1402/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
«إشكالات و تفصيات:» آخرين بخشي که در فصل نهم مطرح است با همين عنوان «اشکالات و تفصيات» جناب صدر المتألهين به آن ميپردازند و به حق آنچه را که در فضاي امکان ادله مثبتين ادله نافين جمعبندي و بسياري از مسائلي که مربوط به بحث امکان هست در همين فصل نهم بيان شده است گرچه فصل نهم با عنوان في استحالة امکان بالغير بود و ضمن تعرّض کامل به اين بحث که ادله استحاله امکان بالغير را بيان فرمودهاند به مسائلي که مربوط به بحث امکان بود هم به صورت گسترده پرداختند و تقريباً انظار مختلفي را که چه مشايين چه اشراقيين و چه حتي همراهاني که از جناب فخر رازي و ديگران هم در اين رابطه نظر داشتند بيان فرمودند.
در اين بخش «اشکالات و تفصيات» به اينجا ميرسند که ادله مثبتين به اينکه امکان در خارج موجود است چيست؟ عرض ميکنيم يک محقق متعهد است به همه آنچه را که در فضاي يک بحث گفته شده و اين بسيار مهم است بعضي غافلانه بعضي به تغافل گاهي وقتها به مسائل مرتبط ارجاع نميدهند و بحث ناتمام ميماند ولي واقعاً اين ويژگي و امتيازي که جناب صدر المتألهين در کارهايشان دارند انصافاً شايد بشود گفت بينظير است چرا؟ چون اين ديگران يک تنه نيستند ايشان يک تنه در اين ميدان هست و واقعاً الآن شما در مباحث فقهي ميبينيد که از منظرهاي مختلفي به يک مسئله فقهي پرداختند و اثبات و نفي شده و شکوک و اشکالات و اينها مطرح ميشود اما ايشان واقعاً يک تنه همه حکمت را دارد راهبري ميکند. همه آنچه را که از گذشته تا زمان خود جناب صدر المتألهين مطرح بود همه اينها را آورده و چيزي را فروگذار نکرده است. در باب امکان سخنان کساني که نافي امکان در خارج بودند را از جناب حکمي سهروردي و ديگران به صورت مبسوط بيان فرمودند «إزالة و ريب، دفاع شک، ايضاح» عناويني که ما خوانديم بيشتر در ارتباط با سخن اشراقيين و نافين امکان در خارج بوده است.
اما در اين «اشکالات و تفصيات» بحث در قول کساني است که قائلاند به اينکه امکان در خارج موجود است البته نه به وجود نفسي لنفسه، بلکه قائلاند به وجود نفسي لغيره. ادله اينها چيست؟ اينها را تحت «اشکالات» مطرح ميکنند و «تفصيات» جوابي است که از اين اشکالات داده ميشود.
فضاي اين اشکالات چيست؟ چرا که ممکن است اصلاً ما در يک قالب ديگري اگر بخواهيم محققانه يک رسالهاي بنويسيم اينها را به عنوان «اشکالاتٌ» مطرح نکنيم. ادلهاي که مثبتين به وجود امکان در خارج هست آن را داريم بررسي ميکنيم. چهار دليل دارند ذکر ميکنند که قائلين به اينکه امکان در خارج وجود دارد. يک بار به تعبيري تحرير محل بحث کنيم آقايان ذهنشان کاملاً متوجه فضاي بحث بشود و بعد راجع به اين نظر بدهيم. قول کساني که قائلاند به اينکه امکان در خارج به وجود عيني موجود است همانطوري که شجر و حجر موجود هستند ماهيات در خارج موجود هستند امکان هم به همان نحوه در خارج وجود دارد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا برسيم به اينکه صورتي که اينها در خارج دارند الآن اشاره کرديم گفتيم نه «في نفسه لنسفه» گفتيم «في نفسه لغيره» است. اين عرض است. ولي با قطع نظر از جوهر و عرض بودن معتقدند که اين حقيقتي بنام امکان بنام وجود بنام وحدت بنام شيء بنام وجوب اينها در خارج موجودند. آيا مشخصاً دلايل اينها چيست؟ که الآن دارند ذکر ميکنند. چهار دليل بيان ميکنند که قائلين به اثبات امکان وجوب، شيء، وحدت، وجوب و امثال ذلک اينها در خارج وجود دارند. ميفرمايند که ما يک امر وجداني داريم در وجدان خودمان اين را احساس ميکنيم و آن اين است که وقتي ميگوييم که يک شيئي در ذهن ممکن است يک معنايي ما از اين ميفهميم يک وقتي ميگوييم يک شيء در خارج ممکن است اينها يکسان نيستند وقتي ميگوييم که انسان در خارج موجود است و ممکن است، با آنکه بگوييم انسان در ذهن ممکن است فرق ميکند. درست است يک قضيه است «الانسان ممکن»، ولي به لحاظ خارج يک بار معنايي اضافهاي دارد و در ذهن نه، آن بار اضافي را ندارد يک امر انتزاعي و عقلي محسوب ميشود.
