درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/29

بسم الله الرحمن الرحیم

تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 29/10/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 29/10/1400

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 62جلسه 62

 

موضوع: جلد اول اسفار/فصل چهارم/ مسلک اول

«أو يقول الوجود موجود و كونه وجودا هو بعينه كونه موجودا و هو موجودية الشي‌ء في الأعيان» بحث در يکي از اصول حکمت متعاليه است بلکه اصلي ترين اصول حکمت متعاليه و اون بحث اصالت وجود است خب فهم اين مسئله بيشتر به تصورات بسته است که ما بتوانيم مسئله را خوب تصور کنيم گرچه تصورش دشوار است اما تصديقش دشوار نيست نظرات ديگر هم طبعا در اين رابطه مطرح هست و برخي از کتاب هايي که تخصصي در اين رابطه خود جناب صدرا نوشتن مثل مشاعر خيلي منظم و مرتب است که در اون جا به هر حال اين نگاه وجود دارد اما جامعيت اسفار خوب اقتضائات ديگري دارد وارد بحث بحث و مخلص شدن يعني بعد از اينکه برهان بر اساس براهين وجود ذکر فرمودند وارد سخن ديگري که سخن مغاير و مخالف شدند و خانه حکيم جناب سهروردي است که خب از مخالفين جدي اصالت وجود هست و کام وجود رو امر اعتباري ميدون البته عمق حکمت جناب سهروردي به گونه ديگري است و لذا جاي تعجب داره که چنين اظهاري انجام شده است آيا واقعا ايشون خلط بين مفهوم و مصداق نکرده اند اوني که اعتباري است بله مفهوم وجود است مفهوم وجود در ذهن هست ولي اصل تحقق و موجوديت بالوجود است حتي خود ايشون هم معتقدند که ماهيت من حيث هي هي هم امر اعتباري و انتزاعي و ذهني است هم ماهيت من حيث هي هي اعتباري و ذهني است هم مفهوم وجود اعتباري و ذهني است اوني که جاي بحث داره ماهيت موجود از يک سو و اصل الوجود که مصداق وجود باشد از سوي ديگر است خب اين خيلي به راحتي مي تونه به ذهن بياره که اگر ماهيت موجود جاي اصالت داره خب وجود اگر بخواهد موجود باشد اين اصالت به ذات خواهد داشت و ماهيت يک اصالت تحقق بالعرض دارد حالا اجازه بديد بريم که اون چه که به عنوان شبهه در ذهن جناب حکيم سهروردي و همفکرانش هست چيه استدلالشون رو به صورت قياس استثنايي در جلسه قبل ملاحظه فرموديد که ايشون استدلالش اينه که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يلزم للوجود وجود و چون اين مستلزم تکرر نو يا مستلزم سلسل است پس بنابراين وجود در خارج موجود نيست اون چه که در خارج موجود هست همون ماهيت است و از اون ماهيت موجوده ما يک مفهومي به نام مفهوم وجود در ذهن خواهيم داشت و همين و لا غير در خارج تحققي و اصالتي براي وجود نيست براي اين استدلال و يا شبهه اي که جايگاه جناب سهروردي ارائه شده است پاسخ هايي داده شده که يک پاسخش همون طور که ديروز ملاحظه فرموديد فرمود «فلقائل أن يقول في دفعه أن الوجود ليس بموجود» آقا شما مي گيد وجود موجود هست اصلا اين جوري که شما مي گيد نيست وجود موجود نيست به معناي ثبات له الجود بلکه وجود موجود است نفس ذات خودش که ديروز فرمونده مثل و مي گن اين جور تعبير مگر يک شيئي به نفس خودش توصيف مي شه گيم البياض بياض يا بگم البيض ابيض اصلا اين جوري صحبت نمي شه