1402/07/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)/
«و أيضا إذا فرضنا عدم تأثير الغير فيه كان واجبا أو ممتنعا[1] و كلاهما مستحيلان» در بخش استحاله امکان بالغير که فصل تاسع از منهج ثاني است که پيرامون احکام و اقسام عام مواد ثلاث بحث ميکنند به اينجا رسيدند که آيا ما ممکن بالغير داريم يا نه؟ که البته عنوان فصل «في استحالة امکان بالغير» است که ما امکان بالغير نداريم.
اولاً گرچه حضرات مستحضر هستند اما جهت حضور بيشتر ملاحظه بفرماييد ما در فلسفه بالاخره بايد از احکام وجود بحث بکنيم حالا يا اقسام وجود و احکام وجود. بحث مواد ثلاث هم کاملاً يک بحث مرتبط با وجود است که ميگوييم هر ماهيتي را که با وجود بسنجيم يکي از اين مواد ثلاث است يا وجوب است يا امکان است يا امتناع. بنابراين کاملاً بحث بحث فلسفي است فراموش نکنيم که ما قبل از هر چيز بايد که آن صبغه فلسفي بودنِ بحث خومان را حفظ بکنيم و در اينجا صبغه فلسفي به لحاظ وجودي اينجور ترسيم ميشود که ما هر ذاتي را هر مفهومي را هر شيئي را هر امري را با وجود که ميسنجيم يکي از اين نسبتهاي ثلاث يا مواد ثلاث پيش ميآيد. يا وجود ضرورت دارد يا نه. اگر وجود برايش ضرورت داشت ميشود واجب. اگر وجود برايش ضرورت نداشت يا عدم برايش ضرورت دارد يا نه. اگر عدم برايش ضرورت داشت که ممتنع ميشود. اگر نه وجود و نه عدم برايش ضرورت نداشت ميشود ممکن.
پس بنابراين حيثيت امکان و وجوب و امتناع در حقيقت برخواسته از اصل وجود است که وقتي وجود را به يک شيئي نسبت ميدهيم اگر اين وجود ضرورت داشته باشد اين واجب است و اگر عدم اين وجود برايش ضرورت داشته باشد اين ممتنع است. اگر نه وجود داشت و نه عدم، اين ممکن است. بنابراين صبغه فلسفي بودن بحث را هميشه آقايان بايد قبل از هر چيزي ما رعايت بکنيم که الآن بحث مواد ثلاث آيا به چه دليل يک امر فلسفي است؟ چرا ما در غير فلسفه از اين بحث نميکنيم؟ چون بحث بحث وجودي است.
در فرض استحاله امکان بالغير مسئله اينطور است که اگر از راه غير بخواهد امکاني براي يک شيئي حاصل بشود اين محال است حالا با ادلهاي که ملاحظه فرموديد آنها را تکرار نکنيم. اما سخن اين است که آيا اولاً امکان به چه معناست و ثانياً آيا اين امکان را که از ماهيت ما أخذ ميکنيم مأخوذ ما امکان هست آيا اين امکاني که از ماهيت أخذ شده است به اقتضاي ماهيت است؟ به اينکه ماهيت علت اوست يا سبب اوست؟ آيا مثل زوجيت براي اربعه است؟ يا مثل حرارت براي نار است؟ همانگونه که زوجيت براي اربعه يا حرارت براي نار هست آيا امکان هم به اين صورت است؟ اگر اين صورت باشد لازمهاش اين است که ماهيت و ذات حيثيت ايجادي داشته باشد حيثيت لزومي داشته باشد و امکان لازم ماهيت به معناي لازم اصطلاحي باشد که ماهيت اقتضاء بکند و سبب و علت امکان باشد.
بحث امروز هم عمدتاً باز به همين برميگردد که اين را بايد تحليل کنيم درست است هيچ شکي ما در اينکه امکان را از ماهيات انتزاع بکنيم و ميگوييم امکان لازم ماهيت است نداريم. فقط اينکه ما داريم از ماهيت انتزاع ميکنيم و ميگوييم امکان لازم ماهيت هست اين را بايد معنايش را بفهميم که چيست؟ آيا اين لازم يعني لزوم به معناي اصطلاحي که سببيت و عليت از راه ماهيت و ملزوم باشد يا نه، اين يک معناي ديگري است!
پرسش: ...
پاسخ: ماهيت آنجا ماهيت اصطلاحي که نيست.
پرسش: ...
