درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1401/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 27/02/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 27/02/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 95جلسه 95

 

موضوع: اصالت وجود

 

با عرض سلام حضور دوستان که در فضاي حقيقت و مجاز باهم گفتگو مي‌کنيم بحث را ادامه مي‌دهيم. يک تتمه مختصر اما بسيار قابل توجه مانده که از اشکال قبلي آن را عرض مي‌کنيم تا پاسخ إن‌شاءالله نهايي که مخصوصاً جناب صدر المتألهين دارند بيان بشود اشکالي که جناب حکيم سهروردي داشتند چون بحث تحت عنوان اشکالات و تفصّيات در باب اصالت وجود است. نوع اين اشکالات را هم از جناب حکيم سهروردي دارند بيان مي‌کنند. مي‌فرمايند که يکي از اشکالاتي که جناب ...

ظاهراً صدا قطع شد دوباره برگشت و تصوير مي‌گويند چون يک مقدار اينترنت ضعيف است نداريم. إن‌شاءالله که تصوير هم باشد.

يکي از اشکالاتي که جناب سهروردي بر اصالت وجود داشت به اين صورت بيان شده بود که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد لازمه‌اش اين است که ماهيت موجوده باشد يا معدومه باشد يا خالي از وجود و عدم باشد «و التالي بأثره باطل فالمقدم مثله» اين اشکالي بود که بر اصالت وجود جناب حکيم سهروردي و همفکران ايشان وارد کردند. جواب‌هايي داده شد جواب اول، دوم، اما جواب نهايي را اجازه بدهيد که الآن از صفحه 424 همين کتاب از بيانات جناب صدر المتألهين بخوانيم و آن اين است که اصلاً ما مسئله را اين‌گونه تصور نمي‌کنيم تا چنين اشکالي پيش بيايد. بله، اگر شما تصور کنيد وجود را، تصور کنيد ماهيت را، طبيعي است که بحث زيادتي و امثال ذلک پيش مي‌آيد، عروض پيش مي‌آيد، توصيف و وصف پيش مي‌آيد، قابل و مقبول پيش مي‌آيد، همه اينها زماني است که ما دوئيت را و اثنينيت را در حقيقت در فضاي وجود و ماهيت داشته باشيم ولي اگر آمديم و براساس اصالت وجود بحث کرديم در اين فضا اصلاً اين اشکال رأساً وارد نمي‌شود و به تعبيري حذف ماده اشکال مي‌شود چون ماده اشکال آن جايي است که زيادتي و عروض وجود بر ماهيت باشد يعني ما ماهيت را به عنوان يک امر و وجود را هم به عنوان يک امر ديگر، دو تا امر داشته باشيم و در چنين فضايي ما تصور اين دوئيت و عروض و زيادتي و اينها باشد.

اما اگر واقعاً براساس اصالت وجود، مسئله به گونه ديگري تصوير شد، ديگه از باب عکس الحمل مسئله را شما نگاه بکنيد. اگر از باب عکس الحمل نگاه بکنيد ديگه قيام وجود به ماهيت اصلاً معنا ندارد بلکه اين ماهيت است که به وجود قائم است باعث مي‌شود که ماهيت در حقيقت در خارج يا در ذهن بخواهد تحقق پيدا بکند. حالا اگر اين شد يعني ما آمديم وجود را اصيل دانستيم حتي شما بفرماييد که قاعده فرعيت، سرجاي خودش درست است چرا؟ چون قاعده فرعيت مي‌گويد «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» مثبت له آن که وجود است قبلاً در خارج موجود است.

ملاحظه بفرماييد! اگر ما بخواهيم براساس تصور وجود و ماهيتي که در نزد مشاء و اشراق هست جلو بيايم قضيه بخواهيم درست بکنيم و براساس همين قضيه خارج را بخواهيم ارزيابي بکنيم، خيلي خوب! پس اول بايد ماهيت موجوده باشد بعد وجود عارض بر او بشود. در اينجا قاعده فرعيت هست، آن مشکل فاقد و واجد هست و امثال ذلک. ولي وقتي مسئله به گونه ديگري ديده شد و واقع به اين صورت شد که آنکه در حقيقت اولاً و بالذات موجود است، وجود است. وقتي وجود متحقق بالذات شد، و ماهيت به تبع او موجود شد، حتي اگر شما قاعده فرعيت را هم بخواهيد داشته باشيد باز هم هيچ چيزي به هم نمي‌خورد چرا؟ چون اولاً و بالذات وجود موجود است و ماهيت قائم به اوست. از باب عکس الحمل است. براساس آنچه که جناب صدر المتألهين تصوير فرمودند و براساس اصالت وجود اصلاً چنين اشکالي پيش نمي‌آيد و تعددي هم اگر هست اگر همين تعدد فرض بشود چون از باب عکس الحمل هست اولاً وجود وجود دارد ماهيت به تبع اوست. قاعده تبعيت هم سر جاي خودش هست صفحه 424 را ملاحظه بفرماييد.

