1401/02/28
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 28/02/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 28/02/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 96جلسه 96
موضوع: اصالت وجود
«والأولي أنيورد هذا الوجه معارضة إلزامية للمشّائين، كما فعله في حكمة الإشراق». از طرفي ما در آستانه روز اول خرداد هستيم که منسوب است به جناب حکيم بزرگ صدر المتألهين که همه ما اکنون و همه عالمان و فرزانگاني که در حوزه معارف حکمت عرفان تفسير دارند بحث ميکنند مديون تلاش علمي و مجاهدتها و اجتهادهاي ارزشمند جناب صدر المتألهين هستند و جا دارد که به هر حال همگان، همه کساني که واقعاً به نحوي خود را مديون اين مکتب و اين مرام و مدرسه فکري اسلامي ميدانند بالاخره مشارکت کنند و ادب مقابل اين بزرگوار را انجام بدهند. کار بسياري عظيمي را جناب صدر المتألهين انجام داد و واقعاً بعد از اين بزرگمرد و حکمتي که يا مکتبي که او ايجاد کرد در حقيقت همه تحولات فکري در بستر اين انديشه دارد پايهريزي ميشود.
حالا تا چه وقتي چهجوري آيا يک مکتب ديگري ايجاد بشود که بتواند فائق بر اين مکتب مسائل را به سطح ديگري برساند و در حقيقت نوع معرفت ديگري اضافه بکند إنشاءالله فعلاً ما مديون اين مکتب هستيم و بايد خودمان را در اين مکتب بپرورانيم و إنشاءالله زمينه گفتگوهاي بعدي را در مجالهاي واسعتر إنشاءالله مشاهده بکنيم. اين بزرگمرد إنشاءالله واقعاً جا دارد که در روز يکشنبه که سالروز مربوط و منسوب به جناب صدر المتألهين هست اين از ابعاد و زواياي مختلف اين شخصي واقعاً واکاوي بشود و ارزش وجودي ايشان در ابعاد مختلف واقعاً دانسته بشود. حالا بيمهريهايي بود و هست در زمان خودشان بود و در طول اين زمانها بوده و هست اين نبايد ما را در يک محاق ببرد و باعث بشود که ما اين همه زيباييها و طراوتهاي علمي و بدايع و حِکمي که از کلمات جناب صدر المتألهين به ما رسيده است را ما ناديده بگيريم و اتفاقاً هر چه که از اين طرف ناديده گرفته بشود و اظهار نشود و به هر حال بيتوجهي نسبت به اين بشود آنها فائقاند ما تا آنجا که ميتوانيم تا آنجا که در توان ما هست ولو به اظهار يک جمله يک مطلب يک آموزهاي که از جناب صدر المتألهين به ما رسيده است ولو در فضاي مجازي از او ياد بکنيم.
روز اول خرداد روز ملاصدرا است که اين حکيم بزرگوار شخصيتهايي را در عصر و روزگار ما مثل مرحوم علامه طباطبايي، امام(رحمة الله عليه) پرورانده و اينها در اين مکتب اين دستآوردها را داشتند. همين جمله که نشان بدهد که ما در صحنه حکمت تحت اين لوا و پرچم حکيمانهاي که او برافراشته و به اهتزاز در آورده هستيم. اگر همه کساني که در اين مدرسه هستند ولو به همين مقدار از ايشان ياد کنند طلب رحمت کنند صلوات بر ايشان بفرستند و بر اين حکمت برافراشته بر بام معارف و حکمتي که در گذشته بوده است ياد کنند بسيار ارزشمند است و عالمان را بايد به علمشان به معرفتشان به آنچه که در حقيقت آنها به اثر گذاشتهاند آنها را ياد کرد و براي آنها هم طلب رحمت کرد.
