1400/12/04
بسم الله الرحمن الرحیم
تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 04/12/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 04/12/1400
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع
جلسه 80جلسه 80
موضوع: احکام وجود
«و إذا تقرر نفي كون الوجود جنسا من نفي المخصصات الفصلية عنه فبمثل البيان المذكور يتبين انتفاء نوعيته. و بالجملة عمومه و كليته بانتفاء ما يقع به اختلاف غير فصلي عنه» خب همون طور که مستحضريد در فصل ششم هستيم و بيان دو حکم از احکام وجودي حکم اثباتي به حکم سلبي وجود بسيط است و وجود از هر نوع ترکب ماهوي مصون و منزه است اين دو حکم از احکام وجودي است برهاني رو که در اين رابطه اقامه کردند رو خود صدر المتآلهين دليل ملاحظه فرموديد اما برهاني که ديگران اقامه کردن اون برهان به اشکال و بحث و گفت گويي داره مي انجام که ما در جلسه ديروز بخشي از آن رو خونديم ان شا الله بث امروز بخوانيم و اين برهان سخن مرحوم صدرالمتألهين درش تبيين بشه عرض کرديم که سه مقام در بحث هست در اين اين و اما باقي يک دليلي که براي نسيه ترکب ماهوي وجود بيان مي شود اين يه مقام مقام ثاني اشکالي است که اون به اصطلاح حالا اقامه کنندگان اين سخن يا برهان يا ديگران اين دليل داشتم مقام ثالث مقامي است که جناب صدرالمتألهين به دفاع از دليل پرداخته و اين اشکالات را قابل اشکالات را وارد ندانسته است ما در اين سه مقام بحث مي کنيم مقام اول بحث رو دليل ملاحظه فرموديد اين جور بود که به صورت قياس استثنائي که اگر وجود جنس باشد خب فصل او يا وجود است يا غير وجود و طالب کلي قسم باطل في المقدمه و مثل اين شکل برهان بعد عرض کنم که اين شکل برهان در حقيقت براي عده اي قابل قبول نبود به معناي که گفتن نه اين به اصطلاح اگر بخواد اصل يعني وجود بخواد جنس باشد فصل او اگر بخواد وجود باشد يه محذوري دارد اگر بخواد عرض کنم که به اصطلاح غير وجود باشد يه محذوري دارد تب پس طبعا اين نمي تونه برهان تام باشه ما در اين مقام بوديم پس مقام اول ملاحظه فرموديد که اگر وجود بخواهد جنس باشد فصل او يا وجود است و يا غير وجود و تالي به کلي قسم باطل المقدمه مثل مرحوم صدام مي فرمايد که که شما بفهميد و تعالي به کلي قسم باطل اين سخن سخن نيست و اين دو تا اشکال رو رد مي کنن عالي رو مي پذيرند برهان را في الجمله در اين بعد تام مي دانند خب پس کجا هستيم در چه فضايي هستيم فضاي اينه که اگر وجود جنس باشد خب جنس که بدون فصل تحقق نداره ديگه فصل داشته باشد فصلش يا وجود است يا غير وجود اگر وجود باشد منظورش اين هستش که به تعبير ايشون منظورش اين هستش که فصل عين نوع در بياد در حالي که فصل غير از نو هست ماهيت جدا از نو هستش بنابراين پس نمي تونه به اصطلاح جنس بخش فصل وجود وجود باشد چطور اين مسئله لطف توضيح بدين که يعني چه جوري قصه هستش خب اگر وجود جنس شد جنس که بدون فصل يافت نمي شه ديگه درسته فصلش از دو حال خارج نيست يا وجود است يا غير وجود است خب ما بررسي کنيم اگر فصل اين وجود هم وجود باشه چي ميشه فصل وجود وجود باشه مي گن که خب اگر فصل وجود وجود