1402/07/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)/
«بسم الله و بالله و في سبيل الله و علي ملة رسول الله» اميدواريم که آغاز سال تحصيلي 1402 ـ 1403 به ميمنت و مبارکي ولايت حضرت بقيت الله الاعظم که امروز روز نهم ربيع و اولين روز ولايت آن حضرت هست إنشاءالله براي همه ما با خير و برکت همراه باشد با علم و معرفت و ارادت إنشاءالله همراه باشد. هم مورد رضاي الهي باشد و هم بتوانيم با اين تحصيلي که إنشاءالله داريم با سعي و تلاشي که إنشاءالله انجام ميشود هم زيادتي و فزوني معرفت الهي را چون اين مباحث عمدتاً الحمدلله بحثهاي توحيدي است الهيات است چه الهيات بالمعني الاعم آن و چه الهيات بالمعني الأخص آن حيثيتها، حيثيتهاي الهي است اميدواريم که مورد رضاي الهي باشد إنشاءالله.
به هر حال روز بسيار مبارک و خجستهاي است روز خوشحالي و نشاط اهل بيت(عليهم السلام) هم هست به هر حال همه و همه به اين موعود موجود دل خوش کرديم و اميدواريم که إنشاءالله ظهورش را و حضورش را شاهد باشيم و به هر نحوي در هر عالمي إنشاءالله اين همراهي و مصاحبت با حضرت بقيت الله الاعظم(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را داشتهب اشيم.
به هر حال براي ما شيعيان و پيروان اهل بيت(عليهم السلام) مهدويت يک جريان فوق العاده زنده و حياتي و حياتبخش است و ما بدون او اصلاً احساس زندگي و حيات نداريم. به حق اينگونه است. ما که به هر حال اين اعتقاد و باور را نسبت به حضرت بقيت الله الاعظم به عنوان مهدي موجود موعود داريم بسيار زندگي ميتواند براي ما معنادار باشد گوارا باشد همواره احساس ولايت و سرپرستي حضرت بقيت الله را روي سر خودمان در همه شؤون داريم و سرّ اينکه اين همه در منابع روايي ما در بحث مهدويت از دعاها مناجاتها ارتباطها و سلامها و درودها از سلام در زيارت آل يس يا در دعاي ندبه يا دعاي عهد و ساير دعاهايي که ما داريم، همواره اين ارتباط و اين تعلّق به حضرت بقيت الله براي ما يک اصل است و مايه حيات است و مايه شرف و افتخار است و اميدواريم که إنشاءالله آن معناي حقيقي ولايت نصيب جامعه ما نظام ما کشور ما مردم ما بشود و إنشاءالله اين توسعه پيدا بکند در همه جا إنشاءالله.
حالا امروز هم که الحمدلله مصادف شد با چنين روز بابرکتي از خود آن حضرت متوسل ميشويم و کمک ميخواهيم در معرفت و در انگيزه و انديشهاي که در اين رابطه بايد بيش از گذشته تحصيل بکنيم.
جمع خودمان دوستاني که اينجا تشريف دارند يا دوستاني که در فضاي مجازي هستند و به هر حال در يک نوع مصاحبتي ما اين مباحث را پيش ميبريم اميدواريم که امسال بيش از گذشته و افزونتر از مباحثي که در سالهاي قبل بود بتوانيم کسب فيض از درگاه الهي داشته باشيم و اينگونه از بحثها را هم به درستي إنشاءالله دنبال بکنيم. بحثي که در حقيقت امسال آغاز ميکنيم ابتديا فصل نهم از منهج ثاني است ما براي اينکه فاصله چهار پنج ماههاي شد الآن آخرين روز هفتم خرداد 1402 بود آخرين روزي بود که در اين جلسه بحث کرديم ماه خرداد 1402 بود. الآن ما ماه هفت هستيم. در حقيقت چهار ماه و سه ـ چهار روز هست. هفتِ هفت ميشود چهار ماه در حقيقت که بحثها متارکه شده بود و طبيعي است که براي به ذهن آمدن، لازم است يک مروري باهم داشته باشيم اين فهرست اين منهج ثاني را که امروز بحث فصل نهم را آغاز ميکنيم را باهم يک مروري ميکنيم و إنشاءالله دنبال بکنيم اگر رسيديم همين روز و اگر نه، براي فردا اين بحث را دنبال ميکنيم.
