درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 28/10/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 28/10/1400

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 61جلسه 61

 

موضوع: جلد اول اسفار/فصل چهارم/ مسلک اول

با عرض سلام حضور همه دوستاني که تشريف دارند در فضاي حقيقي و مجازي بحث رو ادامه مي ديم «بحث و مخلص‌ و أما ما تمسك به شيخ الإشراق في نفي تحقق الوجود من أن الوجود لو كان‌ حاصلا في الأعيان فهو موجود لأن الحصول هو الوجود و كل موجود له وجود فلوجوده وجود إلى غير النهاية» همون طور که مستحضريد بحث در فصل چهارم همين مسلک اول هست و در جلد اول اسفار و اين فصل يکي از عمده ترين فصلي است که جناب صالحين در باب اصالت وجود دارن مطرح مي کنن بعد از بيان مفهوم وجود و احکامي که براي مفهوم وجود برشمردن مثل اشتراک معنوي مثل تشکيک و نظاير آن به حقيقت وجود دارن مي پردازن که آيا وجود در خارج اصيل است يا غير وجود در خارج اسيد است ولي ديگه به عنوان دليل اول ايشون بيان فرمودند دليل خيلي روشني نيست و اين هستش که همه چيز به وجود موجود است خب پس اولي اين است که خود وجود به ذات موجود باشد و اون چه که به ذات موجود است حق است به موجوديت از ساير موجودي ها چرا چون ساير موجودات که وجود جز حقيقت اون ها نيست شجر حجر ارض سما هر ماهيتي را که شما بنگريد اين ها در حد ذاتشون خالي هستند از وجود ماهيت من هيس ليست الا هي لا موجود ولا معدوم بنابراين هيچ ماهيتي در مرتبه ذات وجود ندارد تحقق ندارد اصالت ندارد يک امر اعتباري ذهني است اگر اين بخواهد موجود بشود به وجود موجود مي شود شجر به وجود موجود مي شود حجر به وجود موجود مي شود حالا که اين طور است پس خود وجود حق است به اينکه موجود باشد از ساير ماهيات که اين رو در حقيقت بيان فرمودند و به عنوان دليل برشمردند که در جلسات قبل ملاحظه فرموديد در اين جلسه بحث مفصلي رو تحت عنوان بحث و مخلص مطرح مي کنن که عمده مباحثي که ديگران حالا درست است که اين سخن رو جناب حکيم سهروردي بابش باز کردند و استدلال و براهين اين چناني آوردند اما الان هم حتي امروز هم مباحثي که به اصالت ماهيت و امثال ذلک بر مي گرده وجود داره و ما بايد خودمون رو به لحاظ اين بسط به روزرساني بکنيم و رويکردي که در اين رابطه هست يا نوع نگاهي که به هستي هست که ماهيت از اصالت برخوردار هست اين رو در حقيقت بياريم و به اصطلاح راجع بهش سخن گفت جناب سهروردي بيش از اينکه به اصالت ماهيت بپردازد به اعتباريت وجود پرداخته گفته اگر وجود بخواهد در خارج محقق بشود محاضير عديده اي دارد يکي اين هستش که اشتراک لفظي وجود پيش مياد يا لازم مياد که وجود ممکنات هم وجود واجب باشه و امثال ظالم مشخص بر از حالت وجود چيزي ذکر نکردن دليلشون بر اساس اينه که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يا برگشتش به اين است که همون طور که ديروز آقا تقدير فرمودند يا برگشتش اين است که همه موجودات واجب باشن يا برگشتش به اين است که وجود مشترک لفظي باشد يا برگشتش به اين است که عرض کنم که تسلسل پيش بياد و از اين جور مسائل يه وقت هست که مشخص مي رن به سراغ ماهيت و اصالت و در ماهيت پياده مي کنن يه وقت هست که مي رن سراغ وجود و اعتباريت رو در ارتباط