درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 18/12/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 18/12/1400

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 84جلسه 84

 

موضوع: احکام وجود /فصل هفتم/ مسلک اول

«و أيضا كان حصول حقيقية الوجود لتلك المقومات أيضا أقدم من حصولها لما يتقوم بها أي الوجود فيلزم حصول الشي‌ء قبل نفسه فدار الوجود على نفسه و هو ممتنع‌» همون طور که مستحضريد بحث در فصل هفتم از مسلک اول از جلد اول اسفار در باب احکام وجود است احکام وجود همون طور که بيان شد بعضي اثباتي و بعضي سلبي است و بخش قابل توجهي از اين مسائل ما رو در شفاف سازي حقيقت وجود کمک و راهنمايي مي کنه و خصوصا تفکيک فضاي وجود از ماهيت و بالعکس راه رو براي حقيقت شناسي اون گونه که هست فراهم بياره منظوري هست که ما که ميريم به سراغ واقع و هستي شناسي آيا هستي چيست و چگونه است اين قصه اگر روشن نباشه مي گيم واقع وجود هست ولي خب احکام وجود کدام هست که همين جوري بگيم که وجود فايده نداره بايد کام مسير کارش مشخص باشه و معلوم باشه که به کدوم سمت در اين روز خب برخي از احکام وجود بيان شد مثل اصالت مثل تشکيک مثل بساطت و امثال ذلک بيان شده است اما بله اکنون به فضاي دوستان رسيديم دوستان هم در فضاي مجازي ظاهرا مشکل اينترنت بود که الحمدلله برطرف شد سلام عرض مي کنيم است که در فضاي مجازي همراه هست خب يکي ديگر از احکام وجود در فصل هفتم بيان شده است و اين هستش که براي حقيقت وجود هيچ نوع سببي وجود ندارد نه سبب دروني و داخلي و نه سبب خارجي و بيروني نه سبب که عامل قوام باشد که جنس و فصل و ماده و صورت مطرح نه سببي که براي وجود اون ها باشد علل وجودي باشد به سه علت فاعلي و علت عرض کنم که غايي قابل توجه هست که ما بايد بدانيم که اين حکم از احکام وجود مال حقيقت وجود است نه مال مراتب وجود که هر مرتبه از مراتب وجود سبب نداشته باشد علت نداشته باشد علت فاعلي علت قاعده نداشته باشد حقيقت وجود است که چه حکمي دارد بعد از تحرير محل بحث وارد اين بحث ميشن که در حقيقت ادله و براهين و ذکر کنند برخي از ادله رو در جلسه قبل بيان فرمودند اما اين دليل که دليل دوري هستن بيان مطرح مي کنند که شايد با بيان ديگري قبل گفته شده هست مي فرمايند که خب شما تصور کنيد که يه مجموعه اي که مولف است مرکب است و محصول مقوماتي هست اگر اين او اون محصول و مرکب غير وجود باشد يه حالتي دارد و اگر وجود باشد يه حالت ديگه دارد اگر وجود باشد اون محصول حقيقت الوجود باشد اين الا و لابد به دور برمي گردد چرا چون اين حقيقت الوجود بايد چي بشه بايد متقن باشد قوام وجودي پيدا بکند تقوم پيدا بکند به چي به همين مقومات همين هايي که به عنوان اجزاي او هستن خب پس اين بايد قبل اجزاش موجود باشد و بعد از موجود بودن اين اجزا اين حقيقت وجود يافت بشود خب اين صورت مسئله عمو قوام دهنده حالا هر چي مي خواد باشه بالاخره تقرر ماهوي هست جنس و فصل ماده و صورت است يا حتي علل وجودي است علل پاييز فعلي خواهيد هر چي هر چيزي که قبل از حقيقت وجود بخواهد به عنوان مقوم يا اجزا تشکيل دهنده او باشد او بايد قبلش موجود باشد و التالي باطل المقدمه مثله چرا چرا و التالي باطل براي اينکه