درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 15/12/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 15/12/1400

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 82جلسه 82

 

موضوع: احکام وجود

 

بحث پيرامون فصل ششم از فصول ابتدايي مسلک اول در باب احکام وجود بوده است با عنوان «في أن الوجودات هويات بسيطة و أن حقيقة الوجود ليست معنى جنسيا و لا نوعيا و لا كليا مطلقا» که هر نوع عموميت مفهومي و ماهوي از حقيقت وجود سلب شده است حقيقت وجود متشخص به ذات است تعين ذاتي دارد و به ذات متحقق است اصيل است و از هر نوع کليت و عموم و شمولي منزه است بله اگر يک کليتي عيني و خارجي باشد که از او به کلي سعي اي ياد مي شود خب اين کمال وجودي است يک حقيقتي است که اصيل است اما از حالت وسع و کاملي دارد که اين ها را اصطلاح بر اساس حالا اگر ما موصل افلاطوني رويا ارباب انواع و امثال ذلک بيم بپذيريم اونا کلي سعي اي هست که متصل به ذات تحقق به ذات دارن شمول اون ها هم شمول عيني و خارجي است نه شمول ذهني و ماهوي يا مفهومي اون کلي يک کلي ديگه ايست که جنسش با جنس کلي مفهومي جداست در منطق ما مي خوريم که مفهوم يا جزئي يا کلي جزئي يم و فرض صدق علي کثير کلي لينت فرض و صدقه علي کثير کلي بر پنج قسم است کليات خمس جنس و نوع فصل عرض خاص عرض عام که در همين فصلي که ملاحظه فرموديد ما به اصطلاح نفي اون نسبت به اصل وجود فتوا داديم و گفتيم وجود نمي تواند جنس باشد نوع باشد فصل باشد و طبعا عرض خاص و عرض عام هم نخواهد بود بر اساس اين از هر نوع عموميت و کليتي هم مسلوق است و جداست و اين ها در حوزه وجود نيستند ما در حقيقت دو حوزه معرفتي پيدا کرده ايم يک حوزه معرفتي که متعلق به وجود است و از او احکامي رو مثل اصالت مثل تشکيک مثل بساطت انتزاع مي کنيم يک هم حوزه ماهيت است که خب احکامي رو مثل جنس فصل نه کلي عرض عام عرض خاص داي موارد بحث امروز ما نکاتي است که از استاد در اشارات فصل ششم ياد کردند که برخي از اون ها قابل توجه است برخي را ما در اثنا تدريس بيان داشتيم و روشن شد که نگاهي که استاد برند چيه اون روح قضيه اين هست که ما حتما بايد ذهن فلسفي مون رو به سمتي معطوف بداريم که کام وجود رو از ماهيت به لحاظ احکام جدا بکنيم که ما جوهر وجود رو بخوايم بشناسيم اين نيست چون که جوهر وجود شناختش فقط و فقط شهودي است معرفت شهودي مي تواند جوهر وجود را به نفس بياورد و منتقل بکند اما اگر کسي يک معرفت شهودي پيدا نکرد نه قدرت اين را ندارد و طبعا از راه احکامش بايد او رو بشناسه يکي از احکامي که براي وجود هست همين بساطت است در اشاره اول که فرمودند در صفحه سيصد و هفتاد و نه داريم اشارات فصل ششم رو مي خونم و يکم بساطت و عدم ترک که در اين فصل مطرح است خب اين که مي گن وجود بسيط است آيا مراد حقيقت وجود است يا مفهوم وجود خب جناب متلين اين تفکيک رو به صورت واضح داشتن و در فرمايشات برخي از بزرگان ما مثل مرحوم خواجه و امثال ذلک خيلي اين مسئله به صورت شفاف نيامده استاد اين جور دارن مي نويسند که يکم صفحه سيصد و هفتاد و نه اگر جناب آقاي بندي اين صفحه رو بيارن در صفحه سيصد و