درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1401/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 20/02/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل هفتم، إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 20/02/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 90جلسه 90

 

موضوع: اصالت وجود

 

«فإن قلت: هذه الملاحظة أيضاً نحو من أنحاء وجود الماهيّة، فالماهية كيف تتصف بهذا النحو من الوجود أو بالمطلق الشامل له مع مراعات القاعدة الفرعية في الاتصاف؟ قلنا: هذه الملاحظة لها اعتباران:» الحمدلله در بخش فصل هفتم بعد از براهيني که براي اثبات اصالت وجود جناب صدر المتألهين اقامه فرمودند در مقام ثاني به اشکالات و در مقام ثالث هم به تفصّيات و رهايي از اين اشکالات دارند مي‌پردازند و واژه تفصّيات را هم تعمّداً بکار گرفتند براي اينکه واقعاً اين اشکالات پاگير بود و اجازه حرکت را بعضاً نمي‌داد. به هر حال بزرگاني از اين قوم مثل جناب حکيم سهروردي هم سکان‌داري اين قضايا را داشتند و ادعاي اين حرف‌ها و لازم بود که جناب صدر المتألهين با اين قدرت و قوّت بيايد گرچه فرمايشات جناب محقق طوسي و همچنين استاد مرحوم جناب صدر المتألهين مرحوم ميرداماد هم در اين رابطه کارساز بود که الآن جناب صدر المتألهين حتي از آنها هم کدهايي مي‌دهند که نشان از صلابت يک تفکر است. وقتي بزرگان و اعاظم بر يک امر تأکيد اصرار دارند نشان از قوّت و غناي آن نظريه علمي است.

اين اشکال مطرح شد و پاسخش هم بيان شد، اما اين پاسخ به همراه خودش يک «إن قلت» و «قلت» را دارد و آن اين است که به هر حال با توجه به تحليلي که شما به لحاظ هستي‌شناسي و شناخت وجود و ماهيت داديد ديگه اتصاف ماهيت به وجود هيچ وقت نمي‌تواند صورت درستي را با خود داشته باشد معنا ندارد با توجه به اصالت وجود ما بياييم بگوييم که ماهيت متصف است به وجود حالا يا در خارج يا در ذهن، در هر دو وعاء اين اتصاف قابل قبول نيست چرا؟ چون ماهيت در هر دو وعاء موجود است در يک وعاء به وجود خارجي موجود است و در يک وعاء هم به وجود ذهني موجود است اما در هر دو وعاء اين ماهيت به تبع وجود موجود است ما نمي‌توانيم واژه اتصاف را بکار ببريم اينجا.

اين «إن قلت» را دارند با ملاحظات و نگرش‌هاي اعتباري حل مي‌کنند. اصل اين اشکال را ما ديروز خوانديم به جواب رسيديم که إن‌شاءالله امروز اين را ملاحظه خواهيد فرمود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، در فصل هفتم درست است که عنوانش اين است ولي مسير مسير اصالت وجود است. لذا در همان جا هم برهان آوردند و چون آوردند بله. وقتي گفتند که در همين فصل هفتم عنوان همين بحث غناي وجود بود.

پرسش: ...

پاسخ: اين يعني چه؟ اين فصل هفتم عنوانش اين است که «في انّ حقيقة الوجود لا سبب لها بوجه من الوجوه» اين أيضا أيضاهايي که شما الآن اينجا مي‌بينيد «و أيضا يلزم ان يکون غير الوجود متقدم علي الوجود» پاييني‌ها اينها همه‌اش ناظر به اصالت وجود است و براهيني راجع به اصالت وجود است که ما اينها را خوانديم که اينها به اين انگيزه بيان شده است. درست است که اين‌جوري هست بعد در نهايت يک عنوان شريفي هم هست که مطلب شريفي است که حالا إن‌شاءالله امروز باز به آنها هم توجه داريم. آنچه که الآن در اين «إن قلت» و «قلت» مطرح است اين است که با تحليل وجودشناسي که بين ماهيت و وجود ارائه شد و روشن شد که ماهيت هرگز نمي‌تواند متصف به وجود باشد اين سخن که بياييم بگوييم عقل به تقدم وجود در خارج فتوا مي‌دهد عقل به تقدم ماهيت در ذهن فتوا مي‌دهد اين سخن جاي نقد پيدا مي‌کند که اگر در ذهن ماهيت بخواهد مقدم بر وجود باشد همه آن حرف‌ها مي‌آيد چرا؟ چون بالاخره وجود پيدا کرده است. چون وجود پيدا کرده بحث اتصاف مطرح است بحث قاعده فرعيت مطرح است و امثال ذلک.