اين «سوّمين پاسخي كه در برابر شبههٴ دوّم مي‌توان ذكر كرد همان پاسخ نهائي و ادقّ است كه در جواب از شبههٴ اوّل مطرح شد» ما تا الآن دو تا شبهه را خوانديم؛ شبهه اول شبهه دوم. در جواب از شبهه اول اين بيان شد که حمل وجود بر ماهيت از باب عکس الحمل است يعني چه؟ يعني اين‌جور نيست وجود عارض بر ماهيت بشود بلکه اين ماهيت است که عارض بر وجود مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اينجا حاج آقا فرمودند. ما داريم رحيق مي‌خوانيم. در رحيق آمده است. الآن عبارت را عينش را مي‌خوانيم شما صفحه 409 را ملاحظه کنيد همين کتاب. صفحه 403 ما چرا داريم رحيق را مي‌خوانيم؟ براي اين است که اين موارد را در کتاب جلو ببريم و الا بله در متن کتاب نبود. «سوّمين پاسخي كه» که جواب نهايي مي‌باشد، اينکه الآن جواب دادند که در جواب از شبهه اول مطرح شد مراد از جواب از شبهه اول صفحه 409 که «بنا بر اصالت وجود حمل وجود بر ماهيت براساس دقت عقلي برخلاف آنچه اديب يا اهل عرف مي‌يابد از باب عکس الحمل است» يعني چ؟ «يعني آن‌گاه که گفته مي‌شود انسان موجود است، مراد حقيقي اين است که از وجود خاص خارجي انسان انتزاع مي‌شود. با تغيير موضوع و محمول قبله تمامي مسائل فلسفي و وجود و مفهوم لابشرط موجود در مرحله ذهن فرق گزارده است».

اين مفهوم لا بشرط و بشرط لا را هم اجازه بدهيد توضيح مختصري عرض کنيم اگر چه ديروز بيان شد ولي در همين صفحه البته در صفحه 59 اسفار متعارف يک تعليقه‌اي از مرحوم حکيم سبزواري است که اين يک وجود لابشرط داريم يک وجود بشرط لا. وجود بشرط لا که حمل نمي‌شود مثل بياض. مثل خود مفهوم وجود است. مي‌گوييم زيد وجود است. اينکه حمل نمي‌شود. ديوار بياض است. اينکه حمل نمي‌شود. پس مفهوم مصدري وجود حمل نمي‌شود چرا؟ چون بشرط لا است وقتي مي‌گفت ديوار بياض است اينکه حمل نيست. بله، ديوار ابيض است درست است. زيد موجود است درست است. لذا فرمودند که يک مفهوم وجود يک بشرط لا داريم که مفهوم مصدري است مثل موجوديت يا مسئله خود مفهوم وجود. وجود مصدر است. اين حمل نمي‌شود يک وقت لابشرط داريم. لا بشرط مثل موجودٌ، اين حمل مي‌شود مثل ابيض حمل مي‌شود. لذا فرمودند که به لحاظ مفهوم يک معناي مصدري را داريم بشرط لا يک مفهوم لا بشرط داريم.

حالا آن را کاري نداريم. الآن آن چيزي که مطرح است اين است جواب سوم را ملاحظه بفرماييد «يعني آن‌گاه که گفته مي‌شود انسان موجود است مراد حقيقي اين است که از وجود خاص خارجي انسان انتزاع مي‌شود. با تغيير موضوع و محمول قبله تمامي مسائل فلسفي و جهت آنها دگرگون مي‌شود. آنچه تاکنون معقول ثاني فلسفي پنداشته مي‌شده است معقول اولي است». وجود ثاني فلسفي بود، مي‌گفتيم محمول اوّلي چيست؟ مي‌گفتيم معقول اولي شجر، حجر، ارض، سماء، ماهيات است. معقول ثاني چيست؟ مفهوم وجود. الآن مي‌گويد نه، اين معقول ثاني مي‌شود معقول اول. اولاً و بالذات ما وجود را مي‌فهميم به وجود اشعار و ادراک حاصل مي‌شود بعد نسبت به ماهيت. لذا فرموده است آنچه تاکنون معقول ثاني فلسفي پنداشته مي‌شده، معقول اوّلي است و آنچه معقول اوّلي خوانده مي‌شده است معقول ثانوي است.

