درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1401/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، اشارات اشکالات اصالت وجود و پاسخ آنهاتاريخ جلسه: 07/03/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، اشارات اشکالات اصالت وجود و پاسخ آنهاتاريخ جلسه: 07/03/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 99جلسه 99

 

موضوع: اصالت وجود

«اشارات اشكالات اصالت وجود و پاسخ آنها» به لطف الهي در ضمن فصل هفتم اشکالات متعددي را يا شبهات متعددي را و به زعم اصالة الماهوي‌ها ادله متفاوتي را در باب مسئله اصالت ماهيت و اعتباريت وجود بدان پرداختند و مرحوم حکيم صدر المتألهين هم به تفصيل پرداختند که اين ابهام برطرف بشود زيرا اشکالات متوجه به مباني بود که در حکمت مشاء واقعاً وجود داشت. شايد براساس آنچه که در حکمت مشاء وجود دارد اين اشکالات وارد به نظر مي‌رسيد. گرچه برخي از سخناني که از آن ناحيه اعلام شد خصوصاً سخن مرحوم محقق طوسي در شرح اشارات تا حدّ زيادي اشکالات را مرتفع مي‌ساخت اما در مجموع اين شبهات قوي بود و مباني که در آنجا وجود داشت در حکمت مشاء وجود داشت شايد نمي‌توانست در مقابل اين شبهات مقاومت بکند اما جناب صدر المتألهين از دو جنبه وارد شد، هم با ظرفيت‌سازي در حکمت مشاء آمد و مسائلي که در نزد آنها بود را مطرح کرد و بر مباني‌اي که آنها داشتند سعي کرد که جواب اين اشکالات و پاسخ اين شبهات را بدهند و به تعبير ايشان تفصّيات تحقق پيدا بکند اما کاملاً براساس مباني حکمت متعاليه و اصالت وجود، خصوصاً با آن تعريفي که داشتند و بر مبناي سخن نهايي که قضيه از باب عکس الحمل هست همه مسائل و شبهات و اشکالات مرتفع خواهد شد و الحمدلله واقعاً جواب مستوفايي را جناب صدر المتألهين در اين رابطه دادند و انصافاً تفصّي از اين شبهات تحقق پيدا کرد و جايي براي اين اشکال و اين حرف‌ها نماند و لذا هم امروز هم در حقيقت آخرين سخناني که احياناً مطرح است با همين مباني حکمت متعاليه قابل رفع است.

اما در عين حال نکاتي را حضرت استاد تحت عنوان اشارات اشکالات اصالت وجو و پاسخ آنها مطرح فرمودند که در صفحه همين 437 همين کتاب که بخش اول از جلد اول اسفار هست در رحيق مختوم، ادامه اينهاست. چون ما واقعاً مي‌خواهيم نظرات نهايي حکمت متعاليه را باهم مرور بکنيم و تعليقات و اشاراتي که حضرت استاد داشتند را هم در اين رابطه بدانيم، خوب است که باهم يک مروري نسبت به اين بحث داشته باشيم.

اشاره اوّلي که مطرح مي‌کنند اين است که فرمودند «يكم: در حكمة الإشراق[1] ، قول به زيادت ذهني و خارجي وجود بر ماهيّت به حكماي مشاء و قول به عدم زيادت خارجي به مخالفين آنها نسبت داده شده است» جناب حکيم سهروردي در مقابل حکمت مشاء را داشت در چنين فضايي طبيعي است که اين نبرد علمي بين مشائين و اشراقيين اتفاق خواهد افتاد. بايد ديد که آيا مشائين نسبت به مسئله زيادتي وجود بر ماهيت آيا فقط در ذهن قائل‌اند يا در خارج هم قائل‌اند؟ مشائين هم در ذهن و هم در خارج قائل به زيادتي وجود بر ماهيت بودند. لذا فرمودند که در حکمة الإشراق، قول به زيادت ذهني و خارجي وجود بر ماهيت حکمت مشاء، و قول به عدم زيادت خارجي و مخالفين آنها. چون جناب حکم سهروردي موافق‌اند به اينکه در خارج زيادتي وجود ندارد گرچه در ذهن عقل مي‌آيد و تفکيک مي‌کند بين وجود و ماهيت و گزاره مي‌سازد و موضوع و محمول درست مي‌کند و نظاير آن.

براين اساس که در حقيقت حکمت مشاء زيادتي وجود بر ماهيت را هم در ذهن و هم در خارج مي‌داند طبعاً اين اشکالات متوجه جناب مشائين مي‌شود. لذا فرمود «و آنگاه اشكالات مذكور جهت پايان دادن به اين نزاع مطرح شده است، ليكن شيخ اشراق در آنجا ضمن برخي از اشكالات به اين مطلب تصريح كرده است كه از آنچه گفته شد دانسته مي‌شود كه وجود، داراي مصداق خارجي نمي‌باشد» جناب حکيم سهروردي بر اساس اين اشکالات يک نتيجه‌اي گرفتند و آن نتيجه اين است که وجود مصداق خارجي نخواهد داشت بلکه در ذهن زيادتي و فزوني بر ماهيت خواهد داشت و جناب صدر المتألهين به همين دليل در اسفار از اين اشکالات به شبهات بر اصالت وجود ياد کرده است که اکنون هم اگر کسي بخواهد بر مبناي اين شبهات با اصالت وجود هم به تعارض در بيايد جواب اينها داده بشود. يعني چه؟