مستحضريد که ما بر مبناي کتاب اسفار جلو ميرويم، ولي چون حضرت استاد(دام ظله) حضرت آيت الله جوادي آملي اين مباحث را عميقتر مطرح کردند ما روي کتاب رحيق مختوم جلو ميرويم. رحيق مختوم يعني اسفار منشرحي است که شرح و بسط حِکمي وسيعتري داده شده و ديد ما را و نگرش ما را نسبت به مسائل به مراتب بازتر ارائه ميکند.
در اسفار منهج اول راجع به امور عامهاي بود که در باب وجود مطرح بود احکام وجود بود. بحث اصالت وجود، ادلهاي که براي اصالت وجود مطرح بود، شبهاتي که وجود دارد، اشکالاتي که وجود داشت، تقريباً آنطوري که خاطرم هست دوازده فصل در منهج اول در باب احکام وجود مطرح شد. بحث مساوقت وجود با شيئيت يا اشتراک معنوي مفهوم وجود و ديگر مسائلي که در منهج اول مطرح شد. اما ما در اين جلد دوم وارد منهج ثاني شديم.
منهج ثاني هم در ارتباط با بحث مواد ثلاث بود که ما هشت فصلش را در سال گذشته الحمدلله خوانديم و امروز وارد فصل نهم ميشويم. فقط براي آشنايي به آنچه که در اين منهج تاکنون خوانده شد ما اجازه بدهيد يک مروري داشته باشيم که ببينيم آنچه که در اين منهج هست چه مسائلي بوده و چگونه اين مباحث پشت سر گذاشته شده و الآن رسيديم به فصل نهم که استحاله امکان بالغير است که يعني ما امکان بالغير نداريم.
منهج ثاني همانطوري که عنوانش را ملاحظه فرموديد تحت عنوان في المواد الثلاث است. مواد ثلاث هم از مباحث زير ساختي است انصافاً. در بسياري از مسائل اولاً کارآيي آن در منطق بسيار زياد است جهاتي که در منطق مطرح است جهات برگرفته از مواد است مواد قضايا که عبارتند از به اصطلاح وجوب و امکان و امتناع که مواد ثلاث است اينها اين همه جهات را در منطق ايجاد کرده است يعني اگر اين مواد نباشند از نظر فلسفي از نظر منطقي آنها اصلاً روي هوا هستند. ما بايد مواد داشته باشيم که اين مواد همان کيفيت نسبت بين موضوع و محمول هست را بياييم و به عنوان جهات قضايا مطرح کنيم.
يکي از مباحثي که منطق مطرح است بحث جهات است جهات ضرورت، جهات امتناع، جهت امکان. ضرورت ذاتيه، ضرورت ازليه، ضرورت وصفيه، ضرورت وقتيه، همه و همه اينها براساس ضرورت گرفته ميشود.