اگر حقيقت الجود متقن به اين ها هست پس اين ها قبل از حقيقت وجود نبايد وجود داشته باشن اگر حقيقت الوجود متقن به هاست و اينا مقوم وجود اگر اين ها مقوم وجود پس از يک طرف با حسي که قبل از وجود يافت مي شوند قبل از حقيقت وجود موجود باشن از اون طرفم ما ببينيم که حقيقت الوجود محصول کار ايناست حقيقت الوجود متقوم به همين مقدمات و اجزا است خب پس بايستي که بعد يافت بشود از اون طرف هم خود اين مقومات و اجزا وجود يعني مقدم باشن حقيقت اين همون دور است و اما اون دور ممتنع و محال خواهد بود لذا اين رو هم بايد جلوتر باشن حقيقت موجود اولين موجودي هست، لذا عمل شد حد وسط برهان ما همون اليت باشه يعني چي يعني به صورت قياس استثنايي ما اين جوري بره تقرير مي کنيم که اگر حقيقت الوجود متقوم به اين اجزا و مقومات باشد پس بايد که بعد از مقومات و بعد از اجزا شکل گرفت بگيرد در حالي که مقوم وجود بايد موجود باشد تا بتواند حقيقت وجود ايجاد کند بايستي که اين مقوم مقاومت الجود بايد بعد يافت بشود چون حقيقت الوجود منشا اين مقومات خواهد بود ديگه بنابراين اين مي شه دور مسرح حقيقت الوجود متقوم است به مقومات مقومات هم متقوم به حقيقت وجود اين همون دور است و اينا تقدم و شي علي نفسه است که به اصطلاح دور باطل است چرا دور باطل است چون محذور تقدم شي علي نفس است

سوال..................

جواب: خب الان ملاحظه بفرماييد اون چه که ما مطابق با متن داريم جلو مي آييم اين متن رو همراهي بکنيم اولين متن روشن بشه بعد حالا تغييرات مختلف مي تونه پيدا بکنه از جمله اون تقليد که الان شما فرماييد خود متن روشن بشه اون چه که باعث مي شود از جناب صدرالمتألهين و ممتنع ما ببينيم که ممکنه به خاطر چيه اون عبارت براي ما روشن بشه بعد ببينيم که چگونه مي تونيم تقليدش بکنيم عبارت ايشون اينه مي گه اگر حصول حقيقت ش متفرع و مقدمه متقوم به اين اجزا باشد يلزم که اين اجزا قبل يافت بشود در حالي که حقيقت الوجود است که اين اجزا را به اين مقدمات را ايجاد مي کند کند پس هم حقيقت الوجود متقوم به اين ها خواهند بود و هم اينا متقدم به حقيقت وجود خواهند بود خب اين دوره مصرح و باطلي هست اما چطور اين دور باطل است محذور دور رو مي گن تقدم شي علي نفسه خب تقدم و شي الان نفس چرا باطل است مي گن تقدم شي علي نفسه به اجتماع نقيضين برمي گردد و اجتماع زن با چرا چرا اشتباه نقيضه يعني حقيقت الجود هم بايد قبل باشد هم قبل نباشد هم قبل باشد چون اين مقومات و اين اجزا رو مي خواد ايجاد بکنه کند هم قبل نباشد چون اين حقيقت وجود متقوم به اين اجزا هستش پس هم بايد باشد و هم نبايد باشد اين همون اجتماع نقيضين است که مستعد خواهد بود بنابراين جناب صدرالمتألهين تا دور جلو آمدند تا امتناع دور جلو آمدند ولي ما يک گام جلوتر مي بريم به اول اولي و ابد البديهه داريم منتهي مي کنيم که استحاله اجتماع نقيضين خواهد بود چه روز خواب و حضور دوستاني که در فضاي مجازي همراه است

سوال...............

جواب: خب نه عبارت ملاحظه فرماييد يه وقت مي گيم وجود اجزا ندارد يه وقت مي گيم وجود سبب نداره خب خيلي فرق مي کنن خلاصه دو تا مولف بودن غير از سبب بودنه خلاصه دو حکم ديگه يعني هم فصل ششم بايد باشه فصل هفتم

سوال...............