اين «إن قلت» را دارند. اين «إن قلت» دارد يک مسيري را باز مي‌کند آقايان که اين مسير اصلاً يک تحول وجودي است که در حکمت اتفاق افتاده که حالا إن‌شاءالله با بياني که حضرت استاد اينجا دارند ما آن را مي‌خوانيم و اين تحول منظورمان اين است که واقعاً حکمت متعاليه چه جايگاهي را پيدا مي‌کند؟ در پرانتز اجازه بدهيد مطلبي را عرض بکنم که براي دوستان خوب است که هر از گاهي ببينيد مکتب مثل مکتب اسلام مکتب تشيع اگر يک مکتب به اصطلاح علمي است که بخواهد در عرصه اجتماع حضور پيدا بکند و اظهار نظر بکند و از مواضع فکري خودش دفاع بکند قطعاً بايد که براساس يک نظام علمي جلو برود. الآن ما اصلاً فقه نداشتيم اخلاق نداشتيم يعني علم فقه، علم اخلاق، علم کلام، اگر اين را نداشتيم پاره‌اي از مسائل بودند ولي هيچ کدام از اينها قدرت علمي براي مکتب ايجاد نمي‌کرد يک کسي ممکن است يک حرفي بزند نظري بدهد. ولي اين علم کلام است علم فقه است علم اخلاق است علم فلسفه است که مي‌تواند از اين مکتب به درستي صيانت کند پاسداري کند دفاع بکند و بعد براي اثباتش اينجا. و الا شما اينجا اين علوم را برداريد علم فقه را برداريد علم مجموع اين روايات، مجموعه آيات و روايات، اين آيات و روايات در قالب يک مدل علمي که علم اخلاق علم فلسفه علم کلام علم فقه و نظاير آن مي‌آيد و قابليت دفاع پيدا مي‌کند قابليت تبيين پيدا مي‌کند و قابل ارائه مي‌شود.

اين مطلب اول. پس اگر يک مکتب بخواهد در عرصه اجتماع حضور پيدا بکند و از خودش حيثيت تبييني و ارائه داشته باشد و دفاع بکند و صيانت بکند از خودش بايد در قالب علمي باشد شما اگر اين حيثيت‌هاي علمي را از اين اسلام و مکتب تشيع برداريد يعني علم فقه، علم اخلاق، علم فلسفه، اينها را برداريد مجموعه‌اي از آيات و روايات هستند که هيچ نمي‌شود کاري‌اش کرد. يک فردي يک حرفي. اينها بايد در قالب علم باشد. اين يک مسئله. يک مطلب. مطلب دوم

پرسش: ...

پاسخ: مکتب يعني مجموعه‌اي که همه حيثيت‌هاي اعتقادي اخلاقي احکام و امثال ذلک را با خودش دارد مکتب اسلام. مکتب اسلام.

پرسش: ...

پاسخ: دين يک جلوه‌اي از يک مکتب است. الآن مکتب مارکسيست يک مکتب است.

پرسش: ...

پاسخ: مکتب عرض مي‌کنم يک به اصطلاح مانيفست علمي است که در آن مانيفست و در آن نظريه مجموعه مطالبي که مرتبط با يک مسئله کنار هم قرار گرفته براساس يک نظام علمي ارائه شده است. اين در حقيقت مي‌تواند اگر گفتيم يک مکتب ديني است بايد لوازم آن مکتب ديني از جهت اينکه مثلاً احکام دارد، حِکَم دارد اخلاقيات دارد و امثال ذلک حفظ بشود. حالا که گفتيم مکتب مارکسيست آن هم يک مکتبي است با خودش يک حيثيت‌هاي علمي دارد که اين حيثيت‌هاي علمي خودش را در يک نظامي قرار داده است در ويژگي مکتب، ويژگي بارز يک مکتب اين است که نظام‌مند است علمي است قابل استناد است داراي مدرک است داراي بنيان‌هاي علمي است.

الآن سخن اين است که الآن ما مکتبي داريم بنام مکتب اسلام مکتب تشيع. اين مکتب مجموعه‌اي است که به تعبيري به کتابت رسيده است به سقف رسيده است داراي مدرک است آن چيزي که قابليت سندي پيدا کرده مي‌گويند مکتب، چون به کتابت رسيده به ثبت رسيده است سند دارد. الآن اسلام و مکتب تشيع داراي مکتب است اين مکتبيتش را از کجا گرفته؟ از اينکه آنچه را که در درون اين مجموعه وجود دارد را به يک نظام علمي مبدّل کرده و براساس آن شيوه و منهجي که در آن مکتب وجود دارد مطالب در حقيقت اين مطالب مستندي است مطالبي است که به ثبت رسيده است و به کتابت رسيده است.

