1401/03/17
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، توضيح و تنبيهتاريخ جلسه: 17/03/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، توضيح و تنبيهتاريخ جلسه: 17/03/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 105جلسه 105
موضوع: اصالت وجود
بحث همچنان در تتمه فصل هفت راجع به اصالت وجود و شبهاتي که در اين باب وجود دارد و پاسخهايي که دارند جناب صدر المتألهين مطرح ميکنند. يک تتمهاي ملاحظه فرموديد ديروز خوانده شد ممکن است که همه حدود و صغور بحث روشن نباشد ما بايد که اين فضا را براساس آنچه که جناب صدر المتألهين در اسفار بيان فرمودهاند روشن کنيم. اجازه بدهيد همين عبارت را يک بار ديگر باهم مرور کنيم. عبارتي که ديروز هم در پايان ملاحظه فرموديد و امروز تبيين اين و مطالبي که در حاشيه اين بايد بيان بشود صفحه 448 «فحينئذ لا شبهة في أنَّ المتحدين لا يمكن أن يكونا موجودين جميعاً بحسب الحقيقة؛ وإلّا لم يحصل الاتحاد بينهما، بل الوجود الواحد منسوب إليهما نحواً من الانتساب، فلا محالة أحدهما أو كلاهما انتزاعي وجهة الاتحاد أمر حقيقي، فالاتحاد بين الماهيات والوجود إمّا بأن يكون الوجود انتزاعياً و اعتبارياً و الماهيات أُمور حقيقية كما ذهب إليه المحجوبون عن إدراك طريقة أهل الكشف و الشهود، و إمّا بأن تكون الماهيات أُموراً انتزاعية اعتبارية و الوجود حقيقي عيني كما هو المذهب المنصور».
اين تتمهاي است که در پايان اين بخش و فراز از فرمايشات جناب صدر المتألهين مطرح است. ما فهميديم که وجود اصيل است ادله اصالت وجود را فرا گرفتيم شبهات و اشکالاتي هم که بود اينها را هم توانستيم دفع بکنيم. اما به هر حال الآن چه اتفاقي در خارج ميافتد نسبت بين وجود و ماهيت از مسائل پيچيدهاي است که بايد آن را حلّش کرد. درست است که براساس تحليل هستي شناسانه و براهيني که در باب وجود دارد ما بيش از يک حقيقت در خارج نداريم و آن هم وجود است. اما ما اين همه مسائل را در خارج ميبينيم و ميبينيم يک حقيقت اين همه با خودش ماهيات را حمل ميکند يک جوهر است مثلاً و اين همه ماهيات، اين همه مفاهيم. شما الآن وقتي ميگوييد که يک وجود امکاني در خارج داريم اين وجود امکاني يک سلسله مفاهيم ماهوي با آن هست کمّش کيفش أينش وضعش متي جده أن يفعل أن ينفعل و ساير مقولات عرضي. اينها همهاش بار ميشود بگوييم وضعش اين است قدّش اين است رنگش اين است سوادش اين است همه مسائل دارد ميگوييم يک شيء خارجي است و اين همه مفاهيم و ماهيات بر آن دارد مترتّب ميشود.
از سويي ديگر هم يک سلسله مفاهيمي هستند که اينها مفاهيم غير ماهوياند. مثلاً ميگوييد که «معلول، مصنوع، ممکن، حادث، بالقوه، بالفعل» و اين همه مسائل را ما داريم با آن سروکار داريم. يک حقيقت خارجي اين همه مفاهيم اين همه ماهيات نسبتشان را باهم چهجوري ارزيابي و بررسي بکنيم؟
الآن بحث ما در حقيقت تحليل همين مسئله است که يک وجود چگونه با موارد ديگر متحد ميشود و اصلاً اتحاد کجا شکل ميگيرد؟ اين يک. دو اين است که نحوه ارتباط اين وجود با اين ماهيات و مفاهيم چگونه است؟ آيا اينها در ذهن چگونه باهم هستند؟ آيا اينها در خارج باهم چگونه هستند؟ بالاخره اين مسائل بايد باهم روشن بشود. ما وقتي ميآييم ميگوييم که وجود اصيل است و غير از وجود هيچ چيزي در خارج نيست، اينها يک سلسله مفاهيماند يک سلسله ماهياتاند نسبت اينها با، مگر اين ماهيات در خارج نيستند؟ مگر اين مفاهيم حالا اگر در ذهن هستند در خارج، مصاديقشان که در خارج است. وقتي شما ميگوييد که اين «هذا ممکن، هذا حادث، هذا معلول، هذا بالقوه، هذا بالفعل» همه اينها در حقيقت دارد بر آن موجود خارجي بار ميشود. ما يک وجود داريم و اين همه مفاهيم و ماهيات. اينها را چکارشان بکنيم؟ نحوه و کيفيت وجود با اين ماهيات و مفاهيم چگونه است در خارج؟ و چگونه است در ذهن؟ اين مسئله را ما بايد روشن بکنيم.
