1402/07/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة/
«إحصاء و تنبيه:» در فصل نهم از منهج ثاني که در باب مواد ثلاث است پيرامون استحاله امکان بالغير مسائل مطرح است و مراد از استحاله امکان بالغير اين است که گرچه ما امکان بالذات داريم و امکان بالقياس الي الغير داريم ولي امکان بالغير نداريم که از ناحيه غير، امکان بيايد. همانطوري که از ناحيه غير وجوب و ضرورت وجوب يا ضرورت عدم ميآيد عدم العلة ضرورت عدم معلول را براي معلول به همراه دارد. همانطوري که علت ضرورت وجود را براي معلول به همراه دارد عدم علت ضرورت عدم معلول را به همراه دارد يعني اين ضرورت از ناحيه غير دارد ميآيد بنابراين وجوب بالغير داريم امتناع بالغير داريم و لکن امکان بالغير که از ناحيه غير بخواهد سلب ضرورتين بيايد اين وجود ندارد و مستحيل است.
ادلهاي مطرح بود مثبتين اين امر را هم ملاحظه فرموديد حتي مثبتين در فضاي نفس الامر به تعبير خودشان که اعم از ذات و مراحل خارج و ذهن هست پذيرفته بودند ولي اين مسئله تقريباً ميشود گفت اجماعي است که امکان بالغير مستحيل است البته براساس همين وهمها و شک و امثال ذلک که بيان فرمودند عدهاي به ظاهر هم بحث استحاله و بحث امکان بالغير را داشتند. نکاتي در اين رابطه مطرح شد و ضمن بيان اين مسئله و ادله مسئله و دفع معارضاتي که وجود داشت و شبهات و شکوکي که وجود داشت نکاتي در مقام تبيين اين بحث هم وجود داشت که بسيار ارزشمند است آن نکات. مسئله اينکه آيا امکان لازم ماهيت است؟ اين لزوم چه نحو لزومي است؟ آيا لزوم علّي و اقتضائي است يا لزوم انتزاعي است؟ يکي از مسائل بسيار مهم است.
نکته ديگر اين است که آيا همانطوري که ماهيت مصداق ذاتيات خودش هست مصداق وصف اماکن و وجوب و امثال ذلک هم هست يا نوع انطباق اينگونه مفاهيم بر ماهيت متفاوت است؟ و از اين دست مسائلي که الحمدلله در جلسات گذشته ملاحظه فرموديد.
در اين عنواني که آوردند «احصاء و تنبيه» سه قول در مسئله را ميشمارند و اينکه يک مقدار بحث هم به مباحث قبلي برميگردد و لکن يک دستهبندي بسيار جالب و يکدستي و مطابقي است که حالا ملاحظه ميفرماييد.
در خصوص مسئله امکان و همچنين وجوب و امتناع و وحدت و اينگونه از مفاهيم رابطهشان با ماهيت چگونه است؟ در ذهن چگونه است؟ در خارج چگونه است؟ بحث اين است. اينگونه از مفاهيم را داريم. مفهوم امکان را داريم. مفهوم وجوب را داريم. مفهوم وحدت را داريم و اينگونه از مسائل. آيا اينها با ماهيت چه نوع مناسباتي را دارند؟ هم در ذهن هم در خارج. اولاً اينها در خارج همانطوري که ماهيت در خارج موجود است براساسي که قائل بودند همانطوري که ماهيت ماهيت در خارج وجود دارد آيا امکان، وحدت و نظاير آن هم در خارج وجود دارد يا نه؟ اين يک مسئله.
