عنايات الهي جلو آمديم وگرنه اين حرفهايي که اين آقايان ميزنند نميتواند راهگشا باشد براي اينکه ما وجود را در خارج محقق بدانيم.
بحث اصالت وجود تقريباً حالا اينطور ميشود تلقي کرد که بحث اصالت وجود براساس الهام غيبي و تأييد ملکوتي و امداد غيبي و توفيق سماوي بود و برخلاف ديگر مسائل فلسفي است که در اين حد نيست. حالا ما يک تطبيقي کرديم بين «يعلمکم ما لا تعلمون» و «يعلمکم ما لم تکونوا تعلمون» يک دسته از اموري است که با تحقيق و مطالعه انسان به آن ميرسد از باب «يعلمهم الکتاب و الحکمة» يک دسته از مطابي است که از اين راهها نيست. از باب «يعلمکم ما لم تکونوا تعلمون» است که در حقيقت مسئله اصالت وجود را جناب صدر المتألهين با اين زاويه ديد دارند و از اين منظر دارند نگاه ميکنند که اين بدون امداد غيبي و الهام غيبي و ملکوتي و امثال ذلک امکانپذير نبود.
پرسش: ...
پاسخ: ما نميتوانيم به حرفهاي عرفي کار بکنيم فيلسوف به مسائل عرفي که نگاه نميکند از منظر مسائل عرفي. فيلسوف ميگويد اينکه ما ميگوييم شجر، ايا وجود است يا ماهيت است؟ تحليلش اين است. ما ميگوييم اگر ماهيت باشد يک ذهنيتي را ايجاد ميکند، ماهيت شجر که شجر نيست؛ يعني آثار شجر را ندارد، چون اين ماهيت در ذهن هم هست ولي اين آثار را ندارد. ماهيت شجر زماني شجر است که با وجود همراه باشد. بالوجود ماهيت موجود است، چون ماهيت «من حيث هي» که هيچ اثري ندارد حتي «لا موجودة و لا معدومة».
بنابراين اينکه عرفاً بگويند هست يا نيست، اين ملاک کار ما نخواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: همين که براساس اصالت وجود حرف ميزند همين براساس الهام غيبي است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، همين است باز رگههايي از آن طرف هم هست و لذا نميشود خيلي داوري کرد که ايشان آيا اين طرفي است يا آن طرفي است واقعاً! ولي اينجور که جناب حکيم صدر المتألهين وارد شده و نفي کرده رأساً و هيچ حيثيتي براي ماهيت قائل نشده، اين مسئلهاي است که مختص به ايشان بود. الآن در مقام
پرسش: ...
پاسخ: اين هم از همان سنخ است ايشان گفته که الهام غيبي است. تأييد ملکوتي دارد اينها به اين راحتي به دست نيامده است. همه دارند اينجوري حرف ميزنند. اگر کسي اينجوري حرف ميزند يک حرف متفاوتي است. همه حکماء تقريباً اينجور ميگويند. حالا اگر هم اينجور نيست که چه باشد، اگر هم الهام غيبي باشد و تأييد ملکوت باشد و امداد غيبي و توفيق سماوي، البته در مراحل عاليهاش وحي ميشود و مراتب نازلهاش براي اين دسته از افراد است.
پرسش: ...
پاسخ: به صورت خاص مخصوصاً براساس تعليقات و مباحثات و اينها شايد بشود، ولي فضاي اصالت ماهيت به حدي حاکم است که کمتر کسي ميتواند آن فضا را بشکند و واقعاً مرحوم صدر المتألهين در اين رابطه ساختارشکن بود و اين ساختارشکني مختص ايشان است. از جناب شيخ و اينها تا آن زمان که اين نبود بلکه مشائين تقريباً تا يک حد زيادي گرايش به ماهيت هم داشتند. واقعاً هم جدا کردن اين دو کار آساني نبود. الآن جناب صدر المتألهين در مقام جواب اين چهار اشکال است که دارد بيان ميکنند. عدهاي گفتند که اين استدلال اول و دوم چگونه بود؟ گفتند که اگر ما گفتيم مثلاً شجر در خارج ممکن است يا انسان در خارج ممکن است و اگر گفتيم انسان در ذهن ممکن است اينها باهم فرق ميکنند انسان در ذهن ممکن است انسان در خارج هم ممکن است. اين فرق بخاطر چيست؟ بخاطر اين است که اين امکان که در ذهن هست آن کارآيي امکاني که در خارج است را ندارد.