يکي از مواردي که در زندگي جناب صدر المتألهين است و بسيار شگفتي دارد و عجيب است در آن روزگار طبق نقلهاي متعددي که از ايشان شده، که ايشان هفت سفر پياده مکه مشرف شده است و در سفر هفتم در بازگشت از آن در مسير بصره رحلت ميکنند و در جوار رحمت حضرت مولاي متّقيان امير مؤمنان مولايشان ايشان را مأوا ميدهند و قبر شريفشان آنجاست. بيمهريها باعث شده است که اين قبر به درستي شناخته نشود. وگرنه شخصيت ممتاز ايشان را شما نگاه کنيد. عرض ميکنيم حالا اگر روز يکشنبه بالاخره رسيد و توفيق داشتيم يک مقداري راجع به اين شخصيت بحث ميکنيم که چکار کرده واقعاً؟ و چه جهاتي را براي معارف باز کرده است. در هر زمينه که شما بخواهيد ميبينيد که او هست حضور دارد حضور عالمانه دارد حضور حکيمانه و عارفانه دارد و نهايتاً يک عالم ربّاني و يک انسان شريفي که واقعاً در تقيدش و تعهدش به مکتب اهل بيت(عليهم السلام) به نوبه خود سرآمد است.
ما گاهي اوقات فقهاء را يا محدّثين را در اين رابطه، اما انسان انصافاً تعجب ميکند که از يک حکيمي اينگونه واله و سرگردان در مسير ارادت به اهل بيت(عليهم السلام). معمولاً ميگويند حکماء و فلاسفه به جريانهاي عقلي گرايش دارند اما بيش از همه با همه وجود در مسير ارادت به اهل بيت و نه ارادت سطحي که دنبال حالا مجلس عزا و سينهزدن و امثال ذلک باشد. نه! اينها به جاي خود محفوظ. ارادتي با معرفت، آمدنٍ در زير رکاب معرفتي اينها و از علم و شناخت توحيدي آنها و معارفي آنها سخن گفتن، از مسائلي است که به هر حال از اين حکم بزرگوار آمده است. چون روز چهارشنبه بود گفتيم که يادآوري داشته باشيم براي روز يکشنبه که إنشاءالله روز اول خرداد است و در حقيقت براي اين بزرگمرد دارند يک برنامهاي را ميگذارند حالا بنا شد که حاج آقا به يک مناسبتي پيامي را براي جلسهاي که در شيراز برگزار ميشود مدرسه خان بدهند که حالا إنشاءالله فرمايشات ايشان هم هست.
ما در ذيل فرمايشات جناب حکيم صدر المتألهين تحت عنوان «اشکالات و تفصّيات» هستيم. حکيم سهروردي در اين رابطه بسيار مصمّماند و در اينکه وجود اگر بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند چه محذوراتي را به همراه دارد با شدت تمام به صحنه آمده و ادله و براهيني را اقامه کرده است. يکي از آن دلائل و براهيني که بيان ميفرمايند و گرچه جناب صدر المتألهين در قابل اشکال بر اصالت وجود ذکر ميکنند، همين اشکالي است که به عنوان اشکال سوم در اينجا دارد شناخته ميشود. با اين تقرير است با اين بيان است که وجود غير از ماهيت است. ديروز تقرير داشتيم و اين تقرير را از فرمايشات مشائين گرفتيم کما اينکه خود جناب صدر المتألهين هم استناد ميکنند که وجود زائد بر ماهيت است عارض بر ماهيت است و غير از ماهيت است. «إن الوجود زائد علي الماهية، عارض لها» و امثال ذلک.
دليل اين سخن و اين ادعا چيست؟ دليل اين است که ما ماهيت اشياء را ميفهميم، اما نميدانيم که آيا اينها موجود هستند يا نيستند؟ پس ما الآن دو چيز داريم. يک امر معلوم داريم و يک غير معلوم و مشکوک. معلوم ما ماهيت اشياء است. شجر حجر ارض سماء، ما اينها را ميفهميم اما نميدانيم که آيا اينها موجودند يا موجود نيستند؟ پس آنکه معلوم است با آنکه غير معلوم است باهم متفاوتاند همين دليل بر مغايرت است.