پاسخ: الآن ماهيت نار را شما تصور کنيد گرمتان ميشود
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم. آن چيزي که زوجيت يا حرارت ميآورد عبارت است از هويت آنها نه ماهيت آنها. ولي به هر حال ما ميگوييم که اينجوري مطرح بود که امکان لازم ماهيت است تا قبل از حالا الآن همين بحث امکان فقري را همينجور ميگوييم. امکان فقري که گفتيم لازمه وجود است امکان ماهوي لازم ماهيت است اين لزوم را شما معنا بفرماييد. اگر امکان حتي در امکان فقري اگر ما امکان فقري داريم يعني آن ذات ما هويت ما صفر است هيچ چيزي نيست. اين ماهيت اين هم در مرتبه ذات فقط خودش است هيچ چيز ديگري نيست. الآن ما داريم اين را تحليلش ميکنيم که وقتي ميگوييم امکان، حالا به امکان فقري کاري نداشته باشيد. همين امکان ماهوي را مگر ما نميگوييم امکان لازم ماهيت است؟ اگر امکان لازم ماهيت است يعني چه؟ يعني ماهيت ملزوم است. يعني چه؟ يعني ماهيت سبب است علت است براي امکان. آيا واقعاً اينطوري است؟ اين را دارند نفي ميکنند.
نگاه کنيد، ما يک حرف هزار ساله را ميخواهيم نفي بکنيم؟ تا الآن ميگفتيم که امکان لازم ماهيت است. الآن ميگوييم اين لزوم لزوم اصطلاحي نيست. اين لزوم لزوم علّيت و سببيت نيست بلکه اين لزوم يک انتزاعي است که ما از ماهيت داريم اين را ميخواهيم بفهمانيم. به تعبير ايشان از باب اقتضاء عدم يا اقتضاء وجود نيست. بلکه از باب عدم الاقتضاء است.
اين فضاي کلي بحث است که ما إنشاءالله بحث امروز را هم داريم و همينطور تا پايان اين مسئله بايد ما را همراهي بکند ما برسيم به اين جايي که واقعاً ماهيت را از اين جهت تخليهاش بکنيم که ماهيت نيست که امکان را به عنوان لازم خودش به معناي لازم اصطلاحي داشته باشد. بلکه ماهيت يک امري است که جز ذاتيات چيز ديگري نيست و هيچ چيزي حتي سلوب الآن تعبير تصريح ايشان است حتي سلوب که ميگوييم سلب ضرورت وجود، سلب ضرورت عدم. حتي سلوب هم جزء ماهيت نيست که بخواهيم از ماهيت ما انتزاع بکنيم به معناي اقتضاء باشد.
پرسش: ...
پاسخ: حتي ... المهية. اين را هم ميفرمايند. يک توضيحي هم نسبت به دليل دوم بود که آن توضيح را عرض کنيم و بعد وارد بقيه بحث بشويم.
نکتهاي که در جلسه ديروز توضيح داده شد و مربوط به جلسه حتي قبلتر بود اين بود که «إن من الذاهبين» که اين براي جناب صدر المتألهين خيلي مهم است که فرمود «إن من الذاهبين إلي ان امکان الذاتي من لوازم الماهية بالمعني الاصطلاحي في اللزوم بين شيئين» آن دسته از کساني که قائلاند که امکان لازم ماهيت است به معناي لزوم اصطلاحي، اينها براي استحاله امکان بالغير دارند دليل ذکر ميکنند. ادله آنها مخدوش است قابل مناقشه است بعضي به حدي قابل مناقشه است که اصلاً جناب صدر المتألهين به عنون هوسات دارند نقل ميکنند. اما آنچه برايشان بسيار مهم است که اينجا الآن دارند برجستهاش ميکنند ميگويند «إن من الذاهبين إلي ان امکان الذاتي من لوازم الماهيات بالمعني الاصطلاحي في اللزوم بين شيئين» آن کساني که اينجور قائلاند، قائل هستند به استحاله بالغير.
بله، استحاله امکان بالغير خيلي دشوار نيست بيانش. آنکه بيانش دشوار است اين است که شما اين امکان را که به عنوان لازم ماهيت داريد انتزاع ميکنيد بايد متوجه باشيد که اين لازم لزوم اصطلاحي نيست. اين اقتضاء اقتضاي اصطلحي نيست و اقتضاي به معناي انتزاع است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، مدعا را نميپذيريم. مدعا اين است که «إن من الذاهبين» اين را که ما نميپذيريم. دليلشان ناقص است بجاي خودش محفوظ است. ادعا رأساً باطل است.