يعني در حقيقت ما در دو ميدان بايد اين مسئله را مورد ارزيابي قرار بدهيم؛ ميدان اول ميداني است که جناب حکيم سهروردي باز کرده و با مشائين بوده. مشائين زيادتي وجود بر ماهيت را در خارج قائل هستند و جناب حکيم سهروردي آمد گفت که اين نه، زيادتي وجود ندارد. بعد نهايتاً به اينجا منتهي شد دقت کنيد! آنچه که باعث شد جناب صدر المتألهين اين را به عنوان شبهات اصالت وجود مطرح کند با اينکه قبلاً بحث اصالت وجود مطرح نبود، زيادتي وجود بر ماهيت بود، چرا اين کار را کرد مرحوم صدر المتألهين تحت عنوان «اشکالات و شبهاتي در فضاي اصالت وجود» مطرح کرد چرا؟ براي اينکه نهايتاً سخن حکيم سهروردي چه شد؟ اينکه وجود در خارج مصداق ندارد. وقتي وجود در خارج مصداق نداشت يعني چه؟ يعني وجود اصيل نيست. چون اين سخن از جناب حکيم سهروردي نتيجه مي‌دهد بنابراين با او از اين منظر برخورد کردند که اشکالات و شبهاتي عليه اصالت وجود تلقي شده است.

پس بنابراين دو صحنه است دو سطح است صحنه و صفحه اول آن تقابلي است که بين حکيم سهروردي با مشائين است صحنه دوم اين است که حکيم سهروردي براساس اين منتهي شده است به اينکه وجود در خارج مصداق ندارد اين سخن که وجود در خارج مصداق ندارد بر اصالة الوجودي‌ها و جناب صدر المتألهين سخت مي‌آيد و در مقام پاسخ به آن اشکالات هستند. «و به همين دليل صدرالمتألهين در اسفار از اين اشكالات با عنوان شبهات بر اصالت وجود ياد كرده است».

پرسش: ...

پاسخ: نه به اين صورتي که در حکمت متعاليه است که ماهيت از او انتزاع مي‌شود لذا زيادتي وجود بر ماهيت را در خارج هم قبول دارند.

پرسش: ...

پاسخ: يعني مي‌گويد دو تا امر بيرون است يعني لازمه‌اش است.

پرسش: ...

پاسخ: بله. «و به همين دليل صدرالمتألهين در اسفار از اين اشكالات با عنوان شبهات بر اصالت وجود ياد كرده است. سهروردي زيادت خارجي وجود بر ماهيّت را به گونه‌اي نفي مي‌كند كه به نفي زائد، يعني وجود، منجر مي‌گردد» آقايان، ملاحظه بفرماييد تحليل سخن جناب حکيم سهروردي. حکيم سهروردي چکار مي‌خواهد بکند؟ مي‌خواهد بگويد به هيچ وجهي وجود در خارج يافت نمي‌شود اگر گرفتند که مثلاً حجر موجود است اين موجود زائد است اين وجود زائد است و آن حجر مزيدٌ عليه. مي‌گويد اين زائد را نفي مي‌کند چيزي به عنوان وجود در خارج نيست. ولي حکيم صدر المتألهين آن مزيدٌ عليه را نفي مي‌کند و ماهيت را. مي‌گويد ماهيت در خارج نيست و وجود اصيل است. «سهروردي زيادت خارجي وجود بر ماهيّت را به گونه‌اي نفي مي‌كند كه به نفي زائد، يعني وجود، منجر مي‌گردد و حال آنكه صدرالمتألهين اين نفي را به نفي مزيد عليه، يعني ماهيّت، ارجاع مي‌دهد. البته در تحليل نهائي، كه عكس الحمل بودن قضيهٴ» اين را آقايان داشته باشيد تحليل نهايي يا نظر نهايي حکمت متعاليه مسئله عکس الحملي است. همين اين به عنوان نظر نهايي حکمت صدرايي يا حکمت متعاليه نسبت به نسبت بين وجود و عدم. نسبت بين وجود و عدم از باب عکس الحمل است. ببخشيد نسبت وجود با ماهيت از باب عکس الحمل است.

«البته در تحليل نهائي، كه عكس الحمل بودن قضيهٴ «الماهية موجودة» باشد لازمهٴ اصالت وجود و اعتباريت ماهيّت همان نفي زائد است كه ماهيّت باشد نه مزيد عليه كه وجود باشد» چرا اينجا گفتند مزيد عليه وجود است؟ چون از باب عکس الحمل شد؛ يعني وجود از او ماهيت انتزاع مي‌شود. ماهيت زيادتي دارد و بعد نفي زائد مي‌کنيم و مزيد عليه که وجود باشد باقي مي‌ماند. چه عبارتي مي‌توانيم داشته باشيم؟ اين است که هم حکيم سهروردي نفي زائد مي‌کند هم حکمت متعاليه و صدر المتألهين نفي زائد مي‌کند. اما زائد در نظر حکيم سهروردي وجود است ولي در نظر حکمت متعاليه ماهيت است، چون از باب عکس الحمل ديده مي‌شود اين تمام شد. اين اشاره اول است. اينها خيلي کمک مي‌کند در تبيين مواضع و روشن شدن ابعاد مسئله انصافاً. ما عمداً داريم اينها را مي‌خوانيم با اينکه مثلاً فارسي است ولي قوام بحث را با دوستان مرور کنيم.