جواب: اگر ما دو تا حکم داريم يه حکمي است که وجود مرکب از اجزا نيست يک حکم دومي است که وجود سبب ندارد حالا سبب داشتن مترتب بر اجزا داشتن از يه بحثي لذا الان فصل ششم ما نفي ترکيب رو گرفتيم اما نفي مطلق سببيت رو نگرفتيم سببيت بيروني هم علت فاعلي علت عرض غايي اينا که تو اون بخش اول نبود که لذا ايشون بفرمايد که به تعبيري که توي حقيقت وجود لا سبب بوجه من الوجود که در حقيقت اين است بنابراين فلسفه اين فصل هفتم اينه برهان مزه بفرماييد «و أيضا كان حصول حقيقية الوجود لتلك المقومات أيضا أقدم من حصولها لما يتقوم بها» تصور دور به آقايان بفرماييد حصول حقيقت وجود که مترتب بر اين مقومات باشد بايد اقدم، حصول حقيقت وجود نسبت به اين مقامات اقدم از حصول اين مقدمات است نسبت به چيزي که يه يتقوم به اين مقدمات ببينيد خب ما از يک طرف مقومات رو داري که مقومات تشکيل دهنده حقيقت الجن از يه طرف حقيقت الوجود متفرع و متقن به اين ها بخواهد باشد پس هم مقومات به حقيقت وجود وابسته است اين هم حقيقت الوجود به مقدمات وابسته پس اين همون دوره سري خواهد بود بله مقومات بله «و أيضا كان حصول حقيقية الوجود لتلك المقومات أيضا أقدم من حصولها لما يتقوم بها» يعني آقاي مقدمات مقومات به حقيقت وجود وابستن حقيقت الوجود هم به اين ها وابسته است پس هم مقومات بايد قبل باشن هم بايد بعد باشن حقيقت الوجود هم بايد قبل باشه هم بايد بد باشه حقيقت الوجود بايد قبل باشه چرا چون مقومات به تبع او يافت مي شو اينا شئون حقيقت وجود مقدمات پس حقيقت وجود بايد قبل باشه حقيقت وجود بايد بد باشه چرا چون حقيقت وجود تلک المقدمات است به خاطر اين مقومات داره شکل مي گيره ديگه از اون طرف اونا هم همين طور مقومات بايد قبل باشن چون اجزا هستن و مقوم بايد قبل از متقوم يافت بشود حقيقت الوجود اين مقومات بايد بعد باشن چون حقيقت الوجه است که اين مقومات رو ايجاد مي کند پس در حقيقت ما دو طرف محذور داريم هم حقيقت الجود بايد مقدم باشه هم اجزا بايد مقدم باشن اجزا بايد مقدم باشن چون اجزا تشکيل دهنده حقيقت وجود حقيقت الوجود بايد مقدم باشه چون اينا از شئونات حقيقت وجود خواهند داشت بود و بالعکس که نسبت به خود حقيقت وجود همين طور است «و أيضا كان حصول حقيقية الوجود لتلك المقومات أيضا أقدم من حصولها» مقدمات براي اون چيزي که همون حقيقت وجود که «لما يتقوم بها» به اين مقومات يعني بخواد اون حقيقت رو وجود مي خواست شکل بگيره به وسيله اين مقدمات خب اين جا چي اتفاق مي افته «فيلزم حصول الشي‌ء قبل نفسه» اين حصول شي رو ما مي تونيم بزنيم به خود حقيقت وجود مي تونيم بزنيم به مقومات حتي مقومات بايد قبل باشن چرا چون حقيقت الوجود بنا شد که متقابل به اين حقيقت و اينا باشه ديگه حقيقت وجود بايد مقدم باشه چرا چون اينا از شئون حقيقت وجود هست «فدار الوجود على نفسه و هو ممتنع‌» خب مي ريم بيشتر در تبيين و تشريح اين معنا هستند که حقيقت وجود نمي تونه سبب داشته باشه چون اگه بخواد سبب داشته باشه