1402/07/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة/
همانطوري که مستحضريد بحث به عنوان استحاله امکان بالغير است و ادله طرفين چون برخيها مثبت امکان بالغير هستند و بعضيها هم منکر، طبعاً ادله آنها بيان ميشود و نظر خود مرحوم صدر المتألهين در مسئله که استحاله امکان بالغير هست بيان ميشود. بحث «وهم و تنبيه» هم همينطور است که وهم ناظر به دليلي است که براي اثبات نوعي از امکان بالغير را داشتند که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد.
اما بحث فقط متمرکز در اين مسئله نيست بلکه راجع به معناي امکان و نوع نسبت امکان با ماهيت و همچنين اينکه آيا ماهيت مصداق امکان هست يا نيست مطالب فراواني است که بعضاً اشاره شد و بعضاً الآن مورد بحث است. اما در اين «وهم و تنبيه» که مورد بحث ما هست امروز در حقيقت دفع يا تنبيهي است که براي رفع کساني که قائلاند به اثبات امکان بالغير.
اين وهم را و يا دليل مثبتين را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد يک مروري بکنيم چون بحث جواب از اين مسئله است. عدهاي اينگونه توهم کردند که چون ما وجوب بالغير داريم و امتناع بالغير داريم، سلب وجوب بالغير سلب امتناع بالغير همان امکان است و اين مستلزم آن است که ما امکان بالغير داشته باشيم. مگر نه آن است که ما وجوب بالغير داريم؟ بله. ماسوي الله وجوب بالغير دارند نسبت به واجب و مگر نه آن است که ما ممتنع بالغير داريم؟ بله، همه ماسوي الله به لحاظ عدمشان اگر عدم علتشان را فرض بکنيم اينها امتناع بالغير دارند. اين متوهم ميگويد که ما با رفع وجوب بالغير يا سلب وجوب بالغير از يک طرف، و سلب امتناع بالغير از طرف ديگر، امکان بالغير را ما ثابت ميکنيم.
دو تا جواب مطرح است که جواب اول را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد. اين جواب دوم را داريم امروز ميخوانيم. جواب دوم اين است که علت هر چيزي نسبت به معلول واحد، آن علت هم بايد واحد باشد وقتي ما معلول واحد داريم بايد علتش هم واحد باشد تصوري که شما الآن داريم مطرح ميکنيد تصور علت واحده نيست. يک ميگوييد که اگر ما وجوب بالغير داشته باشيم سلب وجوب بالغير يا سلب ضرورت بالغير از يک طرف، سلب امتناع بالغير هم از طرف ديگر و اين مجموعه باعث ميشود که ما يک امکان بالغير داشته باشيم. البته همانطوري که در جواب اول ملاحظه فرموديد که اين سلب از ناحيه غير که نميآيد. در سلب ضرورت وجوب يا سلب ضرورت عدم اين سلب که از ناحيه غير نميآيد. اين ضرورت از ناحيه غير ميآيد. اين جواب اول بود که ديروز ملاحظه فرموديد. ضرورت وجوب امتناع وجود، اينها از غير ميآيد. اما سلب ضرورت از ناحيه غير که نميآيد.
اما جواب دوم که بحث امروز ما هست اين است که شما در فضاي موضوع بحث ميگوييد که ما امکان بالغير را از کا داريم؟ ميگويند امکان بالغير را ما از سلب ضرورت وجود و سلب امتناع وجود داريم. يعني اين دو تا بايد باهم باشند تا امکان بالغير از ناحيه غير براي شيئي صادر بشود. ايشان ميفرمايد که مگر اين دو تا يک وحدتي دارند يک وحدت تأليفي دارند و يک اجتماعي باهم دارند که بتوانند علت امکان بالغير باشند؟ اينها دو تا امر پراکنده هستند، يک سلب ضرورت بالغير، دو سلب امتناع بالغير است. دو تا معناي جدايي هستند اين دو تا را شما در ذهن تصور واحد به آن داديد و گفتيد سلب ضرورتين، سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم و بعد در ذهنتان درست کرديد که يک علتي که آن علت، علت امکان بالغير بشود! اين اصلاً جايگاهي ندارد. براي هر امري يا يک امر وجودي يا يک امر عدمي، علتي بايد داشته باشد. اين علت که نميتواند يک امر پراکنده و جداي از هم بدون يک هيئت تأليفي باشد تا وجود داشته باشد.