«و أيضا» دليل دومي که ما خوانديم ولي توضيح بخواهيم عرض کنيم «و أيضا إذا فرضنا» اگر ما فرض کنيم يعني دقيقاً دليل دوم کساني که قائلاند به اينکه امکان بالغير مستحيل است. «إذا فرضنا عدم تأثير الغير فيه» فرض کنيم که غير در آن تأثير ندارد. اگر غير در آن تأثير ندارد يعني ما امکان بالغير نداريم چه ميشود؟ بايد در مقام ذات يا واجب بالذات باشد يا ممتنع بالذات، و اين مستحيل است. «و أيضا إذا فرضنا عدم تأثير الغير فيه» يعني در آن شيء. «كان» اين شيء «واجبا أو ممتنعا[2] و كلاهما مستحيلان» نه ميتواند واجب باشد و نه ميتواند ممتنع باشد. چرا؟ براي اينکه سلب تأثير غير «لأن سلب تأثير الغير» که شما ميگوييد ما امکان بالغير نداريم «فيه أمر مغاير لذاته» چه ربطي به ذات دارد؟ ذاتش بايد با قطع نظر از غير مشخص باشد يا واجب است يا ممتنع است.
شما ميگوييد چون امکان بالغير نيست پس اين واجب است يا ممتنع بالذات است، اين چه ربطي دارد؟ اين وجوب بالذات را ما با قطع نظر از غير ميخواهيم بفهميم. «لأن سلب تأثير الغير فيه امر مغاير لذاته، و كون الشيء بسبب الغير واجبا بذاته أو ممتنعا بذاته تهافت» شما از يک طرف ميگوييم واجب بالذات يا ممتنع بالذات از يک طرف ميگوييد به شرطي که غير نباشد. چه ربطي دارد؟ به شرطي که غير تأثير نگذارد و امکان بالغير نداشته باشيم، اگر امکان بالغير نداشته باشيم اين شيء يا واجب بالذات است يا ممتنع بالذات است و چون واجب بالذات يا ممتنع بالذات هيچ ربطي به غير ندارد، بنابراين سلب تأثير غير هيچ نقشي نباشد داشته باشد. سلب تأثير غير اگر مثلاً براي يک معلول مرکّب يعني عدم معلول مرکّب داشته باشيم بله. مثلاً الآن جسم مرکّب از ماده و صورت است. سلب صورت يا سلب ماده باعث چه ميشود؟ باعث عدم معلول ميشود. ولي ما بحث عدم معلول را ميتوانيم بپذيريم ولي وجوب بالذات و امتناع بالذات که از راه سلب غير معنا ندارد. اين هم يک توضيح بود.
اما جناب صدر المتألهين ميفرمايد که آنکه برايش خيلي مهم است البته اينها که اين استدلالها مخدوش است و اصلاً قابل بيان نيست گرچه إنشاءالله شما در مقام شرح حتماً تعليقه حاج آقا را هم ملاحظه ميفرماييد و اين اشکالي را ميخوانيد. ولي جناب صدر المتألهين اينجا اصلاً متعرض به اين استدلال نشده و دارد ميرود وارد اصل آن ادعا بشود که گفته «إن من الذاهبين الي ان الامکان من لوازم الشيء بالمعني الاصطلاحي اللزوم الذي بين شيئين» را دارد ميکوبد.
ملاحظه بفرماييد: «و هذه كلها هوسات جزافية» اينها يک سلسله امور هوس، نه اين هوس عقل عملي باشد. هوس همان شبهات است. اين هوسات عقل نظري است يعني يک شبهه است اينکه و الا جاي عقل عملي نيست که ما بگوييم اين هوس به معناي «ما اتخذه الهه هواه» باشد. «و هذه کلها هوسات جزافية» حرفهاي ناتمام است. چرا؟ سخني اصليشان اينجاست. «بعد ما حقق الأمر» بعد از اينکه روشن شد «بأن معنى الإمكان الذاتي» معنايش چيست؟ «هو كون الشيء بحيث إذا اعتبر بذاته من غير ملاحظة أمر آخر وراء نفسه معه- كان مسلوب الضرورة للوجود و العدم عنه من غير اقتضاء و لا علية منه لذلك» اين را آقايان، تمام حرف ايشان اين است و تا پايان فصل اين خط را دارد ادامه ميدهند که چه؟ که ما اگر گفتيم امکان به معناي سلب ضرورت است اين نه به معناي اينکه اين سلب ضرورت لازم ماهيت باشد و لزوم به معناي اصطلاحي و اقتضايي باشد، اينجور نيست.