حالا چه سبب دروني که سبب بيروني که در نهايت لها ولا سبب الوجه من الوجود و هيچ به هيچ وجه نمي تواند نه سبب داخلي نه سبب خارجي سبب خارجي نه علت فاعلي نه علت غايي و نه موضوع هيچ کدام از اين ها نمي تواند نقش آفرين باشد سبب باشد براي عرض کنم که حقيقت وجود «فإذن حقيقة الوجود يستحيل أن يجتمع ذاته من أجزاء متباينة في الوجود» نتيجه از اون چه که استاد برهان بيان داشتيم اين معنا روشن مي شود که حقيقت وجود محال است که ذاتش از اجزا متباين در وجود شکل گرفت بگيرد اجزا متباين مثل ماده و صورت مثل جنس و فصل جنس و فصل در ذهن ماده و صورت در خارج اين ها نمي توانند اينا هم به دليل اينکه اجزا مقوم طبق بيان که الان عرض شد نمي توانند همينه که اگر اين ها غير وجود باشند چگونه غير وجود بخواد وجود ايجاد بکنه که اين را در جلسه قبل فرمودند لذا فرمودند که «يستحيل أن يجتمع ذاته من أجزاء متباينة في الوجود كالمادة و الصورة أو ينحل‌ إلى أشياء متحدة الحقيقة و الوجود» که ممکنه اجزايي باشن که اين اجزا همه وجودي هستن ولي منحل ميشن و در خارج متفرق هستن و بالجمله که در حقيقت پايان جمع بندي اين هست «و بالجملة يمتنع أن يتصور تحليل حقيقته إلى شي‌ء و شي‌ء» محال هست ممتنع است که تصور بشود تحليل حقيقت وجود به شي شي به وجه من الوجوه به هيچ وجه چون هر نوع به اصطلاح سببيتي بخواهيم براي وجود فرض بکنيم که اون سبب و اون علت بايد مقدم باشه اين تقدم محذور دور رو مي آفرينه محذور تسلسل ايجاد مي کنه محذور اجتماع نقيضين و نهايت و اين گونه از مسائل لذا به عنوان بالجمله فرمودند که در جمع بندي «يمتنع أن يتصور تحليل حقيقته إلى شي‌ء و شي‌ء» حالا اين دو تا شي خواه هر دو وجودي باشند خواه هر دو غير وجودي باشن خواه يکي وجودي باشد يکي غير وجودي فرقي نمي کند الي شان و شان ممکنه که اين بخواد باشه باز برهان ديگر باز برهان ديگر و اون برهان صرافت است اگر حقيقت الوجود صرف است صرف و شي که يا يتثنن و لا يتکرر حاج آقا در اشارات ايشالا مي خونم در اشارات اينجا يه فرقي رو بين فروغي هست بين ظرافت و وساطت بيان مي کند واجب سبحان تعالي هم صرف الوجود است هم بسيط است يک تفاوتي که بين صرف و بساطت موجود هست اين است که خب الشي ميت شي وجود باشد مي تواند ماهيت باشد ميت مفهوم باشد مفهوم وحدت مفهوم وحدت ديگه تکرار بردار نيست ديگه کلما فرض ثاني عاد اولا هر چيزي رو که به عنوان مفهوم وحدت بخواد شما دوباره فرض بکنيد همون مفهوم برگرده اگر درست تحليل بشه در مثال مثال فرض بفرماييد که حلاوت صرف الحوت صرف الحمزه صرف و رطوبت صرف اگر صرف يک شيئي رو شما تصور فرموديد ديگه هرج امر ديگري در همون حقيقت بخواد تصور باشه بر مي گرده به اون اول صرف حلاوت صرف الحله بگيد آقا تلاوت خرما حلاوت عسل حلاوت شکر فلان خب اينا صرف نيستن که چون اين در حقيقت تعينات اون صرف اين ها به افراد و مصاديق اون صرف هستن صرف حلاوه ديگه تکرار نمي شه هر چي که شما بخوايد به عنوان حلاوت باز تکرار کنيد بر مي