1400/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 09/11/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 09/11/1400
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع
جلسه 66جلسه 66
موضوع:جلد اول اسفار/فصل چهارم/ اصالت وجود
حينئذ لا بد أن يكون في كل من الموجودات أمرا وراء الحصة من مفهوم الوجود و إلا لما كانت الوجودات متخالفة الماهية كما عليه المشاءون أو متخالفة المراتب كما رآه طائفة أخرى» خب همون طور که مستحضر هستيد در اصل چهارم از اصول فصل اول کتاب شريف اسفار هستيم و از اصلي ترين اصول حکمت متعاليه سخن مي گيم که بحث اصالت وجود است بحث اصالت وجود در حقيقت تمام ماهيت مسائل اصلي و زيربنايي فلسفه را با خود همراه دارد و لذا خب جناب صدرالمتألهين اهتمام تام دادن و برخي از کتاب هاي تخصصي رو در اين مورد مثل کتاب مشاعر رو در اين مورد ايجاد فرمودند و مرقوم داشتند و البته خب در کتاب اسفار به نوعي ديگر و با بياني ديگر خصوصا با نزاعات علمي که مطرح است بحث رو دنبال مي کنن لذا گاهي اوقات به دنبال اقامه برهان هست و گاهي اوقات هم براهيني که از ناحيه ديگران آمده است اون ها رو دارن ابطال مي کنند اکنون الان به عنوان برهان دوم از براهين حالت وجود اين برهان رو اقامه کردند که ما هم ماهيات متخلف الاشيا رو مي بينيم مخالفت و ذوات رو مي بينيم هم ماهيتي رو مي بينيم که داراي مراتب مختلف هستند دو نوع اختلاف در خارج وجود دارد يک نوع اختلاف اختلاف ثبات است اختلاف ماهيت است که ذوات اشيا با هم تخلف دارند اختلاف دارند يکي شجر است ديگري حجر است سومين عرض از چهارمين سماع است و همين طور اينو مي گن مخالفت الذوات يا مخالفت ذات نوع ديگري از اختلاف در خارج وجود دارد در خارج وجود دارد نه تنها در ذهن در خارج وجود دارد که يکي کامل است و ديگري ناقص يکي بالفعل است ديگري بالقوه يکي شديد است ديگري ضعيف و همين طور اين نوع از اختلافات که به آن به عنوان متخلف المراتب ياد مي شود اين دو نوع اختلاف منشش چيه مفهوم وجود که در ذهن است و جز امر ذهني نقشي ندارد ولي ما اين اختلاف را در خارج مي بينيم حصه که باز بخشي از همه اين مفهوم وجود است اين مفهوم وجود وقتي به يک امري اضافه شد شد وجود شجر وجود حجر وجود عرض وجود سما اينو بهش مي گن حصه و اين هم در ذهن هست الحصه الکلي مقيد يجي تقيد جز و قيد خارجي وقتي مي گيم که وجود شجر وجود حجر با وجود مطلق با هم تفاوت مي کنند گرچه هر دو در ذهن هستند اما اين تفاوت عرض کنم که اصطلاح يکي نسبت به اصل وجود است يکي ديگر نسبت به حصه هاي وجودي اين دو نوع از وجود که عنوان مفهوم يا حس ياد مي شود اينا هر دوش در ذهن اما اين اختلاف مراتب يا اختلاف ذوات رو از کجا بيابيم منشا اين اختلاف زوج چيه به هر حال يکي شجر شده يکي حجر شده مفهوم شجر يا وجود شجر وجود حجر و امثال ذلک اينا که اختلاف ايجاد نمي کنه اختلاف ذهني ايجاد مي کنن اختلاف خارجي و عيني رو ما چي ببينيم پس هم مفهوم وجود هم حصه از وجود هر دو در ذهن و ما اختلاف رو چه اختلاف ثبات و چه اختلاف مراتب رو در خارج مي بيني اگر وجود در خارج فرد نداشته باشد وجود در خارج حقيقت نداشته باشد اين اختلافات رو به چي استناد کنيم براي اينکه ماهيات من حيث هي هي لا موجود ولا معدوم ماهيات که از يکديگر تمايزي به لحاظ وجودي ندارند به لحاظ آثار ندارند الان ماهيت حرارت با ماهيت برودت هر دو در ذهن هستن هيچ کدوم هم اثر خارجي ندارن اثر عيني نداره دو تا مفهوم دو تا ماهيت اندر ذهن اما اوني که در حقيقت اثر خارجي دارد و