باشد چه اتفاقش اين هستش که نوع که در حقيقت جنس بر او حمل مي شود اين بايستي که بر اساس اينکه جنس و فصل هر دو وجود هستن تحقق وجودي پيدا بکنه خب چي ميشه اون چيزي که ما به عنوان فصل دانستيم که وجود هست عين اون چيزي مي شود که نو هستش عبارت ملاحظه بفرماييد «و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنسا من أنه لو كان جنسا لكان فصله إما وجودا و إما غير وجود فإن كان وجودا يلزم أن يكون الفصل مكان النوع» مرحوم صدرالمتألهين اينجا مي گن در در مورد ما هيچ اشکالي نداره که فصل نو باشه بله در اون جايي که ما جنس را از باب امر جوهري و ذاتي باب عسي قوجي بخوايم حمله بکنيم خيلي خب جنسي که بسيار از باب کليات خمس به عنوان به اصطلاح ذاتي باب عسي قوجي باشه اين قطعا فصل مي خواد پس حتما فصلش بايد ماهيت باشه و نمي شه فصل عين نو باشه ولي در مافي مسئله فرق مي کند بردن مسئله رو مسئله که ديروز ملاحظه فرموديد که فصول انواع جواهر جوهر اون ها يا جنس اون ها علي نحو ذاتيه باب اين ساق بهشون حمل نمي شه بلکه از باب يک عرض عام که براشون حمل ميشه در اين صورت اشکال نداره که فضل عين ن باشه در اون جايي ما اشکال داريم فصل نمي تونه عين نو باشه در اون جايي که بس ذاتيات ماهوي باشه کليات خمس باشه ما کليات خمس داريم جنس داريم فصل داريم نه داريم هر کدام از يکديگر ممتاز هستند پس عين نو نيست نه عين فصل نيست نوع جنس نيست جنس عين فرد اينو با هم متفاوتن در اون جايي که ما در فضاي کليات خمس داريم حرف مي زنيم اون جايي که در فضاي کليات خمس هستيم جنس از فصل جدا فصل از نو جدا جدا شد اما در ما نفي قصه قصه کليات باب عيسي قوچ نيست تات باب ساق ج نيست بلکه جنس بر اين ها برن فصل علي نحو العرض العام صادق است مفهوم است و نه ماهيت چون اين جوري است بنابراين اشکالي پيش نميان ملاحظه فرماييد فان کان وجود يعني اگر فصل بخواد وجود باشه «يلزم أن يكون الفصل مكان النوع» ايشون مي گن باشه هيچ اشکالي نداره چرا چون ما در فضاي کليات خمس ابواب عسي آغوشي بحث نمي کنيم بريم صفحه بعد اون زمون فن داره مي گه اشکال نداره فصول الجواهر صفحه سيصد و هفتاد «فإن فصول الجواهر البسيطة مثل جواهر و هي مع ذلك ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر بالذات بل إنما هي فصول فقط» چرا براي اينکه اون چيزي که الان به عنوان جنس در کنار پس قرار مي گيرد از باب ذاتيات نيست اگر از باب ذاتيات باب عيسي قوجي باشد جنس و فصل و نه اينا از همديگه ممتاز هستند همون طور که عرض مرز خاصم از هم جدا از هيچ کدوم نمي تونه عين ديگري باشه اما در مافي اصلا فصل و جنس از باب کليات خمس نيستن «و ليس يلزم من ذلك أن يكون فصل الحيوان نوعا له [5] و سيجيء كيفية ذلك من ذي قبل إن شاء الله تعالى» ان شا الله در بحث ماهيت روشن خواهد شد که نوع ولي مهم اون مطلب اساسي که در اين جا وجود دارد اين است که «و هي مع ذلك ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر بالذات بل إنما هي فصول فقط و كذا فصل الحيوان مثلا يحمل عليه الحيوان- و ليس يلزم من ذلك أن يكون فصل الحيوان نوعا له» چرا اين