1402/07/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)/
بحث در استحاله امکان بالغير بود. بعد از اينکه جهات ثلاث يا مواد ثلاث را بيان فرمودند اقسام آن را گفتند. فرمودند هر کدام از اين بالذاتها دو قسم ديگر هم دارد ممکن بالذات، ممکن بالقياس الي الغير، ممکن بالغير. واجب بالذات و
پرسش: ...
پاسخ: آن مال سال قبل است همين مواد ثلاث وجوب و امکان و امتناع که هر کدام از اينها داراي سه قسم است وجوب الذات، وجوب بالقياس الي الغير و وجوب بالغير. امتناع بالذات، امتناع بالقياس الي الغير، امتناع بالغير. ممکن بالذات ممکن بالغير و ممکن بالقياس الي الغير. از اين نُه قسم در سال قبل ملاحظه فرموديد که هشت قسم از آنها ممکن بود که بيان شد. تنها يک قسم از آن جاي بحث داشت که در اين فصل مفصل بنام فصل نهم اين بحثها مطرح شد و بحث استحاله امکان بالغير مطرح است که در حقيقت دو تا دليل عمده بر استحاله امکان بالغير را بيان فرمودند. يک دليل را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد يکي هم در جلسه قبلتر.
اما در اين جلسه دليل کساني که امکان بالغير را ميخواهند اثبات بکنند مطرح است. عدهاي قائلاند که امکان بالغير مستحيل نيست بلکه ممکن است و جا دارد که ما ممکن بالغير داشته باشيم.
ادلهاي که براي استحاله امکان بالغير بود خيلي ادله واضح و روشني بود خصوصاً دليلي که ديروز ملاحظه فرموديد اين بود که اگر ما ممکن بالغير داشته باشيم لازمهاش اين است که ما انقلاب ذات براي ما پيش بيايد و التالي باطل فالمقدم مثله. بيان تلازم اين است که اگر موجودي ممکن بالغير براي او باشد ما در مقام ذات سؤال ميکنيم که آيا در مقام ذات چيست؟ بله، وقتي شما ميگوييد ممکن بالغير، يعني از ناحيه غير براي او امکان بيايد. سؤال ما اين است که اين در مقام ذات چيست؟ در مقام ذات از اين سه تا هم خالي نيست. يا واجب بالذات است يا ممکن بالذات است يا ممتنع بالذات است. اگر بخواهد ممکن بالغير باشد، لازمهاش اين است که آن جايي که ممکن بالذات است و ممکن بالغير، دو تا امکان داشته باشد و التالي باطل فالمقدم مثله. آن جايي که خودش در مرتبه ذات واجب بالذات باشد يا ممتنع بالذات باشد، يلزم که انقلاب ذات پيش بيايد و التالي باطل فالمقدم مثله. اين بحث را ديروز ملاحظه فرموديد.
بحث امروز يک مقدار در مقابل و در جبهه مخالف با اين قصه است. عدهاي امکان بالذات را در حقيقت درست ميدانند امکان بالغير را هم درست ميدانند. ميگويند که همانطوري که ما وجوب بالغير داريم، امتناع بالغير داريم، امکان بالغير هم داريم. وقتي اينها مواجه با چنين حرفي ميشوند و آن حرف حرف بسيار روشن و واضحي است که اينها اگر ممکن بالغير ما داشته باشيم شيء در مرتبه ذات چيست؟ اگر در مرتبه ذات ممکن بالذات باشد يلزم دو تا امکان: امکان بالذات و امکان بالغير. و اگر در مقام ذات واجب بالذات يا ممتنع بالذات باشد، در عين حال ممکن بالغير باشد يعني در مقام ذات از مرتبه ذات خارج ميشود و انقلاب ذات پيش ميآيد.