مرحوم صدر المتألهين اين را در فضاي وجود و ماهيت دارند تبيين ميکنند و به تبع اين، ساير مسائل هم إنشاءالله روشن خواهد شد. اجازه بدهيد مطالب حالا إنشاءالله در خود متن کتاب رحيق حالا إنشاءالله بعضيهايش را ميخوانيم ولي دوستان براي اينکه اين فضا بالاخره باز بشود و ابهامي نماند حتماً اين سه چهار صفحهاي را که الآن من ارجاع خواهم داد را در خود متن رحيق ملاحظه بفرماييد. ديروز عرض کرديم که آن چيزي که باعث شد به لطف الهي خيليها سؤال ميکنند که سرّ موفقيت آيت الله جوادي آملي در چيست؟ عرض کرديم ايشان مسئله پيشمطالعه برايشان خيلي جدي است. تقريرنويسي جدي بود. در بعضي از اين درسها مثل فقه، مباحثه جدي بود. تدريس بعد از درس جدي بود. ملاحظه بفرماييد وقتي چنين قضايايي در کنار يک کتابي يک متني در بيايد يک انسان را اين قدر عميق ميکند. تقريرنويسي آن هم تقريري که سطر به سطرش را استاد ببيند و اصلاح بکند بالاخره تذکر بدهد اين، انسان را عميق ميکند واقعاً. سرّ اينکه به لطف الهي حضرت آيت الله آملي يا ديگراني که در اين حد هستند قوّت پيدا ميکنند اين نحوه کار است. الآن مسئله بحث اصالت وجود مرحوم صدر المتألهين را شما ببينيد که چهجور بحث را دارد دنبال ميکند تعقيب ميکند. نميگذارد يک جايي بحث فرجي يا خللي در آن وجود داشته باشد. ابهامي وجود داشته باشد و ابهام رد بشود و نگذارد چيزي در ذهن و شائبهاي در ذهن خلجان نکند اين خيلي مهم است.
به هر حال شما آمديد گفتيد که وجود اصيل است بسيار خوب! گفتيد که ماهيت امري اعتباري است و ادله اينها را بيان کرديد و شبهات را رد کرديد اما مسئله اين است که اين فقط به اينها نيست ما در خارج يک اتفاقاتي را ميبينيم که اينها را بايد براي ما روشن کنيد و آن بحث متحدين است. بالاخره وجود و ماهيت در خارج هستند يا نيستند؟ آيا ماهيت در خارج به عرض وجود موجود است يعني در حد وجود در تراز وجود در سطح وجود موجود است يا نه؟ اگر در سطح وجود موجود نيست نحوه وجود ماهيت در خارج را شما شرح بدهيد. اينها هم مسئله است. شما وقتي ميگوييم «الشجر موجود» آيا شجر در خارج هست يا نيست؟ اين باز کردن شبهه است تحليل مسئله است و اينکه ما بخواهيم جوابش را از جناب صدر المتألهين بگيريم. يکي از مسائل فلسفي حالا اين فرمايشي است که در خود متن کتاب رحيق ملاحظه ميفرماييد بنده دارم خدمت دوستان و سروران عرض ميکنم که از چه درگاهي ما بخواهيم وارد بشويم يعني چهجوري استاد وارد شدند؟
ميگويند يکي از مسائلي که در فلسفه وجود دارد که از مسائل عام فلسفي است اين است که «الوجود إما واحد أو کثير». يکي از مسائل تقسيمي فلسفه که مرددة المحمول هم هست اين است که «الموجود إما واحد أو کثير» در باب کثرت فرمودند که کثرت دو گونه است يا کثرت ذاتيه است يا کثرت غير ذاتيه. اگر کثرت ذاتيه باشد از او به تقابل ياد ميکنيم يعني به هيچ وجه اينها باهم جمع نميشوند. کثرت هست اما اين کثرت به گونهاي است که به تقابل ذاتي برميگردد مثل وجود و عدم. مثل طرفين تضاد، سياهي و سفيدي. مثل ملکه و عدم ملکه. مثل تضايف که اين چهار تا را ميگويند غيريت ذاتيه دارد و غيريت ذاتيه همان تقابل است.
