1401/02/25
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 25/02/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 25/02/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 93جلسه 93
موضوع: اصالت وجود
«والفرق بين الموضعين بأنَّ الجسم بهذه الحيثية له وجود سابق علي وجود البياض ومقابله، فيمكن اتصافه في الخارج بشيء منهما بخلاف الماهية بالقياس إلي الوجود»؛ همانطور که مستحضر هستيد در فصل هفتم از فصول مسلک اول مباحث در ارتباط با عمدهترين مسائل فلسفي يا عمدهترين مسئله فلسفي که بحث اصالت وجود است مطرح است. در بحث اصالت وجود ادله و براهيني که براي اصالت اين وجود هست مطرح شد و روشن شد که وجود بالذات تحقق دارد و آنچه را که براي وجود هست اينگونه نيست که يک مفهومي باشد يا مثلاً يک امر ماهوي و ذهني باشد بلکه محقق بالذات است و ماهيت به تبع او که حالا تبع را هم باز معنا کردهاند وجود دارد. بعد از اينکه اين معنا بيان شد اشکالاتي متوجه اين مسئله ميشود که اگر وجود بخواهد در اين مسئله محقق بشود محذوراتي دارد که همه اين محذورات در اين فصل «اشکالات و تفصيلات» دارد مطرح ميشود. اين «منها و منها» و مواردي که بيان ميشود اشکالاتي است که بعد از بيان ابراز اين معنا که وجود در خارج محقق بالذات است بيان ميشود لذا ميفرمايند که «لو کان في الأعيان» يعني اگر وجود بخواهد در خارج باشد اين برهان را که «انّ الوجود لو کان في الأعيان» اگر وجود بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند اين محاذير را دارد که ملاحظه ميفرماييد.
اشکال عمدهاي که در اين جلسه مطرح است اين است که در حقيقت وجود با ماهيت از نظر معنايي و مفهومي که متفاوتاند در خارج هم که ما ميگوييم که شجر موجود است حجر موجود است يک دوئيتي يک اثنيتي بين وجود و ماهيت ما داريم همانطوري که ميگوييم مثلاً ديوار سفيد است درخت سبز است آسمان آبي است و امثال ذلک اين تفاوت بين اين دو تا هست و اين تفاوت حاکي از ويژگي قابل و مقبول است صفت و موصوف است عرض و معروض است و امثال ذلک و همانطوري که اين صفت و موصوف يا قابل و مقبول از يکديگر جدا هستند و متفاوتاند و غيريت دارند وجود و ماهيت هم باهم غيريت دارند. اين غيريتي که براي وجود و ماهيت است اگر در خارج باشد لازم ميآيد که اين نسبت بين وجود و ماهيت ارزيابي بشود آيا ماهيت قبل از وجود موجود است؟ بعد از وجود موجود است؟ حين الوجود موجود است؟ اين هر سه محذور دارد اشکال اول.
اشکال دوم اين است که اگر وجود که بحث اين روزهاي ماست اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يا ماهيت موجوده پذيراي اوست يا ماهيت معدومه پذيراي اوست يا ماهيتي که نه موجوده است و نه معدومه. «و التالي بأثره باطل فالمقدم مثله» اگر ماهيت موجوده پذيراي وجود باشد يلزم که تسلسل و تقدم الشيء علي نفسه و امثال ذلک باشد. بالاخره اين وجودي که براي ماهيت است ما ميگوييم ماهيت موجوده پذيراي وجود است. اين ماهيت موجوده وجودش را از کجا گرفته؟ خود ماهيت که «من حيث هي هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» پس اينکه ميگوييد ماهيت موجوده پذيراي وجود هست اين موجوديت از کجا آمده؟ نميتواند از قبل باشد از غير باشد. و الا يلزم الدور يا تسلسل.