به همين نوع از استدلال جناب حکيم سهروردي ميفرمايند که ما وجود را ميفهميم اما نميدانيم که آيا اين وجود موجود هست يا نيست؟ دقت بفرماييد که استدلال چهجوري است! ما وجود را ميفهميم، اما نميدانيم که آيا اين وجود تحقق دارد يا ندارد؟ مثل اينکه ميگفتند ما ماهيت را ميفهميم نميدانيم که آيا اين ماهيت تحقق دارد يا ندارد؟ پس اين نشان از اين است که ماهيت غير از وجود است. ايشان ميفرمايد که ما وجود را ميفهميم اما نميدانيم که اين وجود موجود هست يا نيست؟ اگر وجود بخواهد موجود بشود پس براي وجود بايد يک وجود ديگري باشد مثل همينطور که براي ماهيت است. ما ماهيت را ميفهميم «الشجر ماهية، الحجر ماهية» را ميفهميم. اين ماهيت اگر بخواهد در خارج يافت بشود وجود بايد بر او عارض بشود. به همين قياس وجود هم همينطور است ما وجود را ميفهميم اگر اين وجود بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند نيازمند اين است که يک وجودي براي او باشد. پس «فللوجود وجود» ما نقل کلام در اين وجود بعدي ميکنيم که دارد عارض ميشود. اين وجود آيا موجود هست يا نه؟ اگر اين وجود موجود است پس «فللوجود وجود و للوجود وجود و هکذا فيتسلسل».
بنابراين فرمودند که اگر وجود بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند «يلزم من تحققه تکرر نوعه و التالي باطل فالمقدم مثله» اين استدلالي است که جناب حکيم سهروردي در باب اعتباريت وجود گفتند لذا فرمودند که «و لا محيص الا بانّ الوجود المقول علي الموجودات اعتبار عقلي» هيچ چارهاي نيست جز اينکه ما وجود را از اعتبارات عقليه بدانيم يک امر ذهني و انتزاعي بزنيم و ديگه تحققي براي او نيست.
پرسش: ...
پاسخ: يعني ميگويند اگر وجود بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند اين محذور را دارد پس بايد وجود اعتباري باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، نتيجه يکي است. استدلال فرق ميکند نتيجه يکي است. استدلال اول چه بود؟ ميگفتند ماهيت قابل وجود است. اگر قابل وجود است پس بايد قبلش وجود داشته باشد يا موجود است يا معدوم است يا هيچ کدام از اينها. نتيجه ميگيريم که وجود اعتباري است اما الآن يک استدلال ديگر است ميگويند وجود زائد بر ماهيت است. اگر وجود زائد بر ماهيت است پس براي تحققش نياز به يک وجود ديگري است يلزم من تحققه تکرر نوعه. از اينجا ميفهميم که پس وجود خارجي نميتواند باشد عينيت نباشد داشته باشد. پس بنابراين درست است که همه اين سه تا بلکه پنج تايي که ميخوانيم همه اينها منتج به اين نتيجه است که وجود امر اعتباري است اما معنايش اين نيست که اينها يک مطلب را در مقام استدلال هم يک جور حرف بزنند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، تکرار وجود حاج آقا يک نوعش است.
پرسش: ...
پاسخ: ميگفتيم که يا ماهيت بايد موجوده باشد يا ماهيت بايد معدومه باشد يا خالي از وجود و عدم باشد. تکرر نوع نبود. اين تکرر نوع است اين سوم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ميگفتيم اگر اين باشد قاعده فرعيت نقض ميشود. يعني اصلاً به اين استدلال نميکرديم واقعاً. همانطوري که داريد ميفرماييد واقعاً تغيير استدلال به تغيير حدّ وسطش است. در اين استدلالي که مخصوص داريم حد وسط تکرر نوع است. اما در آن استدلال قاعده فرعيت بود و استدلال قبلي هم همينطور است. ما تا اينجا را ملاحظه فرموديد و جناب حکيم سهروردي مطابق با اين استدلال آمده گفته که همانگونه که مشائين در باب زيادتي بر ماهيت که اين استدلالي داشتند و حکم به مغايرت وجود با ماهيت داشتند به همان سبک ما استدلال ميکنيم که ميگوييم آقا، ما وجود را ميفهميم نميدانيم که آيا وجود موجود است يا نه؟ اگر اين وجود بخواهد موجود باشد يلزم تکرر نوعش. جوابي که جناب صدر المتألهين ميدهند يک جواب قاطع ميدهند يک جواب شکنندهاي ميدهند و ميگويند که آقا اينکه شما ميگوييد ما وجود را ميفهميم يعني چه؟ مگر وجود فهميدني است؟ اصلاً وجود فهميدني نيست. آنکه از وجود شما ميفهميم مفهوم وجود است نه حقيقت وجود. شما ميگوييد ما وجود را، ماهيت به گونهاي است که هم در ذهن پديد ميآيد و پيدا ميشود و ميفهميم هم در خارج. وقتي ميگوييم حجر يا شجر به لحاظ ماهيت هيچ فرقي نميکنند، «للشيء غير الکون في الأعيان کون بنفسه لدي الأذهان» يعني به لحاظ ماهيت هيچ فرقي بين ماهيت شجر ذهني با ماهيت شجر خارجي وجود ندارد. اين هست. ما راجع به ماهيت ميتوانيم حکم بکنيم به اينکه ماهيت ميفهميم. اما راجع به فهم وجود چه جوري است وجود که خارجيت عين ذات اوست اينکه به ذهن نميآيد. جناب حکيم سهروردي بزرگوار، شما که ميگوييد ما وجود را ميفهميم اما نميدانيم که آيا وجود در خارج موجود است يا نه، چه چيز وجود را ميفهميد؟ حقيقت وجود که فهميدني نيست اصولي نيست. به ذهن نميآيد. اگر وجود را شما ميفهميديد هيچ وقت شک نميکرديد که آيا وجود موجود است يا نه. چرا؟ چون اين وجود عيناً عين تحقق است.