که اگر بگيم وجود موجود است مثل اين که بگيم بياض ابيض است خب بياض ابريض است که معنا نداره چرا چون يه شي که به خودش به نفس ذات خودش که توصيف نمي شود همان گونه که البيض و ابيض بي معناست الوجود و موجودات بي معناست وجود موجود نيست به اين معنا که شما مي گين که بعد مي گ که خب اگه شما مي گين وجود موجود نيست پس وجود معدوم است مي گن معدوم نقيضش باشه که نقيض و شيء رفعش خواهد بود و بحثي که ملاحظه فرموديد، خب جوابي که در اين جلسه دارن مطرح مي کنن او يقول هستش که اين جواب ظاهرا جوابي است که خودشون بهشون راضي هستن ديگه بله قائل ان يقول نيست بلکه اين جوابي است که تقريب خودشون به اين جواب راضي هستند و جواب واقعي هم همين طور هستش نه واقعا وجود موجود است اما به نفس ذاته موجود است نه به يک وجود غير از خودش حالا اين جواب البته اشکال ديگه اي رو هم به همراه خواهد داشت که بحث امروز ما در حقيقت اصل اين جواب است و بعد اشکالي که به اين جواب مي شود و جواب هايي که براي اين خيلي خب پس ما برگرديم به اصل استدلال که جناب سهروردي مطرح فرمودند و اين جواب دومي که در اين جلسه است اشکال يا استدلال جناب سهروردي چي بود اين بود که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يلزم للوجود وجود و چون اگر بخواهد براي وجود وجودي باشد نقل کلام بکنيم درون وجود ثاني و همين طور تکرر نوع تسلسل است اين اصل استدلال يا شبهه اي که جناب حکيم سهروردي داشتند در اين جواب مي فرمايند که ما نفي تالي مي کنيم شما بفرماييد که اگر وجود در خارج موجود باشد يلزم که براي وجود موجود براي وجود وجود ديگري باشد ما مي گيم نه اگر شجر و حجر باشن ماهيت باشد بله براي ماهيت يا شجره و حجر وجود لازم است تا تحقق پيدا بکند ولي اصل وجود اگر بخواد در خارج موجود ديگه نيازي براش نيست که يک وجود ديگري برايش ثابت بود بکنيم از اين جهت ما نفي تال مي کنيم با نفي تالي اين قياس و استدلال ناتمام خواهد موند اين جوابي است که در حقيقت داده مي شود براي اين جوابيه اشکالي است اما اجازه بديد براي اينکه اين متن کلا خودشو جدا بکنه از اشکال بعدي ما اين رو اول بخونيم بعد وارد اشکال مي شيم «فلقائل أن يقول أو يقول الوجود موجود که عطف به اون بالا هستش جعل وجود و موجود اما و کون چون بالا گفته بودن که يک دفع اينه که بگيم آقا ان الوجود ليس به موجوده در اين درس بگيم نه وجود موجود است نمي گم وجود موجود نيست اين وجود موجود است اما به نفس ذات موجود است در اونجا مي خواستيم حرف بگيم وجود موجود نيست اين سخن اين سخن به تعبيري از استاد در کتاب جواب عرفي است جواب عرفي است جواب فلسفي نيست نه جواب فلسفي همينه که وجود موجود است به نفس ذاتش ماهيت موجودند به عرض وجود اما وجود موجود است به نفس ذاتش بنابراين جواب اول جواب خيلي متفاوت هستش چون جواب اول مي خواد بگه که اصلا وجود موجود نيست خب اين جوري چرا صحبت کنيم نه وجود موجود است اما به نفس ذات موجود است «أو يقول الوجود موجود و كونه وجودا هو بعينه كونه موجودا» موجوديتش به يک وجود زائد نيست يک وجود عارض نيست بلکه به عين وجود خودش موجود هستش «و هو موجودية الشي‌ء في الأعيان» اصالت شيء در اعيان