اگر ماهيت معدومه باشد ماهيت معدومه چگونه ميتواند پذيراي وجود باشد ضمن اينکه هم بايد معدوم باشد چون ميخواهد پذيرش بکند اگر داشت که پذيرش نميکرد. هم بايد وجود داشته باشد براي اينکه اين وجود براي او عارض ميشود يعني اجتماع نقيضين و فرض سوم هم اين است که ماهيت نه موجود باشد و نه معدوم، ارتفاع نقيضين است. اين اصل اشکال بود که اگر وجود بخواهد در خارج محقق باشد اين ماهيت قابله يا موجوده است يا معدومه است يا عاري از وجود و عدم هست که هر سه محذور دارد. اينها را ملاحظه فرموديد و در حقيقت مرحوم صدر المتألهين دارند يک کاري ميکنند و آن اين است که همه آنچه که در گذشته در اين رابطه بوده است دارند بيان ميکنند لذا ميفرمايند که «و أجيب عنه» از اين اشکال جواب داده شده است که اين جوابهايي که برخي از بزرگان دادند خصوصاً مکتب شيراز، جناب صدر الدين دشتکي و سيد سند و ديگران جواب دادند اينها را هم جناب صدر المتألهين دارند ميآورند تا محصول انديشه قبل آورده شود.
البته مستحضر باشيد آقايان که اين جوابهايي که دارند ميدهند در فضايي جواب را ميدهند که همچنان از اصالت وجود خبري نيست. آن چيزي که جناب صدر المتألهين به ميدان هستيشناسي آورد و شاهکار او هست اين است که وجود به معناي واقعي محقق بالذات است و اصالت از آن اوست خيلي اين حرف حرف کامل و اصيل و رشيدي است که جناب صدر المتألهين مطرح کرده است. اين بزرگواران که دارند جواب ميدهند با ذهنيت مفهوم وجود دارند جواب ميدهند نه اينکه وجود اصيل است حالا ميخوانيم اين نکتهاي است که البته خود صدر المتألهين به اين نکته تصريح دارد که جوابهايي که گفته شده است با ذهنيت مفهوم وجود است و موجوديت است و معناي مصدري وجود است و امثال ذلک. بحث امروز ما از آن مثالي که آنها زدند شروع ميشود. جوابي که داده شده است گفتند که چه؟ گفتند نه ماهيت موجوده نه ماهيت معدومه، ما جواب سوم را ميپذيريم. ميگوييم که ماهيت نه موجوده است و نه معدومه، ارتفاع نقيضين هم پيش نميآيد. چرا؟ چون ما در مقام ذات ماهيت داريم بحث ميکنيم. در مقام ذات ماهيت که نه وجود هست نه عدم «مرتبة نقائض منتفية».
بنابراين ما هم ميتوانيم شق اول را بپذيريم که بگوييم ماهيت موجوده است اما اين موجوديت از راه خود همين وجود حاصل ميشود اين يک. يا مسير جواب سوم را بپذيريم بگوييم که بله ماهيت عاري از وجود و عدم ولي در مرتبه ذات و الا در مرتبه واقع يا ماهيت موجوده است يا ماهيت معدومه است. تا اينجا را ملاحظه فرموديد.