پرسش: ...
پاسخ: «بعد ما حقق الأمر» امر تحقيق شده. تحقيقشان چيست؟ تحقيق اين است اين آقايان «بعد ما حقق الأمر» يعني بعد از تحقيق ما داريم سخن ميگوييم که «بأن معني الإمکان الذاتي» امکان ذاتي چيست؟ «هو كون الشيء بحيث إذا اعتبر بذاته من غير ملاحظة أمر آخر وراء نفسه معه، كان» اين شيء «مسلوب الضرورة للوجود و العدم عنه من غير اقتضاء و لا علية منه لذلك» آقا، امکان را شما چه معنايي کرديد؟ سلب ضرورت وجود، سلب ضرورت عدم. متشکر هستيم، بسيار خوب، اين خيلي معناي درستي هم هست. حالا اينکه ميگوييد امکان به اين معناست، يعني امکان لازم ماهيت به معناي لزوم اصطلاحي است؟ به معناي اين است که اين ماهيت اقتضاء ميکند؟ يا نه، به اين معناست که وقتي ما ماهيت را لحاظ کرديم «مع قطع النظر عن وراء ماهية» اين «مع قطع النظر عن وراء الماهية» اين از آن انتزاع ميشود تمام شد و رفت.
«بعد ما حقق الأمر بأن معن الإمکان الذاتي هو كون الشيء بحيث إذا اعتبر بذاته» ماهيت به گونهاي است که وقتي به خودش لحاظ ميکنيم «من غير ملاحظة أمر آخر وراء نفسه» شيء «معه» شيء که چيز ديگري با شيء نباشد «كان» اين شيء. معناي امکان اينجا ميشود که «کان الشيء مسلوب الضرورة للوجود و العدم عنه» شيء. اين توضيح هم مهم است که اين بايد در ويرگول باشد «من غير اقتضاء و لا علية منه» شيء «لذلك» آقا، هيچ وقت اين ويژگي، کدام ويژگي؟ امکان. يعني چه؟ يعني مسلوب الضرورة من الوجود و العدم. اين را شما حتماً از راه عليت و اقتضاء نخوانيد. بلکه اين به عنوان يک امر انتزاعي است و لاغير. تمام شد.
پرسش: ...
پاسخ: همين که ميفرماييد «يا نه» يعني همان مسلوب الضرورة عن الوجود و العدم.
پرسش: ...
پاسخ: همين را داريم ميگوييم که ما وقتي اين ماهيت را نگاه ميکنيم اين دقت در همينجاست سؤال شما هم خيلي دقيق است همين است ميگوييم از کجا امکان را انتزاع ميکنيم؟ بينيد يک وقت است که ما منشأ انتزاع وجودي داريم ميگوييم زوجيت منشأ انتزاعش اربعه است. اربعه خود ذات اربعه اين را به ما ميدهد. الآن سخن اين است که دارند همين را تحليل ميکنند که آيا واقعاً ذات ماهيت اين را به ما ميدهد؟ ما وقتي در ماهيت تحليل ميکنيم جز جنس و فصل و ذاتيات و جوهريات به تعبير ايشان چيز ديگري نداريم پس از کجا داريم ميگيريم؟ ميفرمايند ما اين را ميگيريم اين لازم هست اما نه به معناي لزوم اصطلاحي به معناي امري است که عارض است اولاً جزء ذاتيات نيست، چون ذاتيان جز جنس و فصل چيزي نيست. تمام شد.
اگر ميخواستيم از متن ماهيت بگيريم بايد در حد جنس و فصل باشد. جنس و فصل را از چه چيزي ميگيريم؟ اين ذات ماهيت به گونهاي است که جنس و فصل قابل انتزاع از اوست. تمام شد. آيا ما امکان را ضرورت را، امتناع را از ذات ميگيريم؟ ميگويد که نميگيريم. يک بار ديگر يعني خود عبارت صدر المتألهين دارند توضيح ميدهند که «بل» بلکه بالاتر که نه تنها ما امور وجودي را نميگيريم امور سلبي را هم نميگيريم. «بل مع قطع النظر عن جميع ما يكون غير ذاته و إن كان من السلوب و الإضافات العارضة لذاته» خبرش قبلاً آمده است. خبرش اين است که «من غير اقتضاء و لا علية منه». امکان را که مسلوب الضرورة من الوجود و العدم است از ماهيت گرفتيد، و روشن شد که اين از راه عليت و اقتضاء نيست اين را هم متوجه باشيد که اين «بل» بل استدراک است. ميگويد نه تنها شما امکان را حيثيت وجودي ندانيد، حتي اگر حيثيتهاي سلبي ديگري هم باشد ميگوييم «الماهية من حيث هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة، لا کلية و لا جزئية، لا ذهنية و لا خارجية» همه اين «لا»هايي که داريم همه اينها مسلوب است سلب ميشود اما سلب شدنش به اين معنا نيست که ما از متن اين ذات داريم سلب ميکنيم که ذات ملزوم باشند و اينها لازم باشند. اين را بايد دقت بکنيم.