حالا اين مطلب اول است. مطلب ثاني اين است که اين علوم هستند که اين مکتب را به سامان مي‌برند و اگر علوم نباشند ما مکتبي نداريم. الآن کتاب و سنت اين کتاب و سنت بدون علم فقه بدون علم کلام بدون فلان، مکتب که نيست. بله، يک حقائق وحياني را خداي عالم به انسان عطا فرموده است چه در قالب کتاب چه در قالب سنت اما مکتب به معناي اينکه اين مجموعه به کتابت رسيده به سند رسيده مستدل و مبرهن شده تنظيم شده تدوين شده قابل ارائه شده اين نيست و اين ويژگي‌ها باعث شده است که در حقيقت اسلام به لحاظ منابع خودش به حيثيت مکتبي برسد که اگر اين علوم و اين توان‌مندي‌هاي علمي، علم کلام، علم فلسفه، علم فقه، علم اخلاق و ساير علوم نباشد ما مجموعه‌اي از منابع وحياني داريم اما اينها به ثبت نرسيده مدرک نشده حکم نشده و امثال ذلک.

اما سخن اين است که اين علوم‌اند که يک مجموعه دانشي را تبديل مي‌کنند به يک مکتب. اما سخن اين است که اين علوم براي اينکه يک علوم غني و قوي باشند مسئله مي‌خواهند که هر چه اين مسائل کلان‌تر مهم‌تر اساسي‌تر و بروزتر باشد آن مکتب کارآمدتر است چرا؟ چون اين مطلب از علومي ارتزاق مي‌کند که آن علوم در متن خودش يک سلسله مسائلي را دارد که عرض کرديم هر چه آن مسائل قوي‌تر باشد آن مکتب کارآمدتر است حالا از باب نمونه خودمان در فلسفه چون الآن کار مي‌کنيم الآن مسائلي که ـ دقت بفرماييد! ـ مسائلي که از زمان حکمت مشاء در فلسفه وجود داشت در زمان صدر المتألهين اين مسائل چندين برابر بزرگ شد بزرگ شد و مسائلي پيدا کرد که آن مسائل خوب توانست جامعيت پيدا بکند و کارساز باشد. شما ملاحظه بفرماييد همين بحث اصالت وجود بحث تشکيک، بحث امکان فقري بحث وجود رابط اين دسته از مباحث کلان چقدر فلسفه را غني و قوي کرده است و چقدر دست ما را در حوزه جهان‌بيني و هستي‌شناسي باز گذاشته است و چقدر قابليت دفاع را براي اين مکتب زياد کرده است.

بحث امکان ماهوي کجا و امکان فقري کجا؟ بحث علّيت کجا بحث تشأّن کجا؟ بسياري از مباحث را جناب صدر المتألهين به عنوان مسائل فلسفي هم به روز کرد ـ درود خدا بر او باد ـ هم با موقعيت علمي اين‌گونه از مسائل مثل اصالت وجود، اصالت وجود في الجمله در نزد مشائين وجود داشتند همان‌طور که الآن ملاحظه مي‌فرماييد و اما يک مسئله فلسفي نبود به عنوان اصالت وجود. به عنوان تشکيک مسئله نبود. مطالبي بود اما ايشان تبديلش کرد به مسئله. موضوع برايش آورد محمول برايش آورد احکامي و مطالبي و امثال ذلک. اين مسائل باعث شد که چه بشود؟ که فلسفه در آن بُعد هستي‌شناسي و جهان‌بيني با يک بنيان قوي‌تري به صحنه آمد و الآن ما در حوزه جهان‌بيني دستمان خيلي باز است. خيلي قدرت داريم به جهت اين. امروزه هم بايد اين مسائل را زياد کنيم. هر چه اين مسائل جديدتر بروزتر غني‌تر باشد اين علم رشد مي‌کند. هر چه مسائل کمتر باشد اين علم ضعيف‌تر است. اينکه مي‌بينيد مرحوم سيد در عروه بسيار تلاش مي‌کرد جايزه تعيين مي‌کرد که اگر کسي يک مسئله فرعيه بياورد اين به جهت اين است که غناي علمي فقه در همين مسئله است.

مرحوم سيد براي اينکه مسئله يعني بحث‌هاي فقهي يعني علم فقه را به کمال برساند نيازي به مسئله داشت. مسائل در زمينه‌هاي مختلف حالا مسائل طهارت بود نجاست بود مسئله حلال و حرام بود صحيح و فاسد بود و امثال ذلک. پس دقت کنيد اين را آقايان ما براي اينکه يک مکتبي مثل مکتب اسلام را مکتب تشيع را کارآمد بکنيم نياز داريم به اينکه به لحاظ علمي او را غني بکنيم چون ما اگر اين مسائل را در قالب‌هاي علمي نداشته باشيم مي‌شود همين کتاب و سنت که بسيار شريف و عزيزند منبع هستند اما مکتب نيست. اين منبع بايد تبديل به مکتب بشود و مکتب شدنش نيازمند به اين است که در قالب‌هاي علمي ارائه بشود. وقتي مي‌رويم به سراغ قالب‌هاي علمي، علم فقه، علم کلام، علم فلان، مي‌بينيم که هر چه مسئله غني‌تر قوي‌تر و بروزتر باشد اين کارآمدتر است.