معقول ثانوي يعني چه؟ يعني اولاً و بالذات وجود به ذهن مي‌رسد معقول اول وجود است چون اولاً و بالذات او را انسان ادراک مي‌کند. ببينيد از باب «يا من هو اختفي لفرط نوره» از بس اين وجود و تحقق ظاهر است که ما اين را نمي‌بينيم الآن اين وجود شجر اين وجود شجر است که شجر وجود دارد اين وجود حجر است که حجر وجود دارد پس شجر و حجر به تبع وجودشان يافت مي‌شوند پس آنکه اولاً و بالذات معقول است وجود اينهاست به تبع اين وجود ماهيت حاصل مي‌شود لذا ماهيت مي‌شود معقول ثاني و اين مي‌شود معقول اول.

پس جواب شبهه‌اي که فرمودند جواب شبهه داده شده است اين در حقيقت در اينجا مطرح است. براي جواب شبهه دوم در حقيقت ما از اينها را ارجاع بدهيم نسبت به همديگر که مشخص بشود. ايشان مي‌فرمايد که «به اين بيان که حمل وجود»، صفحه 424 را مي‌خوانيم «به اين بيان كه حمل وجود بر ماهيّت از باب عكس الحمل است» يعني چه؟ «يعني همواره در خارج و يا در ذهن، وجود، امري محقّق و ثابت است و ماهيّت از آن انتزاع شده» ذهن شريف آقايان مستحضر هست که ما جواب‌هايي که تا الآن خوانديم اين يکي دو جواب همه‌شان بر فرض اين بودند که ماهيت معقول اول است اولاً و بالذات ماهيت به ذهن مي‌آيد. ثانياً و بالعرض وجود به ذهن مي‌آيد بعد اين مباحث را داشتيم حلّ و فصل مي‌کرديم. حالا يا به اعتبار حل مي‌کرديم يا به اتحاد حمل مي‌کرديم مي‌گفتيم وجود و ماهيت به يک وجود موجودند. با پذيرش اصل دوئيت و اينکه ماهيت معقول اول است و وجود معقول ثاني است دنبال حل مشکل بوديم هم جواب اول و هم جواب دوم.

اما جواب سوم که اصلاً اصل اشکال را کنار مي‌زنيم نه اينکه به تعبير ايشان نظر ادقّ و نهايي حکمت متعاليه است اين است. «يعني همواره در خارج و يا در ذهن، وجود، امري محقّق و ثابت است و ماهيت از آن انتزاع شده و بر آن نيز به عنوان محمول حمل مي‌گردد؛ زيرا در تحقّق صدق قضيّه، تنها تحقّق ربط بين موضوع و محمول آن كافي نيست بلكه قرار گرفتن هر كدام از موضوع و محمول واقعي در جايگاه خاص خويش نيز معتبر است» شما آمديد درست است با اعتبار حل بکنيد ماهيت «من حيث هي هي» را لحاظ بکنيد بعد بگوييد ماهيت «من حيث هي هي» در حقيقت وجود در او نيست بعداً وجود عارض مي‌شود با اين‌جور تمهّلات و بالاخره عبارت‌هاي آنچناني مي‌خواهيد مسئله را حل بکنيد. نه، اين‌طور نيست. آيا وقتي مي‌گوييد که «الشجر موجود» همين را مي‌خواهيد به خارج ببريد يا نه؟ اگر مي‌خواهيد به خارج ببريد پس اوّل ماهيت را ديديد، بعد وجود را ديديد. در حالي که قضيه برعکس است.

ملاحظه بفرماييد: «زيرا در تحقّق صدق قضيّه» ما يک قضيه داريم مي‌گوييم «الحجر موجود» صدق قضيه چه مي‌گويد؟ مي‌گويد در خارج هم بايد اول حجر باشد بعد موجودٌ باشد آيا اين‌جوري است؟ مي‌گوييد «زيرا در تحقّق صدق قضيه، تنها تحقّق ربط بين موضوع و محمول آن كافي نيست بلكه قرار گرفتن هر كدام از موضوع و محمول واقعي در جايگاه خاص خويش نيز معتبر است و قضيّه وقتي حاكي از واقع خواهد بود كه تنظيم ذهني آن هماهنگ نظم واقعي آن باشد» شما آمديد در ذهن چه چيزي درست کرديد؟ گفتيد که «الحجر موجود» موضوع و محمول همين را مي‌خواهيد ببريد خارج. يعني چه؟ يعني اول ماهيت را ببينيد بعد وجود را ببينيد. اينکه درست نمي‌آيد. ماهيت در خارج نمي‌تواند قبلاً يافت بشود. شما اين همه تمهّلات داشتيد و اين هم تدبير کرديد که بگوييد وجود با ماهيت يکسان يافت مي‌شود اين قضيه شما که چيز ديگري مي‌گويد. صدق قضيه چه اقتضائي مي‌کند؟ صدق قضيه اقتضاء مي‌کند که در خارج يکي مقدم باشد و يکي مؤخر. قضيه شما مي‌گويد که «الحجر موجودٌ» پس بايد «الحجر» به عنوان ماهيت قبلاً وجود داشته باشد و بعد موجودٌ عارض بشود. صدق قضيه اقتضاء مي‌کند که همين تقديم و تأخير هم در خارج باشد.