فلسفه يعني همين حيثيتشناسي. ببينيد که اين يک حيثيت است ما يک حيثيت اثباتي داريم اگر ما امکان را امر وجودي گرفتيم يا اگر امر سلبي گرفتيم و گفتيم که امکان همان مسلوب الضرورة من الوجود و العدم است، چه وجودي بگيريم چه سلبي بخواهيد بگيريد از ذات نميتوانيد بگيريد. ذات جز خودش هيچ چيزي نيست و هيچ حيثيتي را با خودش همراه ندارد، نه وجودي و نه سلبي و عدمي.
«بل» که تدارک ميکند و بيشتر اضراب است «بل مع قطع النظر عن جميع ما يکون غير» ذات آن شيء «و إن كان» اسم کان اين جميع است. «و إن کان» اين جميع «من السلوب و الإضافات العارضة لذاته» هر چه که بخواهد باشد چه اثباتي چه سلبي، اينها هيچ ربطي به ذات ندارد که بخواهيد از ذات جز ذاتيات و جوهريات و جنس و فصل چيز ديگري قابل انتزاع نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ولي همه اين حرفها براساس اصالت وجود نيست. براساس ماهيت است. ببينيد شما ميگوييد که در خارج منشأ انتزاع دارد. وقتي ميگوييد منشأ انتزاع دارد يعني اينکه يک حيثيت وجود دارد. بايد مواظب حرف زدن باشيم وقتي فيلسوفانه حرف ميزنيم اينجا الآن ايشان دارند تحليل ميکنند که مواظب حرف زدن باشيد اينجا اقتضاء آن اقتضاء نيست. اينجا از با لا اقتضاء است نه اقتضاء العدم.
«و کذا الحال» اين مسئلهاي که ما گفتيم در ارتباط با امکان که امير سلبي است در ارتباط با وجوب هم همينطور است شما ميگوييد که آقا، يک ذات شيء يا وجود براي او ضرورت دارد ميشود واجب. اينکه ميگوييم واجب است، اين کلمه وجوب را از کجا ميگيريد؟ يا ميگوييم که شريک الباري ممتنع، اجتماع نقيضين ممتنع است اين «ممتنعٌ» را از کجا گرفتيم؟ اين «ممتنعٌ» شريک الباري را از کجا ميگيريم؟ اينکه ميگوييم واجب به لحاظ ماهيتش، به لحاظ وجودش کاري نداريم، به لحاظ ماهيت واجبي واجب است اين وجوب را از کجا ميگيريم؟ آيا از ماهيت واجب ميگيريم؟ يا ماهيت اجتماع نقيضين ميگيريم؟ يا از ماهيت شريک الباري ميگيريم؟ اگر از ماهيت بگيريم بايد جزء ذاتيات جنس و فصل باشد و چون اينها جزء جنس و فصل نيست پس از ذات نگرفتيم. لذا ميگويند که از عوارض است. فرمودند که «و إن کان من السلوب و الاضافات العارضه لذاته» اينها دقيق است خيلي اينجا عبارتها دقيق است.
«و كذا» يعني اگر ما در باب امکان اينجوري حرف زديم در باب وجوب و امتناع هم مسئله همينطور است که اينها ذاتي به معناي لزوم و اقتضاء و عليت نيستند. «و کذا الحال في الوجوب و الامتناع الذاتيين» چرا؟ اين برگشت به همان چيزي است که ما از رهمان روز اولي که ميخواست بحث مواد ثلاث را بيان بکنيم بايد با اين تقرير بيان بکنيم که «إذ المقسم في الأقسام الثلاثة هو حال الشيء على هذا الوجه الذي ذكرناه» يعني ما اشياء را به لحاظ ذاتشان و اينکه «مع قطع النظر عن جميع ما سواه» داريم لحاظ ميکنيم. ذات يعني ماهيت «مع قطع النظر عن جميع ما سواه» يا وجوب برايش ضرورت دارد ميشود واجب. يا نه، يا عدم ضرورت دارد يا نه.