آيا در ذهن اينها معناي متفاوتي با ماهيت دارند؟ امکان، وجوب، وحدت آيا اينها يک سلسله معاني و مفاهيم جدا و بيگانهاي از ماهيت هستند يا نه؟ آيا مسائلي از اين دست يعني اين مفاهيم نوع مناسباتشان در خارج به اين است که آيا اينها در خارج به گونهاي هستند که «علي نحو» وجود رابطي بر اينها حمل ميشوند در خارج يا «علي نحو وجود الربط» بر اينها حمل ميشوند؟ آنهايي که قائلاند که امکان و وجوب و وحدت در خارج هستند در خارج وجود دارند، آيا به صورت يک وجود رابطي بر ماهيات حمل ميشوند يا در حد وجود رابط بر هم حمل ميشوند؟
اينها يک سلسله مسائلي است که تحت عنوان «احصاء و تنبيه» مطرح ميکنند اقوال را. احصاء يعني شماره کردن اين اقوال. در ذهن اين مفاهيم با ماهيت چه مناسباتي دارند؟ آيا عين ماهيتاند يا غير ماهيتاند؟ در خارج چه مناسبتي با ماهيت دارند؟ اگر در خارج وجود دارد، وجودشان وجود رابطي است يا وجود ربط است و نظاير آن؟ مسائلي که در اين احصاء و تنبيه ملاحظه خواهيد فرمود چند تا قول است که سه تا قول عمده را در حقيقت بيان ميکنند و ضعف اين اقوال را هم برميشمارند.
پرسش: ...
پاسخ: رابطي و ربط، رابطي يعني يک وجود محمولي. مثلاً وقتي ميگوييم «الشجرة مخضرة» اين خضرويت يک امري است عرض ميشود هم غير از شجر است و هم به صورت وجود محمولي و وجود رابطي حمل ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: «في غيره» است. وجود رابط اين است که محمول واقع نميشود در حد معناي حرفي است و «في غيره» است اتفاقاً اين را فرمودند که ما قبلاً خوانديم که قبلاً هم اين بحث بود که آيا اين بحث ظاهراً منهج اول بود که يا حتي منهج دوم که آيا امکان «علي نحو الوجود الرابطي» در خارج هست يا وجود ربط؟ يک مسئلهاي را در حقيقت اينجا ما داريم که در ارتباط با اصالت وجود و اعتبار ماهيت هم هست بعضيها در مشاعر هم مطرح است که جناب صدرا به آن اشاره فرمودند. بعضيها ميگويند که وجود و ماهيت اصلاً دو تا امر نيستند يک امر هستند ذهن دو تا مفهوم درست ميکند و الا اينها حتي مفهوماً هم وجود عين ماهيت است و ماهيت عين وجود است. اينها حرفهايي است که از ناچاري گاهي وقتها زده ميشود يعني واقعاً گاهي وقتها تنگناها به گونهاي است که مجبور ميشوند يک حرفهايي بزنند که اين حرفها اصلاً زدني نيست. ما اين مسائل را در علم کلام زياد داريم اينجا هم همينطور است. در هر مسئلهاي که وقتي يک کسي مبنايي را پذيرفت و بعد مواجه شد با يک قول سنگيني و به تعبيري سرش به ديوار خورد آنجا چارهاي ندارد مگر اينکه به اين طرف و آن طرف بزند. اينجا در حقيقت همانطور است.
به هر حال وجود و ماهيت را در خارج چون نميتوانند تحليل بکنند به درستي، بعضيها قائلاند به اينکه وجود همان ماهيت است. اصلاً مفهوماً هم وجود همان ماهيت است. وقتي ميگوييد که «الشجرة موجود» حتي ايشان جواب ميدهند که حرف شما به اين برميگردد که «الموجود موجود» اگر مفهوماً عين هماند موضوع و محمولي ما نداريم مفيد فايده نخواهد بود. اينها جزء مسائلي است که در اين «احصاء و تنبيه» با نيش قلم مطرح شده ولي الحمدلله چون مباحث آن في الجمله گذشته ما ميتوانيم ...
پرسش: ...
