1400/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 02/11/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 02/11/1400
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع
جلسه 63جلسه 63
موضوع: جلد اول اسفار/فصل چهارم/ مسلک اول
عنواني که امروز است «و الحاصل أن الوجود أمر عيني بذاته سواء صح إطلاق لفظ المشتق عليه بحسب اللغة أم لا» خب همون طور که مستحضر هستيد بحث در آغاز مباحث فلسفي مباحثي که به روشن شدن اين بحث خصوصا بر مبناي مباحثي که در حکمت اسلامي در قبل وجود داشت و نهايتا به حکمت متعاليه رسيده است راه را براي فهم حقايق برتر فراهم و آماده مي کند شناخت مفهوم وجود و احکام آن از يک سو شناخت حقيقت وجود و احکام آن از سوي ديگر شناخت ماهيت و احکام آن از سوي سوم و شناخت اعتباريت ماهيت و احکام آن از سوي چهارم ما را به گونه اي وارد مباحث فلسفي و حکمت متعاليه خصوصا مي کند که بسياري از بحث ها مي تواند مبتني بر اين ها به درستي ديده بشود بسياري از مسائل به جهت اينکه مبهم است مجمل است خب نه تصور درستي از اون ها هست نه تصديقي و لذا خيلي کمک مي کنه اين بحث ها اگر ما خوب مباحث رو ملاحظه بکنيم در اين فصل چهارم که بحث از اصالت وجود هست بعد از پشت سر گذراندن مفهوم وجود و احکام مفهوم وجود که فرمودند بينين و بديهي است مستغني از تعريف هست و مفهوم وجود مشترک معنوي هست و مفهوم وجود مشکک هست و تمايز بين مفهوم مشکک و متفاوتي و امثال ذلک خب ورود به حقيقت هستي و وجود کرده اند که آيا اون چيزي که متحقق به ذات است اون چيست و اوني که متحقق بالعرض است يا به تبع است اون چيست که اين در حقيقت اگر امري متحقق به ذات ميشه اصيل و اگر متحقق به تبع وب عرض شد ميشه اعتباري آيا وجود اصيل است يعني تحقق با ذات است يا ماهيت اصيل است يعني متحقق به ذات است که هر يک از اين دو تا تحقق به ذات داشتن ديگري مي شود داراي تحقق بالعرض چون در خارج هم وجود تحقق دارد و هم ماهيت تحقق دارد و در خارج هم ما بيش از يک شي نداريم آيا اوني که متحقق به ذات است وجود است يا ماهيت هستش خب اين تنقيح که به لحاظ تحرير محل بحث و موضوع شده است خيلي ذهن رو کمک مي کنه تا بتونه به درستي به حاق مطلب نزديک بشه جناب صدرالمتألهين در اين اصل اين فصل چهارم يک برهان روشني رو در بحث اصالت وجود مطرح فرمودند و توضيحاتي داده شد که اگر اشيا با وجود متحققند پس خود وجود عليق و او افق است به که به ذات موجود باشد اگر ديگر موجودات مثل شجر و حجر و ارض و سما بالوجود موجود خود وجود به ذات موجود خواهد بود و اين تحقق وجود به ذات يعني همون اصالت وجود خب اين تحقق به ذات يک شبهه اي توليد کرد و اون شبهه وجوب وجود خواهد بود که اگر بنا باشه وجود واجب باشد وجود به نفس ذاتش محقق باشد يعني واجب است اگر وجود به نفس ذاتش و به عين ذاتش قصد پس مي شود واجب وقت عرضم که هر وجودي واجب باشد و التالي باطل المقدمه مثله جوابي که از اين شبهه دادند اين بود که وجود متحقق بذات هست اما اين تحقق بز داراي مراتبي است يک مرتبه از آن براي ماهيت است ماهيت شجر موجود است يه وقت يه مرتبه از اون براي وجود شجر هست يه مرتبه اي از آن براي وجود واجب است هر سه