در باب ماهيت ميتوانيد بفرماييد که آقا، ما ماهيت را ميفهميم ولي نميدانيم که آيا اين ماهيت در خارج وجود دارد يا ندارد؟ ما شجر را ميفهميم حجر را ميفهميم اما اگر ميفرماييد که ما وجود را ميفهميم نميدانيم که آيا اين وجود در خارج وجود دارد يا نه؟ اصلاً به شک نميرسيد اگر وجود ميفهميديد. وجود را ميفهميديد يعني چه؟ يعني عينيت و تحقق، يعني خارجيت. اينکه در آن شک نداشت که آيا اين وجود موجود است يا نه؟ پس فرق بين ماهيت و وجود اين است که ماهيت هم در ذهن پديد ميآيد هم در خارج. ولي وجود فقط در خارج است. آن چيزي که از وجود در ذهن است يک ظل است يک سايه است اينکه وجود نيست. وجهٌ من وجوه است همانطور که ديروز ملاحظه فرموديد مفهوم است. با اين تعبير دارند جواب ميدهند. ميگويند آقاي حکيم سهروردي اينکه شما ميفرماييد ما وجود را ميفهميم اما نميدانيم که آيا اين وجود در خارج موجود است يا نه، اصلاً با فهم وجود چنين شکي براي شما پيش نميآيد. شک آن جايي پيش ميآيد که ماهيت باشد که قابليت ذهني دارد و ميتوانيم بگوييم آقا، اينکه در ذهن ما هست نميدانيم که آيا در خارج موجود هست يا نيست.
اما وقتي در اينجا ما به اصطلاح با عين حقيقت روبرو هستيم جاي شک ندارد. اين حذف ماده اشکال است و ذهنيت جناب حکيم سهروردي و همفکرانشان تغيير خواهد کرد. «و الأولي» جناب صدر المتألهين در جواب دارند ميگويند. چون يک جوابي را ديگران دادند که ديروز ملاحظه فرموديد اما جوابي را ايشان اينجا دارند ميدهند ايشان ميفرمايند که صفحه 425 «والأولي[1] أنيورد هذا الوجه معارضة إلزامية للمشّائين» بله شما ميخواهيد با مشائين يک نوع معارضهاي نداشته باشيد سخن شما درست است. بياييد بگوييد چه؟ بگوييد آقايان مشائين ميگويند که ماهيت را ميفهميم، نميدانيم که آيا اين ماهيت وجود دارد يا نه، پس وجود غير از ماهيت است. اينجا هم ميتوانيد بگوييد ما مفهوم وجود را ميفهميم مفهوم وجود را ميفهميم نميدانيم اين مفهوم تحقق دارد يا نه؟ اينجوري ميتوانيد حرف بزنيد. اما بگوييد که ما وجود را ميفهميم يعني حقيقت وجود را ميفهميم اين قابل حل نيست. «كما فعله في حكمة الإشراق[2] لأنهم قد استدلوا علي مغايرة الوجود للماهية» اينها براي مغايرت وجود با ماهيت استدلال کردند به چه؟ «بأنّا قد نعقل الماهية» ماهيت اشياء را ميفهميم «الشجر ماهية، الحجر ماهية» را ميفهميم اما «ونشكّ في وجودها» اين ماهيت «والمشكوك ليس نفس المعلوم ولا داخلاً فيه» معلوم «فهما متغايران في الأعيان» اينها آمدند گفتند که وجود غير از ماهيت است چرا؟ چون ما ماهيت اشياء را ميفهميم شک داريم که آيا اينها موجود هستند يا نيستند. آنکه مشکوک است با آنکه معلوم است از همديگر جدا هستند. معلوم ما ماهيت است مشکوک ما وجود ماهيت در خارج است. اينجا پس معلوم غير از موجود است. «بأنّا قد نعقل الماهية و نشک في وجودها و المشکوک ليس نفس المعلوم و لا داخلاً فيه فهما متغايران في الأعيان».
