1401/02/26
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 26/02/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 26/02/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 94جلسه 94
موضوع: اصالت وجود
«وقريب مما ذكرناه ببعض الوجوه ما ذهب إليه بعض أهل التدقيق من أنه لا يجوز عروض الوجود المصدري أو مفهوم الموجود، للماهية في نفس الأمر لأنّ عروض شيء لآخر وثبوته له فرع لوجود المعروض، فيكون للماهية وجود قبل وجودها».
مستحضريد که در فضاي اصالت وجود مباحثي مطرح است که بايد همه جوانبش را در حقيقت مورد نظر قرار داد. ميفرمايند که بعد از اينکه وجود اصيل شد چه در ذهن چه در خارج، ماهيت هم در حقيقت اعتباري شناخته شد براساس اصالت وجود، الآن در مقام تبيين نسبت بين ماهيت و وجود هستند که آيا ماهيت و وجود در خارج چگونه باهم حضور دارند؟ آيا دو امر هستند که يکي بر ديگري عارض ميشود و وصف او ميشود يا نه، اينها به نحو اتحادي باهم موجودند؟ آيا اينها در خارج چه حکمي دارند و در ذهن چه حکمي دارند؟ اين مباحثي که در جلسه قبل و اين جلسه داريم ميخوانيم تبيين نسبت بين ماهيت و وجود است حالا البته در فضاي ذهني صدر المتألهين بحث به گونه ديگري مطرح است که حالا إنشاءالله امروز آن را ملاحظه خواهيد فرمود در فضاي ذهني ديگران که آنها را با مفهوم وجود در حقيقت الآن با هم قرين دارند به گونه ديگري دارد مطرح ميشود.
جناب حکيم سهروردي يک استدلالي را مطرح کردند يا به روايتي ديگر يک اشکالي را مطرح کردند و گفتند اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد ماهيتي که در حقيقت وجود قائم به آن است از سه حال خارج نيست يا ماهيت موجوده است يا ماهيت معدومه است يا خالي است از وجود و عدم. «و التالي بأثره باطل فالمقدم مثله» اين برهاني است که حکيم سهروردي به جهت استحاله وجود در خارج بيان داشتند.
جوابهايي را در حقيقت ديگران دادند و جناب سيد سند و صدر الدين دشتکي هم باز يک جوابي دادند که اينها در حقيقت در مکتب شيراز رشد کردند. از فاصله بين محقق طوسي تا قبل از مکتب اصفهان و صدر المتألهين و اينها، اين مکتب در شيراز خيلي نُزج داشت و شخصيتهاي بسيار بزرگي هم در اين دوران رشد کردند همين سيد سند، صدر الدين دشتکي، محقق دواني و ديگران، محصول اين دوره و اين مکتب فکري شيراز هستند که مکتب فکري شيراز مسائل را زمينهسازي کرد براي حکمت متعاليه و اتفاقاً همين چند روز ديگر که روز اول خرداد است و به مناسبت سالگرد مرحوم ملاصدرا و روز جهاني ملاصدرا ناميده ميشود يک همايشي در شيراز دارد مطرح ميشود که مکتب شيراز را با مکتب اصفهان ميخواهند مناسباتش را بدانند و مکتب شيراز را معتقدند زمينهسازي مکتب اصفهان بود و جناب صدر المتألهين هم در اين مکتب پرورده شده و امثال ذلک. حالا اين را به لحاظ تاريخي از يک سو، و دورههاي اين مسائل فکري و فلسفي از سويي ديگر بر همه ما لازم است که ما اين دوره تاريخي را که از بعد از مرحوم خواجه تا قبل از صدر المتألهين هست را واقعاً بررسي بکنيم چه شخصيتهايي بودند؟ چه تفکري داشتند؟ و الآن شما ميبينيد که به هر حال جناب صدر المتألهين از اين دوره دارد اسفتاده ميکند و سخنان صاحبان اين دوره اعم از محقق دواني و جناب صدر الدين دشتکي و سيد سند در اينجا نقل ميشود. اينها قريب بودند باهم به لحاظ فکري نسبت به آنچه که جناب صدر المتألهين آورده است.
