1402/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة/
همانطور که مستحضريد بحث در فصل نهم که استحاله امکان بالغير است اما ضمن طرح اين مسئله و بيان ادلهاي که در اين رابطه وجود دارد يا کساني که احياناً نافي اين امر هستند مباحث ديگري هم در ارتباط با بحث امکان و امکان بالغير مطرح است. اين فصل بسيار مبسوط است و طرح بسيار از مباحث امکان در اين فصل اتفاق افتاده است که بعضاً ملاحظه ميفرماييد. اين مسئله هم با يک سلسله اشکالات و شبهاتي روبرو هست که جناب صدر المتألهين براساس سنتي که دارند هيچ شبههاي و هيچ اشکالي را رها نميکنند و بيتوجه به آنها نيستند همه آنچه را که واقعاً ممکن است شبههاي و يا اشکالي باشد يا از طرف کسي مطرح شده باشد بيان ميشود حتي احياناً اگر ديگران در قالب نه اشکال نه شبهه، بلکه مثلاً دليل خودشان نسبت به مدعا دارند، جناب صدر المتألهين آنها را رها نميکنند. اين سنت ايشان است.
در اين کتاب شريف المشاعر بعد از اينکه يک مشعر را اختصاص دادند به مسئله اصالة وجود و ادله اصالت وجود، يک مشعر را که مشعر چهارم است اختصاص دادند به نوع شبهات و اشکالاتي که در اين رابطه مطرح است از جمله مواردي که به عنوان ادله، ديگران محسوب کردهاند که اين نشان از هم تسلط بر بحث است و هم احترام به انظار ديگران است که شبهه و سؤال جواب گفته بشود و هم اينکه بحثي که مطرح ميشود همه جوانب آن بحث ديده بشود از جمله مسئله همين امکاني است که الآن ما با آن روبرو هستيم.
دو تا اشکال عمده مطرح بود يا حتي بعضاً بيشتر که الآن به آنها دارند ميپردازند. البته سنت جناب صدر المتألهين هم همين است که قبل از اينکه به اشکال و شبهه و اينها بپردازند تبيين درستي از ماجرا هم دارند. مثلاً در خصوص نسبت امکان با ماهيت که آيا امکان لازم ماهيت است يا نه؟ و اگر لازم است آيا اين لازم، لازم به معناي لزوم و اقتضاء و عليت و سببيت است يا نه؟ يا اگر اين به معناي اقتضاء است يعني اينکه در مرتبه لازمه ذات بايد ديده بشود يا اگر احياناً اين اشکال اول اين بود که اگر احياناً اينها صادقاند بر ماهيت يعني امکان، همواره بر ماهيت صادق است. ماهيت «من حيث هي ليست الا هي لا موجود و لا معدومه» ولي ممکن است. اين امکان با آن هست. امکان که لحظهاي ماهيت را رها نميکند. اما آيا مناسبات امکان با ماهيات مثل مناسبات زوجيت براي اربعه يا حرارت براي نار است يا نه؟ اينها مسائلي است که به عنوان شبهه و اشکال مطرح است. دو تا اشکال مطرح بود که يکي را تحت عنوان آن «شکّ و دفع» يا «دفاع شک» و امثال ذلک بيان فرمودند که در جلسه قبل ما به آن پرداختيم.
اما اشکال دوم را در اين جلسه داريم مطرح ميکنيم تحت عنوان «إزالة ريب» که البته در مقام شرح استاد خوب شرح فرمودند، اما در مقام تنظيم اينجا يک مقداري نظم گفتهها و نوشتهها يا تحقيقات و نوشته خيلي خوب رعايت نشده است. مثلاً اين «دفاع شک» در يک جا و «بحث إزالة ريب» در يک جاي ديگر آمده است و يک مقداري آقايان لطف بفرماييد اين تنظيم را خودتان در نظام علميتان إنشاءالله حفظ کنيد.
اما اشکال دومي که الآن امروز مورد بحث ما است تحت عنوان «إزالة ريب» ميفرمايد که شما در مقام تنزيه ذات و ماهيت يک مطلب حقي را داريد و آن مطلب حق اين است که جز ذات و ذاتيات هيچ چيز ديگري با ماهيات نيستند. ماهيات تنها و تنها ذات و ذاتيان با آنها هست. اين مطلب درستي است و با تقديم «ليست» بر ماهيت که فرمود «الماهية ليست من حيث هي هي» که مقدم داشتي «ليس» را بر اين حيثيت «من حيث هي هي» در حقيقت همه آنچه را که بر ماهيت امکن دارد جز ذات و ذاتيات را سلب کرديم درست است ما اين را پذيرفتيم.