بنابراين وقتي ما ميگوييم که انسان در خارج ممکن است يعني امکانش هم در خارج وجود دارد. جواب صدر المتألهين اين است که اين دليل نميشود اگر گفتيد که مثلاً زيد در خارج ممکن است پس امکانش هم در خارج وجود دارد، نه! سلام، چه بسا اين فقط يک امر ذهني باشد و ذهن اين حکم را براي امر خارجي ايجاد بکند.
پرسش: يعني امکان در ذهن باشد؟
پاسخ: امکان در ذهن باشد.
پرسش: اگر در خارج باشد در ذهن نميآيد.
پاسخ: نه، خيلي از قضايا هست که در ذن هست الآن ميگوييم زيد جزئي است. اين «زيد جزئي است» در ذهن است به عنوان يک مفهوم. در خارج هم ميآييم. از خارج گرفتيم الآن وقتي که ماهيت را بر وجود، وجود را بر ماهيت عارض ميکنيم ميگوييم «إنّ الوجود عارض المهية» ما در خارج عروض داريم؟ ما در خارج که عروضي نداريم. ولي از خارج ميگيريم و در ذهن اين کار را انجام ميدهيم. امکان هم همينطور است.
بنابراين الآن جناب صدر المتألهين فرمايشش اين است که صرف اينکه ذهن بيايد يک شيء را در خارج ممکن بداند دليل نميشود که امکان هم در خارج وجود دارد. بلکه چه بسا همين امکان در ذهن وجود داشته باشد و ذهن اين امکان را براي زيد در خارج تصوير کند. دقت کنيد اين عبارت قبليمان را مرور کنيم آن پاراگراف قبلي «و اما أن هذه الامور الزائدة للماهية صور في الأعيان فغير مسلّم» اگر ما بگوييم مثلاً وجوب، وحدت، وجود، امکان در خارج هستند صورتهاي در اعيان هستند اين مسلّم نيست مگر «اللهم الا في النعت الذي هو الوجود و کذا الوحدة الشخصية» در ارتباط با مفهوم وجود و وحدت شخصيه «التي هي نفس حقيقة الوجود عند الراسخين ببرهان خاص بالوجود» اين را ميتوانيم به آن بگوييم «و لا تأثير» حالا اين سخن اين است که «و لا تأثير لشيء من هذه الحجج الأربعه» که خوانديم «في انّ للوجود صورة في الأعيان» شما فکر نکنيد که ما اگر ميگوييم که وجود در خارج موجود است از اين ادلهاي که ياد شده از اين چهار تا شاهدي که بيان شده داريم استفاده ميکنيم. نه، اين يک تأييد الهي بود.
«و لا تأثير لشيء من هذه الحجج» اين حجج اربعهاي که خوانده شده «في أن للوجود صورة في الأعيان بل هو مما حصلناه بالهام غيبي و تأييد ملکوتي و امداد علوي و توفيق سماوي» اگر ما گفتيم وجود در خارج موجود است و محقق است و اصيل است، اين بر يک مبناي ديگري است که حجج و براهين ديگري دارد.