«دوم: حکماي مشاء از اين قاعده که «الماهية من حيث هي ليست إلا هي» آنچنان كه به آنها مستند است، زيادت خارجي وجود بر ماهيّت را استفاده كرده» يعني چه گفتند؟ گفتند چون ماهيت «من حيث هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» پس ماهيت ذاتاً چيزي ندارد. حالا که چيزي ندارد اگر بخواهد محقق بشود بايد وجود بر او اضافه بشود. زائد بر او بشود. اگر در خارج چيزي ضميمه ماهيت نشود ماهيت محقق نخواهد بود. بنابراين وجود در خارج زائد بر ماهيت است اما صدر المتألهين از اين قاعده اصالت وجود را استفاده کرده است. گفته «من حيث هي هي ليس الا هي» درست است حالا که اين هست اگر بخواهد محقق بشود به چه محقق مي‌شود؟ به وجود محقق مي‌شود. پس ماهيت ذاتاً محقق نيست بالعرض وجود محقق مي‌شود. بالعرض وجود محقق مي‌شود يعني چه؟ يعني وجود مي‌شود اصيل و اين به تبع و بالعرض محقق مي‌شود.

«حكيم سبزواري در اين مورد چنين مي‌گويد: كيف و بالكون عن استواء ٭٭٭٭ قد خرجت قاطبة الأشياء[2] » يعني قاطبه اشياء صدايشان چيست؟ ذاتشان چيست؟ «من حيث هي هي ليست الا هي» چه‌جوري از اين مقطع استواء خارج مي‌شوند؟ بالکون. «کيف» يعني چرا وجود اصيل نباشد؟ به جهت اينکه اين واو دليل است تحليل مسئله است در حالي که «و بالکون عن استواء ٭٭٭٭ قد خرجت قاطبة الأشياء».

اينها را إن‌شاءالله مي‌توانيد بخوانيد ما همه را نخوانيم براي اينکه يک بحث جدّي در پيش داريم. «سوم» اين را دوستان إن‌شاءالله مي‌توانند مطالعه بکنند اگر جايي ابهام هست بفرماييد که ما إن‌شاءالله در سر بحث باهم داشته باشيم.

«سوّم: برخي از مباحث فلسفي، مسائل كليدي است كه عدم دريافت درست آنها موجب ابهام و تاريكي بسياري از مسائل ديگر شده ولي دريافت صحيح آنها موجب گشايش و انفتاح بسياري از ابواب فلسفي ديگر مي‌گردد» اگر ما آقايان الحمدلله با مروري که باهم داشتيم اين مسئله اصالت وجود را داريم خوب پيش مي‌بريم. ذهن ما نسبت به اين مسئله دارد با روشنايي جلو مي‌رود و اگر خداي ناکرده اين مسئله روشن نشود تا آخِر ما با اين مسئله در تاريکي حرکت مي‌کنيم در بحث هستي. لذا اينجا مي‌فرمايند که «ولي دريافت صحيح آنها موجب گشايش و انفتاح بسياري از ابواب فلسفي ديگر مي‌گردد. تمامي شبهات چندگانهٴ شيخ اشراق از اين جهت است كه او رابطهٴ وجود و ماهيّت و نحوهٴ اتصاف آن دو را از قبيل رابطهٴ موضوعات و محمولات در قضاياي مركبه مي‌داند» ملاحظه بفرماييد آقايان، اگر کسي به ريشه اشکال برسد ديگه جا براي اين شبهه برايش باقي نمي‌ماند. شما وقتي مسئله نسبت وجود و ماهيت را در حد رابطه بين وجود عرض و جوهر بدانيد يا صفت و موصوف بدانيد يا قابل و مقبول بدانيد طبيعي است که بايد دوگانگي را و تعدد را بپذيريد. درست است يک نوع اتصافي براي ما به ظاهر در ذهن وجود دارد اما در خارج واقعاً آيا اتصاف است؟ ارتباط است؟ يعني دو شيء در خارج هستند که اين دو شيء باهم مرتبط‌اند؟ يا اين دو شيء هستند که يکي متصف به ديگري است؟ يکي وصف است و يکي صفت؟ واقعاً اين‌طور است؟ چون جناب حکيم سهروردي مسئله را از اين باب ارزيابي کرده دوئيت و تعدد درست کرده هليت مرکّبه درست کرده کان و ليس ناقصه درست کرده براساس اين، اين همه اشکالات ذهن او آمده است. ريشه اشکال را پيدا کردند و گفتند که ايشان اتصاف آن دو را از قبيل رابطه موضوعات و محمولات در قضاياي مرکّبه مي‌داند.

«پاسخهاي صدرالمتألهين نيز همگي مبتني بر تصحيح اين رابطه و تبيين آن بر اساس قضاياي بسيطه است» آقايان يک کليد است يک رمز است. آقا، اتصاف داريم اما اين اتصاف مثل اتصاف ديگر نيست. اتصاف بين صفت و موصوف بر تعدد دلالت دارد. اما اينجا از باب صفت و موصوف نيست از باب قابل و مقبول نيست از باب عرض و معروض نيست و امثال ذلک بلکه از ناحيه قضاياي بسيطه و کان تامه است.