بنابراين بحث مواد ثلاث همانطوري که در منطق اين هم کارآيي دارد و بحث زيرساختي است در فلسفه هم خيلي جايگاه عمدهاي دارد. ما بحث ضرورت بين موضوع و محمول را حتي در مثل بحث واجب الوجود که در نهايت نسبت و اتقان هست را داريم. اين ضرورت ازليه که از دستآوردهاي عالي حکمت است که نسبت واجب الوجود را با هستي دارد تعيين ميکند که اگر ميگوييم الله سبحانه و تعالي «موجودٌ» بالضرورة الأزليه است. همين بالضرورة الأزلية نسبت بين واجب و وجود را درست ميکند يک وقت ميگوييم «الحجر موجود بالإمکان» يک وقتي ميگوييم «الله سبحانه و تعالي موجودٌ بالضرورة الأزلية» تفاوت خيلي است. يک وقت ميگوييم «زيد عالم»، يک وقت ميگوييم «الله سبحانه و تعالي عالم». هر دو يک موضوع است و يک محمول است و يک قضيه است و يک گزاره ذهني است؛ اما اين کجا و آن کجا؟ وقتي ميگوييم «الحجر موجودٌ بالإمکان»، يعني نسبت حجر با وجود نسبت امکاني است. ممکن است باشد ممکن نباشد و سلب ضرورت وجود و عدم براي حجر در مقام ذات وجود دارد. ولي وقتي ميگوييم «الله سبحانه و تعالي موجودٌ» آنگونهاي بين وجود و واجب ما نسبت ايجاد ميکنيم جهت به آن ميدهيم که وجود از واجب سلبشدني نيست. ممتنع است سلب وجود از واجب و ضرورت دارد وجود بر واجب، آن هم نه ضرورت ذاتيه بلکه ضرورت ازليه. اين خيلي سنگين ميکند کار را خيلي کيفيت ميبخشد به کار. وقتي گفتيم «زيدٌ عالم بالإمکان»، «الله سبحانه و تعالي عالم بالضرورة الأزلية» حکيم اصلاً کارش همين است. و الا عرف هم ميگويد الله عالم است زيد هم عالم است اما عرف بين الله عالمٌ و زيد عالمٌ نميتواند فرق بگذارد بگويد جهت يکي امکان است و جهت ديگري ضرورت ازليه است اين حکيم است که ميآيد اين رابطه را تعيين ميکند و مشخص ميکند.
فرق بين حکمت و اينکه ميگوييم براي چه فلسفه بخوانيم و براي چه حکمت بخوانيم، اين است که آن کسي که ميگويد براي چه حکمت بخوانيم نميداند که وقتي ميگوييم «زيد عالمٌ» با «الله سبحانه و تعالي عالمٌ» چقدر فرق ميکند؟ اگر فلسفه بخوانيم ميفهميم که «زيد عالم بالإمکان» و «الله سبحانه و تعالي عالم بالضرورة الأزليه» حالا شما بيا يک سال دو سال سه سال بحث بکن به اينکه فرق بين ضرورت ازليه با امکان چيست؟ اين حکمت است که فرقش را دارد مشخص ميکند. وگرنه ما اگر با قطع نظر از فلسفه بخوانيم، ميگويد خدا علم دارد خدا علم دارد علم دارد، چگونه است؟ علم دارد مثل اينکه خدا وجود دارد. اگر کسي واقعاً فلسفه نخواند و نداند که وجود براي واجب سبحانه و تعالي بالضرورة الأزليه ثابت است اگر اشکال بکنند که شجر هم وجود دارد خدا هم وجود دارد چطور ميگوييد شجر وجودش را از کجا آورده؟ چرا نميگوييد که خدا وجودش را از کجا آورده؟ الآن سؤال ميکنند. يک سؤال جوانانه و سؤالي که براي حد ابتدايي و يا متوسط اذهان است اين است که شما ميگوييد همه چيز وجودش به خداست وجود خدا به چيست؟ اگر کسي اين فلسفه را خوانده باشد و تفاوت جهت امکان را با جهات ضرورت ازلي بداند چيست هرگز اين سؤال برايش پيش نميآيد و اگر سؤال هم بشود به جواب آدم ميگويد که الله سبحانه و تعالي بالضرورة الأزليه موجود است و نيازي به اعطاي هستي نيست اما شجر بالإمکان موجود است لذا نياز به علت دارد نياز به اين دارد که کسي وجود را به او عطا بکند. خيلي فرق است. خيلي فرق است! بيمعرفتي است که کسي واقعاً فلسفه را نسبت به اينگونه از بحثها بياهتمام بداند و طبعاً بخواهد که راجع به اين مسئله اينگونه تصميم بگيرد.
بنابراين بحث مواد ثلاث بسيار بحث مهمي است و يک بحث زيرساختي است و اگر ما منتهي ميشويم به اينکه بگوييم «الموجود إما واجب أو ممکن» اين تقسيم ريشه در چه چيزي دارد؟ ريشه در مواد ثلاث دارد، چون ممتنع که يافت نميشود حالا يا ممتنع بالذات يا ممتنع بالغير که يافت نميشود. آنکه يافت ميشود يا بالذات يافت ميشود که واجب است يا بالإمکان يافت ميشود که ممکن ميشود لذا تقسيم «الموجود إما واجب أو ممکن» از اينجا گرفته شده است.
