درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 20/11/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 20/11/1400

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 72جلسه 72

 

موضوع: حکمت متعالیه

«أقول إن العاقل اللبيب بقوة الحدس يفهم من كلامه ما نحن‌بصدد إقامة البرهان عليه حيث يحين حينه من أن جميع الوجودات الإمكانية و الإنيات الارتباطية التعلقية اعتبارات و شئون للوجود الواجبي و أشعة و ظلال للنور القيومي- لا استقلال لها بحسب الهوية و لا يمكن ملاحظتها ذواتا منفصلة و إنيات مستقلة لأن التابعية و التعلق بالغير و الفقر و الحاجة عين حقائقها» خب همون طور که مستحضريد ظاهرا فرمايشات مرحوم صدرالمتألهين ديگه اين جا پايان خط حکمت متعاليه است آنچه را که اکنون اظهار شده است واقعا از باب ششقة حدت هست حکمت متعاليه ميره تا به لحاظ هستي شناسي واقعيت هاي نظام هستي رو اون گونه که هست بشناسه و معرفي کنه اظهاراتي که اکنون جن متين در اين پاراگرافي که بعضا خونده شد داشتن به تبع آنچه را که از جناب شيخ در مباحثات تعليقات بيان فرموده اند در حقيقت نشان از خط پايان و نهايي حکمت متعاليه هست که نوع هستي در عالم امکان چگونه هست آيا نحوه وجود اون ها چگونه است حالا اين عبارت ها رو انشا الله ملاحظه مي فرماييد مي خونم و بعد وارد مباحث ديگه اين بحث مي شيم اما اين جمله يعني اين پاراگرافي که امروز الان اين جا داريم مي خونيم اون خط پاياني حکمت متعاليه است حالا شما مثل اينکه فرمايش داشتيد

سوال................

