1401/03/08
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، توضيح و تنبيهتاريخ جلسه: 08/03/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، توضيح و تنبيهتاريخ جلسه: 08/03/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 100جلسه 100
موضوع: اصالت وجود
«توضيح و تنبيه: قد تبيَّن وتحقَّق من تضاعيف ما ذكرناه من القول في الوجود، أنه كما أنَّ النور قد يطلق ويراد منه المعني المصدري أي نورانية شيء من الأشياء» همانطوري که مستحضريد در فضاي مسئله اصلي و اوّلي اصالت وجود هستيم. جناب صدر المتألهين اين بحث را به عنوان امّهات مسائل فلسفي با اهتمام فراواني با او مواجه است و سعي بر آن است که اشکالات و شبهاتي که بر اين رابطه وجود دارد را هم به کلي مرتفع کند. به هر حال گرچه ذهنيتي در باب هستيشناسي نسبت به وجود بود، اما حجاب ماهيت خيلي اجازه نميداد که آن حقيقتي که پسِ پرده اين حجاب است روشن بشود و حقيقت هستي که به اصل وجود هست محقق باشد. اشکالات و شبهات اين باب هم کم نبوده است و جناب صدر المتألهين به تک تک اين شبهات هم پرداختند و مسئله را همچنان در حال توضيح و تبيين دارند. اينجا هم که ملاحظه ميفرماييد عنواني که امروز دوباره مورد بحث است تحت عنوان «توضيح و تنبيه» باز مسئله را دارند دنبال ميکنند که شبههاي نماند.
تشبيه و تمثيل در حکمت خيلي روا نيست. بايد که ذهن همچنان در فضاي عقل بماند نه عقلانيت. يعني عقل تجريدي محض بتواند مؤثر باشد و لذا تا آنجا که ممکن است سعي ميکنند که از تمثيل استفاده نکنند. بله در مقام تعليم و آموزش براي اوساط از تمثيل استفاده ميکنند ولي حکيم چون در مدار حق حرکت ميکند سعي ميکند که در همان فضا مسائل را تبيين کند از لازم، ملزوم، مقارن، شواهد عقلي و نظائر آن استفاده کند تا مسئله تبيين بشود. اما جريان اصالت وجود به جهت اينکه بالاخره بايد در ذهن اين امر مترکز بشود و به هر حال ظواهر به گونه ديگري امر دارد نشان ميدهد اين معقول اول که ماهيات هستند اينها اجازه نميدهند که آن حقيقتي که پسِ پرده است و اصل و اساس است ديده بشود. لذا يک مثالي را امروز دارند مطرح ميکنند در اين فضاي از بحث در اين جلسه که تمثيل ميکنند وجود را به نور و دارند آن خصائصي که براي نور هست به عنوان مثال براي وجود به عنوان ممثّل ذکر ميکنند.