الآن مسئله کلامي ما يک زماني قدرت مباحث کلامي ما در مقابل جبريه، اشاعره، مفوّضه، کراميه و ديگر نحله‌هاي کلامي خيلي قوي بود خوب کار مي‌کرد. الآن ما مباحث کلام جديد را داريم مسائلي که الآن اضافه شده به بحث‌هاي کلامي، همين مباحث کلام جديد است که ناظر به بحث‌هاي روز است. آيا حالا اين مباحث واقعاً صبغه کلامي، چون کلام عبارت از دانشي است که مربوط به ذات الهي و اوصاف الهي و افعال الهي باشد آيا اين‌گونه از مسائل هم مي‌تواند کلامي تلقي بشود يا نه، حالا اين يک بحثي است که در اصطلاح جديد بايد راجع به آن صحبت بشود ولي ما از آنچه که امروز مي‌خواهم عرض بکنم جدا نشويم پس مکتب اسلام الآن ما مي‌خواهيم بگوييم که مکتب اسلام کارآمد است. کارآمد است يعني چه؟ يعني در هر حوزه‌اي که هست حوزه اخلاق، حوزه فقه، حوزه احکام، حِکم، حوزه فلسفه، حوزه معارف، حوزه تفسير، مي‌تواند حرف بزنيم. الآن در حوزه تفسير خدا رحمت کند مرحوم علامه را. خدا حفظ کند حاج آقا را، اين الميزان و تسنيم به حدي رسيده که تفسير را به يک مکتب تبديل کرده مکتب يا مدرسه تفسير قرآن به قرآن. آدم دستش باز است با اين مطالب و مسائلي که در تفسير آوردند غناي اين بحث ما را در حقيقت به جايي مي‌رساند که بتوانيم بگوييم مکتب است و از اين جايگاه مي‌توانيم مسائل اجتماعي و امثال ذلک را حلّ و فصل بکنيم حالا اين حل و فصل مسائل هم به جاي خودش محفوظ است. ولي بالاخره با غنايي که در حوزه تفسير براي ما ايجاد شده در حوزه فلسفه ايجاد شده در حوزه مسائل اخلاقي ايجاد شده اين غنا مي‌تواند چکار کند؟ در حوزه مسائل اجتماعي جامعه اسلامي اداره نظام و خيلي از مسائل را حل کنيم.

پس ما نياز داريم مسائلي را در اين علوم بيافزاييم که اين مسائل، مسائل کلان هستند و اين مسائل باعث مي‌شوند که آنچه را که به عنوان حدوث روز هست ايام وقايع روز هست اين است. «و اما الحوادث الواقعة» آنجا «فارجعوا فيها الي روات احاديثنا» درست در بيايد. حاج آقا مي‌فرمودند که ما سال‌ها در بحث بيع معاطاتي بحث مي‌کرديم اقتصاد ما همين بيع معاطاتي است. آقا، بيع معاطاتي درست است يا نه؟ ما الآن ميليون‌ها نفر ميلياردها نفر دارند بيع معاطاتي مي‌کنند درست هست يا نه؟ ما چقدر بحث مي‌کرديم راجع به همين بيع معاطاتي. کارمان هم بود ولي آيا الآن مسائل اقتصادي اينهاست؟ اين هم مسئله تورّم، مسئله رمزارز‌ها و خيلي از مسائل اينها الآن باعث شده که از فقه جلو بشوند از فقها جلوتر بروند. اتفاقاتي که ما در مسائل اقتصادي امروز داريم و الآن نمي‌توانيم راجع به آن اظهار نظر بکنيم براي اينکه فقه ما از اقتصاد عقب افتاده است. در يک زماني بازار و فقه هم کار مي‌کردند صاحب مرحوم شهيد صاحب لمعه متاجر نوشت مرحوم شيخ هم مکاسب نوشت مشکلات روز اقتصادي آن وقت را براساس متاجر و مکاسب حل مي‌کردند. اما ما امروز الآن چه داريم؟ واقعاً در بسياري از مسائل نه اينکه به لحاظ آن کليات و اصول و قواعد دستمان نباشد، ولي قدرت تحليل و اجتهاد در اين مسئله نيست. ذهن بايد کارآمد باشد مسئله بايد داشته باشيم مسئله پول، مسئله تورّم، مسئله ارتباط. مسئله تجارت الکترونيک. اينها بايد به عنوان يک مسئله اقتصادي وارد حوزه فقه بشود فقهاء راجع به آن اظهار بکنند تا وقتي مسئله شد علم غني مي‌شود علم که غني شد مي‌تواند جامعه را اداره کند مثل علم طب، علم طب است که جامعه را اداره مي‌کند. مجموعه اطلاعات که نمي‌شود علم بايد باشد بايد مکتب در بيايد تبديل به يک نظام علمي بشود کتبي بشود و امثال ذلک.