جواب: پرسشي که جناب آقاي صحرايي مطرح فرمودند چون بعضا من مي شنوم که صدا واضح نمياد در اين ج در اين هست که اين اظهارات يکي از جناب شيخ ر است در جلسه قبل مطرح شد و شواهدي که از کتاب مباحثات و کتاب تعليقات در اين جلسه خوانده شد آيا اين ها با انديشه هاي جناب شيخ در اشارات و شفا و ساير کتب صبح تطابقي دارد يا نه و ظاهرش اين است که خوب با اون ها مطابقتي ندارد در مسير تباين موجودات هستن موجودات هستن و کام اين ها تصريح به تشکيک داره به شدت و ضعف داره و امثال ذالک آيا جناب شيخ الرئيس به اين منظور رسيدن به اين مقصود واقعا رسيدن و فرصت بيان و تبيين اين ها و نظام و قوانين ها رو نيافتن يا اينکه به هر حال اين تفاوت رو بايد چگونه توجيه کرد بسيار فرمايش و سوال درستي است يه تعبيري حضرت استاد در آثار بياناتش دارن که اين تعبير خيلي کمک کنه خب بالاخره همون طوري که ما در فقه مي گن که مرحوم صحاب جواهر به تعبير امام ره لسان مشهوره لسان مشهور فقهاست جناب شيخ الرئيس هم در اون دوران واقعا لسان مشهور حکما بودند و آنچه که در عصر جناب شيخ به عنوان حکمت موجود بود در اين قالب البته خب به اصطلاح در بيانات و در نوشته ها و در املا و انشائات جناب شيخ اين رشد يافت کمال يافت کامل تر شد ولي مکتب فکري همين بود و واقعا نسبت به نگرش هاي هستي شناسانه به اين جا رسيده بودند ولي به هر حال شخصي که داراي حدت ذهن است مثل جناب شيخ ريس اين جملات به نو است مباحث حکمي رضايتي پيدا نکردن و لذا راه خودشون رو در کتاب هاي متفرد که مثل مباحثات و تعليقات هست جدا کردن و در حقيقت اين جوري تعبيري که مطرح بود اين بود که آيا فرصت نظام سازي نيافتن اين هم قابل پذيرش است تا يه حدي اما تنها به اين نيست يک حکيمي در حد شيخ الرئيس وقتي بخواد به يک نظريه اي برسه بايستي که تمام مقدمات و تمهيدات به گونه اي استوار باشه که بتونه بر اساس او جلو بره و حرف بزنه خب مسئله اصالت وجود و اعتبارت ماهيت خصوصا اعتباريت ماهيت خب از جمله مسائلي است که يک حکيم الهي بايد خيلي بتواند به لحاظ مباني بياناتي رو در حقيقت داشته باشه و به تعبير گفته شده نظامي رو ايجاد کنه يک نظام فلسفي رو بتونه ايجاد کنه تا مباحث رو مبتني بر اوه بياره به هر حال مسئله حرکت جوهري بحث اجداد وجودي امثال ذلک از مسائلي است که نيازمند به نوعي از عرض کنم که حالا تعبير نظام سازي بايد بشه و مباني در حقيقت وجود داره از اين که رگه هايي از اين بحث ها و جناب شيخ کام داشت و که مرحوم صدرالمتألهين اين جا با ذوق و شوق داره در ابتداي بحث اصالت وجود حرفاي مرحوم شيخ رو مي زنه يعني اين کدها بسيار از نظر علمي براشون کدهاي شريف و عزيز ان که داره اين ها رو نقل مي کنه و بعد ملاحظه فرماييد أقول و اين عبارت امروز داره نشان مي دهد که چقدر مسئله در جهت فلسفي مهم بوده که عرض کرديم حرف پاياني و خط نهايي حکمت متعاليه رو ايشون متفرع کرده فرمايشات جناب شيخ الرئيس اين عبارت هايي که امروز دائم مي خونيم عرض مي کنم پايان خط حکمت متعاليه است چون حکمت متعالي جهان را اين گونه ديده نهايت و ممکنات را نسبت به ذات باري سبحانه تعالي بر اساس امکان فقري متعلق به غير دانسته است و ذاتي براي اون ها ديگه تصور نمي کند و اين نشان از نوع نگاه حکمت متعاليه است و هستي اين تعابير ملاحظه فرماييد امروز «أقول إن العاقل اللبيب» يک خردمندي که در حقيقت اهل مغز لبيب همون از لب بست اون کسي که اون مغز و باطن رو اون گونه که هست مي يابد و مي شناسد «إن العاقل اللبيب بقوة الحدس يفهم من كلامه ما نحن‌ بصدد إقامة البرهان عليه