ميفرمايند که در فضاي نور ما يک مفهوم عامي داريم يک مفهوم مصدري داريم بنام وجود. ببخشيد بنام نور يا به نام نورانيت که اينها تعابير مصدري هستند و اين تعابير مصدري فقط در ذهن هستند بله، يک جلوهاي از جلوههاي نور مفهومي است مفهوم مصدري است که جايگاهش فقط در ذن است. مفهوم نور، مفهوم نورانيت. اما غير از اين مفهوم که معناي مصدري دارد يک حقيقتي براي نور هست که اين حقيقت در فضاي ذهن نيست بلکه در فضاي عين است در فضاي خارج است و البته اين نور در خارج هم نحوه تحققش «علي نحو التشکيک» است يعني وقتي که ما به حقيقت نور حقيقت نور، نه مفهوم نور. مفهوم نور که تشکيک ندارد. مفهوم نور يعني «ظاهر لذاته مظهر لغيره» براي همه مراتب خارجي نور اين مفهوم صادق است. اما در خارج ما نور شديد داريم نور ضعيف دارد نور متوسط داريم و در خارج يک ويژگي در باب همين نور تشکيکي هست که ما به الامتيازش به ما به الاتفاق برميگردد. يعني نور شديد از نور ضعيف به چه امتياز دارد به نور امتياز دارد. به چه باهم اتفاق و اتحاد دارند؟ به نور اتفاق دارند. يعني «ما به الامتياز» به «ما به الاتفاق» برميگردد. اينها يعني همه مراتب نور در اصل نوريت اشتراک دارند در اصل نوريت اتفاق دارند و به لحاظ امتيازشان هم باز از جايگاه خود نور است. نور شديد و ضعيف دارد نه يک چيزي کنار نور است مثلاً در باب نور ضعيف ما بگوييم نور بعلاوه ظلمت است يا در باب نور شديد بگوييم نور بعلاوه مثلاً يک چيز ديگري است که شده شديد. نه! نور يک امر بسيطي است و اين امر داراي مراتب است به گونهاي که در تمام مراتب يک حقيقت بيشتر وجود ندارد و لذا اين حقيقت که داراي مراتب است ما به الاشتراکش يا ما به الاتفاقش عين ما به الامتياز است. ما ميگوييم در چه چيزي باهم اتفاق و اشتراک دارند؟ در نور. در چه چيزي از يکديگر امتياز دارند؟ در نور.
اين ماحصلي است که در باب مثال که نور هست ذکر ميکنند. همين ذهنيت را دارند منتقل ميکنند به وجود. وجود هم چنين سرنوشتي دارد يک مفهومي عام دارد مفهوم مصدري دارد بنام مفهوم وجود. اين مفهوم وجود فقط در ذهن است انتزاعي است هرگز اين مفهوم در خارج يافت نميشود. اين مفهوم يک حقيقتي و مصداقي دارد خارج دارد که آن مصداق در حقيقت داراي مراتب است داراي درجاتي است مثل نور. پس اصل تحقق و اصل عينيت مال وجود است. صريحترين دليلي که وجود داشت و دارد و باز هم توضيح ميدهند همين دليلي است که حکيم سبزواري به عنوان «و بالکون عن استواء ـ قد خرجت قاطبة الأشياء» اين صريحترين دليلي است که براي اصالت وجود دارند ذکر ميکنند.
ميگويند چه؟ ميگويند همه ما ميشناسيم که ماهيت «من حيث هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» ديگه ماهيت ليسيده که وجود جزء ذاتياتش نيست. ماهيت ذاتياتش جنس و فصلاند، نه وجود هست نه عدم. نه وحدت است نه کثرت. نه خارجيت است نه ذهنيت. آن چيزي که حقيقت ماهيت را تأمين ميکند و مقوّم ماهيت است جز جنس و فصل چيز ديگري نيست. اين ماهيتي که «من حيث ذاته» اين هست و هيچ چيزي جز ذاتيات با او نيست چگونه است که از مرحله استواء خارج ميشود؟ از مرحلهاي که نه وجود است و نه عدم، ميشود ماهيت موجوده؟ قبلاً ماهيت ممکنه بود، الآن شده ماهيت موجوده! آن ماهيتي که ذاتاً جز جنس و فصل چيزي با او نيست، اکنون که شده ماهيت موجوده، يعني از ناحيه مبدأيي براي او امري آمده است که او را محقق کرده او را عينيت بخشيده او را از حالت استواء خارج کرده و به حالت عين درآورده است خارج درآورده است.
البته چند دليل براي اصالت وجود هست. اما به تعبير حکيم سبزواري «کيف و بالکون عن استواء ـ قدر خرجت قاطبة الأشياء» چگونه وجود اصيل نباشد در حالي که قطبه اشياء همه اشياء از مسير کون ميگذرند از مسير هستي و وجود ميگذرند و از دايره استواء خارج ميشوند و به عينيت ميرسند. بنابراين بحثي که در اين جلسه مرحوم صدر المتألهين تحت عنوان «توضيح و تنبيه» دارند ذکر ميکنند اين است که با يک مثالي فضا را روشن ميکنند اين مثال به عنوان نور هست و از نور به ... «کيف و بالکون عن استواء ـ قد خرجت قاطبة الأشياء».