با او به اصطلاح پياده مي کنن چون به اين سمت رفتن مرحوم صدر متألهين به اين سمت رفته که وجود رو نشانه گرفته و اصالت رو در وجود پياده کرده گفته اگر ساير ماهيت در سايه وجود موجودند پس خود وجود اولا به موجوديت است نسبت به ساير ممکن شجر حجر عرض و سماع بال وجود موجودند اما خود وجود چي به نفس ذات موجود است پس بنابراين اولي به اصالت است حالا ادله ديگه انشا الله ملاحظه خواهيد فرمود ولي رويکردي که در برهان جناب صدرالمتألهين اين است اين است که روي اصالت روي وجود تکيه مي کند و از حالت رو روي او مي برن در اينجا در نحوه نگاهي که جناب سهروردي دارن مطرح مي کنن و اين قياس هايي که تنظيم مي کنن عمت ميرن به اينکه بگن وجود يک امر اعتباري است چرا چون اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يلزم تسلسل اگر وجود بخواد در خارج موجود باشد يلزم اشتراک لفظي وجود اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يلزم که همه موجودات واجب باشن اين محاذيري که وجود داره خب اما شما بفرماييد که اين از حالتي که مال ماهيت است از کجاست خودتون که مي فرماييد ماهيت من حيث هي هي لاموجود و لا معدوم شما ماهيت موجود رو اصيل مي دونيد خب اين ماهيت موجود که اصيل شد اين از حالتش مال چي شه که واقعا اصيل شده اگر ماهيت من حيث هيچ اعتباري نداره جز در ذهن حالا که موجود شده است شما لطف بفرماييد که اين چه اتفاقي افتاده است که اين ماهيت منصه اعتباري رو شما مي آيد بگيد که اين ماهيت موجود است و اصيل هست اين جاي بحث و سوال داره البته ما به سراغ اشکالات شونم مي ريم به سراغ اين استدلال ها رو هم مي ريم و جناب صدر المتألهين هم تحت عنوان بحث و مخلص که در حقيقت بخوان يه رهايي کاملي از اين چون واقعا مانع جدي بوده ديگه مباحثي که ايشون مطرح مي کنند مانع جدي هستش که با درايتي که جناب صدرالمتألهين اينجا به خرج داده سعي کرده که از اين بحث رهايي پيدا بکنه و اين استدلال هايي که جناب سهروردي آورده است رو در حقيقت به کناري بزنه خب در بدايت امر مرحوم صدرالمتألهين استدلال جناب حکيم سهروردي روتر ره فرمودند که الان ملاحظه فرموديد مي فرمايند که اگر وجود بخواهد در خارج موجود بشود و تحقق اشيا به وجود باشد به معناي اينکه وجود اصيل باشد خيلي خوب پس وجود بايد در خارج موجود باشد حصول داشته باشد اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يعني اين وجود ثبت له الجود بله ديگه الوجود موجود شما مي گين که ال ماهيت الشر و الحجر الأرض السماء موجودة بالوجود در باب وجود مي گه چي مي گيد که ان الوجود موجود بعدم به ذات هم اضافه مي کنين ما هم به لحاظ موجود اشکال مي کنيم هم به لحاظ ذات اشکال مي کنه اگر وجود موجود باشد يعني وجود بايد حاصل باشد حاصل باشد يعني چي يعني اينکه يه وجودي براي او حاضر بشود حاصل بشود مثل اينکه شجر و موجود است يعني ثبت له الجود براي وجود هم بايد بگيم که الوجود موجود يعني ثبت الوجود الجود و اين لازمه اش چيه لازمه اش اين است که تسلسلي اتفاق بيفته مي فرمايند که اين تسلسل بحث رو به به نهايت مي رساند و اين همون تسلسل باطل خواهد بود استدلال ملاحظه فرماييد «بحث و مخلص و أما ما تمسك به شيخ الإشراق في نفي تحقق الوجود» خب اين عبارت ها رو دقت بفرماييد