1400/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 03/12/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 03/12/1400
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع
جلسه 79جلسه 79
موضوع: احکام وجود
«و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنسا من أنه لو كان جنسا لكان فصله إما وجودا و إما غير وجود فإن كان وجودا يلزم أن يكون الفصل مكان النوع إذ يحمل عليه الجنس و إن كان غير وجود لزم كون الوجود غير وجود فهو سخيف» خوب در فصل ششم از فصول مسلک اول در باب احکام وجود هستيم فرمودند که احکام وجود برخي هاش ثبوتي اند و برخي سلبي ان ما در بحث ثبوت احکام ثبوتي وجود به اصالت وجود به اشتراک معنوي وجود تشکيک وجود و نظائر آن پرداختيم و در اين فصل باز به يکي ديگر از احکام ثبوتي وجود که همون بساطت وجود است هم توجه مي دهند و البته يکي از احکام سلبي وجود اين است که وجود مرکب از جنس و فصل نيست داراي ترکب ماهوي نيست در اين رابطه خوب دو تا برهان رو ذکر فرمودند که در مباحث گذشته ملاحظه فرموديد اما در باب نفي ترکب وجود از ماهي از جنس فصل يک دليل ديگري اقامه شده است که ايشون اول اون دليل بيان مي کنن بعد اشکالي که به اين دليل اقامه شده است بيان شده است و اون اشکال و ذکر مي کنن بعد رفع اون اشکال و ناتمام بودن اون اشکال رو در حقيقت بحث امروز ما در سه مقام است مقام اول استدلال و دليلي که ديگران براي نفي ترکب وجود ذکر کردند ادعا درست ادعا اين است که وجود مرکب است جنس و فصل نيست اما دلايل متفاوت است دليلي که خودشون اقامه کردند و در جلسه قبل ملاحظه فرمودند دلي ديگران اقامه مي کنند که اين دليل رو ذکر مي کنن بعد اشکالي که بر اين دليل گرفته مي شود رو هم بيان مي کنن مرحوم صدرالمتألهين اين اشکالات رو نمي پذيرند گرچه راجع به خود دليل هم فعلا اظهار نظري نمي کنند اما راجع به اين اشکالاتي که شده است اين اشکالات را هم قبول ندارم پس ما بحث امروز ما در سه مقام است مقام اول راجع به دليل ساني يا ديگري که ديگران در نفي ترکب وجود اقامه کردند يک، اشکالي که براي اين دليل اقامه شده است يا بيان شده است مقام ثاني و در مقام ثالث هم نپذيرفتن و رد اين اشکال که از ناحيه جناب صدرالمتألهين آمده است در کنار اين به يک مسئله اي که از مسائل منطق است از مسائل منطق هم هست اتفاق اين دليل هم در فضاي منطقي داره ب ميشه اون مسئله رو هم بيان مي کنن که اون رو هم به تعبير تحقيقش رو به اصلش به جايگاه اصليش ارجاع مي کنن و در مجموع مي خوان بفرمايند که اون چه را که ديگران در جهت نفي ترکب وجود از جنس و فصل اقامه کرده اند اين ناتمام هستش پس بحث امروز ما مي توانيم در اين فضا ملاحظه بکنيم خب اجازه بديد به صورت کلي ما اصل اين برهان اينا رو اول نگاه کنيم بايد ببينيم چيه عبارت ملاحظه فرماييد چون بخايم کنيم عبارت رو ذهنمون دوستان معطوف بشه و اما ما قيل اما آنچه که گفته شده است در چه بابي « في نفي كون الوجود جنسا» ما البته در فصل در همين قسمت در بخش جلسه قبل خودمونم گفتيم وجود جنس ندارد جنس و فصل ندارد ترکب ندارد در اين بحث که وجود جنس نيست في نفي كون الوجود جنسا دليلشون چيه اين من بيان اون غير هستش
سوال..................