«زيرا در تحقّق صدق قضيّه، تنها تحقّق ربط بين موضوع و محمول آن كافي نيست بلكه قرار گرفتن هر كدام از موضوع و محمول واقعي در جايگاه خاص خويش نيز معتبر است و قضيّه وقتي حاكي از واقع خواهد بود كه تنظيم ذهني آن هماهنگ نظم واقعي آن باشد و واقعيّت اعم از خارج و ذهن، آن است كه وجود چون اصيل است موضوع قرار گيرد و ماهيّت كه منتزع از وجود و فرع بر آن است محمول واقع شود». دقت مي‌فرماييد آقايان؟ اين معناي حکمت متعاليه است. اين معناي تفاوت و امتياز حکمت متعاليه با مشاء و امثال ذلک است.

پرسش: ...

پاسخ: يک شاهد دارد ذکر مي‌کند. يک شاهدي دارند ذکر مي‌کنند مي‌گويند اگر قضيه داريد بنام «الحجر موجود» اين بايد در خارج هم عين هم باشد يعني بايد تطبيق بکند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، حالا کاذبه نيست، قضيه اصلاً درست نيست.

پرسش: ...

پاسخ: به اين معنا که ما اگر بخواهيم هستي‌شناسي از زاويه هستي‌شناسي به حقائق بنگريم، اين مسئله اين‌جوري است. يک وقت است که نه، اين لحاظ را نداريم اين لحاظ را نداريم يعني الآن ما مي‌گوييم که اين «الانسان موجود» خودمان هم همين را مي‌گوييم ولي در واقع از باب عکس الحمل است منظور اين است که آيا «الانسان موجود» يعني واقعاً اول ماهيت هست بعد وجود عارض بر او مي‌شود با اين تحليل وجودشناسي که کرديم گفتيم اين درست نيست. چون لازمه‌اش اين است که ماهيت قبل از وجود موجود باشد. اين نمي‌شود. پس قصه چيست؟ قصه از باب عکس الحمل است. حالا از باب عکس الحمل شد يعني چه؟ يعني آن چيزي که در خارج اولاً و بالذات محقق است آن شيء وقتي ما بررسي مي‌کنيم گاهي وقت‌ها ماهيتش ماهيت شجري است حجري است ارضي است سماوي است و امثال ذلک ...

بنابراين يک وقت از زاويه ديد يک فيلسوف نگاه مي‌کنيم مسئله همين است که بيان فرمودند. يک وقت از زاويه ديد عرف نگاه مي‌کنيم مسئله همين است لذا ما مي‌گوييم هيچ اشکالي ندارد قضايا بر مبناي ديدگاه‌هاي عرفي به همين هستند ولي براساس نگاه فلسفي مسئله به اين صورت در مي‌آيد.

پرسش: ...

پاسخ: اين عبارتش که بله، ما در کتاب نداريم.

پرسش: ...

پاسخ: ببينيد جوابي که دادند خودشان فرمودند که جوابي که ايشان مرحوم صدر المتألهين دارند مي‌دهند اين است که اين جواب خود ايشان اين است در صفحه 400 ملاحظه بفرماييد در صفحه 401 «الا انّ لنا مندوحة علي هذا التجشّم» صفحه 401 «حيث قرّرنا انّ الوجود نفس ثبوت الماهية لا ثبوت شيء للماهية فلا مجال للفرعية هاهنا و کان اطلاق اللفظ علي الارتباط الذي يکون بين الماهية و الوجود من باب التوسع أو الإشتراک فإنّه ليس کإطلاق علي الارتباط الذي» بين فلان. «بل اتصافها بالوجود من قبيل اتصاف البسائط بالذات لاتحادها بها» اين تقريباً آن چيزي است که جناب صدر المتألهين فرمودند و برداشت از اين همين است که الآن حاج آقا به عنوان نظر نهايي دارند مطرح مي‌کنند. اين عنوان عکس الحمل در فرمايشات بزرگان از حکمت هست اين عنوان را عکس الحمل يعني چه؟ يعني آن چيزي که مي‌گفتيد «الحجر موجود» اين‌جوري نيست. بايد بگوييد «الموجود حجر، الموجود انسان» و امثال ذلک. حالا اگر اين‌طور شد پس اگر در قضيه شما گزاره شما اين‌طور بود که «الحجر موجود پس اين بايد برگردد به عکس الحمل اين‌جوري بشود و طبعاً در صدق اين قضيه هم جاي بحث مي‌شود چون قضيه ايشان مي‌فرمايد که قضيه اقتضاء مي‌کند که موضوع و محمول هم در خارج مطابق با اين قضيه شکل بگيرد. اگر در قضيه شکلشان موضوعشان ماهيت جلو بود و مقدّم بود و وجود مؤخر، بايد در خارج هم همين‌طور باشد. در حالي که در خارج اين‌جور نيست. در خارج وجود مقدم است.