وقتي با اين استدلال مواجه ميشوند يک توجيهي ميکنند چه ميگويند؟ ميگويند اينکه ما ميگوييم ممکن بالغير مستحيل است براي برخي از مراتب واقع و نفس الامر درست است اما براي مرتبه ذات نه. براي ذات يعني ذات يک امري که ممکن است امکان بالغير وجود دارد. لذا گفتند که واقع داراي سه مرتبه است يک مرتبه ذات است يک مرتبه عين و خارج است و يک مرتبه ذهن. در مرتبه عين و خارج حق با شماست ما نميتوانيم اگر چيزي وجوب بالغير داشت ممکن بالغير باشد يا ممتنع بالغير داشت ممکن بالذات داشته باشد امتناع بالذات بالغير داشت امتناع بالذات داشته باشد. اما در مرتبه خود ذات چيست؟ در مرتبه ذاتي که يک شيء بررسي ميشود ذات ليسيده است از هر حيثي خالي و تهي و عاري است «لا موجودة و لا معدومة و لا کلية و لا جزئية لا خارجية و لا ذهنية» در اين مرتبه ما ميتوانيم امکان بالغير را برايش بياوريم. اين را در حقيقت دارند بيان ميکنند و بعد به لحاظ جوابي که به اين ميدهند.
يک خطي فقط از جلسه قبل مانده بود که اين تأکيدي است نسبت به مطالب قبلي و آن جمله اين است «بل الممکن أشد محوضة في عدم التحصل و أوكد صرافة في القوة و الفاقة» ممکن در مرتبه ذات اشد محوضة است يعني خالص خالص است هيچ چيزي ذاتيات در آن نيست. انسان جز حيوان ناطق هيچ چيزي در او نيست نه موجوده نه معدومه نه کليه نه جزئيه نه خارجيه نه ذهنيه. اشد محوضة است يعني نسبت به همه چيز اين ذات محوضتش و خالي بودنش روشنتر است و فقر و فاقه او به لحاظ وجود و عدم از همه بيشتر است. اين ذات است که متساوي النسبة به وجود و عدم است تساوي به طرف وجود و عدم مال خود ذات است.
بنابراين ذات از فقر و فاقه پُر است از محوضة و خالص بودن پُر است و ما نميتوانيم براي آن امکان بالغير درست کنيم. «بل الممکن اشد محوضة في عدم التحصل» هيچ تحصل، قوه محض است صرف صرف است وقتي ميگوييم که ماهيت انسان چيزي جز حيوان ناطق به ذهن نميآيد هيچ چيزي. بالاخره در خارج يک شيء يا جزئي است يا عيني است يا در ذهن وجود دارد بالاخره يک نوع تحصلي برايش هست.
پرسش: ...
پاسخ: أحسنتم. ماهيت «من حيث هي هي اشد محوضة» است «افقر فاقة» است فقيرتر است. «بل الممکن أشد محوضة في عدم التحصل و أوکد صرافة في القوة و الفاقة» اين در حقيقت يک تتميمي بود جملهاي بود که از قبل مانده بود.
اما بحث امروز ما که عدهاي معتقدند که امکان بالغير ما داريم. «و منهم» يعني از همين آقايان حکما بعضي معتقدند «من يجعل الإمكان» امکان را به چه معنا کردند؟ گفتند امکان تساوي طرفين است. وقتي تساوي طرفين بود ما در مقام ذات اين معنا را داريم تساوي طريفين است. در مقام ذات نه موجود است نه معدوم. نه کلي است نه جزئي. نه خارجي است نه ذهني است. پس بنابراين در مقام ذات اين تساوي نسبت را ميتوانيم انتزاع کنيم. «من يجعل الامکان بمعنى تساوي الطرفين نظرا إلى الذات» يعني وقتي به ذات اشياء و ماهيات نگاه ميکنيم اين تساوي طرفين دارد. يا به يک معناي ديگري از امکان را تساوي طرفين گرفتند و يک معناي امکان را «أو بمعنى السلب[1] العدولي أو التحصيلي» سلب عدولي همانطور که ملاحظه فرموديد اين است که سلب جزء محمول باشد مثل زيد نابينا است. سلب تحصيلي اين است که سلب بيرون باشد «زيد بينا نيست» که سلب تحصيلي آن هم سلب عدولي است. ميفرمايند که «أو بمعني سلب العدولي أو التحصيل» بر هر دو بالاخره نسبت به وجود و عدم ذات و ماهيت اينگونه است نه وجود برايش هست و نه عدم. نه خارجيت است نه ذهنيت. نه کليت است نه جزئيت.