گرده به همون اولي رضا کل ما فرض از ثاني ان اين صرف مي تونه براي وجود باشه مي تونه براي ماهيت باشه مي تونه براي مفهوم باشه ولي بسيط حقيقت که لازمه به وجود هست اين ناظر به واجب سبحانه تعالي هستش و فرق مي کنه حالا ان شا الله در اشاره وقتي رسيديم اون مطلب رو هم مي خوانيم تفاوت بين صرافت و وساطت که از استاد فرمودند حالا فرمايش استاد در اين رابطه تمام هست يا نيست اون جن مطلبي رو بايد اشاره بيان کنيم اين برهان ديگريست ها براي چي براي اينکه وجود سبب ندارد «كيف و صرف الحقيقة لا يتكرر و لا يتثنى» نه تکرار بردار است و نه تصفيه بردار هست به حسب اون حقيقت «كيف و صرف الحقيقة لا يتكرر و لا يتثنى بحسبها» به حسب اون حقيقت هستند هر حقيقتي صرفش تصوير بردار و تکرار بردار نيست اصل لاينا مثل ماده و سرعت اگر خارج باشه و لا ذهن اگه جنس و فصل باشه وا مطلق در نفس الامر در واقع چه اعم از ذهن و خارج اعم از ذهن و خارج اگر امر صرف تلقي شد اين ديگه نه تثنيه برمي دارد و نه تکرار برمي دارد چرا چون هر چيزي که بخواهد به عنوان دومي يا مکرر همون باشد هم بر مي گرده به همون اولي خب «و إذ قد علمت استحالة قبلية غير الوجود على الوجود بالوجود لاح لك أن الوجود من حيث هو متقرر بنفسه موجود بذاته فهو تقرر نفسه و وجود ذاته» خب همه اينا در شفاف سازي فضاي بحث و اين حکم که حکم عدم صلاحيت براي وجود است خيلي کمک مي کنه مي فرماييد مي فرمايند که وقت شما اين معنا رو کلا يافتي که چي که محال است چيزي غير وجود باشد و بخواد قبل از وجود يافت بشود اگر بخواهد يه چيزي غير وجود باشد و قبل از وجود يافت بشود اين يعني دور يعني تسلسل يعني اجتماع نقيضين چرا چون اگر غير وجود باشد و بخواهد بر وجود مقدم باشد پس خودش اول به وجود موجود هست که بخواد تقدم پيدا بکنه ديگه پس شما چطور مي فرماييد که غير وجود بر وجود غير وجود بال وجود بر وجود مي خواهد مقدم باشد که شدني نيست ديگه «و إذ قد علمت استحالة قبلية غير الوجود على الوجود بالوجود» اگر غير وجود بخواهد بر وجود بالوجود مقدم باشد اين ميشه محال غير وجود خب فرض کن ماهيت يا مفهوم اين اصلا موجود نيست تا بخواهد بر وجود تقدم پيدا بکند و سببيت ايجاد بکند «و إذ قد علمت استحالة قبلية غير الوجود على الوجود بالوجود لاح لك أن » حالا که اين را دانستي اين مطلب ديگه برات هويداست آشکار است؛ و موارد ديگه اي که برهاني که ما خونديم چون اين القدر علمت مي خوره به همه اون وهني که ما و اون ها خونده «و إذ قد علمت استحالة قبلية غير الوجود على الوجود بالوجود لاح لك أن الوجود من حيث هو متقرر بنفسه موجود بذاته فهو تقرر نفسه و وجود ذاته» خب چي بفرما مي خوان بفرمايند که هيچ عاملي در تقرر وجودي وجود نقشي ندارد او به ذات موجود است او متحقق به ذات هست ولاغير «لاح لك أن الوجود من حيث هو متقرر بنفسه» يعني ديگه به نفس موجود است اين تقرب ماهوي نيستا «هو متقرر بنفسه موجود بذاته فهو تقرر نفسه و وجود ذاته فلا يتعلق بشي‌ء أصلا بحسب