پس کثرت دو قسم است، يا به غيريت ذاتيه برميگردد يا به غيريت غير ذاتيه. اگر به غيريت ذاتيه برگشت همان بحث تقابل است که تنها چهارگانهاي دارد تقابل سلب و ايجاب، تقابل ملکه و عدم ملکه، تقابل تضاد، تقابل تضايف. اينها را ملاحظه فرموديد.
در باب وحدت چون گفتند که «الموجود إما واحد أو کثير» کثرت را بررسي کردند احکامش را بيان کردند اقسام عامّش را هم ذکر کردند و روشن شد که کثرت بر دو قسم است يا کثرت ذاتي که غيريت ذاتي را به همراه دارد و کثرت غير ذاتي يا غيريت غير ذاتي است که کثرت هست اما قابل جمع هم هستند. اما در نوع غيريت ذاتيه در حقيقت قابل جمع نيستند. در باب وحدت هم فرمودند که وحدت يعني چه؟ مساوقت با وجود را هم ذکر کردند و بعد گفتند وحدت دو قسم است يا وحدت محضه است يا وحدت غير محضه. وحدت غير محضه اين است که ما دو امر اصلاً نداريم يک حقيقت بيشتر نيست. يک وقت است که نه، وحدت غير محضه است که از وحدت غير محضه به اتحاد ياد ميشود که دو شيء هستند اما اين دو شيء، دو شيء بالفعل دو امر خارجي عيني نيستند. بلکه دو امري هستند که يک نحوه ارتباطي باهم ميتوانند داشته باشند اين را ميگويند وحدت غير محضه يا اتحاد. که نسبت بين وجود و ماهيت را در اين بخش دارند ارزيابي ميکنند به هر حال وجود و ماهيت در خارج هستند آيا به عنوان دو تا وجود مستقل هستند؟ قطعاً اين طور نيست. حالا توضيح ميدهند.
اگر دو تا امر مستقل منحاض از يکديگر نيستند آيا بينشان وحدت است؟ ميگويند بله، اما اينها وحدت غير محضه دارند بينشان اتحاد برقرار است. وجود و ماهيت باهم متحدند. اين اتحاد را بررسي ميکنيم که چه نحوهاي از اتحاد است که جناب صدر المتألهين در آن نظر نهايي وحدت حقيقت و مجاز ميبرند اين قدر مسئله مهم است. بله، وحدت يعني غير محضه که اتحاد باشد اينجا وجود دارد.
پس يک بار ديگه برگرديم «الموجود إما واحد أو کثير» کثرت که به غيريت برميگردد يا غيريت ذاتيه است يا غيريت غير ذاتيه. غيريت ذاتيه همان اقسام چهارگانه تقابل؛ سلب و ايجاب، ملکه و غير ملکه، تضاد و تضايف. حالا از اين بحث صرف نظر کنيم کاري با اينها نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: غيريت غير ذاتي قابل جمع هستند با هم.
پرسش: ...
پاسخ: مثلاً فرض کنيد مثل وحدت علم و عدالت. اين علم و عدالت غير هماند ولي قابل جمع هم هستند ميتواند در يک شخص هم علم باشد هم عدالت باشد. اما در بخش وحدت؛ وحدت را فرمودند که دو قسم است البته اينها تقسيمات عام است. يا وحدت محضه است آن جايي که اصلاً چيز ديگري در کنارش نيست. يا وحدت غير محضه است. در وحدت غير محضه به اتحاد ياد ميکنند حالا اين اتحاد قطعاً نميتواند بين دو امر وجودي باشد که ملاحظه فرموديد ديروز هم خوانديم امروز هم ميخوانيم از روي متن رحيق. دو تا امر وجودي نميتوانند باهم متحد باشند. چون هر کدام هستي خودش را دارد فعليت خودش را دارد آثار خودش را دارد. نميتواند مثل ارض و سما. ارض و سما که نميتوانند باهم متحد باشند. چون هر کدام شأنيت خودشان را دارند.