اين ها تحقق به ذات دارند يعني به تبع چيزي تحقق ندارن وجود حتي ماهيت شجر وجودش ها ديگه به تبع ماهيت تحقق ندارد يا وجود شجر به تبع شجر تحقق ندارد بلکه اين ها متحقق به ذات اند و ماهيت به تبع اين ها متحقق است البته نحوه استخراج و استنباط مفهوم وجود از اين سه يکسان نيست در وقتي که ما از ماهيت شجر مفهوم وجود انتزاع مي کنيم مي گيم مفهوم شجر موجود است اين موجوديت اين مفهوم رو از ماهيت موجود انتزاع مي کنيم اين مي شود با حيثيت تقليدي حيثيت تحليلي اگر از وجود شجر ما اين رو انتزاع کرديم مي شود با حيثيت تعليلي اما اگر از وجود واجب ما اين مفهوم وجود و انتزاع کرديمش به حيثيت اطلاعيه بنابراين صرف اين که ما وجود را متحقق به ذات بدانيم معناش اين نيست که پس واجب است بنابراين ما اين رو قبول نداريم مي گن کبرا ممنوع تالي ممنوع است که اگر وجود به عين ذات خودش موجود باشد يلزم که واجب باشد ببين اين جوري قياس تنظيم کردن ديگه که اگر وجود متحقق به ذات باشد يلزم که همه جات واجب خواهد بود و التالي باطل فالمقدمه مثله ما مي گيم که اين تلازم رو قبول نداريم اين که اگر وجود متحقق به ذات باشد معنايش اين است که پس وجود مي شود واجب اين ترازم باطل است زيرا چه بسا اين است که وجود متحقق به ذات باشد اما به حيث تقليدي باشد و حيث تحليلي باشد يا وجود متحقق به ذات باشد اما با لحاظ حيثيت تعليلي باشد يه وقت هم هست بله وجود متحقق به ذات است نه حيث تقيه مي خواهد و نه حيث تحليلي بلکه به حيثيت اطلاقي اون وجود اين موجود رو ازش انتصاب مي کني خب آنچه که باعث چنين شبهه اي شده و منشا اين شبهه شده است اين است که ما از معناي موجود شيء ثبت له الوجود مي فهميم موجود همون وضع مفعول است که شيء ثبت له الوجود وقتي مي گيم زيد مقتول است يا زيد معدوم است يا زيد مضروب است همه اين مفعولي که ما ملاحظه مي کنيم از باب يه وصفي است يه عارضي است که بر معروفي يا موصوف عارض مي شود وقتي مي گيم زيد مضروب است مضروب اي ذات ثبت الضرب مقتول ذات ثبت له القتل معلوم اي ذات ثبت له العلم موجود هم بر همين وزان ميشه شيون ثبت له الجود وقتي ما مي گيم وجود موجود است يعني وجود امري است که ثبته له الجود براي اينکه موجودات معناش اينه چون موجودات معناش اينه بنابراين اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يعني شيء ثبت له الجود وقتي شيون ثبت له الجود شد اين جا لازمه اش همون بحث تسلسل و تکرر نو و امثال ذلک پيش ميومد که اگر امر وجود امري باشد که ثبت له الوجود ثبت له الحصول يس چهل وجود وجود و يلزم الوجود وجود و يتسلسل اين شبهه اصلي است يا منشا حتي شبهه است که وقتي ما موجود اون رو حمل مي کنيم معناي موجود اينه بسياري از اذهان را اين شعبه فرا گرفته فلذا حکم کردند اعتباريت وجود و گفتن اصلا وجود در خارج نمي تونه تحقق پيدا بکنه چون با تحققش تسلسل و محال پيش مياد بنابراين وجود فقط يک مفهوم ذهني است که از موجودات خارجي انتزاع مي شود و در ذهن مانده است و لاغير هيچ جايگاهي براي وجود در خارج نيست آنچه که در خارج موجود است ماهيت است و لاغير اين شبهه ايست که جناب حکيم سهروردي به هر حال به ميدان آوردن و ظاهر خيلي روشن و به اصطلاح فهم