پس بنابراين ما از آن روز اول مقسم ما چيست؟ «الذات مع قطع النظر عن جميع ما سواه». وقتي ما اين را لحاظ کرديم چه امکان را چه وجوب را چه امتناع را ميتوانيم حمل بکنيم و انتزاع بکنيم اما نه از ذات به معناي جنس و فصلي به معناي جوهرياتش.
پرسش: ...
پاسخ: در آنجا بحث اصالت وجودي را مطرح نميکنيم. ما ميگوييم که اين بحث مواد ثلاث ذات اشياء. اگر ذات واجبي سبحانه و تعالي اين ذات که نه هويت، اگر هويت باشد که وجود ...
پرسش: ...
پاسخ: «ماهيته إنّيته» است حالا براي آن ذات که در حقيقت عين هويت است عين وجود است، ما ديگر نسبت نميتوانيم برقرار بکنيم. اصلاً فرض نسبت باطل است. ما اگر يک چيزي بود بنام ماهيت. يک چيزي بود بنام وجود، ميخواهيم بررسي کنيم که آيا اين وجود براي اين ماهيت چه نسبتي دارد؟ اما اگر يک چيزي ديديم که اصلاً دو تا ماهيت وجود ندارد، خود حقيقت هستي است نسبت کجا برقرار ميشود؟ ما در اينجا نسبت نداريم.
ما اين را در حقيقت براساس اشياء داريم لحاظ ميکنيم که داراي ماهيت هستند. اين اشيائي که داراي ماهيت هستند آنها اينجوري ميشوند.
پرسش: ...
پاسخ: «و کذا الحال في الوجوب و الإمتناع الذاتيين إذ المقسم» دقت کنيد! «إذ المقسم في الأقسام الثلاثة هو حال الشيء على هذا الوجه الذي ذكرناه» که ما ماهيت را لحاظ ميکنيم «مع قطع النظر عن ما سواه» همين. اصلاً اين سخن در ارتباط با واجب سبحانه و تعالي مطرح نميشود.
پرسش: ...
پاسخ: «هو حال الشيء على هذا الوجه الذي ذكرناه». حرفها را تکرار نکنيم ما. مجهول الکنه که ميگوييم، خود آنهايي که ميگويند مجهول الکنه، آيا ماهيت است؟ اگر ماهيت باشد ولو مجهول الکنه، يک مقدار تأمل با خودتان باشد با اين همه سال درس. اگر ماهيت باشد، ولو مجهول الکنه، يعني لازمهاش اين است که ماهيت بايد برايش وجود بيايد. لازمهاش اين است که اين واجب نباشد. واجب يک ماهيت مجهول الکنه دارد، ميگوييم آن ماهيت عين الوجود است يا غير الوجود است؟ ميگويد نه، غير الوجود است، چون اگر غير الوجود باشد لازمهاش اين است که وجود براي عارض بشود. اينکه واجب نميشود. بنابراين ماهيت چه مجهول الکنه، ماهيتي که ما ميگوييم «ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» اين ماهيت چه مجهولة الکنه و چه غير مجهولة الکنه» اين سه تا را دارد. اما اگر يک چيزي ماهيت نداشت اصلاً جاي سؤال نداريم. اين جاي سؤالش آن جايي است که ماهيت موضوع باشد. ماهيت به لحاظ خودش با قطع نظر از غير يکي از اين سه نسبت را با وجود دارد.
«دفاع شک».
پرسش: ...
پاسخ: نيست بله. در فضاي خودش ميشود. در بحث امکان فقري، ما بايد ببينيم که امکان فقري در آنجا لذا بحث امکان و اينها مطرح نيست. يک شيء يا هستي برايش ضرورت دارد که ميشود واجب و به معناي اينکه نه شيء به معني ماهيت. ما تحليل ميکنيم همان را به لحاظ ذهني. و الا خودش همان عين وجودش و در حقيقت هويتش است.
پرسش: ...