پس بايد يکيشان وجودي و اصيل باشد و ديگري يک امري به تبع و عرض باشد و امثال ذلک. نسبت بين وجود و ماهيت را در اين تراز دارند بررسي ميکنند ارزيابي ميکنند لذا ميگويند ماهيت به تبع وجود موجود است. آن چيزي که در نزد مثلاً برخي از مشائين بوده است و الا اينجور نيست که همانطور که جناب صدر المتألهين در تحليل فرمايش جناب شيخ بيان فرمودند ما ديروز خوانديم که عبارت صفحه 448 را ملاحظه بفرماييد سطر دوم «و ليس المراد من قوله و هو حاصل الهوية منهما جميعا في الوجود» يعني اينکه «انّ للماهية موجودية و للوجود موجودية أخري» اگر جناب شيخ الرئيس فرموده است که آن شيئي که در خارج به عنوان ممکن الوجود هست اين حاصل الهوية منهما هست يعني هم ماهيت وجود دارد و هم وجود وجود دارد و اين موجود ممکن «حاصل الهوية منهما» است اين منظورش نيست. «و ليس المراد من قوله» جناب شيخ که فرمود «و هو حاصل الهوية» يعني آن شيء ممکن در خارج «حاصل الهوية منهما» يعني «من الوجود و الماهية جميعاً في الوجود» اينکه أنّ للماهية موجودية و للوجود موجودية أخري» شما تحليل بفرماييد پس اينجوري نيست. يعني ما در خارج دو تا شيء نداريم که اتحاد پيدا کردند. دو تا امر وجودي نداريم. چهجوري هستند باهم؟ «بل الموجود هو الوجود بالحقيقة و الماهية متحدة مع الوجود ضرباً من الاتحاد» اين را ميگويند اتحاد يا همان وحدت غير محضه.
آقا، ماهيت با وجود در خارج چگونه هستند؟ شما داريد ميگوييد که «الشجر موجود» يعني هم شجر داريد هم «موجودٌ» داريد آيا شجر وجود مستقل دارد به لحاظ ماهيت؟ وجود شجر آيا وجود مستقل دارد که دو تا وجود باشند؟ اين هرگز امکان ندارد امتناع ذاتي دارد و فلسفه نميپذيرد. پس اينها چهجوري باهم موجودند؟ ميگويند يکيشان اصيل است آنکه در خارج وجود دارد وجود است و ديگري به ضربي و نوعي از اتحاد با اين وجود يافت ميشود. اين تحليلي است که جناب صدر المتألهين نسبت به فرمايش جناب شيخ الرئيس دارد اما اينجا الآن که خوانديم عبارتي که از متن اسفار ملاحظه فرموديد اين بيان صريح خودشان مبتني بر اصالت وجود و امثال ذلک است. پس يکي تصريح فرمايش جناب شيخ الرئيس بود که در صدر همين صفحه 448 ملاحظه فرموديد يکي تبيين اين وحدت است از نظر خود جناب صدر المتألهين که نحوه اتحاد و ارتباط ماهيت با وجود چگونه است؟
پس اين مسلّم است ملاحظه کنيد. اين مسلّم است که ما در خارج دو تا شيء بالفعل موجود که باهم بخواهند متحد بشوند نداريم نميشود. اين عبارت را ملاحظه بفرماييد که ما از کتاب بخوانيم. صفحه 462 هم هست اما اين صفحه 460 را ملاحظه بفرماييد اجازه بدهيد اين چند سطر را بخوانيم که در ذهن ما باشد. صفحه 460 را ملاحظه بفرماييد «منظور از وحدت كه در متن منظومه به ضرورت شعري آمده است همان اتحاد است و گرنه ماهيّات نيز هر يك، از آن جهت كه مشتمل بر ذات و ذاتيّات خود ميباشند، اعم از آن كه اعتباري و يا اصيل باشند، داراي وحدت هستند، گرچه بر اساس مساوقت» اين نکته خيلي نکته دقيقي است و کاربردي است و آن اين است که چرا ما ميگوييم ماهيت مثار کثرت است؟ ميگوييم «لو لم يحصل وحدة ما حصلت ـ إذ غيره» يعني غير از وجود «وحدة ما حصلت» چرا ماهيت مثار کثرت است؟ «إذ غيره مثار کثرت أتت» چرا؟
ببينيد ماهيت به دو طرف محدود ميشود يکي طرف جنس يکي طرف فصل. اين جنس و فصل در حقيقت حدّ وجودي است ميگويد من اين هستم. ذاتيات يعني اين بيرون از اين من نيستم وقتي ميگوييم انسان عبارت است از حيوان ناطق و اينها ذاتيات انسان هستند يعني چه؟ يعني من با غير ناطق هيچ ارتباطي ندارم. خائر طائر سابح من با آنها کاري ندارم. من عبارتم از حيوان ناطق. بنابراين ماهيت چون به دو طرف جنس و فصل ختم ميشود خودش را بسته و هيچ ربطي با ديگري ندارد و لذا با ماهيت متحد نميشود. «إذ غيره مثار کثرة أتت» ولي وجود عرض کنم که هيچ حدي ندارد ميتواند با همه چيز جمع بشود. دهها مفهوم رويش بار بشود وجود «ممکن، حادث، بالقوة، مصنوع، مخلوق» همه را به او بگو حاضر هست با همه متحد ميشود ولي در ارتباط با ماهيت چون ماهيت محدود با جنس و فصل هست خودش را جدا ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: ماهيت يعني ذاتيات اشياء.
پرسش: ...
پاسخ: بله، در خارج که ماده و صورتاند جنس و فصل که نيست. ماده وقتي ميآيد در ذهن، ميشود جنس. صورت ميآيد به ذهن، ميشود فصل. جنس و فصل يعني چه؟ يعني ذاتيات يک شيء. انسان يعني چه؟ انسان يعني حيوان ناطق. هر چه غير حيوان ناطق باشد در اين محدوده جمع نميشود. پس ماهيت با چيزي متحد نميشود فقط خودش است. اگر حيوان ناطق بود در اين ظرف هست اگر نه نه.
پرسش: ...
پاسخ: نه، با وجود که متحد نميشود. شايد که در فلسفه نداريم. ببينيد ما ميگوييم يک حقيقتي داريم بنام انسان. ميگوييم اين حقيقت چهجوري شکل ميگيرد؟ ميگويند آقا، با ذاتياتش شکل ميگيرد. ذاتياتش يعني چه؟ يعني جنس و فصل. ديگه يعني چه؟ يعني هر چه غير از اين جنس غير از اين فصل باشد در اين ماهيت راه ندارد. در اين ماهيت هم جمع نميشود. الآن انسان با شجر جمع ميشود؟ انسان با حجر، انسان با ارض، انسان با سما جمع ميشود؟
پرسش: ...
پاسخ: اينها به لحاظ ماهيت که نيست، به لحاظ وجود است. بله وجود انسان ببينيد آن وقتي که يک جماد تبديل به نبات ميشود جماديت را از دست ميدهد ذاتيت جماد را که ندارد. به لحاظ وجودي رشد ميکند به قول شما بالنده ميشود ولي آن بلندگي به لحاظ ماهيت نيست. ماهيت که بالنده نميشود ماهيت که تشکيکبردار نيست. ماهيت ميگويد من اين هستم. ماهيت درخت يعني چه؟ يعني جسم نامي. اگر از اين حد خارج شدي، ديگه جسم نامي نيستي. ماهيت يعني اين. ماهيت يعني ذاتياتش تأمين کننده آن ذات و حقيقت هستند.
بحث از اصل اتحاد يعني بحث از هستي آن، بحث فلسفي است که آيا «الوحدة» يا «الاتحاد موجود أو لا»؟ زيرا اتحاد از شؤون وحدت است و وحدت و کثرت هر دو از مسائل تقسيمي فلسفه هستند. «الموجود إما واحد أو کثير» در مباحث تقسيمي اينها را باهم خوانديم ولي يک مروري بکنيم ببينيم در مباحث تقسيمي وحدت و کثرت همانگونه که در بحث احکام کثرت، غيريت را به ذاتي و غير ذاتي، چون يکي از احکام کثرت چيست؟ غيريت است. اگر غيريت نباشد کثرت نيست. پس از احکام کثرت، غيريت است. غيريت چند قسم است؟ غيريت دو قسم است غيريت ذاتيه که همان تقابل است و غيريت غير ذاتيه. غيريت را به ذاتي و غير ذاتي، و غيريت ذاتي را که تقابل ناميده ميشود به چهار قسم تقسيم ميکنند همان تقابل تناقض سلب و ايجاب که ... ملکه و عدم ملکه تضاد و تضايف.
اما در بحث از احکام وحدت نيز وحدت را به وحدت محضه و وحدت آميخته با کثرت تقسيم کرده و وحدت آميخته با کثرت را اتحاد ناميدند و از آن به هوهوية نيز ياد ميکنند زيرا هوهوية رمز اختصاري دو تا هو است که متحد ميباشد. اين را رد شديم.