هفتاد و نه اين است که بساطت و عدم ترک که در اين فصل مطرح است مربوط به حقيقت وجود است نه مفهوم آن بنابراين استناد مرحوم خواجه نصير الدين طوسي در تجريد و مرحوم علامه در شرح آن به اعم بودن وجود براي اثبات وساطت آن از باب خلط مفهوم و مصداق خب ما اگر آمديم و گفتيم که وجود بسيط است ديگه بايد از عموميت و کليت و شمول و اينا ديگه کام منصرف باشيم ديگه نمي شه بگيم که هم وجود بسيط است هم وجود اعم است شامل است عموميت و کليت مال مفهوم است يا مال ماهيت است ولي وجود ديگه عموميت و مفهومي نداره لذا فرمودند مباحث مفهومي وجود نظير بحث از مفهوم هوم بودن و ماهيت نبودن آن يا مشترک معنوي بودن به مفهوم وجود از مبادي تصوري است که حالا ملاحظه خواهيد نبود اين اشاره اونايي بود که در اين رابطه ملاحظه فرمودند يه بحثي رو تحت عنوان اشاره دوم دارن که ما قبل داشتيم که مسائل فلسفي دوم سه قسم است يک دسته از مسائل فلسفي به گونه اي هستند که اصل موضوع علم در حقيقت مرتبط است مسئله مسئله فلسفي است ولي به لحاظ موضوع با موضوع علم داره برابري مي کنه موضوع علم چيه وجود هستش خب موضوعي که الان مسئله اي که الان ما داريم چيه بساطت هست خب موضوع اين مسئله که از وجود بسيط با اصل موضوع علم داره برابري مي کنه مث وقت مي گيم که الوجود و اصيل الوجود به اصطلاح الوجود ماسوق خارجيه يا المساوق الوحده اين موضوعي که براي اين مسائل وجود دارد با موضوع خود علم برابر است موضوع علم چي شد موضوع علم بعد از اينکه واقعه مشخص شد که وجود هست مي گيم الوجود به ماها و موجودات يا وجود وجود موضوع علم هستش خيلي خوب اگر وجود موضوع علم هست اومديد به عنوان يک مسئله فلسفي گفتيد که الوجود اصيل اين موضوع مسئله شما عين موضوع علم خواهد بود در ما نفي هم مسئله همين طور است وقتي مي گيم الوجود بسيط اين موضوع اين مسئله با موضوع علم برابري مي کند همون طور که مي گيم موضوع فلسفه وجود هست اين جا هم مي گيم که الوجود و بسيط خب از استاد در اين اشاره دوم اومدن گفتن که مسائل مسائل فلسفي سه دسته اند يک دسته مسائلي هستند که موضوعات اون ها عين موضوع علم هست مثل چي مثل الوجود و اسيران الجود بسيط وجود مشوق خارجيه و امثال ذلک دوم مسائل فلسفي چنان که قبل بيان شد به سه دسته تقسيم مي شوند قسم اول مسائلي هستند که موضوع آن مسائل با موضوع علم فلسفه يگانه است و قابل تعدد بوده و کثرت خارجي را تحمل مي نمايد مانده اصالت وجود يا مسابقه آن باش خب موضوع دوم موضوعي است که مسائلي نوع دوم مسائلي وجود دارد که موضوع اون ها عين موضوع فلسفه است لکن تعدد پذير نبوده ببينيد وقتي مي گيم که الوجود مشکک با الوجود و سيلان چه فرقي مي کنه هر دوي اين ها به لحاظ فلسفي مسئله فلسفي ان يک هر دوي اين ها به لحاظ موضوع موضوعشون وجود دو تفاوت در اين است که در اولي که مي گيم الوجود و اصيل الوجود بسيط اين وجود شامل اصل حقيقت وجود و همه مراتب و تعدد و کثرت هاي اوست ولي نوع دوم که مي گيم الجود مشکک اين به لحاظ موضوع گرچه موضوع فلسفه است اما اون تعدد و کثرت رو در خودش ندارد يه وقت الوجود مشکک يعني اصل حقيقت وجود مشکک است نه هر مرتبه و هر مرتبه از آن