درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1401/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 18/02/1401 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج1موضوع: فلسفهکليدواژه: إشکالات و تفصّياتتاريخ جلسه: 18/02/1401 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعجلسه 88جلسه 88

 

موضوع: اصالت وجود

«إشکالات و تفصّيات و الجواب عنه باختيار أن الماهيۀ مع الوجود في الأعيان، وما به المعية نفس الوجود الذي هي به موجودة، بدون الاحتياج إلي وجود آخر»؛ همان‌طوري که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد يک حکيم براي اثبات آنچه را که مدعاي اوست هم به جهت اثباتي بايد تلاش بکند و براهين و ادله مورد نظر خودش را و شواهد و قرائن را کنار هم قرار بدهد تا مستقر بشود انديشه او و مدعاي او و هم اينکه اگر اشکالاتي هست شبهاتي يا حتي نقض‌هايي وجود دارد يا حتي اعتراضاتي وجود دارد به همه آنها بايد پاسخ بدهد تا آنچه را که مدعاي اوست اثبات بشود و بدون نقاش و خدشه باشد.

جناب صدر المتألهين بعد از اينکه براهين اصالت وجود را ذکر فرموده‌اند گرچه در خلال برخي از شبهات و اشکالات را هم مطرح فرمودند در يک عنوان جامعي تحت عنوان اشکالات و تفصّيات به مباحثي که احياناً مخالفين نظريه اصالت وجود دارند مطرح مي‌کنند مي‌پردازند و حالا تحت عنوان اشکال يا شبهه يا حتي دليل معارض و مخالف و امثال ذلک هر چه ما تلقي بکنيم مي‌تواند در منقّح کردن فضاي بحث به ما خيلي کمک بکند و جريان اصالت وجود را بر ما بيش از گذشته روشن بکند.

در جلسه قبل عرض کرديم که گرچه مسئله اصالت وجود يکي از مسائل فلسفه اسلامي هست اما اين مسئله در عرض مسائل ديگر نيست. ما بيش از صد مسئله در مسائل فلسفي داريم هر کدام از اينها مسائل فلسفي‌اند حالا با موضوع و محوريت وجود يا نظاير آن، اما هيچ کدام از اينها در قدّ و قامت اصالت وجود يا تشکيک نيست. لذا همان‌طوري که در بحث آيات برخي از آيات غرر آيات محسوب مي‌شوند در مباحث و مسائل فلسفي برخي از مسائل از غرر مسائل فلسفي‌اند و بحث اصالت وجود چون در همه مسائل رخنه مي‌کند نفوذ پيدا مي‌کند و جايگاه دارد و بدون او اصلاً هيچ مسئله فلسفي شکل نمي‌گيرد. طبيعي است که بايد با يک اهتمام بيشتري مسئله را در حقيقت رديابي بشود.

پرسش: ...

پاسخ: غرر يعني برتر و بزرگ‌تر. از غرر آيات که مي‌گويند يعني آن آيه‌اي که پيشاني است بزرگ است. غُرّه يعني همان پيشاني از غرر حالا باز هم مراجعه مي‌کنيم که دقيقاً معناي لغوي‌اش چيست و استعمالي که در اين خصوص مي‌شود منظور چيست که اينکه گفته مي‌شود از غرر آيات هست منظور چيست؟ و ما هم اين را داريم در مسائل فلسفي بکار مي‌گيريم مي‌گوييم که مسائل فلسفي همه در عرض هم نيستند برخي از غرر مسائل فلسفي محسوب مي‌شوند مثل مسئله اصالت وجود، يا مسئله تشکيک و امثال ذلک. جناب حکيم سهروردي که پرچمدار اصالت ماهيت هست و به شدت هم با اصالت وجود دارد معارضه مي‌کند ادله‌اي را ذکر مي‌کند که جناب صدر المتألهين آن ادله را در قالب شبهه اينجا دارد بيان مي‌کند يا در قالب اشکال مطرح مي‌کند. ديروز ملاحظه فرموديد جناب حکيم سهروردي اين‌طور مسئله را پايه‌ريزي مي‌کنند که اگر وجود بخواهد در خارج تحقق داشته باشد پس ماهيت قابل اوست ماهيت پذيرنده اوست و او صفت براي ماهيت است مثل اينکه مي‌گوييم شجر مخضرّه است مي‌گوييم شجر هم موجود است. اين خضرويت براي شجر يک صفتي است. اين وجود هم يک صفتي است. نسبت بين صفت و موصوف چيست؟ نسبت بين صفت و موصوف نسبت قابل و مقبول است. موصوف قابل است و صفت هم مقبول است. حالا اگر ما چنين ملاحظه‌اي داشتيم چنين ديدي نسبت به ماهيت و وجود داشتيم مسئله چگونه خواهد بود؟