جوريه براي اينکه اگر ما واقعا کليات خمس داشتيم ابواب پنج گانه عسي قوجي رو داشتيم ماهيات در فضاي ماهيات مورد ارزيابي قرار مي گرفتن خب کام درست بود يعني غير از جنس جنس غير از فصل هست نمي تونم کارو بکنيم که فصل عين نوع باشه اگر اين جا پس عين نو شد محذوري ندارد چرا چون ما در فضاي ماهيات به اصطلاح ذاتيات ماهيات سخن نمي گيم بلکه اون چيزي که به عنوان جنس و اون ها حمل مي شود از باب ارضي خب اين چيه قصه اش الان يه مقدار مبهم شده حق با طرح مسئله به اين باعث جوري باشه که فضا رو روشن بکنه ببينيد البته ايشون فرمودند «كيفية ذلك من ذي قبل إن شاء الله تعالى» براي آينده اين بحث رو روشن خواهيم کرد فضاي بحث اينه همون طور که ديروز ملاحظه فرموديد آيا در باب انواع جواهر فصول شون رو چه جوري ارزيابي کنيم مثل انواع جواهر مثل چي مثل جسم ديروز عرض کرديم جسم ماده صورت نصب عقل خيلي خوب جسم الان تعريفش چيه مي گيم جوهر آن قابون ابعاد ثلاث ابعاد سراسر فصلش ديگه درسته خيلي خب اون جوهر هم جنسش ديگه درست مي فرمايند که اين قاب ابعاد ثلاثه آيا جوهر است يا ارس اگر جوهر باشد جزم که يک يک حقيقت تحت دو مقوله باشد مندرج بشود هم مقوله اي که از او مقوله جنسي ياد مي شود هم مقوله اي که از او به عنوان مقوله به اصطلاح يعني ابعاد ثلاثه به عنوان ارض هستش در حالي که نمي شه يک جوهر متقوم هم جوهر و هم عرض باشه او يا تحت دو تا جوهر قرار بگيره ثاني اين دوتا محذور رو ملاحظه فرموديد ديروز عرض کرديم پس اگر يک نوعي داشتيم که اين نوع مال جنس عالي بود و فصلش رو مي خوايم ارزيابي کنيم اين فصلش مثل فصول ساير انواع نيست که به عنوان يکي از کليات خمس و باب عيسي قوجي قرار بگيره نه براي اينکه ما وقتي مي خواهم جنس رو براش حمل بکنيم از باب ذاتي حمله مي کنيم وقتي مي گيم که جسم جو هر آن قابون ابعاد ثلاثه اين جوهر به عنوان يک امر ذاتي براش نيست براي اينکه اگر بخواد به عنوان يک امر ذاتي براش باشه لازمه اش اين است که قابوس خلاصه فصل او باشه و اين فصل در حقيقت بررسي مي کنيم که آيا يا جوهر است يا عرض اگر جوهر باشد لازم باشه که يک شي تهديدات جوهر مترش باشه اگر عرض باشد گزم که يک امري متني جوهري متقوم به امر عرضي باشد پس اين قابون ابعاد سراسر عنوان فصل باب عيسي قوجي نيست اون جنسن هم که بر او حمل مي شود از باب جوهر نيست از باب جنس عيسي قوجي نيست چرا چون اگر از باب جنس بخواد باشه فصل ماه مي خواد فصل منطقي مي خواد و اين قابل ابعاد سراسر نمي تونه فصل منطقي باشه با اين استدلال ما آمديم گفتيم چي گفتيم از فضا رو برگردونيم فضا رو از فضاي ماهيت بر مي گردونيم همون تعبيري که ديروز از مرحوم شيخ الرئيس خونديم اين ديروز تعبير ملاحظه فرمود ص سيصد و هفتاد و پنج جوابي را که شيخ رئيس و اتباع او از اين اشکال داده اند همان است که ملاحظه بفرماييد فصول جواهر به سهم قابل سراسر گرچه مصداق جنس هستن لکن صدق جنس بر اون ها صدق ذاتي باب عيسي قوجي نيست تا آن که نيازمند به فصل منوع باشد بلکه صدق ارضي است اين نوع جناب شيخ ديگران براي حل مسئله گفتن گفتن وقتي مي گيم جوهر قابون ابعاد