براساس اين ماهيت از مدار استواء خارج ميشود و به وسيله وجود به عين و خارج ميرسد. جا دارد که ما مسئله تشکيک را در همين فضا ببينيم. وجود هم مثل نور داراي مراتبي است. مگر نه آن است که ما نور را به ضعيف و متوسط و قوي و اقوي داريم تقسيم ميکنيم؟ و هيچ چيزي جز خود آن حقيقت ما را به اين دستهبندي و تقسيم نميرساند. يک وقت مثلاً ميگوييم که کلمه بر سه قسم است اسم است و فعل است و حرف. آن معنايي که بدون دلالت بر زمان باشد، آن را ميگويند اسم. آن معنايي که با دلالت بر زمان باشد ميگويند فعل. پس يک وقت است که ما يک چيزي را همراه با زمان داريم يک چيزي است که همراه با قيد ديگري داريم که به آنها ميگوييم فعل به آن ميگوييم اسم به آن ميگوييم حرف و امثال ذلک. اما در باب نور که تقسيم ميکنيم به شديد و متوسط و ضعيف و اضعف و اقوي و امثال ذلک اين چه عاملي باعث ميشود که ما اين تقسيمها را انجام بدهيم؟
يک وقت است آن مقسم ما به همراه چيز ديگري باعث ميشود که اين اقسام شکل بگيرد مثل کلمه. کلمه بر سه قسم است اسم است و فعل است و حرف. هر کدام از اينها خصيصهاي دارند و به جهت آن خصيصه از يکديگر ممتاز هستند. آن خصيصهاي که با زمان باشد ميشود فعل. آن کلمهاي که با زمان باشد ميشود فعل. آن کلمهاي که بدون زمان باشد مثلاً ميشود اسم. اما در باب تقسيم نور به ضعيف و اضعف و قوي و اقوي، چيزي جز خود حقيقت نور دخيل نيست. لذا ميگويند «ما به الامتياز» امتياز بين اين شديد و ضعيف به ما به الاتفاق و ما به الاشتراک برميگردد. اين ميشود تشکيک خاصي. در فضاي وجود هم مسئله همين است ما يک حقيقت داريم بنام حقيقت هستي. اين حقيقت هستي در دار وجود داراي مراتبي است مرتبه ضعيفه هستي است مرتبه متوسطه هستي است مرتبه عاليه هستي است مرتبه اعلاي هستي است همه اينها هستياند. ما آنچه که از آنها انتزاع ميکنيم که جزء آنها نيست. مفاهيم يا ماهياتي که انتزاع ميکنيم. آن حقيقتي که عينيت دارد و خارجيت دارد اينگونه است و تفاوتي که در اينها هم وجود دارد به وجود برميگردد لذا ميگويند وجود حقيقتي است تشکيکي و تشکيک اتفاقي است. اصطلاح تشکيک اتفاقي را که الآن ملاحظه ميفرماييد يعني همين. يعني ما به الاتفاق عين ما به الامتياز است.
اين مثال و ممثل. چند نکته است که حالا با تحليلي که حضرت استاد در اين کتاب آوردند اين مسئله را بيشتر روشن ميکنند. اجازه بدهيد که واقعاً بحث اصالت وجود آنگونه که هست در اذهان تثبيت بشود. چون اين مسئله وجود در تمامي مسائل مثل خون در رگهاي مباحث فلسفي جاري و ساري است. هيچ وقت نميتوانيم ما از مسئله اصالت وجود در بياييم. خروج از مسئله اصالت وجود يک ابهامي را يک سرگرداني را به لحاظ هستيشناسي ايجاد ميکند که ديگه راحت نميشود مسائل را آنگونه که هست ديد. لذا شما ملاحظه بفرماييد مرحوم صدر المتألهين اين اهتمامي که دارد ميدهد تقريباً نزديک يک جلد را به همين مسئله دارد اختصاص ميدهد و ابهامات و شبهات را دارد برطرف ميکند.
