درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 02/12/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 02/12/1400

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 78جلسه 78

 

موضوع: احکام وجود

فصل ششم «في أن الوجودات هويات بسيطة و أن حقيقة الوجود ليست معنى جنسيا و لا نوعيا و لا كليا مطلقا» بحث در احکام وجود است همان طور که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد دو حکم از احکام وجود در اين فصل ششم مطرح است يکي حکم اثباتي و ديگري حکم سلبي حکم اثباتي اين است که وجود بسيط است حکم سلبي است هيچ نوع ترکب ماهوي در وجود راه ندارد و وجود منزه از حيثيت هاي ماهوي است نه جنس و فصل دارد و نه هيچ ماهيت کلي ديگري مثل نوع در وجود راه ندارد اين دو حکم از احکام وجود است که ما هرچه وجود رو شفاف تر و روشن تر به لحاظ احکام و اوصافش ببينيم خب اين شناخت بهتري و حکيمانه تري حاصل مي شود مراد از حکيمانه اين هستش که از جايگاه حکمت و وجود شناسي ما مي توانيم نسبت به وجود شناخت بهتري رو پيدا بکنيم مي فرمايند که «اعلم أن الحقائق الوجودية لا يتقوم من جنس و فصل و بيان ذلك بعد ما تقرر في علم الميزان أن افتقار الجنس إلى الفصل ليس في تقومه من حيث هو هو بل في أن يوجد و يحصل بالفعل» خب ما دو حکم از احکام وجودي رو مي خوايم که بيان بکنيم و اين بخش اول اين است که وجود ترکب ماهوي ندارد که مرکب از جنس و فصل باشد و منزه از جنس و فصل خب بايستي که در اين رابطه به دو مسئله از باب مبادي تصوري بحث ما اشاره کنيم يا مبادي تصديقي بحث يکي از مبادي تصديق اين هستش که ما نسبت بين فصل و جنس رو بيابيم که چه رابطه بين فصل و جنس وجود دارد جنس همون طور که مستحضريد يک حيثيت ابهامي دارد و مراد از ابهام اين است که هيچ تحصلي و وضوحي ندارن وقتي مي گيم حيوان اين مشخص نيست که آيا طائر از خائن است ناطق ساب هست چيه اين ابهام دارد حيثيت جنسي حيثيت ابهامي است بله يعني اينکه براي تحققش کاملا يک امر نامشخصي ابهام داره اگه بخواد تحقق پيدا بکنه به جهت اينکه ابهام داره تحقق پيدا نمي کنه چرا ديگه بدون فصل يافت نمي شه مثل ماده بدون صورت؛ خب در مقام صدور صورت ناطق يا ناطق يا طائر بوده که وجود پيدا کرده نه شما مثل ماده ماده بدون صورت يافت ميشه اصلا تحقق داره؟ همين طور جنس تحققش را فعليت است

سوال...................