ثلاثه اين قابل العباد ثلاثه از باب يک امر ارضي بخش فصلي به عنوان فصل سبکي نيست بلکه به عنوان يک امري است که جنس از باب عرضي بر او صادق است نه به عنوان جنس مقوم ذاتي خب با اين بيان اومدن مسئله رو به اصطلاح حل کردن و گفتند که فصول جواهر اين طور است درمان هم مي گن که چون فصول جواهر به اين صورت است و جنس از باب کليات خمس برون حمل نمي شود بنابراين صدق جنس بر اون ها صدق ذاتي کلي نيست بنابراين اگر فصل عين نو شد محذوري ندارد ملاحظه کنيد کنيد بله «و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنسا من أنه لو كان جنسا لكان فصله إما وجودا و إما غير وجود فإن كان وجودا» اگر فصل آمد و وجود شد خب جنس هم وجود اصل وجود «يلزم أن يكون الفصل مكان النوع» نوع درحقيقت امر محققي است و بايستي که براساس اين وجود باشه خب فصل هم که وجود شد نوع ام که وجود شد پس پس عين نو خواهد بود «إذ يحمل عليه الجنس» جنس هم که براش حمل ميشه همون طور که فصل ميشه براي نو هم حمل ميشه جنس که وجود شد فصل هم که وجود شد نوع ام که وجود شد حمل مي شود بر اون جنس و امکان اين فصل غير وجود باشد حالا اينو الان امروز بايد بخونيم دوم است فهو سخيف اين سخن اشکال داره چرا چون اون جايي فصل اگر بخواهد عين نوع باشد مشکل داره که ز باب عيسي قوجي باشيم پدر ما مفيد ما در باب کليات خمس نيست اين حمل جنس حمل عرضي است و در اين جا محذوري ندارد «فإن فصول الجواهر البسيطة مثل جواهر» اين جواهر است به حمل ساده به حمله اولي به حمله او يعني ديگه ذاتي باباي ساجي براش حمله مي شود «فإن فصول الجواهر البسيطة مثل جواهر و هي مع ذلك ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر بالذات» اينا مندرج تحت به اصطلاح جنس به معناي همون ماهوي بيش نيستن يعني اين فصول مع ذلک با اينکه به اسم جوهر بر اين ها حمل مي شود «ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر بالذات» يعني اون جوهر به ذاتي که جز ماهيت است جز کليات خمس هست اسما حمل ميشه وقتي ما مي گيم که آقا جسمي چيه مي جسمي جان جسم و نامه اما اين جوهر که بر او حمل ميشه از باب کليات خمس نيست به ذات نيست «و هي مع ذلك ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر بالذات بل إنما هي فصول فقط» حالا که اين طور شد اين فصول مي توانند عين نوع باشن تموم شد رفت و کذا فصل الحيوان فصل حيوان ها لازمه فصل انسان داريم ناطق فصل انسان است اما فصل حيوان چيه حساس هست آيا حساس تحت مقوله ببخشيد جنسش بر او صادق است از باب جنسيت صادق است حيوان چيه حيوان جوهر آن جسم و نام حساسن آيا اين جوهر آن جسم و نام از باب جنس ذاتي به ذات به تعبير ايشون به حمله شايعه برون حل مي شود يا به عنوان عرض عام هم مي شود نه مي گن اگر اين طور باشه يلزم که در حقيقت فصلش ماهيت باشه ما بررسي مي کنيم که اون اون ماهيت آيا جوهري يا عرضي است همون محصول به قبل پيش مياد «و كذا فصل الحيوان مثلا يحمل عليه الحيوان» فصل حيوان که حساس هست حمل ميشه برش حيوان اما اين به عنوان يک ماهيت به اصطلاح ذاتي نيست و الا ديگه نيازي به ناطق نداشت که تحقق پيدا