1402/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ جلد اول/ اسفار اربعه
در فصل نهم از منهج ثاني بحث در استحاله امکان بالغير بود. از نُه جهتي که در باب مواد ثلاث بيان داشتند هشت جهتش امکانپذير است فقط يک جهت هست که بحث امکان بالغير است و اين ممتنع و محال است.
در ذيل اين فصل نهم، جناب صدر المتألهين يک سلسله مباحثي را که مربوط به بحث امکان هست ذکر فرمودند معناي امکان نسبت امکان با ماهيت آيا نسبت اقتضائي و علّي است يا نسبت انتزاعي و نظائر آن که گذشت. از جمله مسائلي که مطرح است تحت عنوان قاعدة اشراقيه نظر حکيم سهروردي در باب امکان را هم دارند متذکر ميشوند.
مرحوم حکيم سهروردي يک قاعده کليهاي را تأسيس فرمودند که اين قاعده به رغم کليتش و قاعدهمند بودنش که درست است، در مقام تطبيق مواردي داشت که اين موارد بعضاً مورد نظر نبوده است مثل وجود، مثل وحدت، مثل وجوب، مثل امکان، اينها اموري نيستند که تحقق اينها در خارج مستلزم تکرر نوعشان باشد و مشخصاً هم بحث وحدت و وجود را گذراندند رسيدند به بحث امکان.
جناب حکيم سهروردي در کتاب المشارعات يک مطلبي را گفتند و اين مطلبشان را هم خيلي به اصطلاح متقن و قوي و متين دانستند و لکن اين مطلب مورد نقد جناب صدر المتألهين هست و آن مطلب اين است که ايشان گفتند ترديدي نيست که بين مفهوم وحدت و مفهوم وجود در وعاء مفهوم اختلاف و تغايري وجود دارد. خيلي خوب. اين تغاير به اقتضاي تغاير مفهومي مستلزم تغاير مصداقي هم هست؛ يعني اگر ما دو تا مفهوم داريم مثل عادل و عالم، يا عدل و علم، در خارج هم بايد دو تا حقيقت وجود داشته باشد بنام عدل و علم. نميشود که دو تا مفهوم باشد و دو تا مصداق در خارج نداشته باشد. يا لااقل تعدد حيثيت نباشد.
بر اين اساس گفتند چون وجود در خارج اگر بخواهد محقق بشود ما هم بپذيريم که مشکلي ندارد وحدت هم با وجود هست «و للوحدة وجود و للوجود وحدة و هکذا» چون شما ميگوييد که وجود در خارج هست وحدت هم در خارج هست. اگر وجود در خارج هست و وحدت در خارج هست اين وجود واحد است پس براي وحدت وجود درست است ما ميگوييم که وجود متحقق بالذات است ولي براي وحدت وجود ما يک چيزي نياز داريم يک وجودي نياز داريم چرا؟ چون شما ميگوييد که وحدت در خارج هست وقتي وحدت در خارج هست پس يک وجودي براي وحدت هست.
اين سخني بود که ديروز مطرح شد و جوابش داده شد اما در تفصيل جواب و ادامه جواب مطالبي است که بايد امروز مطرح بشود و آن مطلبي که مورد نقد جناب حکيم صدر المتألهين است اين است که چه؟ که اين سخن که تغاير مفهومي الزاماً به تغاير مصداقي بيانجامد اين سخن مورد پذيرش نيست. اگر تغاير مفهومي هست اين تغاير مفهومي لزماً به تغاير مصداقي نميانجامد. در همين رابطه دارند سخناني را از جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا نقل ميکنند که ايشان اين مطلب را دارد تأييد ميکند و البته چون متن جناب شيخ الرئيس يک مقداري شايد با پيچيدگيهايي همراه باشد خود جناب حکيم صدر المتألهين دارند آن متن را هم تبيين ميکنند و باز ميکنند.