حالا جناب صدر المتألهين در پايان اين بحث مي‌فرمايند که اصلاً چنين ملاحظه‌اي درست نيست چنين بينشي درست نيست ما نبايد نسبت بين ماهيت و وجود را نسبت موصوف و صفت يا قابل و مقبول بدانيم بله. اگر بخواهيم بدانيم فرض مسئله اين‌طوري که شما مي‌گوييد هست ولي حالا براساس اين شکل برهاني که جناب حکيم سهروردي پايه‌ريزي کرده‌اند دارند برهانشان را ذکر مي‌کنند و دو تا جواب بيان مي‌کنند که يک جواب را جواب متوسط مي‌دانند و جواب دوم را هم جواب نهايي و دقيق مي‌دانند اما اصل استدلال که مقام اول بحث است اين است که اگر وجود در خارج محقق باشد اين ماهيت نسبت به او مي‌شود قابل. همان‌طوري که اگر سفيدي بخواهد در خارج يافت بشود آن سفيدي که عرض است جوهر مي‌خواهد و معروض مي‌خواهد، بايد قبلش وجود داشته باشد. حالا اين ماهيت يا قبل از وجود موجود است يا بعد از وجود موجود است يا حين الوجود موجود است. از اين سه حال بيرون نيست.

اگر وجود بخواهد در خارج محقق باشد اين ماهيت يا قبل از وجود موجود است، يا بعد از وجود موجود است يا مع الوجود موجود است از اين سه حال خارج نيست «و التالي بأثرها باطل فالمقدم مثله» اين شکل قياسي است که ديروز تا اينجا ملاحظه فرموديد. جوابي که جناب صدر المتألهين دارند بيان مي‌فرمايند اين است که ما آن شقّ سوم را اختيار مي‌کنيم نه ماهيت قبل از وجود يافت مي‌شود نه بعد از وجود يافت مي‌شود بلکه ماهيت همزمان با وجود يافت مي‌شود معيت دارند. وجود ماهيت با وجود معيت دارد. حالا البته راجع به معيت يک صحبتي خواهيم داشت ولي مي‌فرمايند که ما اين نوع سوم را مي‌پذيريم.

بله، ماهيت اگر بخواهد قبل از وجود يافت بشود ما نقل کلام مي‌کنيم که اين وجود از کجا آمده؟ ماهيت قبل از وجود بخواهد يافت بشود اين موجوديتش از کجاست؟ اگر بگوييم از يک موجود قبلي است نقل کلام مي‌کنيم در آن موجود، و همين‌طور و همين‌طور. اين مي‌شود تسلسل. اگر بفرماييد که ماهيت بعدالوجود يافت مي‌شود پس يک وجودي بايد داشته باشد يک وجودي هم از ناحيه اين وجود عارض مي‌شود مي‌شود صاحب دو وجود. يک ماهيت بايد دو تا وجود داشته باشد. طبق قاعده فرعيت، اين وجودي که مي‌خواهد عارض بر ماهيت بشود بايد که «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» بايد قبلاً ماهيت وجود داشته باشد بعد اين ماهيت بيايد. در چنين فرضي لازمه‌اش اين است که اين ماهيت داراي دو وجود باشد.

در اين دو صورت، هم جناب حکيم سهروردي هم مجيب‌ها و جواب‌دهنده‌ها از جمله صدر المتألهين مي‌گويند که نه. نه ماهيت قبل از وجود موجود است و نه بعد از وجود.

پرسش: ...

پاسخ: مي‌گويند وجود قبل از ماهيت ما يک چيزي داشته باشيم بنام وجود که هيچ چيزي نباشد، اين را نمي‌شود گفت. اين را نمي‌شود گفت. فرمودند که «فحصل الوجود مستقلا دونها فلا قابليۀ و لا صفية» همين. اين جمله ناظر به اين است که اگر ما بخواهيم بگوييم اين وجود قبل از ماهيت يافت شده به فرمايش جناب عالي، اين وجود هيچ ماهيتي ندارد هيچ شيئي نيست ما يک چيزي داشته باشيم بنام وجود که هيچ چيزي نباشد اين را چيزي نمي‌شود گفت. بنابراين لذا مي‌گويند «الموجود إما واجب أو ممکن» که بايد حيثيت امکاني داشته باشد و بالاخره چيز ممکني باشد. مي‌رسيم به جوابي که بحث امروز ما است جناب صدر المتألهين مي‌فرمايند که بله، اين ماهيت نه قبل از وجود موجود است و نه بعد از وجود؛ بلکه موجوديت او به همراه وجود حاصل مي‌شود. اين به همراهي و معيت را مي‌خواهيم توضيح بدهيم امروز که ديروز نرسيديم توضيح بدهيم که مراد از اين معيت و همراهي چيست؟

جناب حکيم سهروردي يک تلقي از اين معيت دارد که براساس اين تلقي قطعاً امکان ندارد که اين‌دو تا باهم باشند چون ايشان هم براي ماهيت الآن دارد لحاظ وجود مي‌کند هم براي وجود لحاظ وجود مي‌کند لذا مي‌فرمايد که «فالماهية موجودة مع الوجود لا بالوجود فلها وجود آخر» پس بنابراين دو تا وجود براي ماهيت است. اين تلقي‌اي است که جناب شيخ شهيد مرحوم حکيم سهروردي دارند و براساس اين مي‌فرمايند که معيت هم نمي‌شود. يعني نه وجود قبل از ماهيت نه وجود بعد از ماهيت و نه با ماهيت.

