1400/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 04/11/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 04/11/1400
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع
جلسه 65جلسه 65
موضوع: و كذا ما ذهب إليه بعض أجلة المتأخرين من اتحاد العرض و العرضي و إن لم يكن متثبتا فيه
«و كذا ما ذهب إليه بعض أجلة المتأخرين من اتحاد العرض و العرضي و إن لم يكن متثبتا فيه» بحث در فصل چهارم پيرامون اصالت وجود است که اصلي ترين اصول حکمت متعاليه است و با اين اصل خوب بايستي که بسياري از مسائل بلکه همه مسائل حکمت رو براو مترت کنيم و بار بکنيم براي اينکه اين مسئله روشن بشود خب ما تنبيهات مختلف و تعابير مختلف تحريرهاي مختلف بايد داشته باشيم تا اين مسئله واقعا مثل آينه صاف و شفاف بشود در ذهن ما و ضمن فهم اصالت وجود بعد آثار و تبعات و احکامي که براش مترتب ميشه خيلي دشوار نيست اگر ما فهم بکنيم به درستي که مراد از اصالت وجود چي هست خب مسائلي که متفرع بر اون ميشه دشوار نخواهد بود و سر متشابه بودن و ميل مبهم بودن و روشن نبودن قضيه هم به اين هست که در حقيقت ما وقتي با واقع روبرو مي شيم در دو چهره با اون ها مواجهه پيدا مي کنيم يعني واقع رو در دو چهره و در دو پرده ملاحظه مي کنيم يک پرده هستي و يک پرده چيستي و اين منشا اين همه به اصطلاح تشابه و بد ابهام و امثال ذلک شده در عين حالي که در خارج بيش از يک حقيقت نداريم اما در عين حال ما دو پرده از واقعيت و در ذهن خودمون در حقيقت ايجاد مي کنيم يک پرده از ماهيت و چيستي يک پرده از وجود و هستي و همين منشا عرض کنم که اين تنازع و اين تقابل و امثال ذلک است اگر ما با واقعيت با يک چهره روبرو بشويم خب انقدر بحث و گفتگو و نزاع وجود نداره اگر با چهره هستي فقط يا با چهره چيستي فقط روبرو بشيم خب انقدر بحث و گفتگو نداريم انقدر نزاع و تنازع نداريم ولي وقتي به سراغ واقعيات اشيا ميريم و در خارج با اشيا مواجه و روبرو مي شويم دو تا پرده چه ذهني از اون ها در ذهن داريم يک پرده از چيستي يک پرده از هستي و اين اختصاصي به يک واقعيت دون واقعيتي ندارد غير از واجب سبحانه و تعالي با هر ماهيتي با هر موجود ممکني که مواجه مي شويم اين دو پرده است کل ممکن زوج ترکيبي له ماهيت و وجود اين منشا فسادهاي ذهني و اشتباهات و تنازعات فکري شده است بالاخره کدام يک از اين ها از واقعيت و اصالت برخوردارند و کدام يکي ديگر اصيل نيستند و به تبع و عرض ديگري موجودند اگر واقعا کل ممکن زوج ترکيبي له ماهيت و وجود اين رو ما بايد تحليل فلسفي کنيم تحليل وجودشناختي کنيم ببينيم که کدام يک از اين ها اصيل و به اصطلاح ذات موجودند و کدام يک ديگر بالعرض و تبع موجود هستن همين يعني واقعا بحث از اصالت وجود و اعتبارت ماهيت يا بالعکس به همين بر مي گرده چون ما با واقعيت روبرو مي شيم و واقعيت رو در دو پرده مفهومي و ذهني ملاحظه مي کنيم نمي دونم که آيا اوني که در خارج هست و يکي بيشتر نيست مصداق به ذات کدام يک از اين دو ذهنيت است و دو پرده ذهني است آيا مصداق ذات ماهيت و چيستي است يا مصداق ذات هستي و وجود هستش تحرير محل بحث است که هرچه ما بتونيم اين محل بحث رو ملحق کنيم بهتر شفاف تر و صاف تر بيان بکنيم به حاق مطلب نزديک تر مي شوي چون خيلي حائز بحث