آيا اين به معناي آن نيست که ماهيت «من حيث هي هي» نه واجب است نه ممکن است و نه ممتنع؟ بله، وقتي ماهيت «من حيث هي هي» را داريد لحاظ ميکنيد با مقدم داشتن «ليست» بر ماهيت، در حقيقت شما منزه کرديد مجرد کرديد ماهيت را از هر چه که غير ذات است. بعد فرموديد که اين ماهيت نيست حتي سلبش هم نيست. اينجا اين اشکال دوم سر بر ميآورد که بحث امروز ماست و آن اين است که اگر اينطور است پس آن مطلب عمدهاي که شما گفتيد براساس حد عقلي هر ماهيتي الا و لابد از اين سه خارج نيست يا واجب است يا ممکن است يا ممتنع، آن چه ميشود؟
شما الآن ميفرماييد که ماهيت حالا ماهيت مثلاً موجودات ممکنه، امکان هم جزء ذاتشان نيست، سلب ميکنيد ماهيت را. از يک طرف ميخواهيد سلب بکنيد ماهيت را، از يک طرف هم ميفرماييد که هيچ ماهيتي نيست مگر اينکه بايد يکي از اين سه تا حکم را داشته باشد. يا وجوب يا امکان يا امتناع. جمع بين اين دو چگونه خواهد بود؟
جمع را از خارج عرض بکنيم بعد در مقام تطبيق؛ جمعش اين است که اينکه ميگويند اينها دقتهاي فلسفي است و به اين دقتهاي فلسفي ما را در خيلي از جاها کمک ميکند اين تنزيه و اين تجريد و اين حيثيتبخشيها.
ببينيد، ميفرمايد که درست است ماهيت «من حيث هي هي» بله واقعاً «ليست من حيث هي الا هي» و اين اقتضاء ميکند سلب همه امور را حتي سلب السلب را هم با خودش دارد. حالا اين «اقتضاء ميکند» را هم يک مقداري احتياط بکنيم، چون کلمه «اقتضاء ميکند» بار مثبت دارد يعني بار عليت و سببيت دارد، اين باعث ميشود که ما مسئله ماهيت را و ذات ماهيت را از جايگاه اعطاء و ايجاد بنگريم. شما وقتي ميفرماييد که اربعه اقتضاي زوجيت دارد، يعني چه؟ يعني اربعه علت زوجيت است به معناي لزوم. تلازمي است بين زوجيت و اربعه. اربعه ملزوم است و زوجيت هم لازمهاش است و اربعه علت زوجيت است. يا وقتي نسبت بين نار و حرارت را نگاه بکنيد، ميفرماييد که نار مقتضي حرارت است و اين حرف درست است.
اما در اينجا که ميگوييم آيا ماهيت مقتضي امکان است، اين هم که در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد فرمودند که مراد از اين اقتضاء، اقتضاي به معناي لزوم و علّيت و سببيت نيست بلکه به معناي انتزاع است. ما از ماهيت به عنوان يک ذات وقتي در او تأمل ميکنيم و او را ميبينيم، ميبينيم که «لا موجودة و لا معدومة» سلب ميشود ضرورت وجود و عدم از او. چون سلب ميشود، ما از اين سلب ضرورت وجود و عدم، امکان را انتزاع ميکنيم. نه اينکه اقتضاء داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم. اولاً آن منشأ انتزاع ما ذات است. خود ذات ماهيت را که ما نگاه ميکنيم ميبينيم اين ذات ماهيت نسبت به وجود و عدم «علي السواء» است. نه وجود در آن است و نه عدم. اين را که ميفهميم. اين را انتزاع ميکنيم. ببينيد اين اقتضاء نيست اين انتزاع است. لذا اگر ميگويند که بحث اقتضاء عدم نيست، بحث لااقتضاء است.
پس فرمايش جناب عالي منشأ انتزاع ما ذات است اما آيا ذات به لحاظ ذات و ماهيت؟ ميگوييم نه. اگر ذات به لحاظ ذات و ماهيت «من حيث هي» ميخواهيد نگاه کنيد جز ذاتيات و جنس و فصل چيز ديگري نداريم. اگر بخواهيد ببينيد که چه چيزي ... اما وقتي به اين تأمل بکنيم يک امور سلبي را داريم ميگوييم که اين ماهيت با خودش نه وجود را دارد و نه عدم را. ما اين را در حقيقت انتزاع ميکنيم. اما وارد بحث امروز بشويم و اين اشکال.