مرحوم حکيم صدر المتألهين همين جا دارند يک خدشه‌اي وارد مي‌کنند مي‌گويند نه، اين معيت هست اما اين معيت معنايش اين نيست که دو تا وجود باهم بخواهند باشند نه! اين دو تا به يک وجود موجودند دو تا امر هستند يکي ماهيت و ديگري وجود، اما اين‌جور نيست که ماهيت هم يک وجودي داشته باشد وجود هم يک وجودي داشته باشد اين دو تا بخواهند باهم معيت داشته باشند اين درست نيست ولي ما مي‌توانيم يک نوع معيتي را فرض کنيم که اين معيت يعني يکي به برکت ديگري يافت بشود به عنايت ديگري يافت مي‌شود اين ماهيت وجود ندارد بلکه به وجود موجود است با وجود موجود است اين معيتي که ماهيت در سايه وجود پيدا مي‌کند سبب مي‌شود که ماهيت هم موجود بشود.

بنابراين اين سه فرضي که جناب حکيم سهروردي داشت يکي از فروض را ما مي‌پذيريم ولي يک توضيحي راجع به او مي‌دهيم نه وجود قبل از ماهيت است، يک؛ و نه وجود بعد از ماهيت است، دو؛ بلکه وجود با ماهيت معيت دارند و مراد از معيت نه يعني دو تا وجود باهم موجودند بلکه يکي وجود است و ديگري در سايه او يافت مي‌شود اين معيت مورد نظر حکيم صدر المتألهين است و از اين اشکال اين‌گونه تفصّي پيدا مي‌کند. چون بحث از «اشکالات و تفصّيات» است اين تفصّي اول است که جواب اول است.

پرسش: ...

پاسخ: حالا تعابير را ما بايد سعي کنيم تا حدي که ممکن است جوري بکار ببريم که مورد نظر ... خود اين تعابير بار فلسفي به همراه دارند و مسئله دارند. ما الآن بحث منشأ انتزاع و مابإزاء و اين حرف‌ها را نداريم. ما مي‌گوييم يک حقيقت داريم بنام وجود و ماهيت به واسطه همين حقيقت موجود است نه اينکه يک وجودي داشته باشد ماهيت و وجود هم کنارش باشد و دو تا باشند همين قدر کافي است. چون شما وقتي وارد مي‌شويد يک اصطلاح ديگري را ايجاد مي‌کنيد مثل «ما به الإنتزاع» و منشأ انتزاع، خودش يک ذهنيت فلسفي جديدي را مي‌طلبد.

حالا بگذاريد به همين مقداري که خود ايشان دارند مي‌گويند. «إشكالات وتفصيات: والجواب عنه» جواب از اين اشکال «باختيار» ما مي‌گوييم اختيار مي‌کنيم آن قسم سوم را. «باختيار أنّ الماهية مع الوجود في الأعيان» همين شقّ سومي است که شما گفتيد. بله ماهيت با وجود هست در خارج، چون در حقيقت جناب حکيم سهروردي از وجود وجود در خارج بسيار اعتراض دارد از اينکه وجود بخواهد در خارج يافت بشود به شدت ايشان پرهيز مي‌کنند. حالا که اين‌گونه هست پس ما در حقيقت مي‌خواهيم بگوييم که تأکيد کنيم که بله، وجود در خارج موجود است و اين موجود به موجوديت ماهيت آسيب نمي‌زند چرا؟ چون موجوديت ماهيت يک موجوديت مستقلي در کنار اين موجوديت نيست بلکه به عنايت اين يافت مي‌شود. «والجواب عنه باختيار أنّ الماهية مع الوجود في الأعيان» اما «وما به المعية نفس الوجود الذي هي به موجودة» ماهيت به وسيله اين معيت. ما معيت را مي‌پذيريم که شق سوم است اما توضيح داريم که اين معيت نه معيتي است که دو تا وجود باهم باشند بلکه يک وجودي است که يکي به سبب ديگري يافت مي‌شود. معيتي است که يکي به سبب ديگري «و ما به المعية» آن چيزي که ملاک معيت است اين ملاک معيت نفس وجودي است که اين ماهيت به وسيله اين وجود موجود است «بدون الاحتياج إلي وجود آخر» اين‌جور نيست که ما يک وجودي را اول بخواهيم براي ماهيت اثبات کنيم، يک؛ يک وجودي را هم براي وجود اثبات کنيم، دو؛ بعد بگوييم اين‌دو تا باهم موجود هستند.