اين آقايان مثال زدند به چه؟ گفتند که در ارتباط با جواب اول که ما آن فرض اول را قبول ميکنيم و ميگوييم ماهيت موجوده اين ماهيت موجوده، وجودش را از خود همين وجود ميگيرد نه از بيرون که بگوييم از قبل يک وجودي ماهيت داشته اين وجود بر او اضافه بشود. نه! اينجوري نيست. بلکه ماهيت ما موجود است اما به نفس همين وجود وقتي ما ميگوييم «الشجر موجودٌ» اين موجوديت عارض نميشود بر شجر موجود. عارض نميشود بلکه بر شجري عارض ميشود که موجوديتش را به نفس همين وجود دارد. بعد مثال زدند گفتند شما وقتي ميگوييد ديوار سفيد است يعني اول يک ديوار سفيد داريد بعد سفيدي بر او عارض ميشود يا به نفس همين سفيدي که ميگوييد ديوار سفيد است. «الجسم ابيض» يعني اول جسم ابيض بوده بعد بياض بر او عارض شده است؟ يا به نفس همين بياضيت ابيض ميشود؟
مسئله وجود و ماهيت هم همينطور است؟ ما آن شقّ اول را ميپذيريم ميگوييم ماهيت موجوده اما موجود است به نفس همين وجودي که دارد بر او عارض ميشود. از اينجا بحث امروز ما شروع ميشود. جناب صدر المتألهين ميفرمايد که بين مثال و ممثّل فرق اساسي و جوهري وجود دارد. در مثال ما حقيقتاً دو تا شيء داريم يکي به عنوان جسم و ديگري به عنوان سفيدي. اينها هر دو در خارج موجودند عرض و معروضاند. درست است که اين سخن شما که ميفرماييد قبلاً جسم سفيد نبوده به همين سفيدي سفيد شده است اين را ما قبول داريم. اما بايد بپذيريم که شما مسئله اتصاف را زير بارش رفتيد چرا؟ چون اينها دو وجودند يک وجود خود جسم و يک وجود بياض و سفيدي که بر او عارض ميشود. پس بنابراين لازمهاش اين است که ما در اين مورد مثال شما اصل اتصاف را بپذيريم اصل دوئيت را بپذيريم اما در «ما نحن فيه» که مسئله ماهيت و وجود است و ما ميگوييم که ماهيت و وجود به نفس وجود، موجود ميشوند اينها دو تا شيء نيستند در خارج ما يک چيز داشته باشيم بنام ماهيت يک چيزي داشته باشيم بنام وجود مثل يک چيزي داريم بنام جسم يک چيزي داريم بنام سفيدي که عرض و معروض باشند و صفت و موصوف باشند اين حرفها که نيست.
پس اين ادعاي شما درست است که چه؟ گفتيد که اين ماهيت موجود است به نفس اين وجودي که بر او عارض ميشود نه اينکه ماهيت قبلاً موجود باشد. اين سخن درست است. اما تمثيلي که بيان کرديد تمثيل درست نيست چرا؟ چون تمثل بارش تعدد است بارش اتصاف است و در «ما نحن فيه» تعددي وجود ندارد وجود و ماهيت دو تا وجود که در خارج نيستند. اتصافي هم نيست. بنابراين ما در مورد مثال خدشه ميکنيم و ميگوييم مثال با ممثّل سازگار نيست گرچه ادعايي که ماهيت به نفس اين وجود موجود ميشود قابل قبول است.
ولي جناب صدر المتألهين ميفرمايد که ما فرازمندتر از اين داريم جواب ميدهيم و آن اين است که ما اصلاً اصل اتصاف را نميپذيريم شما اتصاف را پذيرفتيد ما اصلاً ميگوييم که اين ماهيت در حقيقت موجوديتش به نفس اين وجود است چون به نفس اين وجود است دوئيتي وجود ندارد در خارج که ما بگوييم پس ماهيت متصف به وجود است و وجود قائم به ماهيت است. ببينيد اين تعبير را آقايان، اين بزرگوار که اين را دارد جواب ميدهد اين را پذيرفته که وجود قائم به ماهيت است اما ميگويد که وجود قائم به ماهيت است ولي به نفس همين وجود ماهيت قيامش را دارد تأمين ميکند.
جناب صدر المتألهين ميفرمايد که نه. ما اصل اتصاف را قبول نميکنيم اصل قابل و مقبول را قبول نميکنيم و رد حقيقت معتقديم که ماهيت به نفس اين وجود موجود است بدون اينکه جريان اتصافي يا قابليتي و نظاير آن باشد «و أنا في متسع عن هذا الکلام» که حالا ميخوانيم. چون اينها عبارتهاي به هر حال ذهني سنگيني هست ما سعي بايد بکنيم پاراگراف پاراگراف بخوانيم. «والفرق بين الموضعين بأنَّ الجسم بهذه الحيثية له وجود سابق علي وجود البياض» ما ميگوييم بسيار خوب، جسم سفيد نيست از قبل سفيد نيست به نفس اين سفيدي دارد سفيد ميشود ولي اصلش چيست؟ بايد وجود داشته باشد. «والفرق بين الموضعين» يعني بين مثال و ممثل اين است که «بأنَّ الجسم بهذه الحيثية له وجود سابق علي وجود البياض ومقابله» که عدم باشد. الآن متصف است به صفت بياض يا متصف است به عدم صفت بياض. «فيمكن اتصافه» اين جسم «في الخارج بشيء منهما» بياض و مقابل بياض. «بخلاف الماهية» اينجور نيست که ماهيت قبلاً وجود داشته باشد مثل اينکه جسم قبلاً وجود دارد بعد با آمدن بياض ابيض ميشود نه! اصلاً ماهيت قبل از وجود موجود نيست تا بخواهد نظام عرض و معروض و قابل و مقبول و صفت و موصوف را بپذيرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «فيمکن اتصافه في الخارج بشيء منهما بخلاف الماهية» اتصافه يعني اتصاف جسم. به خلاف ماهيت «بالقياس إلي الوجود» چرا؟ براي اينکه «فإنها» ماهيت «في الخارج عين الوجود، فلااتصاف لها بالوجود بحسبه» اينجور نيست که ماهيت در خارج وجود داشته باشد بعد متصف به وجود بخواهد بشود اينجور نيست. «فإنها» ماهيت «في الخارج عين الوجود، فلا اتصاف لها» ماهيت «بالوجود بحسبه» وجود. چرا؟ «إذ اتصافها» ماهيت «به في ظرف ما، يقتضي لا أقل المغايرة بينهما وإن لميقتض الفرعية» در فرض اتصافي که شما معتقديد چون آقايان زير بار اتصاف رفتند. زير بار اينکه وجود قائم به ماهيت است رفتند اين را پذيرفتند بعد گفتند که حالا که اتصاف هست اتصاف به نفس وجود اتفاق ميافتد اينجوري گفتند. جناب صدر المتألهين ميگويد که اصلاً اتصافي نيست قابل و مقبولي نيست قائم و قائم بهاي نيست. هيچ! دقت کنيد فرق را.
در باب نظام جسم و سفيدي کاملاً مسئله خيلي پررنگ است و نبايد جريان ماهيت و وجود را با جسم و سفيدي مقايسه کرد و مثال زد. در جسم و سفيدي ترديدي نيست که دوئيت و اثنينيت وجود دارد ترديدي نيست که اتصاف وجود دارد ترديدي نيست که قابل مقبول هست و اصلاً پررنگي اين تعدد در مثل جسم و سفيدي به حدي است که به هيچ وجه نميشود در مورد مانحن فيه پيادهاش کرد. چرا؟ چون در «ما نحن فيه» ما اصلاً تعددي در خارج نداريم. يک چيزي باشد بنام ماهيت يک چيزي باشد بنام وجود و اين وجود عارض بر او بشود و اين معروض قابل بر او باشد وجود ندارد. لذا ميفرمايد که وجود ماهيت در هر ظرفي که باشد در ظرف خارج باشد «إذ اتصاف الماهية بالوجود في ظرف ما» در هر ظرفي که باشد اعم از ماهيت و خارج يقتضي لااقل المغايرة بينهما و إن لم يقتضي» شما ميگوييد که فرعيت نيست به نفس همين وجود اين ماهيت متصف ميشود، پس شما اتصاف را پذيرفتيد اينکه ماهيت قابل است و اين وجود به ماهيت قائم است شما اين را پذيرفتيد پس ما با شما خيلي فرق داريم يک حرف قابل قبولي ميزنيد و آن حرف را ما آورديم اينجا که شما ميگوييد اين موجوديتي که براي ماهيت است به نفس موجود است، بسيار خوب! اين حرف خيلي خوبي است و ما اين را قدر ميدانيم و ميآوريم. ولي شما ذهنتان در کجاست؟ در کدام قلمرو فکري داريد حرف ميزنيد؟ در آن قلمروي که اولاً پذيرفتيد که ماهيت متصف ميشود پذيرفتيد که ماهيت قابل است پذيرفتيد که وجود به ماهيت قائم است ايشان ميفرمايد که لااقل اين سخن چيست؟ مغايرت است ولو فرعيت نباشد که ميگوييد اينها همزمان هستند فرعيت نيست يعني «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» نيست در اينجا، ولي شما مغايرت را پذيرفتيد. ولي ما به لحاظ خارج مغايرت نداريم اينجا. تحليل ما به لحاظ وجودشناسي اين است که ماهيت به عين وجود موجود است نه اينکه يک موجوديت ديگري براي ماهيت هست ولي اين ماهيت از اين ناحيه ميآيد.
