1401/03/16
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، توضيح و تنبيهتاريخ جلسه: 16/03/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، توضيح و تنبيهتاريخ جلسه: 16/03/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 104جلسه 104
موضوع: اصالت وجود
«فقد علم من كلامه أنَّ المستفاد من الفاعل أمر وراء الماهية ومعني الوجود الإثباتي المنتزع. وليس المراد من قوله وهو حاصل الهوية منهما جميعاً في الوجود، أنَّ للماهية موجودية وللوجود موجودية اُخري».
مستحضريد که ما همچنان در فصل هفتم از مسلک اول از جلد اول اسفار در پيرامون عمدهترين مسئله فلسفي يعني بحث اصالت وجود هستيم و جناب صدر المتألهين اين بحث را از امّهات مسائل فلسفي ميدانند و براي تبيين آن و دفع شبهات و شکوک مباحث فراواني را بيان ميکنند. نکتهاي که بحث امروز ما هست تبيين فرمايش جناب شيخ الرئيس در الهيات شفا است. هر جا که مسائل اوجي ميگيرد و يک نوع تفاوتي با ديگر مباحث هست جناب صدر المتألهين سعي ميکنند که شواهدي را از اعلام و بزرگان نقل بکنند که مؤيدي براي اين نظريه خودشان باشد. گرچه در يک جايي فرد و وحيد هم باشند فريد و وحيد هم باشند نظر خودشان را دارند ولو مؤيدي نداشته باشد اما به هر حال همراه داشتن برخي از اعلام و شخصيتهاي تأثيرگذار ميتواند مؤثر باشد.
يک متني را از الهيات شفا بيان فرمودند که اين متن ضمن تأييد بر اصالت وجود، يک سخني دارد که اين سخن را جناب حکيم صدر المتألهين توضيح ميدهند. به عبارتي ديگر همانطوري که در جلسه قبل عرض شد، اين دو پيام دارد، يک پيام صريح و روشن دارد فرمايش جناب شيخ الرئيس و يک فرمايشي دارد که يک مقدار مجمل هست با بيان تفصيلي حضرت صدر المتألهين اين مسئله روشنتر خواهد شد. عبارت جناب شيخ الرئيس را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد. اينکه فرمود «و مما يدل علي انّ الوجود موجود في الأعيان» يعني تقريباً چهار پنج سطر قبل از اين بحث امروز ما ميفرمايند «و مما يدل علي انّ الوجود موجود في الأعيان» اينکه وجود در خارج موجود هست عينيت دارد نه فقط يک امر ذهني انتزاعي باشد. کلامي است که جناب شيخ الرئيس در الهيات شفا دارند.
چه فرمودند؟ سخن ايشان اين بود همانطوري که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد اين است که «و الي يجب وجوده بغيره دائماً إن کان، فهو غير بسيط الحقيقة لأن الذي له باعتبار ذاته غير الذي له باعتبار غيره و هم حاصلة الهوية» تا کلمه قبل از «و هو» اين همين اسناد وجودات اشياء به ذات باري تعالي که تنها اوست که بسيط است و بسيط الحقيقه است اما ماسواي او داراي دو بُعد هستند يک بُعد وجودي که اسناد به واجب پيدا ميکند که از ناحيه واجب سبحانه و تعالي موجود ميشوند و يکي هم به اعتبار ذاتشان. اين مسئله بيان شده است پس اينکه به اعتبار غير و واجب وجودشان محقق و عينيت دارد اين پيام صريحي است که جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا در اين بيان دارند يعني موجودات به لحاظ وجودشان در خارج عينيت و تحقق دارند و اين عينيت و تحقق هم از ناحيه واجب الوجود که بسيط الحقيقه هست دارد اعطاء ميشود. اما همين موجودات به لحاظ ذاتشان و ماهياتشان هم يک نحوه تقارني و تقاربي با اين وجود پيدا ميکنند که موجودات داراي يک وجودي ترکيبي ميشوند. واجب سبحانه و تعالي بسيط الحقيقه اما موجودات مرکّب از وجود و ماهيتاند. اين مرکّب از وجود و ماهيت بايد توضيح داده بشود که آيا در خارج ما دو چيز داريم يکي وجود و ديگري ماهيت، يا نه، در خارج يک حقيقت بيشتر بنام وجود راه ندارد و ماهيت به همراه اوست تبع اوست يا به عرض او يافت ميشود. پس پيام صريح و قاطع و روشن جناب صدر المتألهين اين است که موجودات در خارج عينيت دارند برخلاف آنچه که جناب حکيم سهروردي و ديگران ميانديشند که موجود فقط يک امر مفهومي ذهني و انتزاعي است نه! موجودات در خارج به لحاظ وجود عينيت دارند و اين وجودشان هم از ناحيه علت و واجب الوجود که بسيط الحقيقه است دارد عطا ميشود.