حيث يحين حينه» الان هنوز نرسيديم هنوز اقامه برهان نکرديم هنوز به تعبيري نظام سازي نکرديم تشديد مباني نکرديم تا بتوانيم حرف رو مترتب بر او بکنيد اما اين همان حرفي است که حکمت متعاليه در مقام بيان اون مسئله و اقامه برهان بر اون است دقت تعبير رو «أقول إن العاقل اللبيب بقوة الحدس يفهم من كلامه ما نحن‌ بصدد إقامة البرهان عليه» هنوز ما مقدمات داريم بيان مي کنيم هنوز خيلي کار داريم بتونيم به اين جا و هستيم که نظام هستي بر اساس امکان فقري متعلق به واجب الوجود است آقا اين خيلي شريفه اين پدر هر چي که اخلاق و تربيت از نظر معرفتي اگر انسان ها خودشون و جهان هستي را اين گونه شديد و ربط به واجب بدانند و حدوث و بقاع وجود و کمال خودشون رو وابسته به ذات باري سبحانه تعالي در اين حد بدانند که چو نزي کند فروريزند قالب ها خب اين نگاه اصلا براي انسان خيلي فوق العاده است ما تو مسائل تربيتي داريم چي مي گيم در مسائل تربيتي مي گيم آقا مواظب اخلاق باش مواظب باش متکبر نباشي حسود نباشي اهل حقد و کينه نباشي اهل عاز و طمع نباشي اهل خير باشي اهل حسن خل باشي و همسر زلال اين مسائل کجا و اين مسائل کجا وقتي انسان و جهان اين گونه متعلق به عالم است و اين سخن که در روايات ما آمده است که «إِلهي هَب لي کمالَ الإِنقِطاعِ إِليک وأَنِر أَبصارَ قلوبِنا بِضياءِ نَظرِها إِليک، حتّى تَخرِقَ أَبصارَ القُلوبِ حُجبَ النُّور فتَصلَ إِلى مَعدنِ العَظمه، وتَصيرَ أَرواحَنا معلَّقه بعزِّ قُدسِک» اين تدلي تدلي يعني آويزون شده يعني به حق متصل شده البته در مقام فعلي در مقام فيض ها و در مقام ذات يا اوصاف ذاتي خب اگر واقعا اين تدلي تو منطق دين به اين صورت آمده است « وأَنِر أَبصارَ قلوبِنا بِضياءِ نَظرِها إِليک، حتّى تَخرِقَ أَبصارَ القُلوبِ حُجبَ النُّور فتَصلَ إِلى مَعدنِ العَظمه، وتَصيرَ أَرواحَنا معلَّقه بعزِّ قُدسِک» اين در حقيقت خب نگرش هاي نهايي الان به لحاظ هستي شناسي بخوان بگن که جهان تعلق به غير از حالا عبارت هاي امروز ملاحظه بفرماييد همون طور که ايشون فرمودن هنوز وقتش نرسيده حيث يحين حينه حيث صبر کن صبر کن وقتش برسه الان نرسيده اما از فرمايشات جناب شيخ ميشه چنين پيامي را دريافت کرد که اون چه که ما به صدد هستيم که تازه بخوام اقامه برهان بکنيم چي شما به سبد چي هستيد ما به سبب اين هستيم که هستي و جهان را آن گونه که هست بشناسيم و شناخت ما نهايت به اين جا خواهد رسيد که جهان متعلق به عالم غير است و اين تعلق عين ذات اوست همان طوري که غنا عين ذات حق سبحانه تعالي فقر و تعلق مقوم هستي اوست همون قوميتي که ديروز خونديم نه قوميتي که ما هوي هست مقوم وجودي عبارت ها رو ملاحظه کنيد خيلي اين عبارت آقايون باور کنيد « أقول إن العاقل اللبيب بقوة الحدس يفهم من كلامه» جناب شيخ آنچه را که ما به صدد اقامه برهان بر اون هستيم البته صبر کن حيث يحين حينه اون وقته که وقتش برسه هنوز وقتش نرسيده ها ماييم فقط يه به اصطلاح اشاره اي داشته باشيم خب چي ميخاي بگي شما مگه شما چيد به سد چي هستيد ما درصدد اين هستيم که بگيم « من أن جميع الوجودات الإمكانية و الإنيات الارتباطية التعلقية اعتبارات و شئون للوجود الواجبي و أشعة و ظلال للنور القيومي- لا استقلال لها بحسب الهوية و لا يمكن ملاحظتها ذواتا منفصلة و إنيات مستقلة لأن التابعية و التعلق بالغير و الفقر و الحاجة عين حقائقها لا أن لها حقائق على حيالها- عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة إليه» خب ببين عبارت ها خيلي شريف اين تيکه هر کار بکنه مي بينه که نور بله از نور