بنابراين جواب دوم اين است که در فرض مسئله که شما گفتيد ما وجوب بالغير داريم امتناع بالغير داريم رفع وجوب بالغير ورفع امتناع بالغير براي ما امکان بالغير درست ميکند اين يک حرف باطلي است براي اينکه امکان بالغير يک علت ميخواهد و اين دو تا نميتواند علت امکان بالغير باشد. اين جواب دوم که بحث امروز است.
پرسش: ...
پاسخ: در ذهن دارند. در ذهن ما وقتي ميخواهيم امکان بالغير را فرض کنيم ميگويم امکان چيست؟ امکان سلب ضرورتين است. سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم. اين تصور ما از امکان است ولي به لحاظ تحقق خارجي همانطور که ميفرماييد بايد يک حقيقتي باشد که يک هيئت تأليفي داشته باشد آن هيئت تأليفي را اينجا نداريم.
«و أيضا ليس مجموع ضرورة الوجود»، يک؛ «و مجموع ضرورة العدم[1] ،[2] صفة واحدة» اين دو تا که يک مجموعه واحدي نيست شما در ذهن اينها را کنار هم قرار ميدهيد اما حقيقتاً در خارج ما يک صفت واحدهاي داريم ولو در حد سلب. «ليس مجموع ضرورة الوجود و مجموع ضرورة العدم صفة واحدة لها» که براي آن صفت واحده «وحدة اجتماعية» که اين وجدت اجتماعي «يكون لها علة واحدة وحدة تأليفية» بنابراين آنچه را که شما در ذهنتان به آن يک وحدت ذهني بخشيديد اين در خارج ما چنين چيزي نداريم که بخواهد منشأ امکان بالغير باشد. «حتى يكون لها سلب واحد- مستند إلى سلب علة واحدة» ما يک مجموع تأليفي واحدي نداريم تا آن بتواند سند اين امکان بالغير باشد و علت براي امکان بالغير باشد. «حتي يکون لها» براي آن صفت واحده «سلب واحد مستند» اين سلب «الي سلب علة واحدة بل هما» يعني ضرورت وجود يا ضرورت عدم، يا سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم «صفتان متخالفتان بالذات» اين «متخالفتان بالذات» در مقابل مختلفان است. ما يک مختلف داريم و يک متخالف. اينها دو تا صفت متخالف هستند ضرورت وجود يک صفت است و ضرورت عدم يک صفت است. اينها که باهم مختلف نيستند يکي در جانب اثبات است و ديگري در جانب نفي. لذا ميگويند «صفتان متخالفتان» نه مختلفتان! «بل همان صفتان متخالفتان بالذات».
پرسش: ...