اما چون اينها ماهيت با آنها هست يک امر ترکيبياند غير از واجب سبحانه و تعالي که ماهيته إنّيته «أي ليس وراء وجوده الخاص به» يعني «ليس له ماهية وراء وجوده الخاص به». اين بيان را جناب شيخ الرئيس داشتند. الآن جناب صدر المتألهين دارند اين بيان را تحليل ميکنند و پيام اجماليشان را به تفصيل تبديل ميکنند. پيام صريح ايشان اين است که وجود در خارج عينيت دارد. محقق است و به اصطلاح يک امر ذهني و انتزاعي صرف نيست. پس جناب شيخ الرئيس به اين امر اذعان دارد لذا ميفرمايد که وجودات اشياء، وجودات موجودات به لحاظ اسنادشان به واجب سبحانه و تعالي يعني اينکه واجب براي آنها وجود جعل کرده است ترديدي نيست. ولي آيا اينها مثل واجب بسيط الحقيقهاند يا نه، مرکب از ماهيت و وجود هستند؟ که لذا ميفرمايد که وجود اينها حاصلي است از وجود و ماهيت. اين تعبير را هم ملاحظه بفرماييد «و هو حاصل الهوية منهما» يعني اين موجودات در خارج حاصل الهويه هستند از وجود و ماهيت. «کل ممکن زوج ترکيب له ماهية و وجود» که اين قواعد فلسفي از اين جاها گرفته ميشود. اين سخنان، قاعدهسازند. سخناني همانند بيانات جناب شيخ الرئيس قاعده ميسازد که «کل ممکن له زوج ترکيبي له ماهية و وجود».
«فلذلک» جناب شيخ الرئيس ميفرمايند «لا شيء غير الواجب عري عن ملابسة ما بالقوة» هيچ شيئي غير از واجب عاري از اين دو حيثيت نيست، حيثيت ذاتي و ماهوي، و حيثيت وجودي. «باعتبار نفسه و هو الفرد و غير الواجب زوج ترکيبي» که اين عبارت را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد. الآن جناب صدر المتألهين اين بيان را دارند تشريح ميکنند که آن بخش صريحش بيان بشود، يک؛ آن بخش مبهمش تبيين بشود، دو.
«فقد علم من كلامه» شيخ الرئيس که چه؟ که «أنَّ المستفاد من الفاعل أمر وراء الماهية» يک «ومعني الوجود الإثباتي المنتزع» دو. يعني آنچه که از ناحيه واجب سبحانه و تعالي جعل شده و قرار داده شده، يک حقيقتي است غير از ماهيت، يک؛ و غير از مفهوم انتزاعي وجود، دو. «فقد علم من کلامه أنّ المستفاد من الفاعل» آنچه که از ناحيه فاعل جعل ميشود و استفاده ميشود چيست؟ يک حقيقتي است «امر» حقيقتي است که «أمر وراء الماهية» يک «و وراء معني الوجود الإثباتي المنتزع» دو. پس آن چيست؟ آن حقيقت عيني وجود است.
اين بخش اول فرمايش جناب شيخ. اما بخش دوم که ايشان فرمودند «حاصل الهوية منهما» اين را دارند توضيح ميدهند. اين نه يعني اينکه در خارج ما دو شيء داريم يکي وجود و ديگري ماهيت که اينها باهم به عنوان دو تا وجود موجودند، اين نيست. «و ليس المراد من قوله» جناب شيخ که فرمود: «وهو حاصل الهوية منهما جميعاً في الوجود»، اينکه «أنَّ للماهية موجودية وللوجود موجودية اُخري» نه اينکه در خارج ما دو چيز داريم يک ماهيت داريم که اين ماهيت وجود دارد عينيت دارد تحقق دارد، يک. و يک وجودي داريم که از ناحيه جاعل جعل ميشود، دو. «و ليس المراد من قوله» جناب شيخ الرئيس که فرمود «و هو حاصل الهوية منهما جميعا في الوجود» که چه؟ که «أنّ للماهية موجودية و للوجود موجودية أخري» اينجور نيست که ماهيت يک وجودي داشته باشد و وجودش هم يک موجود ديگري داشته باشد.