پاسخ: «احصاء و تنبيه: المشهور من الأوائل أنهم يأخذون كلا من الوجوب و الإمكان و الوحدة و الوجود أمورا زائدة في الأعيان[1] » قدما يا اقدمين. «من الأوائل» يعني اقدمين. حتي مثلاً در حکمت يوناني يا حتي حکمت خسرواني چنين را ميگويند أوائل. آنچه که از اوائل مشهور است اين است که اين مفاهيم در خارج وجود دارند و زائد هم هستند بر ماهيات. وقتي ميگوييم «الشجرة واحدة» اين وحدتي که در اينجا حمل ميکنيم به شجره، اين وحدت امري زائد است بر شجره. همانطوري که ميگوييم «الشجرة مخضرة» يا «الجدار ابيض» که اين ابيض در حقيقت جداي از جدار است و وجود محمولي است اينها را اينطور تلقي کردند. گفتند که «كلا من الوجوب و الإمكان و الوحدة و الوجود» همه اينها يک سلسله اموري هستند که زائد هستند در اعيان در خارج. زائد هستند يعني زائد هستند بر ماهيت. يعني ما يک چيزي داريم به نام ماهيت که محرز است قطعي است شجر، حجر، أرض، سماء، بعد وقتي وجود را حمل ميکنيم يا وحدت را حمل ميکنيم يا امکان را حمل ميکنيم اينها يک سلسله اموري هستند که زائدند بر ماهيت. اين يک قول در مسئله.
پرسش: ...
پاسخ: مفهوم وجود است که کنار هم گذاشتند «كلا من الوجوب و الإمكان و الوحدة و الوجود أمورا زائدة في الأعيان» يعني اين مفاهم در خارج وجود دارند. نه «مفهوم بما أنه مفهوم» اينها يعني وحدت در خارج وجود دارد، امکان در خارج وجود دارد، همانطوري که ماهيات وجود دارند ولي اينها بر ماهيات حمل ميشوند زائد و عارض بر ماهيات هستند.
پرسش: ...
پاسخ: حالا آن زمان به اين صورت که مطرح نبود ولي في الجمله اعتقاد داشتند که ماهيات در خارج وجود دارند يعني ماهيات همان چيزي است که ميگوييم شجر و حجر و ارض و سماء و ميگوييم «السماء واحدة، الارض واحدة، الشجرة واحدة» و امثال ذلک. اين يک قول که قول اقدمين است. چون فرمودند «احصاء و تنبيه» مراد از احصاء اين است که ما اين اقوال را احصاء کنيم شمارش کنيم. اين يک قول که از اوائل بود.
اما « و المتأخرون» بر اين هستند «على» يعني مذهبشان اين است. «علي أن تلك الأمور زائدة في العقل» در ذهن بر ماهيات زائد هستند نه در خارج. آنجا گفتند «في الأعيان» يعني در خارج بر اينها زائدند اما در اينجا اينها ميگويند که نه، اينها در خارج زائد بر ماهيات نيستند بلکه در ذهن زائد هستند. اين دو. «على الماهيات إلا أنها من العقليات الصرفة التي لا صورة لها في الأعيان يحاذي بها ما في الأذهان» اينها ميگويند که اينها در عقل زائد هستند يعني در ذهن زائد هستند مفهوم وجود غير مفهوم ماهيت است. مفهوم وحدت غير از مفهوم شجر است مفهوم امکان غير از مفهوم حجر است و امثال ذلک.