بنابراين پس ما يک نوع ديگري از مسائل فلسفي داريم که به لحاظ موضوع عين موضوع علم هست اما با تعدد و تکثر همراه نيست قسم دوم مسائل يا مسئله ايست که موضوع آن عين موضوع فلسفه است لکن تعدد پذير نبوده هرگز کثرت مصداق را تحمل نمي کند اينم قسم سوم هم مسائل تقسيمي فلسفه است الجود و اما واجب او ممکن الجود حادث او قديم خب موضوع اين مسائل چيه وجود هستش که وجود عين موضوع خود علم هست موضوع مسئله عين موضوع علم هست اما تفاوت اين است که موضوع علم حقيقت واحد است الوجود اما اين ها مسائل به اصطلاح ترددي هستن در مباحث فلسفي مسائل تقسيمي وجود که موضوع آن قسمي از اقسام موضوع فلسفه است مانند مسئله علت و معلول قوه و فعل ذهني و خارجي و امثال ذلک خب اين هم اشاره دوم يک نوع مسئله ديگه اين هستش که اگر آمديم گفتيم اين قابل توجه است اين مسئله آقايون اگر آمديم گفتيم که الوجود و اصيل الجود و بسيط خب اين قابل توجه است که ملاحظه بفرماييد از نوع اول نه از نوع دوم و سوم نه از نوع اول که موضوع مسئله ما به عين موضوع علم هست و با وحدتش وحدت دارد و با کثرتش کثرت دارد مي پذيرد خب اين بساطت مال وجود هست يعني چي الان وجود واجبي سبحانه و تعالي بسيط است خب بله آيا وجود شجر و حجر هم بسيط اند آيا وجود شجر و حجر داراي تکثر تعدد و ترکيب نيستن قطعا به لحاظ ماهيت کثرت دارن ماده و صورت دارن ديگه خب ماده و صورت کثرت داره ترکيب داره ولي ماده و صورت مال چيه مال ماهيت اين اشيا هست اشجار و احجار ارض و سما است نه به لحاظ وجود وجود اون ها بسيطه بله اون وجود بسيط شجر و حجر اون وجود به لحاظ مرتبه اش به گونه اي است که وقتي شما ماهيت شجري و حجري اخذ مي کنيد اين ماهيت ها کثرت دارن مرکبند از جنس و فصل و امثال صالح پس اين مال وجوه خيليا اين خلط اتفاق افتاده حاج آقاي دو تا اشاره ديگه هم دارن مربوط به اين که بعضي ها آمدند و گفتند که وجود در حقيقت مرکب است براي اينکه در خارج مرکب از ماده و صورت است در حالي که ماده و صورت مرتبط با ماهيت است جنس و فصل شده ماده و صورت بله شما وقتي شجر رو به لحاظ ماهيت بررسي مي کنيد جسمي دارد جنسي دارد به نام جسم و فصلي دارد به نام نامه ميام خيلي خب اين تقرر ماهوي اوست در خارج هم اين به صورتشون به شرط ظهور مي کند ماده و صورت اما ماده و سرعت ويژگي ماهوي عرض کنم که شجر هستش والا به لحاظ وجودي اين بسيط است خب اگر آقايون اگر اين برهان تا کجا ما رو مي بره اگر گفتيم الوجود و بسيط تا آخر با اين باد باد باشيم يعني حتي اگر رسيديم به وجود هيولا اونجا هم حکم مي کنيم به وساطت همون طور که اون جا هم حکم کنيم به اصالت همون طور که اون جا هم حکم مي کنيم به خارجيت مسابق با خارج ات يا مسابق با وحدت احکامي که با عين وجود همراه است زن مثل مسابق با وحدت مسابق با خارجيت و امثال ذلک اصالت وساطت هم تو همين رتبه در حقيقت داره ارزيابي ميشه و آنچه را که ما از وساطت وجود مي فهميم اين است که وجود بسيط است چه کل حقيقت وجود و چه مراتب وجود حالا اين جا مسئله است اين جا تشکيک نجات بخشنده است يعني شما بفرماييد که وجود واجبي هم بسيط است و وجود ممکني امکاني شجر و حجر هم بسيط