از اسارت وجود و اعتبارات ماهيت را سال ها دارد اما واقعا نمي دونم که چيه مسئله و چرا مسئله در حقيقت به اين حد پيچيدگي و ابهام رسيده است خب ادله اي هم که احيان به اصطلاح اقامه مي کنند خب به گونه ايست که ذهن ها رو مشوه مي کند و مباحث رو به گونه ديگر نشان مي دهد جناب صدرالمتألهين بر اساس آنچه که در اسفار داريم مي خونيم يک دليل بر اسارت وجود اقامه کردند و با اين بيان که هر چيزي با وجود موجود است ولي وجود به ذات موجود هر چيزي با وجود موجود است و وجود به ذات موجود است پس وجود اوليس از اينکه موجود باشد و اصيل باشد اگر شجر حجر ارض و سما موجوديت شون به تبع وجود باشد مي گيم شجره موجود بالوجود الحجر موجود بالوجود چرا چون شجر که ماهيت است و ماهيت من ليس هي هي موجود ولا معدوم ماهيت من حيث که موجود نيست همه بالاتفاق بالاتفاق چه قائلين به اصالت وجود چه قائلين به سرعت ماهيه بالاتفاق بر اين امر اتفاق دارند که در حقيقت ماهيت منه هيچ جز اعتباري ذهني در نيست اون سمک رحمه اون ماهيت که در خارج موجود است از اصالت برخوردار است و در حقيقت مي تواند در از اصيل باشم خب بنابراين منقح کردن فضاي بحث اسارت وجود خب خيلي کمک کنه به ما که ما بتوانيم يک داوري و حکم صريح و صحيحي نسبت به اين مسئله داشته باشيم اين برهان اول بود که خب ملاحظه فرموديد بعد وارد به اصطلاح گفتگوي با جناب حکيم سهروردي شدند و تحت عنوان بحث و مخلص خب خود عنوان ملاحظه بفرماييد بحث و مخلص خب يعني ما بايستي که از اين شبهه اي که به هر حال مطرح هست گرچه اين به عنوان دليل اسم ها مطرح است ما بايستي راجع بهش صحبت بکنيم گفتگو بکنيم و راه مفري هم براش پيدا بکنيم بالاخره دليلي که جناب حکيم سهروردي ذکر مي کنند قابل توجه است يک دليل تقريبا واقعا مي تواند دليل محسوب بشود در قالب قياسي ارائه بشود که شکل قياس شکل قياس بره نيست گرچه برهان تام نيست اما شکل قياس با شکل قياس برهاني است به صورت قياس استثنايي اين است که اگر وجود اصيل باشد و در خارج وجود موجود باشد يل ز من تحقق تکرر و نوعي ظ من تحققي تسلسل و التالي باطل فالمقدم مثله چطور اليلزم تحقق تکرر نوعه براي اينکه اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يعني با وجود وجود و الوجود وجود انور الجود وجود آن و اين موجب تسلسل است خب اين رو جناب صدرالمتألهين جواب دادن که نه ما اين تعالي رو قبول نداريم که اگر وجود موجود باشه اين تلازم در حقيقت تلازم قبول نداريم که اگر وجود در خارج موجود باشد يلزم من تحقق تکرر نوعه بلکه در حقيقت اون چه که از تحققش به اصطلاح به ذهن مي رسد عبارت است از سقوط شي بله شجر موجود است به امر زائد حجر موجود است به امر زائد که امر زائدشون عبارت از وجود ولي وجود موجود است نه به امر زائد بلکه به ذات خودش به عين ذات خودش اين استدلال را در حقيقت پاسخ گفت استدلال ديگر حالت يه اشکالي هم کردند که اونا گذشته ديگه تکرار نکن استدلال ديگر هم اون بحث کلمه الوجود بود که الان ما دامنه استدلال دوم امروز داريم مي خوريم دامنه اون بحث رو مي خوريم جناب اگه سهروردي و همفکرانش مي گن که شما در لغت و ادبيات از يک مشتق چي انتظار مي چي انتظار داريم مشتق همواره حاکي از اين است که يک شي بايد باشد و امري بر او عارض بشود وقتي مي