وارد شبهه ديگري مي‌شويم «و منها:» از جمله شبهاتي که در حقيقت وجود دارد و اشکالاتي که براساس وجود هست «ومنها: ما في حكمة الإشراق والتلويحات، من أنَّه ليس في الوجود ما عين ماهيته الوجود، فإنا بعد أن ‌نتصور مفهومه قد نشك في أنه هل له الوجود أم لا» صفحه 425 را داريم مي‌خوانيم. صفحه 425 بحث امروزمان است. يک شبهه ديگري اينجا مطرح است.

اجازه بدهيد براي اينکه اين شبهه إن‌شاءالله در ذهن اول قرار بگيرد بعد پاسخش باشد ريشه اين شبهه را ما بررسي بکنيم يک سخني مشائين دارند اين سخن درست است استدلالش هم في الجمله درست است. جناب حکيم سهروردي اين سخن و استدلال را خصوصاً اين استدلال را براي خودشان يک پايه‌اي قرار دادند و براساس اين پايه خواستند به اعتباريت وجود فتوا بدهند. اما آن چيزي که در نزد مشائين مطرح بود و استدلال بود اين است که وجود غير از ماهيت است «إن الوجود زائد» بر ماهيت «و عارض عليها» اين را نظر مشائين بود و به آن فتوا دادند وجود غير از ماهيت است. ماهيت غير از وجود است. به چه دليلي؟

پس اصل اين ادعا را ملاحظه بفرماييد مشائين اين ادعا را مطرح کردند که وجود غير از ماهيت است. به چه دليل وجود غير از ماهيت است؟ به دليل اين است که ما ماهيت اشياء را مي‌فهميم، ولي نمي‌دانيم که آيا اين شيء که ماهيتش اين است موجود است يا نيست؟ آنکه معلوم است ماهيت ماست ولي آنکه مشکوک است وجود است پس مشکوک که غير معلوم است غير از معلوم است. ما يک معلوم داريم بنام ماهيت اشياء، شجر حجر ارض سماء. يک غير معلوم داريم وجود اينها. شجر موجود هست يا نه؟ نمي‌دانيم. حجر موجود هست يا نه؟ نمي‌دانيم. شجر و حجر را مي‌دانيم ولي موجوديت اينها را نمي‌دانيم. پس اين نشان مي‌دهد که حجر و شجر غير از وجود است. اين استدلالي است که آقايان مشائين داشتند.

پس يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد يک سخني را و يک ادعايي را مشائين داشتند. مي‌گفتند چه؟ مي‌گفتند که وجود زائد بر ماهيت است غير از ماهيت است و عارض بر ماهيت است اين سخن آنهاست. به چه دليلي وجود زائد بر ماهيت است؟ به دليل اينکه يکي‌اش معلوم است و ديگري مشکوک است يا غير معلوم است. چه چيزي معلوم است؟ ماهيت اشياء. شجر مي‌فهميم يعني چه؟ حجر مي‌فهميم يعني چه؟ اما نمي‌دانيم که اين شجر و حجر موجودند يا نيستند؟ پس اين معلوم است که يکي معلوم است و ديگري مشکوک يا غير معلوم. معلول هم غير از غير معلوم است. از همين جا ما مي‌فهميم که وجود زائد بر ماهيت و عارض است و غير است. اين سخن و ادعا و دليل و برهان تمام شده است.