مرحوم شيخ الرئيس مواردي را ياد ميکنند که اين موارد بعضاً به رغم اينکه کثرت و تغاير مفهومي دارد ولي تغاير مصداقي ندارد يک حقيقتاند و در عين حال چند مفهوم از آن انتزاع ميشود. ديروز در جلسه قبل ملاحظه فرموديد که جناب صدر المتألهين دو مورد را ذکر کردند که در اين هر دو مورد به رغم اينکه تفاوتها و تغايرهاي مفهومي ما داريم مصداق ما واحد است. فرموند معلوم و معلول و مصنوع و متعلق بالغير چهار تا مفهوماند اما وقتي به يک شيء خارجي ما ميخواهيم نسبت بدهيم اين شيء خصوصاً اگر بسيط باشد ديگر هيچ گونه تغاير مصداقي و حتي حيثيتي ايجاد نميکند. بالاتر از اين و مصداق بارزتر اين در ارتباط با خود واجب سبحانه و تعالي است.
واجب در عين حالي که وجوب دارد علم دارد قدرت دارد اراده دارد سميع هست بصير هست اين همه مفاهيم مختلفه اما در عين حال هيچ تعددي حتي تعدد حيثيتي در ذات واجب راه ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: مصاديق متعدد است يا مفاهيم؟
پرسش: مفاهيم.
پاسخ: يعني خداي عالم از يک حيثيتي سميع است و از يک حيثيت ديگري بصير است؟
پرسش: ...
پاسخ: الآن دو تا نقض ما داريم؛ در سميع هست ببينيد ما الآن سميع و بصير را در ارتباط با زيد بکار نبرديم. چهار تا معقول ثاني گفتيم معلولٌ مصنوعٌ متعلق بالغير اينها آيا براساس تعدد حيثيت بر زيد اطلاق ميشود؟ يعني زيد از يک حيثيتي معلول است و از يک حيثيتي معلوم است و از يک حيثيتي اينجوري است؟ نداريم حيثيت تعدد.
دو تا مورد نقض بود که ديروز ملاحظه فرموديد. الآن در حقيقت در تأييد اين مطلب چون يک قاعده کلي را ديروز بيان فرمودند در تأييد اين مطلب متني را از جناب شيخ الرئيس بيان ميکنند که شيخ الرئيس ميفرمايند که دو تا مفهوم متغاير و متخالف و مخالف لزوماً به دو تا مصداق يا دو تا حيثيت مصداقي منتهي نميشود. اگر مفهوم مختلف يا مفاهيم مختلفه بخواهد به مصاديق مختلفه منتهي بشود دليل ميخواهيم ما. صرف اينکه ما تغاير مفهومي داريم اين ما را به تغاير مصداقي نميرساند. بعضي جاها اينجوري هست ولي بعضي جاها اينجوري نيست. بعضي جاها که اينجوري هست مثل تغايري که در تضايف داريم.
مثلاً ابوت و بنوّت. اين ابوت و بنوّت اين معلوم است که اين تضايف دو طرف دارد و اين تغاير مفهومي تعدد مصداقي دارد. اما عاقليت و معقوليت، الآن موجودات مجرده انسان را کاري نداشته باشيد، موجودات مجرده خودشان را تعقل ميکنند در عين حال که بسيطاند. هم عاقلاند هم معقولاند. به يک حيثيت هم عاقلاند هم معقول. با اينکه مفهوم عاقليت با مفهوم معقوليت باهم اختلاف دارند اما در مقام مصداقي اينها حيثيتشان هم حتي تعدد ندارد و واحد است.
بنابراين گاهي موارد است که تعدد مفهومي به تعدد مصداقي ميانجامد و گاهي اوقات است که اين تعدد مفهومي مصداقي نميانجامد. براي اين مطلب بايد دليل خاص اقامه بشود. اين چيزي است که بيان شده است. ديروز تذکر فرمودند که ما يک متن دو سه سطر يا سه چهار سطر قبلاً متني بوده که ظاهراً نخوانديم در جلسه قبل.
پرسش: ...