گ ناطق شما ناطق و تعريف بفرماييد ناطق شي ثبت له نطق ناطق مشتق است موجود هم يک مشتق است اگر ما موجود رو مشتاق دانستيم نمي تونيم راهي نداريم مفري نداريم که من بايد شي باشه تا وجود براي او ثابت بشود موجودات شي ثبت له الوجود خب با اين چکار مي خواد شما بکنيد اون وقت اگر وجود موجود باشد زم کل وجود وجود موجود يعني چي با وجود اين شيون ثبت له الوجود بله خب خود وجود اگر مي خواد موجود باشد يعني وجود موجود است موجود شي له الوجود پس براي وجود موجوديت هست اين هم استدلال ديگري بود که در حقيقت در خلال فرمايشات جناب حکيم سهروردي ملاحظه فرموديد و جوابي که جناب حکيم صدرالمتألهين دادن گفتند شما اگر بخواهيد با ادبيات و لغت و مشتق خب امثال ذلک وارد بشيد پس حکيمانه بحث نمي کنيد حکيم با برهان جلو ميره اگر برهان نشان از زيادتي داشت علي رأسي و علي عيني به تبعيت مي اما اگر برهان نشانه از زيادتي و فزوني نداشت نشان از بساطت داشت ما ديگه تابع برهانيم ديگه تاب لفظ عرض کنم مشتق و جامع اين حرف ها نيستيم که يه جايي هست که زيادتي وجود داره مي گيم الشجره موجود اون الحجه موجود شجر و هجر ماهيت اند و وجود براي اون ها عارض است و زائد است اين جا فزوني وجود دارد اين جا حق با شماست موجود ثبت له الشجر موجود يعني شجر وجود براي او ثابت است اما يه جاي ديگه داريم که از باب حليت مرکب نيست از باب ثبوت شي لشي نيست بلکه از باب حريت بسيطه است ثبت و شي شما وقتي بگيد وجود موجود است نه يعني اينکه يه چيزي ما داريم به نام وجود بعد يه وجودي برو زائد است فزوني دارد عارض مي شود اين جوري نيست که و موردين و روشنش در باب واجب سبحانه و تعالي است شما در باب واجب وقتي مي گيد الله سبحانه و تعالي موجودات يعني اينکه الله يه ثبوتي داره يه ماهيتي داره يه چيزي داره بعد وجود بر او زائد است يا بلکه الله موجود به نفس وجود به عين وجود موجودات اشيا هم به نفس وجودشون موجوده اين سخني است که جناب صدر المتألهين دارند البته خب اين يک اشکالي بود بايد اون اشکال مطرح کردن پاسخ دادن که مباحث گذشته بود در اين فضايي که امروز دائم مي خونيم در حقيقت تاييداتي است از فرمايشات بزرگان از حکمت خصوصا جناب حکيم حکيم شيخ ريس بوعلي سينا و آنچه که در جناب مير سيد شريف در حواشي مطالع پيام فرمودند که تا ديروز اين رو خونديم وارد يک تاييد ديگري از جناب محقق دواني مي شيم محقق دواني مي فرمايند که ما وقتي با مشتق روبرو هستيم گاهي اوقات اين مواجهه با مشتق به ما اين معنا رو مي فهمونه که چي که ما دوتا شي داريم ولي وقتي ما عميق مي شيم بررسي مي کنيم مي گيم که اين دوتا شي به اعتبار لحظ و معتبر بر مي گرده ولي واقعا دوتا شي نيستن اين اعتبار لحظ است که اين دو شي را دو تا مي کند و کثرت ايجاد مي کند مثلا آب بياض و ابيض وضو ابيض بيض عرض است و ابيض عرضي است خب چه فرقي مي کنند با هم ما يه عرض داريم يه عرضي يه مبدا داريم يه مشتق نطق و ناطق نطق حمل نمي شه نمي تونم بگيم زيد نطق اما ناطق حمل مي شه زيد ناطق چه فرقي است بين نطق و ناطق چه فرقي بين بيض و ابيض چه فرقي است بين عرض و عرضي اينا متحدن و اين تفاوت ها به اعتبار لحظ و معتبر برمي گردد اگر شما به شرط لا ديدي مثل نطق مثل بيات حمل نمي شه اگر همون رو لا به شرط ديديد مثل