تفاوتي که وجود دارد اين است که «إلا أنها من العقليات الصرفة» عقليات صرفه يعني فقط در ذهن وجود دارند «التي لا صورة لها» عقليات «في الأعيان يحاذي بها ما في الأذهان» که در حقيقت در خارج همانطوري که الآن در ذهن ما يک شجر تصور ميکنيم محاذي با آن يک شجر در خارج است. ولي در ارتباط با مفهوم امکان، مفهوم وجوب، مفهوم وجود و امثال ذلک چيزي در محاذي آن در خارج وجود ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه. منشأ انتزاع داشته باشد که ما بإزاء دارد بالاخره ولي مستقل نيست. الآن اينها مثل حدوث و قدم و ممکن و اينها که نيست. نه، اصلا اينها در خارج وجود ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: «و قد علمناك ما فتح الله علينا من طريق القصد و سلوك الأمة الوسط في نحو وجود هذه المعاني» ما در گذشته اين معنا را في الجمله داشتيم که اگر گفتيم امکان عدهاي ميگويند فقط در ذهن است عدهاي که ميگويند فقط در خارج است يعني ميگويند در خارج هم وجود دارد اينجور تحليل کرديم اينجور جواب داديم قائلين به اينکه اينها در خارج وجود دارند منظورشان اين است که وجود رابطشان در خارج وجود دارد نه وجود رابطي و آنهايي که قائلاند به انکار و ميگويند که اينها در خارج وجود ندارند وجود محموليشان را وجود رابطيشان را انکار کردند. با اين مسئله به تعبير ايشان شده امت وسط. چون يک عده نفي کردند که در خارج نيستند، يک عده اثبات کردند که در خارج هستند، جمعش به چيست؟ امت وسط چه ميشود؟ امت وسط اين است که آنکه ميگويد در خارج وجود ندارد يعني وجود رابطي و محمولياش وجود ندارد. آنکه ميگويد در ذهن فقط وجود دارد يعني وجود رابطياش وجود ندارد. آنکه ميگويد در خارج وجود دارد يعني وجود رابطش در خارج وجود دارد. آنکه ميگويد در خارج وجود ندارد، وجود رابطي و محمولياش را دارد انکار ميکند. اين ميشود امت وسط.
«و قد علمناک» که البته حاج آقا در آن کتاب شريف خودشان ارجاع دادند به صفحه 139. ما ظاهراً بايد مراجعه کنيم يا آن جلد اول است. «و قد علمناک ما فتح الله علينا من طريق القصد» قصد يعني همان طريق اعتدال. آن طريق اعتدال چه بود؟ گفتيم که قائلين به وجود اينگونه از مفاهيم امکان، وجود و امثال ذلک، در حد وجود رابط پذيرفتند و آنهايي که منکر هستند وجود رابطي را انکار کردند. «و قد علمناک ما فتح الله علينا من طريق القصد و سلوک الامة الوسط في نحو وجود هذه المعاني و أنها» اينها چگونه هستند؟ «و أنها[2] على أي سبيل تكون ثابتة و منفية معا» هم ميگوييم ثابتاند هم ميگوييم منفياند. ثابتاند يعني وجود رابطشان هست منفياند يعني وجود محمولي و رابطي آنها نيست. پس اين قول اوائل و قول متأخر را اينجور جمع کردند. اين «احصاءٌ» و اين «تنبيهٌ» بود اين «و قد علمناک» حيث تنبيهي است.
پرسش: ...
پاسخ: ميشود قول سوم قولي است که جناب صدر المتألهين مطرح کردند. اما يک قول ديگري هم هست حالا چون شما کتاب را ملاحظه بفرماييد قول سوم را به اين قولي که الآن ميخوانيم ارجاع دادند. اين در حقيقت جوابي که بيان شده است به عنوان «تنبيهٌ» است حالا ميتوانيم قول به تفصيل است ولي ايشان به عنوان قول مطرح نکرده است به عنوان «تنبيهٌ» و جواب از اينها مطرح کرده است.