مثل چه؟ ديروز هم مثال زديم مثل جنس و نوع يا جنس و فصل. الآن حيوان و ناطق اينها دو تا مفهوم‌اند دو تا ماهيت هستند اما در خارج به دو وجود موجود نيستند يک وجود است که اين يک وجود ملاک معيت است. وقتي وجود فصل تحقق پيدا کرد اين جنس هم با ملاک وجودي فصل تحقق پيدا مي‌کند ديگر جنس يک وجود مستقلي ندارد که با فصل به عنوان يک وجود ديگري بخواهند معيت داشته باشند. به تعبير مهم و صحيح در اينجا ملاک معيت آن نفس الوجود است که فرمودند «و ما به المعية نفس الوجود الذي هي» يعني ماهيت به وسيله وجود موجود «بدون الاحتياج إلي وجود آخر كما أنّ المعيّة الزمانية» معيت زماني «الحاصلة بين الحركة والزمان الذي حصلت فيه، بنفس ذلك الزمان» آقا، حرکت و زمان اينها باهم هستند يا نيستند؟ بله هستند. اينها که هستند اين معيتشان به چيست؟ معيتشان به زمان است. ديگه يک امر ديگري بنام ملاک معيت نيست. مثلاً ما دو تا حادثه ديروز تصادف ديروز تصادف امروز، ما دو تا حادثه داريم يکي مقدم است و ديگري مؤخر. اين تقدم و تأخر ملاکمان چيست؟ مي‌گوييم زمان است زمان ملاک تقدم و تأخر است. يعني چه؟ يعني يک حادثه‌اي ديروز اتفاق افتاد، يک حادثه‌اي امروز اتفاق افتاد اما يکي مقدم است و ديگري مؤخر چرا؟ چون ما ملاک تقدم و تأخر داريم که زمان است.

يک ملاکي هم هست که ملاک معيت است. در بحث حرکت و زمان، اين دو تا به گونه‌اي نيستند که دو تا وجود باشند مثل دو تا حادثه دو تا اتفاقي که در ديروز و امروز افتاد نه! دو امر هستند که ملاک معيت آنها به نفس زمان است و نه چيزي ديگر. چرا حرکت و زمان باهم متحدند چون زمان با حرکت عينيت دارد و اين عينيت وضعيت حرکت را مشخص مي‌کند. زمان مقدار حرکت است چون حرکت با زمان معيت دارند ما با وجود زمان حرکت را هم باهم داريم. اينجا هم همين‌طور است. اگر وجود و ماهيت بحثش به لحاظ معيت هست چون وجود را داريم اين وجود با خودش ماهيت را دارد. وجود شجر ماهيت شجر را دارد. وجود حجر ماهيت شجر را دارد ما لازم نيست ماهيت شجر و حجر را مستقلاً داشته باشيم بعد بگوييم که اين ماهيت شجر ماهيت حجر که موجود است وجود هم که دارد بعد بياييم اين دو تا را کنار هم به صورت معيت داشته باشيم نه. بلکه ماهيت شجر ماهيت حجر به عين وجود شجر و حجر موجود هستند.

الآن هم حرکت به عين زمان يافت مي‌شود. ملاحظه بفرماييد «كما أنّ المعيّة الزمانية الحاصلة بين الحركة والزمان» معيت زماني که حاصل است بين چه؟ بين حرکت و زمان. آقا، بين حرکت و زمان يک معيتي است. آيا ملاک معيت بيرون از اين دو تاست مثل مثالي که اتفاقي که حوادثي که گفتيم. حادثه ديروز، حادثه امروز، اينها چه هستند؟ اينها دو تا اتفاق هستند از همديگر جدا هستند ملاک تقدم و تأخرشان چيست؟ يک امري است بنام زمان که بيرون از اين دو تا است. اما در اصل حرکت و زمان، ملاک معيت بيرون از اين دو تا نيست بلکه به عين يکي از اين دو تا است. «کما انّ المعية الزمانية الحاصلة بين الحرکة و الزمان الذي حصلت فيه» که آن حرکت در زمان است «بنفس ذلك الزمان بلا اعتبار زمان آخر» اين‌جور نيست که حرکت يک زماني داشته باشد زمان هم يک زماني داشته باشد بعد اين دو تا زمان با يک زمان باهم متحد بشوند و معيت داشته باشند. «بلا اعتبار زمان آخر، حتي يكون للزمان زمان إلي غير النهاية».

پس بنابراين نسبت بين ماهيت و وجود از باب دو تا وجود نيستند که جناب حکيم سهروردي تلقي فرمودند. جناب حکيم سهروردي تلقي‌شان اين است که ماهيت يک وجودي دارد وجود هم يک وجودي دارد، اگر اين‌طور فرض بشود لازمه‌اش اين است که براي يک حقيقت دو وجود باشد «و التالي باطل، فالمقدم مثله».

پرسش: ...

پاسخ: که آن معيت است معيت بالزمان است يکي هم تقدم و تأخر است. اما جوابي که شايسته است و بايد چنين جوابي را از ابتدا داد و آن حذف ماده اشکال بشود. اصلاً تصور چنين اشکالي پيش نيايد اين است که جناب حکيم سهروردي نسبت ماهيت و وجود را نسبت قابل و مقبول و موصوف و صفت دانستند. در جلسه ديروز ملاحظه بفرماييد «منها ما ذکره صاحب ... ان کان الوجود في الأعيان صفة للماهية فهي قابلة» پس بنابراين در حقيقت اولاً صفت تلقي کردند نسبت بين صفت و موصوف اين است که صفت عارض است و موصوف معروض است. موصوف در حد جوهر است و صفت در حد عرض است پس دو تا وجود هستند. وجود عرض و وجود جوهر. ايشان مي‌فرمايند نه، اين‌جوري شما تلقي نکنيد به لحاظ قضايا همينطور است در ذهن همين‌ها نقش مي‌بندد الآن آن چيزي که در حقيقت چنين خلجاني ايجاد کرده است اين است که ما استفاده ذهني را مي‌خواهيم ببريم خارج. در ذهن واقعاً همين‌طور است وقتي مي‌گوييم «الشجر موجود» يکي موجود است يکي معدوم. يک قابل است يکي مقبول. اين شجر موضوع است و موجودٌ هم محمول بر آن است. اينها دو تا امر را به ذهن مي‌آورد. در مقام تحليل عقلي مسئله همين‌طور است اما اين مقام تحليل عقلي را به خارج بردن جايز نيست. حکيم دارد همين کار را مي‌کند. حکيم دارد خطکشي مي‌کند مي‌گويد آن چيزي که در ذهن به تحليل عقلي شما نشسته است درست است اما اين را از ذهن به خارج نياوريد، در مورد عرض و معروض واقعي مثل سفيدي و ديوار، بله بايد اول ديوار وجود داشته باشد سفيدي عارض بر آن بشود. اما در مورد موجوديت يک شيء اين‌جور نيست که يکي را ما وصف بدانيم و ديگري را صفت.