ناطق مثل ابيض حمل ميشه چي فرقي بين اين وجود نداره که فرق وجود و ايجاد چيه فر به اعتبار است اگر به ناظر به فاعل باشي ميگي ايجاد اگر ناظر به فعل باشيد مي گيد وجود و اينا تفاوتي که نداره که در باب موجود هم مسئله همين طور است اگر اين موجود رو به لحاظ وجود اشيا بدانيم اين بسيط است و کان تامه است اما اگر همين را به لحاظ ماهيت اشيا بدانيد اين مرکب است و زيادتي و فزوني را به همراه دارد بنابراين اين عبارت هم تاييدي است از ناحيه جناب محقق دواني گرچه خود ايشون در اين رابطه متصور نبودند يعني در اين راه پايدار و استوار نبودند اما اين سخن سخن حقي است که چي که در حقيقت اين اعتبارات را و لحاظ ها را به واقع سرايت نديم ناطق با نطق چه فرقي مي کند ناطق مشتق است و نطق مبدا است عادل با عقل چه فرقي مي کند عدل مبدا است و عادل مشتق است خب حالا اين اشتقاق و اين مبدا چي کار مي کنه يکي باعث مي شود که حمل بشه اما ديگري باعث ميشه حمل نشه وقتي شما اعتبار يعني به شرط لا اعتبار کردي يعني حمل نشد ديگه وقتي حمل نشد مي شود عدل ميشه و نطق حمل نمي شه اما اگر اين اعتبار رو از دست داديد به اعتبار به شرط لايي نگاه نکرديد به اعتبار لاو شرطي لحاظ کرديد آب شرط حمل ميشه ميشه ابيض نه بيض ميشه ناطق نه نطق همونه و بياض و ابيض مثل نطق و ناطق مثل عدل و عادل يکي هستن اما اعتبارات و لحاظ ها فرق مي موجود هم در اين جا همين طور هستش يه وقت شما موجود رو به لحاظ ماهيت نگاه مي کنيد ماهيت اشيا موجود است خب اون جا فزوني دارد زيادتي دارد وجود زائده بر ماهيت است يه وقت اين موجود رو به لحاظ موجودات نگاه مي کنيد وجود الشيا موجود و ماهيت الشياء موجودات بالا اعتبار «و كذا ما ذهب إليه بعض أجلة المتأخرين» که مراد جناب محقق دواني است که ايشون فرمودند «من اتحاد العرض و العرضي » اگرچه جناب محقق دواني در اين رابطه خيلي پايدار و استوار نبود گاهي وقتا از اين به اصطلاح رايش احيان عدول مي کرد يعني گاهي وقتا بر اساس همين ذهنيت حکم نمي داد در ارتباط با موجودات ممکن چين حرفي بزنه که موجودات اثبات وجود و همه چيز بنابراين ما به اعتبار لاحض نمي توانيم حقيقت واقع را ارزيابي کنيم ارزيابي يک حقيقت با برهان و از راه حکمت ممکن است نه از راه اعتبار خوب «و كذا ما ذهب إليه بعض أجلة المتأخرين من اتحاد العرض و العرضي و إن لم يكن متثبتا فيه» اگرچه نبوده است جناب محقق دواني «متثبتا فيه» در اين راي خيلي خب يکي ديگر از تاييداتي که از کلام خود جناب حکيم سهروردي است اين سخن را بايستي گاهي وقتا آدم يادداشت مي کنه از اين سخن يادداشتي جناب صدرالمتألهين هستش جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که يه عبارتي رو جناب عرض کنم که سهروردي دارن که اين عبارت در حقيقت به تعبير ايشون به اصطلاح نقيض فرمايشات ديگه ايشون هستن اين نقيض هستش چطور چون جناب حکيم سهروردي با قاطعيت تمام مي گن چي مي گن وجود اگر بخواهد در خارج موجود باشد موجب تکرر نوعش و موجب تسلسل است اين طرفه خب اين ديگه يه قاعده عقلي است ديگه اگر وجود بخواهد در خارج تحقق داشته باشد اين موجب تکرر نوعش و تسلسل است شما بيايد اينو استثنا بزنيد تخصيص بديد بگيد که خب از نفس و انفس و مافوق عنيات محض وجودات صرف يعني چي يعني قاعده عقلي رو تخصيص