پس ما اتحاد را در اينجايي داريم که دو امر باهم متحد ميشوند که وحدت غير محضه است. وحدت محض مثل اينکه شجر، حجر، سما، ارض که با هيچ چيزي اينها باهم ولي وحدت غير محضه اين است که يک شيئي با شيء ديگر بخواهد اتحاد پيدا بکند وحدت وجود و ماهيت. «اتحاد كه همان وحدت آميخته با كثرت است، تنها در جايي متصور است كه دو شيئي باشند» اصلاً اتحاد در آن جايي است که دو شيء باشند «كه بيش از يكي از آن دو اصيل نباشد» چون دو تا اصيل بخواهند باشند نميشود. «بنابر اين» همين صحبتي که ما آمديم سراغ متن، همين جاست «بنابراين اگر دو شيء واقعي در بين نباشند، مانند جايي كه دو امر باطناً، يعني در معنا و مفهوم، يگانه هستند و ظاهراً، يعني در لفظ، دوگانه ميباشند، معناي حمل تحقّق پيدا نميكند؛ زيرا در حمل، دو مفهوم مغاير بر يكديگر حمل ميشوند» ما در حمل چه داريم؟ در عين حالي که غيريت داريم، وحدت هم داريم. مثلاً ميگوييم که «زيد عادل» ما يک چيزي داريم بنام عدالت، يک حقيقتي هم داريم بنام زيد. الآن ميخواهيم بين زيد و عدالت يک پيوندي ايجاد بکنيم. بايد يکي باشد و ديگري هم به او ارتباط پيدا بکند و الا اتحاد اتفاق نميافتد.
ميفرمايند که معناي حمل زماني تحقق پيدا ميکند که دو مفهوم مغاير بر يکديگر حمل بشوند مثلاً زيد يک مفهومي است عدالت يک مفهومي است اينها بر همديگر حمل ميشود ميگوييم «زيد عادل» و اينجا اتحاد شکل ميگيرد «و حال آن كه در اين صورت دوگانگي و تغايري در ميان نيست» يعني در جايي که اينها باطناً و لفظاً از هم جدا باشند. «و همچنين اگر دو شيء باشند و ليكن هر دو اصيل باشند» آيا ميشود دو تا وجودي که هر دو اصيل هستند با هم متحد بشوند؟ ميگويند نه. چرا؟ ميگويد «اتحاد و حمل واقع نميشود» بين دو شيء اصيل، چرا؟ «زيرا اگر دوئيت بين دو شيء اصيل باشد، آن دو شيء حقيقةً مغاير يكديگر خواهند بود و دو شيئي كه داراي تغايري حقيقي هستند، كثرت محضه داشته و قابل حمل بر يكديگر و اتحاد نميباشند» آقايان، ما اتحاد را کجا داريم؟ اتحاد را در جايي داريم که ما بتوانيم يک نوع رابطهاي را و حمل را ايجاد کنيم. هوهوية ايجاد کنيم. شجر و حجر آيا راه هوهوية ما بينشان داريم؟ اگر اين دو تا هر دو اصيل باشند دو تا امر مغايرند ما که نميتوانيم بين دو تا امر مغاير هوهوية و اتحاد ايجاد کنيم. بايد دو تا امري باشند که يک نحوه اتحاد و ارتباطي با يکديگر داشته باشند و ما يکي را بر ديگري حمل بکنيم.
وقتي ميگوييم «زيد عادل» يک نوع مغايرتي هست اما يک نوع اتحادي هم ميتوانيم داشته باشيم ولي شجر و حجر، ارض و سماء مغايرت محضه دارند. مغايرت محضه جا براي اتحاد ايجاد نميکند. اما مغايرت غير محضه مثل «زيد و عادل» ميتواند جاي اتحاد را ايجاد بکند. ميفرمايد که «زيرا اگر دوئيت بين دو شيء اصيل باشد» صفحه 461 اول صفحه «زيرا اگر دوئيت بين دو شيء اصيل باشد» آن دو شيء حقيقتاً مغاير يکديگر خواهند بود» اين حقيقتاً يعني حقيقت محضه يعني کثرت محضه «و دو شيئي که داراي تغايري حقيقي هستند، کثرت محضه داشته و قابل حمل بر يکديگر و اتحاد نميباشند».