اختلاف حقيقي دارد حرارت خارجي و رطوبت خارجي است و برودت خارجي است خب اين حقيقتي که ما در خارج مي بينيم به نام حرارت و يا حقيقتي رو که مي بينيم به نام برودت و اين دو متخالفة الذات هستن منشا اين تخلف چيه اگر ما اين ها را در ماهيت و مفهوم خلاصه بکنيم اينا در ذهنم و اگر بخواهيم وجود در خارج نداشته باشيم استناد اين اختلاف ها به چي هستش بنابراين ايشون مي فرمايند که اگر به صورت قياس يعني برهان داريم اقامه کنيم ديگه اگر وجود در خارج فرد راه نداشته باشد لازمش چيه لازمه اش اين است که ما موجودات متخالف الذات و متخالف المراتب نداشته باشيم و التالي باطل يعني هم مخالفت الذات داريم و هم متخلف المراتب حالا که هست پس معلوم است که در خارج موجودات فرد دارن مصداق دارن و نظاير آن تصميمي بود نسبت به آنچه که در جلسه قبل به عنوان برهان دوم بر اساس اصالت وجود بيان شده بود و ادامه برهان که در جلسه قبل تا اين جا خونده بوديم تبيين نشده بود که به اين جلسه وعده داديم « و حينئذ لا بد أن يكون في كل من الموجودات أمرا وراء الحصة من مفهوم الوجود» پس ناچاريم که اين اختلاف ها را به يک امر استناد بديم که اون امر غير از مفهوم اصل وجود است و غير از مفهوم حصه اي از وجود است بلکه اين ها رو بايستي مستند کنيم يعني اينا يعني منظور اين اختلاف هاي زباد را و اختلافات مراتب را بايد مستند بکنيم به حقايق وجودي افراد و مصاديق وجود « و حينئذ لا بد أن يكون في كل من الموجودات أمرا وراء الحصة من مفهوم الوجود» يعني غير از مفهوم وجود شجر که مي گيم وجود شجر وجود حجر وجود ارض وجود سما اينا حصه اند که در ذهن هست غير از اين مسئله بايد موجوداتي رو براي اين ها در خارج ما لحاظ بکنيم تا منشا اين گونه از اختلافات تبيين بشه و روشن بشه که چيه و الا يعني اگر ما صرف درعا ذهن و مفهوم بخوايم کار بکنيم « لما كانت الوجودات متخالفة الماهية كما عليه المشاءون» وجودات که به لحاظ ماهيتشون که اختلاف ندارن که آنچه که باعث مي شود اختلاف ماهيت پيش بياد براي اين است که وجودشون فرق مي کنه متخالفة الماهيه شجر حجر سما حرارت برود رطوبت يبوست امثال ذلک اينا که تخلفش ياد نمي کنن که اوني که منشا تخلف و اختلاف هست عبارت است از عرض کنم که موجودات اين ها و الا اين ها در ذهن الان حرارت هم در ذهن است برودت هم در ذهن است چه اختلاف وجودي داره ايجاد مي کنه آيا گرمايش يا سرمايشي از اين مفهوم ها به ذهن مياد نه اين اختلاف هايي که ما در خارج از حرارت و برودت رطوبت و يبوست و نظاير آنها مي بينيم که اين ها متخلف و ذات اند يا اگر اختلاف مراتب مي بينيم يکي غني از ديگري فقير يکي کامل است ديگري ناقص اين الا و لابد به موجودات ماهيات برمي گردد «و الا لما كانت الوجودات متخالفة الماهية كما عليه المشاءون أو متخالفة المراتب كما رآه طائفة أخرى» فهلويون معتقد بودند که موجودات مراتب مختلفي دارند وجود داراي مراتب مختلف از وجود مشکک است اين اختلاف مراتبي که ما در خارج داريم که غني است ديگري فقير يکي عرض کنم که کامل است ديگري ناقص يکي بالفعل است ديگري بالقوه يکي قديم است ديگري حادث يکي واجب است ديگري ممکن اينا همه و همش به خاطر اين هستش که وجود داراي مراتب است چون موجودات در خارج داراي مراتب هستند بنابراين ما اين اختلافات را مي بينيم پس استناد کردن اين اختلافات در خارج جز به وجود نيست وگرنه اين ماهيت تو ذهنم که هستن از حرارت و رطوبت اختلافي رو مي بينيم جز اختلاف مفهومي و ذهني بنابراين هم اختلاف ذات يک هم اختلاف مراتب دو هر دو به موجودات خارجي