البته صدر المتألهين با تأسيس و توليد برخي از مسائل فوق العاده سنگين و فوق العاده ممتاز مثل خود اصالت وجود، مثل تشکيک و امثال ذلک، خيلي فاصله دارند با ديگران. اما در عين حال زمينهسازي فکري مکتب شيراز را نبايد ما از آن غافل باشيم. اينها کساني هستند که در دوران مکتب شيراز در دوران فاصله بين محقق طوسي تا صدر المتألهين حضور داشتند و نظرات فلسفي داشتند که ملاحظه ميفرماييد. اما همچنان نسبت بين ماهيت و وجود براي آنها گنگ بوده و اصلاً بحث اينکه وجود اصيل است و ماهيت يک امر بالتبع است در ذائقه فکري آنها جا نداشت خصوصاً با آن نگاه نهايي که جناب صدر المتألهين دارند که ماهيات را ظهورات اشياء در اذهان ميدانند و اصلاً ماهيت در خارج وجود ندارد و به مفهوم تبديلش کردند جناب صدر المتألهين.
جناب سيد سند و صدر الدين دشتکي اينها آمدند و نوع مناسبات بين ماهيت و وجود را به اين صورت بيان کردند چه؟ هرگز ماهيت و وجود نسبت به همديگر از باب صفت و موصوف يا قابل و مقبول يا عرض کنم که عرض و معروض نيستند اينها به يک وجود موجود هستند. دو تا سخن جناب سيد سند دارد که جناب صدر المتألهين مطرح ميکنند که دو تا سخن يعني دو تا دليل. به دو دليل جناب سيد سند دارند ميگويند که وجود نميتواند عارض بر ماهيت بشود. دليل اولشان چيست؟ دليل اولشان همين است که اگر وجود بخواهد بر ماهيت عارض بشود لازمهاش اين است که چه؟ که ماهيت قبلاً معروض باشد قبلاً موجود باشد. چگونه ميتواند ماهيت قبل از وجود موجود باشد؟ پس چون محال است که عروض اتفاق بيافتد پس بنابراين در حقيقت ماهيت قبل از وجود موجود نيست. اين دليل اولش است. اين دليل را ما ديروز خوانديم. اجازه بدهيد اين دو تا سطري که ديروز خوانديم را يک مروري بکنيم وارد دليل دوم بشويم.
صفحه 414 «وقريب مما ذكرناه ببعض الوجوه ما ذهب إليه بعض أهل التدقيق من أنه» دليلشان چيست؟ دليل بيان اين «مما ذکرناه ببعض الوجوه ما ذهب» ماذهب دليل اينها هست و «من» بيان اين «ما» است. «من أنه لا يجوز عروض الوجود المصدري» يعني موجوديت. وجود مصدري يعني موجوديت. «أو مفهوم الموجود» اينها جائز نيست عارض بشوند بر ماهيت «لا يجوز عروض الوجود المصدري» يعني موجوديت «أو مفهوم الموجود»، دو؛ هيچ کدام از اينها جايز نيست عروض اينها «للماهية في نفس الأمر» در خارج. هرگز نميشود وجود را و يا موجوديت را عارض بر ماهيت دانست چرا؟ به چه دليل؟ «لأنّ عروض شيء لآخر وثبوته له فرع لوجود المعروض» قاعده فرعتي اقتضاء ميکند که قبل از اينکه وجود بخواهد بيايد اين ماهيت بايد وجود داشته باشد. بنابراين «فيكون للماهية وجود قبل وجودها» التالي باطل فالمقدم مثله. اينجور ميشود اگر وجود بخواهد عارض بر ماهيت باشد يلزم که چه؟ که ماهيت قبل از وجود موجود باشد طبق قاعده فرعيت «و التالي باطل فالمقدم مثله». اين دليل اولي است که جناب سيد سند ذکر کردند.
دليل دوم «و أيضا» دليل دوم.
پرسش: ...
پاسخ: اصالة الماهوي نيستند ولي اصالت الوجودي هم به آن معنا نيستند. در حقيقت اينها نسبت بين ماهيت و وجود براي آنها واضح نبود که چگونه است! ماهيت را در خارج موجود ميدانستند وجود را هم در خارج موجود ميدانستند اما نحوه اينکه يکي اصيل است و ديگري اعتباري است اين را نميدانستند. «وأيضاً مفهوم الموجود متحد مع الماهيات» آن دليل اول که عروض ممکن نيست.