عبارت اين بود که ما براي اثبات تحقق وجود دليل اقامه کرديم ايشون براي نفي تحقق وجود نه براي از حالت ماهيت ها براي نفي تحقق وجود که از اين راه حالت بخوان اثبات بکنن «و أما ما تمسك به شيخ الإشراق في نفي تحقق الوجود من أن الوجود لو كان‌حاصلا في الأعيان فهو موجود لأن الحصول هو الوجود و كل موجود له وجود فلوجوده وجود إلى غير النهاية» پس حقيقت اين جور بشه به اين سگه اگر وجود در خارج موجود باشد سر از تسلسل درمي آورد و تسلسل محال ممتنع آن پس وجود اگر خود در خارج باشد ممتنع است اصل استدلال جناب حکيم سردي البته ادله ديگه هم هست که مي خوريم ايشالا ولي اينو انشا الله اجازه بفرماييد که ببينيم که چه جواب هايي گفته شده و اون جواب نهايي که جناب صدرالمتألهين اين فرمودند چي هست بفرمايند که ما اصلا به تعبيري مي گن که يه وقت هست مي گيم که آقا اين لازم رو داره ولي لازم باطل نيست الان مي فهميد که لازمه چنين لازم نيست که اگر وجود در خارج باشد يلزم تسلسل باطله اين حرفا ما نمي زنيم که يه وقت براي نفي يک استدلال يا مي گيم که تالي ممنوع است يا تلازم بين مقدم تالي ممنوع است در اين جا مي گن آقا تعالي از ممنوع است يعني چي يعني اصلا تسلسل پيش نمي آد شما تصور بکنيد که الوجود و موجودات اي ثبت الوجود از باب مثلا به اصطلاح سقوط شي شين است يا نه اصلا از باب سقوط شيان است اگر از باب ثبوت و شان باشد نه سقوط شي شين تسلسل پيش ميادش نمياد که وجود موجود است به نفس ذات خودش نه وجود موجود است به وجود ديگر اگر ما برهان رو اين گونه بگيم حقيقت با برهان چنين برخوردي بکنيم يعني ما اصلا منکر تعالي هستيم شما مي گيد که اگر وجود در خارج موجود باشد يلزم که براي وجود موجود باشد وجود باشد مي گم نه چين لزومي نداريم پس ممنوع مي دانيم تالي را يعني مي گيم که اين اصلا تسلسل بله تسلسل اگه باشه تسلسل باطله ولي اين تسلسل پيش نمي آيد چرا چون ثبوت و شي ش نيست بلکه سکوت شان هستش چه بسا يک جواب اين چناني داده بشود «فلقائل أن يقول في دفعه أن الوجود ليس بموجود» وجود که موجود نيست که ثبت الوجود باشد براي اينکه «فإنه لا يوصف الشي‌ء بنفسه» به خودش آقا سفيد سفيد است اين توصيف نمي شه شيء نفس ذات خودش که توصيف نمي شه که شيريني شيريني است يعني وجود موجود وقتي گفته مي شود وجود موجود است اين نه اين است که يک وصفي عارض شده باشد مگه يک شيئي خودش براي خودش وصف درست مي کنه شما شيريني رو مي تونيد شيريني شير نيست ولي اين به معناي نيست که اين دومي وصف براي اولي باشه شما وقتي مي گوييد که وجود و موجودات اين دومين اين موجودات وصف براي وجود نيست بلکه بيان خود وجود است اين وجود اين وجودي که هست همين وجود موجود است به موجوديت خودش موجود است نه چيزي به عنوان وصفي عارضي بر او عارض بشود اين است که « لا يوصف الشي‌ء بنفسه- كما لا يقال في العرف أن البياض أبيض» در عرف اين جا نمي آيند که و از ابيض است که اين ابيض که صفت بيست ديگه نمي سن ديگه براي اينکه از خود متن بياض انتزاع کردند صفت يه چيزي است که از بيرون بخواهد عارض بشود اين اذيت براي بيات از بيرون نيامده که مثلا جسم مي گيم که الجدار ابيض درسته براي اينکه اين اذيت و سفيدي از بيرون بر جسم عارض شده است اما در ارتباط با بيات چي يا اگه گفتيم اذ ابي است يا يک وصف براش درست کرديم يه عارضي براش آورديم يا نه همون خودش رو احکام درونش انتزاع کرديم و براش حمل کرديم «كما لا يقال في العرف أن البياض أبيض فغاية الأمر أن الوجود ليس بذي وجود» خب ما يه ديگه اي داشته باشيم مي تونيم بگيم که آقا الوجود موجود يعني وجود زي وجود است هميشه حرفي داريم بزنيم يعني وجود ذي وجود است « فغاية الأمر أن الوجود ليس بذي وجود كما أن البياض ليس بذي بياض» بنابراين آقايون دارن چکار مي کنن با اين بيانات با اين عبارات مي خوان نفي بکنن که اين وجود وصفي باشد زائد وصفي باشد عارض شما مي فرماييد که الجود و موجود يعني وجود عارض بر وجود مي شود در ماشين جناب سهروردي وجود عارض بر وجود مي شود چون فرمودند که «فهو موجود لأن الحصول هو الوجود و كل موجود: طبق متن که خونديد بفرما اين جوري شما تحليل نکنيد بله در باب شجر حجر سما مي تون تحليل بکنه درسته چرا چون شجر و حجر ماهيت اند و وجود بر اين ها عارض مي شود کاملا درسته ولي وجود بر خود وجود عارض مي شود نه يعني يک امر زائدي و عارضي برو باشه بلکه بيان خود همون موضوع است که از متن موضوع انتزاع مي شود لذا وجود ذ وجود نيست بيات ذي البيات نيست بلکه بيان خود همون حقيقت است ميشه از باب ثبوت وشي نه از باب ثبوت شي شي بله «فغاية الأمر أن الوجود ليس بذي وجود كما أن البياض ليس بذي بياض» مي فرمايند که اگر بفرماييد که وجود موجود نيست يعني وجود براش وجود صادر نشده خب پس بهت بگيم وجود معدوم است حقيقت اين جواب سوال مقدر است يه نفر مي گ که خب شما مي گين که وجود موجود نيست براي اينکه يک چيزي عارض او باشد وصف او باشد نيست خب پس اگه اين طور باشه پس ما مي گيم وجود معدوم است مي گن آقا تحليل معصوميت اول من با شما عرض کنم «و كونه معدوما بهذا المعنى لا يوجب اتصاف الشي‌ء بنقيضه عند صدقه عليه» بله ما با ضرس قاطع مي گيم اين امر موجود بودن وجود به اين نيست که يک امر ديگر وجودي بر او عارض بشود اينو با ضرس قاطع داريم مي گيم و از اين جهت مي خوايم رو معدوم هم بدونيم از اين مردم سکوتي براش نيست بلکه به نفس ذات خودش موجود است نه اينکه به اصطلاح از بيرون براي او وجودي آمده باشد خب اين به معناي نقيضش نيست اگه گفتيم الجود و معدومان يعني وجود وجودي ديگر براي او حاصل نشده است والا به نفس ذات خودش موجود هستش اوني که نقيض اين هست اين است که ما بگيم همين وجود را رفع بکنيم نقيض و کل شيعيان رفع اگر گفتيم که وجود لاج اين نقض شده است يا گفتيم از وجود و خب بله اما وجود وقتي گفتيم معدوم يعني چيزي به عنوان يک امر زائد بر او حمل نمي شود و وصف او محسوب نمي شود و کونه معدوما بذي المعنا است اگر شما مي خواد بگيد که خب پس وجود اگر موجود نيست پس معلومه مي مردم به اين معنا که لا يوجب اتصاف و شيء بنقيض صدقه عليه وقتي شي را موجود دانستيم ديگه متصف به نقيض خود نخواهد شد که بگيم که نقيضش ميشه چي ميشه ذي رفع الوجود نه وجود نقيضش رفع الوجود هستش اما اگر شما خواستيد بفرماييد که معدوم است به اين معنا به کدوم معنا که ما يک امر زائد ديگه نداريم امر عارضي نداريم خود اون وجود به نفس ذات موجود هست راستش اين درسته «و كونه معدوما بهذا المعنى» اگر گفته شود وجود موجود نيست و معدوم است به اين معناست اين « لا يوجب