جواب: در تقوم ذاتيش وابسته نيست جنس نيازي براي تقوم ماده و جنس ميشن چي مي گيم که جوهر هر جسم و نام حساس ترک بالاراده تا اين جا هيچ نيازي به برگردم يه بخش ديگه نه حتي حتي در همون فضا ملاحظه بفرماييد در فضاي جنسيت جنس رو چي تعريف مي کني مثل حيوان جنس ديگه چي مي گيم بگم که جو احسن جوهر آن جسم و جسم و نام حساس متحرک به اراده تا اينجاست درسته در مقام تقرر ماهوي نيازي به هيچي نداره خيلي خوبه اين مقاومش کامل بله درسته ولي آيا چين چيزي تحصل داره تحصل اين الان توضيح ميد که تحصل پله اي است براي تحقق بذار فصل داره مياد تا تمهيدات لازم براي تحقق رو فراهم بکنيم ما مي خوايم همينو بگيم اتفاق يکي از مبادي تصديقي بحث همين است نسبت بين عرض کنم که جنس با فصل رو خوب روشن بکنيم اگر اين نسبت رو ببينيم فضاي که آيا وجود مي تواند جنس و فصل داشته باشد براي ما روشن تر ميشه لذا مي گن يکي از مبادي تصديقي بحث که ما براي اينکه ببينيم آيا وجود ترکب ماهوي دارد يا نه بايد ببينيم نسبت جنس و فصل چه جوريه و بعد اين نسبت رو ببين در وجود غير وجود مي تونيم پيدا بکنيم يا نه در فضاي ماهيت که جنس و فصل در حقيقت براي يک شي براي يک نوع موجب ترکب ماهوي اون ميشه ببينيم آيا در وجود مي توانيم چنين ويژگي رو پيدا بکنيم يا نه از جمله مسائلش داريم دو تا از مبادي تصديقي بحث يکي اين هست که ما بايد ببينيم که فصل نسبت به جنس چه نسبتي دارن خب هر کدام در مقام تقرر ماهوي جاي خودشونو دارن نيازي به ديگري ندارند هر دو في نفسه ان يعني في نفسه يعني چي نسيت دارند ما مي توانيم از تقرر ماهوي اون ها سخن بگيم يعني جنس همون طور که الان عرض شد در مقام تقرر ماهوي هيچ نيازي به فصل ندارم لذا فصل را مقسم مي دانند نه مقوم فصل بايستي که مقسم باشد نه مقوم يعني چي در قرار ماهوي جنس فصل هيچ نقشي ندارد خب در چه جهتي نقش دارد مي گن در جهت تحصل و تحقق او يعني چي يعني اگر يک جنسي بخواهد تحقق پيدا بکند لزوما بايستي که تحصل داشته باشن نمي گيم که فصل بر اساس اون نظر نهايي هم نمي خوام صحبت کنيم نمي گيم که فصل تحقق بخشنده است ولي تحصل او پايه ايست و پله ايست براي اينکه او را به تحقق نزديک بکند اين لذا مي گن که حتي شرکت العله است در اين رابطه يعني زمينه ميشه که اون علت وجودي به برکت خود اين تحصلي که براش حاصل شده او را به عرض تحقق برساند خب اين نسبت براي ما خيلي روشن تر شد که نسبت بين جنس و فصل چگونه است اين يکي از مبادي تصديقي بحث ديگه الان ما در مقام تطبيق که نيستيم که اجازه بديد وقتي تطبيق رسيديم اون جا صحبت بکنيم ايشالا و اگه اون جا ابهام شد بعد سوال مي فرماييد که در خدمتتون هستيم اين يک دو از جمله مبادي تصديقي بحث چيه اين هستش که ما تا زماني که در مدار مفهوم يا ماهيت هستيم هيچ وحدتي نداره اين خيلي مهمه اينا اينا مسائلي است که تا زماني که در مدار مفهوم يا ماهيت هستيم همواره با کثرت روبرو هستيم يعني چي يعني هيچ منشا وحدتي وجود نداره ديگه ماهيت جنس فصل نه عرض خاص عرض عام اينا همه و همه در فضاي ماهيت اين شعري که خدا رحمت مرحوم حکم سبزواري فرمودن «لو لم يأصل وحدة ما حصلت» اگر وجود اصيل نباشه ما وحدتي نداريم چرا غيره و کثرت براي اينکه غير وجود هرچه که هست جايگاه کثرت است اگر وجود نباشه هيچي به هيچي پيوند نمي خوره براي اينکه هرچه که هست پراکنده است جنس فصل نه عرض خاص عرض عام همه ماهيات