عرف پسندي داره اما حکيم جناب صدرالمتألهين بفرمايند که ما با اين الفاظ بازي لفظي و ظاهري عرفي نداريم بلکه آنچه که براي ما در اين فضا موجود است عبارت از اين است که ما حکيمانه حقايق رو داريم بررسي مي کنيم لفظ موجود عبارت است از يک حقيقتي در خارج وجود دارد اما نحوه وجود را اين لفظ مشخص نمي کند لفظ موجود حکايت از وجود شيئي در خارج دارد اما آيا اين وجود بالعرض است به تبع است يا به ذات است اين رو حکيم معرفي مي کنه در نظام عرفي و لغت علم لغت بله ما مي توانيم بگيم موجود مثل مضروب مثل مقتول مثل معلوم ثبت له الضرب ثبت له القتل ثبت له العلم ثم علي الوجود بله به لحاظ علم لغت و لفظ همين است که آقايون مي فرمايند ولي حکيم اين رو در حد لفظ نگاه نمي کنه مي گن موجود يعني حقيقتي که وجود دارد حالا يا به نفس ذات وجود دارد يا امري است که وجود براي او ثابت است اين موجودات يک معناي اعم دارد مراد از معناي اعم يعني چي يعني هم مي تواند به ذات موجود باشد مثل نفس وجود هم مي تواند به تبعه بالعرض موجود باشد مثل ماهيات از اين نقطه نظر ما تسليم اين لفظ و لغت و مفهوم ظاهري نمي شيم ما حکيمانه سراغ اين ها مي ريم و مي بينيم که وقتي موجود را بر وجود حمل مي کني از باب ثبوت شي لشي نيست وقتي موجودات را بر ماهيت حمل مي کنيم از باب ثبوت شيء لشيء است بنابراين ما به لفظ و به مفهوم لغوي نگاه نمي کنيم بلکه مي بينيم اين موجودي که از اون حقيقت داريم انتزاع مي کنيم چگونه انتزاع مي کنيم آيا حيث تقليدي است آيا حيث تعليلي است آيا به حيثيت اطلاقي است آيا چگونه هستش که اگر حيثيت تقليديه باشد ما اين رو به عنوان شيون سبد له الجود مي بينيم چون ماهيت به عرض وجود موجود است اما اگر حيثيت تقليدي نباشد ما به وجودش نگاه مي کنيم اين وجود به عين ذات موجود است برخلاف ماهيت يه لحاظ ديگه توضيح ديگه هستش که ما مي خوايم ببينيم چه موجودي که در خارج هست اين شجر و حج در خارج از زن شجر موجود است در خارج ديگه آيا وجودش تحقق به ذات دارد يا ماهيتش همين کاري نداريم آيا وجودش تحقق به ذات دارد که وجود اصيل باشد يا ماهيتش تحقق به ذات دارد که ماهيت اصيل باشد ما به چيزي کار نداريم اگر شما سراغ لفظ و مفهوم موجود بديد ما براي شما جواب داريم ولي فضاي ذهني که حکيم الان به دنبالش هست اين است که مي خو ببيند آيا اون چيزيه که در خارج به ذات متحقق است چيه چون در خارج شجر موجود است ديگه هجر موجود است عرض و سماع موجودند مي خواد ببيند که آيا وجودش به ذات موجود است و ماهيتش به تبع موجودند يا ماهيتش با ذات موجود است و مفهوم وجود به تبع انتظام مي شود اين بخش اولي است که جناب صدرالمتألهين به عنوان و الحاصل ياد مي کند که خوان نتيجه بگيرند که شما اصرار بر لفظ و لغت موجود نداشته باشيد حکيم با چنين نگاه و لحاظي مسئله رو دنبال نمي کنه بخواد ببينه که آيا واقعا اون چيزي که متحقق با ذات وجود است يا ماهيت است و لاغير «و الحاصل أن الوجود أمر عيني بذاته» پس اين همان اصالت است وجود يک امر عيني به ذات است خب پس اين موجود رو چکارش بکنيم کلمه موجود که ثبت له الوجود است چکارش بکنيم بفرمايند که «سواء صح إطلاق لفظ المشتق عليه بحسب اللغة أم لا» ما