بنابراين دليل اولشان يک نوع شهود وجداني است ميگويند ما وقتي که ميگوييم انسان ممکن است در خارج، با آن انساني که ممکن است در ذهن تفاوت دارد. اين تفاوت از ناحيه چيست؟ از ناحيه انسان که نيست، چون انسان هم در ذهن است هم در خارج است. پس اين تفاوت در اين است که يک امکان در خارج است يک امکان در ذهن است و اين تفاوت را بالوجدان براي ما ايجاد ميکند. اين دليل اول است. اجازه بدهيد قدم به قدم جلو برويم و اين ادله را ببينيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حالا آنها هر دويشان در حقيقت وجود در خارج وجود بالفعل را دارند حالا يکي جوهر يکي عرض اما در خصوص امکان، کسي در ارتباط با حتي مثلاً حکيم سهروردي و همفکران ايشان نفي نکردند نار را يا حرارت را در خارج. اما در ارتباط با امکان ميخواهند نفي بکنند امکان را در خارج.
پس دليل اول همين است که يک دليل وجداني است وقتي ميگوييد «الانسان ممکن في الخارج» و «الانسان ممکن في الذهن» اينجا به ذهن دارد که در ذهن انسان هست که اين دو تا باهم تفاوت دارند تفاوت که از ناحيه انسان و موضوع نيست تفاوت از ناحيه محمول است که «ممکنٌ» است يک ممکن در خارج يک ممکن در ذهن.
«اشکالات و تفصيات: إن الذين يقولون إن الإمكان و نظائره» امکان «كالوجوب و الوجود و الشيئية و الوحدة» و امثال ذلک «لها» براي اين اشياء «صورة في الأعيان» در خارج اينها صورت دارند يعني عينيت دارند يعني در خارج تحقق دارند «و هوية زائدة على ذات الممكن و الواجب و الموجود و الواحد و الشيء» يعني غير از آن موضوعاتشان اينگونه از مفاهيم هم داراي صورتي در عين و خارج هستند. وقتي ميگوييم «الممکن موجود» يا «الواجب واجب» يا «الموجود موجود»، «الواحد واحد» و «الشيء له الشيئية» همه اينها در حقيقت يک امر زائدي بر ذات ممکن دارند. يک ذات ممکن داريم که مثلاً ميگوييم شجر واحد يا حجر واحد اين شجر و حجر ذاتي است يک امري هم بر آن اضافه ميشود که واژه امکان است «و هوية زائدة علي ذات الممکن» يک «و الواجب» دو «و الموجود» سه «و الواحد» چهار «و الشيء» پنج.
پنج عنوان ما داريم که معتقديم اين عناوين خمسه و بيشتر، چون چند تا نقطه گذاشتند و مفاهيم ديگر اينها همهشان در خارج وجود دارند زيرا اينها يک سلسله هوتيهايي زائد بر ذات اشياء هستند.