اين عبارتها را حالا ملاحظه بفرماييد در مقام تشريح هم اگر لازم باشد توضيح خواهيم داد. ادامه همان مسئله است که ما در ذيل فصل هفتم هستيم و ذيل مسئله هفتم، مسئله هفتم هم در بحث اصالت وجود است.
«توضيح و تنبيه: قد تبيَّن وتحقَّق من تضاعيف ما ذكرناه» ملاحظه بفرماييد عبارتها را. اين قبلاً تبيين شد روشن شد بيان شد «و تحقق» يعني فراتر از مسئله کشف، به حقيقت رسيد، به عين الحقي رسيد، به حقيقت رسيد. يعني از علم يقيني به علم شهودي بار يافت. «قد تبين و تحقّق» چه؟ «من تضاعيف ما ذکرناه من القول في الوجود» تضاعيف يعني ما مکرر گفتيم مضاعف گفتيم بايد هم بگوييم چون اين مسئله محجوب است به حجابهايي مثل حجاب مفهوم يا حجاب ماهيت. به حق حجاب ماهيت در اينجا مانع ميشود که آدم بتواند آن پسِ پرده را ببيند اصلاً به ماهيت ميگويند معقول اول. چون اولاً و بالذات اين به ذهن ميآيد لذا اين را هم در قضايا مقدم ميداريم ميگوييم حجر هست شجر هست ارض هست سماء هست الله سبحانه و تعالي هست همه اينهايي که الآن داريم مقدم ميآوريم يا مفهوماند يا ماهيتاند. اولاً و بالذات اينها به ذهن ميرسند. چون اينها به ذهن ميزنند ذهن يک حجابي را بين خودش و حقيقت احساس ميکند.
«من تضاعيف ما ذكرناه من القول في الوجود، أنه كما أنَّ النور قد يطلق» وجود مثل نور است. نور چهجوري است؟ نور يک مفهوم ذهني مصدري انتزاعي دارد ما به آن کاري نداريم اين جلوهاي از جلوات نور است. آن نور حقيقتاً «ظاهر بذاته مظهر لغيره» کجا و اين مفهوم کجا؟ اين مفهوم مثل ساير مفاهيم است اگر مفاهيم ديگر روشناند اين هم روشن است. اگر مفاهيم ديگر مظلماند اين هم مظلم است. ما به مفهوم نور کاري نداريم به مفهوم وجود کاري نداريم. آنکه به دنبالش هستيم آنکه تحقق به اوست عينيت به اوست منشأيت اثر اوست جلوههايي مثل ماهيت و امثال ذلک به تحقق اويند. زيرا ماهيت «من حيث هي» که «ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» ما در ذات ماهيت در ذاتيات ماهيت که وجود و عدم نداريم ماهيت هم در ذاتيات چيزي جز جنس و فصل نيست. جنس و فصل که وجود نيست و اگر ماهيت بخواهد تحقق پيدا بکند، اين الا و لابد بايد از مسير استواء بگذرد «کيف و بالکون عن استواء ـ قد خرجت قاطبة الأشياء» اين بايد از مسير کون بگذرد. پس آن چيزي که او را عينيت ميبخشد و تحقق ميبخشد عبارت است از کون و هستي است.
«أنه كما أنَّ النور قد يطلق ويراد منه المعني المصدري» گاهي وقتها ما کلمه نور را ما ميگوييم و مرادمان يک معناي مصدري است يک مفهوم مصدري است «أي نورانية شيء من الأشياء» خود مفهوم نور مثل مفهوم وجود يک معناي مصدري است يک امر ذهني است. «أي نورانية شيء من الأشياء. ولاوجود له في الأعيان» براي اين مفهوم نور در خارج، هيچ جايگاهي ندارد. مفهوم از آن جهت که مفهوم است يک امر ذهني است. مفهوم که در خارج جايگاه ندارد. مفهوم اصلاً ذهنيت عين اوست چيزي که ذهنيت عين او هست که به خارج نميآيد.