«إذ اتصافها به في ظرف ما، يقتضي لا أقل المغايرة بينهما» وجود و ماهيت «وإن لميقتض الفرعية، وكذا في العقل» در عقل هم بايد اين مغايرت را پذيرفت. در حالي که ما در عقل هم اين مغايرت را نميپذيريم ما نميگوييم واقعاً در عقل هم ماهيت متصف به وجود است چرا؟ چون به نفس اين ماهيت موجود است. «و کذا في العقل للخلط بينهما فيه» عقل. چون در عقل خلط است يعني مخالطه است بالاخره ما يک ماهيتي داريم و يک وجودي داريم يک موجودي داريم و يک محمولي داريم. يک معروضي داريم و يک عارضي داريم. ميگوييم در خارج اينها به يک وجود موجودند اما در ذهن که بالاخره تعدد است. «کذا في العقل للخلط بينهما» ماهيت و وجود «فيه» در عقل «كما في الخارج» در خارج هم اين ماهيت و وجود اينها باهم هستند اما اين باهم بودن را ما يک جور تحليل ميکنيم آنها يک جور تحليل ميکنيم ما به گونه تحليل ميکنيم که اصل اتصاف و قابل و مقبول را ميگذاريم کنار اما آنها اينها را ميپذيرند. «إلاّ في نحو» ما درست است که ميگوييم اتحاد هست و وجود و ماهيت در خارج و در ذهن باهم هستند ما البته يک تحليل عقلي داريم که اين را قبلاً هم بيان کرديم «الا في نحو ملاحظة عقلية مشتملة علي مراعاة جانبي الخلط والتعرية فيصفها العقل به علي الوجه الذي مرَّ ذكره» ما در همين اشکال قبلي حالا صفحهاش را هم خدمت شما عرض کنم صفحه 400 دقيقاً ملاحظه کنيد آن پاراگراف يکي به آخر مانده «و بالجملة مغايرة الماهية بالوجود و اتصاف الماهية بالوجود امر عقلي إنّما يکون في الذهن لا في الخارج و إن کانت في الذهن أيضاً غير منفکّة» ما اينجوري معتقد هستيم که اين صفحه 400 است دقيقاً «و إن کانت في الذهن أيضا غير منفکة عن الوجود إذ الکونک العقل أيضا وجود عقلي کما ان الکون في الخارج وجود خارجي لکن العقل» اينکه ميگوييم «کما مرّ ذکره» اين جمله است آقايان. «لکن العقل من شأنه أن يأخذ الماهية وحدها من غير ملاحظة شيء من الوجودين الخارجي و الذهني».
در نظام عقلي اين معنا وجود دارد که عقل ميتواند تفکيک بکند بگويد ماهيت «من حيث هي هي لا موجودة و لا معدومة» بعد وجود را بر آن عارض بکند. اين «مرّ ذکره» ناظر به اين عبارتي است که ما الآن خوانديم. اما جناب صدر المتألهين دارد خود شرا از اينها ممتاز ميکند. ميگويد ما وضعمان فرق ميکند اينها زير بار اصل اشکال رفتند و دارند ميدهند جواب بدهند. ولي ما زير بار اشکال نميرويم ما نميگوييم که ماهيت متصف به وجود ميشود ما نميگوييم که در حقيقت ماهيت قابل است و وجود قائم به ماهيت است اين حرف را اصلاً نميگويند. اينها زير بار اين اشکال رفتند بعد دارند يک نحوه جوابي ميگويند که از مشکل فرعيت و قاعده فرعيت بيرون بيايد. خيلي خوب، حالا اين جواب درست است يا نادرست! ولي ما در فضاي ديگري هستيم که اصلاً زير بار اصل اشکال نميرويم. ما اصلاً اتصاف و قابل و مقبول و اينها را قبول نداريم.