مستند يعني وجود در خارج فرد دارد مصداق دارد و حقيقت دارد چون ديگران همون طور که استدلال ملاحظه فرموديد مي گفتن اگر وجود بخواهد در خارج فرد يا مصداقي داشته باشد يلزم تسلسل و امثال ذلک و اين رو در مقام جواب برآمدند و نفي کردند الان اين برهان دوم بود خب پس ما الان در حقيقت وارد اين استدلال دوم شديم و اين برهان رو در خصوص اصالت وجود که وجود اصيل است يعني چي يعني وجود متحقق به ذات است در مقابل اعتباري که ماهيت متحقق بالعرض است اين مستحضر باشيد وقتي مي گيم وجود اصيل است و ماهيت اعتباري است يعني وجود متحقق به ذات است و ماهيت به تبع يا بالعرض يا بالمجاز در خارج به تبع وجود دارد بالعرض وجود دارد اوني که اولا و به ذات تحقق دارد وجود است و اوني که به تبع او يافت مي شود يا به عرض او يافت مي شود عبارت است از ماهيت خب تا اين جا اين برهان دوم تمام شد يه اشکالي رو الان اينجا مطرح مي کنند که ما هم مي توانيم اين رو در قالب اشکال ببينيم هم در قالب يک برهاني براي آيين اساتيد ببين فرقي نمي کنه مي توانيم اينو در هر دو قالب ملاحظه بکنيد اين جا در حد يک اشکال يا يک شبهه دارن مطرح مي کنن مي گن که « و أما قول القائل فغير مستقيم» اگر کسي يه چين ايراد بگيره اين سخن ناتمام است ناصواب است خب اين شبهه چيه اين اشکال و ايرادي که دارن مطرح مي کنن مي گن چي مي گن که خب اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد شما مي گين که وجود در خارج موجود است و اين اختلاف هاي ذوات و اختلافات مراتب رو به وجود داريد اسناد مي ديد ديگه درست پس وجود در خارج موجود است حالا که وجود در خارج موجود است و اين وجود عارض بر ماهيت است لطف توضيح بديد که اين ماهيت بايد قبلا يعني قبل از اين که وجود بخواهد براي اون ها عارضه بشود بايد در خارج موجود باشند ديگه شما وقتي مي گيد که موجود الحجر موجود العرض از سماع و موجود اگر به اين صورت داريد لحاظ مي کنيد پس لازمه اش اين است که اين گونه از ماهيت قبل موجود باشن چرا چون قاعده فرعيه قاعده فرع اين معنا را الزام بند عده فريد چيه قاعده فرع مي گ که ثبوت و شي لشي ان فرع ثبوت المثبت له يعني چي يعني اگر شما گفتيد که الشجر موجود قبل بايد شجر موجود باشد تا وجود بر شجر امکان حمل داشته باشد حمل بشود اين قاعده است اين قاعده ايست که همه پذيرفتن قد فرع يعني چي يعني ثبوت و شي لشي فرع ثبوت المثبت له يعني اول بايد ما يک موضوعي داشته باشيم که اين موضوع محقق باشد و بعد اين محمول عارض او بشود اين قاعده است ديگه خيلي خوب اگر اين قاعده هست شما لطفا توضيح بديد شما مي فرماييد که وجود در خارج موجود است خيلي خب وقتي وجود در خارج بخواد موجود باشه اين وجود مي خواد عارض بر ماهيت بشود پس بايد ماهيت قبل وجود داشته باشد که بر اساس قاعده فرعيت اين وجود برش حمل بشود و عارض بشود براي ديگه قاعده فريد مي گ ثبوت و شي لشي فرع و ثبوت مثبت له خب بله نمي شه يه چيزي که ثابت نباشه اصلا وجود نداشته باشه يک امري رو براي اون ما بخواهيم عرض کنيم عارض کنيم بس به او قرار بديم خيلي خوب چون اين قاعده داريم اين قاعده در حقيقت مانع ما مي شه از که بخواد خواهيم وجود و در خارج به عنوان يک امر محقق و امر اصيل بدانيم چرا چون اين است که اگر شما بخواهيد وجود را يک امر حقيقي و عيني و خارجي بدانيد و براي او در خارج فرد مصداق بيان کنيد و قبول داشته باشيد خب پس اين وجودي که عين و خارج هست خواهد حمل بشود بر ماهيت درست پس ماهيت بايد قبل وجود داشته باشه طبق قاعده خب لطف توضيح بديد که اين سقوط