پس مراد چيست؟ «بل الموجود هو الوجود بالحقيقة» بلکه آن چيزي که در خارج موجود است يک چيز بيشتر نيست و آن عبارت است از وجود. اما «والماهية متحدة معه ضرباً من الاتحاد» پس ما دو تا شيء که فرمود «و حاصل الهوية منهما جميعا» نه اينکه ما دو تا شيء داشته باشيم نه! وجود و ماهيت در خارج هستند اما «ضرباً من الاتحاد» يک نوع معيت و همراهي ماهيت با وجود دارد که او را از آن دو تا شيء بودن اصلاً جدا ميکند. اصلاً الآن پاراگراف بعدي دارند توضيح ميدهند ما نميتوانيم دو تا وجود داشته باشيم در خارج که با هم متحد بشوند. يک وجود است که اصيل است و ديگري به تبع و عرض. و الا دو تا وجود نميشود که دو تا وجود بالفعل يک وجود باشند. نميشود يک شيء در خارج دو تا فعليت داشته باشد يک فعليت وجودي و يک فعليت ماهوي. «بل الموجود هو الوجود بالحقيقة و الماهية متحدة معه ضربا من الاتحاد».
البته هيچ ترديدي نيست که اينها در ذهن دو تا هستند «في انّ الوجود زائد و عارض علي الماهية في الذهن». «ولا نزاع[1] لأحد في أنّ التمايز بين الوجود والماهية إنّما هو في الإدراك لا بحسب العين» اين قصه روشن است براي ما که در حقيقت اين اختلافي که بين وجود و ماهيت و زيادتي و عروضي که مطرح است اين به لحاظ ذهن است به لحاظ ادراک است به لحاظ تعقل است و الا به لحاظ عينيت نميشود که يک حقيقت در خارج به دو حقيقت متصف باشد. «و ليس» اين را دقت بفرماييد «بل الموجود هو الوجود بالحقيقة» آنکه در خارج موجود است يعني چه؟ يعني فقط وجود دارد. «الشجر موجود، الحجر موجود، الأرض موجود، السماء موجود» يعني ما يک حقيقت داريم در خارج و آن وجود شجر و وجود حجر است، وجود ارض است و وجود سماء است. ماهيتش چه؟ ماهيتش با وجودش يک نحوه از اتحاد را دارند که بيان شده است اين اتحاد يک اتحاد حالا بالتبع است يا بالعرض و المجاز است و امثال ذلک. و الا نميشود که يک امر در خارج به دو مسئله و به دو حقيقت موجود باشد. «والماهية متحدة معه ضرباً من الاتحاد، ولا نزاع لأحد في أنّ التمايز بين الوجود والماهية إنّما هو في الإدراك لا بحسب العين» اين به لحاظ خارج تمايزي نداد بلکه به حسب ذهن اين تمايز است.
حاج آقا يک تعليقهاي در اين ذيل دارند که اينجا ميفرمايند که حالا اين سخن جناب صدر المتألهين يک مقدار شايد مبالغه آميز باشد و ما مناسبتر است که اينجوري بگوييم: «أي لا ينبغي النزاع» يعني با تحليلي که ما ارائه کرديم و استدلالي که بيان کرديم که نميشود در خارج يک شيء به دو وجود موجود باشد، ديگه شايسته نيست نزاع و اختلاف نظر در اينکه يک حقيقت در خارج به دو امر موجود است. اين تعبير جناب شيخ الرئيس در الهيات شفا که فرمود «و هو حاصل الهوية منهما جميعا» شما حساب بفرماييد اين چه به ذهن ميزند؟ اگر نباشد تحليل فلسفي که جناب صدر المتألهين ميفرمايند ذهنها ميرود به سمت اينکه بگويد در خارج هم وجود هست و هم ماهيت. چرا؟ چون ايشان با صراحت تمام فرمود «و هو حاصل الهوية منهما جميعا» تأکيد کرده آن شيئي که در خارج هست مرکّب از وجود و ماهيت است اما اين ترکيب را بايد توضيح داد که آيا اين ترکيب، ترکيب دو امر وجودي حقيقي است يا يک امر حقيقي اصيل و ديگري به تبع او و به عرض او يافت ميشود؟ اين تبيين، تبيين بسيار لازمي بود که جناب صدر المتألهين عهدهدار اين تبيين شد تا کسي زعم و خيال اين مسئله را نداشته باشد که جناب شيخ الرئيس به هويت جمعي ماهيت و وجود در خارج اعتراف ميکند. اگر نباشد اين تحليلهاي عميق فلسفي، راهي که شاگردان و پيروان يک مکتب ميروند همين است. يعني شما حکمت متعاليه را جدا کنيد، اين بيان جناب صدر المتألهين را شما جدا بکنيد و اين فرمايش جناب شيخ الرئيس را به دست اهل فلسفه بدهيد. اين غير از اين نميفهمد که بگويد در خارج «حاصل الهوية منهما جميعا» است و آن همان سخني است که ميگويند «کل ممکن زوج ترکيبي و له ماهية و وجود». اين زوج ترکيب درست است ترديدي در آن نيست، اما چه نوع زوجيتي است؟ چه نوع ارتباطي بين وجود و ماهيت است؟ که جناب صدر المتألهين تحليل کرد که يکي اصيل است و ديگري امر اعتباري و اين اعتباري را هم که مستحضريد تا کجا پيش بُرد و آن اصالت را تا کجا پيش بُرد. خيلي کار عميقي را جناب صدر المتألهين هم در باب اصالت وجود داشت که آن اصالت را شرح بدهد. و هم در ارتباط با اعتباريت ماهيت داشت که او را به ذهن پيش ببرد. ولي اين دو تا کار عميق بود. تا قبل از تحليلهاي عميق صدرايي، ما بين ماهيت و وجود، تفکيک دقيق فلسفي نداشتيم. ميگفتيم به هر حال آنکه در خارج است هم شجر است هم وجود شجر است. و لذا «کل ممکن زوج ترکيب له ماهية و وجود» اما از ما سؤال بکنند که يعني آيا ماهيت وجود دارد و وجود شجر هم وجود دارد، يعني دو تا شيء در خارج موجود هستند؟ اين به عقل فطري ميگوييم نه. يک شيء که در خارج دو تا شيء نيست. اگر يکي هست، آن يک شيء خارج آيا مصداق ماهيت است مصداق شجر است يا مصداق وجود است؟ جناب مرحوم علامه طباطبايي در اول نهايه با اين تقرير دارد شروع ميکند.
ميگويد ما در خارج يک حقيقتي ميبينيم شجر، حجر، ارض، سماء. ولي در تا عنوان بر او اطلاق ميشود «الشجر الوجود، الحجر الوجود» آنکه در خارج است آيا مصداق الشجر است يا مصداق الوجود است؟ اگر مصداق الشجر باشد يعني ماهيت اصيل است. اگر مصداق الوجود باشديعني وجود اصيل است. با اين تحليل ميروند سراغ مسئله و با استدلال روشن ميکنند که آنکه مصداق اين دو مفهوم است آنکه در خارج است مصداق مفهوم وجود است.
اين مطالب آقايان، تأکيدش خوب است ذهن با اينها تمرين ميکند شما حتماً با بيان، با قلم، حتماً تقرير بفرماييد. يکي از موفقيتهاي حضرت حاج آقاي ما در تقريرنويسي است. فرمودند که ما اين مطلب مطلب بسيار ارزشمندي است. ميفرمايند ما وقتي درس مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي در تهران شرکت کرديم آن وقتها سنّشان بيست و دو سه سال بود شرکت کردند، يا کمتر بيست سالشان بود، شرکت کردند مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي اينها را به تقريرنويسي آشنا کرد و گفتند درس را تقرير کنيد درس را.
اينها از آمل آمده بودند و خيلي آشنا نبودند و تقريرنويسي را در حقيقت حاج آقا از مرحوم استادشان آقا شيخ محمدتقي آملي آموختند. حاج آقا فرمودند که ما به استادمان عرض کرديم که شما دفترتان را بدهيد ما ببينيم شما چهجوري مينويسيد براساس آن. از همان روز ديگه شروع کردند براساس اين جزوه، تقريرنويسي را آموختند و روزي نبود وقتي اولين روز وارد درس امام شدند در قم، شروع کردند به تقريرنويسي، اين کتاب تحرير الاصولي که از حاج آقا جاپ شد از روز اول ورودشان به درس تا پايان. درس مرحوم محقق داماد هم که شرکت کردند از روز اول اين تقريرنويسي را داشتند تا آخرين روزي که در درس ايشان بوند. درس مرحوم آيت الله بروجردي که شرکت ميکردند از اول تا آخر، درس مرحوم آقاي ميرزاهاشم آملي همه اساتيدشان از آن به بعد با تقريرنويسي، حاج آقا ذهنشان استقرار پيدا کرد الآن همين فقه را حاج آقاي ما ميفرمودند که مدتها براساس جواهر با همبحثها سيزده چهارده سال بود درس مرحوم آقاي داماد، بحث و مباحثه ميکردند. مباحثه ميکردند تقرير هم داشتند و اين استقرار ذهني که الآن ملاحظه ميفرماييد محصول آن کار است. کار قلمي، کار زباني، کار بياني و البته تدريس هم که بود و ديگه تثبيت ميکند. اگر تقرير باشد مباحثه باشد تدريس باشد طبعاً ميماند به لطف الهي. اين ممارست خيلي کار ارزشمندي است.