اما قول سوم: چه بسا «و ربما قرع سمعك من أقوام ليسوا من أهل المخاطبة و التوهين لكلامهم و البحث عن مرامهم» يک دسته از افرادي هستند که به تعبير متفلسف هستند فيلسوف نيستند دقت در کلام ندارند خيلي قابليت مخاطب و تخاطب ندارند. «ربما قرع سمعک من أقوام ليسوا من أهل المخاطبة و التوهين لکلامهم و البحث عن مرامهم» قول اين سوميها چيست؟ ميگويند «أن هذه الأمور لا يزيد على ما يضاف هي إليها من الماهيات الموصوفة بها لا ذهنا و لا عينا» گاهي اوقات ميفرمايند اين مطالبي که بعضاً بعضي از افراد ميگويند اينها به اصطلاح از باب فطرية القياس اينها ناصحيح و نادرست است و ما استدلالي نداريم قابليت تخاطب و مخاطب قرار دادن نداريم. اينها آمدند چه گفتند؟ گفتند مفاهيمي مثل وجوب و وحدت و امکان و وجود و امثال ذلک چيزي بر ماهيت اضافه ندارند زائد بر ماهيت نيستند عين مضافهاليهشان هستند اگر گفتيم وجود شجر وحدت شجر امکان شجر، اينها چيزي زائد بر ماهيت شجر نه ذهناً و نه عقلاً نيستند. بلکه عين آنها هستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «ربما قرع سمعک من أقوام ليسوا من أهل المخاطبة و التوهين لکلامهم و البحث عن مرامهم أن هذه الأمور لا يزيد» اضافه نيست «على ما يضاف هي» اين اموري که ياد کرديم «إليها من الماهيات الموصوفة بها» ماهياتي که موصوفاند به اين امري که بيان شد يعني امکان، وحدت، وجوب، وجود و نظاير آن. «لا ذهنا و لا عينا» بعد ايشان ميفرمايد که «فإنك تعلم بأول الفطرة» يعني همان قضايايي که فطرية القياس هستند. «قياساتها معها». «أنه إذا قيل الإنسان ممكن الوجود أو الفلك ممكن الوجود لا يعنى بإمكان الوجود في الإنسان نفس معنى الإنسان- و في الفلك نفس معنى الفلك على قياس ما نقلناه عنهم في الوجود» در وجود اينها در بحث وجود و ماهيت همچنين بعضيها چنين تصوري داشتند چنين تصوري که بديهي بالبطلان است فطرية القياس است در بطلان، که وجود را با ماهيت يکي ميدانستند حتي ميگفتند مثلاً ميگويند وجود شجر که اين شجر همان ماهيت بود وجود اضافه ميشد، يعني «وجود الوجود» عملاً به اين صورت در ميآمد.
«فإنک تعلم بأول الفطرة» که «أنه إذا قيل الإنسان ممكن الوجود أو الفلك ممكن الوجود لا يُعنى بإمكان الوجود في الإنسان» لا يعني چه چيزي؟ «نفس معنى الإنسان و في الفلك نفس معنى الفلك على قياس ما نقلناه عنهم في الوجود» همانطور که در بحث وجود ما اين را نقل کرديم که اينها نسبت ماهيت با وجود را اينگونه ميديدند. «بل هو معنى واحد يقع عليهما» بلکه يک معنايي است. يک چيزي ما در خارج داريم هم شجر بر آن حمل ميشود هم امکان حمل ميشود هم واحدٌ حمل ميشود. يک حقيقتي است در خارج و اينها يک سلسله مفاهيمي هستند که عين هم هستند بر شجر حمل ميشوند. «بل هو معني واحد» که «يقع عليهما» حمل ميشود بر انسان و فلک «فلو حمل الإمكان على الإنسان و عني به نفس معنى الإنسان ثم حمل على الفلك و عني به نفس الفلكية فلم يكن معنى واحد وضع بإزائه لفظ واحد غير ما وضع بإزائه الإنسان و الفلك» اينها معناي روشني دارد خيلي وقتي هم نميگذاريم ميگويند که اگر شما معتقديد که اينها عين مضافهاليهشان هستند مضاف عين مضاف اليه است پس يعني اينها يک معناي واحد دارند. اگر يک معناي واحد دارند وقتي ميگوييم که امکان شجر و امکان حجر، اين امکان که با شجر عين شد، امکان که با حجر عين شد، وقتي اين شجر براساس اين، شجر و حجر هم عين هم ميشوند. چرا؟ چون «مساو لمساوي مساو» شجر با امکان، حجر با امکان، اگر امکان عين شجر بشود و امکان عين حجر بشود، شجر و حجر هم عين هم خواهند بود.