همه و همه در مرز مرزي هستند که در اون مرز هيچ نوع وحدتي ما نخواهيم داشت اذ غيره مفار کثرت عتط خيلي خوب برام يعني چي يعني اگر ما جنس داشتيم فصل داشتيم نو داشتيم اما هيچ کدام از اين ها حيثيت وجودي نداشت و با وجود نبود ما اصلا وحدت نداريم که اگر واقعا وجود نداشتيم راجع به انسان بگيم که انسان حيوان ناطق حمل بکنيم حيوان رو بر انسان يا انسان حمل بکنيم امکان پذيره مگه نه چرا چون هر کدام از اين يه ماهيت مستقلند انسان به لحاظ ماهوي نيازي به ايوان که نداره به لحاظ لحاظ بله تقرر وجودي خب بايد يه اموري باشه که جمع کننده داشته باشه ديگه لذا اين هم يکي ديگر از مبادي تصديقي بحث است که ما اين دوتا رو نياز داريم تا بتوانيم اين برهان مون رو اينجا اقامه بکنيم خب برهان که اقامه مي کنند اين هستش که مي فرمايند که به صورت قياس استثنايي اگر وجود شکل برهان قضيه بفرماييد اگر وجود مرکب از به اصطلاح جنس و فصل باشد يعني ترکب ماهوي داشته باشد سوال مون اينه جنس وجود چيه اگر وجود ترکب ماهوي داشته باشد سوال جنس وجود چيه اگر بفرماييد جنس وجود وجود است يک محذور دارد و اگر بفرماييد جنس وجود وجود نيست و امر ديگر است محذور ديگري داريم و التالي باصله باطل و المقدم مثله اگر وجود بخواهد جنس داشته ببخشيد اگر وجود بخواهد جنس داشته باشد و جنس وجود هم وجود باشد يلزم که فصل مقوم فصل مقوم بشود يک يا امري غير از عرض کنم که ماهي غير از وجود بخواهد فضاي اتحاد را ايجاد کند در حالي که فضاي اتحاد غير از وجود چيز ديگري نيست که الان هر دو بياني که الان داشتيم هر دو مبادي که داشتيم در اين جا در اين برهان کارآمد شده است و نقش دارد حالا اين را در مقام تطبيق ملاحظه خواهيد فرمود پس شکل برهان ما اين شد که اگر وجود قضاوت کنيد چون ادعاي ما اين هستش که وجود منزه از ماهيت و ترکب ماهوي جنس فصل ندارد بعد مي گيم خب اگر وجود بخواهد جنس و فصل داشته باشد جنسش چيه جنسش يا وجود است يا غير وجود در هر دو صورت ما محذور داريم پس بنابراين وجود مرکب از ماهيت نخواهد بود حالا اين برهان ملاحظه فرماييد «اعلم أن الحقائق الوجودية لا يتقوم من جنس و فصل» بله حقايق ما هين جنس و فصل دارد اما حقايق وجودي يعني وجود اشيا ها وجود شجر وجود اجل وجود ارز وجود سما حقايق وجودي هرگز قوامي رو از راه جنس و فصل کسب نمي کنن خب اين ادعاي ما دليل چيه «و بيان ذلك بعد ما تقرر في علم الميزان» بعد از اينکه در علم ميزان در منطق مشخص شد که چي يک «أن افتقار الجنس إلى الفصل ليس في تقومه من حيث هو هو بل في أن يوجد و يحصل بالفعل» نسبت جنس و فصل چيه مي گن نسبت جنس و فصل اين است که فصل مقوم جنس نيست يعني جنس در مقام تقرر ماهوي کامله هر چي که هر چي که لازم هست که داشته باشه دارد جنس حيوان يعني چي يعني جوهر جسم و نام حساس و متحرک بلاراده اين به نسبت به خودش دارد و فصل ناطق خران صابون تا آرون هيچ کدام از اين ها در ماهيت جنس هيچ دخيل نيست تموم شد و بيان ذالک از مبادي تصديقي بحث بيان ذلک يکي از مبادي تصديقي بحث کش که «بعد ما تقرر في علم الميزان أن افتقار الجنس إلى الفصل ليس في تقومه من حيث هو هو» پس براي چي پس افتخارش براي چيه «بل في أن يوجد و يحصل بالفعل» براي اين که جنس تحصل پيدا بکند يک و فعليت و تحقق پيدا بکند دو به اين فصل نياز دارد و داره استدراک مي کنه «في أن يوجد و يحصل بالفعل»

سوال......................