«ولاوجود له» مفهوم وجود «في الأعيان بل وجوده إنما هو في الأذهان» إنّما حصر است. وجود اين مفهوم. ضمير «ه» به مفهوم ميخورد. وجود اين مفهوم وجود «إنّما هو في الأذهان» است اين يک اطلاق وجود است. يک وقتي ميگوييم نور و مرادمان از نور، همان معناي مصدري است همان معنايي است که فقط در ذهن وجود دارد و اثري از او در خارج نيست. اين يک. «وقد يطلق» گاهي وقتها نور اطلاق ميشود اما «ويراد منه الظاهر بذاته المظهر لغيره» نور يعني چه؟ يعني آن حقيقتي که روشن است و مظهر لغيره است و ظاهر بذاته است. به مفهوم کاري نداريم. ما ميرويم سراغ مصداق. آنکه حقيقتاً وقتي آمد در خارج، خودش روشن است و ديگران را هم روشن ميکند. «من الذوات النورية كالواجب تعالي والعقول والنفوس والأنوار العرضية المعقولة أو المحسوسة كنور الكواكب والسرج؛ وله وجود في الأعيان لا في الأذهان» حالا اين نوري که الآن بيان فرمودند به همه مراتب نور اشاره کردند. نور خارجي طبيعي مادي مثل همين چراغهايي که هست مثل نور کواکب و ستارگان و ماه و خورشيد. اين هم يک نور است. يا نفوس عرضيه يعني نفوس مستکفيه که اينها هم روشناند. به تعبير حکيم سهروردي «النص و ما فوقها إنّيات محضه وجودات» اينها روشناند مجرد چون در نزد خود حاضر است پس نور است هر چيزي که به حضور برگردد به روشنايي برگردد ميشود نور. لذا به نفس ميگويند نور است حکمت سهروردي را به نور و ظلمت تقسيم ميکنند. او يا حقائق را يا در حال نورانيت ميبيند از نفس به بالا. يا در حال ظلمت ميبيند از جسم به پايين. هر چه که به اين سمت هست که حضور نزد خود ندارد ميشود امر غيبي امر مظلم امر غاسق و امثال ذلک که جناب حکيم سهروردي الفاظ و اصطلاحات ديگري را در اين هر دو حوزه، هم حوزه ظلمت و هم حوزه نور در حقيقت دارند بيان ميکنند.
اين وضعيتي که براي نور است اين است که مصداقش را که ما نگاه ميکنيم ميبينيم آنکه ذاتاً روشن است. الله سبحانه و تعالي او «الله نور السموات و الارض» است به عنوان برترين نور که از اين نور بالاتر وجود ندارد و نور بيحدّ و نهايت است لذا به عنوان سرآمد همه نورها اول آوردند. «کالواجب تعالي» بعد عقول، مجردات عاليه، مفارقات. بعد نفوس. بعد انوار ارضيه که اينها عقول متکافئ به آن ميگويند در حکمت سهروردي. در عرض هم هستند. «الأنوار الأرضية المعقولة أو المحسوسة کنور الکواکب و السرج» که چراغها و اينها. همه اينها به اينها نور اطلاق ميشود. از نور شمع گرفته تا نور شمس که اينها در مدار مادياند بعد به نفوس ميرسند نفوس ارضيه، نفوس طوليه، بعد به عقول ميرسند بعد نهايتاً هم به واجب سبحانه و تعالي اينها همهشان را در حقيقت ايشان در فضاي نور ميبيند که ظاهر بذاته مظهر لغيره.