داد اقليت الاحکام که لايخصص عقل احکام عقلي که تخصيص بردار نيست که وقتي گفتيد که آقا وجود اگر بخواهد در خارج موجود باشد چه وجود مقارن چه وجود مفارق چه وجود ماده چه وجود عقل فرقي نمي کنه اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يلزم اينکه چي يلزم که تسلسل پيش بياد تکرر نو پيش بياد خب اگه اين جوري هست پس شما در باب مفارق و عقول چطور مي فرماييد که النص و ما فوقها عنيات محض و وجودات صرف و اين سخن جناب حکيم سهروردي هم مي تواند تاييدي باشد براي اينکه گاهي اوقات وجود موجود است ذات گاهي اوقات وجود براي شيئي موجود است مثل الشجر موجود « و كذا ما أدى إليه نظر الشيخ الإلهي» بله اظهار نفرمودند اما لازمه حرفشون اينه ما أدي اليه يعني منتهي مي شود به اين مسئله نظر جناب حکيم سهروردي « الشيخ الإلهي في آخر التلويحات» خب اين عناوين بسيار شريف است الشيخ الهي يعني اون کسي که الهيت و تأله در او غالب است او به عنوان شيخ الي لقب مي گيرد اين لقب شريف رو کما و خصوصا جناب متين به حکيم سهروردي بخشيده است اين بسيار شريفه اين ممکن است که ماها الان يه لقب هايي بديم به هم اين علاقه به امروز ماشاالله در اوج رسونديم ديگه يک خاطره راجع نقل فرمودند که يه نفري براي مرحوم حسن اصفهاني نامه نوشته بود و نوشته بود که سلام عليکم اي خدا بعد عرض کنم که نامه خودشو نوشته و اين حرفا اين نامه رو که مرحوم الحسن اصفهاني ديدن کي از آوردن اين چه لقبي شما داري گفت من ديدم همه القاب استفاده کردم ديگه به همه عقب غير از هيئتي از شما رو خدا نخوندن و لذا من ديدم که شايسته اين لقب هستيد شما را به عنوان خداست چيز معذب اين القاب الان الحمدالله همين جوري اهدا بشه ديگه اينا ديگه حفر الهي و مواهبي است که در حقيقت از ناحيه حاج آقا نقل فرمودند که چين مسئله اي را که بعضي ها القاب رو به جايي برسونن که ديگه عرض بالاتر از اين اين مجبور شد گفت که من ديدم همه القاب رو به شما دادن فقط شما رو خدا خدام نکردن ديگه من مجبور شدم بهش گفت خيلي آيت الله ما رو هم ايراد، بله حالا به هر حال اگر اين جوري باشه بايد اون آيت الله ايراد بگيرند ياد بگيرن حالا اين آيت الله اون نشانه عظمي يعني وصف اون آيت است که نشانه اين هستش چون آيت الله زيادن يکي بايد بالاخره نسبت به ديگري يه فزوني داشته باشه ديگه خيلي خب « و كذا ما أدى إليه نظر الشيخ الإلهي في آخر التلويحات» اين من بيان اون ماأدي است چي منتهي به چي ميشه که « من أن النفس و ما فوقها من المفارقات إنيات صرفة و وجودات محضة» اينجاست که جناب حکيم سهروردي حکيم صدرالمتألهين بفرماييد که اي کاش « لست أدري كيف يسمع له مع ذلك نفي كون الوجود أمرا واقعيا عينيا» چگونه براي جناب حکيم سهروردي اين امکان داره که مع ذلک نفي بکنه که وجود يک امر واقعي و عيني اگر مي گ النفس و مافوق ها إنيات محضه ديگه بياد بگه که وجود يک امر ذهني صرف است هرگز وجود دارد در خارج ندارد اينا چه جوري با هم جمع ميشن « و هل هذا إلا تناقض في الكلام» حاج آقا در شرح حالا چرا ما خيلي نمي تونيم شرح بخونيم مطالب شرح بنده نگاه کنيم کنم و فرمايشات حضرت استاد و در حقيقت بايد لحاظ بشه در کنار اين مطلب رد ميشن مي گن بالاخره مباني ديگه حالا ممکنه که اين جا باشه
سوال.................