يک رساله‌اي را مرحوم صدر المتألهين در همين رابطه با عنوان کيفيت اتصاف وجود با ماهيت در خارج دارند بيان مي‌کنند. به جهت اهميت مسئله و بازشدن و تبيين مسئله، چون ما مي‌گوييم که بالاخره حجر موجود است يعني حجر را در خارج متصف به موجوديت مي‌دانيم اين قضيه است آيا الآن در خارج حجر موجود هست يا نيست؟ پس «الحجر موجود» يک گزاره‌اي است. اين اتصاف وجود دارد اما نحوه اين اتصاف بسيار مهم است. ببينيد الآن مي‌گوييم خدا موجود است شجر و حجر هم موجودند. اما اين نحوه اتصاف يکسان است. وقتي مي‌گوييم شجر موجود است يک ماهيتي داريم يک وجودي داريم اما وقتي مي‌گوييم «الله سبحانه و تعالي موجود» نه اينکه يک ماهيتي باشد يک وجودي باشد. آن به هليت بسيطه برمي‌گردد نحوه اتصاف به گونه‌اي ديگر است. ببينيد اگر کار را به اديب و به منطقي و اينها بسپريم مسئله همين است. همين است که اتصاف و ارتباط و دوئيت و امثال ذلک است و لذا اينها نمي‌توانند به تعبير جناب حافظ از شافعي مپرسيد امثال اين مسائل. اين مسائل را ما نمي‌توانيم از اديب يا از منطقي سؤال بکنيم. اين را بايد از يک حکيمي پرسيد که اين حکيم مي‌تواند تحليل وجودشناسي بکند و هستي را بشکافد و متن هستي را بيابد و بعد بگويد رابطه وجود و ماهيت از باب هليت بسيطه است از باب کان تامه است و امثال ذلک. لذا جناب صدر المتألهين اين را تحليل کردند هفت نظر در باب رابطه و اتصاف بين ماهيت و وجود هست و جناب صدر المتألهين تک تک اين انظار هفت‌گانه را درآوردند و جواب دادند و نهايتاً هم به همين‌جا رسيدند. ما خيلي گذرا و عبوري به اين مسائل مي‌پردازيم.

پرسش: ...

پاسخ: بله، هر دو هليت مرکبه مي‌شود؛ يعني يک ماهيتي وجود دارد يک وجودي وجود دارد.

پرسش: ...

پاسخ: بله آنجا ديگه ما ماهيتي نداريم که بگوييم «الله سبحانه و تعالي موجود»، بلکه آنجا موجوديت عين ذات حق سبحانه و تعالي است.

پرسش: ...

پاسخ: در آنجا مي‌گويند که «في أنّ واجب الوجود» يک عنواني داريم که «الواجب ماهيته إنّيته»، در آنجا خدا رحمت کند مرحوم علامه در نهايه اين عبارت را دارند «أي لا ماهية له وراء وجوده الخاص به» اين عبارت را در نهايه ملاحظه بفرماييد. «الواجب ماهيته إنّيته» برخلاف شجر و حجر که ماهيتشان غير از انّيتشان است بالاخره حدي دارند حالا اين حد چگونه ارتباط دارد يک بحث ديگري است. ولي حد دارند ولي واجب سبحانه و تعالي حدّي ندارد که ما از اين حد در حقيقت عنوان ماهيت را انتزاع بکنيم. لذا مي‌گوييم «الواجب ماهيته إنّيته» نه يعني ماهيت دارد إنّيت دارد اينها با هم انّيت دارند. نه! تفسير مي‌کند «بل لا ماهية له وراء وجوده الخاص به».

اشاره «چهارم:» مي‌فرمايند که «تصور اتصاف ماهيّت به وجود، ساده و واضح نيست» براي منطقي و اديب خيلي ساده و واضح است چرا؟ چون او دارد دنبال گزاره است دنبال قضيه است دنبال اين نيست که تحليل وجودشناسي بکند. چون دنبال قضيه و گزاره است، مي‌گويد يک موضوع داريم يک محمول داريم، يک صفت داريم يک موصوف داريم، يک قابل داريم يک مقبول داريم، يک عرض داريم يک معروض داريم. اين‌جوري دارد نگاه مي‌کند. ولي رسالت يک حکيم چون تحليل هستي‌شناسانه است مي‌گويد اتصافي که در صفت و موصوف متعدد است از عرض و موروض متعدد است که برگشتش به هليت مرکبه و کان ناقصه است، با آن اتصافي که به هليت بسيطه برمي‌گردد متفاوت است. اين کار، کار حکيم است و نه کار منطقي يا اديب و امثال ذلک.

«چهارم: تصور اتصاف ماهيّت به وجود، ساده و واضح نيست بلكه نظري و پيچيده است. عدم تصور صحيح مسأله موجب ابداع نظرات مختلفي در بارهٴ آن شده است» چون نمي‌شود مسئله را از نظر اينجا هم اگر اضافه بفرماييد که آنچه که در حقيقت در اينجا ما تفاوت مي‌بينيم اين است که تفاوتي که يعني نگاهي که يک منطقي دارد اين است که يک گزاره درست بکند موضوع و محمول درست بکند اينجا بايد تعدد درست کند. اصلاً اين به فکر تحليل هستي نيست. اما حکيم با تحليل هستي و حقائق اشياء دارد به مسائل نگاه مي‌کند. «برخي از اين اقوال به اعتباريت ماهيّت و بعضي ديگر به اعتباري بودن وجود، منجر شده است».