جواب: تحصل داره تحصل يعني از ابهام درمياره وقتي شما ناطق و اضافه کرديد ديگه جنس از ابهام در مياد اما محقق تحقق پيدا نکرده که اين وقتي از ابهام درآمد يه پله به تحقق نزديک شده است تحققش از کجا مي گيره از موت الوجود مي گيره «بل في أن يوجد و يحصل بالفعل فإن الفصل كالعلة المفيدة للجنس باعتبار بعض الملاحظات التفصيلية العقلية» ببينيد وقتي تحليل عقلي همه اينا رو و با کتاب حاج آقا و بيان ايشون انشا الله ملاحظه خواهيد فرمود که حاج آقا اين رو آوردن که وقتي تحليل عقلي مي کنيم يک جنس رو مي بينيم که اگر جنس بخواهد خودش را به مرحله عقل برساند در تحليل عقلي نيازمند به ناطق هست عنوان فصل هست اما حتما از ناحيه معتل وجود وجود مي گيرد از ناحيه فصل وجود نمي گيرد از ناحيه فصل از ابهام و تاريکي در مياد تحصل پيدا مي کند وقتي تحصل پيدا کرد راه براي تحققش بازد والا اگه ناطق اضافه نشه به جنس حيواني هر کار بخواي هر معطل وجودم بخواد خدا هم بخواد ايجادش بکنه اين قابليت نداره با تحصل داشته باشه والا امر مبهم که يافت نمي شود «فإن الفصل كالعلة المفيدة للجنس باعتبار بعض الملاحظات التفصيلية العقلية» خب اين چيه اين يکي از مبادي تصديقي است که در اين جانان ما به کار ميره برهانم چيه از اين جا شروع مي شه «و بيان ذلك بعد ما تقرر في علم الميزان هو أنه كان لحقيقة الوجود جنس و فصل» همون طور که عرض کرديم به صورت قياس استثنايي اگر براي وجود براي حقيقت وجود جنس و فصلي باشد «لكان جنسه إما حقيقة الوجود أو ماهية أخرى معروضة للوجود» خيلي خب ما مي خوايم به لحاظ تحقق بررسي بکنيم بگيم که آيا وجود بخواهد به اصطلاح ترکب ماهوي داشته باشد مي تونه جنس و فصل داشته باشه مي گن اگر وجود بخواهد جنس و فصل داشته باشد ببينم که جنسش چيه جنسش چيه اگر جنسش وجود باشد يه محذوري ماهيت باشد يه محذور ديگه هستش اگر جنسش وجود باشد لازمه اش چيه لازمه اش اين است که اون فصلي که حيثيت مقسمي دارد بياد مقوميت باشه چرا چون مياد که جنس حيثيت وجودي ببخش ديگه در حالي که جنس هرگز به اسب مقوم نيست اگر جنس بنا شد که وجود باشد يعني تحقق داشته باشد خب تحقق داشته باشد اون وقت اون فصلي که براش هست چيه اون فصل بايد حيثيت تقومي يه سري بخش احساس وجودي براش بده ديگه پس اين آقاي فصلي که بناست مقصر باشد شد مقوم پس محضر ما اين جوري ميشه اگر وجود جنس داشته باشد جنس وجود اگر جنس وجود وجود باشد لازمه اش اين است که فصل مقسم مقوم بشود و التالي باطل و المقدم مثله بله مي فرمايد که «هو أنه كان لحقيقة الوجود جنس و فصل لكان جنسه إما حقيقة الوجود أو ماهية أخرى معروضة للوجود فعلى الأول يلزم أن يكون الفصل مفيدا لمعنى ذات الجنس»

سوال..................