ذاته» البته به حسب تعينات وجود سبب مي خواهد آقا آسمان و زمين به لحاظ وجودي سبب مي خواند ارض و سما سبب مي خواهد همه حقايق غير از واجب سبحانه و تعالي غير از حقيقت وجود غير از حقيقت الوجود الان بحث واجب و ممکن نيست حقيقت وجود اين حکم رو دارد بعد البته روشن مي شود که واجب چون حقيقت الوجود است بله الان ايشون بفرمايند که حقيقت الوجود «فلا يتعلق بشي‌ء أصلا» اين اصل نکره است در سياق نفي مفيد عموم است يعني هيچ سببي براي او نمي تونيم فرض کنيم حالا ميايم اسباب مي شناسيم مي شماريم «فلا يتعلق بشي‌ء أصلا بحسب ذاته» به حسب ذات وجود البته نسبت به حقيقت الوجود اما به حسب افراد چي تعينات چي از اون طرف البته سبب مي خواد «بل بحسب تعيناته العارضة» يعني يعني بدنت به حسب تعينات العارضه و تطورات لا له به اشيا فراوان سبب فاعلي مي خواد سبب مي خواد سبب ماهوي مي خواد سبب موضوع مي خواد و امثال ذلک در نهايت ما به چنين تصميمي مي رسيم که فالوجود؛ ولي پس بنابراين پس سببب مي خوان سراغش خب آخه وجود که مي خواد بيافرين در حد علت فاعلي هست الان زيد خدا مي خواد بيافرين خدا مي آفرينه ولي ماده و صورت مي خواد بنابراين حالا فرمايش شما از اون جهت که ماده و صورت رو هم خدا مي آفرينه درسته ولي بالاخره حق سبحانه تا حالا که مي آفرينه علت فاعلي است علت غايي هست ملت مادي مي خواد هم علت سوري بله يعني تو حسرت تعلق بله بله بله يعني فلايتعلق و اين وجود به شين اصلي به اثر ذاتي اما به حسب تعينات تعلق دارد

سوال...............

جواب: «فالوجود من حيث هو وجود» اون حقيقت وجود که ما اول فصل هم عرض کرديم که اين حکم مال حقيقت الوجود است وجود من حيث وجود آن هست نه وجود حيث تعينات و تطوراتي في الوجود و من حيث ها و وجود هي دارن تاکيد مي کنن که آقا اين حکم مال حقيقت الوجود است نه مال تعينات و اطوار اينا و حقيقت وجود در خارج هست بله چون خارجي عين موجود هستش ولي ما دو جور وجود در خارج داريم يه وجود به لحاظ حقيقت وجود داريم يه کم به لحاظ مراتبش داريم «فالوجود من حيث هو وجود لا فاعل له ينشأ منه و لا مادة يستحيل هي إليه» که اين استحاله بشه تغيير پيدا بکنه اين ماده به سمت وجود دو سه «و لا موضوع يوجد هو فيه و لا صورة يتلبس هو بها و لا غاية يكون هو لها ب» همه انحا سببيت رو الان اين جا بيان فرمودند علت فاعلي علت غايي علت علت صوري و موضوع که موطن و محل يک شي باشه همه اينا بيان شده است يک بار ملاحظه بفرماييد «فالوجود من حيث هو وجود لا فاعل له ينشأ منه و لا مادة يستحيل هي إليه و لا موضوع يوجد هو فيه و لا صورة يتلبس هو بها و لا غاية يكون هو لها» همه انحا سببيت که فرمودند بل هو بلکه نه تنها سببي براي حقيقت الوجود نيست او فاعل الفوائل است سس است غايت الغاي است همه آنچه که به فعليت ها و کمال برمي گردد واجب سبحانه تعالي اون ها رو دارد و اون ها يعني اون به اصطلاح فوائل ديگر ص آيات ديگر همه به تبعه و اراده اين وجود موجودند «بل هو فاعل الفواعل و صورة