«صدر المتألهين رساله‌اي مستقل در باب اتصاف وجود به ماهيّت نوشته است كه در آغاز آن به اختلاف آراء در اين مسأله اشاره كرده و از آن پس به نقل و نقد آنها پرداخته است. آرائي كه در آن رساله مورد نقد قرارگرفته‌اند هفت نظر است» پس هفت نظر در خصوص رابطه و اتصاف بين ماهيت و وجود از ناحيه اهل حکمت ارائه شده است. آيا کدام يک از اينها صحيح هستند يا صحيح نيستند؟ جناب صدر المتألهين يک به يک دارد نقد مي‌کند. درود بر اين حکيم. حکيم يعني همين که يک مبنايي را پيدا کرد آن قدر بر اين مبنا تسلط پيدا مي‌کند که همه حدود و صغورش را روشن مي‌کند، يک؛ و هر شبهه و اشکالي که در آن وجود دارد را روي تخته نقد مي‌برد و ارزيابي مي‌کند.

«اوّلين نظر، قول كساني است كه وجود را عارض بر ماهيّت مي‌دانند بدون آن كه در اين مورد به لزوم ثبوت قبلي ماهيّت اعتقاد داشته باشند»، چه مي‌گويند؟ «اين گروه كساني هستند كه به دليل انس به مسائل اعتباري، قائل به تخصيص قاعدهٴ فرعيه شده‌اند» گفتند که اولاً آمدند گفتند که وجود در خارج زائد بر ماهيت است. بعد اشکال کردند که اين زيادتي اقتضاء مي‌کند که قبلاً ماهيت وجود داشته باشد. چون «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له»، مي‌گويند اين درست است ولي در مورد «ما نحن فيه» قاعده تخصيص خورده است. قاعده فرعيت در باب وجود تخصيص خورده است.

تند تند بخوانيم که هفت تا نظر را بخوانيم إن‌شاءالله. بعد هم آقايان مطالعه مي‌فرماييد «اشكال وارد بر اين نظر همان است كه قواعد عقلي تخصيص بردار نمي‌باشند و هرگونه تخصيصي نشانهٴ بطلان آنهاست؛ بر خلاف تخصيص يا تقييد قاعدهٴ اعتباري كه نشانهٴ صحّت اصل قاعده مي‌باشد» در قواعد اعتباري آقايان ملاحظه کنيد مثلاً مي‌گويند که اتفاقاً همين سخني که «ما من عام الا و لقد خص» هيچ عمومي نداريم قاعده عمومي هم داشته باشيم. آقا، صلات اين‌جوري بايد باشد مگر در اين مورد. صوم اين‌جوري باشد مگر در اين مورد. اتفاقاً تقييد و تخصيص در تمامي موارد اعتباري راه دارد و عملاً هم به تعبير ايشان مي‌فرمايد که نشان اعتباري بودن هم همين است که تخصيص‌بردار است. ولي در قضاياي عقلي تخصيص نمي‌شود گفت. وقتي مي‌گوييم که «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» اين يک قاعده عقلي است. اين قاعده عقلي چه مي‌گويد؟ مي‌گويد اگر چيزي بخواهد بر چيزي اثبات بشود بايد آن شيء مثبت له قبلاً وجود داشته باشد. تخصيص بخورد بگوييم آن جايي که وجود مي‌خواهد ثابت بشود اينجا نيست، اين سخن، سخن ناتمامي است.

اين يک نظر. «نظر دوّم از كساني است كه اتصاف ماهيّت به وجود را اتصافي ذهني دانسته‌اند به اين معنا كه وجود، تنها در ذهن بر ماهيّت حمل مي‌شود و حمل وجود بر ماهيّت، فقط قضيه‌اي ذهني است. صدرالمتألهين در پاسخ از اين نظر بر اين مسأله تأكيد مي‌نمايد كه اتصاف ماهيّت به وجود در ذهن نظير اتصاف انسان به نوعيت كه مفاد يك قضيهٴ ذهني است نمي‌باشد، بلكه اتصاف آن به وجود، مفاد قضيهٴ حقيقيه خواهد بود و از اين جهت داراي مصداق خارجي نيز مي‌باشد». اين دقت فلسفي چه مي‌کند؟ مي‌آيد مي‌گويد که شما يک وقتي مي‌گوييد «الانسان نوع، الحيوان جنس، الناطق فصل» اينها همه در ذهن هستند در خارج که ما ناطق و نوع و جنس و فصل که نداريم. اينها همه معقولات منطقي‌اند عروض در ذهن اتصاف در ذهن است. درست است. ولي وقتي که مي‌گوييم در ذهن «الانسان موجود» مثل «الانسان نوع» نيست مثل «الحيوان جنس» نيست که معقول ثاني فلسفي باشد نه! اينجا وجود مصداق دارد مصداقش هم در ذهن است و آنچه که در حقيقت در خارج تحقق پيدا مي‌کند خارج يعني ذهن از باب عکس الحمل است. عکس الحمل فرقي نمي‌کند در خارج باشد يا در ذهن باشد. بالاخره اين‌جوري است. بنابراين مسئله را شما از باب معقول ثاني منطقي ندانيد.