اتصاف الشي‌ء بنقيضه» اين معناش اين نيست که شي به نقيضش متصل بشود «عند صدقه عليه لأن نقيض الوجود هو العدم و اللاوجود لا المعدوم و اللاموجود» فرق بين معدوم و لموجود در اين است که معدوم وقتي مي گيم الوجود و معدومان اين موجبه هستش اين موجب است چون وجود معدوم است خط وقتي که گفت اين وجود لا وجود است اين هم باز موجب است ولي موجب معدوم المحمود فرق بين الوجود و معدوم و الجود لا وجود در اين هستش که وقتي که گفتيم الجود و معدوم اين معدوم يه قضيه موجبه هستش و در قضيه موجبه ما جهت اثباتي داريم و نه جهت سلبي وقتي مي گيم الوجود و موجود ببخشيد وجود و معدومان يعني وجود معدوم است اين مي شود موجبه چرا چون حکم به سلب که نکرديم که حکم به اثبات کرديم الجود و معدوم يه وقت ديگه مي گيم که الوجود ولا وجود خب فرقش چيه اين جا هم باز اثبات مي کنيم اين وجود لا وجود است پس هم در موجبه و هم در موجبه سالمه معدولة المحمود هر دو حکم اثباتي داريم وقتي گفتيم وجود لا وجود است اين جا اسب داريم و از حيثيت اثباتي دارن خب ايشون دقيقاً حالا در اين جا وارد يه بحث ديگه منطقي دارن ميشن پس بنابراين ما اون وضع فلسفي خودمون حفظ بکنيم و اين سطري که در پايان آمد توضيح مجدد بوديم که چي خب پس در مقام تبيين الوجود و موجودات ما بايد کار جدي بکنيم جناب سهروردي در اين مسئله مشکل دارن فکر کردن که وقتي مي گيم الوجود و موجودات مثل اينکه بگيم الشجر موجود الحجه موجود فرق در عين نه اون جايي که مي گيم از شجره موجود الحجر موجود اين موجوديت براي وجود براي شجر و حجر از بيرون مي آد وصف او از عارض بر او است در اون جا سکوت شيشه کام درسته ولي وقتي مي گيم الجود و موجودات اين تفاوت جوهري دارد با اون وقتي که مي گيم شجره موجود در اون جا ال شجر يه امر بيروني است که موجود بر او حمل مي شود و وصف اوست و عرض بر اوست و باعث مي شود که اين ماهيت به تبع وجود موجود باشد ولي وقتي مي گيم الجود و موجود ديگه يه وجود تبعي نداريم يه امر مغاير با وجود نداريم با تحليل خود همون وجود مي شناسيم که اون وجود به نفس ذات موجود هستش خب در اين رابطه يه همچين اشکالي مي کنن که صد اگر باز مي کردن خب بهتر بود ولي خب مي گن خب پس شما مي گين وجود موجود نيست يعني معدوم است چون ما مي گيم وجود موجود نيست به يک وجود عارضي به يک وجود زائد نه يک وجودي که به عين وجود خودش باشد حالا مي گه که شما پس مي گيد وجود موجود نيست مي گيم بله وجود موجود نيست به معناي که يک وجود زائدي و عارضي ديگه به وجود نمي آيد مي گه خب اگه اين طور باشه پس ميشه الوجود معدوم ما مي گيم او وجود و معدوم که معدوم که نقيضش نيست و اينکه رفع کل نقيض و کل شي رفع نقيض وجود عدم است يا رفع الوجود است و معدومان حيثيت اثباتي دارد مي فرمايند و کونه معدوم بهذا المعني همين معنا که عرض کرديم يعني معناي اضافه اي بر وجود نيست «لا يوجب اتصاف الشي‌ء بنقيضه» موجب نمي شود که يک شي به نقيض خودش متصل بشود عند صدقه وقتي يه وجودي رو مثل ما مي گيم آقا الجود و موجود آن پس اين موجوديت دارد و اگه گفتيم الوجود و معدوم يعني به وجود اي زائد موجود نيست نه يک وجود عين ذات خودش «لأن نقيض الوجود هو العدم و اللاوجود لا المعدوم و اللاموجود» که اين دو تا نقيض وجود نيستن نقيض