جواب: خب واقعا از اينکه چيه قصه از منظر يک حکيمي مثل جناب سهروردي خب مسئله اين نگاه کردن به هستي از جايگاه نور و ظلمت خب خيلي ديگه يعني نگاه نگاه عرفاني است ديگه نور و ظلمت يعني به اصطلاح عالم طبيعت رو يعني مادون نفس رو مادون نفس رو در حقيقت عالم فسد و ظلمات اين ها مي داند و تعابير خيلي شريفي دارد عوائق و موثق و ظلمات براي اينکه استدلالشون اينه اگه اگه چيزي براي خودش روشن باشه اين روشنه اما چيزي در نزد خودش روشن نيست هيچ موجودي در موجود مادي خب اينا محجوبند ديگه حاضر نيستن ديگه حجاب ماده نمي ذاره ديگه امر مادي محجوب است يعني خودش در نزد خودش حاضر نيست و چون خودش در نزد خودش حاضر نيست پس ظلمت است تاريک است اما امر مجرد که مثل نفس باشد در پيش خودش حاضر است چون حاضر است پس نور است از وجود دستش اين جوري دهه داره نگاه مي کنن ديگه اين حضور خيلي معنا داره در عرفان شهود از حضور است و نه نفس در نزد خودش حاضر است چون نفس در نزد خودش حاضر است پس بنابراين عمل نفس روشن است نور است ولي شجر حجر ارض سما اينا که در پيش خود حاضر نيستند که اينا که نفس ندارن اينا ماده هستند و موجود مادي که مرکب است و صورت است محجوب هستش. خب وارد برهان دوم بشيم جناب صدرالمتألهين اين مسئله رو به صورت جدي دارن مطرح مي کنن چون عرض کرديم اصلي ترين اصول فلسفي حکمت متعاليه بحث اساتيد وجود است که اگر ما انشا الله خوب اين رو تحرير کنيم قهر کنيم و به ذهن بسپاريم بسياري از احکامي که از اين بعد مياد براي ما راحت هستش و دشوار نيست ثم نقول اين قياس استثنايي رو هم مي خوايد قياسش رو بده ملاحظه بفرماييد بعد وارد تحليل و تبيين اين قياس مي شيم و اون قياس اينه که اگر وجود اصيل نباشد يعني در خارج محقق نباشد ما در خارج وجود نداشته باشيم وجود فقط مفهوم ذهني باشد هيچي در خارج از وجود تحققي نداشته باشه وجود فرد نداشته باشه فقط تو ذهن بگردن حالا يا وجود کلي مفهوم کلي وجود يا مفهوم حسي وجود مثل مي گيم که وجود شجر وجود حجر وجود ارض اينا يک سلسله از مفاهيمي هستن از وجود که در ذهن وجود دارن يه وقت هم موجود وجود به کلي الوجود حقيقة الکلي در ذهن همين وجود فقط و فقط يک امر ذهني و اعتباري باشد و نه يک امر خارجي و عيني خب چه اتفاقي مي افته اينو بخوايم بررسي بکنيد ببينيد ما عرض کرديم اون چيزي که باعث مي شود اين تشابه پيش بياد اين اشتباه پيش بياد که آيا وجود اصيل است يا ماهيت اصيل است اين است که وقتي با خارج روبرو مي شيم دو پرده از واقعيت رو در ذهن خودمون مي بينيم يکي چيستي و ديگري هستي اين دو پرده بودن از يک واقعيت اين اختلاف و اشتباه در ذهن تداعي مي کنه خيلي خوب الان جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که ببينيد ما بيايم باز کنيم مسئله رو با هم صحبت کنيم باز کنيم گفتگو کنيم بگو مگو نکنيم گفتگو کنيم خب شما بفرماييد که چي وجود در خارج فرد ندارد بلکه هر چه هست تو ذهن است حالا يا به صورت يک مفهوم کلي وجود يا مفهوم حسه وجود حسه يعني چي يعني مي گيم وجود شجر وجود حجر وجود ارز که به تعبير حکيم سهروردي الوجود الکلي مقيدا يجي تقيد جز و قيد خارجي اون قيد خارج از معناي حسه هستش وقتي مي گيم وجود شجر اين وجود شجر به لحاظ مضاف تو ذهن وجود شجره مضاف تو ذهن شجر خارجي که مضاف اليه است بيرونه «الحسة الکلي حسه ايکه مال علم وجود مطلق است الحسة الکلي مقيد يجي، مقيد ديگه غير از مفهوم مطلق وجود ديگه يه وقت مي گيم وجود يه وقت مي گيم وجود شجر وجود شجر اين وجود شجر مقيد ديگه اما وجود