پاسخ: مختلف مثل سفيدي و شيريني. سفيدي و شيريني در هم جمع شده اين قابل جمع است ميشود يک چيزي هم سفيد باشد مثلاً هم شيرين. اينها متخالفتان نيستند. «مستندتان إلى علتين متخالفتين غير مجتمعتين» هيچ وقت اينها اصلاً باهم جمع نميشوند. دو چيز مختلف باهم جمع ميشوند مثل سياهي و شيريني. سفيدي و شيريني، اينها باهم جمع ميشوند اينها را ميگويند مختلف. اما متخالف يکي ضرورت وجود و ديگري ضرورت عدم اينها که باهم جمع نميشوند. «فلا يكون نقيضاهما» نقيض اين دو تا صفت يعني صفت ضرورت وجود و ضرورت عدم. «فلا يکون نقيضاهما» يعني نقيض ضرورت وجود و نقيض ضرورت عدم «صفة واحدة مستندة إلى السلب واحد و إن كانت الوحدة تأليفية فضلا عن الحقيقية» حتي ما وحدت تأليفي و اعتباري هم نداريم چه برسد به يک وحدت حقيقي. ما همانطوري که براي يک معلول واحد وجوداً علت واحد ميخواهيم وجوداً. در مقام عدم معلول هم يک عدم علت واحد ميخواهيم. اگر عدم معلول ما واحد است يعني امکان بالغير. اين امکان بالغير واحد است اين عدم ضرورت وجود و عدم ضرورت عدم را فرض کنيد اين بايد يک سندي داشته باشد و يک علتي داشته باشد آن علت ولو در حد هيئت تأليفي اعتباري را ما نداريم. کي اين دو تا باهم جمع ميشوند؟ در ذهن باهم جمع ميشوند که ما ميتوانيم تصور بکنيم و لکن در خارج ميخواهد منشأ اثر باشد شدني نيست.
پرسش: ...
پاسخ: وهم است در حد وهم است.
پرسش: ...
پاسخ: اين قاعده درست است کبراي کلي ما درست است. ما در مقام تطبيق دچار يک چالشي هستيم که در مقام تطبيق با يک چيزي روبرو هستيم که اين چيز متخالفتان، يعني ميتواند علت متخالفتان داشته باشد. اين مسئلهاي که هر چيزي داراي علت است و هر معلولي داراي علت است و عدم معلول هم عدم علت است اين يک قاعده کلي است. در مقام تطبيق الآن مسئله داريم.
پرسش: ...
پاسخ: الآن يک تصوري ديگري شد. اين تصور اصل اشکال است.
پرسش: ...
پاسخ: خيلي فرق دارد. اين را اجازه بدهيد که اصلاً يکي از مباحثي که در اين فصل وجود دارد همين است يعني فرق بين سلب تحصيلي يعني فرق بين اينکه ميگوييم «زيد ليس ببصير» با «زيد اعمي» وجود ندارد؟
پرسش: ...
پاسخ: اجازه بدهيد که پس اين دو تا اشکال را کاملاً از هم جدا کنيم و راجع به آن بحث کنيم. راجع به مسئله اول که کاملاً مستشکل ميگويد که امکان چيست؟ سلب ضرورتين است. مگر نيست؟ بله. ما ضرورت وجوب بالغير داريم يا نه؟ ما ضرورت عدم بالغير داريم يا نه؟ اين دو تا را سلب ميکنيم، ميشود امکان.
پرسش: ...
پاسخ: نه، چرا ندارد؟ اول ميگويد که ما يک کبراي کلي داريم که هر چيزي داراي علتي است. اگر وجودي باشد علتش وجودي است عدمي باشد علتش عدمي است. ما در ارتباط با وجوب بالغير علت داريم يا نداريم؟ داريم. وجوب بالغير علت دارد و علتش هم واجب بالذات است. ممتنع بالغير علت داريم يا نداريم؟ اين با امتناع بالذات است. شما وقتي اين دو تا سلب ميکنيد اين تصورش درست پيش ميآيد و در مقام تطبيق ما مشکل داريم. ببينيد، مگر نميگوييد امکان سلب ضرورتين است؟ الآن يک ضرورت بالغير داريم و يک امتناع بالغير داريم، حالا ما اين دو تا را بعد هم قاعده کلي داريم که «عدم العلة علة لعدم المعلول». پس ما با اين فرض يک عدم علت وجودي داريم و يک عدم علت عدمي داريم، اينجا امکان بالغير درست ميکنيم.