جواب: خيلي خب جنسش وجود فصل چکار مي خواد بکنه خب جنس که وجود شد ديگه نيازي به فصل نداره که فصل چي مي خواد فصل مي خواد بياد بهش وجود بده ديگه درسته فصل همون طور که ملاحظه فرماييد مي خواد تحصل و تحقق بهش بده که داره که از اين جهت ميشه بله فرمايد که «فعلي الاول» يعني اگر بخواهد جنس وجود وجود باشد «يلزم أن يكون الفصل مفيدا لمعنى ذات الجنس» همون حقيقتي که مال جنس هست که وجود هست بخواد همين معنا بکنه ميشه ولي الان ديگه نقش و چون بنا شد ترکم معاويه حاصل بشه ديگه ترکم ماهوي اين جنس فصل است جنس که اومد وجود شد ديگه فصل مي خواد چکارش کنه آره خب بله همين يعني احسنت بهتر بله اين هستش که ما مي خوايم در فرض فرض وجودمون چيه طرز موجودمون هستش که ما اومديم گفتيم که خيلي خوب وجود مرکب از جنس و فصل هستش خيلي خب جنسش چيه مي گن جنس اگه بخواد وجود باشه فصل چيکاره هست پس اينجا فصلي که بايستي مقصر باشه اومده جز وجود که چون ما مقوم ناطق فصل مي خواهم که بهش تحصل ببخشه تحقق ببخشه ديگه که خب داره که اضافه بود که «فعلى الأول يلزم أن يكون الفصل مفيدا لمعنى ذات الجنس» يعني حقيقت جنس را بخواد بهش افاده بکنه در حالي که، مقاومش باشه و بده آره لذا ميشه «فكان الفصل المقسم مقوما» يعني چي مقوم باشه يعني بخواد مقوم وجودي جنس باشد که اين جنس وجود هست آقا وجود داره ما گفتيم از مبادي تصديقي بحث چي بود از مبادي تصديقي بحث نسبت فصل و جنس بود که فصل نسبت به جنس چيه مقوم اوست بخش مقسم اوست و فصل در مقام تقرر ماهوي خودش چه ببخشيد جنس در مقام تقرر ماهوي خودش مستقم است نيازي به فصل ندارد خب اگر در مقام مقرره ماهوي خودش نياز به فصل ندارد ولي در مقام تحقق و تحصن نياز دارد الان اگر جنس وجود باشد پس خودش ديگه نياز ذات بي نياز از فصل خواهد بود ديگه و فصل چکاره است فصلي که بناست مقصر باشد ميشه مقوم هذا خلف وعلي الثاني خب حالا اگر آمديم گفتيم بسيار خوب جنس وجود جنس وجود نباشد چون جنس گفتن که به صورت قياس استثنايي اين بود که جنس وجود يا وجود است يا غير وجود اگر جنس وجود وجود باشد يلزم که فصل مقسم مقوم باشه اما اگر جنس وجود وجود نشد ماهيت شد خيلي خب اگر ماهيت شد خب ما و اين مقدمه دوم بايد عرض کنيم ابعادي تصديقي دوم عرض کنيم عدالت يکي ديگر از مبادي تصديقي همون طور که قبل هم عرض شد اين هستش که آقا تا زماني که ما در مرز مفهوم و ماهيت هستيم در عالم کثرتيم هيچ گونه وحدتي در اين فضا نداريم انسان ناطق پوان ظاهر ماشي عرض عام عرض خاص جنس فصل نو همه اين انحا هايي که ما هستند کليات خمس و نظائر آن همه در عالم کثرت ان ما هيچ وحدتي نداريم اذ لم يحصل وحدته ماحصله اگر وجود رو از عالم عرض کنم که حقيقت و خارج بگيريم همه يک سس مفاهيم پراکندن اين ها در حالي که همون طور که مستحضريد ما در حمل يک غيرت مي خواهيم يک وحدت يک حسرت بخواي