همينه هيچ چيز ديگري نيست موجوديت شي تحقق شي شي همين است که وجود به نفس يعني شي به نفس ذات موجود باشد اگر شيئي به نفس همين اصالت مي خواي بياي ما اصالت در مقابل اعتباري اعتبار اين است که به نفس ذاتش و محقق نيست به تبع بالعرض بالم مجاز موجود است اما وجود به نفس ذاتش اين اصالت اون چيزي که به نفس ذاتش محقق باشد موجود باشد اين اصالت دارد اوني که به تبع ديگر موجود است اين اعتباري است همين پس اصالت يعني اون چه که به ذات خودش به عين و نفس ذاتش محقق است موجود است و اون همون وجود هستش اما ماهيت من حيث ليس شيء بوجود موجود است «و هو موجودية الشي‌ء في الأعيان» خب پس «الوجود موجود و كونه وجودا هو بعينه كونه موجودا و هو موجودية الشي‌ء في الأعيان لا أن له وجودا آخر» نه اين که براي وجود يه وجود ديگري باشد «لا أن له وجودا آخر بل هو الموجود من حيث هو موجود» وجود موجود است از اون حيث که وجود دارد از اون حيث که وجود دارد موجود است اين ماهيت از آن حيث که ماهيت است موجود نيست ولي وجود از آن حيث که وجود است موجود است تفاوت در اين ها ماهيت من حيث ماهيت موجود نيست ماهيت شجر چيه جسم نامي ماهيت انسان چيه حيوان ناطق است خب من حيث ماهيتش که وجود ندارد که ولي وجود من ذات خودش موجود هستش بل هو يعني وجود موجود است من حيث وجود «و الذي يكون لغيره منه» يعني اون چيزي که براي غير وجود است از ناحيه وجود هستش يعني براي ماهيت «و الذي يكون لغيره منه» الوجود هستش يعني اون چيزي که براي ماهيت از وجود محقق مي گردد از ناحيه خود وجود هستش والذي يعني اون چيزي که «و الذي يكون لغيره منه و هو أن يوصف بأنه موجود يكون له في ذاته و هو نفس ذاته» پس بنابراين وجود موصوف است لانه موجود اما اين موجوديتي که زائد هست به نفس ذاتش برش است «و هو أن يوصف بأنه موجود» اگر وجود موصوف است به اين که موجود است «يكون له في ذاته» اين توصيف من صميم هست نه من امر زائد باشد «و هو نفس ذاته كما أن التقدم » حالايه مثالي مي زنه که مثال از خارج عرض کنيم ملاحظه بفرماييد حادثه ديروز به حادثه امروز حادثه ديروز حادثه امروز يکي از امتيازاتش اين است که حادثه ديروز در ظرف زماني ديروز انجام شده حادثه امروز در ظرف زماني امروز انجام شده خب اين دو تا ظرف زماني عامل امتياز هستند خب ما الان سوال مي کنيم که خود زمان ديروز با زمان امروز در چه امتياز دارد در خود ذات زمان پس يه وقت زماني رو بررسي مي کنيم يه وقت زمان را بررسي مي کنيم زمان ياد به زمان ممتاز است ولي زمان به نفس ذات ممتاز است زمانيات مثل حوادث ديروز و حوادث امروز به زمان ممتاز است وس ماهيات ولي نفس زمان به ذات زمان ممتاز هستش «كما أن التقدم و التأخر لما كانا فيما بين الأشياء الزمانية بالزمان» اگر امور زماني مثل حوادث به زمان ممتاز هستن «ـکما أن تقدم و تاخر» حادثه ديروز مقدم است حادثه امروز متاخر است اين دو حادثه از چه جهتي از يکديگر ممتاز هستند به جهت زمان «كما أن التقدم و التأخر لما كانا فيما بين الأشياء الزمانية بالزمان» يعني تقدم و تاخر به زمان است که اين به زمان متقلب متعلق به فقط به تاخر است «کما أن تقدم و تاخر» بر آن که مي باشد اون دو تا يه توقع و