جواب: نه وجود جنس و فصل دارد نه جنس و فصل چيزي هست که اگر اين نفي شد يعني جنسيت وجود دفع شد طبعا فصل هم نخواهد داشت طبعا ترکب هم از بين ميره اما روي تاکيد ميکنم روي اينکه وقتي وجود جنس نيست روي وجود جنس نيست طبعا فصلي هم نخواهد داشت و امسال ذلک و ترک از بين ميره حالا باز مشخص اون چه که مورد نظر شما برگرديم توضيح مي ديم ولي وجود جنس نيست فصل نداره جنس و فصل هم نداره و اما ما قل في نفي کون وجود جنسن آنچه که گفته شده است که وجود جنس نيست خب در حقيقت اون چه که باعث شده است اين ها تو اين فضا بيان و اين استدلال رو داشته باشن بحث اين بود که خب آيا وجود در فضاي ترکب ماهوي قابل ارزيابي يا اصلا فضاي ماهيت جداست ببينيد ملاحظه فرماييد يعني بيانات خيلي روشني داريم در خصوص اينکه وجود غير از ماهيت است ببينيد وجود متأثر به ذات است ماهيت متأثر بالعرض است پس وجود غير از ماهيت است به دليل روشن وجود متصل به ذات است ماهيت متصل بالعرض است پس وجود غير از ماهيت دليل ديگري که وجود غير از ماهيت است اين است که وجود خارجيت عين ذات اوست و هرگز به ذهن نمياد ولي ماهيت هم مي تواند در ذهن باشد هم مي تواند در خارج باشد و بيانات ديگه و بيانات ديگه اينا همش نشست که وجود غير از ماهيت هستش اينا اما در اين فصل به صورت مشخص اين ترکب وجود از جنس و فصل را يا ترکب ماهوي به هر نحوي ولو نو باشه جنس باشه فصل باشه کلا دارن نفي مي کنن «و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنسا من أنه لو كان جنسا» اگر فرض بفرماييد که وجود جنس باشه يعني ما مي خوايم چي مي خوايم تو فضاي ماهوي اون رو ببينيم ارزيابي بکنيم براش جنس فصل قائل بشيم خيلي خوب وجود اگر جنس باشه خب فصلش چي مي تونه باشه «لكان فصله إما وجودا و إما غير وجود» و چون اين هر دو محذور دارد و باطل است پس وجود جنس نخواهد بود قياس استثنايي اين جور اگر وجود جنس باشد فصل ببخشيد اگر وجود جنس باشد فصل او يا وجود است يا غير وجود و تالي به کلي قسميه باطل المقدمه مثله جناب صدرالمتألهين اين که و التالي بکلي قسيه باطل رو نمي پذيرند مي گن اين لوازم باطل نيستن حالا الان مي خونم ولي اينکه اين اشکال مقام ثاني بحث چون مقام اول بحث اصل استدلال است مقام ثاني اشکال بر اين استدلال است و مقام ثالث رفع اين اشکال از که اين اشکالات به اين دليل وارد نيست اين سه مقام داريم پس مقام اول اصل برهان است که به صورت قياس استثنايي داره مطرح مي شه که اگر وجود جنس باشد فصل او يا وجود است يا غير وجود «من أنه لو كان جنسا لكان فصله إما وجودا و إما غير وجود» خب حالا چه اشکال داره به تک تک اين دو تا مورد نگاه کنه چه اشکال داره که اگر وجود پس وجود جنس باشه و فصلش وجود باشه «فإن كان وجودا يلزم أن يكون الفصل مكان النوع» اينجاست که ما گفتيم اون نکته منطقي بايد عرض بکنيم کنيم که راه استدلال هموار بشود لازم مي آيد که فصل ما نو باشد يعني چي خب فصل مشخص است که از نو ممتاز است ديگه مث ناطق فصل انسان است ولي انسان نوع است ناطق از نوع جداست ناطق فصل است نه عرض کنم که جمع بين جنس و فصل است وقتي مي گيم انسان انسان يعني مرکب بين حيوانيت و ناطقين پس ناطق به عنوان فصل است و انسان به عنوان نوع خب اگر وجود بخواه اگر فصل بخواهد وجود باشد علت کنيد تصور بفرماييد بله جنسش فصلش خب اين فصل در حقيقت ميشه همون نو چرا چون اون چيزيه که تحقق در خارج پيدا مي کنه وجود که اون چيزي که شما مي خواستيد که به عنوان فصل باشه نوع تبديل بشود حالا همين رو بپذيريد تا برسيم به اون قاعده کلي خب پس چي فرمايش چي شد به صورت قياس رسيد حالا ما به اون شکل دوم کار نداريم مي گيم اگر وجود جنس باشد فصلش هم يا وجود است يا غير وجود اگر فصل عين وجود شد لازمه اش اين است که فصل عين نوع بشود والتالي باطل المقدم مثله چه جور فصل عين نه بشود براي اينکه فصل هم اگر وجود شد جنس هم اگر وجود شد نوشه چي وجود ديگه وقتي وجود شد پس نوع فصل ميشن يک چيز در حالي که فصل بايد از نو ممتاز باش حالا بفرماييد «و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنسا من أنه لو كان جنسا لكان فصله إما وجودا و إما غير وجود فإن كان وجودا يلزم أن يكون الفصل مكان النوع إذ يحمل عليه الجنس» ديگه وجود الان جنس وجود شد ديگه درسته ناطق هم که خب به عنوان فصل ببخشيد فصل هم که اورژانس شد ديگه جنس حمل مي شود بر اين ن انسان و حيوان خب اين جا حيوان که نوع هست ببخشيد انسان که نوع هست حيوان بر حمل مي شود لازمه اش چيه لازمه اش اين است که فصلي که وجود هست بخواهد عين نوع بشود
سوال...................