او که مي گيم مقيد نيست مطلق است الحسة الکلي مقيد يجي تقيد جز و قيد خارجي مقيد يعني چي مقيد به اين معنا يه وقت مي گيم که اين موجود در خارج به قيدي موجود است خب اين تحققش در خارج هست مي گيم نه اصلا اين مقيد در خارج وجود ندارد اون تقليدش هست ولي قيدش مضاف اليه آن بيرونه وقتي مي گيم وجود شجر اين وجود تو ذهن هست اما شجر در خارج وجود حجر وجودش در ذهن هست بسيار خب اين تحليل ما رو به کجا مي بره بسيار خوب پس ما يه مفهوم ذهني از وجود داريم که حالا مطلق است يا حسه است فرد در خارج نيست بسيار خوب فرد در خارج نيست ما ميريم به سراغ اين اختلافاتي که در خارج وجود دارد اختلاف ماهيتي که مي بينيم شجر حجر و آثار مختلف که از اين ها مي بينيم يا اختلاف مراتبي که مي بينيم يکي کامل است يکي ناقص است يکي قوي است که ضعيف است که مقدم است يکي متاخر است خب اين ويژگي ها اين لوازم اين لوازم و خصائص منشا چيه منشا اينا چيه شما که در خارج اينا را متفاوت مي بينيد ديگه بالاخره يکي گرمه مثل فرض کنيد که آتش يکي سرده مثل آب يکي خشک يکي تره اين اختلاف آثار اختلاف کمالات اختلاف اشيا منشا ايشون شما بررسي بفرماييد با خبر بعد هم بفرماييد که وجود که در خارج يافته نمي شود ماهيات که نگاه مي کنيم من هيس موجود براي معلوم ماهيت آتش که نه گرم است نه سرد مفهوم آتش به لحاظ ذهني يا ماهيت آتش به لحاظ ذهني يعني بله جسم حار اما اين حقيقت حرارت که نيست ماهيت است يا مفهوم هستش يا در باب مث کوه چگونه هست دشت چگونه هست شجر چگونه هست اين اختلاف آثار که مي بينيم يا در باب واجب و ممکن شما مي گيد واجب متصف به صفت غنا و ممکن متصف به صفت فقر درسته خب اين فقر و غنا از کجا در اومدن ماهيت واجب که غنا وجود نداره ماهيت ممکن هم که درش فقر وجود نداره اين لوازم از کجا آمدند اگر ما موجودات در خارج نداشته باشيم صرفاً اين ماهي مي فرماييد که وجود راسن در خارج يافته مي شود براي آن که اگر وجود بخواهد راف بشود چه مطلقش چه مضاف و حسه اش اگر بخواد يافت بشه يلزم تکرره نوعي و اين محذورات خيلي خب پس وجود تو ذهن هستن اين ماه که در خارج هستن اين اختلاف آثار را شما به چي منصوب مي کنين اين اختلاف آثار اگر وجودات در خارج نباشن به چي منسوب هستن اگر بفرماييد به ماهيات منصوب اند که ماهيات من حيث هي هي ليس الا هي اين خصائص که با ماهيات نيست که حتي وجود عدم هم با ماهيات نيست پس اين الا و لابد بايد ما رو به اين جا منتهي بکنه که موجودات در خارج اند اين موجودات ملزوماتي هستند که از اين ملزومات لوازم اختلافي پيش مياد حالا اختلاف يا اختلاف در مراتب وجود است مثل يک کمال و نقص الله سبحانه و تعالي غني الممکن فقير يکي کامل است يکي ناقص هستش خيلي خوب از کجا در اومده ممکن که در حقيقت عبارت است از موجودي که وجود و عدم برايش ضرورت ندارد سلب ضرورتين اين معناي ممکنه ديگه اين که فقير باشه يا غني باشه که در ممکن پيدا نمي شه اين الا و لابد از ناحيه وجودش بايد باشه خب شکل قياس چي ميشه شکل قياس همين طور هستش که اگر براي وجود در خارج حقيقتي نباشد نبايد اين خارج به اين لوازم متصل بشود در حالي که به اين لوازم متصل مي شوند پس نشان دهنده اين است که در خارج موجودات هستند و تحقق دارند اين قياس است که ما تحليل بکنيم بريم جلو « ثم نقول لو لم يكن للوجود أفراد حقيقية وراء الحصص» که همون امر ذهني هستن عرض کرديم سه وجود شجر وجود حجر امثال ذلک « لو لم يكن للوجود أفراد حقيقية وراء الحصص لما اتصف بلوازم الماهيات المتخالفة الذوات أو