اما اينها به همين اکتفا نکردند، چون ما تا اينجا را ديروز پذيرفتيم اما اينها گفتند که اين ويژگي تساوي طرفي النسبة يا ايجاب عدولي و سلب تحصيلي به اقتضاي ذات است ذات يعني ماهيات در مرتبه ذات اقتضاء ميکنند تساوي طرفين را يعني نسبت وجود و عدم يکسان است. يا اقتضاء ميکنند سلب تحصيل يا ايجاب عدولي را. اين اقتضاء اينجا دارد مسئله ايجاد ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: حالت حيثيت علّي گرفتند بله. گفتند ذات چنين چيزي است.
پرسش: ...
پاسخ: گفتند. ديروز گفتيم امروز هم گفتيم. ماهيت يعني ذات شجر اقتضاء ميکند چه چيزي را؟ اينکه وجود نباشد. ضرورت وجود نباشد يا ضرورت عدم نباشد. اين اقتضاء است.
پرسش: ...
پاسخ: اگر سلب تحصيلي را ما سلب را بيرون از موضوع و محمول بدانيم سلب تحصيلي است. ميگوييم زيد بينا نيست. يک وقت ميگوييم زيد نابينا است، اينجا ميشود ايجاد عدولي. اما به همين مقدار اکتفا نکردند که بگويند امکان يعني سلب ضرورتين يا امکان عبارت است از سلب عدولي يا سلب تحصيلي. بلکه گفتند که اينجا مشکل ايجاد کرده است. اينجا «لكن[2] يجعله» امکان را «من اللوازم الاصطلاحية للذات المحوجة إلى اقتضاء من قبلها» اين لزوم اصطلاحي چيست؟ لزوم اصطلاحي اين است که از ناحيه ذات اقتضاي چنين چيزي تلقي بشود. همان حيثت علّيتي که ملاحظه فرموديد. «لکن يجعله» اين امکان را «من اللوازم الاصطلاحية للذات» که ذات چکار ميکند «المحوجة إلي اقتضاء من قبلها» يعني اقتضاء ميکند اين کلمه اقتضاء يک مقداري در اينجا دارد مخدوش ميکند کار را. براي اينکه ذات «بما هو ذات» که اقتضائي ندارد. حيثيت علّيت اگر خاطر شما باشد و در اين مباحث قبل، علّيت الا و لابد در موطن وجود دارد تحقق پيدا ميکند. آن جايي که ماهيت است آن هم ماهيت موجوده نه. ماهيت ذاتيه و ليسيده از همه چيز در اينجا چه اقتضائي ما براي ماهيت ميخواهيم درست بکنيم؟ ميگوييم که امکان به اقتضاي ماهيت است اين اقتضاء حيثيت شأنيت علّيت را برايش ايجاد ميکند. «لکن يجعله» قرار ميدهد اين امکان را «من اللوازم الاصطلاحية للذات» که «المحوجة الي اقتضاء من قبلها».
اينها مواجه ميشوند با آن اشکالي که الآن ما گفتيم گفتيم که اين انقلاب ذات ميشود! اگر يک شيئي در مرتبه ذات امکان داشته باشد بخواهد از ناحيه غير هم باشد هم انقلاب ذات ميشود هم وجود امکانان ميشود. چون اينها با اين محذور روبرو شدند آمدند و توجيه کردند و گفتند که واقع و نفس الامر اعم از مرتبه ذات عين و خارج است که الآن ملاحظه ميفرماييد.
«ثم يعتذر» اين آقاياني که قائل شدند به اينکه امکان از لوازم ماهيت است و به اقتضاي ماهيت است در مقابل اشکال انقلاب ذات اعتذار کردند و عذر آوردند و گفتند که اين مسئله اينجوري است «ثم يعتذر من لزوم الانقلاب عند فعلية أحد الطرفين أو تخلف مقتضى الذات عند ترجح أحد الطرفين المتساويين» به هر صورتي که شما بخواهيد تصور بفرماييد اينها با اين محذور مواجه هستند. محذور اول چيست؟ «عند فعلية أحد الطرفين أو تخلف مقتضى الذات عند ترجح أحد الطرفين المتساويين» شما مگر نگفتيد که اين در مرتبه ذات هيچ چيزي نيست؟ اگر از ناحيه غير بخواهد بيايد اين ميشود ترجيح بلامرجّح. چون در مقابل اشکال ترجيح بلامرجّح، چون در مقام ذات بنا شد که «لا موجودة و لا معدومة، لا کلية و لا ذهنية، لاخارجيه» اينجوري باشد. پس در مقام ذات هيچ چيزي نيست.