لذا جواب دوم اين است که به تعبيري حذف ماده اجتهاد است اينکه شما فرموديد يکي قابل است يعني ماهيت قابل است و وجود مقبول. اين سخن سخن ناتمام است. اين آقايان کم‌کم يک مقداري منقّح بشود مسئله اول در اين فضا. اجازه بفرماييد.

پرسش: ...

پاسخ: همان لغيره عرض است. همان سفيدي براي ديوار، سفيدي وجود ندارد؟

پرسش: ...

پاسخ: بله، همين‌طور است ولي اصل موجوديتش است. اگر موجوديت مستقل باشد مي‌شود موجوديت جوهري. اگر نه، مي‌شود عرضي. الآن وقتي شما مي‌گوييد درخت سبز است، اين خضرويت وجود ندارد. دارد و در سايه درخت موجود است اما در ارتباط ماهيت و وجود اين‌جوري نيست که ماهيت يک حد نقش عرضي داشته باشد. وارد جواب دوم مي‌شود که جواب اصلي و اساسي است که حذف ماده اشکال مي‌کند. مي‌گويد چه؟ مي‌گويد: «ثمّ إنّ اتصاف الماهية بالوجود أمر عقلي» اينکه شما گفتيد که وقتي ماهيت به وجود متصف مي‌شود پس ماهيت قابل است و وجود مقبول است مي‌گوييد اين در وعاء عقل درست است و در ذهن درست است اما در خارج اين‌طور نيست. «ثمّ إنّ اتصاف الماهية بالوجود أمر عقلي ليس كاتصاف الموضوع بسائر الأعراض القائمة به» به موضوع. مثل همين مثالي که الآن گفتيم. سبزي و خضرويت براي درخت عرض است اما اين عرض حقيقتاً موجود است ولي اين موجوديتش لغيره است ولي در باب ماهيت و وجود اين‌جور نيست که ماهيت حقيقتاً وجود داشته باشد و وجود هم حقيقتاً وجود داشته باشد. «ليس كاتصاف الموضوع بسائر الأعراض القائمة به، حتي يكون للماهية وجود منفرد ولوجودها وجود» بله اگر براي ماهيت يک وجودي بود بعد وجود بخواهد عارضش بشود بحث قابل و مقبول و صفت و موصوف مطرح بود ولي الآن سخن اين است که ماهيت اصلاً وجود ندارد مگر در سايه وجود. چون ماهيت وجودي برايش نيست مگر در سايه وجود، بنابراين اين مسئله پيش نمي‌آيد که ما تعداد داشته باشيم.

«ليس كاتصاف الموضوع بسائر الأعراض القائمة به، حتي يكون للماهية وجود منفرد ولوجودها وجود، ثمّ يتصف أحدهما بالآخر» بياييم بگوييم که ماهيت متصف مي‌شود به وجود. پس يک بار مي‌گوييم که «الشجرة مخضرّة» اينجا صفت و موصوف است اينجا ماهيت شجر متصف شده است به خضرويت و سبزي. اين کاملاً درست است، عرض و معروض است دو تا وجود هستند هيچ محذوري هم پيش نمي‌آيد. اول اتفاقاً بايد ماهيت وجود داشته باشد بعد خضرويت در او بيايد اين درست است. ولي اين مسئله در بحث «الماهية موجودة» متفاوت است که اين قضيه در وعاء عقل به صورت اتصاف و صفت و موصوف مطرح است اما در خارج اين‌گونه نيست. «بل هما في الواقع أمر واحد» در واقع يعني در خارج. در خارج يعني در مقابل عقل در مقابل ذهن. «بل هما» يعني ماهيت و وجود» در واقع يک حقيقت هستند «بلا تقدم بينهما ولا تأخر ولا معية» نه معيت است چون معيتي که شما مطرح مي‌کنيد در حقيقت دو تا وجود هستند که باهم يافت مي‌شوند نه! اين‌طور نيست لذا اين سخن مي‌خواهد بگويد که جواب اول ما يک جواب قطعي و نهايي نبوده چون معيت اصلاً ايشان مي‌گويد نه قبليت است نه بعديت است نه معيت.