حالا ميرويم به سراغ تفصيلات، جوابهايي که از اين حجج داريم ميدهيم. ميفرمايند: «و قول من قال» کساني که گفتند «أنه ممكن أو موجود في الأعيان» وقتي گفتيم که مثلاً انسان در خارج موجود است يا ممکن است در اعيان، اين سخن «فيستدعي أن يكون إمكانه أو وجوده في الأعيان» اين قول «غير صحيح» اين «غير صحيح» خبر «قول» است. «و قول من قال غير صحيح». اگر کسي گفت که مثلاً ماهيت در خارج موجود است يا ماهيت در خارج ممکن است آيا دليل ميشود که وجود در خارج موجود باشد؟ آيا دليل ميشود که امکان در خارج باشد؟ چنين چيزي درست نيست. «و قول من قال انّه ممکن» اين يک قضيه. قضيده ديگر: «انّه موجود في الأعيان» پس اگر گفتيم «إنّه ممکن أو انّه موجود في الأعيان فيستدعي» اين قول «أن يکون» امکان آن شيء يا وجود آن شيء «في الأعيان» اين «غير صحيح» کسي چنين حرفي بزند که اگر گفتيم که «زيد ممکن» يا «زيد موجود» پس زيد در خارج وجودش هست و امکانش هم در خارج است اين صحيح نيست چرا؟
دليل: «إذ لا يلزم من صحة حكمنا على شيء بأنه ممكن في الأعيان أن يكون إمكانه واقعا في الأعيان» لازم نميآيد از صحت حکم ما، حکم ما صحيح است ما وقتي ميگوييم «زيد موجود في الأعيان» يا «زيد ممکن في الأعيان» اگر ما چنين حکمي کرديم «لا يلزم من صحة حکمنا» حکم ما هم درست است اما لازم نيست «علي شيء بأنه ممکن في الأعيان أن يکون امکانه واقعاً في الأعيان» چه بسا اين حکم ذهني است که ذهن دارد به خارج ميدهد که اين امکان را براي زيد يا وجود را براي زيد ميآورد. الآن جناب حکيم سهروردي چه ميگويد؟ ميگويد وجود اصلاً در خارج راه ندارد، اگر همين آقا نميگويد که «زيد موجود» حکم صحيحي است؟ ميگويد حکم صحيحي است. «زيد موجود» «زيد ممکن» را جناب حکيم سهروردي هم تدييد ميکند اما با اين قول امکان را در خارج نميآورد، وجود را در خارج نميآورد.
«إذ لا يلزم من صحة حكمنا على شيء بأنه ممكن في الأعيان أن يكون إمكانه واقعا في الأعيان» چرا؟ براي اينکه «- لما علمت من أن الوجود الرابط قد يفترق من الوجود في نفسه للشيء» وجود في نفسه داريم وجود محمولي داريم وجود رابط داريم اينها هر کدام جايگاه خودشان را دارند. امکان در حد وجود رابط است و وجود رابط که در حد وجود نفسي يا وجود رابطي نميتواند قرار بگيرد. «لما علمت من أن الوجود الرابط قد يفترق من الوجو» اين «قد» تحقيق است که «يفترق من الوجود في نفسه للشيء»
پس شما ميفرموديد که «زيد ممکن» يا «زيد ممکن في الذهن» يا «زيد ممکن في الخارج»؟ ميگويد: «بل الممكن محكوم عليه من قبل الذهن» اين که ميگوييم نزيد ممکن» از قِبل ذهن محکوم عليه است که «أنه في الأعيان ممكن» ذهن آمده حکم کرده که در خارج اين ممکن ست «كما مر و محكوم عليه أيضا» دو تا اين «بل الممکن محکوم عليه من قبل الذهن و محکوم عليه أيضا من قبله»ذهن «أنه في الذهن ممكن» هم در اعيان هم در ذهن اين آقاي ذهن ميآيد اين حکم را براي يک موجود ممکن ميدهد تمام شد و رفت. چيزي بالاتر از اين ما نداريم. تنها چيزي هست اين است که ذهن ميآيد و براساس حکم ذهني ميگويد اين شيء در خارج يا در ذهن ممکن است. تمام شد.
بنابراين اين دليل مطلب ما چيست؟ ميگوييم: «إذ لا يلزم من صحة حكمنا على شيء بأنه ممكن في الأعيان أن يكون إمكانه واقعا في الأعيان» اين لازم نميآيد. «لما علمت» دليلش هم اين است که وجود رابط «قد يفتقر من الوجود في نفسه».