پرسش: ...
پاسخ: اشکال ايشان را نگاه ميکنيد يا حرف خودتان را ميزنيد؟ الآن بحث حمل اول و دوم ندارد!
پرسش: ...
پاسخ: اينکه ما گفتيم سلب ميکنيم ضرورت وجود و عدم را، از کجاي فرمايش ايشان انتزاع ميکنيم؟ همين.
پرسش: از ذات ...
پاسخ: نه، ذات. حالا کاري به حمل شايع و صناعي نداريم. خود ذات «من حيث هي» آيا ذات «من حيث هي» چيزي هست که ما از آن انتزاع بکنيم سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم را؟ فرمايش ايشان اين است. چيزي نيست که ما انتزاع بکنيم. داريم اين را تحليل ميکنيم اين را جواب ميدهيم.
پرسش: ...
پاسخ: وجود چرا؟
پرسش: ...
پاسخ: تصور کرديد تجريد کرديد. از وجود ذهني هم حتي تجريد کرديد.
پرسش: ...
پاسخ: همان را ما کار داريم. همان جا حرف نزنيم. ما همان را کار داريم. شما آن حيثيت تجريد شده از وجود و عدم را نگاه کنيد که هيچ چيزي با او نيست. اين در حقيقت يک ذهن فوق ذهن دارد او را تصور ميکند. ذهن فوق ذهن وقتي تصور ميکند، جز ذاتيات چيزي ندارد. حالا ما اگر غير از اين بخواهيم يک حکم ديگري مثل سلب ضرورت وجود و عدم را بگيريم از کجا داريم ميگيريم؟ فرمايش ايشان اين است. جواب اين است که ما داريم ميگوييم که لذا فرق بين انتزاع و اقتضاء اين است يک وقت ما انتزاع ميکنيم اينکه جناب صدر المتألهين فرق گذاشته بين مصداق و مصدوق يعني همين است.
اگر ما بگوييم که ذاتيات شيء يعني مثلاً آنچه که در اين ذات لحاظ ميکنيم و ذات را ملاحظه ميکنيم جنس و فصل دارد، از اين نقطه نظر ماهيت چيست؟ مصداق آن جنس و فصل است. اما از نظر ديگري که شما داريد مثل امکان را از آن انتزاع ميکنيد، اين امکان کجاست؟ اينکه در حد ذات نيست. ما اين را داريم توليد ميکنيم حرفهاي آن چناني که نبايد بزنيم. خود اين را توليد ميکنيم يک اصطلاحي را که بتوانيم مشکل را حل کنيم. اين به تعبيري که ايشان فرمودند «استصعب حله کثير من الأذکياء» حل مسئله که آسان نيست. شما در هر حالي ميگوييد که ماهيت از امکان جدا نيست. امکان لازمه ماهيت است. امکان بر ماهيت در هر وضعي صادق است. اين در هر وضعي صادق است بفرماييد آيا تفاوت امکان يعني حمل امکان بر ماهيت با تفاوت ذاتيات بر ماهيت چيست؟ چقدر فرق ميکند؟
پرسش: ...
پاسخ: همين است که «استصعب حله کثير من الأذکياء» به اين راحتي نيست اجازه بدهيد که ما اين به خوبي تصورش به ذهن بيايد و بعد ببينيم يک حکمي از اين رابطه استفاده کنيم.
حالا بعضي از مسائل گذشته را تکرار نکنيم وارد همين اشکالي که در بحث امروز ما هست بشويم.
اشکال ما اين است که بسيار خوب، ما از شما پذيرفتيم درست هم هست که «الماهية ليست من حيث هي الا هي». حتي سلب را هم از ماهيت ما سلب ميکنيم حتي سلب السلب هم با اقتضاء ماهيت نيست. حالا اينجا اين اشکال سر بر ميآورد خيلي خوب! شما درگذشته گفتيد که «فقد مرّ» تعبير ايشان اين است که «و قد مرّ أن لا شيء» گفتيد که هيچ شيئي از اشياء و هيچ ماهيتي از ماهيات نيست مگر اينکه براساس حصر عقلي بايد متصف به يکي از اين سه تا باشد يا واجب باشد يا ممتنع باشد يا ممکن. الآن داري ميفرماييد که اين ماهيت ما نه واجب است نه ممتنع است نه ممکن، اين را به ما جواب بدهيد.