براي اين اطلاقي که از مفهوم نور داريم که ناظر به مصداق و خارج است «و له وجود في الأعيان» همانطوري که براي اين مفهوم يک وجودي است در اذهان، يک وجودي هم هست در اعيان که آن معناي مصدري ذهني است اين معناي عيني خارجي است «و له وجود في الأعيان لا في الأذهان» ديگه اين به ذهن نميآيد. چرا تأکيد ميکنند؟ چون نوري که به تعبير ايشان «ظاهر بذاته و مظهر لغيره هست اينکه در ذهن وجود ندارد. آن نوري که در ذهن وجود دارد فقط يک مفهوم ذهني است. مثل مفهوم ظلمت. مگر مفهوم نور و مفهوم ظلمت در ذهن اختلافي دارند؟ اينجور نيست که مفهوم در ذهن ظاهر بذاته يعني روشنگر باشد. در ذهن مفهوم نور با مفهوم ظلمت از اين جهت که دو تا مفهوم هستند هيچ فرقي نميکنند. نه او مظلم است نه اين نوراني است. اين تفاوت را شما در عين و خارج ميبينيد لذا ميفرمايند که «له» يعني براي نور «في الأعيان وجود لا في الأذهان» اين معناي از نور و اين اطلاق از نور فقط در خارج وجود دارد و در اذهان نيست. «كما سيظهر لك وجه ذلك إن شاء الله تعالي» إنشاءالله اين معناي تشکيک را داريم روشن ميکنيم. وجود نور در خارج را مشخص ميکنيم «وإطلاق النور عليها بالتشكيك الاتفاقي» اين هم مطلب آخر که ميخواهند ببرند حالا شايد اينجا ذکر اين هم خيلي الآن لازم نبود براي اينکه ما هنوز وارد بحث تشکيک نشديم همچنان در فضاي اصالت وجود هستيم، اما به هر حال يک اشارهاي ميکنند به اينکه آنچه که به اين انوار مختلفه از نور سُرج و چراغها گرفته تا نور کواکب تا نور عقول ارضيه عقول طوليه تا به الله سبحانه و تعالي، در همه مراتب نور است. همه اينها نورند «ظاهر بذاته مظهر» در خارج هم هستند. تفاوتشان در چيست؟ در نور است. ماهيتشان را کاري نداريم در اصل تحقق آن ظاهر بذاته مظهر لغيره» مال نور است.
پرسش: ...
پاسخ: چون همين که مراتب پيدا ميکند بعضيها لطيفاند بعضيها الطفاند. بعضي هم غليظاند همين نور اينها، اينها هم نور غليظ است.
پرسش: ...
پاسخ: الطف است.
پرسش: ...
پاسخ: آنها هم همينطور اما در درجه لطافتاند. تقسيمبندي که ميکنند همين است اينها وجودشان وجود يا نفوس مستکفيه است يا عقول عاليه است. اينهايي که ميگويند ما انوار الهي هستيم اين انوار اگر ما اينها را در حد عقل ببينيم نه در قالب جسم ماديشان. در قالب جسم مادي يک به لحاظ جسم اجسادکم في الأجساد، قبورکم في القبور ابداکم في الأبدان، اما اينها حقيقتشان نوراني است لذا کلامکم نور و امثال ذلک. اما
پرسش: ...
پاسخ: استقلال که نميشود داشت. استقلال که با واجب الوجودي سازگار نيست. اينها همه مظاهر الهياند لذا يکي الطف است و ديگري لطيف است و همينطور.
ما اين دو تا مفهوم را اجازه بدهيد که تحليل کنيم دو تا اطلاق پيدا کرديم؛ يک اطلاق پيدا کرديم که شده مفهوم وجود که فقط در ذهن است يک اطلاق ديگري براي اين نور داريم که اين اطلاق به لحاظ مصداق و عين و خارج است. اين دو تا را اجازه بدهيد تحليل بکنيم و با تحليل اين دو، اين دو اطلاق را خوب بيابيم. بعد با يک ذهنيت روشني وارد فضاي وجود ميشويم. «والمعني الأول مفهوم كلي عرضي لما تحته من الأفراد» آن مفهوم اوّلي که فقط در ذهن وجود دارد اين يک مفهوم عرضي است عارض بر همه موجودات ميشود همه موجودات نوري و اين اطلاق يک اطلاق انتزاعي است که در ذهن وجود دارد. «لما تحته من الأفراد» ما ميگوييم اين نور است نفوس مستکفيه نورند عقول عاليه نورند الله سبحانه و تعالي نور است که اين را به همه افراد تحت پوشش او اطلاق ميکنيم. آن مفهومي که دارد اينجور به نحو عرضيت بر همه افراد نور دارد اطلاق ميشود چيست؟ اين مفهوم نور است اين کلي است. اين مفهوم کلي است.