مي کرد و كذا فصل الحيوان مثلا يحمل عليه الحيوان اما چه نحو حمل مي شود حمله عرضي نه يک امر ذاتي « ليس يلزم من ذلك أن يكون فصل الحيوان نوعا له» الان شما حساس رو مي گين درسته اما آيا حساسن باعث بشه که حيوان نو بشه بگيد که حساس باعث نو شدن حيوان نمي شه که حيوان چيه جنس است و جوهر آن جسم و نام حساس خب اين حساس چيه اگر حساس را شما فصل بدانيد پس لازمه اش اين است که حيوان به همين صورت تحقق پيدا بکنه ميشه جنس و اينم بشه فصل و تحقق پيدا بکنه در حالي که حيوان تحقق نداره تا فصل ناطقي حائري طاهري روش نياد ديگه خب پس چي کار کنيم و اينا مي گن ها مي گن اين جنس نه از باب کليات خمس بلکه به عنوان يک عرض عام برام حمل مي شود حمل ميشه اين حساس هم مصداق اون جوهر جسم نام هست اما اين مصداقيت از باب مصداقيت کليات خمس نيست بلکه به عنوان عرض عام به حمل مي شود قيمت هاي حمله محمل بله «و ليس يلزم من ذلك أن يكون فصل الحيوان نوعا له [5] و سيجيء كيفية ذلك من ذي قبل إن شاء الله تعالى» خب تموم شد، پس بنابراين دو قسم شد ديگه قياس ما اين جوري بود ديگه وجود بخواهد اگر جنس بخواهد وجود باشد فصلش يا وجود است يا غير وجود اگه وجود باشد که محصورش ملاحظه فرموديد و اگر غير وجود باشد «لزم کون الوجود غير الوجود » اگر فصلش بخواد چي باشه غير وجود باشه خب جنس شده چي جنس شده وجود فصل شده غير وجود اون وقت لازمه اش اين است که اين حقيقت فصل با جنس متحد بشود غير وجود عين وجود بشود «و إن كان غير وجود لزم كون الوجود غير وجود» خيلي خوب مرحوم مثل از اين دارن عبور مي کنن
سوال...................
جواب: مضاف بر اينکه اتحادشون الان ايشون زير سوال برده وجود که با غير وجود نمي تونه متحد بشه که فرمودند که « لزم كون الوجود غير وجود» اينو بخوان هم مستحق بشن سخت بود « و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنسا فهو سخيف» اين در حقيقت خبر اون هست يعني فساد اين جمله که تسبيح آره اون مال قسمت اوله ببين گفتن که اگر وجود جنس شد فصل او يا وجود است يا غير وجود اگر وجود باشد يلزم که فصل و نوع يکسان بشوند و التالي باطل فلمقدم مثله ايشون بفرما نه فصل و نه فصل و نه هم يکسان نيستن چون موردش متفاوته واقعا با مزه کلي در دومي است که اگر فصل وجود غير وجود بخواد باشه خيلي خب ما جنس داريم وجود ما فصل داريم غير وجود خب اينا بايد به همديگه محمل بشن ديگه متحد بشن ديگه چه جوري ميشه يه امر وجودي با غير وجودي با هم بشوند که جواب چون اين حقيقت بدي بوده بله وقتي جنس موجود باش فرض بايد بياد که تحصن تحصل همون اون ماهيه اون تحصل اون ماهيت بحث جنس باشه جنسي که خب وجود که خب اگر برگرديم به سخن مرحوم آخوند من خوند جاش اينه که اگر فصل بخواد به اصطلاح وجود باشه خب اين فصل مقوم فصل مقسم ميشه مقوم اين بقا خونده اين سر درستشه کام قابل قبوله اما اگر ما اين جوري بحث کرديم که وجود بخواد غير وجود باشه اين البته درسته نمي شه يک امري جنسش وجود باشه فصلش هم غير وجود باشه و اين دوتا بخوان باهم متحد باشن اين نمي شه اين لذا مرحوم آخوند و اينم تعرض نکرده است
سوال.........