تاخر وين الاشيا زمانيه بين اشيا زمانيه اين تقدم و تاخر هستيم حادثه ديروز مقدم است حادثه امروز متاخر است اين تقدم و تاخر در بين اشيا زماني موجود هستش خب احسنت حالا اين تقدم و تاخر از چه ناحيه اي حاصل مي شود بزمان هستش «كما أن التقدم و التأخر لما كانا فيما بين الأشياء الزمانية» چون اين تقدم و تاخر در بين اشيا زماني زمان هستند کانا يعني تقدم و تاخر «فيما بين أجزائه بالذات من غير افتقار إلى زمان آخر» آقا حادثه ديروز را با حادثه امروز مي گيم يکي مقدم است و ديگري متا خر خب اين تقدم و تاخر از چه راهي حاصل مي شود اما نفس زمان ديروز با نفس زمان امروز وقتي ما مي سنجيم در عين حالي که تقدم و تاخر دارن چون زمان ديروز و زمان امروز اين تقدم و تاخر به نفس زمان هست ماهيات به لحاظ تحقق بالوجود موجودند ولي وجود تقدم و تاخر ش باز بالوجود خواهد بود اين جواب جواب قطعي است که به جناب سهروردي داده مي شود مي گيم که ما نفي مي کنيم تالي رو قياسي که شما برگزار کرديد گفتيد که اگر وجود در خارج موجود باشد يلزم که براي وجود يک وجود زائدي باشد ما در جواب مي گيم نه لازم نيست که براي وجود وجود زائدي باشد که تکرر نوعش حاصل بشود که تسلسل باشد و بعد بشيء امر اعتباري نه وجود موجود است به نفس ذات خودش خب که ما مي گيم وجود موجود است به نفس ذات خودش اينجا جاي يک شبهه جديدي است يک سوال جديدي است خب اگر وجود به نفس ذات خودش موجود باشد اين يعني وجود يعني واجب باشه ديگه اجازه بده اينم به صورت قياس بيان بکنيم که اگر وجود به نفس ذات خودش موجود باشد يلزم که هر موجودي واجب باشد و التالي باطل و المقدمه مثله اين قياسي است که در حقيقت به تبعش حاصل مي شود اينجا جاي بحث بسيار مفصل و طولاني داريم که خيلي بحث بحث عميقي ميشه و فرق بين واجب و ممکن در همين پرسش هست و ما مي خوايم که اين پرسش و پاسخ بديم ولي پاسخش يک پاسخ دامنه داري است فضاي ذهن رو در حقيقت در شناخت نسبت به واجب و ممکن فراهم مي کنه خيلي يه وقت ما مستقيماً وارد بحث مي شيم يه وقت در جواب يک شبهه اي وارد مي شيم و بحث رو عميق مطرح مي کنيد ببينيد جوابش که براي استدلالش که مشخص شد استدلال اين است که اگر وجود به نفس ذات خودش موجود باشد يلزم که هر موجودي واجب باشد و التالي باطل المقدمه مثله اين قياس جوابي که براي اين استدلال هست اين هم اين است که اين ما تلازم رو قبول نداريم که شما مي فرماييد که اگر وجود بخواهد به نفس ذات خودش موجود باشد پس يلزم که هر وجودي واجب باشد ما اين ترازو قبول نداريم چطور مي گيم که اين مفهوم وجود رو که ما از موجودات انتزاع مي کنيم اين يکسان انتزاع نمي شود اگر اين مفهوم وجود يکسان انتزاع مي شد حق با شما بود ولي اين مفهوم وجود يکسان انتزاع نمي شود سه گونه انتزاع ما داريم يک گونه اش واجب است دو گونه ديگرش واجب نيست يه وقت مي گيم که شجم وجود که اين ج انتزاع مي کنيم مفهوم وجود را از شجر موجود به لحاظ ماهيت يه وقت مي گيم که وجود و شجر موجود اين جا انتزاع مي کنيم مفهوم وجود را از وجود شجر يه وقت هم مي گيم که الواح موجود که مفهوم وجود را از امواج انتزاع مي کنيم پس ما سه جور انتزاع داريم از خارج اين مفهوم وجود