جواب: خب مرحومه صدرالمتألهين مي فرمايد که اگر از اين مسير شما مي آمدي خب اشکتون درست بود اما اشکالي که شما داريد مي کنيد اشکال تون ناتمام اشکال شما چيه اشکال شما اين است که جنس چگونه مي تواند فصلي که عين نه هستم بشود آيا اين شدنيه ايشون مي گيم ميشه اين حقيقت فرماييد بله اگر اون اشکال که مطرح شده است که چي که اگر جنس وجود شد فصل هم وجود بشه خب جنس و فصل که عين هم ميشن که ما در عين حال که اتحاد هم در جايي مي خوريم که اتحاد باشه و غيرت هم باشه که موقعيت نداريم که ولي مسيري رو که اين مستش ايجاد کرده آمده مسير ديگه اي بوده که داره مرحوم آخوند داره اون رو رد کنه رضا فرمود اما ما قيل يعني استدلال اگر بخواد اين جوري پيش بره اين استدلال تام «فإن كان وجودا يلزم أن يكون الفصل مكان النوع و التالي باطل فالمقدم مثله و امکان اين فصل غير وجود باشه خب «لزم كون الوجود غير وجود» لازمه اش اين است که وجود غير وجود بشه چطور براي اينکه اگر لازمش اين است که وجود و ماهيت با هم متحد بشن وجود جنس ماهيت فصل وجود و ماهيت متحد بشن در حالي که اين اتحاد پذيرفته نيست «و امکان اين فصل غير وجود يعني چي يعني جنس ما وجود شد فصل ما غير موجود و ماهيت شد لزم کون الوجود چون با هم متحد ميشن که ديگه شايد وجود جنس با هم متحدند ديگه درست اگر متحد شدن شد وجود فصل شد غير وجود غير وجود و با وجود چجوري بشه باهم متحد بشن
سوال................
جواب: فصل ديگه که غريبه لازمه که جنس هم تبديل به وجود حالا اون هم به محصول ديگر و ولي اين جا محصولي که دارن مطرح مي کنن اين است که «فإن كان وجودا يلزم أن يكون الفصل مكان النوع إذ يحمل عليه الجنس و إن كان غير وجود لزم كون الوجود غير وجود» براي اينکه اون چيزي که به اصطلاح وجود هست غير چرا چون جنس ما وجود ديگه وقتي جنس وجود شد با فصلي که غير وجود است بخواد متحد بشه يعني غير وجود خواهد شد
سوال................