جواب: يکي استدلال بود استدلال چي بود استدلال اين بوده که اگر وجود بخواهد جنس باشد فصلش يا وجود است يا غير وجود و التالي بکلي قسمه باطل و المقدم مثله اين مقام اول مقام ثاني اشکال بود مي گفتن که در حقيقت اگر فصل بخواهد به اصطلاح اگر فصل بخواهد ماهيت بشود لازمش ببخشيد فصل بخواهد که وجود باشد يل زم که اتحاد فصل و نوع پيش بياد ايشون اين اشکال هستش يزيد که اتحاد فصل و نه پيش بياد ديگه مرحوم صدرالمتألهين در مقام سوم جواد جواب دادند که نه اين اتحاد پيش نمياره براي اينکه مامان ناف از باب کليات خمس نيست از باب يک ارض هست در حقيقت اين سه مقام جويس ش ظاهرا شکل دوم که جواب اشاره اتفاقاتي خب نه اشکال حاج آقا اين جا اجازه فرماييد در صفحه سيصد و هفتاد و شش بياين نه اون جو جو اين مال من گوش آقاجان روش گفت، اين راجع به اون شق دوم ها در صورتي که فصل وجود غير از وجود باشد عشق دوم گرچه اتحاد وجود با غير وجود و حمل غير وجود بر آن لازم مي آيد لکن در اتحاد و حمل مذکور اشکالي وجود ندارد اين سخيف نيست اما برهاني که در اقامه مي کنن مسئله اون بحران چجوري بود اين بحران اين بود که اما گفتن که اگر به اصطلاح وجود جنسش ببخشيد جنسن جنس وجود ماهيت جنس وجود ماهيت باشه يعني وجود جن بخش وجود جنسش وجود جنسش ماهيت باشه يا فصل فصل او يا ماهيت است يا غير ماهيت يا وجود است يا غير وجود پس اين عبارت فرموديد اگر بله « و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنسا» در خصوص اينکه وجود نمي تونه جنس باشه اين جوري گفتن اگر وجود جنس باشد اگر وجود جنس باشد فصلش يا وجود است يا غير وجود اگر اين سخن باطل است به هر دو جهت باطل است و التالي بکلي قسمع باطل فالمقدم مثله است قسم اول و بيان کردن در خود کتاب در خود متن الان دارم قسمت دوم رو که اگر غير وجود باشه بيان مي کنه مي گن در صورتي که فصل وجود غير از وجود باشد گرچه اتحاد وجود با غير وجود و حمل غير وجود بر آن لازم مي آيد لکن در اتحاد و حمل مذکور اشکالي وجود ندارد که عرض کرديم که در جواهري اشکال رو دفع مي کنن مرحوم صدرالمتألهين نمي پذير اينجاست زيرا اشکال وقتي است که اتحاد و حمل اتحاد و حمل ذاتي باشد به همون برهاني که الان قبل گفتن که اگر ما در باب ذاتيات به اصطلاح سقوط سخن مي گفتيم نمي شه که يک امر ماهيتي که جنس باشه با امر وجودي متحد بشن نمي شه ولي الان به عنوان حمله اولي داره براش حمل ميشه چون به عنوان حمله اول داره حمل ميشه اين قابل به اصطلاح اتحاد هست لکن در اتحاد و حمل مذکور اشکالي وجود ندارد چرا زيرا اشکال وقتي است که اتحاد و حمل اتحاد و حمل ذاتي باشد و حال آن که جنس و فصل ذاتي باب عسي قوجي يکديگر نبوده و هر يک نسبت به ديگري عرض عام يا عرض خاص پس پس اين اشکال که الان مطرح شده به هر دو جواب مي خوره ها چه وجود بخواد فصل بخواد وجود باشد چه فصل بخواد غير وجود باشد با اين اشکال هر دو سخيف هستش فهو سخيف مي خوره ها چرا چون اون چيزي که الان مورد نظر هست اين هستش که در حقيقت نسبت بين اين جنس و فصل از باب ذاتيات به اصطلاح عيسي قوچ نيست که شما بخواد اون قضيه حکم اين بخواي بياريد و هر احسنت با اين ج بله همين اردن لذا اين جا فرمودند که زيرا اشکال وقتي است که اتحاد و هم اتحاد و هم به ذاتي باشد و حال آن که جنس و فصل ذاتي باب عيسي قوجي ديگر نبوده و هريک نسبت به ديگري عرض عام يا عرض خاص است و حمل آن نيز با يکديگر