پاسخ: «و قد يکون» که من نگاه کردم روشن است ولي در عين حال چون بيان شده که معمولاً متن را ميخواهند تحقيق بکنند قبل از اينکه همين صفحه 519 ما ديروز از «و بهذا يندفع» خوانديم. الآن سه چهار سطر بالاتر «و قد يکون للشيء مجرد مفهوم لا حقيقة له في العين» گاهي اوقات يک سلسله اشيائي ما داريم که فقط مجرد مفهوماند و حقيقتي براي آنها در خارج نيست. مثل امکان امتناع اجتماع نقيضين شريک البارئ و امثالها. «و کذا سائر السلوب و الإضافات» بسيار ياز مثلاً اجتماع ضدّين اجتماع مثلين يا «حمل الشيء علي نفسه» يا «سلب الشيء عن نفسه» اينگونه از مفاهيم با اينکه مفهوم هستند در ذهن وجود دارند «لا حقيقة له في العين». «و کذا سائر السلوب و الإضافات و ربما تکون مفهومات متعددة موجودة بوجود واحد» چه بسا مفهومات متعددهاي است که به وجود واحد موجود است مثل همين که عرض کرديم الآن وجود زيد ماهيتش نه، وجود زيد معلوم است معلول است مصنوع است متعلق بالغير است چهار تا مفهوم داريم اما حتي حيثيت هم در اينجا متفاوت نيست بلکه به عين يک وجود هست تعدد مصداقي و حيثيتي ندارد.
«و ربما تکون مفهومات متعددة موجودة بوجود واحد بل متحدة» اين «تکون» اينجا تامه است «بل تکون مفهومات متعددة موجودة بوجود واحد بل متحدة مع حقيقة واحدة کمفهومات العلم و القدرة و الحياة التي هي عين الوجود الحق تعالي» اين را که مثالش را هم زديم. حالا
پرسش: ...
پاسخ: «و الحاصل أن مجرد» اين ديروز هم اين را خوانديم ولي براي اينکه آغاز امروز بحث ماست داريم ميخوانيم «و الحاصل إن مجرد تعدد المفهومات» پس بنابراين آقايان به صورت قاعده کلي مجرد تعدد مفهوم «لا يوجب أن يکون حقيقة کل من المفاهيم و نحو وجوده» که مثلاً حيثيت باشد «غير حقيقة الآخر و وجود الآخر الا بدليل آخر» اگر شما ميخواهيد تعدد مفهومي را به تعدد مصداقي برسانيد دليل ميخواهد «غير تعدد المفهوم و اختلاف المفهوم» يعني غير از اين سخن که آقا، چون ادعاي جناب حکيم سهروردي اين بود که اين تعدد مفهومي وجود و وحدت حتماً در خارج بايد تعدد مصداقي هم ايجاد بکند. ميگوييد دليل ميخواهد. «غير تعدد المفهوم و اختلاف المفهوم يوجب أن يکون ذات کل واحد منها بذات الآخر» يعني دليل ديگري بايد باشد که مستلزم اين باشد که هر مفهومي مصداقي دارد.
اين مطلب را جناب شيخ الرئيس در الهيات شفا تأييد ميکند «و مما يؤيد هذا» از آنچه که موجب تأييد اين مطلب است «قول الشيخ الرئيس في إلهيات الشفا» يک انسان استوار مثل جناب شيخ الرئيس چهجوري است که مرحوم صدر المتألهين با همه عظمتش در مواردي سخن ايشان را يک سخن حجت فلسفي ميداند ميتواند بياييد اينجا،؟ اين خيلي مهم است. آن قدر جناب صدر المتألهين، شيخ الرئيس بزرگ است که مثل جناب حکيم صدر المتألهين در مواردي که نياز به تأييد داشته باشد، يک وقت ميبينيم قولش است ميگويد نه، اين قول حق است ولي تأييد ايشان خودش يک نوع شاهدي بر صداقت اين سخت است.