است بله به همون قطعه به همون اصلي که گفتيم وجود اصيل است وجود الله سبحانه و تعالي اصيل است البته او وجود بذات دارد ضرورت اوليه دارد و وجود ممکنات اون هم اصيل اند اما ضرورت ذاتي دارن نظرات ذاتيه دارن اين آقايان خيلي اصطلاحاتي که گوارا و بايد ما اينا رو دستمون باشه وجود واجبي سبحان تعالي اصيل است البته اصالت او بضرورت ازلي است وجود شجر و حجر هم اصيل است اما به ضرورت ذاتيه اين ها در حقيقت تعيين مراتب داره مي کنه وساطت هم با همين تراز جلو مياد وساطت مال وجود است وجود بسيط است اصل حقيقت وجود چه مراتب وجود خب اما همون طوري که مراتب وجود به لحاظ قوت و ضعف به لحاظ نقص و کمال مراتب دارند به لحاظ بساطت هم عرض کنم که قوت و ضعف دارن نقص و کمال دارن ما يه وجودي داريم که بسيط است اما بسيط الحقيقه يعني در او ترکيبي نيست همه آنچه را که در او هست لفاً موجود است رق موجود است و نه من شورا و نشر که کثرت داشته باشه خب بنابراين اين بساطت مال همه مراتب وجود هستش وقتي مي گيم الجود و بسيط ديگه تعارفي نداريم وجود هيولا هم بسيط است وجود معدني و عناصر هم بسيط است وجود مواليد ثلاث که به جماد و نبات و حيوان هم باشد بسيط است وجود مجردات هم بسيط است وجود واجب سبحانه و تعالي هم بسيط است اما بساطت مراتب دارد مثل اينکه اصالت داره مراتبي است نقص و کمال قوت و ضعف و امثال ذلک در اين رابطه ديده مي شود اين هم از مطالبي که انشا الله حتما اين رو ملاحظه خواهيم فرمود عرض کنم که اين نکته رو خيلي مايل هستم که حتما ملاحظه بفرماييد دوستان خيلي چون صفحه سيصد و هشتاد و سه هشتم اشاره هشتم مزه بفرماييد بحث از بساطت وجود از مباحث الهيات عامه است و اختصاصي به الهيات خاصه ندارد که بگيم که واجب سبحانه و تعالي فقط بسيط است که منظور الهيات خاصه باشد صفحه سيصد و هشتاد و سه هشتم بحث از وساطت وجود از مباحث الهيات عامه است و اختصاص به الهيات فقط واجب تعالي نيست که بسيط هستش بلکه همه موجودات و به همين دليل صدرالمتألهين رحمه الله بعد از بيان استدلال اول بر بسيط بودن وجود از وساطت واجب به عنوان مورد نقض براي نفي ترکب اصل وجود استفاده مي نمايد خب بفرماييد بريم روي بحث اصلي صفحه اين کتاب صفحه سيصد و بله فصل ششم صفحه سيصد و شصت سيصد و شصت و نه صفحه سيصد و شصت و نه فصل ششم ان احسنت و ايضا تقريب پاراگراف دوم «و أيضا يلزم تركيب الوجود الذي لا سبب له أصلا » يعني اين جوري بشه به صورت قياس استثنايي اگر وجود مرکب باشد يل زم که اون وجودي که لا سبب له که واجب الوجود باشه اون هم مرکب باشه و التالي باطل المقدم مثله اين برهان مسئله بود ديگه اين برهان دوم بود که وجود چي بسيط است چرا چون اگر وجود مرکب باشد يل زم که واجب سبحانه تعالي هم مرکب باشد والتالي باطل والمقدم مثله خب بعضيا فکر کردن که اين مختص به واجب است حاج آقا دارن اشاره مي کنن مي فرمايند که درسته که اين جا موضوعش واجب است الا سبب هست اما اين به اصل وجود برمي گردد لذا ايشون بفرماييد که مرحوم صدر متألهين اين برهان را با که در باب الهيات بالم اخص است براي بهايت الهيات بامم داره به کار مي بره چرا چون الهي مرحله امر چي مي گ وجود بسيط است اعم از اينکه واجبي باشه يا ممکن و امکاني باشه به چه دليل به دليل اين است که مرحوم صدرالمتألهين از اين جا استفاده کرده بنابراين حالا که از الهيات بالاخص استفاده کرد نه يعني مختص به اله بام اخص است بلکه اين حکم از احکام الهيات بامعني الم هستش پس برگرديم به همين صفحه سيصد و هشت هشتاد و سه هشتم بحث از بساطت وجود از مباحث الهيات عامه است و اختصاص به الهيات خاصه ندارد به همين دليل صدرالمتألهين بعد از بيان استدلال اول بر بسيط بودن وجود از وساطت واجب هم کلاس و بله به عنوان مورد نقض براي نفي ترکب اصل وجود استفاده و چون حالا اين آقايان دقت کنيد و چون وساطت کمال وجودي است و مانند خود وجود محکوم به تشکيک است لذا داراي مراتب متعدد خواهد بود و عالي ترين مرتبه آن مخصوص کامل ترين مرحله وجودي است زيرا تنها واجب است که بسيط الحقيقه آقا بسيط الحقيقه يعني چي يعني هر نوع ترکيبي ولو ترکيب از وجود و عدم هم منزه است خيلي خوب دقيق ترين نوع ترکيب ترکيبي از وجود عدم است يعني واجب تعالي نه تنها صرف است صرف الوجود است بلکه از حقيقت هستي هيچ کم نداره اين جور نيست که يه بخشي از وجود داشته باشد بخشي رو نداشته باشه خب وقتي بسيط الحقيقه بود يعني حتي ولي مثلا مادون واجب مرکب از وجود عدم هستن ولو صادر نخستين باشه واجب شد وقتي واجبات شد به ضرورت لزلي وجود براي او حاصل شد موجودات ديگري که اين نوع وجود ندارند که از اونا مرکب و اين واجب پس بنابراين بساطت هم مثل اصالت داراي مراتب است بعضيا مي گن که خب آقا شما مي گين واجب اصيل است واجب بسيط است ممکن هم اصيل است و بسيط مي گيم اگر توجه به تشکيک داشته باشيد جاي ترديد و ابهام ندارد بسيط هستن اما اين بساطت با اون بساطت به لحاظ مرتبه کام از همديگر ممتاز و جدا هستن

سوال.................

جواب: نه وجود عدمم هست از وجود عدمم هست ديگه خدا از هر نوع حالا اين شش نوع بصر عقلي نيست ممکنه بعد از نوع ديگه هم برسيم شش نوع ترکيب موجود، منظور که اگر اين ها اين شش نوع اگه به حصر عقلي در بياد شيش نه ولي اين حصر هست بالفعل است و موجود ممکنه از اقسام ديگه اي هم وجود پيدا بشه خب اين يک مسئله است مطلبي که بيان شده است يکي از مسائل ديگه که مرحوم حکيم سبزواري دارن مطرح مي کنند و حاج آقا بفرمايند که ما يه وقت ميريم تاکيد مي کنيم به حکم سلبي يک وقت تاکيد مي کنيم به حکم سقوط حکم سلبي مي بينيم که آقا وجود مرکب نيست وجود مرکب از جنس و فصل نيست وجود مرکب از عرض کنم که فصل و ن و اينا نيست يا وجود منزه از عموميت است و شمول است و کليات و امثال ذلک يه بيان اين جوريه يه بيان بيان اثباتي يه وقت مي گيم وجود بسيط است يه وقت مي گيم وجود مرکب نيست مرحوم حکيم سبزواري اين تعبير رو به کار بردن ملازمه هفتم صفحه سيصد و هشتاد و دو صفحه سيصد و هشتاد و دو آخرين سطرش اشاره هفت دوم در برخي از کتب و از جمله در شرح منظومه حکيم ملا هادي سبزوار رحمه الله عليه بحث از وساطت وجود تحت عنوان احکام سلبي وجود قرار گرفت يعني گفتيم چون وجود مرکب از جنس و فصل نيست پس وجود بسيط هستش يعني اون وساطت را ظلي ديديم مي فرمايين که نه بهتر اين است که