يک بحثي را قبلاً هم داشتيم اين جلسه هم اين بحث را داريم که آيا تقسيم مواد به وجوب و امکان و امتناع آيا براساس منفصله حقيقيه است يا نه؟ و اساساً منفصله حقيقيه چيست؟ و اگر يک تقسيمي به سه قسم مرتبط شد اين از دو تا منفصله يا بيش از دو تا منفصله تقسيم ميشود که اين را اتفاقاً هم قبلاً ما خوانديم و هم بحث امروز ما هست اما بحث امروز را اجازه بدهيد يک مروري نسبت به اين فصل هشتگانه گذشته داشته باشيم بعد راجع وارد فصل نهم ميشويم و مباحث بحث فصل نهم را دنبال ميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: به لحاظ وجودي بالغير ميشود. به لحاظ ذاتي بالذات ميشود يعني چه؟ يعني ما ماهيت را به لحاظ خودش نگاه ميکنيم ماهيت «من حيث هي هي لا موجودة و لا معدومة» يعني همين امکان. امکان سلب ضرورتين است به لحاظ ماهيتش مال خودش است البته مال خودش است يک عدم فقدان است ما داريم ماليت به آن ميدهيم و الا سلب ضرورت که ماليت ندارد لذا امکان سلب است. بله، اگر به لحاظ وجودي بخواهيم لحاظش بکنيم ميشود وجود بالغير که امکان ذاتي حاصل ميشود وجوب بالغير حاصل ميشود.
بعد از يک مقدمهاي که در همين اول منهج، ما اجازه بدهيد همين فهرست را داريم ميخوانيم. من از صفحه 601 روي فهرست همراه باشيد اين 601 اول فهرست است. فصل اول تحت عنوان تعريف وجوب، امکان، امتناع که اين سه تا را ما تعريف ميکنيم. «الوجوب ما هو؟ الإمکان ما هو؟ الإمتناع ما هو؟» که اين تعريف حالا يا شارحه بدانيم ماي شارحه بدانيم يا ماي حقيقيه بدانيم که ميخواهيم بدانيم حقيقت وجوب چيست؟ حقيقت امکان چيست؟ حقيقت امتناع چيست؟ و البته اينها را مستحضر هستيد که اينها مفاهيم هستند حقيقتي که ندارند مفهوم هستند و در حد مفهوم بايد که اينها مشخص بشوند که چيست؟
اينها را در فصل اول گذراندند و بعد از اينکه فرمودند اينها معاني بديهيه است وجوب يک معناي بديهي و روشني دارد که يکي شيئي براي شيئي ضرورت دارد.
پرسش: ...
پاسخ: اين الآن صفحه 601 را داريم ميخوانيم.
پرسش: ...
پاسخ: داريم مرور ميکنيم منهج دوم را، اين هشت فصلي که خوانديم و الآن که ميخواهيم وارد فصل نهم بشويم در چه زمينهاي بحث شده و ميخواهيم که اين بحث را ادامه بدهيم. پس اين معنا را يک مقدار توضيح بدهيم قبلاً هم گرچه توضيح داده شده است، ولي عرض کرديم که الآن چهار ماه است که بحث فاصله افتاده و اين فصلها هم نياز به يک مروري دارد. ببينيد فرمودند که ما هر مفهومي را يا هر ماهيتي را با وجود ميسنجيم، يکي از اين سه تا بايد باشد. دقت بفرماييد! هر مفهومي را يا هر ماهيتي ماهيت شجر، ماهيت حجر، ارض، سماء، الله، ملائکه و فلان، هر چه که نگاه ميکنيم وقتي با وجود ميسنجيم يکي از اين سه تا جهت را بايد داشته باشد.