وحدت در هم نمي شه که دو تا موجود باشن که هيچ ارتباطي نداشته باشن و ما بخوايم يکي رو بر ديگري حمل بکنيم حمل وحدت علي کثرت هستش خب اين وحدت کجاست اگر ما در مدار ماهيت سير بکنيم و همه مفاهيم و ماهيت عالم حقيقت رو پر بکنن پس ما وحدتي نداريم عمدي نداريم که اذ لم يحثل وحدته ما حصله خب اگر حالا اينه که به عنوان يکي از مبادي تصديقي بحث اينو پيدا کردين برين سراغ برهانم اون شق دوم برهان چون بره هم گفتيم اگر وجود جنسش وجود باشد يلزم که فصل مقسم مقوم بشود و تالي باطل فالمقدم مثله اما اگر جنس وجود وجود نباشد ماهيت باشد خب فصلش که ماهيت است لازمه اش اين است که دو تا ماهيت کنار هم باشن رابطه وجودي از کجاست وقتي رابطه وجودي نشد تحقق ما نداريم که حق نخواهيم داشت که چيزي بر چيزي حمل نمي شود تا اتحاد حاصل بشود و در حقيقت شيئي در خارج يافت بشود و علي الثاني که جنس وجود جنس جنس وجود وجود نباشد «يكون حقيقة الوجود إما الفصل أو شيئا آخر و على كلا التقديرين يلزم‌ خرق‌ الفرض كما لا يخفى» در هر صورت ما در حقيقت چه فرض اول باشه که فصل باشه چه غير فصل باشه هر چه که باشه ما خلق فرض داريم يعني چي چون فرض اين بوده است که اين ها مصار کثرت و ماهيات کنار هم اصلا قرار نمي گيرند تا وجود نباشد «و على كلا التقديرين يلزم‌ خرق‌ الفرض» فرض مون چيه فرض ما هستش که ماهيات مس کثرت ان و هرگز اين ها تحققي ندارند الان فرض بيان مي کنند «لأن الطبائع المحمولة متحدة بحسب الوجود مختلفة بحسب المعنى و المفهوم» اين ها در مدار مفهوم و ماهيت کاملا از همديگه جدا هستن خرق فرض ميشه چيه فرض مون اينه همون طور که بيان شد همون به اصطلاح اون قضيه از مبادي تصديقي دوم خونديم دو تا مبدا تصديقي گفتيم يک مبدا تصديق اين است که فصل نسبت به جنس حيثيت تقسيمي دارد مقسم است و نه مقوم في علم المنطق اين تموم شد دو از مبادي تصديقي دوم چيه اين هستش که به اصطلاح ماهيات مهار کثرت ان تا زماني که در مدار مفهوم و ماهيت هستيم وحدت نداريم خب اگر وجود جنس وجود نباشد ميشه ماهيت ديگه خب پس ماهيت جنسي ماهيت فصلي براي وجود لازمه اش اين هستش که ما عامل وحدت نداشته باشيم «لأن الطبائع المحمولة متحدة بحسب الوجود مختلفة بحسب المعنى و المفهوم و هاهنا ليس الأمر كذلك» يعني ما محور اتحاد نداريم اگر وجود به اصطلاح بخواهد جنس و فصل داشته باشد و داراي ترکب ماهوي باشد لازمه اش اين است که ما تحققي در خارج نداشته باشيم خيلي خوب يک برهان در خصوص اينکه ترکب ماهوي براي وجود نيست اين شناخت که حقيقت وجود اين وصف را به صورت وصف سلبي دارد يه سلسله اوصاف ثبوتي يه سلسله اوصاف سلبي از جمله اوصاف سلبي وجود اين است که ترکب ماهوي براي وجود نيست که جنس و فصل داشته باشد اما دليل ديگري بر بساطت که اين داره اون طرف يعني حکم دوم رو ما بياره و اون چيه اين هستش که وجود بسيط هستش مي