ما الآن ميبينيم که مرحوم صدر المتألهين چهجور دارد واقعاً ذهن ما را تمرين ميدهد ممارست ميکند که ما در فضاي اصالت وجود مستقر باشيم. خيليها تا پايان فلسفه ميروند ميدانند يک مسئلهاي وجود دارد بنام مسئله اصالت وجود، نميدانند که اين دارد چکار ميکند با آدم! و اگر اين اصالت وجود به لحاظ فلسفي مستقر بشود چه اتفاق عظيمي را به لحاظ باورهاي ذهني در خصوص معرفت و شناخت جهان هستي و ساير معارف ديگر به همراه دارد. خيلي مسئله مهمي است. ملاحظه ميفرماييد که ما را رها نميکند. ما الآن ديگه نميتوانيم بالاخره ميرسيم به پايان درس امسال و ديگه از پايان هفته اين درس تمام ميشود ولي از ادامه سال بعد هم همچنان اين بحث را خواهيم داشت کما اينکه در طول اسفار هم جناب صدر المتألهين مدام ارجاع ميدهند به اين بحث. مدام ارجاع ميدهند به اين بحث. شما مطمئن باشيد که ارجاعات جناب صدر المتألهين به اين بحث، براي فهم مسئله خيلي کمک ميکند. بنابراين اينجا اگر ما يک مقداري داريم با رحيق جلو ميرويم و فرمايشات حضرت استاد، براي اين منظور است.
«وبعد إثبات هذه المقدمة نقول:» جناب صدر المتألهين ميفرمايند ما يک مقدمه عمدهاي را بيان کرديم و آن مقدمه اين است که درست است که مفهوم وجود يکي از اطلاقات وجود است که در ذهن است اما يکي ديگر از اطلاقات وجود اين است که وجود اطلاق ميشود بر يک حقيقت عيني خارجي. اين مقدمه بسيار مقدمه مهمي است. الآن خلط عمدهاي که اتفاق افتاده است خلط مفهوم و مصداق است. خلط ذهن و عين است. جناب حکيم سهروردي و همه همفکرانشان و حتي بعضي از مشائين به مفهوم وجد اعتقاد دارند ولي به مصداق و عينيت وجود در خارج اعتقادي ندارند. ما ميخواهيم بگوييم که نه، ما يک مفهوم وجود داريم که در ذهن است امر انتزاعي و عقلي است و مفهوم وجود که وجود نيست. مفهوم وجود مثل مفهوم عدم است. مفهوم است و عينيت براي او به هيچ نخواهد بود. مثل جنس و فصل و نوع در اين حد ميماند در ذهن. اما يک اطلاق ديگري از اين وجود هست که ناظر به يک حقيقت عيني خارجي و مصداق است. آن هم بايد توجه کرد، چون در حقيقت اين آقايان برايشان مفهوم وجود مورد توجه بود از مصداق غافل ماندند.
«و بعد إثبات هذه المقدمة نقول: إنَّ جهة الاتحاد في كل متحدين هو الوجود» پس مقدمهاي که بيان شد اين بود. حالا ميروند يک نکته اساسي بحث کنند. ما ميرويم سراغ خارج. خارج را چهجوري ببينيم؟ چهجوري ارزيابي بکنيم واقعاً؟ ما خارج را چهجوري ارزيابي بکنيم؟ بالاخره خارج را با دو امر ملاحظه ميکنيم ميگوييم شجر موجود است. هم مفهوم شجر اطلاق ميشود و درست است هم مفهوم وجود اطلاق ميشود و درست است. بالاخره اين دو تا مفهوم در خارج دارند چکار ميکنند؟ دو تا حقيقتاند؟ يک حقيقت است؟ اگر دو حقيقتاند چگونه باهم متحد است؟ اگر يک حقيقت است با حقيقت ديگر چگونه ارتباط پيدا ميکند؟ اين را دارند بيان ميکنند. که «إنّ جهة الإتحاد في کل متحدين هو الوجود» نکته اول اين است که هيچ امر اتحادي ما چه در ذهن چه در عين نداريم مگر در سايه وجود. اين برهان جناب حکيم سبزواري را ملاحظه بفرماييد که «لو لم يحصّل وحدة ما حصلت ـ إذ غيره مثار کثرة أتت» اين خيلي نکته زيبا و صريحي است يعني اگر وجود اصيل نباشد و ما فقط يک وجود ذهني و مفهوم عقلي و اعتباري داشته باشيم، اشياء را چه بايد ارتباط ميدهند؟ چه چيزي باهم ارتباط ميدهند؟ «إذ غيره» يعني غير از وجود «مثار کثرة» هر چه که هست در حقيقت با کثرت همراه است شجر حجر ارض سماء. ما در حمل مگر ما يک هوهويت نميخواهيم؟ يک اتحاد نميخواهيم؟ اتحاد چه چيزي او را تأمين ميکند؟ تأمين کننده اتحاد چيست؟ چون غير از وجود هر چه که ما داريم چه ماهيت چه مفهوم مثار کثرت هستند. الآن ميفرمايد که «إنّ جهة الإتحاد في متحدين هو الوجود» حالا «سواءً كان الاتحاد أي الهو هو» اتحاد يعني هوهويت «بالذات» باشد مثل «الانسان موجود» کان تامه «كاتحاد الإنسان بالوجود أو اتحاده بالحيوان» که ذاتيان انساناند مثل «الانسان حيوان، الانسان ناطق» و امثال ذلک «أو بالعرض» باشد. «سواء کان الإتحاد بالذات أو بالعرض». بالعرض مثل چه؟ «كاتحاد الإنسان بالأبيض» ميگوييم «الانسان ابيض» اين «الانسان ابيض» ارتباط و اتحاد ايجاد شده است بين انسان و ابيضيت. آن عامل اتحاد چيست؟ اگر ما بگوييم انسان، بياض، اينها که باهم اتحادي ندارند. انسان، بياض، مثل انسان، سواد. مثل حيوان، بياض. اينها باهم ارتباطي ندارند. آن چيزي که دو امر بالعرض را که يکي عرض است و ديگري جوهر باهم متحد ميکند عبارت است از وجود.