ماهيت از کجاست سياه باش وجود در خارج موجود است و شما وجود دارد مي خواي عارض بر ماهيت بکنيم پس ماهيت بايد قبل وجود داشته باشه اگر بفرماييد که وجود اين ماهيت و صعود و تحقق اين ماهيت به نفس همين وجودي است که عارض مي شود خب اين گزم تقدم شل نفسه يعني قبل از اينکه اين عارض بيايد بايد ماهيت به ثبوت همين عارض ثابت باشه مي شه يلزم تقدم شي علي نفسه چرا چون اين عارض بعد از موضوع از اين محمول بعد از اين موضوع است اين عارض بعد از ثبوت مثبت له هست ديگه درست اگر بناست ثبوت همين مثبت و به نفس اين عارض باشد يعني يلزم تقدم شي علي نفسه که محال است و اگر بفرماييد نه اين وجودي که يا ثبوتي که ما براي مثبت و ماهيت مون داريم از اين نمي گيريم از اين عارض نمي گيريم از يه جاي ديگه مي گيريم مي گيم خيلي خوب اين همون محظور اول است که يل زم تسلسل خب اون وجودي که در خارج موجود هست اون چيه آيا اين وجود بر ماهيت هست يا نيست اينم همين طور بنابراين اگر ما بخواهيم اين شبهه رو در يک قالب يک برهان اقامه بکنيم اين جوري در قالب يک قياس بکنيم اين جوري مي گيم مي گيم اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يلزم يا تقدم الشي علي نفسه يا يلزم تسلسل و التالي لکلي قسمه باطل فالمقدم مثله شکل قياس ماست اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يا تسلسل پيش مياد يا تقدم شي علي نفسه پيش مياد و التالي بکلي قسميه باطل المقدم مثله پس وجود در خارج راه ندارد خب تسلسل رو قبل در برهان اول بيان کرديم اما تقدم شي علي نفسه چيه يه تقدم ش علي نفسه بر اساس قاعده فرع است قاعده فرعي را هم شما مي پذيريد ثبوت شي لشي فرع ثبوت مثبت له خب لطف توضيح بديد اگر اين وجود بخواهد عارضه بر ماهيت بشود ما که مي گيم ما چون در حد حس قبولش داريم تو ذهن تو خارج نيست اما شما که مي گيد اين وجود غير از قصه ورا اله فرد داره و مصداق داره لطف توضيح بديد که اين وجودي که مي خواد عارض بشه چي عرض مي خواد بشه و باز من ماهيت خب اين ماهيت بايد قبل وجود داشته باشه اگر اين وجود به نفس اين وجود عارض بخواد باشه يلزم تقدم الشي علي نفسه خواهد بود اين هم مي تواند برهان دوم براي اصالت ماهوي ها محسوب بشه هم مي تواند اشکالي بر برهان دوم اصالت ها مطرح بشه مرحوم صدر متألهين اين رو به عنوان يک اشکال در اساتيد وجود دارن مطرح مي کنن « و أما قول القائل لو كانت للوجود أفراد في الماهيات سوى الحصص» يعني اگر شما هم قائل باشيد که غير از مفهوم وجود و مفهوم حصه که وجود شجر وجود حجر وجود ارض که اينو هستند غير از اين ها يه امري در خارج به عنوان مصداق يا فرد وجود وجود داشته باشد « و أما قول القائل لو كانت للوجود أفراد في الماهيات سوى الحصص لكان ثبوت فرد الوجود للماهية فرعا على ثبوتها» چرا چون شما مي گين که شجره موجود ديگه بله خب پس اين وجود را فرع بر ثبوت ماهيت داشته باشيد خب ماهيت کجاست سودش کجاست تحققش کجاست يا تحققش به همين عارضه است که يلزم تقدم شي علي نفسه چرا يعني ثبوت خودش رو ماهيت بايد قبل از اينکه عارضه وجود بياد بايد وجود داشته باشد طبق قاعده فرعي خب اين وجودي که براي ماهيت است از کجا داريد مي گيريد اگر بفرماييد که به وجود همين عارض داريم مي گيريم يلرم که تقدم شي علي نفسه باشه ببينيد آيا وصف و موصوف اگر يه موصوف متصف به وصف مي شود موصوف او و به ذات بايد وجود داشته باشد بعد اين وصف بياد ديگه مثلا اين ديوار مي خواد سفيد باشه نمي شه که اين سفيدي با ديوار با هم تقوا پيدا کنن بايد ديوار باشه تا وصفي عارضه بر او