دليل دومشان اين است که آقا، اصلاً وجود، اين دليل نزديک است به دليل جناب صدر المتألهين. آقا، اصلاً وجود و ماهيت باهم متحدند امر متحد که به صورت صفت و موصوف ديده نميشود، عرض و معروض ديده نميشود. وجود موجود است به موجوديت ماهيت. ما با چنين حرفي ما دوئيتي نداريم. آن جايي عروض و معروض است که اينها دو تا شيء باشند. اما اگر ما آمديم و گفتيم که وجود و ماهيت به يک وجود موجود هستند مسئله عروض مطرح نيست. صفت و اتصاف مطرح نيست. «وأيضاً مفهوم الموجود متحد مع الماهيات، والمتحدان» يعني وجود و ماهيت «يمتنع عروض أحدهما للآخر حيث اتحدا» آن وقتي که اينها حيثيت اتحادي پيدا کردند در خارج، هرگز يکي بر ديگري عارض و يکي صفت ديگري شناخته نميشود.
«وأيضاً مفهوم الموجود متحد مع الماهيات، والمتحدان يمتنع عروض أحدهما للآخر حيث اتحدا، ولا عروض للوجود بالمعني المصدري لها بحسب الاعتبار» جناب سيد سند ميفرمايند که اين وجود و ماهيت چون متحدند نه در خارج و نه در ذهن، اين موجود عارض نميشود. در خارج را که ما ميتوانيم يک جوري تحليل بکنيم اما در ذهن چهجوري است؟ در ذهن مسئله دشوارتر است. به هر حال ما گزاره داريم و گزاره اقتضاء ميکند که يکي موضوع و ديگري محمول، يکي معروض و ديگري عارض باشد. گزاره وقتي که ميگوييم «الشجر موجود، الحجر موجود» الحجر موضوع است و موجودٌ محمول است. يکي معروض است و ديگري عارض. چهجور ايشان ميفرمايد که حتي در ذهن هم، نه در نفس الامر. در نفس الامر متحد شدند. در ذهن هم باز اينها يکي بر ديگري عارض نيست.
يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد: «وأيضاً مفهوم الموجود متحد مع الماهيات، والمتحدان يمتنع عروض أحدهما للآخر حيث اتحدا، ولا عروض للوجود بالمعني المصدري» يعني موجوديت «لها» ماهيت «بحسب الاعتبار الذهني أيضاً» يعني نه تنها در خارج اينها دوئيت ندارند و عروضي ندارند در ذهن هم ندارند. چرا؟ «لأنّ العقل وإن وجد الماهية خالية عنه» عقل اگر چه ماهيت را خالي از وجود ميتواند تصور کند «إذا أخذها بذاتها» وقتي ماهيت من حيث هي هي را لحاظ کرد در آن صورت وجود وجود ندارد. نه وجود وجود دارد و نه عدم، چون ماهيت ليسيده «من حيث هي ليست الا هي». «بلا ضميمة لكنَّه» لکن عقل «لا يجدها بعد هذه المرتبة موصوفة به» ملاحظه بفرماييد درست است که ما گزارهاي در ذهن داريم و ميگوييم «الشجر موجود، السماء موجود» اين موضوع و محمول داريم، عرض و معروض داريم اينها در ذهن هستند، ولي اين به معناي اين نيست که اينها دو امرند که يکي به ديگري متصف ميشود نه! اينها نيست. اين يگانگي و اتحاد بين وجود و ماهيت را ما بايد هم در وعاء ذهن داشته باشيم هم در وعاء خارج. درست است که در وعاء خارج اينها متحدند. در وعاء ذهن ما دو تا عنوان و دو تا مفهوم داريم اما به لحاظ تحقق اينها به يک وجود موجودند.