«و مما يؤيد هذا قول الشيخ الرئيس في إلهيات الشفا» که چه فرموده؟ آدرسش هم پايين است. «في بيان أن كون الشيء عاقلا و معقولا لا يوجب اثنينية في الذات و لا في الاعتبار» نه در مصداق نه در حيثيت مصداقي نه در هيچ چيزي. عاقليت و معقوليت دو تا مفهوم ذهني هستند ولي حتي در اعتبار هم به يک مثلاً بگوييم که ملک و موجود عقلي به يک حيثيتي به يک اعتباري عاقل است به يک اعتباري معقول است تعدد نميتواند نداشته باشد اعتبار ندارد بسياط محض است «لا يوجب اثنينية في الذات و لا في الاعتبار و أن المتحرك إذا اقتضى شيئا محركا لم يكن نفس هذا الاقتضاء يوجب أن يكون شيئا آخر أو هو بل نوع آخر» آقا، يک وقت است که متحرک محرک ميخواهد اما آيا اين محرک بايد جداي از آن باشد يا ميتواند اصلاً خودش باشد اين يک دليل ديگري ميخواهيم. اگر تعدد متحرک و محرک را ميخواهيد بايد ببينيد واقعاً از نظر دليل آيا دو تا چه بسا يک موجودي است که ذاتاً خودش در حقيقت حرکت ميکند در بحث حرکت جوهري ما ميگوييم که اين وجود سيال است وجود سيال محرّکي نميخواهد هم خودش محرّک است و خودش در حقيقت البته نه اينکه خودش خودش را حرکت ميدهد اين نه. يک ذات سيال ما داريم. اما اين متحرک لزوماً يک محرک بخواهد اين نميشود اين دليل ميخواهد.
پرسش: ...
پاسخ: اينها از موارد ايشان نفي نميکند ميگويد برخي از متحرکها هستند که محرّک بيروني دارند ما تعدد مفهومي داريم تعدد مصداقي هم داريم ولي برخي از متحرکها هستند که به محرّکي از بيرون لازم ندارند خودشان خودشان هستند. اما آيا آن محرّک بايد حرکت داشته باشد يا نه؟ الآن واجب سبحانه و تعالي عالم سيال را ايجاد کرده است آن بالثابت سيال کيف الرتبطا آنجا بايد بحث بکنيم. «و أن المتحرك إذا اقتضى شيئا محركا» ما هيچ ترديدي نداريم که متحرک محرک ميخواهد اما سخن اين است که آيا اين محرک بايد امري بيرون از خودش باشد؟ «إذا اقتضي شيئا محرکا لم يكن نفس هذا الاقتضاء يوجب أن يكون شيئا آخر أو هو» آن خودش بايد خودش را حرکت بدهد يا چيزي ديگري بايد حرکت بدهد؟ «بل نوع آخر من البحث» اين را بايد ما از خارج بياوريم که آيا آن چيزي که محرک اين متحرک است از بيرون است يا از درون است؟ «بل نوع آخر من البحث» که «يوجب ذلك و يبين أنه من المحال» و روشن ميشود که محال است «أن ما يتحرك هو ما يحرك» بله، اين را ميفرمايند که الآن بيان شد که حرکت شش تا چيز ميخواهد متحرک، موضوع بايد داشته باشد مبدأ، منتهي، مسافت، زمان و محرک. ترديدي نيست ميفرمايد که محرک ميخواهد اما آيا محرک از درونش هست يا از بيرون است؟
«و يبين» روشن شده است که «أنه من المحال أن ما يتحرک هو ما يحرک و لذلك لم يمتنع أن يتصور فريق لهم عدد أن في الأشياء شيئا محركا لذاته إلى وقت إن قام البرهان على امتناعه» يک عدهاي اصرار دارند بگويند در درون خودش، خودش خودش را حرکت ميدهد. هم خودش محرک است و هم خودش متحرک است آيا اين شدني است يا نه؟ که عدهاي هم اين را قبول کردند.
پرسش: ...
پاسخ: آنکه حد وسط قول قرارداد ميگيرد حرکت است اين حرکت حد وسط برهان ماست. حد وسط برهان است. آيا متحرک ميتواند از درون خودش حرکت داشته باشد؟ اين چه ربطي به ... مستکفي اصلاً حرکت ندارد به لحاظ حرکت زماني يا ...