بشود ديگه خب ثبات اين ماهيتي که بناست وجود عارضه بر او بشود از کجاست اگر اين سقوط بخواهد به نفس ثبوت عارض باشد يلزم تقدم شي علي نفسه قول قائل است که « لو كانت للوجود أفراد في الماهيات سوى الحصص لكان ثبوت فرد الوجود للماهية فرعا على ثبوتها» چرا به جهت به ضرورت قاعده فرع « ضرورة أن ثبوت الشيء للآخر» همين قاعده که ثبات و شي شي ان فرع و ثبوت مثبت اگر بناست چيزي بر چيزي ثابت بشود عارض بشود وصف او بشود بايد اون امر آخر قبل وجود داشته باشه پس بنابراين فيکون لها يعني نوشت اون فرد آخر که ماهيت است ثبوت قبل از ثبوت الآخر يعني قبل از اينکه اين ماهيت ثابت بشه اين بايستي ثبوت داشته باشه اين سخن فغير مستقيم اين غير مستقيم جواب اون «و اما قول القائل فغير مستقيم لعدم خصوصية ذلك بكون الوجود ذا فرد» خب مي فرمايند که قاعده فرعي سر جاي خودش محفوظ ما کام مي پذيريم اما اشتباه شما در ندانستن قلمرو اين قاعده است قلمرو اين قاعده در فضاي حلية مرکب است اين قاعده سنجش محفوظ هيچ دستم نمي زنيم کام مي پذيريم اما قلمرو اين ماهه اين قاعده در فضاي حلية مرکب است يعني اگر ما چيزي را براي چيزي خواستيم اثبات بکنيم البته قاعده در جاي خودش محفوظ اگر چيزي رو خواستيم براي چيزي به عنوان عارض به عنوان وصف اثبات بکنيم قطعا لازمه اما ما هستيم و قاعده فرع و بحث حليت بسيطه نه حليت مرکب اصلا قاعده فرعي در حوزه حليت بسيطه راه ندارد چون سبط و شي شي نداريم در حليت و بسيطه سبط و شي هستش چون ثبوت و شي رو ما در حقيقت داريم و نه ثبوت شي لشي پس قاعده فرياد از اين جا نميان بنابراين که شما گفتيد که اگر وجود در خارج موجود باشد يل زم که ماهيت در خارج قبل وجود داشته باشد و تالي باطل به استناد قاعده فريد مي گيم نه قاعده فرعي گرچه قاعده درستي هست اما قلمروش و ميدان حضورش در فضاي اليت مرکب است اما در حليت و بسيطه جايي براي قاعده فرعي نيست و اين در بحث ثبات شيان هست نه ثبات شي انديشه ان و غير مستقيم چرا « لعدم خصوصية ذلك بكون الوجود ذا فرد» اين مسئله ربطي به که وجود داراي فرد هست و وجود داراي تحقق به ذات هست نداره «بله منشائه» يعني منشا اين سخن « اتصاف الماهية بالوجود» است يعني در جاييست که هريت مرکب باشد نه بحث حليت بسيطه بنابراين دقت بفرماييد چون الان وارد بحث ديگه مي خوايم بشيم بحث چالشي است و آرا مختلفي داره مطرح مي شه چون واقعا اين اشکال اشکال جدي نيست اشکالش جست که به شما مي گي چي شما مي گين شجره موجود خب اين شجره موجود يعني اول بايد شجر موجود باشد تا وجود عارضه بر او بشود ما نقل کلام در خصوص همين شجر مي کنيم وجودش همين شجر که موضوع ماست و ماهيت ماست اين وجودش از کجاست اگر چون خود ماهيت شجر من حيث هي هي لا موجود و لا معدومه هستش که ماهيت شجر که ثبوت وجودي ندارد اين ثبوتي که الان مي خواد وجود عارض بر او بشود از کجا مياد اگر بفرماييد به نفس اين عارضه است يلزم تقدم شي علي نفسه بفرماييد که به وجود ديگري است يلزم تسلسل حالا ما تسلسل در استدلال اول پاسخ گفتيم اين جا داريم راجع به اين قاعده فرعي جواب مي ديم بنابراين بايد مستحضر باشه آقايون که قاعده فرع هيچ وقت تخصيص نخورده نه قاعده فر در سر جاش محفوظه اما قلمروش و ميدان حضورش در حليت مرکب است و در حليت وسطه هيچ جايي براي قاعده فرعيت نيست ما فرع و اصلي نداريم ثبوت ال ش وجود ال شجر وجود الحجر وجود الارض نه شجر موجود چون وجود و شجر وجود الحجر ثبوت شي هست نه ثبوت و شي لشي بنابراين قاعده فرعي به ما کاري ندارد و لذا بايد مستحضر باشه اين نحصيص