«لأنّ العقل وإن وجد الماهية خالية عنه» وجود. چون عقل در زماني که ماهيت را من حيث هي تصور ميکند خالي از وجود است «إذا أخذها بذاتها بلا ضميمة لكنَّه» همين عقل «لا يجدها» ماهيت را «بعد هذه المرتبة موصوفة به» نمييابد اين را که موصوف باشد متصف شده باشد. اين اتصاف اصلاً قابل قبول نيست. ملاحظه بفرماييد چون ما اگر زير بار اتصاف برويم بايد دوئتي را بپذيريم زير بار عروض برويم بايد دوئيت را بپذيريم. چرا؟ «لأنه» عقل «يجدها» ماهيت را «حينئذ موجودة» اين را موجود ميداند اما متصف نميداند. اين اتصاف ببينيد وقتي ميگوييم «الجسم ابيض» خيلي خوب! جسم به وصف بياض متصف ميشود اينها دو تا هستند هم در خارج هم در ذهن. ولي نسبت وجود و ماهيت را عقل اينگونه نميبيند و لذا اتصاف و موصوف و صفت و امثال ذلک اينجا مطرح نيست.
«ولا يلزم من ذلك قيام الوجود بها» اين تعبير «قيام الوجود بها» را از خود جناب حکيم سهروردي گرفتند. اينجور نيست که حالا که در ذهن آمديم گفتيم «الحجر موجود» يعني موجود قائم است به وجود حجر که حجر معروض باشد موصوف باشد و آن صفت باشد و اينها. پس بنابراين درست است که ما يک گزاره فلسفي ايجاد ميکنيم ميگوييم الحجر موجود اما متوجه باشيم که الحجر موجودٌ دو تا حقيقت جداي از هم مثل الجسم ابيض نيست. بلکه اين دو تا به يک وجود باهم موجودند موجوديتشان يکي است اگر چه مفهوماً باهم جدا هستند. و لازم نيست که يکي که همان ماهيت باشد موطن ديگري باشد که ديگري که وجود است قائم به او باشد. «و لا يلزم من ذلک» اينکه اينها باهم موجودند «و لا يلزم قيام الوجود بالماهية».
پرسش: ...
پاسخ: بله. عقل مييابد ماهيت را در اين حال موجود. ببينيد وقتي ميگوييم «الحجر موجود» در ذهن، عقل ميگويد اين حجر موجود است چون وجود دارد. اما آيا اينجا متصفش کرديم؟ نه. چون ماهيت را آنجوري لحاظ کرديم. با لحاظها داريم جدا ميکنيم. چون واقعاً نسبت بين وجود و ماهيت هم در خارج و هم در ذهن بايد چون به محض اينکه شما وقتي اتصاف و عروض را مطرح ميکنيد دوئيت را بايد دقت کنيد. «و لا يلزم من ذلک قيام الوجود بها، فإنَّ صدق المشتق لا يلزم قيام مبدء الاشتقاق» ببينيد وقتي ميگوييم که «الحجر موجودٌ» اين موجودٌ مشتق است. مبدأ اشتقاق چيست؟ وجود است. لازم نيست که مبدأ اشتقاق وجود داشته باشد با مشتق بلکه همين که اينها به يک وجود موجود باشند کافي است. بعضيها نسبت را کافي دانستند در مشتق گفتند که وقتي ميگوييم موجودٌ، يک وقتي ميگوييم مبدأ بايد در او باشد يعني وجود بايد در او باشد يک وقتي ميگوييم که نه، لازم نيست که مبدأ باشد. همين منسوب به مبدأ هم باشد کفايت ميکند.
«ولا يلزم من ذلك قيام الوجود بها» ماهيت. «فإنَّ صدق المشتق لا يلزم قيام مبدء الاشتقاق» اين در ارتباط با مفهوم موجوديت که اگر خواستيم ماهيت را با مفهوم موجوديت بسنجيم نسبت مفهوم موجوديت با ماهيت اينگونه است. اما مفهوم وجود چه؟ «وأمّا الوجود بمعني الموجود فهو يعرض للماهية بحسب الاعتبار الذهني» به لحاظ خارج نه. آقايان به لحاظ خارج نه الموجودية نه الموجود هيچ کدام عروض بر ماهيت ندارند. چرا؟ چون اينها به يک وجود در خارج موجودند. ما دو تا وجود نداريم مثل «الجسم ابيض». در خارج «الجسم ابيض» يک جسم داريم يک بياض داريم اينجا مسئله عروض است مسئله اتصاف است و امثال ذلک. تمام آنچه که براساس دوئيت و اثنينيت مطرح است در فرض بين جسم و بياض مطرح است. الآن همه اين بزرگواران دارند چکار ميکنند؟ دارند از تعدد ميگريزند از اثنينيت بين ماهيت و وجود در مدار وجود ميگريزند. هر دو گرچه مفهوماً از همديگر جدا هستند لفظاً از هم جدا هستند مفهوماً از هم جدا هستند اما مصداقاً از يکديگر متفاوت هستند.