جواب: از وجوديت درش ميره ديگه يعني وجود چيزيه ماهيت يه چيزي براش تاييد بشن هم اون ماهيت از کار مي اندازه هم موجود از کار خب الان وارد بله خب حالا به هر حال ميره ديگه به آره به هر حال مرحوم صدرالمتألهين به عنوان ما قيل دارند مطرح مي کنن اون چيزي که لازم شد ايشون مطرح کنن اين جمله هست اينه که الان خوايم بخونيم اين يه قاعده اي که اجازه بديد از خارج اين قاعده رو عرض بکنيم بعد درمانند اين قاعده اگه روشن بشه استدلال اشکال من بيشتر باشم خب يه مسئله ايست که در حتي بين حکماي تراز اول هم يه اويس اي يه عروسه اي و اون هستش که اينا تو دانش منطق هم هست البته خب حکمت هم از اين اشکال به اصطلاح نمي تونه خودشون رو نجات بده اشکال اينه ما در فصول انواع جواهر يه مقدار تصورش لطف بفرماييد همراهي کنيد ما اومديم گفتيم که مقولات عشر تقسيم مي شن به يک جوهر و نه تا عرض و اين يک جوهر پنج تا نوع داره عبارت است از عقل و نفس و ماده و صورت و جسم درسته پس پنج تا نوع هستن يک جوهر هم به عنوان جنس و اينا حمل مي شود خب خب اين جوهر که جنس است در ارتباط با جسم مي گيم جسم چيه جسم جوهر قابل للابعاد ثلاثه اين تعريف جنس ديگه در جسم ديگه خب الان سخنش اين هستش که آقا اين فصلي که اين فصلي که ما براي انواع جواهر ذکر مي کنيم اين چه موقعيتي داره آيا او جوهر يا عرض خود اين فصل جوهره يا عرض اگر جوهر باشه لازمش است که جسم تحت دو تا جوهر قرار بگيره در تعريف دين ديگه مي گيم که ال جسم جوهر قابل ابعاد ثلاثه خب اين جوهر که جنس هست بسيار خوب اين قرون ابعاد ثلاثه که فصل نوع جوهري ما هست موقعيتش برامون مشخص کنيم اين يا جوهر يا عرض ديگه خب اگر جوهر باشه يل زم که يک چيز يعني جسم تحت دو تا جوهر باشن هم جنسش جوهر باشه هم فصل جوهر باشه و اگر بخواد عرض باشه فرض باشه اين قابون ابعاد سراسر عرض فصل اين فصل بخواد عرض باشه لازمه اش چيه لازمش اين است که يک جوهر متقوم به عرض باشد جوهر که نمي تونه متقن مرض باشه عرض به جوهر متقدم است خيلي خب پس ما چي کارش کنيم آيا فصول انواع جواهر جوهر يا عرض اين جا يک عبيسه اي است حالا تعابير بخونيم تعبيري که جناب شيخ و امثال ذلک راجع به چي مي گن بعدم مي گن که خب اگر شما به اصطلاح اين جوهري رو که به عنوان جنس جسم و لحاظ مي کنيد مي گيد که ال جسم جوهر آن درست آب در سراسر خب اگر بخواهيد بفرماييد که اين فصل نه جوهر است نه ارس يه مسئله است اگر بخوايد بفرماييد که اين جوهر جيم مثل اين هست جنس هست مي خواد فصلش رو مشخص کنيد نمي شه يه موجودي نوعي باشه و فقط جنس داشته باشه که بايد فصل داشته باش پسش کدوم ازش فصلش رو اگر بخواد قابل الاعباد ثلاثه بدونيد ما اين رو جاي بحث داريم که آيا اين فصل جوهر است يا عرض خب اينجا آقايون از اون قاعده کلي تقريب تنزل کردن گفتن اين جوهري که ما به عنوان جنس براي جسم ذکر مي کنيم اون جنسيت ماهوي نيست اين به صورت عرضي نه عرض به صورت عرضي بر او حمل مي شود چطور براي اينکه اگر بخواهد اين جوهر جنس اين باشد جيمز که بدون هست تحقق نداره که درسته هستش کدوم هستش قاب ابعاد ثلاثه که نه جوهر مي تونيم باشه نمونه اين رو نه عرض مي تونيم بدين مي گن اين دوتا را يعني اين حيثيت جوهر را به عنوان جنس و هم قابل ابعاد سراسر را براي اين به عنوان فصل اين ها را به عنوان مسائل ماهوي که جنس و فضل باشه نمي دونيم ارض نمي دونم بل کي اينا رو عرضي تلقي مي کنيم اين مسئله اي که در منطق مطرح است حل اون مسئله اين ج راه گشا هستش ملاحظه بفرماييد «فإن فصول الجواهر البسيطة مثل جواهر» و خب الان اين قابل للابعاد ثلاثه چيه آيا جوهر است يا عرض اگر عرض باشد يلزم که جوهر متقوم به عرض باشد خب پس چي بايد بدونيم اين رو لازمش تحت دو تا «فإن فصول الجواهر البسيطة مثل جواهر و