بنده خدا اين را ميگويد. خيلي غافل است! خيلي بحث ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: اين جواب است. آن طرف ميگويد که شما وجوب بالغير داريد؟ امتناع بالغير داريد؟ اينها را سلب بکنيد. سلب ضرورت بالغير و سلب امتناع بالغير. ميشود امکان. اجازه بفرماييد که اين تصور و توهم شکل پيدا کند بعد ما جواب ميدهيم که سلب که از ناحيه غير نميآيد. ضرورت از ناحيه غير ميآيد. اين جواب اول ما بود که گفتيم.
الآن جواب دوم اين است که خيلي خوب، شما ميگوييد که ما با سلب ضرورت وجوب بالغير و سلب امتناع بالغير چکار ميکنيم؟ امکان درست ميکنيم. ايشان ميگويد که خيلي خوب، اين دو تا چگونه باهم جمع ميشوند؟ چون اين هر دو بايد باشد تا امکان باشد. و الا که جمع نميشوند. اين هيئت تأليفيه ندارد فضلاً از هيئت حقيقيه.
اما در ارتباط با مطلب موجبه سالبه و موجبه معدولة المحمول بالاخره بايد فرق گذاشت. اگر شما فرقي در قضيه، در قضيه فرقي بين «زيد ليس ببصير» با «زيد اعمي» قائل نيستيد يک بحثي ديگر است. وگرنه در مقام قضيه ما اتصاف داريم. ديروز جلسه را ملاحظه فرموديد؟
پرسش: ...
پاسخ: اگر شما فرموديد موجبه، ديروز هم ايشان گفتند «هذه حالة ثبوتية اتصافية» اگر گفتيد موجبه، بايد بار موجبه را بپذيريد. حيثيت اثباتي را براي آن ممکن بگذاريد. ممکن چه شد؟ ممکن يک حالت ثبوتي اتفاي است. يعني چه؟ يعني اين ماهيت متصف است ولو به امر سلبي. يک وقت است که ما سلب ميکنيم ميگوييم «ليس ببصير» اما در اينجا فرق است خيلي در مقام تطبيق و در مقام اجرا هم فرق است که حالا بايد برسيم.
«و أنت تعلم أن الوحدة في جميع التقسيمات معتبرة و إلا لم ينضبط الأقسام في شيء من التقاسيم» وحدت در تمام تقاسيم معتبر است اگر شما معتقديد که يک وجوب بالغير داريم و يک امتناع بالغير داريم و يک امکان بالغير داريم اينها هر کدامشان امر واحدي هستند علتش هم بايد واحد باشد. نميشود که معلول واحد باشد علت متعدد باشد. «و أنت تعلم أن الوحدة في جميع التقسيمات معتبرة و إلا لم ينضبط الأقسام في شيء من التقاسيم». اين يک مطلب بود. همين مطلب را در
پرسش: ...
پاسخ: نه، وحدت علت.
«و قد قررت هذه الشبهة في كتاب الأفق المبين» خدا رحمت کند مرحوم ميرداماد، اين کتاب افق مبين ايشان خيلي کتاب خوبي است متأسفانه اينها کمتر در مباحث علمي به صورت درس و بحث هست يک کتاب مرجعي ميشود گاهي اوقات در مقام تحقيق محققين به آن مراجعه ميکنند. ولي کتاب افق مبين جناب ميرداماد از آن کتابهاي فوق العادهاي است که واقعاً بايد کتاب درسي بشود يا به تعبير حاج آقا باليني بشود که هميشه اين را آدم کنار خودش داشته باشد.
ايشان هم اين اشکال را دارند يعني اين توهم را و اين وهم را با يک بيان ديگري استفاده ميکنند. حالا بدون اينکه از آن قاعده کبراي کلي استفاده کنند. در اين تقريري که اول ملاحظه فرموديد گفتند که معلوليت يک شيء براي يک شيء مستلزم اين است که عدم شيء به عدم علتش باشد اين را به صورت کبراي کلي و مبناي کار بيان کردند و بعد در مقام تطبيق تطبيق ميکنند.