«صدرالمتألهين در پاسخ از اين نظر بر اين مسأله تأكيد مي‌نمايد كه اتصاف ماهيّت به وجود در ذهن» هم «نظير اتصاف انسان به نوعيت كه مفاد يك قضيهٴ ذهني است نمي‌باشد، بلكه اتصاف آن به وجود، مفاد قضيهٴ حقيقيه خواهد بود و از اين جهت داراي مصداق خارجي نيز مي‌باشد» مصداق خارجي آقايان، فکر کنيد خارج از ذهن باشد. نه! مصداق خارجي است اما مراد از خارج در اينجا يعني ذهن. ذهن هم يک انساني مي‌سازد همان‌طوري که انسان در خارج به لحاظ وجودي مصداق دارد در ذهن هم به لحاظ خارج به لحاظ ذهن مصداق دارد.

پرسش: ...

پاسخ: اينها ديگه کار مطالعه است ... ذهني مي‌داند. اول اين وجود را عارض بر ماهيت بدانند که در اين مورد به لزوم قبلي ثبوت ماهيت يعني در خارج.

«نظر سوّم از كساني است كه ثبوت وجود خارجي را براي ماهيّت فرع بر وجود ذهني آن ماهيّت مي‌دانند» مي‌گويد چه؟ مي‌گويد اگر بناست که وجود در خارج بر ماهيت صادق بشود و زائد باشد بايد در ذهن هم همين‌طور باشد. هر اتفاقي که در ذهن مي‌افتد در خارج هم مي‌افتد. در ذهن مگر نه آن است که وجود زائد بر ماهيت است در خارج هم بايد اين‌طور باشد. جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که نه، چنين چيزي نيست که قضيه تابع آن ظرفي است که در آن ظرف دارد اتفاق مي‌افتد. ظرف ذهن اقتضائاتي دارد ظرف خارج اقتضائات ديگري دارد. نظر سوم از کساني است که ثبوت وجود خارجي را براي ماهيت فرع بر وجود ذهني آن ماهيت مي‌دانند. مي‌گويند اگر در ذهن وجود بر ماهيت اثبات مي‌شود در خارج هم همين‌طور است.

صدر المتألهين مي‌فرمايند که «اعتراض صدرالمتألهين بر آن قول اين است كه هر حكم، تابع ظرف آن حكم است؛ اگر حكم به لحاظ ظرف ذهن باشد، ثبوت ذهني محمول، فرع وجود ذهني ماهيّت است و اگر به لحاظ خارج باشد، ثبوت خارجي محمول، فرع وجود خارجي ماهيّت خواهد بود» يک وقت شما مي‌گوييد که در خارج شجر موجود است خيلي خوب، پس شجر بايد در خارج موجود باشد و وجود بر او زائد باشد. يک وقت مي‌گوييد در ذهن شجر موجود است پس شجر هم بايد در ذهن اول باشد بعد وجود بر آن ساقط بشود.

«پس نمي‌توان گفت در ظرف ذهن، وجود بعد از تصور ماهيّت بر آن حمل مي‌شود و ليكن حكم به لحاظ خارج صادر مي‌گردد» بيايد بگويد چون در ذهن اول ماهيت ثابت مي‌شود بعد وجود، در خارج هم مسئله همين‌طور باشد پس نمي‌توان گفت در ظرف ذهن وجود بعد از تصور ماهيت بر آن حمل مي‌شود و لکن حکم به لحاظ خارج صادر مي‌گردد. يعني نمي‌توان در ظرف ذهن، ماهيت را مثبت له قرار داد و وجود را بر آن حمل کرد و آن‌گاه خارج را به عنوان مطابَق و مصداق آن ارائه داد. پس اين‌جور نيست که قضاياي خارجي به لحاظ نوع تحقق به همان صورتي باشند که در ذهن هستند. در ذهن ما تحليل داريم موضوع و محمول داريم، نسبت و حکم داريم، اينها کاملاً از يکديگر جدا هستند. اما در خارج، ما چنين تعددي را نداريم. اين هم نظر سوم است.

«نظر چهارم، سخن علاّمهٴ دواني است كه قاعدهٴ فرعيه را در باب هليات بسيطه به استلزام ارجاع مي‌دهد» چه فرمودند؟ ما يک قاعده‌اي داريم که چه؟ که «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له». براساس اين اشکالات فراواني پيش مي‌آيد. اين زيادتي وجود بر ماهيت را ما چکار بکنيم؟ اين ماهيت بايد قبلش وجود داشته باشد براساس قاعده فرعيت. اگر قبل بخواهد وجود داشته باشد آيا اين وجود از وجود ديگري گرفته مي‌شود؟ تسلسل. از همين وجود که دارد مي‌آيد گرفته مي‌شود؟ مي‌شود دور. فلذا يک اشکال عويسه‌اي مطرح است.

ايشان آمده حل کرده مسئله را به قاعده استلزام. گفته چه؟ گفته «ثبوت شيء لشيء» نه اينکه «فرع ثبوت المثبت له» بلکه «مستلزم لثبوت المثبت له» مستلزم يعني چه؟ يعني لازم دارد ولو به همين وجود. يعني چه؟ يعني اگر وجود بخواهد بر ماهيت عارض بشود لازم نيست که ماهيت قبلاً وجود داشته باشد بلکه به همين وجودي که الآن دارد بر او عارض مي‌شود موجود باشد کفايت مي‌کند. لذا فرمودند «ثبوت شيء لشيء مستلزم لثبوت المثبت له».