«وقد علمت أنّا في متسع عن هذا الكلام»، ما خودمان در يک فضاي آزادتري از اين اشکال هستيم چرا؟ «فإنه لا يلزم من كون الوجود في الأعيان، قيامه بالماهية أو عروضه لها» ميفرمايد که ما در يک جايگاهي قرار داديم از نظر فکري و معرفتي و نسبتي بين ماهيت و وجود ايجاد کرديم که اصلاً نسبت اين دو از باب وصف و موصوف و قابل و مقبول و قائم و قائم به نيست اين حرفها نيست. «فإنه لا يلزم من کون الوجود في الأعيان» هيچ لازم نميآيد اگر وجود در خارج باشد «قيام الوجود بالماهية» که اگر خاطر شريفتان باشد در همين اشکال فرمودند «منها: ان الوجود لو کان في الأعيان لکان قائماً بالماهية» نه! اصلاً اين حرفها چيست؟ ما اصلاً در مقام پذيرش اين سخن نيستيم ميگوييم که وجود قائم به ماهيت است بلکه براساس عکس الحمل ميگوييم ماهيت قائم به وجود هست که خوانديم. «فإنه لا يلزم من کونه الوجود في الأعيان، قيامه بالماهية أو عروضه لها» چرا؟ «إذ هما شيء واحد في نفس الأمر» در خارج اصلاً ما دوئيتي نداريم اثنينيتي نداريم، اين ماهيت به عين وجود وجود موجود است تمام شد و رفت. نه اينکه متصف بشود يا قابل باشد و امثال ذلک. «إذ هما» يعني وجود و ماهيت «شيء واحد في نفس الأمر بلاامتياز بينهما» ذهن و خارج. شما مثال زديد به جسميت، جسم و سفيدي. جسم و سفيدي دو تا حقيقتاند در خارج. آنجا صفت و موصوف رسمي ما داريم. حالا ولو که اين قاعده فرعيت را کنار بگذاريم بگوييم قاعده توأمان است يعني باهم هستند. شما با قاعده فرعيت مسئله را نميتوانيد حل بکنيد. اصل اتصاف مسئله است.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «إذ هما» يعني وجود و ماهيت «شيء واحد في نفس الأمر بلاامتياز بينهما فإنَّ الماهية متحدة مع الوجود الخارجي في الخارج ومع الوجود الذهني في الذهن» تنها تفاوت اين است در ذهن بالاخره ما يک موضوع و محمولي داريم يک صفت و موصوفي داريم «الشجر موجود» حالا در خارج ما اين تفکيک را نداريم در خارج عينيت ميگوييم شجر چيست؟ ميگوييم همين است. وجود چيست؟ همين است. هيچ تفاوت و تفکيکي نيست. اما در ذهن گزاره داريم قضيه داريم موضوع و محمول داريم پس تعدد داريم. اين تعدد را چهجوري درست ميکنيد؟ ميگوييد براساس اعتبارات عقلي است. عقل ماهيت را «من حيث هي هي» اعتبار ميکند بدون اينکه وجود بعداً در آن وجود داشته باشد. بعد وجود را بر آن عارض ميکند عقلي و اعتباري عقلي است اما اين نيست که حقيقتاً در خارج يا در ذهن دو تا باشند.