حمل ارضي باب عسي قوجي است حمله ارضي با بي عسي قوجي است اگرچه ذاتي باب برهان باشد خيلي خوب پس بنابراين ما همچنان برگرديم به اون سه مقام خودمون مقام اول اصل برهان است اگر وجود جنس باشد اگر وجود جنس باشد فصل او يا وجود است يا غير وجود و طالب کلي قسمه باطل مقدم اسلام مقام اول مقام ثاني اشکالي که براي اين امر شده است چي گفتن گفتن که خب اگر وجود بخواهد ماهيت فصلي متحد بشود لازمه اش اين است که يه وجود با غير وجود بايد متحد بشه اين شق دوم و عشق اولم که ملاحظه فرموديد در اين اشکال جوابي که دارن مطرح مي کنند مي فرمايند که اون چيزي که اين محذور رو ايجاد مي کند در فضاي کليات خمس باشيم اگه از فضاي کليات خمس اومديم بيرون نه اتحاد فصل و نه محذوري دارد يک و نه اتحاد جنس وجودي و ماهيت فصلي منحذوري دارد چرا چون اين جنس از باب کليات خمس که حمل نمي شه که از باب به اصطلاح عرض عام داره حمل ميشه پاراگرافي که الان حاج آقا اين ج بيان فرمودند جواب هر دو هستش خب نکته اي که الان هست که «اذ تقرر» ايشون مي فرمايد که ما الان از اين گذشتيم و مطلب از جايگاه برهان ما تامه « و إذا تقرر نفي كون الوجود جنسا» وقتي اين مطلب گذشت که چي که وجود جنس نيست از کجا فهميديم که وجود جنس نيست از همون برهاني که ما اقامه کرديم « من نفي المخصصات الفصلية عنه» که به اصطلاح مختصات فصلي نمي تواند براي وجود تشخص بياورد چرا چون برگشتش به همون مسخره نيست که وجود که فصل مقسم هست مقوم بشه يه برگه خاطر شريفتون باشه مرحوم صدرالمتألهين اين اقدام کرد ديگه بانش چي بود بران اين بود که اگر وجود جنس باشد فصل مقسم مقوم مي شود و التالي باطل و المقدم مثله ما بر اساس اين داريم جلو مي ريم « و إذا تقرر نفي كون الوجود جنسا» از کجا نفي شده اين که وجود جنس نيست از اينکه بگه « من نفي المخصصات الفصلية عنه» بگيم که نه اينا نمي تواند به عنوان مخصص براي وجود يعني فصل نمي تونه متخصصش باشه ببينيد براي اينکه وجود خودش جنس جنس که وجود شد درست اگر جنس وجود شد فصل او هم بخواهد به اصطلاح به او وجود بدهد لازمش چيه لازمه اش اين است که فصل مقسم بياد مقوم بشود مياد تو قوام وجودي جنس قرار مي گيره ديگه خب اين منظور داره « و إذا تقرر نفي كون الوجود جنسا» از کجا اين نفي ارسال شده « من نفي المخصصات الفصلية عنه فبمثل البيان المذكور يتبين انتفاء نوعيته» اگر به اصطلاح وجود جنس نمي تونه باشه پس نام نمي تونه باشه « فبمثل البيان المذكور يتبين انتفاء نوعيته و بالجملة عمومه و كليته» خب برگرديم به عنوان اصلي بحث عنوان اصلي بخش ملاحظه کنيد « في أن الوجودات هويات بسيطة و أن حقيقة الوجود ليست معنى جنسيا و لا نوعيا و لا كليا مطلقا» ما سه تا به اصطلاح نفي رو در پيش داريم جنس رو که نفي کرديم نام الان داريم نفعش مي کنيم به همون دليل چرا چرا وجود نو نيست جنس که نبود چرا وجود نو نيست مي گيم اگر بخواهد وجود نو باشد يلزم که فصل سن بخواد مقوم باشد و تالي باطل المقدم مثله چطور اگر نو شد وجود نو شد خب جنس و پستش کدومه اگر فصل بخواهد به اصطلاح حيثيت تحصني ببخشد حيثيت تحققي ببخش خود نوک وجود هست که ديگه چکار مي خواد بکنه ببينيد کار فصل چي بوده کار فصل مقسميت بوده درسته مقوميت که نبوده که خب اگر وجود نو شد نو شد فصل مي خواد چي کارش بکنه چون فصلي که بنا بود حيثيت به اسميت ببخشه الان داره ميشه مقوم چرا چون مقوم بودن حقيقت براي