اگر بناست يک وجوبي از غير بيايد امتناع از ناحيه غير بيايد لازمهاش اين است که در مرتبه ذات از ذاتيت بيافتد. وقتي در مرتبه ذات همچنان حالت استواء دارد و حالت عدم ترجّح وجود دارد، يکي از اين وجود و عدم بيايد ترجيح بلامرجح ميشود.
ترجيح بلامرجح براي آن جايي است که قابليت داشته باشد و ذاتي نداشته باشد، اين امکان دارد. يک چيزي قابليت دارد که واجب باشد يا قابليت دارد که ممتنع بشود اما اگر شما ذات درست کرديد و اين ذات را هم به اقتضاي ذات اينجوري تعريف کرديد که امکان دارد و امکان را از اقتضائات ذات آن ماهيت دانستيد يعني نسبت به وجود و عدم علي السواء است. اگر نسبت به وجود و عدم علي السواء باشد و اين به اقتضاي ذات باشد، وجود بالغير گرفتن يعني چه؟ امتناع بالغير گرفتن يعني چه؟ باهم نميسازد. اين ميشود انقلاب ذات. اين يعني روبرو شدند و مواجه شدند با اين مسئله.
«ثم يعتذر» از چه چيزي اعتذار جستند؟ «من لزوم الانقلاب» انقلاب لازم ميآيد، چرا؟ «عند فعلية أحد الطرفين» اگر يکي از اين دو طرف که واجب بالغير باشد يا ممتنع بالغير باشد برايش ضروري بشود و فعليت پيدا کند. يا «من لزوم الانقلاب» اين يک محذور بود. محذور ديگر: «أو تخلف مقتضى الذات عند ترجح أحد الطرفين المتساويين» اينکه نسبت به وجود و عدم علي السواء بود الآن اگر واجب بالغير بشود به چه دليل؟ چون اينکه ذاتاً يکسان بود وجود و عدم برايش. اگر وجوب بالغير بيايد يا امتناع بالغير بيايد لازم ميشود ترجيح بلامرجح. «أو تخلف مقتضى الذات عند ترجح أحد الطرفين المتساويين».
«ثم يعتذر» اعتذار جستند و آمدند براي خلاصي از اين اشکال جدي گفتند که «أن الأمر أوسع من مرتبة الذات» نفس الامر و واقع اوسع از مرتبه ذات است. در مرتبه ذات حق با شماست. در مرتبه ذات ما ميپذيريم که عدم ترجح وجود دارد. ترجيح بلامرجح راه ندارد و امثال ذلک که «أن الأمر أوسع من مرتبة الذات من حيث هي هي و أن انتفاء شيء في خصوص نحو من أنحاء نفس الأمر بخصوصه لا يستلزم انتفاءه في نفس الأمر» بله، اگر در مقام خارج يا در مقام ذهن وجوب بالغير يا امتناع بالغير گرفت اينکه در مقام ذاتش آسيب نميزند. در مرتبه ذات همان که شما گفتيد حق با شما است. انقلاب ذات محال است ذات در مرتبه ذات متساوي النسبة به وجود و عدم است. تساوي طرفي الوجود و العدم سر جاي خودش محفوظ است. ما که ميگوييم امکان بالغير، به لحاظ وجود خارجي او يا به لحاظ وجود ذهني اوست. و الا در مرتبه ذات چيست؟ همچنان حق با شماست. در مرتبه ذات، امکان بالغير نداريم. در مرتبه ذات، انقلاب بالذات ميشود چه وجوب بالغير و چه امکان بالغير چه امتناع بالغير اينها باعث ميشوند که ذات منقلب بشود و ما انقلاب ذات را نميپذيريم حق با شماست.