را مفهوم وجود را از سه موقعيت وجودي انتزاع مي کنيم و به ذهن مياريم يه بار ديگه ملاحظه بفرماييد يه وقت مي گيم که ماهيت شجره موجودة اين يک انتزاع است که انتزاع وجود هست از ماهيت شجره موجوده يه وقت بگيم که چي مي گيم نه وجود شجره موجود اين هم باز انتزاع هست از مفهوم وجود از وجود شجر نه ماهيت موجود شجر يه وقت هم که از واجب سبحانه تعالي انتظار مي کنين پس انتزاع مفهوم وجود از اون مصداق خارجي يکسان نيست چرا چون اون چيزي که در خارج موجود است يکسان نيست اگر ما گفتيم وجود به نفس ذات خودش موجود است مراد اين نيست که آنچه را که از وجود خارجي دارم انتزاع مي کنيم به ضرورت الزليه موجود است تا انتزاع مفهوم وجود لازمش اين باشد که اون موجود خارجي واجب الوجود هستش يه بار ديگه اين بحث خيلي بحث عميقي است و خيلي هم تو داره عمق داره و در حقيقت ما مباحث وجودي رو در همين پيچش هاي ذهني فلسفي مي توانيم خوب پيدا بکنيم خب بازم اين اشکال دوباره ذهن تداعي بکنيم دوباره تو ذهن بياريم و بعد بريم سراغ جوابش اشکال چيه اشکال اين است که شما مي فرماييد که ماهيات به وجود موجودند شجر حجر ارض سما به وجود موجود است اما وجود ماهيات به نفس ذات موجود است و لذا براي وجود ديگه وجود ديگري نيست اين سخن که مي فرماييد موجودات به نفس ذات ها موجود هستند ما جاي اشکال ان قلت جدي داريم چون جواب اصلي که جناب صدرالمتألهين دادن از اشکال اصلي اول اشکال اولي اين بود که ماهيت بال وجود موجود اما موجودات ماهيت به نفس ذات موجودند درست خب اينه که شما مي فرماييد که وجود به نفس ذات موجود است آيا لازمه اش اين نيست که هر موجودي در خارج واجب باشد بفرمايند نه چرا چون که مي گيم وجود موجود است سه گونه سه گونه فهم با او هستش وجود موجود است اگر ما ماهيت موجود را لحاظ بکنيم حيثيت تقليدي دارد حيثيت اطلاقي دارد و از اين جهت واجب نيست وجود شجر موجود است گرچه حيث تقليدي ندارد اما حيثيت تعليليه دارد پس واجب نيست اما وجود واجب موجود است اين وجود به عين ذات هست حيثيت اطلاعيه دارد اين وجود البته واجب است پس ما داريم تحليل مي کنيم برگرديم اين حرف رو حاج آقا در شرح هم گفتن در اشارات هم گفتن حتما آقايون بايد هر دو رو بخونيم تا ذهن نسبت به اين مسئله خوبه خوب باز بشه ما درسته که اينجا جواب يک اشکال و شبهه رو داريم مي ديم ولي فضاي ذهني ما نسبت به هستي شناسي با اين مسئله خيلي تغيير خواهد کرد چون درسته که در هر سه مسئله ما مفهوم وجود انتزاع مي کنيم وقتي مي گيم که ماهيت الشجره وجودة وجود و شجره موجود الله سبحانه و تعالي موجود در هر سه قضيه ما محمول موجود است اما موضوع يکسان نيست موضوع اولي با دو حيثيت تقليدي و تحليلي باعث مي شود که ما مفهوم وجود انتزاع بکنيم در مورد دوم با وجود حيثيت تعليلي است که مي توانيم وجود انتزاع بکنيم در مورد سوم است که حيثيت تقليدي ندارد حيثيت تعليلي ندارد به حيثيت اطلاقي مفهوم وجود انتزاع مي شود اينا از مسائلي است که ما انشا الله بايستي که لحاظ بکنيم عيب نداره نيازي به يعني در حقيقت ما ابهامي در مسئله نداريم تصور درست بايد پيدا بکنيم تا در مقام تصديق راحت باشيم پس اشکالي که جناب سهروردي به