اين ادعا بود و لذا فرمود: «ربما احتجوا على إثبات دعواهم بحجج» اينها براي اينکه دعواي خودشان را و ادعاي خودشا را اثبات کنند به يک سلسله حججي استدلال ميکنند. چهار تا دليل دارند اينجا ذکر ميکنند. ببينيد عنوان بحث «اشکالات و تفصيات» است ولي اين اشکالات در حقيقت از کدام منظر اشکال ديده ميشود و از کدام منظر حجت ديده ميشود؟ اگر ما قائل باشيم به اينکه امکان در خارج «علي نحو العرض أو الجوهر» يافت نميشود اينها ميشوند اشکال اما اگر نه، کاري به اين نداريم ما ميخواهيم ببينيم که آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ به نحو حجت و استدلال است.
«أوليها» حجت اول چيست؟ «اولاها» نه! «اوليها» صحيح است. اين است که «أنا إذا حكمنا على الشيء بأنه ممكن في الأعيان» وقتي ما حکم کرديم که انسان مثلا در اعيان موجود است «ندرك» در وجدان که «تفرقة بين هذا و بين ما نحكم أنه ممكن في الذهن» ما بالوجدان اين را مييابيم و درک ميکنيم آن وقتي که ميگوييم انسان ممکن است در خارج، اين با آن وقتي که ميگوييم انسان ممکن است در ذهن فرق دارد. پس استدلال اينجا چيست؟ استدلال وجداني است شهودي است ما «بالوجدان و الشهود» درک ميکنيم که اين مسئله اينگونه است. «ندرک تفرقة بين هذا و بين ما نحکم أنه ممکن في الذهن» اين تفاوت و تفرقه از کجاست؟ اين فرق بين امر قضيه ذهني که به لحاظ ذهن است و يا قضيه خارجي که به لحاظ خارج است اين فرق در کجاست؟ «و ليس إلا أن الممكن الخارجي إمكانه في الخارج و الممكن الذهني إمكانه في الذهن» بنابراين «و قس عليه نظائره» وجوب هم همينطور است وجود هم همينطور است شيئيت هم همينطور است. وقتي در ذهن گفتيم که «الشجر شيء» با آن وقتي که ميگوييم در خارج «الشجر شيء» خيلي فرق ميکند.
يک وقت ميگوييم «الشجر واحد» در ذهن است با آن وقتي که «الشجر واحد» در خارج فرق ميکند. بنابراين اين استدلال براي همه اينگونه از مفاهيم هست. اين يک استدلال. اما حجت ثانيه و دليل دوم.
پرسش: ...
پاسخ: بديهيت دارد بله. «و ثانيتها» يعني حجت ثاني اين است که «أنه إن لم يكن الشيء ممكنا في الأعيان لكان» اين را از خارج عرض بکنيم؛ ميفرمايد به صورت قياس استثنايي اگر امکان در خارج وجود نداشته باشد هيچ ممکني نبايد در خارج باشد «و التالي باطل فالمقدم مثله». يک بار ديگر ملاحظه کنيد قياس را: اگر امکان در خارج وجود نداشته باشد، هيچ ممکني در خارج يافت نخواهد شد در حالي که ما در خارج ممکن داريم «و التالي باطل فالمقدم مثله». چرا؟
بيان تلازم: چرا اگر امکان در خارج نباشد هيچ ممکني نيست؟ ميگويد: اگر ممکن در خارج به امکان خارجي، نه به امکان ذهني نباشد، اشياء در خارج چگونه هستند؟ يا بايد واجب باشند يا بايد ممتنع باشند چون از اين سه حال که خارج نيستند. پس امکان نيست در خارج. وقتي امکان در خارج نبود شيء در خارج يا واجب ميشود يا ممتنع. شيء در خارج واجب بشود يعني چه؟ يعني يک شيء ممکن بشود معدوم. براي اينکه وجود پيدا نميکند. امکان وجودي پيدا نميکند. وحدت هم همينطور است شيئيت هم هم همينطور است وجود هم همينطور است. چون سرنوشت نفي امکان در خارج نفي ممکن در خارج است و وقتي نفي ممکن در خارج شد يعني در خارج ممکن معدوم است پس بنابراين در حالي که ما ميدانيم که ممکن در خارج موجود است پس حتماً بايد امکان در خارج وجود داشته باشد.