سوال....................

جواب: نهايت همون طور که بحث توي جلد دوم اسفار اون جا اون جا پايان جلد دوم تو بحث عليت که ارجاع مي کنن عليت به تشعن اينجاست اون عين و حين اون جاست پايان جلد دوم که وقتي عليت را مطرح مي کنند که خدا علت ممکنات هستم نه علت نيست ذي شان است و ممکنات شان الهي ان تازه اين جا

سوال............

جواب: بله ديگه اين طور مي شه ظاهر مبارزه بفرماييد من أن ما چي هستيم ساير بگيم « من أن جميع الوجودات الإمكانية و الإنيات الارتباطية التعلقية» که موجودات اصلا شما ملاحظه فرموديد نوع وجود چه کار کرده نوع وجود رو اينا رو گفته مربوط اليه هست اين ها ربط و واجب مربوطه است همه به او ارتباط دارن « و الإنيات الارتباطية التعلقية اعتبارات و شئون للوجود الواجبي» اعتبارات يعني چي يعني يک وجود تبعي و لي دارد همون مجاز ما چطور در مسائل هستي شناسي اين جا اومديم گفتيم ماهيت امر اعتباري است درسته الان اين جا مي گم وجودم اعتباري است موجودات شئونات هستن « اعتبارات و شئون للوجود الواجبي و أشعة و ظلال للنور القيومي- لا استقلال لها» اين وجودات نه ماهيت ها براي اين موجودات امکاني استقلالي به حسب الهويه نيست نه به عصب ماهيه و حسب الهويه؛ اخلاق ديگه اخلاق اصلا ذيل اين ها مي تونه شکل بگيره معرفت بياد و حکمت بياد راس الحکمه اينا اين جا مياد « و لا يمكن ملاحظتها ذواتا» يعني ممکن نيست ملاحظه اين موجودات امکاني به عنوان ذوات که اين ها داراي ذات هستند « نفصلة و إنيات مستقلة» اينا يه سلسله موجودات مستقلي باشن خب الان نگاه کنيد رابطه اي که در کلام شکل مي گيره مي گن خلق و خالق بالاتر از اين که نيست ديگه توحيد خالقي دارن ديگه در کلام توحيد خالقي يعني چي يعني ما خلقي داريم به نام شجر و حجر ارض و سما و خداي عالم هم خالق اين هاست خب اين نوع از معرفت شما ملاحظه بفرماييد با اين نوع از معرفت خلق و خالق در حقيقت در حکمت البته خالق از ترديدي نيست اما ما تفسير مي کنيم خالقيت را تفسير مي کنيم خلق را خلق را يه وقت مي گيم که ماهيتش وجود داره وجودش وجود داره خداي عالم به وجود اين ها جعل وجود کرده است وجود به آن بخشيده يه وقت مي گيم نه خالق است رازق است يعني اين ها در مقام فعل و فيض حق ظهورات اويند او در حقيقت اين ها جلوه مي کند حالا حالا مي نسيم ايشالا « و لا يمكن ملاحظتها ذواتا منفصلة و إنيات مستقلة» چرا نمي تونيد اينا نگاه کنيد براي اينکه « أن التابعية و التعلق بالغير و الفقر و الحاجة عين حقائقها» اينا ذات ثبت له تعلق و الففقر نيست ذات ثبت له ربط نيست و عين فقر اند « لأن التابعية و التعلق بالغير و الفقر و الحاجة عين حقائقها لا أن لها حقائق على حيالها- عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة» ذات ثبت له الفقر نيست که ما يه ذاتي داشته باشيم يه ماهيتي يا هويتي داشته باشيم به نام موجودات امکاني و اين موجودات امکاني فقر و نياز بر اون عارض شده باشد « لا أن لها حقائق على حيالها- عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة إليه بل هي في ذواتها محض الفاقة و التعلق» آقايون اينا داريم چي صحبت مي کنيم ببينيم که چي کار داريم مي کنيم اين حرفا حرفاي بسيار شيرينيه و اصلا درونش يک انقلابي است به لحاظ معرفتي يه انقلاب معرفتي داره اتفاق مي افته چون ما همش مي گيم آقا شجر حجر ارز اين آب رو بده من سيراب بکنه اين غذا رو بده من آقا چي حرفا چيه مي زني و ان مرضت فهو يشفي اين دعواست که شفا نيست