«نظر چهارم، سخن علاّمهٴ دواني است كه قاعدهٴ فرعيه را در باب هليات بسيطه به استلزام ارجاع مي‌دهد» در باب هليات مرکبه قضيه همين است يعني «فرع ثبوت المثبت له». اما در قضاياي هليت بسيطه برگرداندند به استلزام. «پاسخ اين گفتار نيز از آنجا دانسته مي‌شود كه تبديل و تغيير در قواعد عقلي نيازمند به يك مصحّح عقلي بوده و در اختيار كسي نيست» نمي‌توانيد شما بگوييد من اين قاعده را اين‌جوري مي‌خواهم تفسير کنم. «البته صدر المتألهين(قدس سره) در ذيل قول مزبور به اين نكته اشاره مي‌نمايد كه گفتار علامه دواني را با يك تتميم مي‌توان تصحيح نمود» اين هم در آن رساله إن‌شاءالله.

«نظر پنجم، رأي كساني است كه با اعتباري دانستن وجود، اتصاف ماهيّت به وجود را انكار كرده‌اند» اصلاً آمدند گفتند آقا، ما در خارج اتصاف نداريم. ارتباط نداريم. چرا؟ چون اصلاً وجود در خارج يافت نمي‌شود. چون وجود در خارج يافت نمي‌شود ما اصلاً اتصاف نداريم. اتصاف فقط مال ذهن است هم در ذهن عروض هست و هم در ذهن اتصاف است. اينها را مثل حکيم سهروردي ملاحظه بفرماييد رأي کساني است که با اعتباري دانستن وجود اتصاف ماهيت به وجود را انکار کردند. اتصاف آقايان ملاحظه بفرماييد. اتصاف چه واژه‌اي است که از رابطه بين صفت و موصوف بدست مي‌آيد يعني وقتي يک شيئي به عنوان يک صفتي را پذيرفت او متصف به اين صفت مي‌شود.

پس اتصاف از آن جايي شکل مي‌گيرد که يک موصوفي به يک صفتي متصف مي‌شود. اگر اين صفت در خارج وجود نداشته باشد پس اتصاف در خارج نيست. اگر ما قائل بشويم که وجود يک امر اعتباري ذهني هست و اصلاً در خارج راه ندارد. پس اتصاف در خارج وجود ندارد. اتصاف فقط در ذهن مي‌شود مي‌شود عروض در ذهن اتصاف در ذهن. در حد معقولات ثاني منطقي ملاحظه مي‌شود. چه‌جور ما مي‌گوييم که «الانسان نوع، الحيوان جنس» و امثال ذلک، اينها که در خارج نوع و جنس وجود ندارد اين اتصاف در ذهن است.

«نظر پنجم، رأي كساني است كه با اعتباري دانستن وجود، اتصاف ماهيّت به وجود را انكار كرده‌اند. اين گروه اتصاف را به انتزاع باز گردانيده» اتصاف را در حد انتزاع گرفتند يعني چه؟ يعني گفتند که مابإزاء در خارج هست ببخشيد منشأ انتزاع در خارج هست اما مابإزاء ندارد. «و به اين ترتيب اتصاف ماهيّت را به مفهومي كه از آن انتزاع شده و بر آن حمل مي‌گردد از مورد قاعدهٴ فرعيه تخصّصاً خارج دانسته‌اند».

اين آقايان آيا اين اشکال قاعده فرعيت متوجه آنها نيست؟ مي‌گويند با اين حيله‌اي که ايجاد کرده‌اند خودشان را از تحت قاعده فرعيت درآوردند چرا؟ چون قاعده فرعيت فرع بر دوئيت و تعدد است. بايد يک موضوعي باشد يک محمولي. يک موصوفي باشد و يک صفتي. وقتي صفت اصلاً وجود نداشت اتصاف وجود نداشت فرعيتي وجود ندارد. وقتي فرعيت نداشت قاعده کلاً و رأساً لذا مي‌گويند که تخصصاً خارج است. در آن جايي که تعدد باشد فرعيت بايد باشد. حالا بعضي‌ها آمدند گفتند که فرعيت هست اما در مورد «ما نحن فيه» که وجود محمول باشد تخصيص خورده. مثل همان قول اول. اين آقايان مي‌فرمايند که نه، اصلاً صفت و موصوفي ما نداريم اتصافي ما نداريم، يک انتزاع است. از اين موجودي که در خارج بنام ماهيت است ما وجود را انتزاع مي‌کنيم صرفاً. منشأ انتزاع دارد ولي مابإزاء ندارد.

وقتي اين‌جوري شد پس تعدد نيست. وقتي تعدد نبود فرعيت نيست. وقتي فرعيت نبود، ديگه قاعده فرعيت و آنها متوجه آنها نخواهد بود. «اعتراضي كه بر اين قول وارد است اين است كه چون از معدوم نمي‌توان چيزي انتزاع كرد» شما چه مي‌فرماييد؟ مي‌گوييد که ما مفهوم وجود را از ماهيت انتزاع مي‌کنيم خيلي خوب! ما سؤال مي‌کنيم اين انتزاع منشأ انتزاعش چيست؟ اگر بفرماييد ماهيت، ماهيت که نمي‌تواند منشأ انتزاع وجود باشد. پس بايد يک چيزي در خارج باشد که منشأ انتزاع باشد. «انتزاع يك مفهوم از يك موضوع، فرع بر ثبوت و وجود قبلي آن موضوع است و حال آنكه ماهيّت قبل از اتصاف به منتزع، يعني وجود، هيچ نوع تحقّقي ندارد».