وجود لا موجود است نه موجود نقيض وجود عدم است نه معدوم چون معدوم بودن يعني چيزي که آدم براي او ثابت مي شود لا وجود چيزي که وجود براي او نيست در حالي که ما اين جوري حرف نمي زنيم اصلا همه اين تصويرهايي که شما مي فرماييد در فرض دوئيت است بر فرض است اثنيت است موجود بودن معدوم بودن فرض حسن اثنيت دارد يه چيزي بر چيز ديگري هست حالا يا وجود هست يا عدم هست ما اينا رو نداريم دقت بفرماييد ذهن بره به سمت کانه تند به سمت کانه تام کون کان تامه چي مي گ در مقابل کانه ناقصه در خانه ناقص ما ثبوت و شي لشيء داريم مي گيم درخت سبز است آب سرد است هوا گرم است اينا همشون ثبوت شيء لشيء است و کانه ناقص هستش ولي اگر از وجود هوا وجود درخت وجود عرض کنم شجر سخن گفتي مي گ کان ناقصه نيست که ما اگر از وجود شجر حرف زديم وجود حجر حرف زديم اين کان ناقص ولي اگر از وجود حرف زديم از اصل الوجود گفتيم وجود موجود است نه شجر و حجر ديگه طبعا قضيه به اون صورت نخواهد بود خب اين يک جوابي است که در مقابل اين نظر و توهمي که جناب سهروردي داشتند بيان فرمودند پس استدلال جناب سهروردي چي بود اين بود که اگر بخواهد در خارج موجود باشد يلزم که براي وجود وجودي باشد و براي وجود وجودي و اين به تسلسل و لانهايه مي انجامد جوابي که الان داده شده است اين است که ما تير قبول نداريم نه تلازم را قبول نداريم ما تالي ممنوع است يه وقت مي گن صغري ممنوعه کبري ممنوعه در قياس استثنايي يا مقدم ممنوع است يا تالي ممنوع است يا تلازم ممنوع هستش اينا ما مي گيم که اگر وجود در خارج موجود باشد به نفس ذات موجود است ديگه نيازي به يک وجودي براي او وقتي اين نبود به تسلسل لانه نخواهد کشيد اين جوابي است که به عنوان جواب اول به عنوان مخلص براي اين اشکال دادند البته خب جواب هاي قطعي ديگري خواهد آمد جواب ديگري که داده مي شود اين است که «أو يقول الوجود موجود و كونه وجودا هو بعينه كونه موجودا و هو موجودية الشي‌ء في الأعيان» بازم در حقيقت براي نفي تعالي اين جوابم نفي تعالي مي گه آقا شما چطور تصور مي کنين شما فکر مي کنيد وقتي ما مي گيم وجود موجود است يعني به يک وجود ديگر موجود است نه ما به صراحت داريم اعلام مي کنيم که وقتي وجود موجود است همون طور که فرمودند به عين وجودش موجود است نبايد وجود ديگر موجود باشد چون اين گونه است پس بنابراين وجود ديگري نيازي نيست تا ما بگيم که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يلزم يه وجود ديگر و اون وجود هم بازيگر از وجود ديگر و منتهي به تسلسل بشود اين جواب هم بر مبناي نفي تالي داده داده ميشه مگه شما فرموديد که اگر وجود در خارج موجود باشد يه وجود ديگري بايد براش وجود باشه ما مي جلوتو بگيريم نه نه نه اين وجود در خارج موجود است به نفس ذاتش شجر در خارج موجود است اما به نفس ذاتش نيست نفس ذات و شجر که همون جسم نامي جسم نامي که هستي درش نيست حجر جسم صلح بستش که ديگه هستي دارش نيست ديگه شما حجر شجره تحليل بفرماييد ماهيت جنس و پستش رو بيان کنيم شجر يعني چي يعني جسم نامي هجر يعني چي جسم صلح خب اينا توش هستي نيست که اينا اگر بخواهند در خارج يافت بشوند وجود مي خوان اما خود وجود به نفس ذاته و به عين وجود موجود هستش نه به امر اضافه

سوال....................