پاسخ: نخير. هستي وابسته است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اينها بحثهاي فلسفي است. يک وقت است که ما واقعاً ميگوييم اين مباني ريخته شده، پس بگذاريم کنار بقيه بحثها را. مرحوم صدر المتألهين دارد اينها را به همراه خودش ميآورد. ببينيد الآن با اين حرف چکار ميخواهد بکند؟ ميگويد آن کساني که قائلاند به اصالت ماهيت مگر غير از اين ميگويند که ماهيت با قطع نظر از اين «ليست الا هي»؟ پس اينها نبايد بگويند که امکان لازم ماهيت است به معناي اصطلاحي. اينها را دارند همراه ميکنند در حقيقت در هر بحثي.
«دفاع شک» شکّش اين است که همين که بحث شد که بعضي از دوستان فرمودند که بالاخره شما براي ما وضعش را مشخص بکنيد ما شک داريم آيا اين ماهيت مصداق امکان هست يا نيست؟ ماهيت هم مصداق جنس است هم فصل است هم امکان. ميگوييم که اين ماهيت مثل انسان اين «حيوانٌ ناطقٌ ممکنٌ» چه فرقي است بين آنجايي که ميگويم «حيوانٌ ناطقٌ» با اينکه بگوييم ممکنٌ؟ چه فرقي است؟ اينجا يک اصطلاحي مرحوم صدر المتألهين دارد که در جاهاي ديگر هم بکار بردند اينجا آن اصطلاح را نگفتند ولي روح آن اصطلاح را آوردند. ما يک مصداق داريم يک مصدوق. مصداق آن جايي است که اين عنواني که انتزاع شده است بر آن ذات اطلاق بشود حقيقتاً و آن حقيقتاً مصداق همان عنوان باشد. وقتي ميگوييم انسان حيوان ناطق است هم حيوانيت بر انسان صادق است و انسان مصداق است هم ناطقيت صادق است. آيا امکان هم بر انسان صادق است؟ ميگوييم بله. چه فرقي است بين امکان و حيوان و ناطق؟
ميگويند که حيوان و ناطق از جوهريات است از ذاتيات است اين باعث ميشود که انسان مصداق اين دو تا باشد اما امکان که از ذاتيت نيست از جوهريات نيست امکان انتزاع ميشود. اينجا ميگويند «مصدوق عليه» است نه مصداق. لذا دارند اين اول شک را مطرح ميکنند که شما مگر نميگوييد که الانسان ممکنٌ؟ پس امکان را داريد بر آن حمل ميکنيد. پس انسان مصداق امکان است، همانطور که مصداق ناطقٌ است همانطوري که مصدقا حيوانٌ است. فقط ميگويند که فرق است. آن جايي که ميگوييم مصداق «حيوانٌ» و «ناطقٌ» است يعني اينها از جوهريات و ذاتيات هستند اما وقتي که ميگوييم مصداق امکان است نه يعني از جوهريات است؛ از لوازم به معناي غير اصطلاحي به معناي لزومي است. از لوازم انتزاعي آن ذات است که اين دفاع از آن شک است.
«ازاله ريب: إنك بعد أن لوحنا لك» بعد از اينکه ما روشن کرديم براي تو که چه؟ مثلاً فرض کنيد ه الآن اين کلمه موجودٌ خيليها را به اشتباه انداخته است. موجودٌ يعني «دي ثبت له الوجود» خيلي خوب! ما در باب ماهيت ميگوييم که «الشجرة موجودةٌ» اينجا راحت است ميگوييم وجود عارض است ثابت ميشود. ولي وقتي گفتيم «الوجود موجودٌ» چيست؟ اگر «الوجود موجودٌ» يعني موجودٌ به معناي «ما ثبت له الوجود» بگيريم اين وجود بايد براي وجود باشد بعد ما نقل کلام در اين وجود ميکنيم همان حرف جناب حکيم سهروردي ميشود.
الآن ما با کلمه موجودٌ نبايد گول بخوريم ما ادبي نيستيم در اينجا. ما فيلسوف هستيم ميگوييم موجودٌ در وجود «أي هو عين الوجود» ولي موجودٌ در ماهيت «أي ثبت له الوجود». يک کلمه موجودٌ داريم ولي اين موجودٌ در آنجايي که بر وجود حمل ميکنيم يک معنايي است و بر ماهيت حمل ميکنيم يک معناي ديگري است. اينجا هم همينطور است. «إنک بعد أن لوحنا لک إلى أن كون الشيء بحسب مرتبة نفسه- مما يصدق عليه سلب أي معنى كان سوى ذاتياته» شيء در مرتبه ذات خودش «في مرتبة نفسه» چيست؟ امري است که فقط و فقط ذاتيات بر او حمل ميشوند و او ذاتيات را ميپذيرد و مصداق آنها ميشود.