پس ما نيازمند به مسائلي هستيم که اين مسائل در درون علم راه پيدا کند و نظام علمي پيدا بکند و وارد مکتب بشود. من با يک صاحب‌نظري در اين زمينه صحبت مي‌کردم در جلسه ديروز بود رفته بودم به همين نيت رفتم که بگويم آقا، ما الآن مسئله متأسفانه نداريم و شما از جايگاه جهاني مي‌توانيد براي حوزه‌هاي علميه مسئله ايجاد بکنيد. شما الآن ملاحظه بفرماييد در بحث محيط زيست. الآن آبي که در ترکيه مي‌رود عراق را اين‌جوري انجام مي‌دهد با ايران اين‌جوري انجام مي‌دهد اين همه ريزگردها اين همه اينها چيست؟ آيا مسئله آب مسئله خاک مسئله هوا و امثال ذلک مي‌شود مثلاً در ايران مثلاً يک اتفاقي بيافتد ما بياييم بگوييم آقا، اين کار انجام بشود اين برود برخي از کشورها را آسيب بزند مي‌توانيم اين کار را بکنيم؟ يا اين حرام است. اگر انسان عالماً و عامداً يک کاري بکند که اين باعث اين بشود که نظام به تعبير اکوسيستم محيطي از بين برود. دست زدن به اينها حرام است. کار غير کارشناسي در باب خاک، آب، هوا، چه مکافاتي مردم عزيز ما در همين خوزستان در سال گذشته در تابستان واقعاً داشتند؟ چه مکافاتي طفلکي‌ها داشتند؟ به هر حال بخش قابل توجهي اينها را دين و تقيد به مسائل ديني نگه داشته. نظام نگه داشته.

پرسش: ...

پاسخ: ببينيد اينها مسئله جهاني است که در مسائل جهان ما اينکه مي‌گوييم مسئله ايجاد بکنيم يعني همين. وقتي مسئله ايجاد کرديم اين مسائل باعث مي‌شود که جامعه جهاني متوجه آن بشود. ما به يک سلسله مسائل جهاني نياز داريم تا وحدت جهاني اتفاق بيافتد که وحدت جهاني اتفاق افتاد بسياري از اين مسائل حل حتي اين بزرگوار مي‌گفت که بسياري از دولت‌ها اصلاً نمي‌فهمند که چنين فجايعي دارد ايجاد مي‌کند. بله، دانشگاه‌ها مراکز علمي بعضي از نهادهاي مرتبط مي‌فهمند اما همه نمي‌فهمند.

من وقتي اين مسئل را خدمت حضرت آقا مطرح کردم، فرمودند که ببينيد اسلام از آن وقتي که آمد فرمود «من قتل نفسا فکأنّما قتل الناس جميعا» و برعکس اگر کسي ... نفساً ... يعني چه؟ يعني شما حالا فکر نکنيد که حالا در ايرانيد در عراقيد در افغانستانيد نه! اگر يک نفر را ببينيد اين نگاه جهاني اسلام را حاج آقا دقت فرموديد چه دارد نگاه مي‌کند! مي‌گويد از آن روزي که آمده گفته «من قتل نفسا فکأنما قتل الناس جميعا» اين تفکر يعني چه؟ يعني تفکر جهاني. بعد فرمودند اين انحصار به مسئله قتل و احياء ندارد هر اتفاقي که باعث بشود جامعه و افراد جامعه استفاده بکنند مثلاً بحث ثبات، بحث آگاهي، آگاهي نسبت به مسائل علمي، مسائل ديني و امثال ذلک گويا اينکه همه انسان‌ها. اگر ما چنين من اتفاقاً مي‌خواستم راجع به اين مسئله بحث بکنم که قرآن کتاب جهاني است اين يعني چه؟ اينها خيلي ... قرآن کتاب جهاني است همه ما مي‌گوييم قرآن «للعالمين نذيرا» و فلان است. اما اين يعني چه؟ اين عملاً وقتي وارد حوزه معرفتي مي‌شود چه اتفاقي مي‌افتد؟ که همه جوامع اگر ببينيد همه جوامع نسبت به اين‌گونه از مسائلي که احکام عامّ و جهاني است وارد بشود شما نگاه کنيد چه وحدتي ايجاد مي‌شود چه همگرايي ايجاد مي‌شود، چه رفاقتي بين آحاد جامعه فرقي هم بين اين جامعه و آن جامعه نخواهد بود. اينها مسائل جهاني است که اين مسائل اگر وارد يک علم بشود علم را جهاني مي‌کند. شما اگر مسئله‌اي را که کوچک باشد در علمي وارد بکنيد آن علم حلّش مي‌کند ولي وقتي يک مسئله يعني موضوع جهاني آمد و تبديل به يک مسئله شد وقتي آنجا حل شد در تمام اين «قتل نفسا فأکنما قتل الناس جميعا» اين بايد براي جامعه ما مثل روز روشن بشود و از اينجا به جوامع ديگر منتقل بشود.