اين صورتي که جناب حکيم سهروردي درست کرد، اين صورتي که ايشان درست کرد درست است، ما مي‌توانيم بگوييم قبل و بعد و معيت. مي‌گويد اگر وجود بخواهد براي ماهيت عارض بشود و ماهيت متصف به وجود بشود اين ماهيت يا قبلاً وجود دارد يا بعداً وجود دارد يا بالوجود موجود هستند. در حقيقت ايشان با اين ذهنيت مي‌شود تقدم و تأخر و معيت را درست بکند. ولي اگر ما آمديم و گفتيم که نه، ما اصلاً اين ذهنيت را پاک کنيد، ما دو تا وجود نداريم که بحث قابل و مقبول و صفت و موصوف را داشته باشيم. وقتي اين دوتا وجود برطرف شد ما يک وجود بيشتر نداريم طبعاً نه تقدمي هست نه تأخري هست و نه معيتي.

«بل هما في الواقع أمر واحد بلا تقدم بينهما و لا تأخر و معية أيضاً بالمعني المذكور؛ واتصافها» يعني اتصاف ماهيت «به» بالوجود «في العقل» است. در حقيقت آقايان اينجا ما مي‌توانيم بگوييم که اين اشکال منشأ آن خلط مفهوم و مصداق است خلط ذهن و خارج است. در ذهن بله، ماهيت متصف است به وجود اما در خارج اين اتصاف به معناي مصطلح نيست بلکه عينيت است و ماهيت بالوجود موجود است بالوجود موجود است نه اينکه معيت داشته باشد.

پرسش: ...

پاسخ: هر مسئله‌اي را ما بايد در جايگاه خودش ببنيم. اين مسئله جايگاه خودش را دارد اين مسئله جايگاه خودش را دارد. اين فضايي که الآن به عنوان شبهه و جواب، سؤال و جواب مطرح است داشته باشيم اين خلط‌ها آدم را از بين مي‌برد نگذاريد خلط بشود. ما الآن يک ميدان فلسفي داريم يک مسئله فلسفي داريم مي‌خواهيم اين را حلّش بکنيم. الآن آن را جلو نياوريد و آن اين است که اگر ماهيت بخواهد با وجود موجود باشد ببخشيد اگر وجود بخواهد در خارج محقق باشد نسبتش با ماهيت را بايد براي ما روشن کنيد. يا قبل از او وجود داشت يا بعد از او وجود داشت يا با او وجود داشته باشد. ما همين را داشته باشيم. اين تمام شد. اين يک مسئله است.

بعد مي‌رويم ببينيم که حالا مسئله بعدي که حالا شما داريد مطرح مي‌کنيد اين است. اگر وجود اصل است و ماهيت به عرض وجود موجود است، اين عرضيت را براي ما شرح بدهيد ما اين عرضيت را مي‌گوييم بالعرض است يا بالتبع است يا بالمجاز است اين يک بحث ديگري است اصلاً. ما نبايد اينها را باهم خلط کنيم. يک اتفاق خيلي مبارکي دارد مي‌افتد اينجا و آن بياني است که الآن جناب صدر المتألهين دارند از مرحوم محقق طوسي به عنوان مطلبي که در شرح اشارات فرمودند اينجا دارند مي‌آورند و اين چقدر زيبا گويا و صريح است در اينکه اينها قائل به اصالت وجود بودند و ماهيت را يک امر اعتباري مي‌دانستند اين بيان بياني است که جناب صدر المتألهين انتخاب کردند. اينها کد است اينها اگر کسي بخواهد ببيند که آيا مشائين قائل به اصالت وجود بودند اين است که از آن عبارت‌هاي مهم و شاهد قوي‌اي است براي اينکه اينها قائل به اصالت وجود بودند.

جناب محقق طوسي مي‌آيد مي‌فرمايد که ما به لحاظ هستي‌شناسي وقتي نگاه مي‌کنيم به هستي ممکنات مي‌بينيم که اين هستي ممکنات از واجب نازل شده است. واجب صادر کننده است و اينها از واجب صادر مي‌شود. بياييم ببينيم که چه چيزي از واجب صادر مي‌شود؟ اين مهم است. چه چيزي از واجب صادر مي‌شود؟ آنکه از واجب صادر مي‌شود، همان را اصل قرار مي‌دهيم و آنکه به طبع او مي‌آيد آن را در حقيقت يک امر اعتباري مي‌دانيم. هيچ ترديدي نيست که از واجب سبحانه و تعالي وجود اينها و هويت اينها صادر شده است و اين هويت چون با خودش ـ دقت کنيد! ـ و اين هويت چون با خودش ماهيت را داراست بنابراين دو تا شيء صادر نشده‌اند يک حقيقت صادر شده بنام وجود و ماهيت به تبع او دارد در خارج تحقق پيدا مي‌کند. به تبع او نه يعني وجود ديگري بلکه همان وجود وقتي تحقق پيدا کرد و صادر شد از مبدأ اول اين وجود با خودش يک ماهيتي را به همراه دارد که اين ماهيت ديگر به وجودي ديگر موجود نيست بلکه به همين وجود موجود است.