ايشان يعني مرحوم ميرداماد در اين رابطه از اين قاعده استفاده نميکند ولي اين شبهه را به بيان ديگري تقرير ميکنند. اين بيان و تقرير اين بيان را جناب صدر المتألهين مطرح ميکنند جوابي که خود جناب ميرداماد بيان ميفرمايد را تأييد ميکند و اين صرفاً تأييد است يعني هيچ اتفاقي نسبت به مرحوم صدر المتألهين به ميرداماد نيست نقدي ندارند اشکالي ندارند ولي اصل اين فرمايش را که تحت عنوان «و قررت هذه الشبهة في الأفق المبين» اين را مطرح ميکنند. چون شبههاش مشخص است اجازه بدهيد که ما از رو بخوانيم تا اين مطلب روشن بشود
«و قد قررت هذه الشبهة في کتاب الأفق المبين بوجه آخر» همين شبهه و همين توهم به وجهي ديگر. «و هو أن الوجوب بالغير هو ضرورة الوجود بالغير» وجوب بالغير يعني چه؟ يعني از ناحيه غير ضرورتي وارد بشود. منظور از وجوب بالغير يعني اين که «ضرورة الوجود بالغير». نقيضش چيست؟ «و نقيضه سلب ضرورة الوجود بالغير» اين را دقت کنيد. سلب ضرورت. ببينيد از ناحيه غير ضرورت ميآيد، «نقيض کل شيء رفعه»، از ناحيه غير ضرورت ميآيد ما سلبش ميکنيم ميگوييم: سلب ضرورت بالغير. در باب امتناع هم همينطور است ميگوييم امتناع بالغير يعني چه؟ يعني ضرورت عدم بالغير. يعني از ناحيه غير عدم ضرورت پيدا ميکند. اين را دقت کنيد! اين کلمه سلب و کلمه ضرورت کنار هم قرار گرفتند يک خلطي در اينجا ايجاد شده است. از ناحيه غير، سلب نميآيد. دقت کنيد. از ناحيه غير فقط ضرورت ميآيد. يا ضرورت وجودي ميآيد، ميشود واجب بالغير. يا ضرورت عدمي ميآيد، ميشود ممتنع بالغير. شما سلب ميکنيد آن ضرورت را. سلب ميکنيد ضرورت وجود بالغير را، سلب ميکنيد ضرورت عدم بالغير را. اين غير از اين است که سلب از ناحيه غير بيايد. امکان بالغير يعني چه؟ يعني سلب ضرورتين از غير بيايد.
دقت کنيد! امکان بالغير. وجوب بالغير يعني چه؟ يعني ضرورتي که و هستياي که از ناحيه غير ميآيد. ضرورت وجود ميشود وجوب بالغير. ضرورت عدم ميشود امتناع بالغير. شما اين دو تا ضرورتها را سلب ميکنيد ميشود نقيض. درست است. اين دو تا ضرورتها را که از ناحيه غير ميآيد سلب ميکنيد. از ناحيه غير چه ميآيد؟ ضرورت. يا ضرورت وجود ميآيد يا ضرورت عدم. شما اين را سلب ميکنيد. در مقام امکان بالغير هم بايد يک چيزي يعني اين سلب از خارج بيايد براي اين. ولي سلب که از خارج نميآيد. شما در مقام نقيض اين دو تا ميگوييد آن ضرورتي که از غير ميآيد آن نه! به لحاظ وجودي. آن
پرسش: ...