«بل هو معني واحد که يقع عليهما فلو حمل الامکان علي الانسان و عني به نفس معني الانسان» اگر شما امکان را حمل کرديد بر انسان و عين معناي انسان شد، اين ميشود «الانسان انسان» يا اگر بر فلک حمل کرديد شد «الفلک ممکن» اگر امکان عين فلک بشود، پس ميشود «الفلک فلک» حالا إنشاءالله جوابش را در کتاب ملاحظه ميفرماييد. نه اين قضيه گزاره قابل اهميت و مفيدي است وقتي ميگوييم «الفلک ممکن» اين مفيد معناست ولي وقتي گفتيم «الفلک فلک» يا «الانسان ممکن» مفيد معناست اما «الانسان انسان» مفيد معنايي نخواهد بود. ضمن اينکه آن اشکال دوم هم مطرح است که همه اشياء عين هم ميشوند.
«ولو حمل الامکان علي الانسان و عني به نفس معني الانسان» اين يک. دو: «ثم حمل» همين امکان «علي الفلک و عني به» به اين امکان «نفس الفلکية» بنابراين «فلم يکن معني واحد وضع بإزائه لفظ واحد» تازه اينها ميگويند که براساس اين، اصلاً اين ميشود مشترک لفظي. وقتي امکان عين فلک شد، يک؛ امکان عين انسان شد، پس امکان مشترک لفظي ميشود چرا؟ چون اين فلک و انسان که مختلفاند اگر امکان عين فلک بشود امکان عين انسان بشود ميشود مشترک لفظي. اصلاً خيلي بساط را دارند ابطال ميکنند و الحمدلله در مقام جواب هم باز کردند.
«فلو حمل الامکان علي الانسان و عني به» به اين امکان «نفس معني الانسان» اين يک نمونه. «ثم حمل» اين امکان «علي الفلک و عني» به فلک «نفس الفلکية فلم يکن معني واحدا وضع بإزائه لفظ واحد غير ما وضع بإزائه الانسان و الفلک».
«و إن قيل على الفلك بالمعنى الذي قيل على الموصوفات بالإنسانية» اگر بفرماييد همان بحث وحدتي که عرض کرديم، ببينيد اگر قائل هستيد که اينها يعني اين مفاهيم مثل امکان و مثل وحدت، اينها معاني زائدي بر ماهيت نيستند بلکه عين ماهيتاند همين بحثي که الآن عرض کرديم پس امکان وقتي حمل بر فلک ميشود و امکان حمل بر انسان ميشود يعني انسان و فلک هم عين هم خواهند بود. «و إن قيل علي الفلک» يعني اگر گفته شود امکان «علي الفلک بالمعني الذي قيل علي الموصوفات بالإنسانية» انسان هم ممکن است فلک هم ممکن است همان معنايي که امکان را در انسان بکار برديد در فلک هم به همين معنا بکار برديد، «فقد كان المفهوم من الإنسان و الفلك شيئا واحدا» چرا؟ چون از باب همين «مساو لمساوي مساو» مگر نه آن است که امکاني که در فلک بکار رفته با امکاني در انسان بکار رفته يک معناست؟ مگر نه اين است که شما ميگوييد امکان با اين مضافه اليههايش متحد است و عين هم هست؟ لازمهاش اين است که انسان و فلک هم يکي باشد.
«و إن قيل على الفلك بالمعنى الذي قيل على الموصوفات بالإنسانية فقد كان المفهوم من الإنسان و الفلك شيئا واحدا و ذلك بديهي البطلان» پس قول سوم اين شد که در حقيقت اينکه ما بگوييم مفهوم وجود، مفهوم وجوب، مفهوم امکان، مفهوم وحدت چيزي زائد بر ماهيت نيست نه عيناً و نه ذهناً. پس اول و دومي زائد ميدانستند. يکي زيادتي در خارج ميدانست يکي زيادتي در ذهن ميدانست. قول سوم ميگويد که اينها اصلاً زائد بر ماهيت نيستند نه ذهناً و نه خارجاً. حالا خارجاً که اعتقادي ندارند. ذهناً اينها عين مضافه اليهشان هستند اين محذورات را که ملاحظه فرموديد دارند.