پس اصل ادعايشان را دقت بفرماييد ميفرمايند که اصلاً شما نظام اتصاف و نظام قابل و مقبول را از بين وجود و ماهيت برداريد. ما يک حقيقت داريم بنام وجود. و ماهيت به عين وجود موجود است چه در ذهن چه در عقل. تنها اين است که در عقل اين تفکيک را عقل انجام ميدهد. «إذ هما شيء واحد في نفس الأمر» در خارج «بلا امتياز بينهما فإنّ الماهية متحدة مع الوجود الخارجي في الخارج و مع الوجود الذني في الذهن» البته «لكن العقل حيث يعقل الماهية مع عدم الالتفات إلي شيء من أنحاء الوجود يحكم بالمغايرة بينهما» ماهيت و وجود «بحسب العقل» عقل ميآيد چکار ميکند؟ ميآيد اول ماهيت را ملاحظه ميکند. اين ماهيت چيست؟ ماهيت «من حيث هي هي» است ماهيت ليسيده است لا موجوده و لا معدومه. بعد وجود را بر آن عارض ميکند ميگويد «الشجر موجود». در نظام عقلي و در نظام قضايا و گزارههاي ذهني. اين تفکيک حاصل ميشود وقتي اين تفکيک حاصل شد اين اتفاق ميافتد.
«لکن العقل حيث يعقل الماهية مع عدم الالتفات إلي شيء من أنحاء الوجود يحکم بالمغايرة بينهما» وجود و ماهيت «بحسب العقل. بمعني أنَّ المفهوم من أحدهما غير المفهوم من الآخر» آنچه را که شما از ماهيت مييابيد غير از آن چيزي است که از وجود مييابيد. «كما يحكم بالمغايرة بين الجنس والفصل في البسائط» آقا جنس حيوان، فصل ناطق. جنس يک چيزي است ناطق يک چيزي است. به حمل اوّلي از همديگر ممتازند اما به حمل شايع عينيت دارند. خيلي خوب! به حمل اوّلي ممتازند يعني دو تا حقيقت شکل ميگيرد يا يک حقيقت است و به تحليل عقلي به دو تا رسيده؟ يک حقيقت است چون هيچ وقت ناطق به لحاظ تحقق خارجي يا حتي تحقق ذهني از چي جدا نيست. بله، اگر ما به لحاظ مفهومي بخواهيم از هم جدا کنيم از همديگر جدا هستند. «کما يحکم بالمغايرة» يعني يحکم العقل «بالمغايرة بين الجنس و الفصل في البسائط مع اتحادهما» اتحاد جنس و فصل «في الواقع جعلاً ووجوداً» يعني خداي عالم وقتي ميخواهد انسان بيافريند اينجوري نيست که اول حيوان را بيافريند بعد انسان را به آن اضافه بکند از باب صفت و موصوف باشد. بلکه به نفس وجود ناطق حيوان را جعل ميکند. به نفس وجود خائر، حيوان جعل ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: در خارج عرضاند. جنس و فصل
پرسش: ...
پاسخ: جنس و فصل به هر حال به يک وجود موجود هستند. «وقريب مما ذكرناه ببعض الوجوه ما ذهب إليه» خيلي خوب! تا اينجا برخي از جوابها را که ديگران داده بودند را دادند و مرحوم صدر المتألهين هم نقدهاي خودشان و ايرادات خودشان را به اين جواب و نقص و ضعف اين جوابها را هم بيان کردند. اين تمام شد. يک جواب ديگري را جناب سيد سند و صدر الدين دشتکي گفتهاند که اين جوابها را هم اين دأب حکماء واقعاً اين بوده و بزرگان اين بوده که هر آنچه که تحقيق پيشينيان هست آنها را ذکر ميکنند و حرمت علمي آنها و جايگاه علمي آنها را هم بيان ميکنند. اين خيلي از آقايان متأسفانه اين را رعايت نميکنند. هر چه که ديگران تلاش کردند حقشان است، اين حق را بايد حفظ کرد. اگر اين حق حفظ بشود حق ديگران هم محفوظ ميماند. اينکه حاج آقا در بحث مال ميفرمودند مال يک چيزي که ماليت دارد چهار تاست: عين، منفعت، انتفاع، حق. چه چيزي ماليت دارد؟ چهار امر: عين: خانه و زمين. منفعت: همين نسبت اجاره ملک. انتفاع و حق. حق هم ماليت دارد. اگر ماليت دارد نميتواند کسي بدون اذن تصرف بکند. آن چيزي که قابل خريد و فروش است همان چيزي است که داراي ماليت است. چه چيزي داراي ماليت است؟ اين چهار امر: عين باشد، منفعت باشد، انتفاع باشد و حق باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، منفعت قابل نقل و انتقال هست. يعني مثلاً شخصي اينجا را اجاره کرده که منفعت يک ماههاش را داشته باشد بعد اين را ميدهد به رفيقش به دوستش. اما انتفاع اين است که فقط خودش ميتواند مثل طلبهاي که حجرهاي را بخواهد داشته باشد اين نميتواند به ديگري بدهد حق انتفاع فقط مال خودش است اين فرق بين انتفاع و منفعت است. «وقريب مما ذكرناه ببعض الوجوه ما ذهب إليه بعض أهل التدقيق».