متخالفة المراتب لكنه متصف بها فإن الوجود» تمام شد نتيجه ش ديگه دارم چون ما در خارج اين اتصاف رو داريم پس بنابراين بايستي موجودات در خارج موجود باشن يه بار ديگه ملاحظه بفرماييد قياس اين جوري شکل مي گيره اگر اين موجودات در خارج اگر وجود ببخشيد وجود در خارج افراد و مصاديق نداشته باشد فقط و فقط در ذهن شکل پيدا بکند حالا يا به صورت مفهوم مطلق وجود يا به معناي حصص فقط در ذهن باشند اين لوازم مختلف ماهيت که ماهيت متخلف داريم يا متخلف مراتب داريم اينا نبايد وجود داشته باشن حالا که وجود دارن پس بنابراين وجود بايد در خارج موجود باشد خب اين مخالفت الماهيت يا متخالفة المراتب مثل چي مثلا « فإن الوجود الواجبي مستغن عن العلة لذاته و وجود الممكن مفتقر إليها لذاته» خب اين تفاوت ما داريم اين تفاوت از کجا بگيريم مفهوم واجب الوجود که اينو با خودش نداره مفهوم وجودم که اينو با خودش نداره مفهوم ممکن رو هم که ما فقر رو درش نمي بينيم مفهوم وجود ممکن رو هم که نداريم پس اين اختلافات از کجاست يکي غني است و ديگري فقير يکي بي نياز است و ديگه نيازمند « فإن الوجود الواجبي مستغن عن العلة لذاته و وجود الممكن مفتقر إليها لذاته إذ لا شك أن الحاجة و الغنى من لوازم الماهية» اين ماهيت دقت بفرماييد اين ماهيت يعني ما به شي هو هو نه ماهيت آيا عرفي جواب ماهو که اون هويت باشه « من لوازم الماهية أو من لوازم مراتب الماهية المتفاوتة كمالا و نقصانا» ما دو جور الان اختلاف در خارج داريم آقايون يه اختلاف آثاري داريم که يکي شجره يکي حجر يکي ارض يکي سما يک اختلاف ديگر هم به مراتب است که کامل از يکي ناقص يکي حادثه است که قديم بالفعل بالقوه که به اختلاف مراتب برمي گردد خب لطف توضيح بديد که اين دو نوع اختلاف منشا چيه وجود که در خارج نيست ماهيت هم که من حيث هي هي ليس الا هي لا مجود و لا معدومه پس لطف توضيح بديد که اين اختلاف ماهيت اين اختلاف مراتب رو منشأش چي بدانيم
سوال..................
جواب: لذا بايد امر بگيريم که شامل هر دو بشه هم شامل مراتب بشه هم شامل تفاوت ماهوي در حقيقت بشه متصف مي شه ديگه متخالف وجود شجر وجود حجر حالا اتصاف از ناحيه ماهيت هست بگين که همه اختلاف مال وجوده ولي الان به عرض ماهيت دارن يعني اين اختلافات مال چيه و وجوده من خب وجود ملزوم احسنت وجود ملزوم اين لوازم اين لوازم نشانه و شاهده اختلاف در وجود در حقيقت ديگه
سوال.....................
جواب: بالاخره مي خواد بگه که اگر شما اختلاف در ماهيت مي بينيد يکي خشک است و ديگري مرطوب است يکي يا به خشک و ديگري مرطوب هست بايد منشيش رو پيدا بکنيم اين اجازه بديد که حالا پس « و حينئذ لا بد أن يكون في كل من الموجودات أمرا وراء الحصة من مفهوم الوجود» پس حتما بايد در خارج وراء حصه يک امر ديگري باشد اين اختلافات را ما به اون جا برگردانيم و الا يعني اگر وجود در خارج نباشد « لما كانت الوجودات متخالفة الماهية كما عليه المشاءون أو متخالفة المراتب كما رآه طائفة أخرى» که همون فهلويون باشد ظاهراً وقت گذشته و اين رو بايستي ما دوباره توضيحي رو در جلسه بعد عرض بکنيم بنابراين در جلسه فردا ظاهرا ما موفق نيستيم که خدمت آقايان باشيم به يک انجمن آثار و مفاخر جلسه گذاشتن که ساعت يازده و نيم بايد اون جا باشيم موفق نيستيم و ما گفتيم که اگه خدا بخواد سعي مي کنيم که در فضاي مجازي ما اين رابطه رو داشته باشيم اين بحث وش داشته باشيم اگر انشا الله برقرار شد که خب برقرار شد و دوستان هم اگر نه ايشالا براي روز شنبه ما خدمتتون خواهيد بود.