پرسش: ...
پاسخ: اين عنوان را گوش بکنيد نوشته «احصاء و تنبيهٌ» اگر قول چهارم باشد تنبيه کجاست؟ ما بايد تنبيه را در مقابل آن دو تا قول بياوريم بگوييم قول اول اقدميناند قول دوم متأخرين اين قول دارد ميگويد که اين تنبيه دارد ميگويد که اين جمع کرده اين دو تا. آنکه نفي ميکند به چه نفي ميکند؟ آنکه اثبات ميکند به چه اثبات ميکند؟ به يک معنا اگر نخواهيم از باب «تنبيهٌ» لحاظ بکنيم همانطور که فرمودند يک قول ديگري ميشود.
جمعبندي: «فقد ثبت أن معنى الإمكان إذا حمل على الماهيات المختلفة فليس هو عين تلك أو واحدا منها» اين معناي امکان عين هيچ کدام از ماهيات نيست نه عين يکيشان است نه عين همهشان است. «بل أمر آخر» يعني اين امکان امر آخري است که «يعمها» همه اينها را شامل ميشود يعني فلک انسان ملک همه چيز را امکان شامل ميشود. «بل امر آخر يعمها عموم العرض العام اللاحق» همه اينها. اين چيست قصهاش؟ اين را دارند توضيح ميدهند تا بحث قبلي را يک مقدار تثبيت بکنند بحثهاي قبلي مگر چه بود؟ بحث قبلي اين بود که امکان درست است که بر ممکنات و بر اعيان و ماهيات اطلاق ميشود و آنها هم مصداق امکان هستند اما مصداق به معناي اينکه اينها ذاتي هستند که بر ماهيات حمل ميشوند نيست. عارض هستند. در حقيقت وقتي ميگوييم «الانسان ناطق، الانسان حيوان» اينها صادقاند و انسان هم مصداق اينهاست اما اين معنايي که الآن بيان شد مثل امکان، وجوب، وحدت و امثال ذلک اينها ممکن بر اينها از باب مصداق نيست بلکه عرض است.
«بل امر آخر يعمها عموم العرض العام اللاحق و قد قضى العجب عنهم و عن قولهم هذا بعض أبناء الحكمة و التحقيق» گاهي اوقات جناب اينجا تحقيقشان را جناب حکيم سهروردي صاحب مطارحات بيان کردند که در صفحه 343 است ايشان تعجب ميکند. جناب حکيم سهروردي تعجب ميکند از چه چيزي؟ از قول اينهايي که در حقيقت اين ماهيات و امثال ذلک اين مفاهيم را عين ميدانند. «عن قولهم هذا بعض أبناء الحکمة و التحقيق» در مصطلحات اجتماعي ما يک سلسله عناويني به افراد ميدهيم الآن فرض حجت الاسلام، ثقة الاسلام، آية الله و امثال ذلک، اينها عناوين اجتماعي است که در ذهن جامعه افراد است. اما وقتي در اين نوع از کتابهاي متني و رسمي عنواني داده ميشود، ايشان الآن از جناب سهروردي به عنوان ابناء حکمت و تحقيق دارد ياد ميکند.
به هر حال اين صدر المتألهين است اين القاب يک القاب است سرّ اينکه ميگويند «الالقاب تنظر الي السماء» اينها براي افرادي است که مثلاً براي کساني که جايگاه ولايي دارند بله اينطور است چون خودشان سماوياند اسمائشان هم همينطور است. اينهايي که دارند اينجوري حرکت ميکنند با اين سبک و سليقه جلو ميروند مثلاً در ارتباط با محقق طوسي در شرح اشارات همانطوري که قبلاً هم ملاحظه فرموديد جناب صدر المتألهين وقتي ميخواهد شيخ طوسي را معرفي بکند ميفرمايد «و محقق عبارات الشيخ، و محقق مقاصد الشيخ» يعني اين تعبير لقب علمي است. اينجا هم حکيم سهروردي را به عنوان ابناء حکمت و تحقيق ياد ميکنند.