تبع اون جواب اولي دارن اينه که اگر وجود به نفس ذات خودش يا به عين ذات خودش موجود باشد يلزم که هر موجودي واجب باشد و التالي باطل في المقدمه مثل جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که ما بيان ما تلازم بين مقدم و تالي رو قبول نداريم که شما بفرماييد اگر وجود به عين ذات خودش موجود باشد يلزم که هر وجودي واجب باشه اينو قبول نداري خب اشکال چيه «فإن قيل فيكون كل وجود واجبا» چرا چون شما گفتيد که وجود به نفس وضع خودش موجود هستش «إذ لا معنى للواجب سوى ما يكون تحققه بنفسه» واجب يعني چي واجب اين است که به نفس ذات خودش متحقق باشه شمام الان که مي گين وجود به نفس ذات خودش متحقق است پس ميشه واجب يه بار ديگه از حاج آقا شماره يکي که اين جا زدن همين که عرض کرديم در صفحه دويست بيست و پنج تا صفحه دويست و سي اين بحث از مباحث بسيار عميقي است که اون جا مطرح هست که تو بحث حيث اطلاقي که واجب سبحانه و تعالي موجود است و حيثيت اطلاقي موجود است ماهيت موجودات موجود به حيثيت تقليدي حيثيت تعليلي موجودات ماهيت موجودند به حيثيت تيه ولي ذات باري سبحانه تعالي موجود است به حيثيت اطلاقي ما بايد متوجه باشيم که چه جوري داريم اين مفهوم وجود رو انتزاع مي کنيم اگر انتزاع مي کنيم با اين دو لحاظ حيث تقليدي وس تحليلي پس قطعا وجودش واجب نيست چرا چون اين دو حيثيت باعث شده است که موجود باشد هم حيث تقليدي هم حيث تحليلي يا اگر وجود شجر موجود است اين موجوديت از جايگاه وجود اصل شجر نيست چون وجود شجر معلل به علت واجبي هست ميش موجود و همين طور خب «فإن قيل فيكون كل وجود واجبا» چرا اين درحقيقت اين نتيجه هستش قياس عرض کرديم خدمت شما قياسش اينه اگر وجود به عين ذات خودش موجود باشد يلزم که هر وجودي واجب باشد بعد ما مي گيم و التالي باطل المقدم مثله «فيكون كل وجود واجبا» چرا چون واجب چيزي غير از اين نيست « إذ لا معنى للواجب سوى ما يكون تحققه بنفسه» جوابي که مي گن همين که عرض کرديم ولي شرحش انشا الله خواهد آمد «قلنا معنى وجود الواجب بنفسه» اگر مي گيم که واجب الوجود به نفس ذات خودش موجود است يعني « أنه مقتضى ذاته» يعني علي الوجود به اقتضاي ذات واجب است «من غير احتياج إلى فاعل و قابل» شما وقتي مفهوم واجب الوجود را ببخشيد مفهوم وجود را از واجب الوجود انتزاع مي کنيد هيچ حيثيتي رو نمي خواهيم از نفس ذات واجب وجود رو انتزاع مي کنه اين ميشه واجب ولي وقتي از ماهيت شجر مي خوايد موقعيت موجودي شجر مي خواهيد وجود انتزاع بکنيد هم به فاعل احتياج داريد هم قابل هم حيثيت تحليلي مي خواهد فاعل هم حيثيت تقيد مي خواهد قابل بنابراين فرق مي کنه «قلنا معنى وجود الواجب بنفسه أنه مقتضى ذاته من غير احتياج إلى فاعل و قابل» دقت کنيد آقايون در خارج وجود مي بينيم اما اين وجود کجا با اون وجود کجا اين وجود محتاج به فاعل و قابل است اون وجود محتاج به فاعل است و اون وجود نه به فاعل احتياج دارد و نه به قابل بنابراين اوني که نه به فاعل احتياج دارد و نه به قابل احتياج دارد ما اون رو واجب مي ديم نه اينکه اگر يه وجودي به اقتضاي ذات ازش مفهوم وجود انتزاع شده باشد قولنا معنا وجود واجب به نفسه اين است که «أنه مقتضى