نگاه کنيد. نوع تحليل، نوع بيان متفاوت است اما آن چيزي که الآن از جناب محقق طوسي دارد نقل مي‌شود بسيار براي حکمت و حکيم گواراست که نوع نگاهي که ايشان دارد. مي‌گويد وقتي ما ممکنات را با مبدأ اول مي‌سنجيم مبدأ اول وجود را از آنها در حقيقت از واجب صادر مي‌شود ولي اين وجود چون با خودش ماهيت را دارد بنابراين ماهيت به تبع او يافت مي‌شود. اين تعبير بسيار تعبير صريحي است که جناب حکيم محقق طوسي و ديگراني که در فضاي حکمت مشاء داشتند تنفس مي‌کردند اين‌گونه اعتقاد داشتند. «وتفصيل هذا الكلام ما ذكره بعض الحافّين[1] حول عرش التحقيق:» که جناب حکيم محقق طوسي است در شرح اشارات در نمط ششم فصل 39 اين را حتماً ملاحظه بفرماييد. چه فرمودند؟ «من أنّه إذا صدر عن المبدء وجود[2] » دقت کنيد عبارت‌ها را. «إذا صدر عن المبدء» يعني واجب تعالي «وجود، كان لذلك الوجود[3] هوية مغايرة للأوّل، و» مغايرة لـ»مفهوم كونه صادراً عنه غير مفهوم كونه ذا هوية، فإذن هيهنا أمران معقولان:» ايشان دارند تحليل وجودشناسي مي‌کنند از اين اتفاق. وقتي يک موجودي از مبدأ صادر مي‌شود چيست؟ چه اتفاقي دارد مي‌افتد؟ يک مسئله اين است که اصل صدور، مفهوم صدور به هر حال اين واجب سبحانه و تعالي يک حقيقتي بنام وجود عالم، وجود آدم از او صادر مي‌شود. مفهوم صدور يک حقيقتي است که بايد به آن توجه کرد اما آنچه که از او صادر شده است حقيقتي است بنام وجود. ملاحظه بفرماييد.

«إذا صدر عن المبدء وجود كان لذلك الوجود هوية مغايرة للأوّل» يعني هويت امکاني غير از هويت واجبي است. اين هويت يک هويت محتاج است فقير است معلول است آن هويت غني است علت است و سبب است. «کان لذلک الوجود هوية مغايرة للأوّل ومفهوم كونه صادراً عنه غير مفهوم كونه ذا هوية» يک مطلب ديگر هم هست اين است که اين صادر شده است صدور يافته است مفهوم صدور را ما بفهميم، يک؛ و اينکه اين چيزي که صادر شده است غير از آن مبدأيي است که صادر کننده است، دو. اين دو تا مطلب. يک مسئله صدور فهميده بشود يکي اينکه صادر غير از مصدور و صادر شده است. «و مفهوم کونه» اين وجود «صادراً عنه» مبدء «غير مفهوم کونه ذا هوية» اينکه يک صدوري اتفاق افتاده است غير از مفهوم اين است که اين وجود امکاني ذا هوية است «فإذن هيهنا أمران معقولان:»

پرسش: هويت در اينجا به معني ماهيت است؟

پاسخ: حالا مي‌رسيم. هر دو است الآن هر دو بکار مي‌رود. هويت در اينجا هم به معناي «ما به الشيء هو هو» است هم به معناي ماهيت است يعني دو تا استعمال دارد، نه اينکه با يک استعمال بخواهد هر دو را بفهماند. اولاً آن چيزي که از او صادر شده است وجود است و اين هويت دارد. «فإذن» يک بار «إذا صدر عن المبدء وجود كان لذلك الوجود هوية مغايرة للأوّل» يعني وجود امکاني يک هويتي مغاير با وجود مبدأ اول دارد. «ومفهوم كونه» الوجود «صادراً عنه» مبدء «غير مفهوم كونه ذا هوية» آقا، يعني مسئله اينکه وجود صادر است غير از مسئله اصل صدور و مفهوم صدور است. «فإذن هيهنا أمران معقولان:»

پرسش: ...

پاسخ: مفهوم کون اين وجود «صادراً عنه غير مفهوم کونه» اين وجود. ببخشيد هر دويش به وجود مي‌خورد. «و مفهوم کون الوجود صادراً عن المبدأ غير مفهوم کون الوجود ذا هوية» ببينيد الآن اين چيزي که به عنوان صادر شده، دو تا جهت دارد يک جهت به خودش نگاه مي‌کنيم اين ذا هوية است يک جهت اين است که از مبدأ صادر شده که صدور را داريم معناي مي‌کنيم. پس يک مفهوم صدور داريم يک مفهوم صادر داريم که ذا هوية است. «فإذن هيهنا أمران معقولان: أحدهما: الأمر الصادر عن الأوّل، وهو المسمي بالوجود» اينها کدهايي است که ما بايد يادداشت بکنيم که اينها آقايان مشائين مثل حکيم محقق طوسي به اين صراحت مي‌گويد که «الأمر الصادر عن الأول» يعني مبدء اول «هو المسمّي بالوجود».