«والمعني الأول مفهوم كلي» در مقابل آن نور خارجي که مفهوم جزئي و متشخص است. تفاوت بين اين دو تا نور را ميخواهيم بيابيم. نور ذهني چه احکامي دارد؟ و نور خارجي چه احکامي دارد؟ «و المعني الأول مفهوم کلي عرضي لما تحته من الأفراد، بخلاف المعني الثاني؛ فإنه عين الحقائق النورية» اين نور که معناي ثاني است اين «فإنه» به اين معناي ثاني ميخورد «عين الحقائق النورية، مع تفاوتها بالتمام والنقص والقوة والضعف» بله به هر حال اين نور را در خارج ما اينجوري ميبينيم. آن چيزي که در حقيقت ميتواند اولين حکم نور باشد اين اختلافاتي که در نور هست. الآن تصريح ميکنند از نور سُرج و چراغها گرفته تا به نور الله سبحانه و تعالي، اين اختلاف را چکارش بکنيم؟ اين اختلافات ميگويند اختلاف به تمام و ضعف است يعني وجودي کامل است نور کامل است منزه از ماديت است اين نور آغشته با جريان ماديت است. اما نوري که از واجب سبحانه و تعالي دارد گرفته ميشود اين منزه از اينهاست او لطيف است.
«مع تفاوتها» اين حقائق نوري به تمام و نقص، و قوت و ضعف. حالا اين نور که در خارج پيدا ميشود چه حکمي دارد؟ آن نوري که در خارج پيدا ميشود چه حکمي دارد؟ آنکه در ذهن پيدا ميشود دو تا حکم کلياش را گفتند: يک، کليت دو، عرضيت. عارض ميشود و کلي است. کلي است يعني چه؟ يعني نسبت به همه افراد خودش شامل است و همه افراد هم تحت او مندرج هستند. هم او شامل است و هم آنها مندرجاند اين را ميگويند يک امر کلي. در مقابل آن نوري که در خارج وجود دارد. اين کلي که نيست. اين شخص است اين هم شخص است آن هم شخص است آنچه که از نور در خارج وجود دارد شخص است آنچه که از نور در ذهن وجود دارد کلي است آن چيزي که در خارج از نور وجود دارد عارض بر چيزي نميشود. اما آن نوري که در ذهن وجود دارد عارض بر افراد ماتحتش ميشود.
«فلايوصف» اين نور به معناي ثاني «بالكلية ولا بالجزئية» جزئيت آقايان دو تا اصطلاح دارد يک اصطلاح مفهومي و ماهوي دارد يک اصطلاح عيني و خارجي. يک جزئيتي داريم که به همان تشخص برميگردد نور خارجي داراي جزئيت به معناي تشخص است. يک جزئيتي هم هست که در فضاي مفهوم است. ميگوييم مفهوم يا جزئي است يا کلي. اين جزئيت شامل نور عيني نميشود. اين نقص است مفهوم يا کلي است آن چيزي که در ذهن است مثل مفهوم زيد جزئي است مفهوم انسان کلي است اينها هر دويشان در ذهن هستند اين مفهومها. اطلاق ميشوند نسبت به افرادشان.