آقايان مشائين نتيجه ميگرفتند که «فالوجود زائد علي الماهية، والشيخ ألزمهم بعين هذه الحجة» آنها را به عين اين حجت ملزم کرده است گفته چه؟ گفته «لأنَّ الوجود أيضاً كوجود العنقاء مثلاً فهمناه» ما ميفهميم وجود عنقاء را ما ميفهميم اما نميفهميم که آيا وجود عنقاء موجود هست در خارج يا نه؟ پس اين وجود غير از وجود است. «ولمنعلم أنه موجود في الأعيان أم لا، فيحتاج الوجود إلي وجود آخر فيتسلسل مترتباً موجوداً معاً إلي غير النهاية» ميخواهد بگويد تسلسل عيني و حقيقي پيش ميآيد، نه تسلسل ذهني که قابل دفع باشد. «فيحتاج الوجود إلي وجود آخر فيتسلسل مترتباً موجوداً معاً إلي غير النهاية».
پرسش: ...
پاسخ: نه، شيخ منظور حکيم سهروردي «الزم المشائين» را «بعين هذه الحجة» به فلان. اما الآن ايشان با کمتر از يک سطر دارند جواب حکيم سهروردي را ميدهند «لكن ما أوردناه عليه يجري مثله في أصل الحجة فانهدم الأساسان» جوابي که ديروز دادند گفتند که حقيقت جواب ديروز را ملاحظه بفرماييد اين سطر ششم، آن پاراگراف دوم «و جوابه بما اسلفناه من أنّ حقيقة الوجود و کنه الوجود لا يحصل في الذهن و ما حصل منها في الذهن امر انتزاعي عقلي و هو وجه من وجوه الوجود و العلم بحقيقة الوجود يتوقف علي المشاهدة الحضورية و بعد مشاهدة حقيقة الوجود و الإکتناه بماهية الوجود التي هي عين الإنّية لا يبقي مجال لذلک الشک» اگر کسي حقيقت وجود را بفهمد شک نميکند که آيا حقيقت وجود موجود است يا نه؟
مفهوم وجود يک بحث ديگري است. اما اگر کسي ميگفت که من وجود را فهميدم، وجود را فهميدي يعني چه؟ نه مفهوم، حقيقت وجود ديگه شک نداري که اين وجود دارد يا ندارد. براي اينکه در خارج است اين. لذا جناب صدر المتألهين ميفرمايند که اين جوابي که ما گفتيم هم جواب آقايان مشائين است هم جواب حکيم سهروردي و امثال ذلک است.
حاج آقا در اينجا در اين بحث اشارات پايان فصل است اشارات مفصلي دارند که دوستان حتماً ملاحظه بفرماييد ما إنشاءالله بعد از خواندن اين متن آن اشارات حاج آقا را هم ميخوانيم که نکات بسيار ارزشمندي دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينطور نيست. اتفاقاً نميخواهد بگويد. ميخواهد بگويد که به عين استدلالشان دارد استدلال ميکند ببينيد سوگيري که هدفي که مشائين داشتند اين نميخواهد به اين برسد. هدف مشائين چه بوده؟ بگويند که وجود زائد بر ماهيت است. چهجور استدلال کردند؟ گفتند که آقا ما ماهيت را ميفهميم نميدانيم که وجود دارد يا نه؟ پس مشکوک غير از معلوم است همين.
پرسش: ...