اجازه بفرماييد اين ادامه بحث ديروز را بخوانيم: «فنقول» صفحه 485 براساس اين جلد دوم رحيق است. «فنقول كل ماهية إمكانية كما صح سلب ضرورة الطرفين عنه من حيث هي، فكذلك يصح سلب سلب ضرورة الطرفين من تلك الحيثية».
پرسش: ...
پاسخ: تا کجا رسيديم؟
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خوب. اين مهم الآن در حقيقت آن اشکال ما بود اشکال دوم بود که مطرح شد حالا آقايان فرمودند که خوانده شد، تکرار نميکنيم. در جلسه قبل خوانديم. حالا فقط اين اشکال را به لحاظ متن فقط بخوانيم. اين «و قد مر» اين فرض بالا اين بود که شما گفتيد «فإذن الإنسان من حيث هو هو كما أنه ليس بواجب و لا ممتنع بحسب ذاته، فكذلك هو من تلك الحيثية ليس ممكن بالذات» پس بنابراين «انسان بما هو انسان» نه واجب است نه ممکن است نه ممتنع. براساس اين فرمايش. حالا که اينطور است شما قبلاً گفتيد که دارند نقض ميکنند يعني ميخواهند بگويند که اين سخن شما دارد نقض ميشود: «و قد مر أن لا شيء من الأشياء بأي وجه أخذ» حالا ذهني يا خارجي «خال عن الوجوب و الامتناع و الإمكان الذاتيات» گفتيد که هيچ شيئي از اشياء خالي از يکي از اين سه تا نيست «و أن الممكن في مرتبة ذاته ممكن بالذات لا ينفك عنه الإمكان الذاتي في تلك المرتبة و ذلك لأن الماهية و إن لم يصدق عليها من جهة ذاتها» يعني ماهيت من حيث هي هي «شيء من العرضيات اللاحقة» فقط و فقط ذاتيات بر آن حمل ميشود «بأن يكون جهة العروض هي الماهية من حيث هي لكن يصدق على الماهية المأخوذة من حيث هي كثير من العرضيات» از جمله مثل همين امکان، وجوب، امتناع. «و هي التي لا تخلو الماهية عنها في نفس الأمر» بالاخره هيچ ماهيتي از ماهيات در نفس الامر خالي از اين نيست و مراد از نفس الامر اينجا اعم از ذات و ذهن و عين است.
«تلخوا عنها في نفس الأمر على نحو لا يكون جهة العروض هي الماهية من حيث هي» نتيجه اين اشکال اين است: «فالعوارض التي لا تنفك الماهية عنها أبدا يمتنع صدق سلوبها عليها» عوارضي که به هيچ وجه از ماهيت جدا نيستند مثل وجوب از ماهيت واجب. امتناع از ماهيت اجتماع نقيضين. امکان از ماهيت ممکنات. «فالعوارض التي لا تنفک الماهية عنها أبدا يمتنع صدق سلوبها عليها» بگوييم که اين سلب اينها بر ماهيت ممکن است. اين ممتنع ميشود اين را نميشود جدا کرد چرا؟ چون از يک طرفي شما ميگوييد که ماهيت واجبي وجوب با او هست، ماهيت امتناعي اجتماع نقيضين امتناع با آن هست، يمتنع صحة سلوبش. و صدق سلوب عليها.
البته «بخلاف العوارض التي تلحقها بشرط الوجود» يک سلسله عواضي بر ماهيت ملحق ميشود اما به شرط الوجود ميشود. ما اگر گفتيم مثلاً آب سرد است اين آبِ به لحاظ اتصاف به وجودش است که سرد است. اگر آبي که متصف به وجود نباشد که سرد نيست. آب فقط همان ذاتيات خودش را دارد «جسم بارد بالطبع» است فقط.
پرسش: ...