که شفا نيست اين شفا از او نيست که آقا اين تو خير رو ديدي فکر مي کني که اين آقا به تو رسونده اون آقا به تو محبت کرده اون وسيله اين شمس داره به تو بي تابش ميده اين ماه داره تو راه روشن مي کنه شب فکر مي کني اينا رو به اينا چرا نسبت بدي چيزي که اينا ضواتي نيستن يا چيزي نيستن اينا عين تعلق عين فقر او داره نشون داده ميشه در پرده شمس نور الهي به ما داره مي رسه در پرده ماه اينا پرد اينا مظاهري هست که نور خدا در حقيقت در اين ديده مي شه چقدر شريف اين حرفا دقت بکنيد که بگيم انقلاب در معرفت اين هست که ما همش مي گفتيم خورشيد داريم نور ميده آب سيراب مي کنه قضات انسان گرسنه رو برطرف مي کنه نه آقا و ان مرضت فهو يشفي که البته از باب نمونه است همه از اون جا بايد شفا گرفت از اون جا بايد آب خواست از اون جا تعارف مي کنيم فکر مي کنيم حالا حضرت موسي ع يه حرفي زده نه واقعا توحيد ديگه ان مرضت فهو يشفي خب اين تحليل هستي شناسي است که مي تونه اين معارف توحيدي موسوي و عيسوي رو براي ما باز بکنه ديگه و شما اينو بذاريد کنار ان مرضت فهو يشفي ديگه چي آقا اين دواست چون خداي عالم اين دوا را برا اين اثر بخشيده است اين حرفا کدومه اين حرفايي که شما دوا را دوا ببيني و او شفا بخواهي خيال خامي است شما در حقيقت داريد از پرده چيزي مي خو از آينه چيزي مي خويد اين صورت مرعاتي که کارايي نداره که اوني که بيرون از صورت مراعاتي در مآب تابيده اون اصله اين داره نشون ميده آقا از خورشيد و ماه اگه کار بر مياد از زمين آسمان و يه کار بر مياد از آب و خاک و هوا همه و همه اينا شئونات رباني اند « لا أن لها حقائق على حيالها- عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة إليه بل هي» بلکه حالا روشن تر براي شما بگيم اين موجودات و به لحاظ حتي وجودشان « في ذواتها محض الفاقة و التعلق- فلا حقائق لها إلا كونها توابع لحقيقة واحدة» هيچ کس ع جانم چه توحيدي داره شکل مي گيره هيچ وجود اين توحيد است اين توحيد است که براي هيچ موجودي هيچ اثري وجود دارد ندارد هر اثري که هست «و لاموثر في الوجود الا الله بل في ذواتها محض الفاقة و التعلق- فلا حقائق لها إلا كونها توابع لحقيقة واحدة» اينا تابع اند اين ها در حقيقت تابعيت اين ها هم نه با تب نه بالعرض بلکه بالم مجاز هستن اينا پرده اي ان اينا صورت مرآتي اي هست که نشانگر اون عنايت هاي الهي اند « فالحقيقة واحدة و ليس غيرها إلا شئونها و فنونها و حيثياتها و أطوارها و لمعات نورها و ضلال ضوئها و تجليات ذاتها» اگر شما بخواهيد از اين حقايق هستي که ازش بگيد حقيقت ياد کنيد و اين ها را به درستي بشناسيد اينا اينا در حقيقت عناويني است که ما مي تونيم به عالم بديم بگيم شان واجب است درسته فنون و هنر الهي است درسته حيثيات و اطوار و لمعات نور حق است درسته زلال زو و اينا سايه ذ الهي هستند تجليات ذات باري سبحان تعالي هستن اينا درست تره غير از اين شما بخواد براي اين ها زات قائل بشيد ماهيت يا هويت قائل بشيد اينا در حقيقت درست نيست و امسال ذلک « كل ما في الكون وهم أو خيال‌؛ أو عكوس في المرايا أو ضلال‌» ديگه واقعا به خط رسيدن و به اصطلاح دستشون رو به ديوار خط پايان رسوندن « كل ما في الكون وهم أو خيال‌؛ أو عكوس في المرايا أو ضلال‌» که اينا سايه است اينا رو دقيق شما مي خوايد بشناسيد اينا عکسايي هستن که در آينه هست هيچ کدام از اين ها در واقعيت ندارن بالاخره کسي اينا رو مي رسه و اينا تحمل کنن ديگه نمي دونم