به صورت منفصله حقيقيه: يا وجود براي او ضرورت دارد يا نه. منفصله حقيقيه را مستحضريد که به صورت عناديه است يعني قابل جمع باهم نيستند مثل سلب و ايجاب است يا هست يا نيست. مثلاً الله سبحانه و تعالي يا وجود براي او هست يا نه. اگر وجود براي او باشد يعني وجود براي او ضرورت داشته باشد اگر الله سبحانه و تعالي وجود براي او ضرورت داشته باشد ميشود واجب. اگر ضرورت نداشته باشد يا عدم ضرورت دارد ميشود ممتنع، يا نه. اگر عدم هم ضرورت نداشت ميشود امکان که امکان همان «لا ضرورة الوجود و لا ضرورة العدم» است. اين در ارتباط با همه موجودات است. شجر، حجر، ارض، سماء، مُلک، ملکوت، فرش، عرش، قلم، هر چه باشد هر چيزي را شما مقايسه بکنيد با وجود بسنجيد هر چيزي را، عدالت «العدالة هل هي موجودة أم لا»؟ «هل الوجود للعدالة ضرورية أم لا»؟ که اگر وجود براي عدالت ضرورت داشته باشد ميشود واجب. اگر ضرورت نداشت يا عدم براي او ضرورت دارد که ميشود ممتنع. اگر عدالت نه وجود براي آن ضرورت داشت و نه عدم، ميشود ممکن. از اين سه حال ما بيرون نداريم.
لذا اين منفصله حقيقه، دو تا منفصله حقيقيه است که به سه قسم تقسيم ميشود. شجر يا وجود براي او ضرورت دارد يا نه. اگر ضرورت داشت ميشود واجب. اگر نه، يا عدم ضرورت دارد يا نه. اگر عدم ضرورت داشت ممتنع ميشود. اگر نه وجود ضرورت داشت و نه عدم، ميشود ممکن.
پس بنابراين اين مسئله به صورت منفصله حقيقيه آن هم در طول هم است. الآن يک منفصلهاي را درست ميفرمايند که حضرت استاد توضيح ميدهند که چون در طول هم نيست منفصله کاملي نيست بايد در طول هم باشد يعني چه؟ يعني وقتي ميگوييم که وجود براي شجر يا ضرورت دارد يا نه. دنبالهاش در طولش اگر ضرورت داشت واجب است و اگر نه، يا عدم ضرورت دارد يا نه. که اگر عدم ضرورت داشت ممتنع ميشود و اگر نه ميشود امکان.
پرسش: ...
پاسخ: ماهيت اين است که در خارج فرد دارد ولي مفهوم در خارج فرد ندارد، تفاوت اين است. انسان ماهيت است در خارج فرد دارد زيد و عمرو و بکر و خالد. ولي مفهوم کلي يا اين مفاهيم که در خارج وجود ندارند. اگر يک مفهومي جزئي شد و مفهوم هم همانطور که مستحضريد تا در ذهن هست کلي است مفهوم زيد، اين مفهوم زيد در خارج فرد ندارد مصداق دارد. فرد يعني آن طبيعت در قالب يک فرد تجسم پيدا کرده خارجي شده است.
پرسش: ...
پاسخ: اين نظر نهايي حکمت متعاليه است که ماهيات تبديل به مفاهيم ميشوند. اگر ماهيات تبديل به مفاهيم شدند طبعاً در خارج ما جز وجود چيز ديگري نداريم. اين حالا نظر نهايي است اين را الآن نميشود مطرح کرد وقتي در حکمت متعاليه مشخص شد که ما ذات نداريم هر چه هست وجود است لذا ميگويند اينکه شجر ممکن بالذات و واجب بالغير است، نه! چون اگر بگوييد ممکن بالذات است، ذات يعني يک امري در خارج «ثبوتٌ مّا»يي بخواهد داشته باشد و اينکه معنا ندارد، پس طبعاً اصلاً ذات براساس حکمت متعاليه کلاً نفي ميشود. وقتي نفي شد، تبديل به مفهوم ميشود و مفهوم جز در خارج مصداق چيز ديگري نداريم فرد نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: «العدالة ممکنة» اگر بنده و جنابعالي عدالت را در خارج محقق کرديم ميشود ممکن. اگر نه، آن نيست. ولي ممتنع بالذات که نيست. واجب بالذات هم که نيست. اگر واجب بالذات نشد، ممتنع بالذات نشد، ممکن است. ميشود ممکن بالذات.
