1400/11/03
بسم الله الرحمن الرحیم
تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 03/11/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 03/11/1400
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع
جلسه 64جلسه 64
موضوع: إذا سئل هل الوجود موجود أو ليس بموجود فالجواب أنه موجود بمعنى أن الوجود حقيقته أنه موجودفإن الوجود هو الموجودية
«و قال أيضا في التعليقات إذا سئل هل الوجود موجود أو ليس بموجود فالجواب أنه موجود بمعنى أن الوجود حقيقته أنه موجودفإن الوجود هو الموجودية» خب همون طور که مستحضر هستيد بحث در اصلي ترين اصول فلسفي ما که در حکمت متعالي است يعني اصالت وجود است و هر اصلي هم در مقابل يک امر اعتباري يا مجازي و مظاهر آن قرار دارد نوع مخصوصا در اون مواردي که اين ها با هم موجود هستن چون بالاخره ذهنيتي که امروز در مباحث موجودات و واقعيات اشيا هست اين است که وقتي به سراغ اشيا ميريم ما دو مفهوم در حقيقت انتزاع مي کنيم يک مفهوم از اون ها به اون به مفهوم وجود ياد مي کنيم و مفهوم ديگر از آن به مفهوم ماهيت يا از يکي به عنوان هستي و ديگري به معناي چيستي خب وقتي حقيقت يک شي باشند اما در دو پرده به اصطلاح وجودي ظاهر بشود خب جاي اين سوال هست که کدام يکي اين ها اصل است و کدام يکي ديگري تبع است يا بالاخره به عرض است و امثال ذلک خب اون وقتي که يک اصل وجود دارد و هيچي با اون نيست خب طبعا اون جاي شک و شبهه اي نيست لذا همگان در ارتباط واجب سبحانه تعالي ديگه يک سخن دارن چون اون جا از هر نوع کثرتي ترکيبي و ظاهر آن آري است و منزه است لذا در آن جا اصلا اين گونه از بحث ها پيش نمياد چون ماهيتي وجود ندارد هرچه که هست تحقق است و هستي و لذا در آن جا اعتراف به حقانيت حق تعالي و هستي اوست و لاغير اما اون جايي که ما در حقيقت در واقع يک امر است اما در دو چهره داره ظاهر مي شه مثل موارد ديگر غير از واجب تعالي که کل ممکن زوج و ترکيبي له ماهيت و وجود خب اين بحث که کل ممکنه زوجين ترکيبي له ماهيت و وجود اين جا اين پرسش و سوال اساسي رو به ذهن يا منتقل مي کند که خب کدام يک از اين دو تا اصيل هست يعني اين دو مفهوم در خارج مصداق ذات دارند و کدام يکي از اون ها مصداق بالعرض اين واژه مصداق مصداق بالعرض هم اگه يه مقداري روش تحمل بشه گوياي خوبي داره رسايي خوبي داره و مي تونه مارو منتقل بکنه مصداق به ذات در مقابل مصداق بالعرض يعني اينکه اوني که در حقيقت حقيقت دارد و هستي دارد و اون مفهوم و صادق است اون کدوم هست و اوني که نه به ذات مستقيم موجود نيست مصداق ذات نيست بلکه به عرض امر ديگر مصداق است وقتي مي گيم که شجر موجود اين الجشر مصداق موجودات نيست به ذات که به عرض وجود شجر اين ماهيت موجود است بنابراين موجود حمل بر ماهيت شجر اطلاق مي شود هم بر وجود شجر اطلاق مي شود اما اوني که مصداق بذات موجود است وجود شجره است و اوني که مصداق بالعرض به تبع وجود است عبارت از ماهيت شجر بله الان ما يک شجره در خارج داريم که اين شجره خارجي يه ماهيتي دارد يه وجودي چون ماهيت در خارج وجود دارد ديگه اين موجود هم صادق است بر اين حقيقتي که دو پرده دو جهت دارد يک جهت از چيستي يک جهت هست هستي خب پس اين موجود