درگير لفظ و لغت که نيستيم خواه لغت برو شامل بشود لغت موجود يا نشود اگر گفتيم موجود يعني شي ثبت له الوجود مي گيم که اگر به اين معناست نه اگر مسئله ثبوت شي لشي است نه ما با اين کار نداريم ما معناي موجود رو اعم از اين مي دانيم که به اصطلاح ثبات و شيء باشد يا ثبوت شيء لشيء باشد «سواء صح إطلاق لفظ المشتق عليه بحسب اللغة أم لا لكن الحكماء إذا قالوا كذا موجود- لم يريدوا بمجرد ذلك أن يكون الوجود زائدا عليه» اگر گفتن کذا موجود يعني اراده نمي کنند به مجرد اين معنا که وجود زائد باشد از باب ثبوت و شي شان باشد اصلا به اين توجه ندارد «إذا قالوا كذا موجود- لم يريدوا بمجرد ذلك أن يكون الوجود زائدا عليه بل قد يكون و قد لا يكون» گاهي اوقات اين شي اين موجود زائد است برون موضوع گاهي وقتا زائد نيست « بل قد يكون و قد لا يكون» که اين کار کنه تامه هستش يعني بايد قد يکون به مجرد ذلک موجود زائد باشد يا زائد نباشد «كالوجود الواجبي المجرد عن الماهية» وقتي مي گيم الله سبحانه و تعالي موجود يعني چي يعني شيء ثبت له الوجود يعني معاذالله واجب سن يک ماهيتي دارد يه وجودي براي صادق اين نقض است و يک مورد نقض روشني است شما در ارتباط با واجب ميگ که الله يا واجب الوجود موجود اين موجود رو به چي ميگ تمرينش بکني يعني مي گين ذات ثبت الوجود يا ذات هي عين الوجود يا نفس الوجود پس موجود در عين حالي که موجودات را حمل مي کنيد اما در عين حال اون جا از باب کان ناقصه بگيريد که ثبوت شي لشي باشد بلکه ثبوت شي است بله يک جا هم اين موجودات رو حمل مي کنيد اما از باب ثبوت و شيعه نيست وقتي مي گيد که الحج موجود اين الحج موجود اين موجودات در حقيقت به لحاظ ماهيت مي خوره به ماهيتش حجر موجوديت از باب ثبوت شيء لشيء هست «و قد لا يكون كالوجود الواجبي المجرد عن الماهية فكون الموجود ذا ماهية أو غير ذي ماهية إنما يعلم ببيان و برهان غير نفس كونه موجودا فمفهوم الموجود مشترك عندهم بين القسمين» نتيجه مي گيرن مي فرمايند که اگر گفتيم « فكون الموجود ذا ماهية» اگر يک موجودي بود که ماهيت بود مثل شجر و حجر موجود بود در خارج و ماهيت داشت يا يه موجودي بود که ماهيت نداشت مثل وجود واجبي « فكون الموجود ذا ماهية أو غير ذي ماهية إنما يعلم ببيان و برهان غير نفس كونه» صرف که ما عنوان موجودات رو براي اينا اطلاق مي کنيم که از باب ثبت له الوجود نيست که هم امر ز ماهيت داريم هم امر غير ز ماهي غير زي ماهيه اون امري که ز ماهيت است وقتي وجود رو حمل مي کنيم از باب ثبوت و شي شي ان است اما اگر امري غير زي ماهيت بود اين از باب ثبوت و شي شي نيست اين از راه برهان فهميده مي شود نه از راه لغت و از راه مشتق و امثال ذلک
سوال......................
جواب: شي که ذو ماهيت است اگر شي ذو ماهيت شد وقتي موجود براش اطلاق ميشه نشان از باب « كون الموجود ذا ماهية أو غير ذي ماهية» اگر يک موجودي غير ذي ماهيت واجب « إنما يعلم ببيان و برهان غير نفس كونه موجودا» اين از راه بيان و تبيين بيان تبيين و توضيح روشن مي شه بره هم روشن مي شه که غير نفس کونه موجودا يه وقت ما مي گيم که شيئي براي او وجود دارد يه وقت هستش که به نفس وجود خود موجود است
سوال................