«وأمّا الوجود بمعني الموجود فهو يعرض للماهية» البته «بحسب الاعتبار الذهني» وقتي شما در ذهن ميگوييد «الشجر موجود، الحجر موجود» اينها عارض ميشود اما دقت بفرماييد ما نميخواهيم در آنجا باز تعدد را درست بکنيم. آنجا هم دارند سعي ميکنند که تعددش يک تعدد نيمبندي باشد. «حيث يجد» چطور اين عروض را شما درست ميکنيد؟ «حيث يجد العقل الماهية إذا أُخذت بذاتها بلاضميمة، عارية عنه» يعني عقل وقتي ماهيت ليسيده را «من حيث هي» را که لحاظ ميکند عاري از وجود است «حيث يجد العقل الماهية إذا أخذت بذاتها بلا ضميمة، عارية عنه» خيلي خوب! «ويجده في المرتبة الثانية عارضاً لها» در مرتبه أولي ذهن و عقل تصور ميکند ماهيت را. ميگويد ماهيت من حيث هي هي لا موجودة و لا معدومة، الحجر. مرحله بعد اين وجود را بر او عارض ميکند. اينجا ما اين مفهوم وجود را عارض بر ماهيت ميبينيم. «و يجده في المرتبة الثانية عارضا له ولهذا يحكم بأنه عرض لها» در عقل، در خارج نه. در خارج اينها به يک وجود موجودند اما در عقل اين تفکيک را عقل ميکند اول ماهيت را جدا ميکند بعد وجود را جدا ميکند بعد وجود را بر ماهيت در وعاء عقل عارض ميکند. «و لهذا يحکم بأنّه عرض لها»، چون در حقيقت در مرحله ثانيه.
پس در مرحله أولي «يجد العقل الماهية بلا ضميمة عارية» از وجود و عدم. اين تمام شد. در مرحله ثانيه وجود را در ذهن، در ذهن عارض بر او ميکند. بنابراين اينجا محذوري وجود ندارد. گرچه براساس حکمت متعاليه ملاحظه فرموديد که اينجا هم بيمحذور نيست. «ولهذا يحكم بأنه عرض لها، ولا يجوز عروضه لها في نفس الأمر» اينطور که ما اگر آمديم در عقل گفتيم که موجود عارض ميشود بر ماهيت در وعاء عقل، به همين صورت هم در خارج هم چنين اتفاقي بيافتد، نه! «و لا يجوز عروض الوجود للماهية في نفس الأمر» چرا؟ «لأنهما» يعني وجود و ماهيت «في نفس الأمر» يعني در خارج «أمر واحد لا تغاير بينهما» وجود و ماهيت «فيه» يعني در نفس الامر «أصلاً».
«ضرورة» حالا مثال ميزنند «أنَّ السواد» در خارج است. «ضرورة أنّ السواد والوجود في نفس الأمر واحد ذاتاً» در خارج اينها دو تا وجود نيستند. البته با دقت عقلي اينها دو تا هستند به هر حال بياض عرض است و عرض هم وجود دارد «وجوده في نفسه عين وجوده لغيره» است اما دو تا وجود است. ولي فعلاً آمدند گفتند که چه؟ گفتند وقتي ما گفتيم جسم سفيد، يک چيزي بنام جسم داشته باشيم يک چيزي بنام سفيدي که نداريم. به يک وجود موجودند. «ضرورة أنّ السواد و الوجود في نفس الأمر واحد ذتاً ووجوداً فلا يتصور هناك نسبة بينهما بالعروض وغيره» ما ميتوانيم بگوييم که با اينکه اينها يکي هستند يکي بر ديگري عارض است؟ نميتوانيم بگوييم. «فلا يتصور هناك» در خارج «نسبة بينهما بالعروض وغيره» غير عروض که صفت و موصوف و اينها باشد.