جواب: معدوم يعني چي نه يعني يعني عدم براي موجودي است معدوم و همون طور که مثل موجودات يعني وجود براي اين شي هست معلومه دارين ديگه لذا فرق بين معدوم و عدم سو نيست نه ما الان کار قضيه نداريم تصور داريم تصور

سوال................

جواب: ما الان داريم به هر حال چون اين بزرگوار آمده و گفته که وقتي مي گيم وجود موجود است يعني ثبت له وجود درسته اين آقا موجوديت را به معناي خانه ناقص گرفته و گفته ثبت له شيء درسته ما مي گيم آقا اين درست نيست وجود موجود است موجود است اما به نفس ذات موجود است نه به يک امر عرضي درسته خيلي خب

سوال...............

جواب: ما الان اجازه روي وجود کار بکنيم بعد روي معدن برين جلو روي وجود که شما کار بکنيد آيا در وجود فرق بين الشجر موجود با الوجود موجود داريم خيلي خب خيلي خوب همين چيزي اين آقا اين حق رو تشخيص نداده گفته آقا همون طور که از شجر موجودات داريم ثبوت شي لشيء است حصول مي خواد ماهيت وجودم همين جور مي خواد خب من مي خوام بگم اين جور نيست شما جا تصور نفرماييد الوجود و الشجر موجود و بالوجود اما الوجود و موجود و به عين زاته نفس ذات خيلي خوب تموم شد حالا بريم سراغ عدم که جناب عالي بفرماييد ببينيد مي فرمايند که در خصوص اين مورد شما مي گوييد که اگر ما موجود رو نفي بکنيم بگيم که وجود موجود نيست اما ما مي گيم موجود نيست معنايي که اين معنا زائد باشد يعني يک وجود زائدي ندارد خيلي خوب حالا که ايشون مي گ اين جوريه پس معدومان صادق است وقتي موجود صادق نيست مي گيم خيلي خوب پس آها احسنت اين معدوم به معني ش يعني اگر بخوايد بگيد يه آدمي براش بخواد بياد نه اين نيست اين نقيضش نيست که، همينه ديگه وقتي که ما گفتيم که موجود نيست يعني نه خيزش رو بخوايم بياريم ولو هم معدومان هم به کار ببريد شما مي گيد مردمان مي گيم بله ما هم معدوم مردم رو نمي ترسيم چرا چون اين معلومه اون جور که شما مردم مطلق نيست که شامل عدم هم بشه و نقيض در بياد بنابراين يک نوع خاصي از معدن اون همون آدم اضافه هستش خب درست شد ديگه پس بنابراين ما اينجا داريم تفکيک مي کنيم يعني بايد تفکيک بکنيم بين اون عدم مضاف مطلق

سوال................

جواب: ولي ببينيد در اين بخش پاياني دارن فرق بين اون جايي که نقيض هست اون جا که نقيض نيست مي خوان بذارن نقيض کجاست نقيض کل شيء رفعه ميشه وجود و اگر بگن معدوم يا اگر بگن که مثلا لا موجود اين حيثيت فرق خب متشکرم از اين سوالات دقيق يقول الوجود موجود آن اين جواب دومي که مي خوان جناب متألهين به اين بدن ظاهرا وقت مثل گذشته ديگه بخوان ان شا الله در جلسه بعد.