پس در مجموع چه نتيجهاي ميخواهند بگيرند؟ ميخواهند بگويند که امکان ممکن است يک صفت ذهني باشد مثل خود وجود، وجود يک صفت ذهني است شما ميتوانيد يک امر خارج را به اين صفت متصفش بکنيد همين. «فالإمكان صفة ذهنية أي نحو وجودها الخاص به في الذهن- لكن يضيفها العقل تارة إلى ما في الخارج و تارة إلى ما في الذهن و تارة يحكم حكما مطلقا بتساوي النسبة إلى العين و الذهن» عقل ميآيد گاهي اوقات به يک حکمي به يک موضوعي يک حکم خارجي ميدهد ميگويد «زيد ممکن في الخارج». گاهي اوقات همين را در ذهن ميآورد و ميگويد: «زيد ممکن في الذهن» گاهي اوقات هم اعم از خارج و ذهن ميآيد و در حقيقت اين حکم را برايش صادر ميکند.
بنابراين اين کار ذهن است کار عقل است که صفتي را براي يک موصوفي دارد ايجاد ميکند و هيچ وقت اين لزومي را به همراه ندارد حالا که ذهن آمده گفته گفته در خارج هست پس امکان يا وجود در خارج باشد
پرسش: ...
پاسخ: الآن که دارند نفي ميکنند يعني وجود رابطي را نفي ميکنند نه وجود رابط را. دارند بيان ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: درست است آن در ذهن مشائين چه بود؟ در ذهن مشائين وجود رابطي بود.
پرسش: ...
پاسخ: حالا فرمايش ايشان را کاري نداشته باشيد. الآن حرف بين اين دو تا است.
پرسش: نظر نهايي نيست؟
پاسخ: بله، نظر نهايي نيست. حالا ما إنشاءالله بيان ميکنيم اينجا خاطر شريف همين تعليقه حاج آقا را ملاحظه بفرماييد تعليقه دوم همين صفحهاي که الآن ميخوانيم «سيأتي» همين فرمايش جناب عالي است «سيأتي منه قدس سره» که «انّ الانفکاک بين ... عروض و اتصاف تحکّم فلا يمکن ان يتصف عنه في الخارج بما لا يوجد الا في الذهن بل لابد في الخارج من وجود بأي نحو کان» اينجا ظاهراً مرحوم علامه طباطبايي يک تعليقهاي دارند که خيلي اين تعليقه براي ايشان گوارا بود براي اينکه ميفرمايند همه جا مرحوم صدر المتألهين دارد نفي ميکند يک جا دارد اثبات ميکند. اينجا تعبير ايشان اين است که که «هذا هو الحق الذي لا مرية فيه» اگر کسي کتاب اسفار را داشته باشد اين صفحه 336 اين کتاب اين را حاج آقا بيان ميکنند که حالا آن را هم إنشاءالله ميخوانيم.
پس نتيجه ميگيرند که «فالإمكان صفة ذهنية أي نحو وجودها الخاص به في الذهن» يعني نحو وجود ماهيت که مخصوص شده به اين امکان فقط در ذهن است «- لكن يضيفها» يعني اضافه ميکند اين صفت ذهني را عقل گاهي وقتها به آنچه در خارج است ميگوييم «زيد موجود» يا «زيد ممکن» «العقل تارة إلى ما في الخارج و تارة إلى ما في الذهن» زيد ذهني را ميگويد »مکن و موجود». «و تارة يحكم حكما مطلقا بتساوي النسبة إلى العين و الذهن».
يک شاهدي ميخواهند بياورند اينجا که با اين شاهد ميخواهند استدلال اين آقايان را، اين آقايان ميگويند مگر نميگوييد که «زيد موجود في الخارج» پس وجود بايد در خارج باشد. «زيد ممکن في الخارج» پس بايد با امکان در خارج باشد. ميگوييم شما ميگوييد «اجتماع النقيض ممتنع في الخارج» پس امتناع بايد در خارج باشد؟ اجتماع نقيضين بايد در خارج باشد؟ اين کار ذهن است که دارد انجام ميدهد. يا مثلاً ميفرمايد که «اجتماع النقيض واجب» اينکه محکوم به حکم خارج نيست مال ذنهن است.