مصداقش در خارج دو امر است با اينکه خودش يک مفهوم است اما در خارج به دو مصداق داره ظاهر ميشه کدام يک از اين ها مصداق بذات موجود است و کدام يک از اون ها مصداق بالتبع يا بالعرض موجود هستند اين هم يعني يک پيام رسان خوبي است اين واژه مصداق بهزاد يا مصداق بالاس خب مرحوم صدرالمتألهين نظامي که در اسفار الان بر اساس اون دارن پيش مي رن اين هستش که مي فرمايند آنچه را که ما به عنوان ذات مي شناسيم اون است که اولا و به ذات به اصطلاح تحقق دارد ما همه چيز را با وجود موجود مي دانيم و وجود را به نفس ذات موجود مي دانيم که خيلي بيان روشني دارد همه چيز به وجود موجود است اما خود وجود به نفس ذات موجود است اين دليل اول اگر همه چيز با وجود موجوده شجره موجود الحجر موجود الارض و موجود از سماع موجود بال وجود است خب پس اولي است به که اوقع است به اينکه خود وجود به ذات موجود باشد ديگه اين دليل اول ايشون هست که بيان فرمودند بعد قبل از اينکه به ادله ديگه در حقيقت بپردازن خب اين مسئله فرمايش جناب حکيم سهروردي يک مانع بزرگي در سر راه بود که تحت عنوان بحث و مخلص مطرح فرمودند و الان دارن خودشون رو از اين شبهه و اين اشکالي که اذهان را متوجه کرده است افکار را به خود جلب کرده است و برده به اين سمت که مفهوم وجود رو در حقيقت به ذهن بياره و بگه وجود در خارج محقق نيست آنچه که از وجود هست فقط و فقط مفهوم است و اين مفهوم هم که خب فقط در ذهن است ما چيزي از وجود در خارج نداريم هرچه که هست ماهيت است و لاغير خب با اين صراحت با اين قاطعيت و با اين عبارت پردازي هايي که در حکمت اشراق جناب حکيم سهروردي داشتن خب اذهان رو به خود مشغول کرده اند و جا داره که جناب بفرماييد که بحث و مخلص اين واقعا بحث است يعني گفتگوي که بايد روشن کنه مسئله رو مهم ترين مسئله اي که در حقيقت اون جا بود ديگه براي اينکه تکرار گذشته نشه ما مسائل رو پشت سر گذرونديم اما خود اين واژه موجود داره براي ما مسئله ايجاد مي کنه موجودات معناش مثل ساير مشتقات اين است که ثبت له الوجود اون چيزي که وجود براي او ثابت است معناي موجود است خب اگر اين باشه اگر گفتيم وجود موجود هم همين قاعده و همين بيان براش جاريست از وجود موجودات هم يعني باوجود اصول بالوجود تحقق آن الجود موجود خب اگر واقعا اين گونه باشد خب به هر حال تقوا جناب اکنون سهروردي مي شه ديگه اگر دل وجود اصول با وجود وجود خب ما نقل کلام در اون وجود محمول مي کنيم بعد مي بينيم که اون هم بايد اگر بخواد موجود باشد بايد يه وجود ديگري باشد و هکذا يتسلسل و اگر تحقق وجود مستلزم تسلسل محال داشته باشد خب طبيعي است که وجود نبايد در خارج محقق باشد الان دارن با بياناتي تبيين مي کنند که الجود و موجودات از باب سبط و شي شي نيست بلکه از باب سبط شيان هست اين مسائل هم پشت سر گذرونديم رسيديم به تاييداتي که از ناحيه بزرگان حکمت وجود داشته و اين شواهد هست دو تا تاييد رو از جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا ديروز ملاحظه فرموديد و امروز هم تاييد ديگري که از جناب شيخ الرئيس سينا و ساير عرض کنم که افراد ما داريم تعيينات رو ملاحظه مي کنيم که اين تاييد نشان از آن است که در حقيقت ر اون چه را که