هي مع ذلك ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر بالذات» در عين حال نمي تونه تحت جوهر به ذات باشه که جوهر جنس او باشد که عرصه اي که عرض کردم اين طوريه خب بالاخره نگاه ملاحظه فرموديد مادر مثل انسان خيلي راحت است انسان جنسي دارد به نام حيوان فصلي دارد به نام ناز اينا هر دو تحت جنس بالا هستن اما در فضاي به اصطلاح انواع بسيطه مثل جسم عقل مثل نفس و امثال ذلک ما مشکل داريم چيکارشون بکنيم آيا اين جوهري که به عنوان به اصطلاحاتي اينا داره براي اين ها حمل ميشه آيا به عنوان جنس است اگه جنس باشه بدون فصل که يافت نمي شه حتما فصل مي خواد چي مي تونه فصلش باشه چون اين ها نمي توانند فصل اين جواهر بسيج که باشن مي گن آقا حمل جوهره امر جوهر بر اين ها از باب جنسيت نيست تحت جوهر مندرج هستن اما نه جوهر جنسي بلکه جوهر به عنوان يک مف قوم ارضي براي اينم مي شود بازم برگرديم آقايون انشا الله حتما شهر حاج آقا رو هم مي خونم «فإن فصول الجواهر البسيطة» مثل جسم مثل ماده مثل صورت و امثال ذلک مثل جواب اين فصول جواهر است «و هي مع ذلك ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر» بله بله اينا نمي تونن تحت جوهر مندرج باشن ره اين فصول ها اين فصول مع ذلک با که تحت جوهر هستن نمي توانند تحت اين جوهر به ذات مندرج باشند که جوهر جنس اون ها باشد «ل إنما هي فصول فقط» اين فصول فقط فصل جوهر بر اين ها چه جوري اطلاق مي شود از باب يک امر عرضي اطلاق مي شود حالا به عبارت استاد را هم مي خوريم «و كذا فصل الحيوان مثلا يحمل عليه الحيوان» حيوان عرض کنم که نه اينکه با ناطق اضافه کنيم با فصل حيوان فصل حيوان يعني چي حيوان مي گيم جوون جسم و نام حساس اين حساسه ما چکارش بکنيم اي حساسن اگر بخواهد فصل تلقي بشود خب لازمش اين هستش که تحت حيوان مندرج بشود و حيوان هم جنس او باشد در حالي که حيوان جنس کليتش هست نه مال خود فصل مثللا «و كذا فصل الحيوان مثلا يحمل عليه الحيوان» حمل مي شود بر فصل حيوان هم حيوان حل مي شه ديگه حساس هم مي گيم حيوان ديگه چون اينا هم ديگه بگيم که حيوان چيه حيوان جوهر جسم و نام حساس اين حيوان به عنوان جنس و اينا حمل مي شود خب «و ليس يلزم من ذلك أن يكون فصل الحيوان نوعا له» خب خيلي خوب فصل حيوان که حساس هست ديگه نوع حيوان نخواهد بود چرا چون اگه نوع حيوان باشه پس بنابراين حيوان محصل است و مي تونه محقق باشه ديگه نياز به ناطق نداره که پس فصل حيوان ديگه فصل نيست چون اگه فصل حيوان ديگه فصل حيوان ديگه فصل نخواهد بود چون اگر فصل باشه لازم است که حيوان نو در بياد ديگه که اين آقا اشکال کرده گفته لازم است نو بشه اين جا هستش ببينيد الان حيوان چي شده خود حيوان با انسان و ناطق حيوان چيه حيوان عبارت است از جوهر جسم و نام حساس درسته خب اين حساس الان فصل حيوان شد ديگه درسته خب حالا که فصل حيوان شد آيا با وجود اين فصل حيوان به نوع تبديل مي شه مي گن نه حيوان که براي اينکه تهوع پيدا بشه بايد ناطق بشه اضافه بشه خب پس اين نور چي کارش حساس اين فصل چکش کنيم مي گن اين فصل به عنوان يک امر ماهوي به ذاتي براي حيوان نيست بلکه فصل به عنوان ارضي بر او حمل مي شود پس چقدر فرموديد که فصل فصل غير از نو هستش اما در ما نحن نفي هست چي نو نشده چطور چون شما وقتي حيوان رو تحليل ماهوي کرديد گفتيد چي گفتيد حيوان جوهر جسم و نام حساس اين اساس چيه فصل حيوان ديگه خب حالا که فصل حيوان شد پس حيوان به وسيله اين نوع مي شه نه نه نمي شه مي گ آقا شما فصل مي گين ديگه نمي فصل خب جوهر حيوان که خب جنسش هست خود حساس هم که خب فصلشه پس نه بايد تقوا بدهيم نه اين فصل از باب عرض کنم که ذاتي برام حل نمي شه يک امر عرضي است بنابراين نو اين ج غير از فصل شده است
سوال........................