پرسش: ...
پاسخ: چرا، ولي حرکتي که ما الآن به اصطلاح بخواهيم بگوييم که اين محرّک غير از متحرک است که نداريم مستکفي بالذات خودش خودش را تأمين ميکند اما اين حرکت به معناي مصطلح که نيست. «و لذلك لم يمتنع» ممتنع نيست «أن يتصور فريق لهم عدد أن في الأشياء شيئا محركا لذاته» يک عدهاي معتقدند که کم هم نيستند يک متحرکي که محرک ذاتش است «إلى وقت إن قام» تا اينکه برهان اقامه بشود بر امتناع اين مسئله «البرهان على امتناعه» حالا شايد هم اين برهان کافي نباشد. الآن ما در مقامي نيستيم به تعبير ايشان «هذا نوع آخر من البحث» ما بايد بحث ديگري داشته باشيم که آيا حرکت ميتواند از متحرکي که خودش محرک باشد آغاز بشود يا نه؟
«و لم يكن» ببينيد آنکه الآن اينجا براي ما مهم است و داريم تأييد ميآوريم چيست؟ اين است که «و لم يکن نفس تصور المحرك و المتحرك يوجب ذلك» اگر تعدد مفهومي ما اينجا داشتيم معنايش اين نيست که تعدد مصداقي هم داشته باشيم بگوييم چون تعدد مفهومي مستلزم تعدد مصداقي است پس الا و لابد محرک بايد غير از متحرک باشد. «و كذلك المضافان يعرف اثنينيتهما لأمر لا لنفس النسبة و الإضافة المفروضة في الذهن انتهى» دو تا امر متضايف داريم که اين متضايف که جهت نفس نسبتي که بين اينها هست حالا نسبت يا عاقليت و معقوليت يا ابوّت و بنوّت «و کذلک المضافان يعرف اثنينيتهما» اثنيت اينها شناخته ميشود «لأمر لا لنفس النسبة و الإضافة المفروضة في الذهن» نه بخاطر آن نسبت و اضافهاي که در ذهن است.
پرسش: ...
پاسخ: «أقول» جناب حکيم صدر المتألهين ميفرمايند که ما سخن ايشان را تحرير کنيم تشبيه کنيم باز کنيم «أقول معني کلام الشيخ» اين است که «أن مجرد اختلاف المعاني و المفهومات لا يقتضي أن يتعدد ذواتها» اين مفهومات «أو يتحد» ذوات اين مفهومات. آقا، اگر ما مفهومات مختلفه داشته باشيم اين مفهومات نه دليل تعدد مصاديق و ذواتاند نه دليل بر وحدت اينهاست «بل يحتاج إلى استيناف نظر و برهان» ما براي اين مسئله احتياج داريم به نظر و برهان که مشخص کند آيا اين تعدد مفاهيم به تعدد مصاديق ميانجامد يا نه؟ «غير اختلاف المفهومات» نه اينکه به اختلاف مفهومات بنگريم و فتوا بدهيم به اختلاف در مصاديق که «يقتضيان تعددها أو وحدتها في الذات و الحقيقة فكما أن مفهوم التحريك غير مفهوم التحرك»، يک؛ مثال دوم: «و مفهوم الأبوة غير مفهوم البنوة» مثال ديگر و نوع ديگر: «فكذلك مفهوم العاقلية غير مفهوم المعقولية» ما همه اينها را داريم.