ما الآن مسائلي را داريم همين‌طور مسئله هستي‌شناسي نمونه بارزش همين مسائلي است که از جناب صدر المتألهين به ما رسيده است ما با داشتن اين مسائل کلاني که جناب صدر المتألهين در مسئله هستي‌شناسي و جهان‌بيني براي ما آورد خيلي سطح ما را بالا برده، اما همچنان ما نياز داريم همچنان ما نياز داريم تا مسائل جهان‌بيني ما تقويت بشود. مسائل کلامي ما تقويت بشود. الآن بحث شرور، مصائب که خيلي الآن اشکال مي‌کنند که آقا، خدا در اين مصائب آيا چه نقشي دارد؟ آيا خداي عالم در اين مصائب، در اين شرور حضور دارد يا ندارد؟ اگر دارد چگونه است؟ اگر ندارد چگونه است؟ ما دستمان خالي است.

پرسش: ...

پاسخ: سال‌ها و قرن‌ها مسئله ثنويت که مبدأ خير، مبدأ شر وجود داشت بود. الآن چون بحث مبدأيت را از عالم برداشتند طبعاً اين‌گونه از مسائل کمرنگ شده در حقيقت. بنابراين ما الآن نيازمنديم حالا ما اين ... وسيعي بود يک مقدار وقت ما را هم گرفت ولي جا داشت که دوستان راجع به آن فکر کنند که ما براي اينکه مکتبمان را کارآمد بکنيم بايد علوممان را قوي کنيم. براي اينکه علوممان را قوي کنيم بايد مسائل کلان و قوي و غني وارد صحنه بکنيم. براي اينکه مسائلمان را قوي و غني کنيم بايد بزرگاني بيايند که موضوع‌شناس باشند مسئله‌شناس باشند وارد بکنند اين مباحث را. مسائل کوچک و خورد که حلّ و فصلش دشوار نيست و در مکتب خيلي نقش‌آفرين نيست. عرض مي‌کنم يک مسئله‌اي مثل تشکيک، يکي از مسائل فلسفي است. يا يک مسئله‌اي مثل اصالت وجود، خيلي مي‌تواند در نظام فکري دخيل باشد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، مکتب جامع است که اينها را دارد. مکتب يعني آن چيزهايي را که در مسير فکري يک مجموعه‌اي هست نظام‌مند شده با تنظيم با تدوين و علمي شده داراي منهج مستقل را ارائه کرده است. ما اين «إن قلت» را جواب بدهيم «إن قلت» چيست؟ فرمودند که «فإن قلت: هذه الملاحظة» اينکه شما بياييد در ذهن بياييد بگوييد که عقل مي‌آيد مي‌گويد که در ذهن ماهيت متصف به وجود مي‌شود اين براي ما قابل تأمل است چرا؟ چون ماهيت در هيچ وعائي نمي‌تواند متصف بشود. ماهيت چه در خارج باشد چه در ذهن باشد براساس اصالت وجود در حقيقت از وجود انتزاع مي‌شود. وقتي انتزاع شد موقعيت موصوفي به آن او دادن قابل دانستن و او را متصف به وجود دانستن در هيچ وعائي پذيرفته نيست نه وعاء عقل و نه وعاء خارج. «فإن قلت: هذه الملاحظة أيضاً نحو من أنحاء وجود الماهيّة» ولو در ذهن باشد. «فالماهية كيف تتصف بهذا النحو من الوجود» يعني وجود ذهني «أو بالمطلق الشامل له» مطلق وجود يعني چگونه ماهيت مي‌تواند متصف به وجود بشود چه وجود خارجي چه وجود ذهني که شامل اين نحوه از وجود بشود؟ چرا؟ چرا نمي‌توانيم؟ «مع مراعات القاعدة الفرعية في الاتصاف؟»؛ آن چيزي که باعث مي‌شود ما نتوانيم چنين اتصافي را و چنين ويژگي را براي ماهيت قائل بشويم قاعده فرعيت است. چرا؟ چون قاعده فرعيت مي‌گويد که اول بايد ماهيت وجود داشته باشد چون «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» اول بايد که ماهيت وجود داشته باشد بعد متصف به وجود بشود.