جناب صدرالمتألهين فرمودند امر روشن و بديهي است جناب عرض کنم که مرحوم مطلعين استنادا به فرمايش جناب شيخ الرئيس مي فرمايد که شما در باب واجب اين گونه تعبير داريد که ال واجب موجود ما اين امواج موجود رو ببينيم بررسي بکنيم الواحد و موجودات مثل انسان و موجود است يا الواح واحد مثل انسان و واحد است که اين ها به اصطلاح با هم فرق مي کند اون جايي که مي گيم انسان موجود خب کام قضيه از باب سقوط ش ش است خانه ناقصه هست و در حقيقت اگه گفتيم کان الانسان و موجودند اين از باب کان ناقصه و ثوبوت است اما وقتي شما مي گين کان الله موجود اين از باب اين است که خداي عالم يه ماهيتي داره يا يک ثبوتي داره و چيزي و وجود براش هست اين گونه نيست بنابراين ما دو تا قضيه داريم در باب موجود بگيم الله سبحان حق تعالي موجود و يک انسان موجود اين دو نوع تعقل است يک تعقلي است که به نحو کان تامه و حليت بسيط است ثبوت و شي است يک نحوه ديگر از باب خانه ناقصه هريت مرکب و ثبوت شي لشي است و لذا ما در واقع موجودي که داره اطلاق ميشه بر انسان و واجب سبحانه و تعالي دو نوع تعقل داريم تعبير مرحوم خودش بود ديگه مدار پيچيده است «إن واجب الوجود قد يعقل نفس واجب الوجود كالواحد قد يعقل نفس الواحد و قد يعقل من ذلك أن ماهيته مثلا هي إنسان أو جوهر آخر من الجواهر و ذلك الإنسان هو الذي هو واجب الوجود» خب مثل واجب الوجود ما مي خوايم ملاحظه اش کنيم آيا اين دو نوع تعقل رو شما تونستيد تصور کنيد يک نوع تعقلي که نسبت به واجب هست مي گيم واجب الوجود نفس الوجود است اما در باب انسان نمي گيم نفس الوجود است که يا مثال ديگر در باب واحد وقتي مي گيم واجب الوجود واحد اين وحدتي که براي واجب اثبات مي شود از باب ثبوت شي لشي است يعني وحدت چيزي است ورا وجوب واجبي در بر واجب اقدام شود يا نه اون چه که هستي مطلق است اون هستي مطلق وحدت اون عين وحدت است نه شيون ثبت له الوحده مثل انسان نگاه مي گيم انسان و واحد و مي گيم الله سبحانه تعالي واحد اون وقت که گفتيم الله سبحانه تعالي واحد اين وحدت به عين موضوع است به عين موجود است ما سقوط شي شعر نداريم که اون جا عينيت است وقتي گفتم انسان و واحد انسان ماهيتي است يه حقيقتي است عبادت از حيوان ناطق وحدت يک حقيقتي است نه که نه فقط تغاير مفهومي داشته باشن و الا تغاير مفهومي و واجب هم بود ديگه الله تعالي يه مفهومه واحد يه مفهوم ديگري دارد اين دوتا تغاير مفهومي دارن اما اتحاد در مصداق دارد در مثل انسان و واحد وحدت در اون جا متفاوت است يعني ضمن اينکه مفهوما متغاير مصداقا اينا متفاوتند مهدوي حقيقتي است يه حيثيتي است و انسان يعني ديگه اما در باب واجب تعالي حيثيت وحدت به عين حيثيت واجب وجودي است خب اين يک شاهدي بود که بيان فرمودند شاهد دوم رو هم باز درست خونديم ديگه تکرار نکنيم ابهام چندان نداره وارد بحث امروزمون مي شيم که از تعليقات جناب شيخ الرئيس که خدا رحمت کنه مرحوم شيخ رئيس چه انسان بزرگ و بالايي يه حکيم بود حقيقت نظرات خاص خودش رو در همين کتاب تعليقات اين را بيان مي کند يه وقت هستش يه استاد يه حکيمي در عرصه يک علم خوب نام آور مي شود اين نام آوري اقتضا مي کند که دست ديگران رو هم بگيره و آنچه که در مسير حکمت