ما سه تا نمونه داريم يک: ابوّت و بنوّت تغاير مفهومي دارند. دو: محرک و متحرک، اينجا هم باز ما تغاير مفهومي داريم. سه: عاقليت و معقوليت، اينجا هم باز ما تغاير مفهومي داريم. آيا در همه اين موارد يکسان است؟ يا در مثل عاقليت و معقوليت ما وحدت مصداق حتي حيثيت واحده هم کافي است اما در آنها نه؟ «فکذلک مفهوم العاقلية غير مفهوم المعقولية ـ لكن النظر و البرهان قد حكما في القبيل الأول» يعني تحرک و متحرک و ابوّت و بنوّت «في القبيل الأول بتعدد الذوات دون الثاني» ثاني يعني همان عاقليت و معقوليت، آنجا ديگر تعدد ذوات لازم نيست. «بل حكما» يعني نظر و برهان «بل حکما بأن عاقلية الذات المجردة» مثل عقول. عقول که ذات مجرده هستند «بأن عاقلية الذات المجردة عين معقوليتها» الآن ملاحظه بفرماييد ما خودمان خودمان را درک ميکنيم البته ما هنوز نفس هستيم عقل نيستيم. آن بساطت محضه را نداريم خيلي خوب! همين نفس ما آيا ما که خودمان را درک ميکنيم اين مدرِک غير از مدرَک است؟ خودمان خودمان را درک ميکنيم در عين حالي که مدرِک داريم و مدرَک دو تا مفهوماند. مدرِک و مدرَک اما اين مدرِک و مدرَک از نظر تغاير مفهومي تعدد مصداقي درست نميکند. «بل حکما» يعني النظر و البرهان حکم ميکنند «بأن عاقلية الذات المجردة عين معقوليتها بحسب الذات و الوجود مع اختلافهما بحسب المفهوم» پس جناب حکيم سهروردي آنچه که شما را به اين اشتباه انداخته است خلط مفهوم و مصداق است. در مقام مفهوم تغاير داريم، اما در مقام مصداق لزوماً تعدد نداريم بلکه چه بسا وحدت هم باشد. «بلا شك و ريب فأتقن ذلك المقام فإنه قد زلت فيه الأقدام» گاهي اوقات واقعاً يک مطلبي تا نظري و پيچيده و مورد اشکال آن چناني تا بيايد اين حد بديهي و روشن بشود خيلي است. اينها را طفلکيها خيلي سال طول کشيده است يعني از زمان جناب حکيم سهروردي تا زمان ملاصدرا بالاخره گرچه جناب شيخ الرئيس اين مطلب را با اين بيان روشني نسبتاً گفته بود اما به هر حال يک سخن ميتواند آقايان، مخصوصاً کساني که جايگاه به اصطلاح رهبري دارند در هر مسئلهاي در فکر و نظر و مسائل و اينها بايد خيلي مواظب باشد خيلي مواظب باشد.
الآن در حوزه يک شخصي يک مطلبي ميگويد مدتها يک عده زيادي به دنبالش ميشوند بعد هيچ چيزي نبود؟ باطل بود. در مسائل فلسفي، در مسائل کلامي، در مسائل سياسي مدتها ميروند طفلکيها عدهاي ميروند چقدر حتي در راه آنها کشته هم ميشوند در راه اين ايده. الآن مثلاً بحث همين انحرافاتي که در فضاي مهدويت پيش آمد همين يمانيها و غير يمانيها چه ميکنند؟ همين همين طلبهها و فضلاي ما متأسفانه ربودند از نظر فکري. اينها کساني بودند که اگر با چنين افکاري روبرو نميشدند خيلي خوب ميتوانستند جلو بروند آدمهاي با استعدادي بودند اتفاقاً آدمهاي بااستعداد ميروند به اين سمت و اين انحراف و لذا کساني که ميخواهند يک ايدهاي را مطرح کنند و داراي موقعيت اجتماعي و تريبون هستند بايد خيلي دقت بکنند که يک جوري باشد که مطلب برايشان بديهي شده باشد بعد بيايد ارائه کنند. وگرنه واقعاً الآن حالا ما که بالاخره در فضايي هستيم که يک چراغ قرآن و اهل بيت داريم.