«وأمّا في الاعتبار الذهني فهما» يعني وجود و ماهيت. «شيئان» دو شيء هستند. «لأنَّ العقل قد يفصّل هذا الشيء الواحد إلي ماهية متقدمة و وجود متأخر» عقل ميآيد تحليل ميکند ميگويد ما گزارهاي داريم بنام چه؟ بنام «الحجر موجود». اين «الحجر موجود» موضوع است و محمول. اين محمول تا موضوع نيايد نميتواند محمول باشد بر آن حمل بشود. پس بنابراين ما قبلاً داريم. عروضي که ما نفي کرديم گفتيم در خارج نميشود ماهيت قبل از وجود يافت بشود بعد دوباره وجود بر او عارض بشود بعد طبق قاعده فرعيت. لذا فرمودند که «فلا يکون للماهية وجود قبل وجودها» نميشود. اما در حقيقت در ذهن عقل ميتواند چنين تفکيکي بکند و جداسازي بکند موضوع و محمول درست بکند يکي را مقدم بدارد و ديگري را مؤخر. «لأنَّ العقل قد يفصّل هذا الشيء الواحد» را يعني جسم سفيد را «إلي ماهية متقدمة ووجود متأخر، فيتصور» عقل «بينهما النسبة بهذا الاعتبار، انتهي ملخص ما ذكره» در اين فرض عقل ميتواند نسبت بين وجود و ماهيت را ايجاد بکند و يکي را بر ديگري عارض و ديگري را معروض بداند. «فيتصور بينهما النسبة بهذا الاعتبار، انتهي ملخص ما ذكره». آنچه را که جناب سيد سند و صدر الدين دشتکي در اين رابطه گفتند اين خلاصه آن چيزي بود که بيان شده است.
اما اينجا نظر نهايي حکمت متعاليه و جناب صدر المتألهين و آن تفاوتي که بين اين دو تا نظر هست عرض کرديم که جناب صدر المتألهين تمام ظرفيتهاي قبل را به ميدان آورده هر چه را که در دوران گذشته مشائين حتي در دوران مکتب شيراز که جناب محقق دواني و صدر الدين دشتکي و ديگران هم داشتند به ميدان آورد محصولش اين شد. محصولش اين است که اينها در افق فکري باهم متحدند. با هم تقريباً يکسان فکر ميکنند اما وقتي ما ميآييم اين افق فکري را باز ميکنيم تحليل ميکنيم تفصيل ميدهيم ميبينيم که چقدر باهم فاصله دارند. يک مسئله و يک مشکلهاي اينجا وجود داشت و اين است که نسبت بين وجود و ماهيت را ما بايد چگونه ارزيابي کنيم؟ ميفرمايند که نسبت بين وجود و ماهيت يک نسبت اتحادي است و صفت و موصوف و عرض و معروض نيست. حالا ما اجازه بدهيد که فقط در خارج بحث بکنيم. کاري به عقل و ذهن نداريم.
در خارج آيا وجود و ماهيت چگونه موجودند؟ به يک وجود موجود هستند. اينجور نيست که اول ماهيت موجود باشد بعد وجود بر او عارض بشود و وجود قائم بر او بشود و امثال ذلک. اين سخن را هم جناب صدر المتألهين دارد هم جناب سيد سند و ديگران. در خارج هستيم وعاء وعاء خارج است نفس الأمر است و نسبت بين وجود و ماهيت را اينها اينجوري ديدند. برخلاف آنچه که جناب حکيم سهروردي ديده ميگويد اگر وجود و ماهيت بخواهند در خارج يافت بشوند بايد يکي عارض باشد ديگري معروض، و يکي صفت باشد و ديگري موصوف، و محذوراتي که ملاحظه فرموديد. جواب ميدهند نه، اينها دوئيت ندارند، تعدد ندارند، به يک وجود موجود هستند. پس اصل اين جواب به اين صورت از ناحيه هم جناب صدر المتألهين و هم ناحيه جناب سيد سند و اينهاست. اما تفاوت در چيست؟
جناب صدر المتألهين ميفرمايند که ما با اينها يک نقطه اشتراک داريم و يک نقطه اختلاف و بون بعيد. نقطه اشتراک ما اين است که هر دو ميگوييم به يک وجود موجودند. اما منظور از اينکه به يک وجود موجودند يعني چه؟ اولاً که اينها در وعاء مفهوم دارند حرف ميزنند ميگويند موجوديت، موجود، اينها همهشان مفهوماند ما در وعاء حقيقت سخن ميگوييم ما ميگوييم که اگر ماهيت و وجود به يک وجود موجودند اولاً آن وجود مال ماهيت نيست مال وجود است و ثانياً اين ماهيت است که به وجود وجود موجود است و قائم است و نه بالعکس. «و لا يخفي علي المتفطن انّ بين کلامه» سيد سند «وبين ماحققناه نحواً من الموافقه» آن نحوي از موافقت چيست آقايان؟ اتحاد وجودي است که هم ما و هم آنها معتقدند که بين ماهيت و بين وجود يک نحوه اتحادي برقرار است. «وإن كان بينهما نحو من المخالفة أيضاً»
پرسش: ...