است اون ها رو پرت نکنه کنار نزنه و اين شيوه شيوه مردانگي و مروت است که در فضاي علم يک انساني که قله رسيده است توجهش به مادون باشه و اين کار رو به نحو احسن صد متلين انجام داد صدر المتألهين به قله رسيد اما معناش اين نبود که حالا که رسيده است رها بکنه ما گذشته و دامنه کار رو بلکه تا اون جا که توانست دست اون ها را گرفت برد بالا و حکمت اون ها رو ارتقا بخشيد اما نظر خودش رو هم در کنار واقعا گفت اين جناب شيخ رئيس در تعليقات در مباحثات نظرات خاص خودش رو مطرح کنه اون جايي که در قله نشسته است اما در ساير آثارش مثل اشارات و شفا و امثال ذلک مشي و مشهور مي کنه همراهي ميره اون ها رو همراه مي کنه و البته فاصله خودش رو هم در بيان حفظ مي کنه در تعليقات که يه کتابي است با چنين رويکردي يعني در نظرات خاص خودش رو مي نويسه اين جا مستقيما با مشايي اين فاصله مي گيره و مي فهمد که «ذا سئل هل الوجود موجود أو ليس بموجود فالجواب أنه موجود بمعنى أن الوجود حقيقته أنه موجود» خب اين کاملا روشن است که وجود به نفس ذات موجود است وجود حقيقتش اين است که اين موجود است بنابراين ما اگر بگيم که جناب شيخ الرئيس اصالت وجودي بوده است اين هم در اين حد همين ديگه ببينيد اين بيان وجود چيه وجود اون است که حقيقتش موجوديت «إذا سئل هل الوجود موجود» و موجودات آيا وجود موجود است به وجود موجود است مثل اينکه بگيم شجر موجود است هجر موجود است ديگه بله موجود است اصلا وجود حقيقتش موجوديت است خب ببين کاملا روشن است که متوجه اين دو سوال هست آيا وجود اصيل است يا ماهيت نه وجود اصيل است چرا که حقيقتش موجوديت اوست وقتي حقيقت وجود موجوديت او بود خب طبيعي است که ماهيت به عرض يا به تبع خواهد بود
سوال...............
جواب: «فإن الوجود هو الموجودية» خب اين عبارت، ببين مثل اشارات بسياري از مواقع مي فهم که تحت ذلک سر اين يعني چي مثلا در بحث نفس داشتن سماوات آيا سماوات نفس دارند يا ندارند خب مشايين معتقد نبودم که داراي سماوت داراي نفس هستند ولي جناب شيخ رئيس اين اعتقاد را داشت و لذا همش گفت ده هزار ده هزار سند و بعد يکجا سرش افشا کرد که نفس اسلام آباد نفسه و مواردي از اين دست اينا در بيشتر از اين کتاب ها و آثار به اصطلاح خاص خود ايشون نوشته ميشن خيلي خب باز در مقام تاييد هستند همچنان براي اينکه خب بالاخره اين سخنان جناب حکيم سهروردي سخنان در حقيقت قوي بود و با توجه به به اصطلاح هم عرفي بودن مسئله و هم اينکه ذائقه جامعه به وجود خيلي آشنا نيست ذائقه به تعبيري جمهور نه خواص ذائقه جمهور ولو جمهور حکما و متکلمين به ماهيت گرايش دارد چون اين ذائقه هست اين استدلالاتي که جناب حکيم سهروردي داشتند و حتي از الفاظ استفاده کردند اين براي اون ها خب ارزشمند جلوه کرد و جناب صدرالمتألهين با اينکه خودش قبل شهيد الذات ماهيه بود وقتي برگشت ديگه خب بايد کام اين نگاه رو داشته باشي ولي آقايون عرض کنم که ما چون اين شب ها خدمت است استاد کتاب فتح مفاتيح غيب رو مي خونيم و اين کتاب کتاب فقط شرح عرض کنم که کتاب جناب صدرالدين قونوي هست اون يه کتابي داره به عنوان مفتاح الغيب و جواب عرض کنم که ابن فنا شرح کرده جناب ازن هم شرح کرده است که ما الان خدمت