«و ثانيتها أنه إن لم يكن الشيء ممكنا في الأعيان» يعني امکان شيء در خارج نباشد «لكان» اين شيء «في الأعيان إما ممتنعا أو واجبا» چرا؟ براي اينکه قبلاً خوانديم نميشود شيء از اين تا بيرون باشد يا بايد ممکن باشد يا ممتنع باشد يا واجب. ممکن که نيست بخاطر اينکه امکان در خارج وجود ندارد. لازمهاش اين است که شيء در خارج يا واجب است يا ممتنع. «إذ لا مخرج للشيء عن أحد هذه الأوصاف» ثلاثه «و لو لم يكن موجودا في الأعيان لكان معدوما» شيء که در خارج ممتنع يا واجب که نيست اشياء ممکناند. امکان هم که در خارج يافت نميشود پس بايد شيء معدوم باشد. «و لو لم يكن واحدا لكان كثيرا فيلزم أن يكون المحكوم عليه بأنه ممكن أو موجود أو واحد في الأعيان ضروري وجود أو ضروري عدم و معدوما و كثيرا و هذا تناقض مستحيل» اين سه تا آقايان لف و نشرش مرتب است.
به صورت قياس اينجوري است ميفرمايد که «و لو لم يكن موجودا في الأعيان لكان معدوما و لو لم يكن واحدا لكان كثيرا، فيلزم أن يكون المحكوم عليه» وقتي ما يک شيئي را ميگوييم مثلاً انسان ممکن است انسان موجود است انسان واحد است برگشت آن به چيست؟ «فيلزم أن يکون المحکوم عليه بأنه ممكن أو موجود أو واحد في الأعيان» برگشتش به چيست؟ به «ضروري وجود أو ضروري عدم» يا بايد واجب باشد يا ممتنع باشد. ضروري وجود يعني واجب است ضروري عدم يعني ممتنع است. اگر ممکن نباشد بايد که يا واجب باشد يا ممتنع «و التالي باطل فالمقدم مثله» اين يک.
پرسش: ...
پاسخ: اين «ضروري وجود أو ضروري عدم» مربوط به آن «بأنه ممکن» است يعني «فيلزم أن يکون المحکوم عليه بأنه ممکن» يلزم چه؟ «يلزم أن يکون ضروري وجود» اگر ما واجب فرض کرديم «أو ضروري عدم» اگر ما او را ممتنع فرض کرديم. مورد دوم: اگر گفتيم «فيلزم أن يکون المحکوم عليه بأنه موجوداً» موجودا چه ميشود؟ يعني «معدوما» چرا؟ براي اينکه امکانش که در خارج نيست. وقتي امکانش در خارج نبود طبعاً تحققي نخواهد داشت و موجود نخواهد بود. يا اگر گفتيم که «فيلزم أن يکون المحکوم عليه بأنه واحد» يلزم چه؟ أنه «كثيرا» زياد باشد چرا؟ چون شما وحدت را ميگوييد در خارج نيست. اگر وحدت در خارج نباشد کثير ميشود. «و هذا تناقض مستحيل» اين هم دليل دوم کساني که قائلاند به اينکه امکان لزوماً بايد در خارج وجود داشته باشد.