سوال........

جواب: از بس نگفتن و تنبلي کرديم و ترسيديم و اينا اين جوري شد باور کنيد يه بخشي به خود ماها بر مي گرده الان هي فقه آوردم به صحنه بسيار شريفه بسيار فقه عزيز احکام الهي شريف بسيار شريفه اما اين معناش اين نيست که اين حکمت ها خب ما نگفتيم ديگه اين درس و بحث رو نخوندم اينا رو گفتيم درود و سلام الهي بر روح مرحوم علامه طباطبايي واقعا اين مسير رو ايشون در قم باز کرد وگرنه حوزه مثل حوزه هاي ديگر شهرستان آدم شد اين مسير رو اين بزرگ مرد باز کرد که روحت بلندي داشت و اين ها و چه سخني به مرحوم آيت الله بروجردي گفت که اين سخن سخن موندگار اين سخن را کم بهش وقتي پيغام دادند که شما درس رو رها کنيد گفتم چشم شما شما الان حجت بالفعل هستيد و چشم ولي اگر به هر حال از ما سوال کردن بگم که ايشون دستور داد ديگه آقاي بروجردي هم حرفش پس گرفت تقريب عمل در مقام عمل بله ديگه خب اين حرف رو بايستي گفت و ايشون گفته بود که هرچه شما بفرماييد دستور شماست ولي ما اگه گفتن آقا چرا نگفتي مي گيم ايشون

سوال....................

جواب: بالعکس بوده ظاهرا يعني اسفار مي گفتن تبديل کردن به شفا بله خب «و أقمنا نحن بفضل الله و تأييده برهانا نيرا عرشيا على هذا المطلب» ما که مي خوايم بگيم ماسه الله زل شونا همون سخني که در حقيقت در پايان ذيل دو گفته مي شود اين يه برهاني دارد که اين برهان رو اونجا اقامه بکنيم «و أقمنا نحن بفضل الله و تأييده برهانا نيرا عرشيا على هذا المطلب العالي الشريف- و المحجوب الغالي اللطيف» که اين مطلب خيلي عزيز ديگري اين جا که وقتي مرحوم صدرالمتألهين رسيدند در همه اس جلد دو وقتي به اين بحث رسيدند فرمودند که وتمة الفلسفه ديگه فلسفه تمام شد و بهذا بتمة الفلسفه يعني وقتي با فلسفه مي خواست چي کار بکنه فلسفه هستي شناسي بکنه ديگه خب هستي رو بايستي بيابه آقا ماهيت چيه وجود چيه نحوه ارتباطشون چه جوريه اينا نسبت به واجب سبحانه و تعالي چه نسبتي دارن اين گونه از بحث ها ديگه و بهذا تمة الفلسفه که در بحث حرکت جوهري فرمودند که وقتي به حرکت جوهري رسيدند و اثبات کردند فرمودند که در سايه اثبات حرکت جوهري اين بحث کامل شد حرکت رو در اعراض مي دونستن در جوهر ندونستن ايشون با اثبات حرکت در جوهر و بودن که اين بحث به کمال رسيد اما در مسئله عليت و ارجاع عليت تشعن فرمودند که و بذل فلسفه اين علم در حقيقت به پايان رسيد و مي رسه به سقفش سقفش سطح عرفان

سوال.................

جواب: يعني به اين معنا که ما رفتيم به سراغ هستي شناسي خب چون واقعيت هست ديگه به سراغ هستي رفتيم که هستي رو اون گونه که هست بشناسيم شناختيم که هستي چيزي جز شئونات باريس سبحانه تعالي نيستن اوست و شئونات او اين جوري شناخت وقتي اين جوري شناختيم خب طبعا ديگه يکي بايد تمام بشه و فلسفه تمام بشه «و أقمنا نحن بفضل الله و تأييده برهانا نيرا عرشيا على هذا المطلب العالي الشريف- و المحجوب الغالي اللطيف و سنورده في موضعه كما وعدناه إن شاء الله العزيز و عملنا فيه رسالة على حدة سميناها بطرح الكونين» که يه رساله اي در اين زمينه ما عمل کرديم و نوشتيم که با اين عنوان هستي طرح کهنه و هذا يعني خود را که مطلب مهميه

سوال................