پاسخ: «بخلاف العوارض التي تلحقها» ماهيت را «بشرط الوجود فإنها» يعني ماهيت «حيث تخلو الماهية عنها في مرتبتها التي لها متقدمة على الأوصاف الوجودية يصدق سلوبها على الماهية» اين دسته از عوارض که ما آنها را از وجودش خلع کرديم و جدا کرديم اينجا اين ماهيت سلبش صادق است. «يصدق» سلوب اين عوارض بر ماهيت. «إذا أخذت تحصيلية لا عدولية» يعن ياگر شما خواستيد به نحو سلب تحصيلي داشته باشيم بله، آيا در مرتبه ذات ماهيت حارّ است؟ ماهيت بارد است؟ ماهيت کلي است؟ ماهيت جزئي است؟ ماهيت موجود است؟ معدوم است؟ هيچ کدام از اينها را ندارد. «يصدق سلوبها» پس کجا «لا يصدق سلوبها» و کجا «يصدق سلوبها»؟ آنجايي که ما ماهيت «من حيث هي» را داريم أخذ ميکنيم. «يصدق سلوب العوارض عنها» آن جايي که ماهيت را مأخوذ با وجود ميگيريم اينجا «لا يصدق سلوبها».
«لكن الإمكان ليس من هذا القبيل إذ هي من المراتب السابقة على الوجود، فسلبه لم يصدق على الماهية أصلا» اين يک حالت توقع وسطي پيدا ميکند. يک سلسله عوارض است که اين عوارض به تبع وجود عارض ميشود. اينها «يصدق سلوبها عنها» اينها درست است. يعني اگر ما بخواهيم ماهيت را غير متصف با وجود لحاظ بکنيم کاملاً اين عوارض صحت سلب دارد و سلب ميشود. اما آيا امکان از کدام يک از اينهاست؟ امکان از آن جمله عوارضي است که به تبع أخذ وجود با ماهيت در حقيقت لحاظ ميشود يا نه، اين منهاي وجود است؟ لذا فرمودند سابق است متقدم است منهاي وجود هم اين امکان بر آن صادق است. امکان بر ماهيت، امکان از عوارض است بر ماهيت صادق است بدون اتصاف ماهيت به وجود. اين چگونه ميشود؟ از يک طرف شما فقط و فقط ذاتيات را داريد از طرفي ديگر اوصافي که يا عوارضي که به تبع وجود براي ماهيت ميخواهيد بيايد را هم ميگوييد که «يصدق السلب» اما اين امکان که از ماهيت سلب نميشود. اين را چگونه شما ميخواهيد تحليل بکندي؟
«لكن الإمكان ليس من هذا القبيل» يعني از قبيلي که به عنوان اوصاف وجوديه لحاظ بشود. «إذ هي من المراتب السابقة على الوجود، فسلبه لم يصدق على الماهية أصلا».
پرسش: ...
پاسخ اوصاف وجودي بله. آنجايي که با اوصاف وجودي همراه باشد.
«التفصي عن هذا الشبهه» چگونه ممکن است؟ از اين شبهه ما چگونه تفصي پيدا بکنيم؟ تحليل ماهيت آنگونه که جناب صدر المتألهين بيان فرموده است که ما ميتوانيم از ذات يعني از ماهيت انتزاع بکنيم نه اقتضاء داشته باشد، از جايگاه لااقتضاء ماهيت است نه اقتضاء عدم و امثال ذلک، اينها قابل حل است. اينها واقعاً از امور صعبهاي است که واقعاً حلّش بسيار دشوار است لذا فرمودند «التفصي عن هذه الشبهه» کار بسيار دشواري است. بعضي رفتند براي تفصّي از اين شبهه. اين شبهه خودش جدي است. يک سلسله عوارضي است که به تبع وجود بر ماهيت ميآيد اينها صحت سلب دارد و ما ميتوانيم سلبش کنيم. يک سلسله از اموري است که با خود ماهيت هست ذات و ذاتيات هست اينها صحت سلب ندارند عين ذاتش است. اما يک سلسله از اموري است که مال خود ماهيت است. نه اينکه به تبع وجود بيايد و در عين حال صحت سلب ندارد. سلبش صادق نيست. يعني شما بگوييد ماهيت ممکن نيست نميشود. براي اينکه همواره امکان لازمه ماهيت است. اين از کجا بايد در بياوريم؟