جواب: نه اگه اگه نوع باشه با تقوا بدان با تقوا پيدا کنه ديگه نوع نمي شه جنس و فصل داره نوع ذهنيه همين ديگه اضافه ذهني ذهنيه تحقق که نمي تونه اگه نو باشه يعني اين حساس و متحرک بر اراده بخواد نقش فصل حقيقي رو داشته باشه پس الان حيوان بايد يافت بشه که نمي تونه آف بشه چرا که اين فصل از باب ذاتي براي حمل نمي شود و اين اديسه همين جا هستش ديگه چه جوري همين ديگه مي گ به عنوان عرضي حسابي يعني عرض بعد هم به عنوان اينکه مقوم ذات باشه حسابش نمي کنيم چون ببين اگه مقوم ذات باشه يعني جنس که بود و فصل هم که بود بايد تحقق پيدا بکنه درسته ولي ما مي بينيم که الان جنس داريم فصل داريم اما تحقق نداريم جنس چيه جوهر اون جسم نامه درست فصل چيه حساس خب پس بايد تقوا داشته باشه که فصل بشه نه ديگه نه اين فصل نوع نمي شه، نمي تونه به عنوان يک امر ذاتي و مقومي باشه که محصل باشه و تحقق بخشنده باشه خب يه بار ديگه اين عبارت رو بخونيم عرض کرديم «فهو سخيف فإن فصول الجواهر البسيطة مثل جواهر و هي مع ذلك ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر بالذات» اينا در عين حال تحت جوهر به ذات مندرج نيستن چون اگر تحت جوهر به ذات مندرج باشن در ضمن که فصل داشته باشن در حالي که فصل نمي تونن داشته باشن
سوال.............
جواب: اصلا خود اين بحث داريم بررسي مي کنيم آقا فصول جواهر فصول انواع بسيطه انواع جواهر بسيطه چي هستن کار به بحث منطقي يه بحث منطقي براي اينکه يه چي کنيد ببينيد صفحه سيصد و هفتاد و پنج ملاحظه فرماييد سي هفتاد و پنج اين پاراگراف يکي با آخر مونده مي خوام عرض کنم که اين اويس مطلبي را که شيخ رئيس و اتباع او از اين اشکال جوابي را که جوابي را که شيخ رئيس و اتباع از او اشکال دادند همان است که دقت کنيد فصول جواهر گرچه مصداق جنس هستن لکن صدق جنس بر اون ها صدق ذاتي بابي ساق نيست چون اگه صدق ذاتي باباي ساق اوجي باشه اين جنس فصل مي خواد و بايستي که به وسيله فصل تحقق پيدا بکنه در حالي که فصل ندارن تا آن که نيازمند به فصل منوع باشد بلکه صدق ارضي است يعني جوهر بر اون ها از باب جنس ذاتي باب عيسي قوجي حمل نمي شود بلکه عرضي است گرچه ذاتي با برهان باشه خب ما آقايون دوره تصوير بحث خودمون رو فراموش نکنيم خودش يه قاعده اي تو منطق جايگاه داره تو فلسفه صفحه هم تو بحث ماهيت مي رسيم ها ايشالا تو بحث ايشون بفرمايد «و سيجيء كيفية ذلك من ذي قبل إن شاء الله تعالى» تو بحث ماهيت جل دو اسوار اون جا اشاره اون بحث خواهد آمد ولي في الجمله اين هستش که اگر ما مخصوصن در انواع بسيطه مثل عقل نفس ماده صورت جسم اين ها رسيدن يعني ماده صورت اينا رسيدن ديگه عقل بسيط است نفس بسيط است ديگه خب اينا وقتي بسيط شدن جنس و فصلشون چيه ميان جنس و فصل اين ها ذهن ان عقلي ان يعني چي يعني در و ذهن ما مي توانيم بگوييم که مثلا عقل جوهر آن مجرد و ذات و