استاد کتاب فرد اسمش از فرد فتح مفتاح الغيب صد و مفتاح الغيب جناب سعدالدين بوي ولي اين فتح رو که شار هستش جناب از نقي از نيگه ظاهرا راوندي هستش که مال مفاتيح الغيب است اين مفت الغيب است خوبي داره به جناب صدرالدين قونوي هست که يک شهر داره مصباح فاش کرده است که نصب آقا غيب است و ديگري هم جدي شايد شرو ديگري هم باشه که اين جور کتاب کتاب خوب شما در اين کتاب هر چه که مي بينيد وجود است هر چي که در حقيقت هست در باب واجب سبحان بود حالا چون غير واجب رو اصلا موجود نمي دونم هر چه که هستي او هستي اصيل است يک و هرچه هم که هستي من واجب است و غير واجب اصلا موجوديت ندارد وجود نداره مي خوام عرض کنم که جناب صدرالمتألهين با اين کتاب ها خيلي مانوس بوده و انس با اين کتاب ها ايشون رو از جريان اسرار مايه نجات داد واقعا اثرات ماهيت پنجه سنگيني داره و مي تونه از همون رو از متوسط رو بگيره اگر قدرت عرفان نبود که گاهي وقتا حاج آقا تعابيري دارن سخته بفرمايند که مثلا عرفان آبروي يک مترو خريد در برخي از مباحث مثل بحث به اصطلاح قاعده الواحد امثال ذلک اين جوري مي فرمايند خب اگر کسي در دامن عرفان تربيت بشه خب کاملا رويکردش نسبت به وجود اين گونه خواهد بود که وجود رو اصيل بشم خب اين جناب حکيم سويم سلين تاييداتي رو دارن ذکر مي کنن که اين تاييدها مويد است نسبت به از حالت وجود و اعتبار ماهيت اما اين تاييدها دقيق در راستاي اون سخني است که جناب صدرالمتألهين بيان فرمودند و داره ميره تا شواهدي رو بيان بکنه که آنچه را که از موجوديت جناب حکيم سهروردي بيان داشتن اون رو ناکافي بدانند از جمله اونا «و يؤيد ذلك ما يوجد في الحواشي الشريفية» مير سيد شريف جرجاني در حواشي که در کتاب مطالب دارند ايشون اون جا اين عبارت رو دارن، خب اينا در حقيقت مطالبي که توي ادبي هم تو ادبيات و هم تو منطق خب دوستان ملاحظه فرموديد خب اين يادآوري ميشه و اين يادآوري دليلشه اين تأييد ما يه مبدا داريم يه مشتق که اين مشتق را از مبدا مي گيريم مثل فرض بفرماييد نطق که مبدا است و ناطق که مشتق است خب فرق بين اين مبدا يا مصر مشتق چيه به قول فروغي دارم اما اون فرق اصلي اين است که مبدا قابل حمل نيست و محمول واقع نمي شود اما مشتق محمول واقع مي شود نمي تون بگيم زيد نطق اما مي تونيم بگيم زيد ناطق ويژگي مشتق اين هستش که محمول واقع مي شود برخلاف مبدا که اگر بخواهيم مبدا را محمول قرار بديم حتما بايد يه چيزي رو در تقدير بگيريم بگيم زيدان ذو نطق مثل زيد عدل نمي شه گفت اما زد مي تونيم بگيريم يک و عادل هم هيچ چيزي رو در تقدير نمي خواد يا در کنارش نمي خواد زيدان عادل اما مشتق يه به همين اعتبار که مي خواد يه چين کاري بکنه اون ارتباط خودش رو بايستي با مبدا حفظ بکنه حفظ اين ارتباط يه بهونه اي داره مرگ معمولي اي داره مث اگه سوال بفرماييد که الناطق ماهو مي گيم که الناطق شي ثبت له نطق ولي ديگه ناطق يعني شيان يا شيئا که ثبت له نطق خب ما سوال مي کنيم آيا اينه که شما مي فرماييد شيون ثبت له نطق اين کلمه شيون در معناي نطق دخالت داره جز معناي ناطق است خود ناطق را مثل به مثابه يک نوع بگيريم جنس و فصل داره بگيم اين شيون جنسش ثبت له نطق فصلشه خب اگه اين طور باشه