«والثاني: هو الهوية اللازمة لذلك الوجود وهو المسمي بالماهية» آن چيزي که لازمه اين دومي هست لازمه وجود هست دقت کنيد آقايان، اين لازم نه يعني مثل حرارت که لازمه آتش است اين لازم، لازم عقلي است. نه لازم وجودي خارجي. لازم عقلي يعني چه؟ يعني در خارج ما يک وجود بيشتر نداريم وجود شجر. اين ماهيت چيست؟ مي‌گويند لازمه حقيقت است و مراد از اين لازمه حقيقت يعني اينکه با او عينيت دارد و اتحاد دارد و ماهيت اوست. «و الثاني: هو الهوية اللازمة لذلک الوجود» دقت کنيد اين عبارت مرحوم جناب محقق طوسي است «و هو المسمي بالماهية، فهي» اين ماهيت «من حيث الوجود تابعة لذلك الوجود» آقا، ماهيت تابع وجود است. حالا اين تابعيت يعني چه؟ يعني يک وجود ديگري داريم که تابع آن است يا نه؟ ما يک وجود بيشتر نداريم بنام اصل وجود شجر و اين در حقيقت يک پرده‌اي است يک ظهوري است از او که اين تابعيت را بايد خوب معنا بکنيم إن‌شاءالله. «فهي» اين ماهيت «من حيث الوجود تابعة لذلک الوجود» چرا؟ براي اينکه «لأنّ المبدء» اين خيلي مهم است عبارت را ببينيد «لأنّ المبدء الأوّل» يعني واجب سبحانه و تعالي «لو لم يفعل شيئاً لم يكن ماهية أصلاً» اگر وجود شجر را خداي عالم صادر نمي‌کرد ماهيت شجر يافت مي‌شد؟ نمي‌شد. «لأن المبدء الأوّل» يعني واجب سبحانه و تعالي، اگر صادر نمي‌کرد چيزي را ايجاد نمي‌کرد «لم يکن ماهية اصلا» بعد هم تصريح مي‌کنند «لكن من حيث العقل يكون الوجود تابعاً لها لكونه صفة لها، انتهي» از اين روشن‌تر نمي‌شود گفت.

جناب حکيم محقق طوسي به صراحت تمام دارد مي‌گويد که اين به لحاظ عقلي تبعيت دارد نه به لحاظ خارجي. به لحاظ خارجي ما دو تا وجود نداريم يک وجود وجود، وجود شجر و ديگري وجود ماهيت شجر. بلکه تبعيت دارند و آن هم تبعيت عقلي است.

پرسش: ...

پاسخ: براي اينکه موضوع و محمول‌اند. اين قضيه است بله ... صفت و موصوف است اتصاف است. اتفاقاً خود همين باعث شده که جناب سهروردي اين حرف را در خارج بخواهد بزند. چون در حقيقت در ذهن دارد شکل مي‌گيرد و تابع است و عرض و موروض.

پرسش: ...

پاسخ: براي اينکه تا آن شجر نباشد که اين «موجوداً» يافت نمي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، درست است. شما مي‌خواهيد قضيه درست بکنيد قضيه را هم از خارج مي‌خواهيد بگيريد تطبيق بکنيد در خارج بايد همين باشد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، ببينيد مي‌گويد عقل اين تبعيت وجود از ماهيت را مي‌فهمد در ذهن مي‌آورد.

پرسش: ...

پاسخ: همان عقل چون مي‌فهمد براساس آن فهمش قضيه درست مي‌کند. ببينيد اين قضيه‌اي که درست مي‌کند براساس اين فهمش است. فهمش چيست؟ فهمش اين است که يک ماهيت هست در خارج اين ماهيت هم وجود دارد پس وجود تابع ماهيت شده است.

پرسش: ...

پاسخ: ما اگر مي‌خواهيم حرف اصيل خودمان را بزنيم مي‌گوييم که وجود اصيل است ماهيت به تبع او يافت مي‌شود اما حالا اگر اين حرف‌ها نباشد ما مي‌گوييم شجر در خارج موجود است. اين را مي‌خواهيم به صورت قضيه در بياوريم در عقل و در ذهنمان جاي بدهيم. مي‌گوييم: «الشجرة موجودة» که اين موجودة در حقيقت دارد مي‌آيد به عنوان اينکه محمول باشد تابع باشد چرا؟ چون اين تبعيت را در خارج ديده. در خارج مي‌بيند که اين شجر اينکه ماهيت شجري هست البته نه آن ذهن فلسفي دقيق. در ذهن فلسفي دقيق از باب عکس الحمل هستيم در حقيقت. وجود داريم همان‌طوري که الآن دارند بيان مي‌کنند به تبع او يافت مي‌شود ولي آن چيزي که الآن ذهن جناب حکيم سهروردي و ديگران به او مشغول شده اين است مي‌گويد همان‌طوري که شما سفيدي را روي سبزي را روي شجر مي‌آورد وجود هم به همان صورت روي شجر مي‌آيد.

پرسش: ...

پاسخ: بله ذهن است. از دوستان ... سلام عرض مي‌کنيم و همه دوستاني که در فضاي مجازي با ما همراه هستند خدا خير بدهد من از اسامي شريفشان غافل بودم.


[1] ـ هو المحقق الطوسي (قدس سره) في شرح الإشارات في الفصل التاسع والثلاثين في النمط السادس، عند البحث عن كيفية صدور الكثير عن الواحد ص175 من الطبع القديم.
[2] ـ شي‌ء (اشارات).
[3] ـ همان.