پرسش: ...
پاسخ: ما نگفتيم که ميآيد! گفتيم هر شيئي يکي از اينها را دارد يا وجود دارد يا عدالت ضرورت دارد ميشود واجب، که نداريم. اين را شايد در عالم ملکوت باشد اما در عالم مُلک ضرورت ندارد. اگر باشد همه کارهاي ما بايد براساس عدل باشد که نميشود، چون ضرورت ندارد. اگر امتناع داشته باشد، پس عدالت محقق نيست. ولي امکان دارد. اگر ما کار عادلانه انجام داديم اين عدالت تحقق پيدا ميکند.
در فصل اول همانطور که ملاحظه ميفرماييد تعريف وجوب، امکان، امتناع و اين مسائل را گذرانديم. فصل دوم اين است که اگر يک امري واجب بالذات شد همين اتفاقاً فصل نهم با فصل دوم کاملاً مرتبط است. فصل دوم چه بود؟ استحاله جمع وجوب بالذات و وجوب بالغير. يک چيزي هم واجب بالذات باشد و هم واجب بالغير ممتنع است. استحاله واجب بالذات و واجب بالغير چرا؟ اگر خاطر شريفتان باشد يک استدلالي همان استدلال را در ارتباط با امکان هم ميخواهيم بکنيم. استدلال اين است که اگر امري واجب بالذات شد ضرورت از درونش ميجوشد. اگر واجب بالذات نشد ضرورت از درونش نميجوشد. اگر يک چيزي هم بالذات باشد هم بالغير. اين ميشود جمع نقيضين. هم بايد ما وجوب و ضرورت را انتزاع بکنيم به اقتضاي اينکه واجب بالذات است و هم انتزاع نکنيم چون واجب بالغير است. حالا عيناً همين استدلال را خواهيم داشت. پس محال است که يک چيزي هم بالذات باشد يعني واجب بالذات باشد هم واجب بالغير. اين فصل دوم بود.
فصل سوم که صفحه 95 شروع ميشود در بحث «في أن واجب الوجود ماهيته إنّيته» ماهيت در باب واجب چيزي جز إنّيت او نيست. در غير واجب که ممکن هستند اينها مرکّباند «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» اما در باب واجب سبحانه و تعالي ماهيت و وجود يک چيز هستند تحت عنوان يگانگي ماهيت و إنّيت در واجب، برخلاف ممکنات. در ممکنات اين يگانگي بين وجوب و امکان نيست. اين فصل سوم.
فصل چهارم که از صفحه 243 آغاز ميشود اين است که واجب بالذات از جميع جهات واجب است نه تنها الله سبحانه و تعالي «موجودٌ بالضرورة الأزلية» بلکه «عليمٌ بالضرورة الأزلية، قديرٌ بالضرورة الأزلية، حي بالضرورة الأزلية» همه جهات واجب وجوب دارد و آن هم بالذات است. البته اين بالذاتي که در واجب بکار ميبريم بعداً در شرح هم ملاحظه فرموديد که اين بالذات يعني ضرورت ازليه، چون ذات را الآن ميخوانيم که ضرورت بالذات تقسيم ميشود بالضرورة الأزلية و بالضرورة الذاتيه که حالا ميخوانيم.
پس فصل چهارم که صفحه 243 بود چه بود؟ تحت عنوان واجب بالذات واجب است از جميع جهات. فصل پنجم صفحه 287 تحت عنوان وحدت واجب الوجود است. يکي از مباحث فوق العادهاي که در حکمت متعاليه مطرح است و اينجا در حقيقت بيان شده است وحدت وجود است. اين وحدت وجود در اينجا دارد بحث ميشود. لذا از بحث صرافت استفاده کردند از بحث بساطت استفاده کردند بحث بسيط الحقيقة را هم ذکر کردند که يکي از دلايلي که شما صفحه 607 را همينجا نگاه کنيد در بخش دوم نوشتند پنجم: امتياز برهان دوم و سوم، بعد ششم معناي بساطت وجود، هفتم ـ اين مهم است ـ اثبات توحيد واجب و توحيد وجود و موجود با قاعده بسيط الحقيقة. اين فهرستها را حفظ کنيد، اين فهرستها بسيار شريف است. وحدت يا توحيد وجود و موجود با قاعده بسيط الحقيقة. ما اگر بخواهيم ببينيم اوج حکم متعاليه را بيابيم در اينجا است توحيد واجب آن هم به معناي يگانگي و يکتايي، آن هم با قاعده بسيط الحقيقة.