پس يک وقت وجود باعث اتحاد به نحو کان تامه و هليت بسيطه ميشود مثل «الانسان موجود». يک وقت براي اتحاد کان ناقصه و امر عرضي ميشود «أو بالعرض کاتحاد الانسان بالأبيض. فإنّ جهة الاتحاد» که بالذات باشد «بين الإنسان والوجود هو نفس الوجود المنسوب إليه بالذات» وقتي ميگوييم «الانسان موجود» دو تا عبارت است دو تا مطلب است يکي انسان است و يکي موجود. چه چيزي اينها را به هم وصل کرده است؟ ميگويند يک حقيقت است بنام انسان و ما دو مفهوم از آن حقيقت واحد به لحاظ محدوديتش و ماهيتش انتزاع ميکنيم. «فإنّ جهة الاتحاد بين الإنسان و الوجود هو نفس الوجود المنسوب إليه بالذات» يعني اين وجودي که منسوب به انسان هست بالذات هم منسوب است چرا؟ چون کان تامه است وقتي بالذات است يک وجود داريم که آن وجود همان وجود انسان است ولاغير.
کما اينکه «وجهة الاتحاد بينه وبين الحيوان هو الوجود المنسوب إليهما جميعاً بالذات» وقتي ميگوييم که «الحيوان انسان، الانسان حيوان، الانسان ناطق» اينها بالذات است اينها بالذات با همديگر متحدند. آن جهت اتحاد چيست؟ ميگويند وجودي است که بين اين دو هست و اين دو را به هم پيوند ميدهد. يک حقيقتي داريم که آن حقيقت، وجود است و اين وجود، اين دو را يعني حيوان و انسان، حيوان و ناطق، انسان و ناطق را به هم گره ميزند. «و جهة الاتحاد بينه» انسان «و بين الحيوان هو الوجود المنسوب إليهما جميعاً بالذات» اما «و جهة الاتحاد بين الإنسان والأبيض هو الوجود المنسوب إلي الإنسان بالذات وإلي الأبيض بالعرض» آن جايي که ما ميگوييم «الانسان اسود، الانسان ابيض» دو تا مفهوم داريم يکي مفهوم انسان و ديگري مفهوم ابيض. چه چيزي اينها را به هم وصل ميکند؟ متحد ميکند؟ اينها حمل ميشوند بر همديگر. در خارج هم که واقعاً همينطور است در خارج هم ميگوييم «هذا ابيض، هذا انسان» چه چيزي اينها را به هم وصل ميکند؟ اگر شما مفهوم را بخواهيد بگيريد مفهوم که اصلاً در خارج راه ندارد هيچ! اگر بخواهيد ماهيت را بفرماييد ماهيت که مثار کثرت است. نه مفهوم ميتواند عامل وحدت باشد و نه ماهيت ميتواند عامل وحدت باشد. تنها چيزي که عامل وحدت است وجود است. حالا اين وجود گاهي اوقات به نحو کان تامه عامل وحدت است که ما همان را تحليل وجودشناسي ميکنيم يک وجود ميگيريم يک ماهيت در کان تامه. يک وقت است که همان شيء خارجي را در خارج ما در حقيقت به جهت اينکه يک امر بالعرضي بر او عارض شده است مثل ابيضيت، از آن يک اتحادي براساس وجود ميسازيم. «و جهة الاتحاد بين الانسان و الأبيض و الوجود المنسوب إلي الانسان بالذات و إلي الأبيض بالعرض».