جواب: کان تامه ناظر به اين هستش که شما در حقيقت ثبوت شي داريد اين ثبوت شي مي خوره به اينکه وجود يک ماهيتي وجود يک ماهيتي باشه يا وجود واجب باشه قضيه فرمود از وجود واجب ما چي مي گيريم وجود رو انتزاع مي کنيم مي گيم که به نفس ذات موجود است و اين حيث اطلاقي است از وجود شجر هم ما نفس وجود رو انتزاع مي کنيم در عين حالي که حيثيت تحليلي دارد در عين حال که تحليلي دارد ما در عين حال از وجود شجر موجوديت انتزاع مي کنيم « فكون الموجود ذا ماهية أو غير ذي ماهية إنما يعلم ببيان و برهان غير نفس كونه موجودا» آقا صرف اينکه يک شي رو موجود بر او اطلاق مي کنيم اين دليل ما براي اين که ثبوت و شي هست يا ثبوت و شي لشي هست نيست اين يه راه ديگه اي مي خواد بنابراين « فمفهوم الموجود مشترك عندهم بين القسمين» مفهوم وجود در نزد حکما مشترک است بين اين دو قسم چه ثبات و شي باشد چه ثبوت شي لشي باشد
سوال................
جواب: يه وقت شما مي گين اينا موجودند خب اين که ميگ اينا موجودند ما به اين کلمه موجود نگاه نمي کنيم ما به بيان و برهان نگاه مي کنيم که آيا اين ذي ماهيت است يا غير از ماهيت که اگر غير ذي ماهيت باشد سب شي خواهد بود اگر ذي ماهيت باشد ثبوت و شي شعر مي شود خب خود اين سخن که الان اين جمله فرمودند آخرين جمله اي که گفتن « فمفهوم الموجود مشترك عندهم بين القسمين» خودش يک منشا دوباره يک شبهه ديگه شده و اون اين هستش که خب اين مشترک آيا مشترک معنوي است يا مشترک لفظي شما گفتيد که وجود مشترک معنوي است و مراد از مشترک معنوي است که در همه جا به يک معنا باشه در يک جا معنا بشه ثبوت و شي در يک جوش ثبوت شي لشيء خب اين از وادي مشترک معنوي به مشترک لفظي مي غلطه مگه شما نگفتيد وجود مشترک معنوي است و مراد از مشترک معنوي هستش که وجود در همه جا به يک معناست خب الان شما داريد مي گيد که نزد حکيم اين موجود بر اساس برهان و حکمت است تبيين است و بر اساس اون در يکجا وجود را ما مي توانيم ثبوت و شيء بدانيم در يک جا هم ثبوت شي لشيء بدانيم اين نقض سخن شماست شما ي اصلي توليد کرديد زن و اون اصل اين بود که وجود مشترک معنوي است و وجود مشترک لفظي نيست الان با اين سخن تون داريد اون اصل رو نقض مي کنيد اين شعبه هم در حقيقت قابل توجه است که جناب صدر المتألهين به اين شبهه پرداختند و به اينم پاسخ مي گن جواب اين شبه رو اين طور مي فرمايند ما در واقع يک معنا رو لحاظ مي کنيم اما خصيصه مورد متفاوت است موارد يا موطن صدق مسئله متفاوت است موجود يعني اون حقيقتي که از وجود برخوردار است اين مسئله مشترک معنوي است چه در اون جايي که مصداق ما ثبوت شي باشد چه در مورد جايي که مصداق ما ثبوت شي لشي باشد اين تعدد از ناحيه مفهوم نيست که شما بفرماييد که مفهوم وجود شده مشترک لفظي اين تعدد و تکثر از ناحيه مصداق است مورد گاهي اوقات به گونه ايست که به اصطلاح به