نيست چون خيليا فکر کردن که ما داريم تخصيص مي زنيم قاعده فر نه ميدان حضور قاعده فريد در حليت مرکب است و ما چون مرحله اون حليت بسيطه و ثبوت و شي هست جايي براي اين نيست تخصصا خارج مطالبش رو حتما در فرمايشات حضرت استاد در اين صفحات ملاحظه مي فرماييد « و أما قول القائل فغير مستقيم» چرا « لعدم خصوصية ذلك بكون الوجود ذا فرد» ذلک يعني قاعده يعني قاعده فرع هيچ خصوصيتي ندارد اين قاعده نسبت به اينکه وجود داراي فرد باشه ذهنت رو داشته باشه اگر وجود بخواهد زرد باشد يعني سکوت شيان سقوط شجر سقوط حجر اگر بخواهيم حليت مرکب داشته باشيم خب البته اونجا قاعده فرعيتي لازم است خب پس بل منشؤه اتصاف يعني منشا اين قاعده و اين اصل اتصاف الاهه با وجود اون جايي که ما ماهيت را در حقيقت فعليت بسيطه نه اليت مرکب بخوايم بدونيم « سواء كانت له أفراد عينية أو لم يكن له إلا الحصص» چه در ذهن باشه چه در خارج باشه اگر خواستيد ماهيت را موضوع قرار بديد و عرض کنم که وجود را بر او عارض بکنيد بله ولي ما الان اين حرفا نداريم ما مي گيم که وجود داراي فرد هست اصلا به ماهيت کار نداريم مي گيم غير از استدلال ملاحظه بفرماييد استدلال چي بوده مي گن که ما يک سلسله اختلاف ذات داريم اختلاف زات داريم شجر حجر ار سما موجوداتي هستن در خارج که حقيقت اختلاف ذات دارد يکي گرمه يکي سرده يکي رت به يکي يابس اين اختلافات ما مي بينه اختلاف مراتب هم مي بينيم دو نوع اختلاف در خارج مي بينيم يه نوع اختلاف به ذوات بر مي گرده شجر حجر سما يک نوع اختلاف هم به مراتب بر مي گرده کمال و نقص قوت و ضعف شدت و ضعف امثال ذالک خب اين دو نوع اختلاف رو به مستند بکنيم اين اختلافات که حقيقي در خارج ديگه بله خب اين اختلافات منشا چيه اگر ماهيت باشن که تو اذهان هستن و ما اين اختلافات رو نمي بينيم اين آثار مختلف رو نمي بينيم فقط يه مفاهيم متغاير با هم هستن اگر در خارج وجود نداشته باشد منشا اين اختلاف رو چي بدانيم منشا اختلاف مراتب از يک سو منشا اختلاف زبان از سوي ديگر را جز از راه وجود خارجي ما نداريم بنابراين بحث رو برديم رو وجود ديگه بحث ماهيت نداريم اصل اين اشکال بي جهت هستش ما راجع به ثبوت و شي لشي ثبوت ماهيت و هم سازهايي بحث نمي کنيم که ما مي گيم استدلال دقت بفرماييد جهت استدلال اينکه جناب اين رو در حد برهان نمي خواد بپذيره مي آقا شما کجا مي زن به چي مي خواد اشکال بکنيد مراجعه به ماهيت بحثي نداريم مراجعه به اينکه يک وجود بخواد عارضه بر ماهيت بشه ورزي نداريم يه فضاي ديگه اس ما مي گيم که اين اختلاف ثبات را و اختلاف مراتب را شما توجيه بفرماييد از اين که اين ها در خارج با هم اختلاف دارند شکي داريم شجر و حجر ارض و سما در خارج با هم اختلاف دارن شکي داري به لحاظ مفهوم که اختلاف مفهوميه اختلاف ماهوي در اذهان اينا که اختلاف حقيقي نيستن که احساس مفاهيمي تو ذهن هستن اين مفاهيم با هم مختلف نه ما در خارج اختلاف آثار مي بينيم حقيقت حرارت است حقيقت برودت است حقيقت رطوبت از حقيقت يبوست است اينا اختلافات هستن در خارج ديگه يا مراتبش مختلف است يا ذوات شان مختلف است منشا اين اختلاف و توضيح بفرماييد اگر غير از مفهوم وجود و غير از حس هست که مفهوم اضافه شده به اشيا هست امر ديگري براي وجود نباشد « لا بد أن يكون في كل من الموجودات أمرا وراء الحصة» امري با وجود نداشته باشد لازم مي آيد که اين ها يعني اختلاف آثار و مراتب بي سند باشه خيلي خب بنابراين ما اصلا مسير استدلال را آقاي ملاحظه بفرماييد چقدر مسير روشني ما اصلا اين اشکال متوجه ما