تعجب اينها شريف است يعني الآن جناب صدر المتألهين از تعجب جناب سهروردي دارد به عظمت ياد ميکند فرمود «و قد قضي العجب عنهم» عجب و شگفتي از اينهاست «و عن قولهم هذا بعض أبناء الحکمة» بعض فاعل قضي است «و قد قضي بعض أبناء الحکمة و التحقيق حيث قال» چه گفته است؟ «إن هؤلاء يوافقون أبناء الحقيقة في الاحتجاج على وجود الصانع تعالى بأن العالم» يک جوابي را جناب حکم سهروردي دارند ميدهند که از اين جواب ميخواهند يک جواب حکيمانهاي دارند ميدهند و اين جواب نافي قول سوم است.
قائلين به اين قول چه گفتند؟ گفتند که اين مفاهيم مثل مفهوم وحدت يا مفهوم امکان يا امثال ذلک، عين اعيان و ماهيات هستند. يعني وقتي ميگوييم که «الشجر ممکن» يعني «الشجر شجر». «الفلک ممکن» يعني «الفلک فلک». ميگويند اگر اينطور باشد پس استدلالهاي شما عقيم ميماند چرا؟ چون شما وقتي ميگوييد «العالم ممکن» يعني چه؟ يعني «العالم عالم». وقتي «العالم عالم» شد نميتوانيم اثبات صانع بکنيد. زماني ميتوانيد اثبات صانع بکنيد که اين ممکن غير از عالم باشد. «العالم ممکن و کل ممکن يحتاج الي واجب» پس «العالم يحتاج الي الواجب». اگر شما قائل هستيد به اينکه اين مفاهيم عين هم هستند يعني مفهوم وجوب، مفهوم وحدت، مفهوم امکان عين ماهيات هستند، وقتي بر اينها حمل ميشوند افاده معناي جديدي ندارند. وقتي شما فرموديد «العالم ممکن» يعني «العالم عالم» و اين دليل و برهان شما را عقيم ميکند.
«حيث قال إن هؤلاء يوافقون أبناء الحقيقة في الاحتجاج على وجود الصانع تعالى» ميگويند شما مگر موافق اين معناي نيستيد آنها که أبناء حقيقتاند بر وجود صانع اينگونه استدلال ميکنند چه ميگويند؟ «بأن العالم ممكن مفتقر إلى سبب مرجح، ثم إذا باحثوا في الإمكان يقولون هو نفس الشيء الذي يضاف إليه» ما سؤال ميکنيم اينکه شما ميگوييد «العالم ممکن» يعني چه؟ در جواب ميگويند «هو نفس الشيء الذي يضاف إليه» يعني «العالم عالم» «فكأنهم قالوا العالم محتاج إلى الصانع» چرا؟ «لأن العالم عالم» اينکه احتياج به صانع را تثبيت نميکند. اين استدلال عقيم ميشود و اين نافرجام خواهد بود. خدا غريق رحمت کند اين
پرسش: ...
پاسخ: هم در خارج هست اگر نيست يعني وجود رابطياش نيست اگر هست يعني وجود رابط است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، امکان است. امکان وجود رابط دارد يعني «في غيره» وجود حرفي است.
پرسش: ...
پاسخ: نه امکان فقري است. به آنجا برميگردانيم. الآن وقتي ما ميگوييم که ببينيد در گذشته نفي ميکردند کلاً و ميگفتند نيست. عدهاي اثبات ميکردند. مرحوم صدر المتألهين آمد يک حرف متوسطي زد که اين حرف متوسط در نهايت جور در ميآيد. وجود رابطي ندارد اينکه هيچ. وجود رابط به معناي امکان مثل همانطور که الآن در قضايا مگر وجود رابط نداريم؟ داريم. همين وجود رابطي در حقيقت کفايت ميکند در تحقق اين مسئله. در اينجا هم همينطور است. وقتي ميگوييم که «الشجر ممکن» اين امکان در حد وجود رابط است.