حيثيت اطلاقيه موجود است يه وقت حيثيت تعليلي موجود است يا به حيثيت تقليدي موجود است بنابراين اصل وجود تکون نخورده تحقق است اين تحقق همون معناي وجود است اين تحقق به ذات است اين تحقق به ذات در يک موردي به حيثيت اطلاقيه تحقق پيدا مي کند يک موردي به حيثيت تعليليه تحقق پيدا مي کند يه موردي هم در حيث تقليدي تحقق پيدا مي کند و الا در معناي وجود که همون تحقق است هيچ حقيري حاصل نشده است پس اين اشتراک با اون اشتراک لفظي کام متفاوت خواهد بود « و بذلك يندفع ما قيل» همين شبهه اشتراک لفظي است که عده اي گفتند اگر شما قائل ايد که در يک جايي موجود اي ثبت الوجود در جاي ديگر موجود اي هو و عين الجود عرض کنم که اين معناش اشتراک لفظي است ايشون بفرماييد که نه اين شبهه نبايد پيش بياد « و بذلك يندفع ما قيل أيضا من أنه إذا أخذ كون الوجود موجودا أنه عبارة عن نفس الوجود فلم يكن حمله على الوجود و غيره بمعنى واحد» اگر شما آمديد و يک جايي موجود اون رو به معناي به نفس وجود در حقيقت ترجمه کرديد فهم کردي اين با اون جايي که موجود ثبت له الجود با هم مغاير با هم مختلف و اين اختلاف نشانه از اشتراک لفظي دارد « و بذلك يندفع ما قيل» که حضرت استاد ارجاع دادند که اين قائل شرح حکمه الاشراق صفحه صد و هشتاد و چهار و صفحه شصت و چهار طبع جديد « و بذلك يندفع ما قيل أيضا من أنه إذا أخذ كون الوجود موجودا» اگر ما اين جوري وجود رو تفسير کنيم که « أنه عبارة عن نفس الوجود فلم يكن حمله على الوجود و غيره بمعنى واحد» شما نگفتيد وجود مشترک معنوي وقتي مشترک معنوي شد يعني به يک معنا بر وجود و بر غير وجود بخواد حمل بشود بر وجود که حمل بشود شما بفرماييد که به عين الوجود است بر غير وجود که ماهيت است بخواهد حمل بشود مي فرموديد که شيون ثبت له الوجود است پس اين ها غير هم هستند « فلم يكن حمله على الوجود و غيره بمعنى واحد» چرا چرا اين اشتراک لفظي پيش مياد براي اينکه « إذ مفهومه في الأشياء أنه شيء له الوجود و في نفس الوجود أنه هو الوجود» تفاوت در اينجاست وقتي شما بر اشيا حمل مي کنيد بر ماهيات حمل مي کنيد از باب ثبوت شي لشي است ولي وقتي بر خود وجود حمل مي کنيد از باب شيان و عين الوجود هستش « إذ مفهومه في الأشياء أنه شيء له الوجود و في نفس الوجود أنه هو الوجود و نحن لا نطلق على الجميع إلا بمعنى واحد» ما مفهوم وجود را يکسان اخلاق مي کنيم ولي مشترک معنوي مي ديم در همه جا مي گيم چي مي گيم موجود ثبت له الوجود چون موجود ثبت له الوجود است اين معناي مشترک معنوي است اگر يک جا شيان سب الوجود باشد در يک جا شي و عين الوجود باشد با هم جور در نميان
سوال............................
جواب: خب ببينيد الان استدلال ايشون تا حدي تامه، مشکلش همين جاست مشکلشون همين جاست مي گن موجودش يعني چي موجود در لغت و مشتق عبارت از شي ثبت له الوجود
سوال....................