فرمايند که خب اگر وجود مرکب باشد و بسيط نباشد يلزم که در وجودي که لا سبب له وجودي که واجبي هستش خب ما اشتراک داشته باشه چون حقيقت وجود شما بگيد که حقيقت وجود به اصطلاح مرکب ديگه ما مي گيم بسيط است اگر حقيقت وجود مرکب باشد يلزم در وجود واجبي هم که به اصطلاح سببي براي او نيست اون هم مرکب از وجود و امر ديگري باشد و التالي باطل فالمقدم مثله اين برهان روم طوري که حاج آقا ذيل اشاره فرمودند قبل هم ما داشتيم که ما مي توانيم اين را به عنوان برهان بسازيم وجود بگيرين به صورت نقضي نه اين جوري مي گيم اگر وجود بسيط نباشد و مرکب باشد اگر حقيقت وجود اگر حقيقت وجود بسيط نباشد مرکب باشد يلزم که چي يلزم که واجب هم مرکب باشد و التالي باطل فالمقدم مثله چرا براي اينکه اگر حقيقت وجود مرکب است واجب هم که عين حقيقت وجود هست ديگه اين جور بشه بعد هم بود و دليل دوم يلزم ترکب الوجود الذي يعني اگر وجود ماهيت مرکب از ماهيت و وجود باشد يا ترکب داشته باشد يا بسيط نباشد «يلزم تركيب الوجود الذي لا سبب له أصلا» ظاهرا به جهت اينکه مسبوق بوده اين سخن بگويد حرف گذشته ديگه خيلي به اجمال نسبت به اين برهان دوم دارن رد مي شن و ايضا يلزم يعني به صورت استثنايي اون لازم رو مطرح مي کنن مي گن اگر وجود مرکب باشد يلزم که چي ترکب وجود لا سبب له و التالي بالطل فالمقدم مثله «يلزم تركيب الوجود الذي لا سبب له أصلا و هو محال» «و أما ما قيل»خب يه اشکالي اين در حقيقت دارن مطرح مي کنن در خصوص اينکه اگر وجود بخواهد جنس باشد اين چه محذوري داره پيش مياد يه اشکالي مي کنن و اون اشکال پاسخ يه مطلبي رو سوال فرمودند ما فراموش کرديم اول بحث عرض بکنيم خب در تميم جلسه قبل درخشش در بخش پاياني جلسه قبل خب حرف اساسي مطرح شد در حقيقت بيان شد که حکمت متعالي داره چيه افقي رو داره پيش بيني مي کنه مرحوم صدرالمتألهين با که فرمود که « إن العاقل اللبيب بقوة الحدس يفهم من كلامه» از کلام شيخ مي تونه حدس بزنه که چيه ولي اين حرف رو استاد اومدن قدم به قدم پله به پله برهاني کردن و رسوندن به اينکه افق حکمت مطالعه به کجا هستش چشم اندازي که حکمت متعاليه دارد کجاست و روشن شد که اسناد وجود به وجود اشيا اسناد مجازي است و اسناد وجود به ماهيت اشيا به سبک مجاز از مجاز هست خب اين در بحث مجاز گفتن همون طور که در مجاز ادبي و اين رو داريم در مجاز حکمي و عرفاني هم مي توانيم از اين داشته باشه عضو يه مطلبي رو در برخي از کتاب هاي ادبي و شبه ادبي هست که يه مقداري کمک مي کنه به لحاظ ذهني البته اين مثل اين هستش که در ادبيات مي گن چي مي گن که مث اگر استناد بديم بگيم که ج رجل شجاع به ذبح بگيم که رجم شجاع و و جا اسنادم اسناد حقيقي است اما اگر بگيم اسد ميشه چي مجاز مجاز در کلمه هستش يعني در حقيقت به زيدي که اسد نيست بهش بگيم اسد هستش خب اما اگر از اين به اصطلاح از اين