لازمش اين است که شيء که يک مفهوم هست يک امر عام هست در فصل در معناي فصل دقيق باشه آره شما وقتي مي گيد الناطق هو شي ثبت له نطق دقت بفرماييد الناطقي و مي نويسيم شي ثبن لخ النطق ما سوال مي کنيم آيا اين شيون که در معناي ناطق اخذ شده است جز معناي ناطق است نه ولي خب پس براي چي اومده مي گن از باب زيادتي حد بر محدود ما اين رو آورديم تا نسبت اون مشتق را با مبدا بيان کنيم چون اون نسبت به ناطق بالاخره از لطف گرفته شده است ديگه چون از نطق گرفته شده است بايستي اين رابطه دقت به يک نوعي حفظ کنيم و محفوظ نگه بداريم بنابراين آوردن کلمه شي ثبت له النطق، شي در معناي ناطق از باب زيادتي حد بر محدود است مثل اينکه سوال ميم که معناي قوس چي القوس ما معنا جواب که القوس قطعه من الدائره خب اين الان قوس قطعه من الدايره قطعه حتم درسته اما من الدائره در تعريف قوس قطع اخذ شده مي گن اين از باب زيادتي براي محدود تعريض محدوده تعريف شده چون اگه بخوام معنا براي ما روشن بشه ديگه القوس قطعة نم الدايره در تعريف قوس نيست اما بيان او مفيد فهم درست کلمه قوس هستش ناطق هم همين طور هستش اگه گفتيم شيان ثبت له النطق اين کلمه شيان در معناي ناطق دخيل نيست اما سهم معناي ناطق به اين بسيار بستگي دارد در باغ موجودات هم همين طور است موجودات يه وقت مي گيم که از شجر موجود و خب اين جا يعني شي ثبت الوجود اين جا محصول نبود ولي وقتي گفتيم الوجود و موجودات يعني شيون ثبت له الجود اين جا از باب همون ناطق است که ما در حقيقت مجبور هستيم که يه امري رو در حقيقت به عنوان يک مشتق هست لحاظ بکنيم تا معنا روشن بشه وقتي مي گيم الوجود و موجودات اين موجوديت رو ما مي خوايم براي وجود اثبات بکنيم اين گرچه به لحاظ برهان و حکمت اين موجوديت عين الوجود است اما به لحاظ مفهومي کلمه موجود اين بار را دارد ثبات الوجود پس اين ثبت الوجود اين ثبت له در معناي موجود دخيل نيست و لذا در باب واجب صبحانه تا حالا وقتي ديديد که الله سبحان تعالي موجود هرگز مي گيم ذات ثبت الوجود با اينکه کلمه موجود اون جا وجود دارد ولي در اون جا به صورت روشن و صريح و برهان قاطع ما نمي گيم که شي ثبت له الوجود شي هو ثبت له الوجود
سوال.................
جواب: بله « و يؤيد ذلك ما يوجد في الحواشي الشريفية و هو أن مفهوم الشيء لا يعتبر في مفهوم الناطق مثلا و إلا» يعني اگر بنا باشه به صورت قياس استثنايي اگر مفهوم شي در ناطق دخيل باشد يلزم که عرض عام در معناي فصل لحاظ بشود و التالي باطل المقدم مثله قياس برهان و اين جوري مي شه « و يؤيد ذلك ما يوجد في الحواشي الشريفية و هو أن مفهوم الشيء لا يعتبر في مفهوم الناطق» مفهوم ناطق مثل و الا الا يعني اگر مفهومش شي مفهوم و معتبر باشد در مفهوم ناطق « لكان العرض العام داخلا في الفصل» اون جايي که ما بخواهيم مفهوم شي را دخيل بدانيم « و لو اعتبر في المشتق ما صدق عليه الشيء» خب بعضي مي گن آقا نه ما مفهوم شي رو لحاظ نمي کنيم بلکه مصداق شعر و لحظه ببينيد وقتي مي گيم الناطق يعني شي ثبت له نطق خيلي خوب خب اين شيبان نه مفهوم شيان بلکه مصداق مصداق شان چيه انسان است درسته مي خوام تصور کنيم لطف آقايان همراه باشيد مي خوام تصور کنيد يه وقت مي گيم