جواب: ببينيد استدلال قبل همين فرمايش جناب عالي بود که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يلزم من تحققه تکرار نوع اين تموم شد اما الان ما راجع به مفهوم موجود سرو کار داريم خيلي خب مفهوم موجود چيه ما مي گيم بر اساس لغت و مشتق هر کجا که اين اين وزن آمد شي ثبت له الوجود مثل مقتول مثل معلوم مثل مضروب خب اگر اين طوري باشه بنابراين نمي شه در يک جا اين جوري باشه در يک جا اونجوري باشه که يعني در يک جا به معناي ثبوت شيء لشي باشه در جام معناي ثبوت شيء همه جا بايد به معناي ثبوت شي ل شيء باشد باشه اگر بخواد همه جا به معناي ثبوت شيء لشي باشه وقتي در وجودم به کار مي بريم بايد بگيم وجود هم چه شيء ثبت له الوجود هستش خب در حالي که « و نحن لا نطلق على الجميع إلا بمعنى واحد» ما اطلاق نمي کنيم در همه به يک معنا به اون معناي ثبوت شي لشي هستش « و إذ ذاك فلا بد من أخذ كون الوجود موجودا كما في سائر الأشياء» وقتي وجود موجود است مثل اينکه ساير اشيا موجودند در اونجا چي مي گوييم اثبات وجود در وجودم همين طور « و نحن لا نطلق على الجميع إلا بمعنى واحد و إذ ذاك فلا بد من أخذ كون الوجود موجودا كما في سائر الأشياء و هو أنه شيء له الوجود و يلزم منه أن يكون للوجود وجود إلى غير النهاية و عاد الكلام جذعا» خب اين اگه نمي فرمودن بهتر بود چون يک اشکال ديگه اي حقيقت هستش ببينيد اشکال اول چي بود اشکال اول اين بود که قياسش همين بود که اگر وجود بخواد در خارج موجود باشد لازم است اين است که وجود وجود وجود وجود فيتسلسل اين تمام شد اين اشکال تمام شد جواب دادن که اين در موردي که به اصطلاح شي وجود نداشته باشد ماهيت باشد وجود براي او هست اما وقتي به خود وجود رسيديم ديگه وجود وجود ندارن اين تغيير بيان فرمودند مطلب ديگه بود به اون بود که خب اگر اين طور باشه ما با لفظ موجود چکار بکنيم با کلمه مشتق موجود چکار بکنه ايشون هم جواب دادن که لفظ موجود در همه جا به يک معنا نيست در يک جاي به معناي ثبوت و شي است در يک جايي هم ثبوت شي لشي اين جا منشا يک اشکال ديگه اي شد مي گ خب اگه اين طور باشه که لازمه اش مشترک لفظي مشترک لفظي اين هستش که در يک جا يک معنايي در جاهاي ديگه معناي ديگه باشه ديگه اين جمله اي که آخر اضافه کردن « و يلزم منه أن يكون للوجود وجود إلى غير النهاية و عاد الكلام جذعا» دوباره اين ديگه نيازي بهش نبوده ما در فضاي اشتراک لفظي داريم حرف مي زنيم اما جواب جوابي که ايشون اين نظر رو به اشتراک لفظي متهم مي کنن چرا چرا اين سخن تمام نيست و ذالک يندفع « لأنا نقول هذا الاختلاف بين الأشياء و بين الوجود ليس في مفهوم الموجود» اين خصيصه مورد است اين به لحاظ مصداق هستش مفهوم وجود در هر دو قضيه به يک معناست تحقق است چه در ثبوت و شي لشي ان چه در ثبوت شي متحقق است اما نحوه تحقق چگونه هست اين متفاوت است در يک جا تحقق از باب امر ثبوت شي است در يک جا هم معناي ثبوت شده « بل المفهوم واحد عندهم في الجميع» يعني در نزد حکما مشترک لفظي است در نزد حکما مشترک معنوي است در همه موارد يعني در موارد ثبوت شي و در موارد ثبوت شيء « سواء طابق إطلاقهم عرف اللغويين أم لا» خواه که اين اطلاق اون ها با آنچه را که لغوي و اهل مشتق به اينا گفتن مطابقت داشته باشد يا نه « و كون الموجود مشتملا على أمر غير الوجود أو لم يكن بل يكون محض الوجود إنما ينشأ من