زيدي که اسد نيست ما بهش گفتيم اسد در عين حال از آقاي زيدي که اين آدم ترسو و جوان و ضعيف و نحيفي هم باشه اين در حقيقت ديگه مي گن سبک مجاز از مجاز هست يه شخصي هست که بالاخره منو شجاع هست خب بالاخره بهش اسد گفتن مجازه اما ديگه يه نفر باشه که ضعيف باشه و ناتوان باشه مي گن به سبک مجاز از مجاز يه فضايي رو به لحاظ چي درآوردن گفتن که تو همين فضاهاي ادبي گفتن که اون مصيبتي که يک نفر اون مصيبتي که بر من وارد شد اگر اين مصيبت بر شتر وارد ميش کافر وارد بهشت مي شد خب چي شد اون مصيبتي که بر من وارد شد اگر اين مصيبت بر شتر مي آمد کافر وارد بهشت مي شد مي گن که خب در قرآن هست که اگر شتر از اون سوراخ سوزن خارج بشه بتونه ازش رد بشه کافر هم وارد بهشت ميشه قرآن هستش ديگه عرض کنم که اين آيه عرض کنم که چهل سوره مبارکه اعراف «إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ» اگر شتر از سوراخ سوزن وارد بشه و رد بشه کافر هم وارد بهشت ميشه « وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ» خب اين آقا جوري وصل کرد اين جبهه رو بهم گفت که اون مصيبتي که بر من وارد شد اگر بر شتر وارد بشود کافر وارد بهشت چرا چون ديگه انقد اين شتر ضعيف ميشه ضعيف ميشه حيف که مثل يک نخ باريک و از سوراخ سوزن مي گذره چون زن مي گذره از بس اين مصيبت سنگين بوده از بس موهاي مصيبت ها سنگين بود اگر بر شتر وارد بشه فرمودند که من خدمت سوال کردم که اين رو در کتاب چي هستش درطول نيست اما در کتاب يکي از بله بله يکي از کتاب هاي ادبي هست نه از اون کتاب بوده تو اون کتاب هستش بله بله ولي خب اين اين اون مصائبي که بر ما وارد شد بعضي وقت اگر شتر وارد ميش کافر وارد بهشت مي شد چرا چون از بس مصيبت ها سنگين بود اين شتر به اين عظمت رو تبديل مي کنه به يک نخ نازک و اين نخ نازک هم از طرح سعادت ولي شما ملاحظه کنيد که مي گفت که اگر مصائبي که بر من وارد شد بر شتر وارد بشود کافر وارد بهشت مي شود يک نوع از سبک مجاز در مجاز در حقيقت ديگه حالا ولي به هر حال ما در فضاي حکمي اين مسئله را در حقيقت داريم که به اين صورت هستش خب بريم وارد بحث خودمون بشيم و اما باقي است في نفع حالا هنوزم باز جاي اين سوال که فرمودند که آيا سبک مجاز از مجاز رو چگونه ترسيم کرد اينم توي ادبيات دنبال بکنيم که نمونه هاش شايد بتونيم پيدا بکنيم نمونه هاي روشني باشه حالا اون کتاب رو هم که عرض کردم اسمشو انشا الله ميم خدمت شما مي خونم خدا اگه بشه « و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنسا من أنه لو كان جنسا لكان فصله إما وجودا و إما غير وجود فإن كان وجودا يلزم أن يكون الفصل مكان النوع» که احساس بکنم که ما وارد يه حلقه اي مي شيم که شايد نتونيم از پسش بربيايم اگر خدا بخواد در جلسه بعد ان شا الله چون اين خودش يک استدلالي است که ناظر به سوال جواب است.