ما همه را از روي متن نخوانيم دوستان إنشاءالله مطالعه خواهند فرمود. ميرويم به سراغ آن شاهدي که ما دنبالش هستيم. ما ميخواهيم چه بگوييم آقايان؟ ما ميخواهيم بگوييم که بين وجود و ماهيت در خارج يک پيوندي وجود دارد يک اتحادي هست و اينها دو امر مغاير محضه نيستند که دو تا امر وجودي باشند يک ماهيت وجود داشته باشد که اصيل باشد يک وجود، وجود داشته باشد که اصيل باشد که اتفاقاً ظاهر فرمايش جناب شيخ الرئيس چنين چيزي ميرساند که «حاصل الهوية منهما جميعا» آن عبارتي که از جناب شيخ الرئيس خوانديم و مرحوم صدر المتألهين آن را تحليل کردند و گفتند اين مراد مرحوم شيخ است اين است، نه يعني ما دو تا شيء اصيل داريم در خارج و يک امر ديگري از اين دو تا امر اصيل تشکيل شده است، اين اصلاً شدني نيست. اين شدني نيست. اين تبييني است که جناب صدر المتألهين در مقام دفاع از فرمايش جناب شيخ الرئيس دارد. اينکه جناب شيخ الرئيس فرمود است که اين امر ممکن در خارج «حاصل الهوية منهما جميعا» هست، اين يعني چه؟ آيا مراد اين فرمايش يعني اينکه ما دو تا شيء داريم در خارج که ماهيت موجود است وجود دارد، يک؛ وجود هم وجود دارد، دو؛ آن وقت اين شيء ممکن از اين دو تا مر موجود تحقق پيدا کرده. اين يعني چه؟ يعني هم ماهيت اصيل است هم وجود اصيل است. دو تا امر اصيل که نميتوانند در خارج باهم باشند، چون امر اصيل مغاير با ديگري است ذاتاً. دو تا امر مغاير که نميتوانند اتحاد داشته باشند.
براساس اين جناب صدر المتألهين آمده در مقام تبيين فرمايش جناب شيخ الرئيس فرمودند «ليس المراد من حاصل الهوية منهما جميعا» يعني اينکه «للماهية موجودية و للوجود موجودية أخري» اينجوري که نيست. بلکه يکي وجود دارد و همان حقيقت است و ديگري به تبع يافت ميشود. براساس همين تحليل آمدند مبناي خودشان را هم بيان کردند و الآن دارند نحوه اتحاد و ارتباط بين وجود و ماهيت را در خارج تشريح ميکنند حالا عبارت خودشان را نگاه کنيد عبارتي که الآن خوانديم.
پرسش: ...
پاسخ: خدا خيرتان بدهد يک سؤال بسيار خوب و شريفي است خيلي هم فضا را باز کرده از شما ممنونيم از اين سؤال خوب. پيرامون جواب اين، ما ميگوييم که هر امر اعتباري در مقابل امر حقيقي است. شما الآن آمديد سه قسم کرديد گفتيد امر اعتباري يا باطل الذات است يعني ما يک حقيقتي داريم که اصلاً هيچ چيزي نيست نيش قلي است. يا يک امر حقيقي است در مقابل امر ببخشيد امر اعتباري است به لحاظ قراردادي است يا امر اعتباري است يعني امر مجازي است. انتزاعي است در ذهن است. ما ميگوييم اولاً اعتباري منحصر در اين سه قسم نيست. اعتباري در مقابل حقيقي است هر وقت حقيقتي داشتيم يک امر اعتباري هم در کنارش ميتوانم داشته باشيم و اين اگر ما حقيقت را بيش از اين سه ديديم ميتوانيم نوع چهارم و نوع پنجم و اعتباري را هم همينطور.
مراد از حقيقت و اعتباري که در اينجا داريم ميخوانيم کاملاً يک امر فلسفي است يعني ما در عالم هستيشناسي به دنبال حقيقت هستيم. حقيقت در کجا وجود پيدا ميکند؟ به تعبيري که الآن جناب صدر المتألهين ميگويد، در وجود حقيقت پيدا ميکند. اگر در وجود حقيقت پيدا ميشود پس ماهيت چه شأني پيدا ميکند؟ ميشود شأن اعتباري. پس بنابراين ما هيچ ابايي نداريم از اينکه بگوييم يک اصطلاحي جعل شده و اين اصطلاح غير از آن چيزي است که در ادبيات آمده است. بله، در ادبيات ما ميگوييم که اينها اعتبارياند مجازند اما آنجا مجاز در کلمه است اما اينجا مجاز در اسناد است خيلي فرق است. چقدر زيبا مخصوصاً حضرت استاد بيان فرمودند.
مجاز در اسناد يعني چه؟ يعني وقتي ميگوييم که «وجود الشجر موجود» اين «موجود» اسناد پيدا ميکند به وجود شجر و اين اسناد، اسناد حقيقي است. ولي وقتي ميگوييم که «ماهية الشجرة موجودة» ميگوييم اين اسناد موجوديت به ماهيت اين اسناد مجازي است. يعني چه مجازي است؟ يعني در دار حقيقت ماهيت وجود ندارد. ما مجاز در اسناد داريم نه مجاز در کلمه. در مجاز در کلمه وقتي ميگوييم «زيد اسد» اينجا مجاز در کلمه است و ما اسد را بجاي زيد بکار برديم اين تمام شد. اين مجاز در ادبيات است ولي در حکمت چون آقايان در حکمت ملاحظه بفرماييد يک اصل ما داريم و آن بحث وجود است همه حرفها و همه سخنان بايد منتهي بشود به هستي و وجود. در هر کجا که هستيم. اگر در برخي جاها از علت و معلول صحبت ميکنيم اگر وحدت و کثرت را صحبت ميکنيم اگر بحث از مواد ثلاث بحث ميکنيم هر بحثي را شما داريد بايد به وجود برگردانيد چرا؟ چون موضوع اين علم وجود است. موضوع اين مسائل هم يا وجود است يا اقسام وجود احکام وجود و امثال ذلک.