جواب: نشنيديم نديديم نه چيز نفرمودند اين ج هم چيز نفرمودند. خب وارد نوع سوم از عرض کنم که کثرت وجودي داريم مي شيم پس ما دو نوع کثرت الحمدلله بحث کرديم و البته کدهايي از جناب شيخ الرئيس هم رسيد و اين کد رو هم نهايت ايشون با اين بيان به يک به اصطلاح اشاره اي نسبت به آنچه که بعدها خواهد آمد مطلب رو گفتن ولي قسمت رو ما آقايون هميشه برخي از مطالب يادداشت کردني است اين مطلب از اون مطالب يادداشت کردن اگه بخوام حکمت دنبال چيه اينه «أقول ان العاقل البيب يقول فلان» اين پاراگراف کلا آقا براي ما بايستي که اين پيشوني کار باشه بگن آقا حکمت به کدوم سمت داره ميره آقا چشم انداز حکمت متعاليه کجاست اينه حکمت متعاليه داره به اين فضا داره مي انديشه و به تعبير خودشون هم در جاي حيث و يقين و حين مياحيناً و اقامه برهان مي کنن و يک برهان نير عرشي ذکر مي کنند اين معنا رو بيان کنه خب جناب شيخ الرئيس اين جوري حرف نزده که گفته که بالاخره وجود اين گونه هست اما اين تعلق مقدمه به چي مي رسيم ما اين تعلق مقوم است لازمه اش اين است که ديگه قوام وجودي ذات ثبت له التعلق نباشد بلکه عين تعلق باشد و و برسه به اينکه اين ها شان واجبي هستن اين مطالبي که بر اساس حکمت متعاليه برهان مي خواد؛ خب اما بخش سوم بخش سوم يعني چي يعني نوع سوم از کثرتي که براي موجودات حاصل مي شود بيان فرمودند که ما سه نوع کثرت داريم ديگه درست در باب تخصص وجود اون خط اول ملاحظه فرماييد فصل پنجم «في ان تخصص الوجود به ماذا» سه تا عامل براي تخصص برشمردن «و ليعلم أن تخصص كل وجود إما بنفس حقيقته‌» که با تامل در خود هستي خود هستي عامل امتياز او از غير است اين هستي هستي واجب است «و بمرتبة من التقدم‌ و التأخر و الشدة و الضعف» اين نوع ديگري از کثرت ها و امتيازات و تخصص ها براي وجود است که برخي وجود ها غني برخي فقيرند بالفعل برخي بالقوه برخي قديم برخي حادث و همين طور «او بنفس موضوعه» الان مراجعه به اين نوع سوم از تخصص امتياز به اين مي پردازيم خب اين رو جناب بهمن يار دارن بيان مي کنن و سخن بهمن يار در اين رابطه سخن روشني است گرچه سخن ناتمام نيست و جناب صدر المتألهين اون سخن رو ناتمام مي دونن اما اجازه بديد که ببينيم جناب بهمن يار راجع به اين نوع از تخصص و امتياز در باب وجود چه جوري حرف مي زنه ايشون بفرمايد که وجود به جهت تعلق و ارتباطي که با ماهيت مي گيره از جهت اين موضوع خودش و از جهت تعلق و ارتباطي که اين وجود با ماهيت پيدا کرده اين عارض شده بر معروض ماهيت مث شجر موجود است هجر موجود است اين شجر و حجر شدن معروض اين عارضه بر اون ها اين اضافه بر اون ها بشه ما از اين طريق تخصص و اختصاص و امتياز را براي موجودات پيدا مي کنين وجود شجر از وجود حجر ممتازه به چه دليل ممتازه به جهت شجر و حجر اين امتياز حاصل مي شود خب پس شجر و حجر را يک امر بيروني دانستن وجود شجر و وجود حجر را متفاوت از ماهيت شجر و حجر دونستند و از اين طريق کثرت را براي موجودات اثبات کردن اين سخن تست يا نه ان شا الله جلسه بعد اصل اين سخن اجازه بديد که اين پاراگراف رو بخونيم و قيل که اين فرمايش رو جناب بهمن يار در کتاب التحصيل بيان فرمودند که چي که «و قيل تخصص الوجود في الممكنات إنما كان بإضافته إلى موضوعه» يعني وجود وجود شجر وجود حجر اضافه مي شه اين وجود به موضوعش که شجر و حجر باشه «إنما كان