خصوصيات ما صدق عليها» اين خصوصيت مورد خصوص مصداق است « و كون الموجود مشتملا على أمر غير الوجود أو لم يكن» يعني خواه ثبوت شيء خواه ثوبت شي لشيء باشد« و كون الموجود مشتملا على أمر غير الوجود أو لم يكن» يا مشتمل نباشد بر غير وجود وليک و محض الوجود باشد نمايش يعني اين اختلاف « إنما ينشأ من خصوصيات ما صدق عليها لا من نفس مفهوم الوجود» ما معناي وجود هيچ تغييري درش نميديم در معناي وجودش اشتراکي حاصل نشده است يک معناي جامعي است که در هر دو حاصل مي شوند خوب و حالا براي اين موارد شاهدي مي گن از فرمايشات جناب شيخ رئيس در الهيات شفا « و نظير ذلك ما قاله الشيخ في إلهيات الشفاء» چي فرمودن فرمودن که « إن واجب الوجود قد يعقل نفس واجب الوجود كالواحد قد يعقل نفس الواحد» اين عبارات جناب شيخ يه مقدار با تغيير داشتي پيچيده مي گن يه وقت بگيم واجب الوجود اين واجب الوجود که مي گيم يعني يه امري هست که واجب الوجود براي اون امر باشد يا وجود براي اون واجب الوجود شما وقتي مي گيد واجب الوجود موجود يعني يه چيزي هست به نام واجب الوجود بعد موجوديت براي او صادق است يا او به نفس وجود موجود است يا براي اين تف از باب به توجيه و تمثيل کلمه واحد مي گن يه وقت مي گن آقا الماء واحد الشر واحد الحجر واحد خب مشخصه که واحد اين جا وصف است يه وقت خود واحد رو مورد سوال قرار مي ديم موضوع بحث قرار مي ديم جناب شيخ رئيس « إن واجب الوجود قد يعقل نفس واجب الوجود» مراد از واجب الوجود عين خود واجب وجود است « كالواحد قد يعقل نفس الواحد و قد يعقل من ذلك أن ماهيته مثلا هي إنسان أو جوهر آخر من الجواهر و ذلك الإنسان هو الذي هو واجب الوجود كما أنه يعقل من الواحد أنه ماء أو هواء أو إنسان و هو واحد» عرض کرديم عبارات شيخ با تغيراتي روبرو هستش خب اگر ما مفهوم واجب الوجود را انتزاع کرده ايم به معناي اين است که حقيقت واجب الوجود بذاته موجود است مثل اينکه ما واحد تصور کرديم که به حقيقت ذات واحد واحد واحد است نه که امري باشد که واحد وصف او باشد و عارض بر او باشد « و قد يعقل من ذلك أن ماهيته مثلا هي إنسان أو جوهر آخر من الجواهر و ذلك الإنسان هو الذي هو واجب الوجود كما أنه يعقل من الواحد أنه ماء أو هواء أو إنسان و هو واحد» گاهي اوقات ما به لحاظ ماهيتشون نگاه مي کنيم و اين حکم وحدت رو به عنوان يک امر عرضي براشون اطلاق مي کنيم يه توضيحي هم الان مي گن يه عبارت ديگه ايست که اين عبارت روشن تر است « قال ففرق إذن بين ماهية يعرض لها الواحد أو الموجود- و بين الواحد و الموجود من حيث هو واحد و موجود» خب اين عبارت عبارت روشن تري است اين فرق هم از راه مفهوم نيست شما اون وقت که مي فرماييد که الما واحد يا وقتي که الواحد و واحد اين جا دو تا معنا براي واحد نيست بلکه يک معنا هستش اما خصوصيت مصاديق متفاوت است مورد متفاوت هستش « ففرق إذن بين ماهية يعرض لها الواحد أو الموجود- و بين الواحد و الموجود من حيث هو واحد و موجود» پس اون جايي که ما اين واحد را بر واحد اطلاق مي کنيم مي گيم الواحد واحد يا الوجود و الوجود و موجود اين جا به نفس واحد و علت وجود دارد نه اين که وحدت يک وصفي باشد و عارض باشد يا به نفس وجود موجود است نه اينکه يک ماهيتي باشد و وجود عارض بر او باشد. از دوستاني که در فضاي مجازي هستن عذرخواهي مي کنيم اگر نيازي به توضيح متن جناب شيخ هم باشه فردا عرض خواهيم کرد.