نيست که ما راجع به اين موضوع ثبوت ماه يعني مي توني استدلال ديگه اي محسوب بشه چرا چون ما اصلا بحث ثبوت شي لشي نداريم که ما مي گيم آقا استدلال ملاحظه فرماييد جهت استدلال وقتي قوي شد ميا تو داري به چي مي زني چيه کجا اشکال مي کني من دارم سوال مي کنم از شما اگر ما غير از مفهوم وجود و غير از حصه امري ورا اين ها در خارج نداشته باشيم منشا اين اختلافات چيه چرا ما در خارج رطوبت داريم يبوست داريم حرارت داريم برودت داريم اگر وجود در خارج نداشته باشيم خب اين مسئله تا اين جا قابل تامل و دقت است يعني ما عمل مسير خودمون رو در حقيقت اين کتاب شريف رقيق فضاي ذهن ما رو باز مي کنه تا بتونيم در حقيقت بهتر حرف بزنيم بهتر استدلال کنيم بهتر مسئله رو متوجه بشيم خب با اين بياني که الان عرض شد متوجه شديم که اصلا که جناب صدرالمتألهين مي گه و اما قول القائل به اين صورت داره نظر اينا رو مطرح مي کنه براي اينا اعتبار علمي در اين جايگاه نداره بله شما مي تونيد به عنوان يک اصل يا به عنوان برهان براي ما در خصوص اينکه وجود اصيل نيست ذکر کنيد مي تونيد اما اينه که به اين استدلال و برهان ما بخوايد خدشه وارد کنيد با اين سخن اين ناتمام هستش خيلي خب حالا اين مسئله براي خب خيلي هايي که در اين سطح و اين مستوا حکمت را نديدند اشکال کرده اند بسيار دردسر ساز شده بسيار مشکل افزا شده اومدن تلافي را تمهيداتي رو انجام دادن که خودشون از شر اين اشکال نجات بدن از يه طرف مي دونن که بالاخره وجود اصيل از يه طرف اين اشکال جديه مي گه اگر بخواد وجود ببين اگر ما در سطح صدرالمتألهين نگاه نکنيم در اين استوا وارد نشويم اين اشکال اشکال جديه اگر وجود در خارج موجود باشد لازمه اش يا تقدم شي علي نفسه است يا تسلسل است والتالي باطل و المقدم مثله چرا يلزم تقدم شي علي نفسه به دليل قاعده فرعيت و قاعده فعاليت نمي شه دست بهش زد مرحوم صدر المتألهين از اين اشکال رسته است چرا چون آماده و محدوده و قلمرو اين قاعده رو از اول گفته مربوط به حليت مرکبان حليت وسيط نيست مربوط به عليت مرکب هستش اونايي که نتونستن تفکيک بکنن بين حليت بسيطه و حليت مرکب واقعا توش موندن اومدن تمهيداتي را يا تمأهلاتي را چاره انديشي کردند تا بتوانند نسبت به اين مسئله در حقيقت يه راه حلي پيدا کنن مرحوم سلام مي فرمايد که اين ها جواب هايي که در حقيقت نا جواب محسوب مي شود و قدرت پاسخ بعضي ها اومدن گفتن آقا قاعده فرعي رو به قاعده استلزام برگردوندن گفتن که ثبوت و شي لشي لازم لثبوت شي يعني قاعده فريد که ثبوت شي لشي فرع و ثبوت المثل مي گفتن ثبوت شي لشي لازم ثبوت مثت له يعني به همين نسبتي که از ناحيه عارض داره مياد از همين جا در حقيقت مي گيريم يعني قاعده فرعي به قاعده استلزام تبديل شده است بعضيا گفتن آقا اين قاعده تخصيص خورده است در حالي که قاعده عقليه که تخصيص بردار نيست و ديگر تمهلاتي که در اين جا چاره جويي شده و جناب صد مطلع اين ها را نمي پذيرد خب تحقيق اين مسئله اين است « و تحقيق ذلك أن الوجود نفس ثبوت الماهية» دقت کنيد تحقيق مسئله در اينه يعني ما در مقام ثبات و شي لشي نيستيم وجود وقتي از وجود بحث مي کنين راجع به نفس ثبات داريم بحث مي کنيم نه ثبوت شي لشي « و تحقيق ذلك أن الوجود نفس ثبوت الماهية لا ثبوت شيء للماهية حتى يكون فرع ثبوت مثبت له» اگر ما مي گيم الشجره موجود الحجر موجود از باب وجود شجر وجود الحجر است نه يعني يک ماهيتي از قبل وجود دارد و اين وجود داره عارض مي شود اين جا از باب حليت بسيطه است « و تحقيق ذلك أن الوجود نفس ثبوت الماهية