ذاته من غير احتياج إلى فاعل و قابل- و معنى‌ تحقق الوجود بنفسه» اينه که ما مي گيم وجود به نفس وجود موجود است يعني اينکه «أنه إذا حصل إما بذاته كما في الواجب أو بفاعل- لم يفتقر تحققه إلى وجود آخر يقوم به بخلاف غير الوجود فإنه إنما يتحقق بعد تأثير الفاعل بوجوده» شما دقت کنيد که اين مفهوم وجود رو چه جوري داريد انتزاع مي کنيد بله وجود به اقتضاي اون موجود هستش اون موجود خارجي رو که نگاه مي کنيم ما مفهوم وجود ازش انتزاع مي کنيم اما اجازه بديد بررسي بکنيم که اين مفهوم وجود که داريم انتزاع مي کنيم آيا به اقتضاي ذاتش يا نه چون از ناحيه فاعل به او وجود افاضه شده است اين شده موجود و ما از موجوديتش مفهوم وجود انتزاع مي کنيم «قلنا معنى وجود الواجب بنفسه أنه مقتضى ذاته من غير احتياج إلى فاعل و قابل- و معنى‌ تحقق الوجود بنفسه أنه» ما اين رو دقت کنيم که اين وجود به عين ذات خودش موجود است اين يعني چي مي گ «إذا حصل إما بذاته كما في الواجب أو بفاعل- لم يفتقر تحققه إلى وجود آخر» نه اون فاعلي است که فايل واجبي است « لم يفتقر تحققه إلى وجود آخر يقوم به بخلاف غير الوجود» «كما في الواجب أو بفاعل- لم يفتقر تحققه إلى وجود آخر» که تحقق اون فاعل ديگه به وجود ديگري وابسته نيست چون کل ما بالعرض الي عبد ذات چون ما به ذات هست ديگه لم يتفقر الي فاعل الواجب « كما في الواجب أو بفاعل- لم يفتقر تحققه إلى وجود آخر يقوم به بخلاف غير الوجود فإنه إنما يتحقق بعد تأثير الفاعل بوجود غيره» وجود چيه غير وجودي که به ذات خودش باشد ماهيت است ماهيت اگر بخواهد تحقق پيدا بکند يا حتي وجود ماهيت هم اگر بخواد تحقق پيدا بکند بايد از ناحيه فاعل باشد « بخلاف غير الوجود فإنه إنما يتحقق بعد تأثير الفاعل بوجوده» خيلي خب حالا اينا بازش مي کنن تحليل ميشه و باز مي شه که مراد چيه

سوال...............

جواب: « أنه إذا حصل إما بذاته كما في الواجب» واجب چيه؟ همانطور که عرض کرديم اين يک وجودي است که به نفس ذات خودش قضيه واجب است يا چي « إذا حصل بفاعل» که اين يا «بفاعل لم يفتقر تحققه إلى وجود آخر» ببينيد اگر فاعل به وجود ديگري محتاج باشه خب اين يتسلسل اين بايد به وجودي منتهي بشود که کل ما بالعرض ينتهي الي بالذات « أو بفاعل- لم يفتقر تحققه إلى وجود آخر يقوم به» خب پس نگاه کنيد « إذا حصل إما بذاته كما في الواجب أو بفاعل- لم يفتقر تحققه إلى وجود آخر يقوم به بخلاف غير الوجود فإنه إنما يتحقق بعد تأثير الفاعل بوجوده» بعد از اينکه فاعل افاضه کرد و وجود به او عطا کرد اين شي موجود است البته ما اين بحث و انشا الله يعني بايد در جلسات بعد خيلي روشن ادامه بديم همون طوري که هست استادم اشاره فرمودند در صفحات دويست و بيست و پنج کتاب اين بحث ها به صورت مبسوط مياد گرچه خود حضرت استاد در همين جا هم هم در مقام شرح و هم در مقام اشارات اين را تبيين فرمودند که ما سه حيثيت داريم حيثيت تقليديه حيثيت تعليليه حيثيت اطلاقيه که اين حيثيت اطلاقي وقتي تحليل ميشه هم به لحاظ فلسفي به عنوان حيثيت اطلاقي که ميشه ضرورت به ذات و به لحاظ منطقي ميشه ضرورت اوليه که اين هم مسائلي است که انشا در جلسه بعد حالا ملاحظه خواهيد فرمود.