اين فصل پنجم بود. فصل ششم تحت عنوان دفع شبهات جهات ثلاثه بوده است که در اينجا اشکالاتي که نوعاً از جناب فخر رازي مطرح است را مطرح کرده است. فخر رازي خيلي خدمت کرد و اصلاً در عالم اهل تسنن دومي ندارد فخر رازي. هم در تفسيرش هم در حکمتش هم در کلامش به حق جناب صدر المتألهين هم از ايشان کمال استفاده را داشته و کاري کرده است که هر آنچه را که اين بزرگوار انجام داد در نظام علمي المطالب العاليه يا المباحث المشرقيه را ما بايد داشته باشيم اين کتاب المباحث المشرقيه را اصلاً جناب صدر المتألهين اسفار خودش را براساس نظم و ترتيبي که صاحب مباحث گذاشته نوشته البته بسيار صاحب قلم روان و روشن و داراي يک فکر خيلي خوب، البته به تعبير خود جناب حکيم خواجه نصير الدين طوسي امام المشککين هم هست. ما امام المورّخين داريم جناب طبري. امام المفسرين داريم جناب طبري آملي. اين هم امام المورّخين است تاريخ طبري دارد. هم امام المفسرين است اين بزرگمرد از دوازده سالگي از آمل زده بيرون و اين مسير را رفته و تا اين حد جايي شده که امام المورّخين و امام المفسرين شده است.
از آن طرف هم ما امام المشککين داريم و کسي است که در مقام تشکيک اين حد قدرت دارد و جناب حکيم خواجه نصير الدين طوسي در شرح اشارات به عنوان امام المشککين يا ديگر عناوين که هست. اينجا تحت عنوان شبهاتي که در باب جهات ثلاث بود را مطرح ميکنند.
فصل هفتم وارد بحثي ميشويم که تحت عنوان معاني امکان، فصل هفتم است صفحه 609 است. معاني امکان را در صفحه 413 کتاب است. امکان عامي داريم، امکان عام داريم، امکان خاص داريم، امکان اخص است، امکان استقبالي است که الحمدلله در سال گذشته آن اوامر آن بحثهاي پاياني ما همين بحثهاي امکان و معاني مختلف امکان بود. خصوصاً امکان استقبالي که اين در فصل هفتم مطرح شد و نهايتاً در بحث فصل هشتم که پارسال ملاحظه فرموديد تحت عنوان اقسام است که نوشته احکام، ولي اقسام جهات ثلاث است. ما در جهات ثلاث را به عنوان جهات اصلي داريم يعني ضرورت و امکان و امتناع. اما هر کدام از اينها بر سه بخش تقسيم ميشوند. ضرورت ذاتي ضرورت بالقياس ضرورت بالغير. امتناع ذاتي، امتناع بالقياس، امتناع بالغير. امکان ذاتي، امکان بالقياس، امکان بالغير. که از اين نُه تا هشت تايش ممکن الوقوع است يکي از آنها ممکن الوقوع نيست به همان بالغيري که الآن آن را ميخواهيم بخوانيم.
در فصل هشتم، چطور اين فصل نهم مرتبط با فصل هشتم ميشود از اينجا ميخواستيم عرض کنيم. فصل نهم مرتبط با فصل هشتم است. فصل هشتم چيست؟ اقسام جهات ثلاث. جهات ثلاث چه بود؟ امکان و امتناع و ضرورت هر کدام از اينها سه قسم دارد ضرورت بالقياس، ضرورت بالقياس، ضرورت بالغير. ضرورت بالذات واجب سبحانه و تعالي است. ضرورت بالقياس ضرورتي است که بين معلول و علت وجود دارد آن علاقه لزوميه که سال قبل اصرار داشتيم همين جا بود. علاقه لزوميه بين علت و معلول است. اين علاقه لزوميه ضرورت بالقياس ايجاد ميکند. هم علت نسبت به معلول ضرورت بالقياس دارد، هم معلول نسبت به علت ضرورت بالقياس دارد هم معلولي علت ثالثه هم ضرورت بالقياس دارد اين را ما سال قبل خوانديم.