پاسخ: همين است. ايشان حالا ميگويد به نحوه استدلال دارد حرف ميزند لذا فرمودند أولي اين است که «يورد علي هذا معارضة لإستدلالهم» ببينيد «والأولي أنيورد هذا الوجه معارضة إلزامية للمشّائين» اينها آمدند گفتند چه؟ گفتند ما ماهيت را ميفهميم وجود را نميفهميم معلوم غير از غير معلوم است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، که آيا در خارج وجود دارد يا نه؟
پرسش: ...
پاسخ: اين هم مشکل ندارد. خود جناب صدر المتألهين هم ميپذيرد. مرحوم حکيم سهروردي به عين اين استدلال دارد استدلال ميکند ميگويد که ما وجود را ميفهميم.
پرسش: ...
پاسخ: نگاه کنيد عين آن را، شما ميگوييد چه؟ ميگوييد وجود غير از ماهيت است چرا؟ چون معلوم غير از غير معلوم است. ما اينجا اين را ميگوييم، ما وجود را ميفهميم. نميدانيم که اين وجود موجود هست يا نه؟ پس اين وجود با آن وجود فرق ميکند. همين تمام شد اين نوع از استدلال را ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: حالا مغالطه يا غير مغالطه ايشان ميفرمايد که به نوع استدلالي که مشائين داشتند حکيم سهروردي استدلال کردند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اين وجود آيا تحقق دارد يا ندارد نميفهمند.
پرسش: ...
پاسخ: اين جواب است. ولي جناب حکيم سهروردي که اينجوري متوجه نشده است. گفت ما ميفهميم، ما وجود را ميفهميم. ما وجود را ميفهميم فکر ميکنيم مثل اينکه ماهيت را ميفهميم. ما داريم همين را ميگوييم همانطوري که ماهيت را ميفهميم وجود را ميفهميم. نه، اين وجود نيست اين مفهوم وجود است.
اما اشکال بعدي که «ومنها: ما ذكره أيضاً في حكمة الإشراق[3] » اين اشکال چهارم است. «وهو أنه إذا كان الوجود للماهية وصفاً زائداً عليها في الأعيان، فله نسبة إليها» ماهيت «وللنسبة وجود، ولوجود النسبة نسبة إلي النسبة وهكذا فيتسلسل إلي غير النهاية». باز محذور اين است که اگر وجود در خارج بخواهد تحقق پيدا بکند اين مستلزم تسلسل است «و التالي باطل فالمقدم مثله». چطور؟ ميگوييم شما يک قضيه داريد يک گزارهاي داريد ميگوييد که حجر موجود است. اينجا الآن سه تا واژه داريد حجر موجود است موضوع محمول نسبت. تا الآن استدلال سوم ايشان يا اشکال سوم ايشان راجع به محمول بود. حجر موجود است الآن راجع به اين نسبت است ميگويند اگر اين نسبت بخواهد در خارج وجود داشته باشد، ميگوييم حجر موجود است اين نسبت اگر بخواهد در خارج وجود داشته باشد «فلنسبة نسبة و لنسبة نسبة فهکذا» آن چيزي که در حقيقت باعث بطلان هست تسلسل است. يعني قياس اينجوري تنظيم ميشود که اگر وجود بخواهد در خارج يافت بشود حالا وجود يا وجود محمولي است يا وجود رابطي يا وجود رابط فرقي نميکند. اين در حقيقت فرق بين سوم و چهارم فرق بين وجود رابطي و وجود رابط است. سومي راجع به وجود رابط بود رابطي بود گفتند اگر بخواهد در خارج موجود باشد به لحاظ وجودش «فللوجود وجود» اما الآن ميگويد که اگر اين به لحاظ وجود رابط، وجود رابط وجود است اگر اين وجود بخواهد در خارج يافت بشود تسلسل پيش ميآيد. يک بار ديگر استدلال را ملاحظه کنيد «و هو
پرسش: ...