بعضي گفتند که ماهيت را يک وقت در مرتبه ذات نگاه ميکنيم يک وقت در مرتبه خارج يک وقت در مرتبه ذهن. اينکه ميگويند امکان لازم ماهيت است ماهيت اعم از ذات و ذهن و خارج را ميگويند نه اينکه ماهيت «من حيث هي هي» را بگويند که اين را ايشان ميفرمايند که اين سخن درست نيست. ما حتي ماهيت «من حيث هي هي» را لحاظ ميکنيم اما در عين حالي که امکان را خيلي اين زور ميخواهد خيلي مؤونه ميخواهد که شما اولاً به نفس الأمر کاري نداشته باشيد به خارج و ذهن کاري نداشته باشيد برويد کاملاً فقط و فقط ذهن ممحض بشود در مرتبه ذات. از سويي ديگر هم ذات خودش حرف دارد و ميگويد که من جز ذات و ذاتيات را راه نميدهيم. همه را سلب ميکنم امکان باشد، وجوب باشد، امتناع باشد هر عارضهاي را سلب ميکنم. از يک طرف هم ما ميدانيم که بالاخره اين شيء يا اين ماهيت از يکي از اين سه تا يا وجوب يا امکان يا امتناع خالي نيست. جمعش چگونه است؟
اينجاست که اين است. «و مما ذكرناه علمت ضعف قول من أراد التفصي عن تلك الشبهة» که چه گفتند؟ «بأن انفكاك الماهية من حيث هي عن الإمكان لا يستلزم جواز انفكاكها في نفس الأمر» اينکه ميگويند امکان از ماهيت جدا نيست يعني در نفس الامر جدا نيست نفس الامر هم که اعم از ذات و ذهن و خارج است. «لا يستلزم جواز انفکاکها» يعني اين عوارض «في نفس الامر» جواز انفکاک اين ماهيت از اين امکان في نفس الامر «لأنها» براي اينکه نفس الامر «أوسع من تلك المرتبة»[1] «من تلک المرتبه» يعني مرتبه ذات «من حيث هي هي».
«قياسا على عوارضها الوجودية التي يكون القضايا المعقودة بها وصفية و هي العوارض التي تلحق الماهية لا بما هي هي بل بشرط الوجود».
پرسش: ...
پاسخ: بله اين ضعيف است چرا؟ براي اينکه ما ميخواهيم بگوييم که امکان با ماهيت هست. دو جور داريم حرف ميزنيم که به تناقض هم نزديکتر است. از يک طرف ميگوييم که ماهيت امکان را ندارد از يک طرف ميگوييم که امکان لازمه ماهيت است. اين تفصي چگونه ممکن است؟ اينها گفتند که اينکه ميگويند امکان لازمه ماهيت است ناظر به خارج و نفس الامر ميگويند و آنکه ميگويند لازم نيست آن را نسبت به ذات ميگويند که ذات فقط ذاتيات را دارد. اين حرف حرف ضعيفي است. آن وقت ما از اين آقا سؤال ميکنيم: اينکه شما ميفرماييد به لحاظ خارج و نفس الامر آيا ماهيت «من حيث هي هي» دقت کنيد! آيا ماهيت «من حيث هي هي» امکان از آن انتزاع ميشود يا نميشود؟ انتزاع ميشود. اين انتزاعي که ميشود، نه به لحاظ نفس الامر که خارج و ذهن باشد، به لحاظ خود ذات، براي اينکه اين ذات «من حيث هي هي لا موجوده و لا معدومه». اين را که ميتوانيم بگوييم. اين چگونه جمع ميشود؟ بيان ايشان اين است که اين نوع از همراهي از باب انتزاع است نه از باب اقتضاء.
پس بنابراين اين حرف هم حرف درستي نيست. اگر يک نفر ديگري يک جور ديگري بگويد «و لا حاجة أيضا إلى ما ذكره بعض الأماجد» که چه؟ که «أن الإمكان لما لم يكن حقيقتها إلا سلب ضرورة الطرفين سلبا بسيطا تحصيليا فيكون صادقا في مرتبة الماهية من حيث هي و إن كان خارجا عن جوهرها فإن مجرد كون الشيء سلبا تحصيليا لا يوجب صدقه في مرتبة الماهية المأخوذة بنفسها و إلا لصدق سلب الإمكان أيضا» ميگويد که شما بايد ببينيد که چگونه تعبير ميکنيد؟ چه عبارتي را بکار ميبريد؟ اگر از باب سلب تحصيلي باشد، سلب تحصيلي اينکه حرف سلب نه جزء محمول باشد نه جزء موضوع. در آن حد باشد يک حکمي دارد، اما اگر يک نحوه عدول باشد که سلب جزء حرف محمول باشد به گونه ديگري لحاظ ميشود. تعبيرتان را بايد اصلاح بکنيد. اگر ناظر به سلب تحصيلي باشيد که در حقيقت يعني امکان جزء ماهيت «من حيث هي» نباشد اين صحت سلب دارد يعني ميتوانيد بگوييد که ماهيت امکان ندارد. اما اگر نگرش ديگري داشتيد و تعبير عدولي داشتيد، اين سلب امکان ندارد.