بله «ما يمتنع فرضه صدقه علي کثيرين» ميشود جزئي. «لا يمتنع فرض صدقه علي کثيرين» ميشود کلي. همين. اما جزئي که در خارج مطرح است به حدي است که يعني تشخص يعني از آن بيرون نميآيد اين نور فقط همين نور است نه بر نور ديگر اطلاق ميشود نه بر نور قبل و بعدش. لذا فرمود «فلايوصف بالكية ولا بالجزئية» توضيح ميدهند در پرانتز: جزئيه «بمعني المعروضية للتشخص الزائد عليه، بل النور هو صريح الفعلية» نوري که ما در خارج از او ياد ميکنيم چه حکمي دارد؟ «هو صريح الفعلية والتميز» آن نوري که فعليت روشن و آشکاري دارد. ذاتاً از ديگري ممتاز است. اين نور از انوار ديگر ممتاز است. اين چراغ از چراغهاي ديگر ممتاز است برخلاف نوري که در ذهن است. نوري که در ذهن است يک مفهوم کلي است شامل همه افرادش ميشود. اما نوري که در خارج است داراي تشخص است داراي عينيت است. داراي امتياز است. «بل النور هو صريح الفعلية و التميز والوضوح والظهور، وعدم ظهوره وسطوعه إما من جهة ضعف الإدراك[1] » يک توضيحي ميدهند اين هم شايد خيلي بله ما وقتي ميخواهيم يک فضاي تشکيک را کمکم باز کنيم اين عبارتها لازم است.
پرسش: ...
پاسخ: همين که توضيحش را عرض کرديم. يعني چه؟ يعني نوع جزئيتي که ماهوي هست آن جزئيت اينجا مراد نيست. اين جزئيت چيست؟ آن جزئيت زائد بر مشاء است ميگوييم که زيد خارجي اين مفهوم زيد بر او صادق ميشود زائد بر اوست زيد در خارج يک حقيقتي است يک مفهومي بر او زائد ميشود ميگوييم «هذا زيد» اين تشخص از ناحيه مفهوم براي او حاصل ميشود. زيد خارجي به لحاظ وجودي ممتاز است. اين وجود با وجودهاي ديگر از هم کاملاً ممتاز هستند. ولي وقتي مفهوم زيديت بر او عارض ميشود چه ميشود؟ اين شخص ميشود اما شخصي که از ناحيه مفهوم حاضر ميشود نه از ناحيه حقيقتش.
پس دو نوع تشخص براي زيد است يک تشخص عيني و خارجي. يک تشخص مفهومي. وقتي تشخص مفهومي آمد اين ميشود زائد بر او. يک وقت يک تشخصي به عين ذات اوست. اين تشخص خارجي است. «بمعني المعروضية للتشخص الزائد عليه» تشخصي که بر اين موجود خارجي زائد ميشود. اين جزئيت را ندارد. اين جزئيت را ندارد «لا بالمعني الجزئية» ببينيد مفهوم وجود يا مفهوم نور اين کلي است شامل همه افراد ميشود. اما اين حقيقتي که در خارج وجود دارد شمول ندارد کليت ندارد اطلاق ندارد. چيزي تحت او مندرج نيست فقط خودش است و خودش. لذا فرمود که «فلا يوصف» يعني اين نوري که در خارج وجود دارد «بالکلية و لا بالجزئية» کدام نوع از جزئيت؟ جزئيت به معناي تشخص نه، که با عينيت يکي باشد. بلکه جزئيتي «بمعني المعروضية للتشخص الزائد عليه» آن تشخصي که بر او از ناحيه مفهوم اضافه ميشود نه تشخصي که مال خودش باشد. «بل النور هو صريح الفعلية والتميز والوضوح والظهور».
اين اختلاف را دارند بيان ميکنند اين اختلاف از چه ناحيهاي است؟ ميخواهيم وارد بحث ديگري بشويم مهمانهاي محترمي داريم ميخواهيم جلسهمان هم با ايشان هم باشد اجازه بدهيد که به همين جا اکتفا بکنيم، چون وارد مسئله تشکيک ميشويم و باعث ميشود که مسئله ما ناتمام بماند.