اما واقع اوسع از فقط مقام ذات است. هم خارج داريم هم ذهن داريم هم مرتبه ذات. در مرتبه ذات حق با شماست تساوي نسبت تکان نميخورد. تساوي به طرفي وجود و عدم تکان نميخورد. اما در مقام عين چيست؟ ميشود يک شيئي در مقام عين به لحاظ يک واجبي واجب بالغير بشود. به لحاظ يک ممتنعي ممتنع بالغير بشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، سؤال اين است که آيا ما ممکن بالغير داريم يا نداريم؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر يک چيزي ممکن بالذات باشد
پرسش: ...
پاسخ: دو تا امکان؟
پرسش: ...
پاسخ: اين را ديروز خوانديم.
پرسش: ...
پاسخ: گوش کنيد! «أن الأمر اوسع من مرتبة الذات» آدم بايد اشکالي بکند که يک مقداري آدم خودش فکر بکند بگويد. ما که اول صريح عرض کرديم که راجع به هشت تا تمام شده است. يک مورد محذور دارد و آن امکان بالغير است که آيا امکان بالغير امکان دارد يا ندارد؟ ميگوييم اگر شيء بخواهد امکان بالغير داشته باشد در مرتبه ذات يا ممکن بالذات است يا واجب بالذات است يا ممتنع بالذات. والتالي بأثره باطل فالمقدم مثله. تمام شد. اين برهان را قرص و محکم نگه داريد. اين را وقتي که ما خوانديم وقت گذاشتيم و بحث کرديم که تمامش کنيد. اين تمام شد.
يک نفر ميآيد يک عدهاي ميگويند که اينکه شما فرموديد را ما قبول داريم، ولي عام و فراگير نيست، چرا؟ چون مراحل نفس الامر اعم از ذات و خارج و ذهن است. فرمايش شما در مرتبه ذات درست است، اما در مرتبه عين و ذهن درست نيست. ايشان دارند جواب ميدهند.
اعتذار جسته و اين آقا گفته که فرمايش شما درست است ولي «أن الأمر» يعني نفس الامر» أوسع من مرتبه الذات من حيث هي هي و أن انتفاع شيء في خصوص نحو من انحاء نفس الامر بخصوصه» که مرتبه ذات باشد. يک بار ديگر ميخوانيم: «و أن انتفاع شيء» يعني ما نميتوانيم امکان بالغير داشته باشيم. در خصوص نحوي از انحاء نفس الامر که مرتبه ذات باشد بخصوصه «لا يستلزم انتفاء» آن شيء «في نفس الامر» در همه مراتب واقع اعم از خارج و ذهن.
بنابراين ممکن است «فيجوز أن يكون حقيقة الإمكان اقتضاء ذات الممكن تساوي الطرفين- بالنظر إلى ذاته من حيث هي هي لا اقتضاء ذاته تساويهما في نفس الأمر» که اوسع از ذات که خارج و ذهن باشد را شامل بشود. عبارتها خيلي دقيق است. خيلي عبارتها دقيق است که الحمدلله دوستان ما هم داريم آهسته ميخوانيم کم ميخوانيم و اگر جايي ابهام دارد داريم تکرار ميکنيم که إنشاءالله در متن در مطالعه ابهامي نباشد. کتاب الحمدلله در کنار شما هست ميتوانيد مراجعه کنيد. اين بياني که داريم عرض ميکنيم يک مقدار روشنتر از آن چيزي است که آمده است.
پس بنابراين چه شد؟ جواب اين است که ما ممکن بالغير را ميپذيريم اما نه به معناي همه مراتب واقع. آنکه شما مخلافت کرديد و گفتيد که انقلاب ذات پيش ميآيد ما آن را ميپذيريم ميگوييم در مرتبه ذات، اين انقلاب مطرح است ولي ما در مرتبه ذات امکان را قبول نميکنيم. ما ميگوييم در مرتبه ذات اقتضاء ندارد. ولي به لحاظ خارج چيست؟ يا به لحاظ ذهن چيست؟ به لحاظ خارج و ذهن که ذات نداريم، من تأکيد ميکنم اين جمله را که ميخواهيم جواب بدهيم. ذات نداريم در مقام خارج و در مقام ذهن، چون الآن ذات که نيست سه مرتبه شد. ذات، ذهن، خارج. در مرتبه ذات تساوي النسبه هست بسيار خوب! انقلاب ذات پيش ميآيد ما قبول نميکنيم. اما در مرتبه خارج و در مرتبه ذهن، ما امکان بالغير را ميتوانيم راه بدهيم، چون ذات که نيست مرتبه خارج است و مرتبه عين.