الآن مثلاً در فرض کنيد مثل فرض چين و آن طرفها گاهي وقتها ميليونها نفر ميليونها نفر دهها ميليون، صدها ميليون يک مسيري را دارند ميروند اين بُت است اين ببخشيد گاو است اين موش است همه اينها اينجوري هستند. يک نفري به ذهنش يک مطلبي را ميرسد يک چيزي گفته و بعد دهها و صدها ميروند دنبالش. اين خيلي لذا ما مخصوصاً در حوزه الآن در خود همين حوزه جريان مهدويتي که براي تشيع يکي از بهترين فرصتها است الآن کسي نميتواند از مهدويت حرف بزند ميترسند از بس حرفهاي نامربوط و اينها گفته شده از بين آقايان خانمها انحرافات فراوان در فضاي مهدويت و چقدر خانمها و آقايان منحرف شدند و گمراه شدند. إنشاءالله خدا از سر تقصيرات آنها در گذرد آن طرف مشکلي إنشاءالله نباشد حالا دنيا اينجوري شدند.
پرسش: ...
پاسخ: «فأتقن ذلك المقام» الآن به ما دارد ميگويد مرحوم ملاصدرا که اين مقام را متقن بداريد «فإنه قد زلت فيه الأقدام» چون قدمهايي در اينجا لغزيد و لغزش پيدا کرد.
ما داريم يک نتيجهگيري نهايي را ميکنيم که نه آن قاعده اوّلي که به عنوان «قاعدة اشراقية» فرمودهاند به لحاظ مصداقي درست بود گرچه به لحاظ کبراي کلي درست است و نه اين سخن دوم ايشان که در حقيقت از کتاب المشارعات نقل کردند که تعدد مفهومي بعد اين را هم گفتند که اين سخن، سخن قوياي است و متيني است و براساس اين حتماً سعي کردند که بگويند وحدت در خارج نيست چراکه اگر بگوييم وجود در خارج تسلسل نميآورد وحدت در خارج حتماً تسلسل ميآورد براساس اين، چرا؟ چون بين وجود و وحدت تغاير مفهومي است و اين تغاير مفهومي لزوماً به تغاير مصداقي ميانجامد و فلان.
جوابي که ما در اينجا ميدهيم ميگوييم که «الوجود مساوق للوحدة» حتي تعدد حيثيت هم ندارد. بنابراين تعدد مفهومي در وجود و وحدت تعدد مصداقي مصداقي نخواهد آورد بلکه اينها باهم مساوقاند الآن براي ما واقعاً حالا ما خدا را شکر که در يک دوراني الآن هستيم که اين اصطلاحات خيلي معنا پيدا کرده وگرنه در آن دوران چقدر بايد مشکلات ميداشتند و چقدر پيچيدگيهاي فلسفي آنها را واقعاً محدود ميکرده؟ اين مسائل اگر نبود اين تعدد مفهومي عدل و علم، تعدد مصداقي و حيثيتي آورده، اينجا شاهد زندهاي است براي مسئله. اما عده حکيمي مثل صدر المتألهين و شيخ الرئيس ميگويد عاقليت و معقوليت هم دو تا مفهوم است ولي حتي تعدد حيثيت ندارند. بله، يک مواردي هم هست که تغاير مفهومي تغاير مصداقي هم دارد و لذا فرمود «هذا بحث آخر» از راه ديگري بايد براي اين مسئله طي بشود.
«فإذن انكشف وهن قاعدته» يعني اين قاعده «في بعض هذه الأمور كالوحدة و الوجود» که اين را گفتند آقايان، حاج آقا هم تعليقهاي دارند پايين که شما ملاحظه بفرماييد که فرمايش صدر المتألهين ناظر به مصداق است و الا قاعده جاي خودش محفوظ است قاعده نقض نميشود. اگر قاعده عقلي باشد نقض نميشود. موجبه کليه نقيضش سالبه جزئيه است شما يک قاعده کلي همه جايي يک مورد اگر اين قاعده نقض بشود کل قاعده ميرود. موجبه کليه نقيضش سالبه جزئيه است يعني يک مورد باشد آن موجبه کليه فرو ميريزد. سالبه کليه نقيضش موجبه جزئيه است اگر يک حکم سلبي کلي داشته باشيم که «ليس» مثلاً «من الاجتماع النقيضي بموجود» اگر يک مورد اجتماع نقيضين فرضاً پيدا بشود که در اينجا در عين حالي که نقيضين هستند موجود هستند، کل اين قاعده در حقيقت ...