که وقتي مي گيم ناطق و شيون ثبت له ناطق مرادمون از اين شي مفهوم شي هست اينو جواب دادن که خب لازمه اش اين است که عرض آن دخالت داشته باشه در معناي فصل اين رد کرد يه عده مي گن نه آقا مفهوم شي نيست بلکه مصداق شي است وقتي مي گيم که ناطق يعني يه حقيقتي که مصداق شي باشه يا حقيقت خارجي مثل انسان ثبت اله نطق خب ايشون بفرماييد که خب شما لطف تحليل بکنيد حالا قضيه رو درست بکنيم اول بعد تحليل اين چه به صورت قياس استثنايي است که اگر مصداق ش در معناي مشتق دخيل باشد يلزم که ماده و جهت قضيه از امکان به ضرورت منتقل بشود و التالي باطل و المقدم مثله يه توضيح بديم يعني چي شرح مسئله چيه يه بار ديگه قصه قاسم عرضي بفرماييد اگر اگر در معناي مشتق مصداق شي را نه مفهوم شي را مفهوم شعر گفتيم و گفتيم که منظور داره مصداق دخيل در معناي مشتق باشد يلزم که جهت قضيه که امکاني نيست به ضرورت منتقل مي شود يعني چي يعني انقلاب ذات پيش بياد انقلاب جهت پيش مياد يعني چي خب ما مي گيم که الناس موجوده يا مثل مي گيم که زيدان اين جوري بگيم زيدان ناطق زيدون نات خب اين درسته خب شما ناطق شرح بديد مي گيم ناطق يعني ذات ثبت له نطق ذات ثبت له نطق يا براي اينکه مثال رو جلوتر کنيم اجازه بديد به عنوان ظاهر اشاره بکنيم چون نسبت قضيه بايستي که جهت قضيه امکان باشه بگم زيد ضاحک يا زيد مثلا عادل زيد عادل عادل يعني چي يعني يه حقيقتي که عدل براي او ثابت شده چون حقيقت شد مصداق مي خوام بحث بکنيم نه مفهوم حقيقتي که عدل براي او ثابت شده است خيلي اين زيدون عادلانه چه حتي قضيه چيه يا حتي قضيه امکان ديگه زيد عادلان بالامکان خب اگر شما بخواهيد مصداق شي را در معناي ناطق اخ اخذ کنيد يعني در حقيقت اون زيدي را که موضوع قرار داده شده است در خود متن محمول ببينيم وقتي در متن محمول ديديد يعني زيد عادل ديگه جهتش امکان نخواهد بود جهش ضرورت ميشه ديگه چون زيد عين عادل شد اگر زيد که مصداق شي هست شما مي گين عادل يعني چي شي ثبت له العدل خب اين شيون هم که الان تو قضيه ما خود زيد هستش پس خود زيد به عنوان مصداق رفته تو معناي عدالت خب ديگه ضرورت بشه ديگه براي اينکه عدالت از زيد جدا نشد که زيد رفته تو معناي حقيقت عدالت وقتي تو معنا و حقيقت عدالت رفت ديگه زيد عادل جهت قضيه امکان نيست که جهت قضيه بشه و ضرورت و اين انقلاب حساب پيش مياد بنابراين چه اين شيون را به لحاظ مفهومي بخوايد بررسي بفرماييد چه به لحاظ مصداقي بخواد بررسي بفرماييد پيش باطل يعني نمي تونيم در معناي ناطق معناي مشتق اون امر بيروني رو بگيري در باب موجود هم همين طور هستش اين کلمه موجود در يک جايي در يک مصداقي ترکيبي است در يک مصداقي بسيط هستش وقتي مي گيم الله تعالي موجود و اين بسيط هستش يه وقت مي گيم که زيدون موجود و اين مرکب هست و اين باز اشک ديروز پيش نياد که فکر کنيم آقا اين مشترک لفظي است نه اين به لحاظ خصيصه مورد است چون در يک مور در يک موطن وجود ضعيف است در يک موطن وجود قوي است اون جايي که در درون اون پري که وجود قوي است به نحو کان تعاون حضور دارند شيون ثبت ش وجود نيست در آنجايي که مرتبه وجود امکاني ضعيف هستش ثبت له الوجود مي شود و مسئله متفاوت مي شود
سوال.................