اما دليل سوم «و ثالثتها» حجت سومي که بر اين مسئله هست اين است که «لو كان هذه الأشياء محمولات ذهنية و أوصافا عقلية لا أمورا عينية في ذوات الحقائق كان للذهن أن يضيفها بأية ماهية اتفقت» ذهن مستحضريد که فعال است ميتواند اين وصف امکان وحدت وجود و امثال ذلک را به همه چيز وصل بکند. به هر امکاني در ذهن. در خارج که باشد چون تشخص پيدا ميکند نميتواند کاري بکند. اگر امکان وصف ممکن خارجي شد وصف شجر خارجي شد نميتوانيم بگوييم که ممتنع است يا واجب است يا فلان است. آن چيزي که تعين ميبخشد و به تعبيري فيکس ميکند و کاملاً باعث ميشود که اين موضوع ما محکوم به حکمي باشد آن خارجيت است. وگرنه ذهن هر مفهومي را به هر ماهيتي ميتواند آقا، شريک الباري چيست؟ ميگوييم ممکنٌ. ميتوانيم بگوييم واجب چيست؟ ممکنٌ. ذهن اين کار را انجام ميدهد. آقا، اجتماع نقيضين چيست؟ ممکنٌ. چون ذهن ميتواند چنين کاري را انجام بدهد. اما خارج هر شيئي با خودش همراهش است امکانش با خودش است امتناعش با خودش است نميتوانيم چيزي را وصف کنيم.
بنابراين پس لزوماً بايد اين امکان در خارج باشد که اگر در خارج نباشد لازمهاش اين است که ما اشياء را به گونه ديگري بخواهيم ببينيم. چرا؟ چون اگر فقط در ذهن باشد ذهن اين مفهوم را به هر ماهيتي ميتواند وصلش بکند. «ثالثتها لو کان»
پرسش: ...
پاسخ: «لو كان هذه الأشياء محمولات ذهنية» اگر ما امکان را وجوب را وحدت را شيء را يک سلسله محمولات ذهني و اوصاف عقلي بدانيم «و أوصافا عقلية لا أمورا عينية في ذوات الحقائق» نه يک سلسله امور عيني در ذات حقائق و در خارج بخواهيم بدانيم آن وقت «كان للذهن» اين ذهن اين قابليت را دارد که «أن يضيفها» يعني اضافه بکند اين اشياء را اين محمولات ذهني را «بأية ماهية اتفقت» هر ماهيتي را ميتواند متصف به وصف امکان بکند. «فكان كل مفهوم و إن كان من الممتنعات كشريك الباري و اجتماع النقيضين و العدم المطلق ممكنا» «العدم المطلق ممکنا، شريک الباري ممکنا، اجتماع النقيضين ممکنا» اينکه مؤونهاي ندارد در ذهن است. ذهن ميتواند اينها را اوصاف اينها قرار بدهد. ما در خارج چنين امکاني نداريم. در خارج وقتي يک شيئي ممکن بود يعني نه واجب است نه ممتنع. ما نميتوانيم به واجب وصف امکان را برايش بياوريم يا به ممتنع وصف امکان را بياوريم.
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم. اگر امکان در خارج نباشد به چنين سرنوشتي دچار ميشود. امکان
پرسش: ...
پاسخ: پس در خارج چه وضعي دارد؟
پرسش: ...
پاسخ: همين را ادامه بدهيد اگر در ذهن شد در ذهن واجب الوجود شد ممکن. اينکه امکانش در خارج وجود ندارد. پس بنابراين در خارج چه حکمي پيدا ميکند؟
پرسش: در خارج حکم خودش را دارد.
پاسخ: يعني چه؟ يعني وجوب در خارج
پرسش: ...
پاسخ: انسان چه حکمي دارد؟
پرسش: انسان در خارج ممکن است.
پاسخ: احسنتم اين همين را ميخواهد بگويد. لازمهاش اين است. اگر ما امکان را در خارج، اگر شما اين را ميفرماييد يعني در حقيقت امکان را به خارج راه داديد.
پرسش: من ميخواهم بگويم ملازمهاي بين ...