«إنک بعد أن لوحنا لک إلى أن كون الشيء بحسب مرتبة نفسه- مما يصدق عليه سلب أي معنى كان سوى ذاتياته» ماهيت «ليست الا هي» اين «ليست الا هي» يعني سلب ميکنيم همه چيزها را الا ماهيت مگر آن ذاتياتش را. اگر ما اين حرف را زديم اين «لا يستلزم أن يكون ذاته مصداق تلك السلوب» ميگوييم که ذات يک شيء مصداق چيست؟ مصداق همه سلوبها است. ميگويم اين ذات انسان «لا موجودة و لا معدومة، لا خارجة و لا ذهنة، لا کلية و لا جزئية» اينها را گفتيم. آيا اين سلوبي که ما ميگوييم يعني اين ذات مصداق اين سلوب است؟ همانطوري که مصداق «حيوان و ناطق» است مصداق اين سلوب است؟ ميگويند نخير اين نيست.
«أي لا يستلزم أن يکون ذاته مصداق تلک السلوب بأن يكون حيثية الذات بعينها حيثية تلك السلوب» همانطوري که «بعينها» حيثيت جنس و فصل است به حيثت تلک السلوب هم باشد بنابراين اين تمام شد. پس اين حکم را قطعي کرديم و گفتيم که «لا يستلزم». آن وقت «لست في أن يسع لك أن تقول إن الماهية المأخوذة من حيث هي يصح سلب كل ما ليس من جوهريات ذاتها عنها من تلك الحيثية و سلب الضرورة» اين دارد قياس تشکيل ميدهد که الآن قياس را بيان ميکنيم. «و سلب الضروة إذا أخذ سلبا تحصيليا، صح صدقه عليها من تلك الحيثية فيلزم أن يكون نفس هذا السلب من جوهريات الماهية» اين به صورت قياس اقتراني است. مقدم چيست؟ اينجوري بگوييد که «ان الماهية المأخوذة من حيث هي يصح سلب كل ما ليس من جوهريات ذاتها عنها من تلك الحيثية» يعني شما ميتوانيد صحيح است سلب بکنيد با توجه به ذاتش همه حثيثيتهاي ديگر را. فقط و فقط آنکه صادق است چيست فقط ذاتياتش است. پس اين مقدمه أولي است.
مقدمه أولي چيست؟ اين است که «إن الماهية المأخوذة من حيث هي» يعني «من حيث هي ليست الا هي»، «من حيث هي يصح سلب کل ما ليس من جوهريات ذاتها عنها من تلک الحيثية» اين يک. اين مقدمه أولي بود.
مقدمه ثانيه: «و سلب الضرورة إذا أخذ سلبا تحصيليا، صح صدقه عليها من تلك الحيثية» يعني چه؟ يعني از همين حيثيتي که «من حيث هي» هست از همين حيثيت، اين سلوب هم بر آن صادق است يعني «لا موجودة لا معدومة، لا ممکنة، لا واجبة، لا کلية لا جزئية» لا ذهنية» همه اين سلوب را صادق است. وقتي ذات را نگاه ميکنيم همه اين سلوب صادق است. وقتي اين سلوب صادق شد اين امکان هم صادق ميشود. امکان که صادق شد يعني چه؟ يعني شما از ذات امکان را گرفتي، اين را جواب ميدهند.
پس اين صغري شد. کبري اين است: «و سلب الضرورة إذا أخذ سلبا تحصيليا، صح صدقه عليها من تلك الحيثية» جواب و نتيجه چه ميشود؟ نتيجه اين است که «فيلزم أن يكون نفس هذا السلب من جوهريات الماهية» اينجا است. ميگويد که اولاً شما اين را سلب ميکنيد درست است. اين سلب هم از ذات گرفته ميشود درست است. حالا که گرفته شده پس اين ذات مصداق اين سلبها هم ميشود. نتيجه اين است که «فيلزم أن يکون نفس هذا السلب من جوهريات الماهية» يعني همانطوري که حيوان ناطق را انتزاع ميکنيم اين سلوب را هم انتزاع ميکنيم. در حالي که «مع أن الإمكان الذاتي من عوارض الماهيات لا من جوهرياتها» در حالي که اين از جوهريات نيست.
حالا إنشاءالله در جلسه بعد توضيح خواهيم داد که اين حد وسط تکرار نشده و برهان چگونه است.