پاسخ: همين است. داريم تطبيق ميکنيم. ميگوييم از ناحيه غير چه ميآيد؟ ضرورت وجود ميآيد. وجوب بالغير که ايشان دارند تعريف ميکنند ضرورت بالغير يعني چه؟ يعني از ناحيه غير هستي ميآيد. اين هستي را شما سلب بکنيد. «نقيض کل شيء رفعه» اين را سلبش کنيد. از ناحيه غير در جانب عدم چه ميآيد؟ اين ضرورت عدم يعني چه؟ يعني از ناحيه غير عدم ميآيد. يعني واجب سبحانه و تعالي اگر فرض کنيم نباشد، «عدم العلة علة لعدم المعلول» درست است؟ شما در اين دو مقام اين دو تا ضرورتها را سلب ميکنيد اما اين معنايش اين نيست که از خارج سلب بيايد براي ما. امکان بالغير يعني آن سلبش از ناحيه غير بيايد از ناحيه غير ما نداريم.
«و قد قررت هذه الشبهة في کتاب الأفق المبين بوجه آخر» و آن چيست «و هو ان الوجوب بالغير هو ضرورة الوجود بالغير» وجوب بالغير يعني چه؟ يعني از ناحيه غير ضرورت بيايد. نقيضش چيست؟ نقيضش «سلب ضرورة الوجود بالغير و هو ممکن بالنظر إلى ذات الممكن» پس بنابراين شما وقتي سلب کرديد اين ميشود ممکن بالذات نه ممکن بالغير. ممکن بالغير يعني همانطوري که وجوب بالغير از بيرون و از غير ضرورت ميآيد يا در مقام امتناع بالغير از غير ضرورت عدم ميآيد، اگر ما ميگوييم امکان بالغير يعني اين امکان هم از غير بيايد. اين امکان از غير نداريم که بيايد، ما تا اين دو تا ضرورتهاي وجودي و عدمي را سلب کرديم اين ميشود ممکن بالذات. ممکن بالغير ما نداريم.
«و نقيضه سلب ضرورة الوجود بالغير» البته در جانب عدم هم بفرماييد بعد ميشود «و هو ممکن بالنظر إلي ذات الممکن و كذلك نقيض الامتناع بالغير» نقيض امتناع بالغير چيست؟ «و هو سلب ضرورة العدم بالغير فإذن ثبت الإمكان بالغير» اين آقاي مستشکل ميگويد که امکان بالغير ثابت ميشود. ما امکان بالغير نداريم. امکان بالغير يعني از ناحيه غير همانطور که در ناحيه وجود از ناحيه غير وجود ميآيد و در ناحيه عدم، عدم از ناحيه غير غير ميآيد يعني ضرورت عدم، اينجا ما در ناحيه عدم اگر از ناحيه غير ميگوييم امکان هم از ناحيه غير ميآيد. «و هو مقابل الوجوب بالغير و الامتناع بالغير» اين شبههاي است که جناب مرحوم ميرداماد اينجور اين شبهه را تقرير کرده است.
جواب چيست؟ جواب همين است که شما اينکه ميگوييد از ناحيه غير ضرورت ميآيد اين درست است اما سلب ضرورت که از ناحيه غير نميآيد. سلب ضرورت وجود، سلب ضرورت عدم امکان ميسازد. از ناحيه غير که سلب نميآيد. شما آن ضرورتي که از ناحيه واجب آمده اين را سلبش ميکنيد اينکه از ناحيه غير نيست. «ثم ذكر الجواب عنها» از اين شبهه «بأن[3] نقيض ضرورة الوجود بالغير سلب ضرورة الوجود بالغير على أن يكون بالغير قيدا للضرورة لا لسلب الضرورة» آن چيزي که از غير ميآيد ضرورت است نه سلب. سلب که از ناحيه غير نميآيد. نه در جانب وجوب و نه در جانب عدم نه در جانب امکان. از ناحيه غير اصلاً ما نداريم. از ناحيه غير ضرورت وجود ميآيد. از ناحيه غير ضرورت عدم ميآيد، درست است. ما اين دو تا را سلب ميکنيم و ميگوييم سلب ضرورت وجود، سلب ضرورت عدم. پس از ناحيه غير سلب نميآيد. ضرورت ميآيد.