ماهيت معدومه که نمي‌تواند متصف به وجود باشد. حالا اگر مي‌خواهد وجود داشته باشد ما نقل کلام در آن وجود مي‌کنيم که اين وجود از کجا آمده است. اگر از اين طرف آمده باشد که دور مي‌شود. از قبل آمده باشد که تسلسل مي‌شود.

جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که ما اين ملاحظه را داريم براساس اعتبارات مختلف درست مي‌کنيم. يک وقت ما ماهيت را نگاه مي‌کنيم اما ماهيت به لحاظ وجود اعم از وجود خارجي و وجود ذهني نگاه نمي‌کنيم. ماهيت «من حيث هي» ماهيت ليسيده که «لا موجودة و لا معدومة» اين ماهيت چيست؟ مي‌گويند اين ماهيت نيازمند به قاعده فرعيت نيست. چرا؟ چون ما اين‌جوري اين را ملاحظه کرديم. اين ماهيت هم بحث واجد و فاقد داخلش نيست. نه فاقد وجود است نه واجد وجود است چرا؟ چون ما اين را اين‌گونه ملاحظه کرديم. چون اين‌گونه ديديم خالي از اين است تخليه کرديم.

«قلنا هذه الملاحظة لها اعتباران» اين ملاحظه‌اي که در ذهن آورديم ماهيت را دو تا اعتبار دارد «أحدهما: اعتبار كونها تخلية الماهية في ذاتها عن جميع أنحاء الوجود» يک نوع اعتبار اين است که بگوييم ما ماهيت ليسيده را کار داريم. ما به ماهيت ليسيده داريم اين حکم را مي‌دهيم. در اعتبار ماست در خارج البته حق با شماست. در خارج ماهيت از جايگاه وجود دارد انتزاع مي‌شود درست است ولي ما در اعتبار ذهني خودمان ماهيت به حمل اوّلي را داريم نگاه مي‌کنيم که منزه از وجود و عدم هست و هيچ چيزي در آن نيست. «أحدهما: اعتبار كونها تخلية الماهية في ذاتها عن جميع أنحاء الوجود».

اما لحاظ ديگر و اعتبار ديگري که باعث مي‌شود «وثانيهما: اعتبار كونها نحواً من أنحاء الوجود» بله يک وقت هم مي‌توانيم او را ملاحظه کنيم با اينکه با وجود حالا وجود خارجي يا وجود ذهني همراه است. «فالماهية بأحد الاعتبارين موصوفة بالوجود» در يکي از اين دو اعتبار متصف مي‌شود به وجود. آن اعتبار اوّلي چرا؟ چون اعتبار اوّلي هيچ چيزي ندارد، ماهيت ليسيده است. ماهيت ليسيده چون فاقد است مي‌تواند متصف بشود به وجود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، خالي هست. اما چون خالي هست عرض کرديم دو تا قاعده داريم يکي قاعده اين است که خالي باشد فاقد باشد چرا؟ اين فاقد است چون فاقد است مي‌تواند متصف به وجود باشد. اما اگر اين را موجوده دانستيم مفقوده دانستيم موجود بوده. وقتي موجود بود نمي‌توانيم فاقد بدانيم پس بنابراين ما دو تا اعتبار مي‌توانيم داشته باشيم.

پرسش: ...

پاسخ: «وثانيهما: اعتبار كونها نحواً من أنحاء الوجود،فالماهية بأحد الاعتبارين موصوفة بالوجود» به يکي از اين دو اعتبار متصف مي‌شود «وبالآخر» که متصف هست «مخلوطة غير موصوفة به» چرا غير موصوف است؟ چون دارد. شما براساس قاعده فرعيت اين دارد. چون دارد ديگه متصف نمي‌شود. اينجا جناب صدر المتألهين البته عرض مي‌کنم الآن واقعاً يک چالشي است وقتي شما آمديد يک تحول اين چناني ايجاد کرديد و ماهيتي که معقول اول بود آن را تبديلش کرديد به معقول ثاني که الآن مي‌خوانيم بخوانيم اين متأسفانه وقت هم اين يک اتفاق خيلي غريبي است. «علي أنَّ لنا مندوحة» براي ما يک راه چاره. مندوجه يعني يک راه چاره‌اي وجود دارد «عن هذا التجشّم»؟ از اين چالش و از اين سرشاخ شدن قواعد و ايجاد مشکل کردن. «حيث قررنا أنَّ الوجود» اجازه بدهيد فقط عبارت را بخوانيم ما نمي‌توانيم شرح را بخوانيم چون خيلي مطلب مهمي است. اين يک تحولي است که از مکتب مشاء به مکتب حکمت متعاليه داريم مي‌رسيم.