آقاي حکيم سهروردي مي‌آيد براساس همين استدلال و همين نوع از نگاه مي‌گويد که ما در باب وجود هم چنين مسئله‌اي را داريم. ما مفهوم وجود را مي‌فهميم مفهوم وجود را مي‌فهميم اما نمي‌دانيم که اين وجود در خارج موجود هست يا نيست. پس مفهوم يک چيزي شد، ملاحظه بفرماييد. اگر وجود بخواهد چون ما مفهوم وجود را مي‌فهميم. اما اينکه اين مفهوم در خارج محقق است يا نيست را نمي‌دانيم. پس مفهوم يک چيزي است مفهوم وجود يک چيزي است و تحقق او يک چيز ديگري است و اگر بخواهد اين تحقق غير از او باشد پس ما يک معلوم داريم يک غير معلوم، و معلوم غير از غير معلوم است.

يک بار ديگر استدلال را ملاحظه بفرماييد؛ مي‌فرمايند که ما مفهوم وجود را مي‌فهميم. نمي‌دانيم که اين مفهوم موجود هست يا نيست؟ مثل اينکه ما ماهيت وجود را مي‌فهميم، ببخشيد ماهيت شجر را مي‌فهميم اين ماهيت شجر نمي‌دانيم که وجود دارد يا ندارد. پس نشان مي‌دهد که ماهيت غير از وجود است. در باب وجود همين سخن ايشان مي‌خواهد به عنوان يک استدلال مطرح بکند از همان‌جوري که از مشائين گرفته. مي‌گويد ما مفهوم وجود را مي‌فهميم. اين مفهوم وجود اگر بخواهد در خارج محقق بشود اين مفهوم اگر بخواهد در خارج محقق بشود لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که يک وجود ديگري براي اين مفهوم باشد. چون ما اين مفهوم را که فهميديم مثل شجر را فهميديم، حجر را فهميديم. شجر و حجر مفهومش را فهميديم مي‌آيد در خارج، وجود عارض بر او مي‌شود.

ما مفهوم وجود را فهميديم، اگر اين مفهوم بخواهد بيايد در خارج يعني يک وجودي عارض بر وجود بشود. اين‌جور تصور کرده است ملاحظه بفرماييد ما مفهوم را مي‌فهميم اين مفهوم اگر بخواهد بيايد تحقق پيدا بکند يلزم که «للوجود وجود» چون «و للوجود وجود و هکذا فيتسلسل» پس نبايد که براي وجود تحققي باشد. حالا برويم مستقيم سراغ عبارت جناب حکيم سهروردي. ايشان اين‌جوري مطرح مي‌کنند اگر وجود بخواهد در خارج محقق بشود «يلزم من تحققه تکرر نوعه» چرا؟ چون ما مفهوم وجود را مي‌فهميم اگر اين وجود بخواهد در خارج محقق بشود يلزم که «للوجود وجود» بعد نقل کلام در اين وجود بعدي مي‌کنيم که اين وجود بعدي مفهوماً که روشن است وجوداً اگر بخواهد براي همين وجود هم يک وجود ديگري باشد پس «فللوجود وجود و هکذا».

بنابراين تحقق وجود ـ فرمايش جناب حکيم سهروردي ـ تحقق وجود در خارج مستلزم تکرر نوعش است مستلزم تسلسل است «و التالي باطل فالمقدم مثله» اين شکل قياس است.

«ومنها: ما في حكمة الإشراق والتلويحات، من أنَّه ليس في الوجود ما عين ماهيته الوجود» شأن چنين است که «ليس في الوجود» يعني نيست اين ليس ليس تامه است «ليس في الوجود» چيزي که «عين ماهيته الوجود» يعني اگر چيزي ماهيتش و مفهومش وجود باشد اين مفهوم در خارج يافت نمي‌شود. ببينيد الآن ماهيت شجر، ماهيت حجر، ما مي‌توانيم بگوييم که آيا اين در خارج موجود هست يا در خارج موجود نيست. اگر در خارج موجود نباشد وجود بر او عارض مي‌شود و هيچ تکرر و تسلسي پيش نمي‌آيد. ولي اگر وجود بخواهد در خارج محقق بشود يعني چه؟ يعني «للوجود وجود» اگر ماهيت چيزي مفهوم وجود باشد ببينيد راجع به همه ماهيات ما هيچ حرفي نداريم. شجر، حجر، ارض، سماء، هيچ وقت هيچ کدام از اينها در خارج بخواهند تحقق پيدا بکنند تکرر نوع و تسلسل پيش نمي‌آيد اما اگر وجود بخواهد در خارج يافت بشود يعني چه؟ يعني «للوجود وجود» و همين‌طور.