«و كما لا يتأتى لأحد» همانطوري که صحيح نيست احدي «أن يزعم» گمان کند که «أن الامتناع- إن لم يكن له صورة في الأعيان لم يكن الممتنع في الأعيان ممتنعا فيه و إن لم يكن له امتناع في الأعيان لكان إما واجبا أو ممكنا» بگوييم که ممتنع که در خارج وجود ندارد حالا که در خارج امتناع وجود ندارد پس بايد بگوييم يا واجب است يا ممکن است. از اين که نميشود چنين نتيجهاي گرفت. يک سلسله احکام ذهني هستند که اينها فقط مربوط به ذهن هستند و در ذهن هم واقع ميشود اين احکام و مربوط به خارج نيستند. «کما لا يتأتي لأحد أن زعم» گمان بکند و بپندارد که «أن الامتناع- إن لم يكن له صورة في الأعيان» اگر امتناع در خارج وجود نداشته باشد «لم يكن الممتنع في الأعيان ممتنعا فيه» اگر بگوييم براي امتناع صورتي در اعيان نباشد لازمهاش چيست؟ پس در خارج امتناع ممتنع نيست. «إن لم يکن له» يعني براي امتناع «صورة في الأعيان لم يکن الممتنع في الأعيان ممتنعا فيه و إن لم يکن له امتناع في الأعيان لکان إما واجبا أو ممکنا» بگوييم که ممتنع که در خارج وجود ندارد حالا که ممتنع در خارج وجود ندارد پس امتناع يا بايد واجب باشد يا بايد ممکن باشد. اين حرف درست است؟
بنابراين ما بايد راه فرق بين ذهن و عين را بدانيم احکام ذهني را به لحاظ ذهني و احکام خارجي را به لحاظ احکام خارج بايد جدا بنيم. «کما لا يتأتي لأحد أن يزعم أن الامتناع- إن لم يكن له صورة في الأعيان لم يكن الممتنع في الأعيان ممتنعا فيه» اگر در خارج نباشد پس در خارج ممتنع وجود ندارد «و إن لم يكن له امتناع في الأعيان» حالا که براي امتناع، امتناعي در اعيان نيست پس بايد بگوييم يا واجب است يا ممکن «لكان إما واجبا أو ممكنا.
«فكذا ليس له أن يقول ما ذكر في الحجة الثانية» در حجت ثانيه چه گفتيم؟ گفتيم «بل الامتناع و الوجوب و الإمكان حالها واحد في أنها من الأوصاف العقلية- التي لا صورة لها في الأعيان مع اتصاف الأشياء بها في الأعيان[1] و الأذهان جميعا فبطلت الحجة الأولى و الثانية» مربوط به اين حجت ثانيه بود. حجت ثانيه را ملاحظه بفرماييد همين صفحه قبل «و ثانيتها» اينها چه گفتند؟ گفتند: «إنّه إن لم يکن الشيء ممکنا في الأعيان» اگر چيزي در خارج ممکن نباشد يعني امکانش در خارج وجود نداشته باشد «لکان في الأعيان إما ممتنعا أو واجبا. ايشان دارد نقض ميکند اين مطلب را ميگويد اگر اين مسئله هست ما راجع به امتناع هم همين حرف را ميزنيم.
ميگويد اگر امکان در خارج وجود نداشته باشد پس امکان بايد يا واجب باشد يا ممتنع. اينجوري ميشود چون اين شيء از سه حال خارج نيست آيا امکان يا ممکن است يا واجب است يا ممتنع. اگر امکان در خارج امکان نداشته باشد يا ميشود واجب يا ميشود ممتنع. ايشان ميگويد ما همين حرف را در ارتباط با امتناع ميزنيم. ميگوييم اگر امتناع در خارج وجود نداشته باشد پس اين امتناع يا بايد واجب باشد يا بايد ممکن؟ چنين حرفي ميشود زد؟ کسي که «لأحد أن زعم» که چنين حرفي بزند که اگر امتناع در خارج وجود نداشت پس امتناع يا بايد ممکن باشد يا بايد واجب.