پاسخ: «و لا يخفي انّ بين المتفطن بين کلامه» جناب سيد سند «و بينما حقّقناه نحواً من الموافقة و إن کان بينهما نحو من المخالفة أيضاً» اما نحو من المخالفه چيست؟ اين است که «فإنَّ الوجود عنده» سيد سند «إما أمر مصدري» يعني موجوديت. وجود بشرط لا. «وإما مفهوم محمول عام بديهي» يعني وجود يا موجود که هر دويش مفهوم ستند «وكلاهما اعتباريان» مفهوم هستند. وقتي مفهوم شدند امر اعتباري ميشوند. اما «وعندنا» وجود «أمر حقيقي عيني بذاته وجود وموجود بلااعتبار أمر آخر» چه ماهيت باشد چه نباشد، وجود بالذات موجود است وجود بالذات متحقق است البته وجود واجب سبحانه و تعالي بدون علت، بدون حيثيت تعليليه اما وجود ممکنات به حيثيت تعليليه موجودند. وجود ماهيات دو تا حيثيت ميخواهد هم حيثيت تعليليه ميخواهد هم حيثيت تقييديه. ولي وجود واجب تعالي، سبحانه و تعالي نه به حيثيت تعليله محتاج است و نه به حيثيت تقييديه. وجود ممکنات حيثيت تقييديه ندارند صرفاً حيثيت تعليليه دارند و اما ماهيات ضمن اينکه حيثيت تعليليه دارند حيثيت تقييديه هم دارند. هم بايد علت داشته باشند هم مقيد به وجود باشند «و عندنا وجود امر حقيقي عيني بذاته وجود و موجود بلا اعتبار امر آخر وأمّا اتحاد الوجود مع الماهية فهو مما فيه جهة الموافقة» بله جهت موافقت اين است که وجود و ماهيت با هم متحدند، ما اينها را متحد ميدانيم. اما جهت مخالفتش اين است که اينها باهم هستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اما موارد ديگري هم هست که حالا إنشاءالله مطالعه ميفرماييد حاج آقا در صفحه اين مواردي که حاج آقا هم اضافه کردند صفحه 423 را ملاحظه بفرماييد پنج شش سطر مانده به آخر: «عمدهٴ آن موارد همان است كه سيد سند براي وجود، غير از معناي مصدري آن كه بشرط لا است و مفهوم محمولي عام آن كه لابشرط است، هيچ مصداق حقيقي خارجي قائل نيست. يعني قائل به اصالت حقيقت هستي نميباشد و حال آنكه صدر المتألهين وجود را امري حقيقي ميداند كه در موجوديت خود نياز به امري ديگر، يعني نياز به حيثيت تقييديه ندارد. از جمله موارد ديگر كه صدر المتألهين به آن نپرداخته است» و گفته وقت اينجا نيست «معناي نفس الأمر در كلمات سيد سند است كه» اين دو سه سطر را إنشاءالله ملاحظه خواهيد فرمود.
إنشاءالله در جلسه بعدي ما اين سومين پاسخ را که در حقيقت هست در صفحه 424 ميآيد در جلسه فردا باهم خواهيم خواند.
«و صلي الله علي محمد و آل محمد»