پاسخ: نه، شايد به اين ملازمه هم نظر نداشته باشد مستدل. ميگويد لازمهاش اين است اگر فقط در ذهن باشد و در خارج نباشد، شما امور ممتنع را معدوم مطلق را ممکن بدانيد. پس معدوم مطلق ممکن است. آن وقت در خارج
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم پس امتناع بايد در خارج باشد.
پرسش: ...
پاسخ: همين است. اگر ما فقط در ذهن بدانيم و جايگاهي برايش در خارج نداشته باشد حکم ذهني بر ما حاکم است. ما در خارج که نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: طبعاً اجتماع نقيضين ميشود ممکن. شريک الباري ميشود ممکن، چون ما خارج که نداريم.
يک بار ديگر «و ثالثتها لو كان هذه الأشياء محمولات ذهنية و أوصافا عقلية لا أمورا عينية في ذوات الحقائق» اينجا: «كان للذهن أن يضيفها» يضيف فاعل ذهن است اضافه بکند هذه الاشياء را «بأية ماهية اتفقت» آن وقت «فکانت کل مفهوم ممکنا» اين خبرش آنجاست: «فکانت کل مفهوم و إن کان من الممتنعات کشريک الباري و اجتماع النقيضين و العدم المطلق ممکن و قس عليه غيره» که وجوب و وحدت و شيئيت و امثال ذلک باشد.
اما دليل چهارم که اين دليل غير از آن سه دليل اول که عام بود شامل همه اين مفاهيم ميشد، اين فقط شامل مفهوم امکان ميشود. «و رابعتها مختصة بالإمكان و هو أن كل حادث يجب أن يسبقه الإمكان و لا يوجده الفاعل» شما تحليل وجودشناسي بکنيد اشياء را ببينيد وقتي ميگوييم انسان در خارج ممکن است اين يعني چه؟ ميگوييم در خارج ممکن است يعني اينکه مسبوق است به حدوث ذاتي و اصلاً وجودي قبلاً نداشته و همين مسبوق است به امکان که امکان در حقيقت ... «و هو أن كل حادث يجب أن يسبقه الإمكان و لا يوجده الفاعل» واجب است که امکان بر آن سبقت بگيرد و فاعل آنرا ايجاد نميکند «إلا» اينجا ويرگول نميخواهد «و لا يجوده الفاعل لأنه ممكن في الأعيان» چون اين در اعيان ممکن است بنابراين فاعل آن را ايجاد نميکند.
«إلا لأنه ممکن في الأعيان» چون در اعيان ممکن است پس بنابراين فاعل اين را ايجاد ميکند «لا لأنه ممكن في الذهن» نه بخاطر اينکه چون فقط در ذهن يافت ميشود بنابراين فاعل ... نه، فاعل اگر بخواهد او را ايجاد بکند بايد در خارج يک حيثيت امکاني يا حدوث ذاتي داشته باشد «لا لأنه ممکن في الذهن فحسب و إلا ما حصل له تحقق إلا في الذهن» پس اين امکان و اين حدوث ذاتي مال ذهن ميشود.
الآن اين شيئي که در ذهن است اين انسان حدوث ذاتي ندارد؟ حدوث ذاتي دارد. اين حدوث ذاتي که دارد اگر بگوييم در ذهن دارد اين حدوث ذاتي ذهن که موجب پيدايش اين نميشود اين بايد حتماً يک حيثيت امکاني داشته باشد يک حدوث ذاتي داشته باشد که آن حدوث موجب ميشود که فاعل او را ايجاد بکند. «و الا ما حصل له تحقق الا في الذهن فما وجد في الخارج فلا بد» اگر شما انسان ذهني داشتيد البته اين انسان ذهني مسبوق است به حدوث ذاتي ذهني. ولي اگر يک انسان خارجي داشتيد اين مسبوق است به حدوث ذاتي در خارج. «فما وجد في الخارج فلابد من أن يكون له إمكان في الخارج».