بإضافته إلى موضوعه- لا أن الإضافة لحقته من خارج» يه نوع ديگري از اضافه داريم که اون نوع از اضافه و جناب بهمن يار هم قبول نمي کنه رد مي کنه و اون هستش که ما مثلا يه وجود داريم اين وجود رو با وجود ديگه مي سنجيم با وجود ديگه مي سنجيم يک نوع مناسبتي عارض مي شود مثلا الان مي گيم که اين درخت محاذي اون درخت است درسته اين محاذات رو آورديم براي اين درخت بعد ميايم مي گيم که نه اين درخت محاذي با اين سنگ است خب هم سنگ هم درخت بيرون و جداي از اين درختان و اين ارضي که داره به عنوان محاذاد موازات مساوي داره ايجاد ميشه از مقايسه دو تا وجود است وقتي مي گيم وجود شجر خب اين يک نوع امتيازي شد ديگه يعني اين امتياز شده مي گن اين امتياز نه بهش کار نداريم امتيازي که الان براي وجودت هست امتيازاتي نيست که از راه بيرون از ماهيت و موضوعش براش حاصل شده باشد مثل همين عين و وضع و مطاع و جدل ها نه اينا خود موجودات را با موضوعات شون و معارضات شون که مي سنجيم يک نوع کثرتي و تخصص و امتيازي از ناحيه اون ها براي وجودش حاصل مي شود متکثر بشه «قيل تخصص الوجود في الممكنات إنما كان بإضافته إلى موضوعه- لا أن الإضافة لحقته من خارج» نه اين از خارج نمياد از اين سنگ اون سنگ اين درخت اون درخت نمياد ها بلکه اضافه ايست که از موضوعش حقيقت گرفته ديده مي شود «فإن الوجود ذا الموضوع» بگيم وجود شجر وجود هجر که شجر و حجر موضوعش هستن «فإن الوجود ذا الموضوع عرض» وجودي که صاحب موضوع هستيم وجود شجر عارض است از شجره موجود « و كل عرض فإنه متقوم بوجوده» هر کدام از اين اعراض يعني وجود که عارضه ماهيتشون مي شوند متقوم به وجودشون به موجود همين ماهياات شون ديگه ملاحظه فرماييد مي گيم که وجود شجر وجود حجر که اين وجود متقوم است به شجر و حجر «فإن الوجود ذا الموضوع» وقتي موجود رو با يک موضوع خودش لحاظ مي کنيم اين «عرض و كل عرض فإنه متقوم بوجوده في موضوعه فوجود كل ماهية متقوم بإضافته إلى تلك الماهية» اين صغري کبري نتيجه صغري چيه که «فإن الوجود ذا الموضوع عرض» هر موجودي که يک موضوعي دارد عرض است مي گيم که شجره موجود اين وجود عرض است و شجره «و كل عرض فإنه متقوم بوجوده في موضوعه» در حقيقت موضوع مهارت جوهر رو پيدا مي کند پس بنابراين «فوجود كل ماهية متقوم بإضافته إلى تلك الماهية لا كما يكون الشي‌ء في المكان» همين مثالي که زديم ها مثل مازاد و موازات و اينا که اين شي در اون مکان بوده مکان يه چيزيه اين يه چيزيه اينا بيرون از هم ديگه هستن مکاني که موضوع اشيا نيستند که زماني که موضوع اشيا نيستند که اوني که الان ما بحث مي کنيم اين است که شيء رو با موضوعش با معروض مي خواي لحاظ بکنيم بنابراين اين نوع از تخصص ها رو ما الان جدا بکنيم «لا كما يكون الشي‌ء في المكان فإن كونه في نفسه غير كونه في المكان» وقتي مي گيم وجود شجر يه چيزيه بعد بگيم وجود شجر در فلان مکان هست چيز ديگه است بله به خاطر که در مکان الف هست با مکان دربا از همديگه امتياز پيدا مي کنن اما ما به اين نوع از امتياز و تخصص الان فعلا کار نداريم ما به اون نوع از تخصصي کار داريم که از ناحيه موضوع و معروضه حاضر مي شود «لا كما يكون الشي‌ء في المكان فإن كونه في نفسه غير كونه في المكان» انشا الله شما شرح از استاد رو مي خوريد براي شما راحت بشه و حتما هم ملاحظه بفرماييد که انشا الله اوق في النفس خواهد شد.