فعلا نفس جوهر آن مجرد آن ذات و فعلا رون ماده جوهر آن قابل محض صورت جوهر آن دهن فعليه همين طور خب پس بنابراين ما داريم با تحليل عقلي براشون جنس درست مي کنيم شما اين جنس ها را به عنوان ذاتي باب عيسي قوجي تلقي نکنيد که اگر ذاتي باب اين عيسي قوجي تلقي بفرماييد لازمه اش اين است که فصل بخواهيد و به وسيله اون پس بخواهيد که نوع خارجي تحقق پيدا بکنه اين جوري نيست اينا به صورت عرضي حمل مي شوند يه بار ديگه اين عبارت دقت کنيد عبارت مرحوم شيخ رو چرا در مطالعه که حتما برمي گردد سيصد و هفتاد و پنج صفحه سيصد و هفتاد و پنج جوابي را که شيخ رئيس و اتباع او از اين اشکال دادند همان است که فصول جواهر مثل همين قابل ثلاثه گرچه مصداق جنس هست لکن صدق جنس بر اون ها صدق ذاتي باب ايساغوجي نيست تا که نيازمند به فصل منو باشند بلکه صدق عرضي است خب برگرديم به استدلال خودمون استدلال خودمون چي بود استدلال اين بود که اگر وجود بخواهد جنس باشد فصلش يا وجود است يا غير وجود خب اگر وجود باشه درسته اگر امکان وجود لازم اش اين است که فصل بياد مکان نوع باشد چطور براي اينکه وجود که جنس شده است فصل هم اگر بخواهد وجود باشد لازمه اش اين است که فصل مکان نو باشد يعني چي يعني نوع ما که جز شد ديگه چون جنس و فصل وجود شدن ديگه نوعشان ميشه وجود فصل هم عين وجود باشد عين بخش عين نوع باشد خب چه اشکالي پيش مياد همين اشکالي که الان ما در فضاي ماهيت خونديم که نسبت انواع بسيط جنس و فصلشون بايد اين جوري باشه ايشون مي گ هيچ محصولي نداره چرا چون اون اطلاقي که از راه فصل مي شود از باب ذاتي باب عيسي آوجي نيست که شما فکر بکنيد که اين فصل يکي از ذاتيات هستش و طبعا به اصطلاح نو مي خواد نه اين از باب عرضي بر او حمل مي شود وقتي از باب عرضي بهش حمل شد ديگه اتحاد بين فصل و نه اتفاق نمي افتد و ما تو اون فضا نيستيم اون جايي که مي گن فصل و به اصطلاح نبايد با هم متحد باشند در ظرف کليات خمسه ظرفه ذاتيات يعني عيسي قوجي نه در فصلي در فضايي که اينا به صورت عرضي براي همديگه حمل مي شوند اون شق دوم برهان مونده دوباره براي يک دقيقه هم استفاده بکنيم يه بار ديگه عشق بر هم مرور کنيم برهان اين است که اگر وجود جنس باشد فصلش يا وجود است يا غير وجود غير اون وجود داشت در جلسه بعد اما اگر فصلش وجود باشد اشکال که ايشون مي کنن يعني اصلاح بکنن مي گن لازمش اين است که فصل نو بشه يا نفس نوع نمي شه چرا اون جايي فصل نو مي شود و معذور دارد که کليات خمس باشد ذاتيه باب عيسي قوجي باشه حالا اين جا از باب اين هستش که اين ارضي است که بر حمل مي شود و چون باب ذاتي با برهان است ذاتي باب عيس قوجي محصولي نخواهد بود حالا ان شالا فرداشون جلسه بخش دوم اين برهان را هم خواهيم خوند توضيحاتي که لازم باشه اون ج عرض مي کنيم و ان شا الله لطف فرماييد که مباحث استاد رو هم ملاحظه ديگه کمک بکنه