ملاحظه بفرماييد «و لا حاجة أيضا الي ما ذکره بعض الأماجد» چه گفته؟
پرسش: ...
پاسخ: سه قسم ميشود بله. ولي بالاخره حرف سلب يعني سلب تحصيلي نيست. «و لا حاجة أيضا الي ما ذکره بعض الأماجد» چه گفته؟ ايشان فرموده است که «أن الإمكان لما لم يكن حقيقتها إلا سلب ضرورة الطرفين سلبا بسيطا تحصيليا» اگر شما امکان را اينجوري تلقي کرديد که امکان عبارت است از چه؟ از سلب ضرورت طرفين سلباً تحصيليا، که شما آمديد به صورت سلب تحصيلي سالبه محصله گفتيد که چه؟ گفتيد که امکان جزء ماهيت نيست به اين صورت گفتيد و مرادتان از امکان چيست؟ سلب ضرورت طرفين باشد، اينجا «فيكون صادقا في مرتبة الماهية» در اينجا شما ميتوانيد ماهيت را سلب بکنيد. با اين بيان اگر سلب تحصيلي لحاظ بکنيد ميتوانيد امکان را از ماهيت سلب بکنيد. «فيکون» اين سلب امکان «صادقا» در مرتبه ماهيت «من حيث هي و إن كان خارجا عن جوهرها» بله در عين حالي که از جوهر يعني از ذاتيات خارج است ما در عين حال ميتوانيم اين معناي از امکان را از ماهيت سلب بکنيم. اگر شما سلب تحصيلي تصور کرديد.
«فإن مجرد كون الشيء سلبا تحصيليا لا يوجب صدقه في مرتبة الماهية المأخوذة بنفسها و إلا لصدق سلب الإمكان أيضا» مجرد اينکه شيء يک سلب تحصيلي داشته باشد اين موجب نميشود صدق آن در مرتبه ماهيت.
پرسش: ...
پاسخ: همان تحليل آن جواب است ضعفش را بعداً ميگويند که چيست. «ثم قد مرّ» يا اصلاً در خود بيان آن ضعف مشخص است. الآن ايشان ميگويند که «و لا حاجة أيضاً الي ما ذکره بعض الأماجد» اين بعض اماجد چه گفتند؟ گفتند که «أن الإمكان لما لم يكن حقيقتها إلا سلب ضرورة الطرفين سلبا بسيطا تحصيليا فيكون» همين سلب امکان «صادقا في مرتبة الماهية من حيث هي و إن كان» اين سلب «خارجا عن جوهرها» از ذاتيات خارج باشد «فإن مجرد كون الشيء سلبا تحصيليا لا يوجب صدقه في مرتبة الماهية المأخوذة بنفسها» اگر يک امري در حد سلب تحصيلي بود موجب نميشود که صادق باشد آن سلب در مرتبه ماهيت. ببينيد ايشان خيلي اصرار دارد که مرتبه ماهيت را کاملاً تنزيه بکند از هر نوع ايجابي و از هر نوع سلبي. اين سلب هم در مرتبه ماهيت و مرتبه جوهر اشياء نخوهد بود. «فإن مجرد كون الشيء سلبا تحصيليا» اگر شما گفتيد که امکان با ماهيت نيست، اين سلب تحصيليه را گفتيد اين «لا يوجب» موجب نميشود که «صدقه» اين سلب «في مرتبة الماهية المأخوذة بنفسها» يعني من حيث هي هي.