جواب: منظورم اينکه در اون جايي که ثبوت و شي لشي است جز حقيقت موجود نيست، خب « و يؤيد ذلك ما يوجد في الحواشي الشريفية و هو أن مفهوم الشيء لا يعتبر في مفهوم الناطق مثلا» که مشتق باشه در مورد ما اين مسئله است مفصلش موجود است در مورد مسئله همين طور است و الا اگر بخوايم ما دخالت بديم لکان العرض العام که همون مفهوم شيء است داخل في الفصل و اگر بفرماييد آقا مرادمون مفهوم نيست مصداق است « و لو اعتبر في المشتق ما صدق عليه الشيء انقلبت مادة الإمكان الخاص ضروريتا» انقلاب پيدا مي کنه انقلاب جهت قضيه از امکان به ضرورت مي رسد مثالي که زند « فإن الشيء الذي له الضحك هو الإنسان» درسته وقتي مي گيم زيد ظاحک بالانسان با امکان خب اگر مصداق شيون را که خود انسان است خود زيد هست را که مصداق اين شي ثبت له الذکر خود زيد رو لحاظ بکنيم که مصداق شيون هستش خب لازم است اين است که زيد و ظاهر عين هم باشن وقتي عين هم بودن ديگه جهت قضيه مي شود ضرورت « فإن الشيء الذي له الضحك هو الإنسان و ثبوت الشيء لنفسه ضروري» گفتيم که زيد ضاحک ديگه وقتي زيد ضاحک اين شما مي فرموديد که شي جز معناي اين مشتق ما باشد جز معناي زاهد باشد شي هم مراد مفهوم نيست مصداق است پس زيد در در حقيقت زائران دخيل مي شود جهت قضيه مي شود ضرورت « فإن الشيء الذي له الضحك هو الإنسان و ثبوت الشيء لنفسه ضروري- فذكر الشيء في تفسير المشتقات بيان لما رجع إليه الضمير الذي يذكر فيه» خب اين جواب سوال مقدر خب آه شما چرا شي را در معناي مشتق دخيل مي دانيد شما فرماييد ناطق شي ثبت له النطق حالا اين شي يا مفهوم شي هست يا مصداق شي هست بالاخره شما در تعريف ناطق اين شيون را دخيل دانستي درسته گفتيد ناطق يعني چي شي ثبت له نطق شما ايشان سوال مي کنه براي چي شما از کلمه شي رو دخيل مي کنيد در اين جا خب او ما مي گيم به زيادت حد محدود است شما در ما به تعريف قوس از چرا از چه جهت دايره رو دخالت مي ديم ميس قطعة من دائره به چه دليل براي اينکه اين قوس در حقيقت از دائره اون شق است ديگه يه قطعه اي از اوست ديگه فهم قوس به دايره بستگي تام دارد ديگه خب بگيم القوس قطعة خب قطعة چي يا وقت الناطق نگيم شي ثبت له ناطق تعريف چي بکنيم چيزي ندارم که بايد بگه اون رابطه بين مبدا و اين مشتق بيان بشود لذا مي فرمايند که اگر کلمه شي رو ميارن بخوان نسبت بين اين مشتق و اون مبدا را تبيين کنند « فذكر الشيء في تفسير المشتقات» وقتي مي گيم الناطق شي ثبت نطق « فذكر الشيء في تفسير المشتقات بيان لما رجع إليه الضمير الذي يذكر فيه» مشتق وقتي مي گيم ناطق يه زمين درش وجود داره ديگه اين ضميري که درش وجود داره اين مرزش رو بايد پيدا بکنه ديگه مرجعش همان شيئي است که زمين بهش برمي گردد « فذكر الشيء في تفسير المشتقات بيان لما رجع إليه الضمير الذي يذكر فيه» بعد وارد تاييدهاي ديگه ميشن پس بنابراين جمع بندي امروزي وقتم تموم شده است به اين جا مي رسيم که ما اصالت وجود را با برهان و حکمت مي يابيم نه با الفاظ و لغت و ادبيات و امثال ذلک ما هر جايي که از حالت رو و تحقق به ذات رو ببينيم کلمه موجود رو براش اطلاق مي کنيم چه اين موجود از باب ثبت له الوجود باشد چه از باب ثبوت و شي باشد بنابراين اين کلمه موجود نبايد ما را بترساند و به سمت به اصطلاح اعتبار ماهيت ما رو پيش ببره بلکه که مراعات از آن عبارت است از که حقيقتي تحقق دارد حالا يا بالذات يا بالعرض.
الحمد الله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.