لا ثبوت شيء للماهية حتى يكون فرع ثبوت الماهية و الجمهور حيث غفلوا عن هذه الدقيقة» نوع حکما چون از اين دقيقه و دقت نظر غافل بودن خب به يک چالش هاي جدي در حقيقت رسيدند « و الجمهور [4] حيث غفلوا عن هذه الدقيقة تراهم تارة يخصصون القاعدة الكلية» تخصيص زدن گفتن قاعده فريد سر جاش درست صحيح ما صف دويست و نود و سه رو داريم مي خونيم بله و بله گفتن جمهور حيث و قفل و جمهور نه مردم توده مردم جمهور حکما « حيث غفلوا عن هذه الدقيقة تراهم تارة يخصصون القاعدة الكلية» اين قاعده کليه رو تخصيص دادن گفتن که قاعده فرعي درسته مگر اون جايي که وجود بخواهد حمل بشود و عارض بشود در اون جايي که وجود بخواد حمل بشود اين قاعده تخصيص خورده است « تارة يخصصون القاعدة الكلية القائلة بالفرعية بالاستثناء» اومدن گفتن که قاعده فريد در اين جا تخصيص خورده که ثبوت شي لشي فرع ثبوت مثبت له مگر اون جايي که استثنا کردن مگر اون جايي که اين ثابت وجود باشه اين يک دسته است حکما « و تارة ينتقلون عنها إلى الاستلزام» يعني از فرعي به استلزام منتقل شدن گفتن ثبوت شي لشي مستلزم لثبوت مثبت له و اين استلزام يعني لازمه اون عارضه عارض و معروض لازم و ملزوم اند چون لازم و ملزوم به محض اينکه عارض آمد ملزوم بايستي که وجود داشته باشد « و تارة ينتقلون عنها إلى الاستلزام» اين هم جواب ديگر دادند
سوال..........
جواب: يعني در حقيقت مي خوام بگم که قاعده فرعي رو به قاعده استلزام برگردونيم « و تارة ينكرون ثبوت الوجود لا ذهنا و لا عينا» خب اومدن گفتن که به اصطلاح اصلا وجوه در هيچ واي وجود ندارد نه در وعاه ذهن و نه در و خارج در و ذهن هم اين محصول دارد در خارج هم محصول « بل يقولون إن الماهية لها اتحاد بمفهوم الموجود و هو أمر بسيط كسائر المشتقات يعبر عنه بالفارسية بهست و مرادفاته و ليس له مبدأ أصلا لا في الذهن و لا في الخارج إلى غير» اصلا فرار کردن وجود حتي از مفهوم وجودم ترسيدن براي اينکه اگر مفهوم وجود هم بخواد بياد حتي در ذهن هم يه ثبوتي بايد باشه ديگه شما مي گين که در ذهنتون در خارج نه الشجره موجود خب که مي گين شجره موجود در ذهن بايد يه ثبوتي براي شجر داشته باشيد ديگه که مي خواد عارضه اين سکوت از کجا داره مياد پس اون قاعده فريد اگر باشه در اون جا هم باز اشکال پيش مياد بنابراين ما اصلا خوبه که از وجود بي خيال بشيم ديگه نگاهي به وجود نه در ذهن نه در خارج نداشته باشيم وجود يک سلسله مفهوم ذهني چيز ديگري نيست ما از او فقط به فارسي در فارسي هم به ياد مي کني ببين وقتي از مسير آدم خارج شد تا کجا پرت ميشه که اصلا حتي در و ذهن از وجود نه وجود مفهومي است که ما در فارسي از او به حصر ياد مي کنيم يعني اگه خواستن که از شرش خلاص بشن « بل يقولون إن الماهية لها اتحاد بمفهوم الموجود» آقا وجود چيزي غير از خود همه اين مفهوم ماهيت نيست وقتي مي گيم شجر يعني وجود شجر نه يه چيزي بيرون از ماهيت شجر باشد وجود شجر يعني همون شجر وجود ارض يعني همون وجود ارض ديگه چيز ديگري نيست ما اگر يه هستي مي گيم اين در حقيقت يه امر ذهني زباني هست « و هو أمر بسيط كسائر المشتقات» يعني اگر گفتيم موجود اين موجود امر بسيطي هست نه شي ثبت له الوجود بلکه همون ماهيت است موقعيت خوب يک امر بسيط است يعني صرف خودشه « كسائر المشتقات يعبر عنه بالفارسية بهست و مرادفاته و ليس له مبدأ أصلا لا في الذهن و لا في الخارج» اين مفهومي که شما از وجود داريد هيچيت و منشئيتي نداره نه در ذهن در خارج « إلى غير ذلك من التعسفات» که در حقيقت اين ها زحماتي است که کشيدند.