جناب صدر المتألهين ميفرمايد آنچه که ما الآن گفتيم «و هذه الحجج» اين چهار تا دليلي که اين آقايان ذکر کردهاند «أقوى ما يمكن أن يذكر من قبلهم» قويترين چيزي که ما ميتوانيم از آنها از قِبَل آنها يعني قَبل مثبتين امکان د رخارج ذکر بکنيم اينها هستند «في كون الإمكان و سائر الأمور العقلية و الأوصاف الذهنية التي يجري مجراه» که اين اوصاف مجراي همان اوصاف است «لها صورة عينية لكن لطالب الحق أن يدفع هذه الاحتجاجات» شما آمديد گفتيد که امکان در خارج وجود ندارد جناب حکيم سهرودي همه همفکران ايشان که قائل هستيد به اينکه امکان وجوب و وحدت در خارج وجود ندارد. اين احتجاجات را چکار ميکنيد؟ بايد جواب بدهيد که جناب صدر المتألهين تحت عنوان «تفصيات» از اينها جواب خواهد داد ولي اينها را بايد آن کسي که طالب الحق است آن کسي که ميخواهد حق مطلب را بفهمد آيا واقعا امکان در خارج وجود دارد؟ آيا امکان در خارج وجود ندارد؟ حق مطلب را بخواهد بفهمد بايد به اين احتجاجات توجه کند و جواب بدهد.
«لکن لطالب الحق أن يدفع هذه الاحتجاجات بأن المسلّم هو أن[1] الإمكان و نحوه» نحو امکان مثل وجوب و وحدت و شيء و امثال ذلک «أمور زائدة على الحقائق التي أضيفت هي إليها» حقائق «في العقل» بايد شما جواب بدهيد که اگر اينها فقط و فقط در عقل اضافه ميشوند و ماهيات، در خارج پس اين مشکلات را چکار کنيم؟ «بأن العقل إذا لاحظ ماهية الإنسان أو غيرها» ماهيت انسان «مثلا وجدها» ماهيت انسان را «في حد نفسها بحيث لم يكن الإمكان ذاتها أو ذاتيها و كذا سائر النعوت التي ليست نفس الماهية و لا جزأها» ماهيت.
در عقل اينها امور زائده هستند هيچ ترديدي در اين نيست که ذهن براي اينگونه از امور زيادتي را دارد. اينجور نيست که وجوب و وحدت و شيئيت و امکان و اينها را حتي در عقل زائد نداند. زائد ميداند، اما آيا اين زيادتي در عقل کفايت ميکند براي اينکه اين اشياء بخواهند در خارج يافت بشوند يا نه؟ «لکن لطالب الحق أن يدفع هذه الاحتجاجات بأنّ المسلّم هو انّ الإمکان و نحو الإمکان امور زائدة علي الحقائق التي اضيفت هي» اينها «إليها» به آن حقائق «في العقل» يعني چه. يعني اينکه «بأن العقل إذا لاحظ ماهية الانسان أو غيرها» يا ماهيت انسان را «مثلا وجدها في حد نفسها بحيث لم يكن الإمكان ذاتها أو ذاتيها» نه مثل حد حيوان ناطق است نه در حد حيوان يا در حد ناطق «و كذا سائر النعوت التي ليست نفس الماهية و لا جزأها و أما أن هذه الأمور الزائدة لها صور في الأعيان فغير مسلّم» شما تفاوت و امتياز ذهني را درست ميکرديد و درست هم فرموديد که اينها در حد ذات و ذاتيات ماهيات نيستند اما در خارج حکمتان چيست؟ «و أما أن هذه الأمور الزائدة لها» براي ماهيات «صور في الأعيان فغير مسلّم» ما يک مسلّم داريم و يک غير مسلّم. مسلّم ما اين تفرقه و تفکيک در فضاي ذهن است اما غير مسلّم اينکه آيا در خارج هم اينها زيادتي دارند يا نه، معلوم نيست.