بنابراين نفي امکان بالغير در مرتبهاي از مراتب واقع مستلزم نفي امکان در همه مراتب واقع نيست. اين عبارت را دقت کنيد «و ان انتفاع شيء في خصوص نحو من انحاء نفس الامر بخصوصه» که مرتبه ذات باشد «لا يستلزم انتفاء» آن شيء «في نفس الامر» در همه مراتب اعم از ذهن و خارج. بنابراين براساس اين تحليل «فيجوز أن يكون حقيقة الإمكان اقتضاء ذات الممكن تساوي الطرفين- بالنظر إلى ذاته من حيث هي هي لا اقتضاء ذاته تساويهما في نفس الأمر» در مقام همه مراتب که خارج و ذهن را هم بخواهد بگيرد نه، اين اقتضاء را ندارد. فقط اقتضائي که دارد مال مرتبه ذات است.
بنابراين ايشان يعني اين دستهاي که قائل به امکان بالغير هستند ميگويند که ما تا يک حدي با شما راه ميآييم و موافق با شما هستيم آنجايي که از مرتبه ذات ماهيت سخن ميگوييم. چون مرتبه ذات انقلاب ذات نبايد برايش پيش بيايد. اما وقتي از مرتبه ذات تنزل کرديم و آمديم به عين و خارج ما ميتوانيم امکان بالغير را داشته باشيم. يک بار ديگر «فيجوز ان تکون حقيقة الامکان اقتضاء ذات الممكن تساوي الطرفين- بالنظر إلى ذاته من حيث هي هي لا اقتضاء ذاته تساويهما في نفس الأمر» آنکه در حقيقت ذاتش اقتضاء ميکند در مرتبه ذات است. در مرتبه ذات اقتضاء ميکند تساوي النسبه را و عدم ترجيح بلامرجح را. ولي در مقام عين و خارج چه؟ ميگويد در مقام عين و خارج که ذات با آن نيست و اقتضاي امکان بالغير برايش پيش ميآيد.
«و كذا ما ينافي مقتضى ذات الممكن» ما در حقيقت دو تا بيان داشتيم يکي مسئله تساوي طرفي وجوب و عدم بود يکي هم مسئله ترجيح بلامرجح. گفتيم ذات در مقام ذات رجحاني نميپذيرد. ذات انسان «من حيث انسان» نه وجود دارد نه عدم. نه کليت دارد نه جزئيت. اينها هيچ کدام را نميپذيرد. يعني در مرتبه ذات عدم ترجّح احد الطرفين است. ولي در مقام خارج چيست؟ ميتواند در مقام خارج اقتضاي يکي از اينها را داشته باشد «و کذا ما ينافي مقتضي ذات الممکن ترجح أحد الطرفين بالنظر إلى الذات من حيث هي لا ترجحه بالنظر إليها في نفس الأمر» که اوسع است از مرتبه ذات که شامل خارج و ذهن ميشود «من جهة تأثير العلة و إفاضة الجاعل».
در مجموع ميخواهيم چه نتيجهاي بگيريم؟ چون آنکه مرکز ثقل بود اين بود که اينها آمدند امکان را به عنوان اقتضائي از ذات تلقي کردند. همين تعبيري که دارند «لکن يجعله من اللوازم الاصطلاحية للذات» اينجا مشکل دارد ايجاد ميکند. ميگويد آقا، اينکه شما داريد ميگوييد لازمهاش اين ميشود که ذات از جايگاه ذات اقتضاء نداشته باشد «علي رؤوسنا و علي أعيننا» بسيار خوب، ما پذيرفتيم. اما ما از مرحله ذات ميآيم پايين. نفس الامر مرتبه ذات هست عين هست ذهن است. ما در مرتبه ذات نيستيم در مرتبه ذات حق با شماست انقلاب ذات پيش ميآيد نه ترجح احد الطرفين را لازم ميآيد نه تساوي طرفين را. اينها کاملاً درست است. اما ما از آن مرحله آمديم پايين، مرحله عين يا مرحله ذهن هستيم. آيا در مرحله عين و ذهن هم اين ذات ممکن اقتضاء نميکند؟ ما اين را قبول نداريم.