پس بنابراين اين دقت را هم داشته باشيد آقايان، چون ما داريم هستيشناسي ميکنيم و اين هستي را در خارج ميخواهيم تحليل بکنيم ببينيم که اين هستي در خارج چگونه موجود است؟ الآن در خارج وقتي ميگوييم که «هذا شجر، هذا حجر، هذا ارض هذا سماء» و يا ميگوييم «السماء موجود، الشجر موجود، الحجر موجود» اين دو تا عنواني که ميخواهيم به خارج بدهيم در خارج چهجوري اينها را باهم نگاه بکنيم؟ اگر به لحاظ مفهوم بنگريم مفهوم که در خارج يافت نميشود. به لحاظ ماهيت بنگريم، ماهيات که مثار کثرتاند اتحادي ندارند. پس چه عاملي باعث شده است که ما بگوييم «الانسان ابيض»؟ يا «الانسان موجود» و امثال ذلک؟
اين هم روشن شد «فحينئذ لا شبهة في أنَّ المتحدين لا يمكن أن يكونا موجودين جميعاً بحسب الحقيقة؛ وإلّا لم يحصل الاتحاد بينهما، بل الوجود الواحد منسوب إليهما نحواً من الانتساب» دو تا مطلب را الآن اينجا به صورت ممتاز از يکديگر بيان ميکنند. مطلب اول اين است که اگر دو امري در خارج يا در ذهن باهم متحد شدند، اين معنايش اين نيست که اين دو امر در خارج هر دو به يک وجود استقلالي موجودند. ما دو تا وجود داريم که اين دو تا وجود الآن به يک وجود موجودند. اين نميشود. وقتي ميگوييم که «الانسان موجود» نه يعني يک چيزي داريم بنام «الانسان» يک چيزي داريم بنام «موجودٌ» که اينها دو تا وجود هستند به يک وجود موجود هستند، اين نميشود. چرا؟ چون هر وجودي يک فعليتي دارد. اگر بنا باشد بگوييم که «الانسان موجود» دو تا وجود هستند يعني دو تا فعليتاند. يک امر خارجي که نميتواند به دو فعليت موجود باشد. بنابراين اين اتحادي که ما داريم اينجا مطرح ميکنيم قطعاً اتحاد وجودين نيست معنا ندارد که يک شيء در خارج به دو وجود موجود باشد.
اينجا دارند جمعبندي ميکنند «فحينئذ لا شبهة في أنَّ المتحدين لا يمكن أن يكونا موجودين جميعاً بحسب الحقيقة» که ما دو تا حقيقت داشته باشيم که اين دو تا حقيقت شدند يک حقيقت. چرا؟
پرسش: ...
پاسخ: بالقوه است بله. چرا؟ «وإلّا لم يحصل الاتحاد بينهما» اگر دو تا امر باشند اين دو تا امر بالفعل که دو تا حقيقت جدا هستند، مثل اينکه بگوييم سماء و ارض باهم متحد بشوند. دو تا حقيقتاند، دو تا فعليتاند دو تا وجود هستند، اينها که به هم متحد نميشوند. «فحينئذ لا شبهة في أنَّ المتحدين لا يمكن أن يكونا موجودين جميعاً بحسب الحقيقة» و الفعلية «وإلّا» اگر دو تا حقيقت باشند «لم يحصل الاتحاد بينهما» پس چيست؟ اگر دو تا امر را باهم در خارج متحد ديديم چه هستند؟ «بل الوجود الواحد منسوب إليهما نحواً من الانتساب» بالاخره بين «الانسان موجود»، يک؛ و «الانسان ابيض» يک حقيقتي است بنام وجود و اين وجود دارد اين دو تا را به هم متحد ميکند. يا متحد يک امر جوهري و عرضي، يا يک اتحاد بين وجود و ماهيت که «ضرباً من الاتحاد» است. «فحينئذ لا شبهة في أنَّ المتحدين لا يمكن أن يكونا موجودين جميعاً بحسب الحقيقة؛ وإلّا» يعني اگر بنا باشد دو تا موجود به حسب حقيقت باشد دو تا بالفعل باشد «لم يحصل الاتحاد بينهما» پس چيست؟ ما اتحاد خارجي را چهجوري درست کنيم؟ «بل الوجود الواحد منسوب إليهما نحواً من الانتساب» عامل اتحاد است. آنکه عامل اتحاد است يک حقيقت است بنام وجود که اين وجود اين دو را باهم وصل ميکند. اين دو يعني چه؟ يعني «الانسان موجود، الانسان ابيض» اين دو تا را به هم وصل ميکند. «فلا محالة أحدهما أو كلاهما انتزاعي وجهة الاتحاد أمر حقيقي» پس ناچار يکي از اين دو تا يا هر دوي آنها انتزاعي است و جهت اتحاد يک امر حقيقي است. يکي از آنها انتزاعي باشد مثل اينکه ما ماهيت را انتزاعي داريم وجود را در خارج داريم اما بالتبع و بالعرض اينها را به هم وصل ميکنيم. يا اينکه هر دويشان انتزاعياند در ذهن ميگوييم «الانسان موجود، الشجر موجود» اينها هر دويشان هستند اما آنکه اين دو تا را به هم متصل و مرتبط ميکند چيزي جز وجود نيست.