پاسخ: بله، وجود رابط است در حقيقت. «وهو أنه إذا كان الوجود للماهية وصفاً زائداً عليها في الأعيان» ميفرمايند ادعاي ما اين است که وجود در اعيان نيست وصف زائد بر اعيان نيست. بلکه وجود يک وصف زائدي است در اذهان. تمام شد و رفت. اصلاً در خارج وجود يافت نميشود اگر وجود به عنوان وصف زائدي در اعيان باشد در خارج باشد «فله نسبة إليها» ماهيت. ببينيد الآن ما در ذهن چه داريم؟ يک موضوع داريم يک محمول داريم يک نسبت. حجر موجود است يک قضيه، موضوع ميخواهد محمول ميخواهد نسبت. شما اگر همين را در ذهن داشته باشيد هيچ محذوري پيش نميآيد اين روي اعتبارات عقليه است. تحليل عقلي است اما اگر همين را ميخواهيد بياوريد در خارج وصفاً زائداً في الأعيان، اگر اين بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند لازمهاش چيست؟ لازمهاش سه تا چيز است ماهيت، وجود و نسبت. پس سه تا چيز بايد داشته باشد. ما نقل کلام در اين نسبت ميکنيم چون نسبت الآن وجود دارد. اگر نسبت وجود دارد ما راجع به اين نسبت سخن ميگوييم. ميگوييم اين موجودي که در خارج هست اين نسبت آيا نسبتي با وجود دارد يا ندارد؟ اين نقل کلام در اين، فللنسبة نسبة و هکذا.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ميگويد اگر بخواهد باشد. ببينيد الآن در ذهن داريم.
پرسش: ...
پاسخ: ميگويد اتفاقاً شما که ميگوييد وجود اصيل است بايد در عين باشد. الآن حکيم سهروردي ميگويد.
پرسش: ...
پاسخ: در عين است. ببينيد حالا ما تحليل وجودشناسي کرديم برگردانديم به وحدت. ايشان ميگويد شما مگر نميگوييد که وجود در خارج هست. وجود هم که غير از ماهيت است. وجود هم که غير از نسبت است. پس اينها بايد وجود داشته باشند در خارج.
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد شما با مشائين روبرو باشيد. مشائين مگر نميگويند که وجود زائد بر ماهيت است؟ بله. اين زيادتي را در خارج مگر قائل نيستند؟ بله. چون همين جناب آقاي سهروردي دارد همين را ميگويد. شما ميگوييد که وجود در خارج هست، يعني اين زيادتي، چون ماهيت که مشخص است چيست «من حيث هي» هيچ چيزي نيست. يک وجود بايد زائد و عارض بر او باشد. اين را اگر بخواهد در خارج باشد پس اين زيادتي وجود بر ماهيت براي ما يک مسئله ايجاد ميکند آقاي حکيم سهروردي ميگويد. در ذهن مسئله ايجاد نميکند، در خارج ايجاد ميکند. لذا ميفرمايد که بايد ما اين را فقط و فقط «فلا محيص الا في اعتبار عقلي» اين را اينجوري ميگويند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ميگويند در خارج اينها «و اتحدا هوية»
پرسش: ...
پاسخ: مشائين چهجوري معتقدند؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، حکمت متعاليه قائل نيست.
پرسش: ...
پاسخ: «و اتحدا هوية» اتحاد است. ميگويند بالاخره اين در خارج شجر هست يا نيست؟ اين در خارج موجود هست يا نيست؟ چهجوري با هم موجودند؟ اگر شما بگوييد که حکمت متعاليه آمده حل کرده از باب عکس الحمل بدان. تمام شد و رفت هيچ! وجود در خارج است و اصلاً ماهيت نيست هيچ! آقا، ماهيت نيست؟ نه. چه هست در خارج؟ فقط وجود است.
پرسش: ...
پاسخ: حالا بالاخره مظاهر سخنانشان همين است. ميگويند «ان الوجود زائد» از کجا زائد است؟ در ذهن که زائد است. در خارج هم بالاخره اينها شما وقتي که قضيه صادق است يا نيست؟ وقتي قضيه صادق است که شجر موجود است يعني يک موضوع داريم يک محمول داريم در ذهن. در خارج هم اينها دو تا هستند. زيادتي را هم اثبات کردند. ميگويند ظواهر حرف شما ميگويد که اينها در خارج دو تا هستند. اين دو تا هستند يعني يکي ماهيت است و ديگري وجود. وجود عارض است وجود اگر بخواهد در خارج يافت بشود اين محدوديت را دارد. زمان گذشته است، ما دوباره وارد نيمه استدلال ميشويم. إنشاءالله در جلسه بعد اين استدلال را تمام ميکنيم.