يک بار ديگر: «ثم ذكر الجواب عنها» خود جناب ميرداماد جواب ميدهند که «بأن نقيض ضرورة الوجود بالغير سلب ضرورة الوجود بالغير» اما اين توضيح خيلي توضيح راهگشايي است: «على أن يكون بالغير قيدا للضرورة لا لسلب الضرورة» و همچنين در ناحيه عدم «و كذلك نقيض الامتناع» بنابراين «فاللازم سلب الضرورة الآتية من الغير لا سلب الضرورة الآتي منه» سلب ضرورت از ناحيه غير نميآيد آنچه که از ناحيه غير ميآيد ضرورت است. اين سلب را ما داريم. چن از ناحيه غير سلب نميآيد بلکه ضرورت ميآيد پس بنابراين ما امکان بالغيري نخواهيم داشت. «فاللازم سلب الضرورة الآتية من الغير» آن ضرورتي که از غير آمده شده وجوب بالغير يا امتناع بالغير، ما اين را سلب ميکنيم ولي آن چيزي که آتيه است از غير، از غير آمده چيست؟ ضرورت است. ضرورت وجود و ضرورت عدم. «فاللازم سلب الضرورة الآتية» اين آتية مؤنث است چرا؟ چون صفت ضرورت است، نه صفت سلب. «فاللازم سلب الضرورة الآتية من الغير» که اين ضرورتي که غير ميآيد «لا سلب الضرورة الآتي منه» اين آتي مذکر است آن آتية مؤنث است اينجا ميخواهد بگويد که سلب نميآيد اين آتي وصف اين سلب است. سلب نميآيد آنچه که ميآيد ضرورت است و ضرورت هم در جانب وجود و عدم واجب بالغير ميسازد و ممتنع بالغير. امکان بالغير نميسازد.
«و المستحيل» آنکه محال است «هو إتيان سلب الضرورة من الغير» آنکه گفتيم مستحيل يعني چه؟ گفتيم که امکان بالغير مستحيل است. چرا؟ «و المستحيل هو إتيان سلب الضرورة من الغير» اگر سلب ضرورت از غير باشد اين مستحيل است که ما از غير چه داريم؟ يک ضرورت وجود داريم و يک ضرورت عدم. اين سلب از ناحيه ماست. سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم. از ناحيه غير که سلب ضرورت نميآيد که امکان بسازد. «و المستحيل» آنکه محال است «هو إتيان سلب الضرورة من الغير لا سلب إتيان الضرورة منه» آن چيزي که مستحيل است اتيان سلب است نه سلب ضرورتي که از ناحيه غير ميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: ... اينجوري بخوانيد «فاللازم سلب اضرورة الآتية من الغير».
پرسش: ...
پاسخ: أحسنتم. اين ضرورت آتي از غير سلب کنيد يعني ضرورت وجود را ضرورت عدم را سلب کنيد اين درست است.
پرسش: ...
پاسخ: قيد الآن به ضرورت ميخورد نه به سلب؛ يعني آن ضرورتي که آتي من اليغر است سلب بشود. لذا آنجا را مذکر آوردند اينجا را مؤنث ميآورند. «السلب الضرورة الآتية» يک سلب درست است و يک سلب باطل است. آنکه درست است اين است که بگوييم آن ضرورتي که آتية من الغير است را سلب کنيد. اين درست است. ما سلب ميکنيم. يک بحث اين است که اين سلب به ضرورت نميخورد بلکه خود سلب از غير ميخواهد بيايد. چنين چيزي باطل است. «فاللازم سلب الضرورة الآتية من الغير لا سلب الضرورة الآتي منه».
پرسش: ...
پاسخ: ضرورت از غير آمده بله. «و المستحيل هو إتيان سلب الضرورة من الغير لا سلب إتيان الضرورة منه» اين هم جواب و بيانات ايشان. حالا شما بفرماييد که