«فلا محالة أحدهما أو كلاهما انتزاعي وجهة الاتحاد أمر حقيقي» اتحاد همواره بايد يک امر حقيقي باشد امر انتزاعي و اعتباري نميتواند جهت اتحاد باشد «فالاتحاد بين الماهيات والوجود إمّا بأن يكون الوجود انتزاعياً واعتبارياً والماهيات أُمور حقيقية كما ذهب إليه المحجوبون عن» اين را دارند در پايان، اين نزاع را در ذهن زنده ميکنند و ميخواهند بگويند کدام حق است و کدام باطل. بعضيها آمدند گفتند آقا، چون وجود جز مفهوم، چيز ديگري نيست. فقط و فقط وجود مفهوم است. وقتي وجود مفهوم شد در ذهن آمد، ما ديگر اتحادي نخواهيم داشت. وحدتي نميتوانيم داشته باشيم. آن هم در خارج بخواهيم که شجر موجود است. ملاحظه کنيد، «فالاتحاد بين الماهيات و الوجود» حالا ما ايشان ميفرمايند که ما با آقايان اصالة الماهويها ميخواهيم صحبت کنيم ميگوييم شما قائل به اتحاد هستيد يا نيستيد؟ شما مگر نميگوييد که «الشجر موجود»؟ اگر اين «موجودٌ» فقط يک امر مفهومي و ذهني باشد چه در ميآيد؟ «فالاتحاد بين الماهيت و الوجود إمّا أن يکون الوجود انتزاعياً و اعتبارياً و الماهيات أمور حقيقية کما ذهب إليه المحجوبون عن إدراك طريقة أهل الكشف والشهود، وإمّا بأن تكون الماهيات أُموراً انتزاعية اعتبارية» ما اين اتحاد را آقايان، چهجوري درست کنيم در خارج؟ بر فرض اينکه ما وجود را جز مفهوم ذهني چيزي ندانيم. اگر ما وجود را يک امر مفهومي و انتزاعي بدانيم و ماهيات را امور حقيقي و عيني و خارجي بدانيم اين اتحاد را چهجور درست بکنيم؟ در خارج که وجود نداريم، وجود فقط امر ذهني شد. در خارج چيست؟ ماهيات است. بعد هم وجود هم که شما ميگوييد وقتي وجود ميآيد چون همه آقايان، کلّشان معتقدند که «من حيث هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» خيلي خوب! ماهيتي که وجود براي او عارض ميشود اين ماهيت اصيل است. خيلي خوب! اين ماهيت آيا وجودي که بر او اضافه ميشود اين وجود خارجي است يا ذهني است؟ اگر ذهني و اعتباري باشد اينکه پس در خارج نيامده است. اتحادش را ميخواهيد از کجا درست بکنيد؟ لذا اينها اهل حجاب و محجوب هستند.
ميفرمايند که «فالاتحاد بين الماهيات والوجود إمّا بأن يكون الوجود انتزاعياً واعتبارياً والماهيات أُمور حقيقية كما ذهب إليه المحجوبون عن إدراك طريقة أهل الكشف والشهود» اين يک. «وإمّا بأن تكون الماهيات أُموراً انتزاعية اعتبارية والوجود حقيقي عيني كما هو المذهب المنصور» ما از اين مذهب منصور خودمان اينجور بيان ميکنيم ما معتقديم که وجود اصيل است، يک؛ ماهيات يک سلسله امور انتزاعي و ذهني هستند که از حد اين وجودات به ذهن منتقل ميشوند. اين طريق کشف است و منصور و مورد تأييد است. اما آنچه را که ديگران گفتند اهل حجاب و محجوب هستند. اين بيان نياز به توضيح دارد که إنشاءالله اين توضيحات را ما فردا در خدمت شما خواهيم بود به اضافه برخي از فرمايشاتي که حضرت استاد در خلال در بحثهاي اشارات و اينها دارند و إنشاءالله فردا اين بحث را دنبال خواهيم کرد. اگر تمام شد که تمام شد، اگر نه که روز چهارشنبه هم در خدمت شما خواهيم بود و تا اين فصل هست ظاهراً تا پايان همين هفته درس هست.