پس بنابراين موجبه کليه نقيضش سالبه جزئيه است. سالبه نقيضين موجبه جزئيه است. اينجا که الآن ميفرمايند اين وهن اين قاعده نه به لحاظ کبراي کلي به لحاظ مصداقش است. «فإذن انكشف وهن قاعدته» اين قاعده جمع شيخ اشراق «في بعض هذه الأمور كالوحدة و الوجود و إثباتها لعدميته في الخارج» يعني اين قاعده موهون است براي اينکه اثبات بکند که وحدت و وجود در خارج وجود ندارند. بنابراين «فلا تأثير لها فيما سوى ذلك» تأثيري براي اين قاعده نيست. اينکه «فيما سوي ذلک» اين را حاج آقا يک توضيحي جديداً فرمودند که اين «فلا تأثير لها» نه اينکه قاعده در کبرويتش و کليتش نقض شده باشد در مصاديقش است
«و بيان كونها کونها اعتبارا» يعني اين سخن هم بگوييم که آقا، در خارج وجود ندارد و صرفاً يک اعتبار عقلي است در ذهن وجود دارد. «عقليا فيجب الاستعانة بغيرها» ما بايد براي اينکه آيا وحدت وجوب إمکان و امثال ذلک در خارج وجود دارد يا محال است که وجود داشته باشد دليل ديگري ذکر کنيم. «و قد مرت الإشارة إلى كيفية لحوق هذه المعاني بالحقائق و الماهيات» ما قبلاً هم اشاره کرديم که چگونه اين مفاهيم يعني همين وحدت وجود امکان و امثال ذلک ملحق به اين حقائق ميشوند. «فعليك بحسن التأمل و قوة التدبر».
«ثم إنك قد علمت أن الإمكان وصف» اين در حقيقت جمعبندي است «و قد علمت أن الإمکان وصف للماهية باعتبار ملاحظتها من حيث هي هي» ما وقتي ماهيت من حيث هي هي را ملاحظه ميکنيم ميبينم که لا موجودة و لا معدومة، همين ميشود امکان. «ثم إنك قد علمت أن الإمكان وصف للماهية باعتبار ملاحظتها» ماهيت «من حيث هي هي مع قطع النظر عن انتسابها» ماهيت «إلى الفاعل التام و معلوم أن ما يتصف به الماهية المأخوذة على هذا الوجه لا يكون أمرا عينيا بل اعتباريا» بله اگر ما بخواهيم ماهيت «من حيث هي هي» را لحاظ بکنيم و از تأمل در ماهيت «من حيث هي هي» اين مفاهيم را بخواهيم در بياوريم بله اينها يک سللسه مفاهيم عقلي هستند و اعتبار ذهني هستند. اما اگر بخواهيم به لحاظ وجود خارجي بحث کنيم، يک دليل ديگري است. پس به ملاحظه خود اين ماهيات چيزي غير از اعتباري بودن و اينها بدست نميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: متصف نميشود؟
پرسش: ...
پاسخ: چرا، گفتيم اتصاف ميآورد ولي اتصاف به معناي اقتضاء نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، عرض کرديم. الآن ماهيت «من حيث هي هي لا يتصف بالإمکان»؟ ببينيد زوجيت اربعه به آن متصف ميشود اما از باب عليت به آن متصف ميشود، چون اربعه علت زوجيت است. نميگوييم ماهيت علت امکان است ولي اين وصف را ما ميتوانيم از آن انتزاع بکنيم چرا؟ چون اين ماهيت «من حيث هي هي» را که لحاظ ميکنيم ميگوييم«لا موجودة و لا معدومة» و همين امکان است.
«الحمد لله رب العالمين»
البته اين يک سطر هم هست «و أيضا الإمكان مفهومها» اين جمعبندي است «مفهوما سلبي و السلوب بما هي سلوب لا حظ لها من الوجود لا عينا و لا ذهنا» امر سلبي مشخص است «لا موجودة و لا معدومة» اينکه در خارج وجود ندارد نه در ذهن وجود دارد نه در خارج.