«اللهم إلا في النعت الذي هو الوجود و كذا الوحدة الشخصية التي هي نفس حقيقة الوجود عند الراسخين ببرهان خاص بالوجود و لا تأثير لشيء من هذه الحجج في أن للوجود صورة في الأعيان بل هو مما حصلناه بإلهام غيبي- و تأييد ملكوتي و إمداد علوي و توفيق سماوي» جناب صدر المتألهين اين مفاهيم چندگانهاي که فرمودند حساسيت فوق العادهاي در ارتباط با وجود دارند. اجازه ميخواهيم که در ارتباط با وجود ببينيد با چند تا تعبير مطرح کردند؟ اگر کسي حکيم غير الهي باشد اين حرفها نيست «توفيق سماوي امداد غيبي الهي» اينها را که ندارد. يک فيلسوف الهي ميتواند اين حرف را بزند.
ببينيد اين معنايش اين نيست که ما از فلسفه خارج ميشويم. اين را دقت بفرماييد! يک وقت است که يک مطلبي را آدم به صورت عقلي ميفهمد خيلي نيازي به استناد به امر غيبي و الهي نيست. استدلالي است عقلي است برهان است ولي چيزي است که به تعبير حاج آقا «ما لا تعلمون» است. اما يک سلسله از اموري است که «مما علمک ما لم تعلم» است و اصالت وجد را ايشان از اين راه دارد ميگويد. ميگويد که در باب وجود مسئله فرق ميکند با چه تأکيدي ميگويد؟ ميگويد اگر نبود توفيق الهي و توفيق سماوي و امثال ذلک، ما نميتوانستيم به اصالت وجود راه پيدا کنيم اين خودمان هم شديد الذبّ از اصالت ماهيت بوديم. اين لازمهاش اين است که يک امداد غيبي باشد.
اين خيلي مهم است ببينيد! همانطور که فرمودند حاج آقا در همين بحث علوم قرآني اين را مطرح ميکنند ميگويند يک سلسله مسائل است که از باب «يعلمهم الکتاب و الحکمة» است خداي عالم به ما آموخته ما هم با تحقيق و مطالعه و بررسي ميتوانيم به آن برسيم. اما واقعاً پيدا کردن اصالت وجود کار آساني نيست براي اينکه همهاش شما با ماهيت روبرو هستيد! همهاش با اين مظاهر وجودي هستيد وجود پيدا نميشود. هر چه هست شجر است حجر است ارض است سماء است خدا هم که ميخواهد قسم بخورد ميگويد «فلا اقسم من مواقع النجوم و أنه قسم لو تعلمون» يا ميفرمايد که «إذا السماء رفعت و إلي الأرض سطحت» و امثال ذلک. همه اينها ماهيت هستند. از وجود که نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله «و كذا سائر النعوت التي ليست نفس الماهية و لا جزأها و أما أن هذه الأمور الزائدة لها صور في الأعيان فغير مسلّم اللهم إلا في النعت الذي هو الوجود» در باب وجود مسئله متفاوت است. «و كذا الوحدة الشخصية» در مقابل وحدت جنسيه. اين را حاج آقا(دام ظله) اضافه کرند «و المراد منه ما هو المقابل لوحدة الجنسية و النوعية لا ما هو المقابل لوحدة التشکيکية» که آن وحدت شخصيه عرفاني باشد. «التي هي نفس حقيقة الوجود عند الراسخين ببرهان خاص بالوجود» که چون وحدت مسابق با وجود است بنابراين اين است.
«و لا تأثير لشيء من هذه الحجج في أن للوجود صورة في الأعيان بل هو مما حصلناه بإلهام غيبي و تأييد ملكوتي و إمداد علوي و توفيق سماوي» اين از باب همان «علمک ما لم تکن تعلم» ميتواند محسوب بشود. ادامه إنشاءالله در جلسه بعد.