تحصل و تحقق خودش نوک وجود شد که بنابراين نمي تونيم ما بگيم که وجود نو هستش ملاحظه بفرماييد «و بمثل بيان المذکور يبين انتفاء نوعيته» د به همان بياني که ما جنسيت وجود رو نفي کرديم به همون بيان نوعيتشم نفي مي کنيم به استدلال مون به چي بود همون استدلال که اگر وجود جنس باشد ليزم که فصل مقسم مقوم باشد و التالي باطل المقدم مثله خب به همين بيان مويت داريم بيان مي کنيم که نوع هم نيست چرا چون مي گيم که اگر وجود نو باشد دوباره يلزم که اين فصلي که مقسم است بياد مقوم باشه چرا چون در حقيقت تحصل بخشنده ميشه تحقق بخشنده ميشه اين مقام نوع مياد جنس فصل ميشه بله يعني فصلي که نسبت به او بايستي که حس مقسم باشه مقوم ميشه ديگه جون مقاومت يعني يعني وجود بخشيدن ديگه تحقق بخشيدن ديگه خودمون که وجود هست ديگه در حقيقت نو از ن بودن مي رفت و مهم همون فصل که خاطر و بالجمله اين دومي و سوم چون گفتيم سه تا مطلب يک نفي جنسيت دو نفي نو سه نفي عموميت و کليت اصلا آقا وجود کليت وجود کليت نداره مفهوم وجود نه مفهوم وجود کي چي اون مصداق و حقيقتش کليتي که ماهيت داره نداره ماهيت مثل انسان انسان يک ماهيت کلي است افراد فراواني داره ولي وجود اصلا کليت و عموميت ندارد « و بالجملة عمومه و كليته بانتفاء ما يقع به اختلاف غير فصلي عنه كالمخصصات الخارجية من المصنفات و غيرها» وجودم عموميت نداره و کليت نداره چرا « عمومه و كليته بانتفاء ما يقع به اختلاف غير فصلي عنه كالمخصصات الخارجية من المصنفات و غيرها» آقا مختصات خارجيه مثل مصنفات است و تشخصات يعني چي يعني آقا موجودات خارجي رو چي از همديگه جدا مي کنه يا اين ها صنف هاي مختلف هست يا اشخاص مختلف ديگه درسته و الا انسان بقر عنم فرس اينا انواع مختلف اينا چه جوري از همديگه جدا ميشن و در خارج جدا ميشن مي گن يا بايد مصنفات باشه يا مشخصات ما از چه راهي مصنفات مشخصات بياريم از بيرون که نمي تونيم بياريم از خود وجود در حقيقت اين مصنفات و مشخصات هستش « و بالجملة عمومه و كليته بانتفاء ما يقع به اختلاف غير فصلي عنه» خب انتفاع اختلافات غير فصلي رو ما بخوايم از وجود جدا بکنيم مثل چي کل مختصات خارجيه اين متخصص خارجي چين يا صنف سازند يا شخص سازند و غير صنفي اينا هستن که اينا رو از همديگه جدا مي کنن ما در کدوم فضا مي خوام صحبت کنيم در فضاي که وجود عموميت و کليت نداره چرا چون اين عموميت و کليت ما از کجا بخوايم به اصطلاح در بياريم از ماهيت در مياريم و وجودات نسبت به يکديگر حيثيت تشخصي دارن از يکديگر جداست چون از يکديگر جدا هستند و شخص هستند بنابراين عموميت و کليت نخواهند داشت و بالجمله عموم الوجود و کليه الوجود هم تنفي به انتفاع چيزي که يقه و به اختلاف غير فصلي وجود ما يه اختلاف غيرفصلي داريم اختلاف فصلي اختلاف فصلي مثل همين ناطق و خائر و الطائر اينا هستن که اينا اختلافات فصلي ان اما يه سلسله اختلافات غير فصلي داريم يعني اينا فصول شونم مشخصه چه چيزي باعث اختلاف اينا ميشه يا يا صنف بودن است يا شخص بودن است و اين منتفي مي شود در باب وجود که وجود اختلافات فصلي ندارد « بانتفاء ما يقع به اختلاف غير فصلي عنه كالمخصصات الخارجية من المصنفات و غيرها فإن تلك الأمور إنما هي أسباب في كون الشيء موجودا بالفعل» خب متاسفانه ما امروز نرسيديم که اين بحث رو به سرانجام برسونيم به جهت پيچيدگي هم عبارت و هم مطلب حالا اگه خدا بخواد ديگه ميشه براي هفته بعد.