«من أنَّه ليس في الوجود» نيست در خارج چيزي که «عين ماهيته الوجود» چيزي که ماهيتش وجود باشد يعني مفهومش وجود باشد. چرا؟ اين دليلش: «فإنا بعد أن‌نتصور مفهومه» يعني بعد از اينکه تصور کرديم مفهوم وجود را «قد نشك» عين همان استدلالي که مشائين داشتند «بعد أن نتصور مفهوم الوجود» را «قد نشک في أنه هل له الوجود أم لا» ما مفهوم وجود را مي‌فهميم. اما نمي‌دانيم که آيا اين مفهوم وجود دارد يا ندارد. «بعد أن نتصور مفهومه» وجود «قد نشک في أنه» اين مفهوم وجود «هل له الوجود أم لا». اين مفهوم اگر بخواهد در خارج يافت بشود «فيكون له وجود زائد» اگر بخواهد در خارج يافت بشود يک وجودي دارد. برخلاف ماهيت شجر و حجر. شجر را مي‌فهميم شجر اگر بخواهد در خارج يافت بشود يک وجود عارض بر او مي‌شود اما اگر ماهيت وجود را يا مفهوم وجود را ما بخواهيم در خارج ببينيم لازمه‌اش اين است که «و للوجود وجود».

«وكذا الكلام في وجوده» وجود «ويتسلسل إلي غير النهاية، وهذا محال» حالا که اين‌طور است «ولامحيص» جناب حکيم سهروردي مي‌فرمايد که «و لا محيص» هيچ چاره‌اي نيست که بگوييم «إلاّ بأنَّ الوجود المقول علي الموجودات اعتبار عقلي» وجود در خارج يافت نمي‌شود وجود فقط يک امر اعتبار عقلي است که بر موجودات حمل مي‌شود در خارج چه هستند؟ فقط ماهيات هستند. در خارج ماهيات‌اند و وجود به هيچ وجهي در خارج يافت نمي‌شود. چون اگر وجود بخواهد در خارج يافت بشود تسلسل پيش مي‌آيد. اين مطلبي است که ايشان فرمودند.

پرسش: ...

پاسخ: يعني همين. يعني در خارج نمي‌شود وجود تحقق پيدا بکند چرا؟ «من انّه ليس للوجود» يعني نيست در خارج چيزي که «عين ماهيته» يعني ماهيتش و مفهومش الوجود باشد. يعني اگر چيزي مفهومش «الوجود» باشد اين در خارج يافت نمي‌شود اين ادعاي ماست. به چه دليل؟ به دليل اينکه اگر اين بخواهد در خارج يافت بشود «فللوجود وجود و هکذا و يتسلسل». ببينيد براي اينکه اين مطلب روشن بشود با ماهيت بياييد جلو. ماهيت شجر وجود ندارد داخلش. جسم نامي است. اين ماهيت اگر بخواهد در خارج يافت بشود وجود عارض بر او مي‌شود. اما اين ماهيت را بياييد راجع به خود وجود و مفهوم وجود، اين مفهوم اگر بخواهد يافت بشود پس «فللوجود وجود».

«وجوابه بما أسلفناه من أنَّ حقيقة الوجود وكنهه لا يحصل في الذهن» آن جواب نهايي را دارند مرحوم صدر المتألهين مطرح مي‌کنند. جواب نهايي چيست؟ جواب نهايي اين است که آقا، ما اصلاً شما بفرماييد که اگر وجود را ما تصور کرديم بعد شک مي‌کنيم که آيا اين چيزي که تصور کرديم موجود هست يا نه؟ بعد مي‌آييم مي‌گوييم که اگر اين بخواهد در خارج يافت بشود تکرر نوعش پيش مي‌آيد. مي‌گويد اصلاً آنکه وجود هست و حقيقت وجود هست اينکه به ذهن نمي‌آيد تا شما شک بکنيد بگوييد که آنکه من تصور کردم نمي‌دانم که آيا وجود دارد يا ندارد. «و الجواب بما أسلفناه» در گذشته اين را گفتيم که «من أنّ حقيقة الوجود و کنهه» وجود اصلاً «لا يحصل في الذهن» وجود يک حقيقتي است که خارجيت عين حقيقت اوست. «وما حصل منها» وجود «فيه» ذهن «أمر انتزاعي عقلي وهو وجه من وجوهه» وجود است. آقا، شما وقتي مي‌گوييد من وجود را فهميدم يعني چه؟ يک مفهوم در ذهنتان هست وجود را که نفهميديد. وجود يک امر عيني خارجي است و خارجيت عين ذات اوست. اين جواب نهايي را دارد مي‌دهد. مرحوم صدر المتألهين دارد جواب نهايي را مي‌دهد مي‌گويد که شما که مي‌گوييد من وجود را فهميدم لطفاً توضيح بدهيد. ماهيت را مي‌توانيد بفهميد. ماهيت شجر، ماهيت حجر، چون وجود که در آن نيست. وجود که جزئيش نيست يا عينش که نيست مي‌تواند بفهميد ماهيت شجر ماهيت حجر ماهيت ارض ماهيت سماء همه اينها را مي‌توانيد بفهميد. اما وجود را نمي‌تواند بفهميد چرا؟ چون وجود خارجيت عين ذات اوست. آن چيزي که از مفهوم وجود به ذهن داريد که وجود نيست. يک امر انتزاعي و وجهي از وجوه هستي است.