«و کذا ما ينافي مقتضي ذات الممکن ترجح احد الطرفين بالنظر الي الذات من حيث هي» اما «ترجيحه» اين ممکن «بالنظر إليها» ذات «في نفس الأمر» که اعم از عين و خارج باشد. «من جهة تأثير العلةو إفاضة الجاعل».
عرض ميکنم اينها از مراتب دشواري است که داريم به لطف الهي پيش ميرويم. الحمدلله با دقت پيش ميرويم سعي ميکنيم که اين عبارتها خوب و واضح خوانده بشود.
جوابي که براي اين ميدهند يک جواب روشني است و آن اين است که ذات در همه مراحل با يک شيء هست. شما به لحاظ ذهن تفکيک ميکنيد ميگوييد مرتبه ذات مرتبه عين مرتبه خارج، به لحاظ ذهن تفکيک ميکنيد فکر ميکنيد که در مرتبه حقيقت ذات يک جايي ميشود که از ذاتيت خودش در بيايد؟ آيا در عين ذات نيست؟ در خارج ذات نيست؟ اگر يک ذاتي يک چيزي را اقتضاء کرد چه در مرتبه ذات چه در مرتبه عين چه در مرتبه خارج اين انقلاب ذات پيش ميآيد. شما ميگوييد که الآن اتفاقاً حالا ما امکان فقري مخصوصاً براي ما روشن است. اين امکان فقري چه شده؟ جزء حقيقت و هويت اشياء شده است. يعني حتي اگر هم از ناحيه غير يعني واجب الوجود برايش وجود بيايد در مرتبه ذات چيست؟ ممکن است. هر چه هم باشد. ولو هم از ناحيه غير ولي واجب الوجود براي او حدي ببارد. اين وقتي ميگوييم «في مرتبة الذات» ليس است و در مرتبه علت ايس است. در مرتبه ذات هيچ چيزي نيست. ولو هم در حال وجودش باشد.
بنابراين شما ذات را که نميتوانيد از مراحل واقع و عين يعني عين و ذهن جدا بکنيد. اگر يک چيزي به اقتضاي ذات بود در همه مراحل واقع و نفي الامر هم اين وجود دارد. «و أنت بعد الإحاطة بما نبهناك عليه من أن الممكن في مرتبة ذاته من حيث ذاته له القوة الساذجة و الفقر المحض من غير تحصل بوجه من الوجوه أصلا في جهة من الجهات» وقتي اين معنا را فهميدي در ارتباط با ذات که ذات فقر و فاقه چيزي نيست، تحصل هيچ خبري از آن نيست «علمت بطلان ذلك» بطلان سخن اين آقايان را روشن ميفهمي، چرا؟ چون ذات در همه مراحل هست. اعم از مرتبه ذات، مرتبه خارج، مرتبه ذهن.
«إذ الماهية الإمكانية حيث لا تحصل لها» ماهيت «فلا فعلية لها» اين ماهيت «في حد ذاتها» در حد ذاتش هيچ گونه اقتضائي برايش نيست. فعليت نيست. همواره قوه محض است. صرف القوه است و آماده است و الا از ناحيه ذات چون شما اينها خواستند چه بگويند؟ بگويند که امکان چيست؟ امکان به اقتضاي ذات دارد ميآيد. ميگويد اين اقتضاي ذات را نگوييد. براي اينکه ذات در همه مراحل اعم از ذات و عين و خارج يک حکم دارد و آن حکم چيست؟ عدم تحصل است. عدم فعليت است. وقتي عدم تحصل و عدم فعليت بود و با فقر و فاقه همراه بود اقتضاء معنا ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: ذات که در مرتبه ذات که هست. اينکه ميگوييم «الماهية من حيث هي ليست الا هي» يعني ذات هست. شما خودتان ميگوييد که «الماهية من حيث هي ليست الا هي» فقط و فقط ذات است اين ذات آيا وجود دارد يا عدم؟ معلوم نيست. آيا کلي است يا جزئي؟ معلوم نيست. آيا خارجي است يا هيچ کدام، هيچ چيزي نيست. هيچ تحصلي نسبت به اينها ندارد، چرا؟ چون ذات «من حيث هي» همين است خود شاست.