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم. فکر نکنيد که در مرتبه ذات افتاده باشد بلکه اين از ماهيت هست کنار ماهيت هست با ماهيت هست اما هرگز فکر نکنيد که جزء ماهيت باشد. «و إلا» اگر اينطور باشد «لصدق سلب الإمكان أيضا» ايشان بيانشان اين است که شما خوب نگاه بکنيد به اين مسئله ببينيد چه اتفاقي دارد ميافتد؟ ما در مرتبه ذات جز ذاتيات چيز ديگري نداريم. نه چيزي ايجابي و نه چيزي سلبي. اين را پاک پاک داشته باشيد. يک مسئلهاي داريم بنام امکان که سلب ضرورت طرفين است. اين امکان با اين ماهيت هست. اين هستي را و اين توأم بودن را و اين به تعبيري دوگانه امکان و ماهيت را بايد خوب داشته باشيم. يک جا مسلّمِ مسلّم است که آنجا ورد نميکند اين امکان. کجاست؟ آن جايي که ماهيت مأخوذه «من حيث هي» را لحاظ کرد. اگر ماهيت «من حيث هي» درست است که امکان سلب ضرورت است و اين امکان صادق است، اما صادق است نه صدقش روي ذات و ذاتيات باشد.
«فإن مجرد کون الشيء سلبا تحصيليا» اين «لا يوجب» صدق آن سلب در مرتبه ماهيت مأخوذه بنفسها که «من حيث هي» باشد «و إلا» اگر اينطور باشد لازمهاش اين است که خود امکان هم برود جزء ماهيت بشود. «و إلا لصدق سلب الإمکان أيضا».
داريم اين اشکال دوم را جواب ميدهيم. اين «و قد مر» که بيان شد جوابش چيست؟ جوابش اين است که «ثم قد مر أن المقسم في الأمور الثلاثة» يعني اينکه ميگوييم ماهيت يا واجب است يا ممکن است يا ممتنع است، مقسم ما چيست؟ «هي حال الماهية بالقياس إلى الوجود و العدم» آن آقا جواب قطعي چيست؟ جواب قطعي اين است که چون شبهه چه بود؟ شبهه اين بود که شما از يک طرف ميگوييد که ماهيت ليسيده است و هيچ يک از اين اوصاف وجوب و امتناع و امکان را ندارد. اين يک؛ از يک طرف هم ميگوييد که هيچ ماهيتي از ماهيات و هيچ شيئي از اشياء نيست مگر اينکه يکي از اين سه تا را بايد داشته باشد. ميگويد آن جايي که ما ميگويم ماهيت يا هيچ شيئي از اشياء نيست مگر اينکه يکي از اين سه تا را داشته باشد آن وقتي است که حال ماهيت را با وجود و عدم ميسنجيم.
وقتي ماهيت را به اعتبار نسبتش با وجود و عدم ميسنجيم يکي از اين سه تا را حتماً بايد داشته باشد. يا وجوب، يا امکان يا امتناع و الا ماهيت من حيث هي نه واجبه است نه ممکنه نه ممتنعه. هيچ!
پرسش: ...
پاسخ: نه، نسبت نميدهيم. ميخواهيم بسنجيم. ميخواهيم ببينيم که آيا ماهيت، وجود و عدم نسبت به آن چگونه است؟ ميگويد وقتي که اينجوري مقايسه کرديد بله، در اين اعتبار و در اين لحاظ، اين ماهيت يا واجبه است يا ممکن است يا ممتنع.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ما داريم ماهيت را ميسنجيم. يک وقت است که ما ماهيت من حيث هي را لحاظ ميکنيم، نه واجب است نه ممکن است نه ممتنع. اين حرف اول ماست که گفتيم «کل ماهية امکاني». يک وقت است که شما اين ماهيت را با يک اعتبار و لحاظ ديگري نگاه ميکنيد و آن چيست؟ نسبتش با وجود و عدم است.
نگاه کنيد: «ثم قد مر أن المقسم في الامور الثلاثة» مقسم ما چيست؟ «هي» آن مقسم ما در امور ثالثه «حال الماهية بالقياس الي الوجود و العدم. و هذه[2] حالة ثبوتية اتصافية و إن كان بعض القيود كالإمكان سلبية» بله، يا واجبه است يا ممکنه است يا ممتنعه است که اين قيدش سلبي است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، يعني منظور اين است که با وجود و عدم بسنجيم. حال ماهيت نسبت به وجود و عدم چيست؟ آيا واجب است آيا ممتنع است؟ آيا امکان است؟ «حتى[3] يكون المعقودة به من القضايا موجبة سالبة المحمول لا سالبة بسيطة» اين قسمت بماند براي جلسه بعد وقت هم گذشته است.
پرسش: ...
پاسخ: بله. لذا فرمودند که «ثم قد مر أن المقسم في الامور الثلاثه هي حال الماهية بالقياس الي الوجود و العدم وذه حالة ثبوتية» و بحثهاي بعدي.