نظر ششم و هفتم را هم إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود با توجه به اينکه فرصت تمام شده و ديگه عمده نظرات هم هست اين دو تا نظر هم چندان مهم نيست. اين نظرات را در حقيقت آنکه قابل توجه بود تا همين‌جا بود. البته اينها هم نکاتي است که إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود.

بعد صفحه 44 که آخرين پاراگراف اين متن هست در حقيقت آن وجه نهايي را مي‌خواهيم بخوانيم «و وجه سوّم همان پاسخ نهائي و ادقّ است كه بر اساس اصالت وجود و تبعي بودن ماهيّات در ذهن و عين مطرح مي‌شود» نظر نهايي حکمت متعاليه از باب عکس الحمل شد. وقتي از باب عکس الحمل شد و اصالت به وجود داده شد ماهيت چه مي‌شود؟ ماهيت از حدّ شيء انتزاع مي‌شود. ممکن است يک نفر اشکال بکند که آقا، شما مي‌گوييد که به آن کساني که قائل‌اند که وجود در خارج منشأ انتزاع ندارد داريد اشکال مي‌کند و مي‌گوييد اگر اين‌جوري است پس چه‌جور انتزاع مي‌کنيم؟ ما هم از شما داريم سؤال مي‌کنيم يا اين اشکال را بر شما وارد مي‌کنيم شما به چه دليلي ماهيت را از خارج انتزاع مي‌کنيد؟ ماهيت که در خارج وجود ندارد. ما مي‌گوييم که ما اين ماهيت را از حد وجود انتزاع مي‌کنيم. لذا فرمودند که در خارج هم به عرض و به تبع وجود موجود است. ما انکار نمي‌کنيم غلط نمي‌دانيم بلکه به تبع وجود ماهيت را در خارج مي‌دانيم يا به عرض وجود مي‌دانيم.

«و وجه سوّم همان پاسخ نهائي و ادقّ است كه بر اساس اصالت وجود و تبعي بودن ماهيّات در ذهن و عين مطرح مي‌شود؛ زيرا با اثبات اصالت وجود، اين حقيقت آشكار مي‌شود كه ماهيّات همواره از وجودات خارجي و ذهني انتزاع شده و بر آنها حمل مي‌گردند» آقايان شما اينجا اشکال بفرماييد که چگونه ماهيتي که اصلاً در خارج وجود ندارد از وجود بخواهد انتزاع بشود. شما اين اشکال را بر آقايان داشتيد مي‌گفتيد که آنهايي که مي‌گفتند آقا، وجود در خارج تحقق ندارد فقط منشأ انتزاع دارد بنام ماهيت. ماهيت «من حيث هي» منهاي وجود چگونه مي‌تواند منشأ انتزاع مفهوم وجود باشد؟ ما هم از شما اين سؤال را مي‌کنيم که ماهيت که در خارج وجود ندارد چطور شما مي‌گوييد؟ مي‌گويد ماهيت در خارج بالاصاله نيست اما بالتبع يا بالعرض موجود است و به همين مقدار ما مي‌توانيم عنوان ماهيت را از خارج انتزاع بکنيم.

نهايتاً آقايان اينکه مي‌گوييم بالمجاز هست خيلي دقيق است. واقعاً قدم به قدم اگر گفتيم اصالت مال وجود است و «ما شمّت رائحة الوجود» آقايان اين را تا آخر جلو برويد. اين بايد سرمايه ما باشد. «ما شمّت رائحة الوجود» به هيچ وجه ماهيت در خارج راه ندارد. پس ما چه‌جوري مي‌گوييم شجر؟ چه‌جوري مي‌گوييم حجر؟ مي‌گويند اين وجود به لحاظ محدوديتش وقتي به ذهن مي‌آيد، اين وجود خاص مي‌شود انسان. اين وجود خاص مي‌شود شجر. اين وجود خاص مي‌شود سماء. چون اين وجود خاص است محدود است حد دارد. ما از حد او ماهيت را انتزاع مي‌کنيم.

پرسش: ...

پاسخ: بله مجاز است. «زيرا با اثبات اصالت وجود، اين حقيقت آشكار مي‌شود كه ماهيّات همواره از وجودات خارجي و ذهني انتزاع شده و بر آنها حمل مي‌گردند و اين مبيّن آن است كه موضوع حقيقي در اتصاف وجود و ماهيّت همان وجود است و حمل وجود بر ماهيّت از باب عكس الحمل مي‌باشد و در حقيقت ماهيّت محمول بر وجود است نه عكس آن، كه در اذهان معهود است؛ چه اينكه معناي وجود، معقول اول و ماهيّت، معقول ثاني است. البته براي معقول اول و ثاني در اين نظر نهائي دقيق، تفسير خاصّي است».

 


[1] ـ حكمة الإشراق: ص65.
[2] ـ منظومه، حكمت: ص12.