پرسش: ...
پاسخ: بله. الآن حق اين کتاب.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال الآن ببينيد در بحثهاي حقوق بشري
پرسش: ...
پاسخ: بله مالکيت معنوي است. اين واقعيت درست است. اين واقعاً مطلب درستي است. نه اينکه انسان خداي ناکرده بخواهد بگويد اين مال من است، نظر من است و تصرف کند. نه! بالاخره اين موقعيتي که اين شخص ايجاد کرده اين حق اين شخص است اين را بايد محفوظ نگه داشت. وگرنه اگر بخواهد اين کار را آدم بکند شايد! البته بايد منظور حدودش را فقط تعيين ميکند اصل ماليت به حق تعلق ميگيرد. چه چيزي ماليت دارد؟ امري که عين باشد منفعت باشد انتفاع داشته باشد و حق باشد.
«وقريب مما ذكرناه ببعض الوجوه ما ذهب إليه بعض أهل التدقيق» که حالا سندش را ما إنشاءالله جلسه بعد بياوريم «من أنه لا يجوز عروض الوجود المصدري أو مفهوم الموجود، للماهية في نفس الأمر» اين بزرگان اصل اتصاف و اينها را قبول نکردند و زير بار اتصاف و عروض نرفتند و گفتند چه؟ «لا يجوز عروض الوجود المصدري أو مفهوم الموجود للماهية في نفس الأمر» ما وقتي ميگوييم «الشجر موجود» نه يعني وجود عارض ميشود و ماهيت معروض است. بلکه به نفس وجود موجود است. اين را در باب وجود خارجي پذيرفتهاند. در باب وجود ذهني يک بحث ديگري است. اين را پذيرفتند.
پس جواب اول چه بود؟ جواب اول اين بود که ما ميپذيريم مسئله اتصاف عروض را ولي حل ميکنيم به اينکه اينها به عين هم موجودند. اين دومي الآن ميفرمايد که اصل عروض را ما نميپذيريم. جناب سيد سند و اينها ميگويند ما يعني يک پله به جناب صدر المتألهين نزديکترند. «من أنه لا يجوز عروض الوجود المصدري» يعني الموجودية «أو مفهوم الموجود للماهية في نفس الأمر» چرا؟ «لأنّ عروض شيء لآخر وثبوته له فرع لوجود المعروض، فيكون للماهية وجود قبل وجودها» که ما اين را نميتوانيم بپذيريم که ماهيت بايد قبل از وجود وجود داشته باشد.
آقايان، اين را داشته باشيد چون وقت هم گذشته فقط ما اين يک مطلب را عرض بکنيم که اين بزرگواران در فضاي چه سخن ميگويند؟ در فضاي مفهوم وجود سخن ميگويند نه در فضاي حقيقت وجود. سخن جناب صدر المتألهين اين است که در فضاي حقيقت وجود ماهيت به عين وجود موجود است. اينها ميگويند که ما دو تا مفهوم داريم يک مفهوم ماهيت و يک مفهوم وجود. معناي مصدري وجود و مفهوم وجود که اينها به عين هم موجودند. اين خيلي هنر چنداني نيست. نجات از اشکال فرعيت است که إنشاءالله بايد در جلسه بعد توضيح بدهيم.