ضرورت بالغير چيست؟ ضرورت بالغير داريم؟ بله. همين که ممکنات نسبت به واجب ضرورت پيدا ميکند، اين را ضرورت بالغير ميگويند. ذاتاً که ضرورت ندارند. وجود براي آنها از ناحيه غير ميرسد. پس ضرورت بالغير داريم. پس هم ضرورت بالقياس داريم هم ضرورت بالغير داريم هم ضرورت بالذات. اين سه تا تمام شد. امتناع بالذات جمع بين نقضين امتناع بالذات دارد اجتماع وجود و عدم امتناع بالذات دارد اين يک. امتناع بالذات است. امتناع بالقياس الي الغير، امتناع بالقياس داريم؟ بله داريم. عدم معلول نسبت به علت، عدم معلول ممتنع است بالقياس به علتش. علت اگر باشد عدم معلوم که نيست، حتماً بايد معلولش هم يافت بشود. لذا عدم معلول نسبت به علت، خود علت نسبت به عدم معلول. اگر علت وجود داشت، ميشود معلول وجود نداشته باشد؟ نميشود. پس اين ممتنع بالقياس الي الغير ميشود. پس ما ممتنع بالقياس هم داريم.
ممتنع بالغير هم هست؛ عدم معلول ممتنع است نسبت به عدم علت، چون علتش وجود ندارد اين ممتنع است. پس هم ممتنع بالغير داريم هم ممتنع بالقياس الي الغير داريم هم ممتنع بالذات. اين شش تا است. ميرسيم به امکان. آيا امکان اين سه نوع است؟ امکان بالذات داريم همه ماهيات ممکن بالذات هستند شجر و حجر و ارض و سماء همهشان در مقام ذات «ليس» هستند گرچه در مقام وجود «ايس» هستند اما در مقام ذات «ليس» هستند. اين ليسيت در مقام ذات اقتضاء ميکند که ممکن بالذات باشند.
پس بنابرين ما ممکن بالذات داريم. ممکن بالقياس الي الغير هم داريم. اين را هم خوانديم در جلسه قبل و سالهاي قبل. دو تا واجب الوجود نسبت به همديگر امکان بالقياس دارند. اين واجب الوجود را داريم، اين واجب الوجود آيا وجودش چگونه است؟ ضرورت دارد؟ امتناع دارد؟ يا امکان دارد؟ ميگويند امکان دارد. اگر ما واجب الوجود الف داشتيم ممکن است که واجب الوجود باء هم داشته باشيم در فرض. وقتي ممکن باشد امکانش امکان ذاتي ميشود.
پس اگر ما در مقام ذات خواستيم دو تا واجب را بسنجيم هر کدام امکان بالذات نسبت به ديگري دارند يعني امکان بالغير. ببخشيد امکان بالغير از ناحيه علت برايش ميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: امکان بالقياس نسبت به همديگر دارند و نسبت به ذات خودشان هم که واجب الذات هستند. اما نسبت به امکان بالغير، امکان بالغير داريم يا نداريم که الآن بحث ميکنيم که محال است امکان بالغير داشته باشيم. نسبت به همديگر امکان بالقياس دارند؛ يعني دو تا واجب الوجود نسبت به يکديگر امکان بالقياس دارند؛ يعني اين واجب را با اين واجب ميسنجيم ممکن است باشد ممکن است نباشد. اين را ميگويند امکان بالقياس الي الغير.
پس از مجموع جهات ثلاث که نُه تا هستند، هشت تا وجود دارند يکي که امکان بالغير هست وجود ندارد و إنشاءالله از جلسه بعد که فصل نهم آغاز ميشود ما بحث امتناع امکان بالغير را پيش رو خواهيم داشت.