ما حکم ثبوتي داشته باشيم حکم سلبي رو يعني بگين وجود بسيط است و مرکب نيست اون گونه که جناب صدرالمتألهين اين جا به کار بردن بحث از وساطت وجود تحت عنوان احکام صليبي وجود قرار گرفت است و لکن چون سلب ترکب و جز داشتن سلب نقص و نيستي است سلب آن به سلب سلب بازگشت نموده و در نتيجه از زمره صفات ثبوتي، خب آقا ترکيبي از وجود و ماهيت که نقص که ديگه کمال نيست که خيلي خوب شما اگر نقص و کمال را سلب کرديد گفتيد که زيد ليس به جاهل زيد ليس به عاج ذهن زيد ليس به عجز نادر ليس به جاهل اي عالم شما اون جنبه اثباتي رو برجسته بکنيد جنبه سلبي اگر گفتيد که واجب سبحان وجود وجود مرکب از جنس و فصل نيست لازمه اش چيه لازم اش اين است که بگيم وجود بسيط هست چرا چون جنس و فصل نقص است و سلب نقص مي شود کمال دقت کنيد حالا که چون سلب ترکب و جز داشتن سلب نقص و نيستي است سلب آن به سلب سلب بازگشت نموده و در نتيجه از زمره صفات ثبوتي وجود شمرده مي شود از اين رو عنوان ثبوتي وساطت وجود که توسط صدرالمتألهين در اسفار براي اين فصل انتخاب شده بهتر از عنوان سلبي ديگران بوده که جناب حکيم سبزواري و ديگران به کار برد خب اينا رو ما داريم در حقيقت با ذهنيتي که خب خدا استاد و سايه شان را بلند مرتبه نگه نداره واقعا اين حرف ها را براي ما شفاف است و روشن ما الان اگر اين بحث ها نبود مي رفتيم فصل هفتم ولي اينا الان ما باز مي کنه تشريح مي کنه تحرير مي کنه که بساطت يعني چي ما فهم اين رو فهم خودمون رو آقايون مبتني بر اين اشارات جلو ببريم چندين برابر نسبت به آنچه را که فرا گرفت اين ذهن روشن ميشه باز ميشه خصوصا چون نگاه تحريري حضرت آقا به بحث داشتن غذا رو حقيقت داره براي ما روشن تر مي کنه خب اون اشاره پنجم مال سيصد و هشتاد و يک هم قابل توجه هستش اشاره پنجمي است که گاه گفته مي شود که صد متألهين خود به برخي از انحا ترکب در وجود تصريح کرده است خب اين آقايون از مسائلي است که باز مورد توجه بايد باشه و تاکيد و اون هستش که ما چي نکنيم هرگز حکم يکي رو به ديگري سرايت نکرد حکم ماهيت رو به وجود نديم حکم وجود به ماهيت نديم حکم مفهوم رو به مصداق نديم که مصداق به مفهوم نديم اين ذهن ذهن فلسفي با بار بياد کاملا تفکيک بشه آقا تا مي گن عموميت بگن عموميت ما نداريم که وجود متشخص به ذات است وجود عينيت دارد تشخص به ذات دارد وجود کليت عموم ندارد که خب اگر ما چنين نگاهي پيدا کرديم هر وقت که حکم عام مي آمد ديگه معلومه که مال ماهيت است مال مفهوم هستش در يک جا تعبيري را مرحوم صد متلين دارند که اين تعبير مي خواد بخوره به اينکه وجود مرکب است حضرت استاد دارن اون دفعه دخل مي کنن مي گن که اون جا که مي گن وجود يعني ماهيت موجود نه وجود بعضيا آمدن و از اون عبارت مرحوم صدر متألهين باتو گرفتن به تعبيري و اومدن گفتن که و سرانجام مطلعين اين جا وجود را محکوم به ترکب دانسته اما اين جا گفته وجود بسيط است خواسته تعارض در حقيقت در بيارن حضرت استاد اصلاح فرمودند اين اشکال و ذهنيت رو فهميدن که اون جا مربوط به ماهيت موجود هستش نه اينکه وجود باشد پنجم صفحه سيصد و هشتاد و يک گاه گفته مي شود که سلين خود به برخي از