سخن اين است «و کما لا يتأتي لأحد أن يزعم أن الامتناع- إن لم يكن له صورة في الأعيان» پس «لم يكن الممتنع في الأعيان ممتنعا فيه و إن لم يكن له امتناع في الأعيان لكان إما واجبا أو ممكنا» چنين حرفي بزنيم بگوييم که ممتنع چون در خارج وجود ندارد پس ممتنع يا بايد واجب باشد يا بايد ممکن باشد «فکذا» همين سخن «ليس له أن يقول» صاحب اين حجت ثانيه نميتواند اين حرف را بزند «فکذا ليس له أن يقول ما ذكر في الحجة الثانية» که اگر امکان در خارج ممکن نباشد يا بايد واجب باشد يا بايد ممتنع باشد.
«فکذا ليس له أن يقول ما ذکر في الحجة الثانية بل الامتناع و الوجوب و الإمكان حالها» حال اين سه تا «واحد في أنها من الأوصاف العقلية» پس اينها از يک سلسله از اوصاف عقلي و ذهني هستند «- التي لا صورة لها في الأعيان» البته «مع اتصاف الأشياء بها في الأعيان و الأذهان» پس آقايان ميفرمايند يک وقت است که يک شيئي در خارج و در ذهن متصف به يک صفتي ميشود اما معنايش اين نيست که اين صفت حتماً بايد در خارج وجود داشته باشد. ميفرمايد که «بل الامتناع و الوجوب و الإمكان حالها واحد في أنها من الأوصاف العقلية التي لا صورة لها في الأعيان» در عين حالي که «مع اتصاف الأشياء بها» به اين امور سهگانه امتناع و وجوب و امکان «في الأعيان و الأذهان» هم در عين هم در ذهن به اينها متصف ميشود اما اينجور نيست که هم در خارج باشد هم در ذهن باشد. «جميعا فبطلت الحجة الأولى و الثانية».
اين در ارتباط با دو تا حجت از حجج چهارگانهاي را مثبتين به وجود امکان در خارج بيان کرده بودند و ايشان دارد نفي ميکند که اينها دليل نميشود شما اگر بخواهيد بگوييد وجود در خارج موجود است يا امکان در خارج وجود دارد بايد يک راه ديگري بگيريد اين دليل نميشود که بگوييد ما وقتي عقل دارد اين را متصف ميکند به يک امري مثل امکان يا وجود در خارج پس وجود در خارج موجود است. بگوييد «زيد موجود» اين حتي ميگوييد «زيد موجود في الأعيان» اين دليل ميشود که وجود در خارج وجود داشته باشد؟ نه. اين کار ذهن است امر مفهومي است اين يعني مفهوم وجود بر او صادق است اينجوري ميگويند. امثال حکيم سهروردي و همفکران آنها چون وجود را يک امر اعتباري ميدانند ما به حکيم سبزواري ميگوييم که مگر شما نميگوييد که «زيد موجود في الأعيان»؟ ميگويد بله ميگوييم. ميگوييم که بله، زيد در خارج وجود دارد. ميگويد نه، اين حکم عقل است که اين حکم ذهن است به يک امر خارجي يک صفت ذهني را ميدهد. شما وقتي ميگوييد «زيد موجود في الأعيان» يعني يک صفت ذهني براي زيد وجود دارد در ذهن آن صفت ذهني را ذهن به زيد خارجي ميدهد. زيد خارجي فقط ماهيت است نه! زيد خارجي در خارج اتصافش در ذهن است. بله، اتصافش در ذهن است در حقيقت.
بنابراين اين دليل نميشود براي اينکه اگر شما گفتيد «زيد موجود في الأعيان» وجود در اعيان باشد يا «زيد ممکن في الأعيان» امکان در اعيان باشد. اين کار ذهن است و اين کار را انجام ميدهد. اگر شما بخواهيد براي تحقق وجود در خارج يا امکان در خارج دليلي بياوريد، بايد دليل ديگري بياوريد. اين دليل کفايت نميکند.
«و أما ما وجود في المطارحات» ظاهراً وقت تمام است و کسالت هم داريم بس باشد.