يک بار ديگر: «وجوابه بما أسلفناه من أنَّ حقيقة الوجود وكنهه لا يحصل في الذهن؛ وما حصل منها فيه أمر انتزاعي عقلي وهو وجه من وجوهه» حالا اينجا هم از آن عبارت‌هاي خاص بکار مي‌برند: «والعلم بحقيقته» وجود «يتوقف علي المشاهدة الحضورية، وبعد مشاهدة حقيقته» وجود «والاكتناه بماهيته» وجود «التي هي عين الإنّية، لا يبقي مجال لذلك الشك» آقاي سهروردي بزرگوار! شما وجود را نفهميديد. آن چيزي که از وجود فهميديد يک مفهوم است يک امر انتزاعي است. اگر وجود را فهم کرديد اصلاً شک نمي‌کرديد که وجود دارد يا ندارد، چون عين حقيقت خارجي است. شما وقتي با حقيقت خارجي روبرو شديد و او را درک کرديد شک مي‌کنيد که وجود دارد يا ندارد؟ استدلال شما چه بود؟ مي‌گفتيد ما اول وجود را مي‌فهميم. بعد شکل مي‌کنيم که اين وجود در خارج موجود است يا نه؟ مي‌گوييد اصلاً جاي شک نمي‌ماند چون شما اگر وجود را درک کرده باشيد و فهميده باشيد خارجيت را فهميديد اينکه در خارج عينيت دارد فهميديد.

پس جواب نهايي صدر المتألهين الآن داريم مطرح مي‌شود. «وجوابه بما أسلفناه من أنَّ حقيقة الوجود وكنهه» وجود «لا يحصل في الذهن» شما مي‌گوييد که ما اول ماهيت وجود را فهميديم. اين چه فهمي است؟! اين فهم وجود نيست. کنه وجود را تأکيد مي‌کنند. کنه وجود که درک نمي‌شود. «وما حصل منها» حقيقت وجود «فيه» در ذهن «أمر انتزاعي عقلي وهو وجه من وجوهه» يک سايه‌اي است يک ظلي از وجود است اينکه وجود نيست. «والعلم بحقيقته» الوجود «يتوقف علي المشاهدة الحضورية، وبعد مشاهدة حقيقته» الوجود «والاكتناه بماهيته» الوجود «التي هي عين الإنّية، لا يبقي مجال لذلك الشك» شک جناب سهروردي کجا بود؟ مي‌گفت که ما وجود را مي‌فهميم بعد شک مي‌کنيم که آيا اين وجود در خارج موجود است يا نه؟ جناب صدر المتألهين مي‌گويد شما چه چيزي را فهميدي؟ وجود را نفهميديد. يک مفهومي و يک سايه‌اي از آن در ذهن شما هست. اگر اين را بفهمد، ديگه شک نمي‌کند که آيا اين در خارج وجود دارد يا نه؟ چرا؟ چون وجود عينيتش با إنّيت است. يعني حقيقتش در خارج موجود است.

بنابراين آن چيزي که جناب حکيم سهروردي فهميده است مفهومش است. مفهوم وجود است نه حقيقت وجود، و اين غير از ماهيت است. در باب ماهيت شما مي‌توانيد حقيقت ماهيت شجر را بفهميد. اشکالي ندارد! حقيقت ماهيت حجر را بفهميد، اشکالي ندارد. بعد شک مي‌کنيد که آيا اين ماهيت يعني جسم نامي در خارج موجود است يا نه؟ بعد مي‌رويد استدلال مي‌کنيد که بله، موجود نيست. اين را مي‌تواند، اما در باب وجود چه؟ شما مي‌گوييد ما وجود را مي‌فهميم چه چيز وجود را مي‌فهميد؟ آقاي حقيقت و کنه وجود را مي‌فهميم يا مفهوم وجود را مي‌فهميد؟ چون شما به حقيقت و کنه وجود درستي نداريد اين شک اصلاً جا ندارد. شک زماني جا دارد که شما به حقيقت وجود راه پيدا بکنيد و اگر به حقيقت وجود راه پيدا بکنيد اصلاً شک پيش نمي‌آيد چون عين واقع را شما ديديد.