اما در خصوص اين سؤال اصلي و روشنگري که ميآيد فضاي بحث ما را روشن ميکند که آيا ما در نسبت بين وجود و ماهيت بايد چه حرف نهايي را بزنيم؟ ما به لحاظ براهين و استدلالهاي فلسفي رسيديم به اينکه وجود اصيل است و ماهيت امر اعتباري است شما براي ما روشن کنيد نسبت بين وجود و ماهيت در خارج چگونه است؟ آيا دو امر اصيلاند؟ آيا يک امر اصيل است و ديگري هم نيمه اصيل است و تبعي؟ يا نه، اصلاً آن چيزي که در خارج هست بيش از وجود نيست و ماهيت يک امري است اعتباري و به عرض وجود در ذهن موجود است و اسناد وجود به او اسناد مجازي است و اين اعتبار است و اين منظور از اعتباري بودن ماهيت است. اين را ميخواهند بگويند.
در حکمت اشراق همانطور که عبارت را ملاحظه ميفرماييد اينها ميگويند محجوب از کشف و شهود هستند اينها هيچ. اما در نزد مشائين مسئله ماهيت و وجود يک نوع همترازي داشت که حتي جناب شيخ الرئيس اين تعبير را فرمودند که «هو حاصل الهوية منهما جميعا» يعني تا اين حد نسبت به ماهيت اينها اعتنا داشتند چون گفتند که بالاخره در خارج الآن شجر هست همانطوري که وجود شجر هست خود شجر هم هست.
بنابراين يک نحوه موقعيت وجودي براي ماهيات در خارج داشتند و نميگفتند اسناد وجود به ماهيت در خارج يک اسناد مجازي است. اما در حکمت متعاليه روشن شد که چون جز وجود هيچ چيزي در خارج نيست «ما شمّت رائحة الوجود» ماهيات از وجود هيچ بويي نبردند. هر چه که هست اين است. ماهيت يعني چه؟ يعني ماهيت «من حيث هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» تمام شد و رفت. اگر يک ذره اعتباري هم پيدا ميکند بخاطر اين است که در کنار وجود ديده ميشود وگرنه خودش هيچ چيزي ندارد. اين در کنار وجود ديدن، لازمهاش اين ميشود که اسناد وجود به او بشود و اين اسناد بشود اسناد.
ما يک اسناد به وجود شجر داريم يک اسناد به ماهيت شجر. آن وقتي که ميگوييم «وجود الشجر موجود» اين اسناد، اسناد حقيقي است. وقتي ميگويم «ماهية الشجر موجودة» اين اسناد، اسناد مجازي است. اين اسناد باعث ميشود که ما ماهيات را امر اعتباري بشناسيم و در اين سطح ميتوانيم بکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا عرض کنم که همين است وقتي که ما ادله اصالت وجود را نگاه کرديم و به ماهيت هم نگريستيم و ماهيت را واقعاً يک امري دانستيم که جز ذاتيات و تقرر ماهوي چيزي براي او نيست و واقعاً مسلوب است از ذاتش صحت سلب دارد وقتي ميگوييم که ماهيت «من حيث هي هي ليست الا هي» صحت سلب دارد «لا موجودة» يعني ما وجود را از ذات ماهيت سلب ميکنيم پس بنابراين ماهيت وجود ندارد. ما همچنان اين بحث را إنشاءالله باهم فردا هم خواهيم داشت و نوع رابطه بين ماهيت و وجود در خارج را إنشاءالله باهم گفتگو ميکنيم. اين سخن ناتمام نماند عبارتهاي حضرت استاد هم در اين رابطه خيلي گاهي اوقات حاج آقا بيان فرمودند بيانشان خيلي شيوا و رساست. گاهي اوقات قلم زدند. آن جايي که قلم ميزنند خيلي مطلب عمق پيدا ميکنند اينجا جاهايي است که حضرت استاد قلم زدند و مطلب حتماً بايد با همفکري إنشاءالله دوستان روشن بشود.