«علمت بطلان ذلک» چرا؟ چون «إذ الماهية الإمكانية حيث لا تحصل لها» روشن شد که ماهيت امکاني تحصل ندارد بنابراين «فلا فعلية للماهية في حد ذاتها» بله اگر از ناحيه غير فعليتي برايش آمد چرا، اما در حد ذاتش فعليتي ندارد. «و ما لا فعلية له لا اقتضاء منه لشيء» هيچ اقتضايي از او براي شيء نيست. بنابراين شما نگوييد که امکان به اقتضاي ذات ماهيت است. «لا اقتضاء منه لشيء ما» مادامي که «لم ينصبغ بصبغ الوجود» از ناحيه وجود واجبي اين صبغه وجود پيدا نکرده باشد. «ما لم ينصبغ بصبغ الوجود من جهة إفاضة الجاعل القيوم و إلا» اگر بگوييد ذات در مرتبه ذات هر چه باشد حالا در خارج هم باشد به لحاظ ذات ميگوييم، ببينيد ممکن است در خارج هم تصور بشود ولي به لحاظ ذات داريم تصور ميکنيم. شما ميگوييد ذات يک ماهيت اقتضاي ممکن را دارد اين ذات کجاست؟ چه در نفس الامر به معناي اعمش بگيريم، چه ذهن بگيريم، چه خارج بگيريم، اين ذات در همه جا هست. اين ذاتي که خودتان فرموديد «لا تحصل لها، لا فعلية لها» اين چگونه ميتواند اقتضاي يک امري را داشته باشد. «و ما لا فعلية له لا اقتضاء منهم لشيء ما لم ينصبغ بصبغ الوجود من جهة إفاضة الجاعل القيوم و إلا لكان لما بالقوة من حيث هو بالقوة مدخل في إخراج شيء من القوة إلى الفعل و من الإبهام إلى التحصل» لازمهاش اين است که يک امر بالقوه که قوه محض است که ايشان فرمودند که اشدّ محوضة و افقر و اوفق صرافة في القوة» چنين موجوي بيايد منشأ يک امري بشود بنام امکان.
«و الا لکان لما بالقوة من حيث هو بالقوة مدخل» براي اين يعني باشد براي امر بالقوه مدخليتي در اخراج شيء «من القوة الي الفعل» که بيايد مثلاً امکان را ايجاد بکند «و من الإبهام إلي التحصل» در حالي که اينجا ويرگول لازم نيست اين واو حاليه است! در حالي که «و الفطرة الإنسانية تأبى ذلك» ابا دارد که يک ذاتي که در نهايت فقر و فاقه است بخواهد منشأ ايجاد چيزي باشد. بنابراين نتيجه اين است که «فإذن الممكن بحسب ذاته المبهمة لا يقتضي شيئا» هيچ چيز را اقتضاء نميکند نه اقتضاي امکان نه اقتضاي تساوي و نه اقتضاي عدم ترجّح. اين اقتضاء را برداريد. همانطور که ديروز ملاحظه فرموديد ما لااقتضاء داريم. از همان تأمل در خود ذات چه ميفهميم؟ امکان را انتزاع ميکنيم نه اينکه بگوييم ذات اقتضاي امکان دارد. «فإذن اللمکن بحسب ذاته المبهمة لا يقتضي شيئا من الأشياء حتى سلب شيء أيضا» حتي سلب را هم اقتضاء نميکند. نميتوانيم بگوييم که آقا، اين ذات اقتضاء ميکند سلب ضرورتين را. نه، ما سلب ضرورتين را انتزاع ميکنيم.
خيلي اين دقتهاي حِکمي است اين دقتها ما را در الهيات بالمعني الأخص نجات ميدهد. ما اين دقتها را اگر اينجا إعمال نکنيم در توحيد نميتوانيم. اين دقت ميگويد که اگر چيزي در مرتبه ذات بود چون ذات «لا تحصل لها لا فعلية لها» هيچ وقت نميتواند مقتضي باشد.