الصور و غاية الغايات إذ هو الغاية الأخيرة و الخير المحض الذي ينتهي إليه جملة الحقائق و كافة الماهيات فيتعاظم الوجود عن أن يتعلق بسبب أصلا» وجود شکوهمندتر و فرازمند تر از آن است که به چيزي تعلق داشته باشد اين مطلب آقايون خيلي شيرين و گوارا است در مسئله اين به لحاظ مقام ثبوت است در مقام اثبات هم خدا رحمت کنه مرحوم علامه و خدا حفظ کنه حضرت آقا رو که فرمودند نه تنها در مقام ثبوت خداي عالم به هيچ سببي نياز ندارد در مقام اثبات هم به هيچ چيزي نياز ندارد به هيچ دليل لذا فرمودند که اثبات وجود اولين مسئله فلسفي است همين که شما گفتيد که موضوع فلسفه موضوع فلسفه چي هست واقعيت واقعيت خب واقعيت واقعيت ميشه نمي شه خب پس واجب است خيلي حرف شيرين است که واجب صبحانه تعالي نه تنها در مقام ثبوت به هيچ سببي نياز ندارد در مقام اثبات هم خب در مقام اثبات ديگران برهان نظم مي گفتن برهان امکان و وجوب مي گفتن برهان حدوث و قدم بگفت به عنوان طبيعي همه او ده ها مقدمات تي مي شد ديگه ابطال تسلسل ابطال دور و خيلي از بحث ها تا برهان اثبات حق سخن تعالي باشد تو کتاب تبيين براهين اثبات خدا خدا حفظ کنه حضرت استاد رو اين مسائل آمده اما اين نکته که در فلسفه اسلامي در نهايت رشد فلسفه اينه خيلي مهمه شما به لحاظ فلسفي اگر بخواهيد براي واجب کنيد تا حالا استدلال و برهان اقامه بکنيد به هيچي نياز نداريد فقط کافيه بدون که واقعيت و واقعيت نمي شه که اين موضوع فلسفه است اين فقط هم که ما مي گيم نه که مي خوام مقدمه باشه اصلا مقدمه نيست اگر شما واقع را پذيرفتيد به تعبير رئاليست بوديد تمام شد خدا هست اوني که ايده آليست هست و اصلا معاذ لله هيچي رو قبول نداره خب او نه تنها خدا رو قبول نداره هيچي قبول نداره اما اون کسي که اصل واقعيت پذيرفته است اين بدون ترديد خدا هم همون است «و الخير المحض الذي ينتهي إليه جملة الحقائق و كافة الماهيات فيتعاظم الوجود» پس بنابراين وجود شکوهمندتر است عظيم تر و برتر از آن است تعلق به سبب اصلي چرا اذ قد انکشف روشن شد کشف شد يعني شما ديگه به عقل شهودي رسيديد بر اساس اين براهين و گفت قدش اين واژه ها خيلي شيرين ها از قد يه وقت مي گن که هست بر ذهن شما الان مي گن ديگه نه اين مسئله کاهش بسيار شفاف شد کشفي شد «أنه لا سبب له أصلا لا سبب به و لا سبب منه و لا سبب عنه و لا سبب فيه و لا سبب له» که غايت باشد همه اين ها را بيان کنند بر اساس ما چي خونديم آقايون اين جا گفتيم که «لا فاعل له ينشأ منه و لا مادة يستحيل هي إليه و لا موضوع يوجد هو فيه» پس فاعل مافي يعني سبب مافي نمي خواد سبب مو من نمي خواد سبب ما به نمي خواد «إذ قد انكشف أنه لا سبب له أصلا لا سبب به و لا سبب منه و لا سبب عنه و لا سبب فيه و لا سبب له» منه مي خوره به علت فاعلي عنه مي خوره به علت مادي فيه به اون موضوع له و هم به علت غايي «و ستطلع على تفاصيل هذه المعاني إن شاء الله تعالى» ان شا الله که بحث ها تو بحث هاي الهيات و مع الأخص روشن تر خواهد شد.