انحا ترکب در وجود تصريح کرده است از آن جمله عبارت او در پايان مباحث تشکيک است که مي گويد جنس و فصل چون لا به شرط اخذ مي شوند از اجزا ماهيت هستن و ماده و صورت از آن جهت که به شرط اخذ شده اند از اجزا وجود خارجي محسوب مي شوند خيلي خب اين تعبير و مرحوم سلين دارن از اين جا مي گن خب الان تصريح اين کسي مبنا شناس نباشه آيا اون عبارت ها گاهي وقتا رهني داره ها خب الان اين مرحوم صدرالمتألهين اين حرفو زده ديگه مثل استاده که مي تونه بياد رمزگشايي بکنه حرف رو باز بکنه بگه که اون جا که گفته اينه اين جا که مي گ اينه اگر کسي مثل استاد نباشه و دستش دستايي نباشه مدت ها افراد رو به چالش مي کشند مدت ها ذهن ها درگيره آقا بالاخره وجود مرکب يا وجود وسط اينجا تسريع جناب صدرالمتألهين هستش که وجود مرکب است اومده جنس و فصل در حوزه ماهيت برده ماده و صورت رو به حوزه وجود برده واقعا اين طوريه مي گن نه ماده و صورت هم باز نگرش ماهوي دارد ولي چون اين ماهيت در خارج موجود است به تبع وجود اين احکام ماهيت به وجود داده شده است دقت بفرماييد بايد توجه داشت پس اشکال اصل اشکال فرموديد که چيه ديگه اشکال اين است که جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که ترکب ماهوي از جنس و فصل است و ترکب وجودي از ماده و صورت آيا واقعا وجود مرکب از ماده و صورت است آخرش اين جوري جنس و فصل چون لاو شرط اخذ مي شوند از اجزا ماهيت يعني جنس و فصل ميشه و ماده و صورت از آن جهت که به شرط لا اخذ شده اند از اجزا وجود خارجي محسوب مي شوند اسفار جلد يک، خب واقعا چيه مرحوم سلام طرح اين جوري گفتن استادن رمزگشايي مي کنن مي گن بايد توجه داشت مراد صد لين ترکب وجود از ماده و صورت نيست بلکه اين است که جنس و فصل اجزا ماهيت ذهني و ماده و صورت اجزا ماهيت محقق در خارج هستند بنابراين سخن از اجزا ماهيت موجود است نه کلام از اجزا وجود چون حقيقت هستي در تمام نشد از هرگونه خب ببينيد يه نفر آقايان وقتي با صلابت يه چيزي رو فهميد با اتقان يه چيزي رو فهميد ديگه ملازمه شبهه نمي کنه شکم وجود بسيط است بسيط است به تمام قوت با تمام اطمينان با تمام اتقان يعني چه وجود بسيط است وجود هر نوع ترکيبي در ساحت وجود هيچ نوع ترکيبي نه ترکيب اجزا خارجي نه ترکيب اجزاي مقدار داري نه ترکيب اجزاي ذهني نه ترکيب اجزاي عقلي هيچ هيچ نداره واقعا نداره نداره ديگه پس اين ماده و ماده است مال ماهيت ماهيت در خارج به صورت ماده و صورت ظاهر ميش در ذهن به صورت جنس فرد ظاهر مي شود شجر در خارج به صورت ماده و صورت ظاهر مي شود ماده اش همان جنس است جنس فکر به شرط لا شد ماده فصل وقتي به شرط شد ميشه صورت همون جنس و فصل به دو اعتبار دارند لحاظ مي شود اين نه معنا اين است که وجود اين حرف رو داره خب استاد استاد يعني به معناي اين هستش که يک مطلب رو با اتقان و صلابت مي يابد وقتي با اتقان و صلابت يافت تا آخر با اين هست با اين حکم همراه هستش لذا اگر يه جايي حتي صراحت هم مثل اينجا جناب صدرالمتألهين اظهار کند که وجود مرکب از ماده و صورت است با اون اصلي که دارن بيان اصل بسيج هستش اين ج توجيه خيلي حکيمانه داشتن مي گن اين به جهت ماهيت