مکتب مشاء مي‌گويد ماهيت معقول اول است. براساس اين تحليل، وجود معقول اول شده است. اين تحول را خيلي بايد هوايش را داشته باشيم. اين تحول در فلسفه بايد جايگاه خودش را داشته باشد. «حيث قرّرنا أنَّ الوجود مفس ثبوت الماهية لا ثبوت شي‌ء للماهية» پس اين از حالت کان ناقصه به کان تامه رسيده و هليت بسيطه شده. «فلا مجال للفرعية هاهنا» اين همه قضايايي که ما در خارج درست مي‌کرديم «الشجر موجود الحجر موجود» همه‌شان تبديل شدند به قاعده بسيطه و کان تامه و امثال ذلک. «وكان إطلاق لفظ الاتصاف» اصلاً لفظ اتصاف «علي الارتباط الذي يكون بين الماهية والوجود من باب التوسّع أو الاشتراك» ما اصلاً اينجا را واژه اتصاف را نبايد بکار ببريم. شما که مي‌گوييد که ماهيت متصف به وجود شده يعني چه ماهيت متصف به وجود شده؟ يعني ماهيت اگر بخواهد قبلاً وجود داشته باشد که نقل کلام در وجود قبلي مي‌کنيم. بعداً بخواهد وجود پيدا بکند که لازمه‌اش اين است که اين قابل نباشد در حالي که شما مي‌گوييد ماهيت قابل است متصف است خيلي مشکل است. «و کان اطلاق لفظ الاتصاف علي الارتباط الذي يکون بين الماهية و الوجود» اين اطلاق از باب توسع يا اشتراک است.

«فإنّه ليس كإطلاقه علي الارتباط الذي بين الموضوع وسائر الأعراض» آيا وقتي که شما مي‌گوييد «الماهية»، «الشجر موجود» مثل اينکه بگوييد «الشجر مخضرة» که آنجا عرض و معروض است؟ خيلي فرق مي‌کند آنجا در حد بسيط است اينجا در حد مرکّب است. «فإنّه ليس کلإطلاقه» اطلاق وجود «علي الارتباط الذي بين الموضوع و سائر الأعراض» موضوع و ساير اعراض چگونه هستند؟ دو تا وجود داريم؟ يک وجود ماهيت و يک وجود عرض مثل معروض و عرض، جوهر و عرض اينها دو تا وجود است اما در «ما نحن فيه» که اتفاقاً حاج آقا دارند اين عبارت را حتماً در کتاب ملاحظه مي‌فرماييد هر وقت رابطه بين ماهيت با ساير اعراض باشد ما هيچ مشکلي نداريم ولي الآن چون رابطه بين ماهيت و وجود هست اين مسائل دارد پيش مي‌آيد.

«فإنّه ليس كإطلاقه علي الارتباط الذي بين الموضوع وسائر الأعراض» يک وقت ماهيت ارتباط پيدا مي‌کند با وجود. يک وقت ماهيت ارتباط پيدا مي‌کند با ساير اعراض. وقتي ارتباط پيدا کرد با وجود مسئله‌اش مسئله هليت بسيطه است و کان تامه است ولي وقتي ارتباط پيدا کرد با ساير اعراض، مسئله‌اش مسئله هليت بسيطه است کان مرکبه است. «فإنه ليس کلإطلاقه علي الارتباط الذي بين الموضوع و سائر الأعراض والأحوال بل اتصافها بالوجود من قبيل اتصاف البسائط بالذاتيات» مثلاً وقتي شما حالا مثالي که اينجا زدند مثل جنس و فصل. يا مثلاً فرض کنيد وقتي مي‌خواهيد کمِ را کيف را أين را اين‌گونه از مقولات عشر را که بسائط هستند تعريف بکنيد به اوصافي متصف مي‌کنيد که اين اوصاف براساس عرض و معروض نيستند بلکه يک حقيقت‌اند که در حوزه کان تامه‌شان شکل مي‌گيرد.

پرسش: ...

پاسخ: جنس و فصل عقلي مي‌شوند بله. «بل اتصافها بالوجود من قبيل اتصاف البسائط بالذاتيات لاتّحادها» ماهيت «به» ما حاج آقا اينها را سربسته خوانديم. اين را ما إن‌شاءالله بايد فردا باز کنيم و تمام مباحث را فردا ما کلاً روي همين متمرکز مي‌شويم و مطالبي که حاج آقا فرمودند را در کتاب إن‌شاءالله دنبال مي‌کنيم و يک اشاره‌اي هم به يک مطلبي که قبلاً خوانديم هست که إن‌شاءالله در جلسه بعد.