موجود است ماهيت موجود چنين حکمي هم ماده و صورت داد اينو به وجود نديد ولي چون ماهيت موجود شده نه ماهيت مسلوبه از وجود که جنس و فصل داشته باشد اين جوري ميشه خب ببينيد آقايون اين مال کسي است که اين مسائل رو در حقيقت ديده باشم الحمدلله ما ديگه، بله همين مطالب قصر که قابل است فقط اون نهم رو بخونيم چون وقتم تموم شده نهم در مورد جنس و پست و نه گفته شده است که اين هر سه صفحه سيصد و هشتاد و سه صفحه سيصد هشتاد و سه در مورد جنس و فصل و نه گفته شد که اين هر سه از حيث معنا و مف هوم و از جهت وجود متحدن اين گفته ممکن است اين توهم را ايجاد کند که حمل ذاتيات بر يکديگر حمل اولي است و در حمله اول سخن از وجود نيست آقايون خيلي اين هم باز امتداد بخشيه اون حکمت آقا ما در هر حملي در هر حملي حمل اولي ذاتي باشه حمله شاي سناي ديگه باشه حمل حقيقت در هر حملي يک اتحاد مي خواي خب اين مطلب و اتحاد جز از راه وجود تامين نمي شود دوم اين دوتا داشته باشيم هر حملي بدون اتحاد نمي شه دو تا امر مغاير که نمي تونم حمل کنيم هويت است اين هم نيست اگر هم هويت و اين هماني هست ما اتحاد مي خواهيم خب اتحاد در فضاي مفهوم که شکل نمي گيره شما هزار تا مفهوم کنار هم داشته باشيد يه اتحاد نمي تون درست بکني هزار تا مفهوم شجر حجر ارض سما هيچ وقت نمي تونم اشجع اجر چه حمله اولي چه حمله ثانوي چه حقيقت چه هر نوع حملي اتحاد مي خواهد خيلي خوب اتحاد در فضاي ماهيت نيست راسا در فضاي مفهوم هم نيست رسا «اذ غيره مصار کثرت، لولم يحصل وحدت و ماحصل آفرين بر اين حکيم که چقدر زيبا لولم و يحصل وحدت و ماحصل چرا چون غيره مصار کثره غير از وجود مفهوم است و ماهيت اينا که مزار کثرت که خيلي خوب استاد بفرمايند که ما در حل اتحاد داريم يک و اتحاد هم در مدار وجود شکل مي گيرد در مدار ما مفهوم و ماهيت لذا در حمل اولي هم شما نگيد انسان و انسان و خب دوتا مفهومه ولي شما اينجا هويت درست کرديد گفتيد الانس انسان الانسان و حيوان و انسان ناطق اوليه اما در حمله اولي هم ما يک وجودي مي خواهيم در حمل شاي وجود هست آيا درمل شايعه وجود هست و اين وجود در مصداق است در خارج است اما در حمل اولي اين اتحاد وجود دارد بدون اتحاد ما هم نخواهيم داشت ولي اين اتحاد در محور ذهن است نهم در مورد جنس و فصل و نوع گفته شده که اين سه از حيث معنا و مفهوم از جهت وجود اين گفته ممکن است اين توهم را ايجاد کند که حمل ذاتيات بر يکديگر حمل اولي است و در حمله اول سخن از وجود نيست براي دفع اين توهم بايد گفت حمل اتحاد دو شي يکي موضوع و ديگري محمول است است و در هر اتحادي وجود واحد که مجمع دو عنوان است لازم خواهد بود زيرا اگر وجود واحد نباشد هرگز دو مفهوم يا دو معناي ماهوي يا يک معناي مفهومي و يک معناي ماهوي با هم متحد نخواهند شد مثل هر انسان واحد واحد مفهوم است انسان ماهيت است اينا با هم متحد شدن اينجا چون غير وجود اعم از مفهوم يا ماهيت مهار کثرت است وجود واحد که مجمع دو عنوان است گاهي در ذهن و خارج يافت مي شود و گاهي در فقط در ذهن يافت مي شود خب منظورم هست که فقط در ذهن باشه حمل اوليه ميشه اگر در خارج هم باشيم مي تونه حمل شايعه باشه.