درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 27/10/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 27/10/1400 تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي:

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 60جلسه 60

 

موضوع: فصل چهارم از فصول منهج اول مسلک اول

 

«و بالحقيقة أن الوجود هو الموجود كما أن المضاف هو الإضافة لا ما يعرض لها من الجوهر و الكم و الكيف و غيرها كالأب و المساوي و المشابه و غير ذلك» خوب در فصل چهارم از فصول منهج اول مسلک اول در جلد اول اسفار هستيم و بحث در پيرامون اصالت وجود است که خب مسائل فراواني رو به همراه دارد و اصلي ترين اصولي است که در حکمت متعاليه بدان پرداخته مي شود و اينکه مي گيم اصلي ترين اصول است براي اينکه تقريب همه اصول ديگر به گونه اي مبتني بر اصالت وجود کارايي دارن موند و مسائل هم مبتني بر اصالت وجود در حقيقت داره شکل مي گيره در حکمت متعاليه مرحوم صدرالمتألهين خب در آثار مختلف خودشون به اين بحث پرداختن و در کتاب مشاعر خصوصا اون طور که استاد هم در اين جا فرمودند به صورت خيلي فني تر و تخصصي تر بهش پرداختند اما در کتاب اسفار به جهت اين عرض کنم که جايگاهي که اين کتاب داره و زمينه هاي فراواني که در اين کتاب وجود داره طبعا به صورت پراکنده اين بحث ها آمده در فصل چهارم در فصل هشتم و در ساير فصول هم که ايشالا ما همراه هستيم با کتاب شريف اسفار مباحث رو دنبال مي کنيم در اين فصل چهارم در ابتدا که «في ان الوجود حقيقت عينه» شروع کردن به بحث حالت وجود و به صورت صريح وارد برهان مسئله شدند و فرمودند که هر چيزي به وجود موجود است و وجود به ذات موجود است و لذا او اولي است و حق است به موجوديت از ساير موجودات ماهيت به موجودات موجودند چون ما که از ماهيت من حيث هي هي که بحث نمي کنيم هم مفهوم وجود رو روشن کرديم که اصلا مفهوم هم وجود جايگاهي جز در ذهن ندارد مفهوم وجود مفهومي از مفاهيم است و ذهنيت عين ذات مفهوم است بنابراين به خارج نمي آيد تا بحث از حقيقت و مصداق باشد ماهيات هم که اگر من حصي لحاظ بشوند اصلا در ذات اون ها وجود راه ندارد که ماهيت حقايقي هستند که از ذات اشيا حکايت مي کنند با قطع نظر از وجود ماهيت من حيث هي لام موجوده ولا معدوم از وجود عدم درش خبري نيست اگر وجود و عدم اون گونه که در کتاب از استاد شهرام اگر وجود و عدم در ماهي دخيل بودن اگر وجود دخيل بود چون جز ذات هستش پس حتما بايد وجود داشته باشد ديگه ماهيت ممکنه نداريم بشه واجب الوجود و اگر آدم در ماهيت دخيل باشد در ذات ماهيت دخيل باشد درس جنسش يا پستش دخيل باشد يعني اصلا ماهيت بايد حتما معدوم باشد چون عدم در ذات رفته ديگه چيزي که در ذات رفته باشد ديگه از ذات جدا شدني نيست که بنابراين نه وجود در ذات ماهيت است و نه عدم در ذات ماهيت ماهيت من حيث هي هي ليس الا هي لا موجود و لا معدوم پس ما در باب وجود از مصداق سخن مي گيم از اون آنچه که در خارج موجود است و اون هم ماهيت موجوده هستش حالا ما مي خوايم ببينيم همون طوري که تقرير شده و مخصوص مرحوم علامه هم بيان فرمودند و استاد هم از استاد آيت الله جوادي آملي هم حتي در اين کتاب عين تقرير رو آوردن که در جلسات قبل مطرح شد مشخص شد که راه ورود به بحث اصالت وجود چگونه هستش به هر حال وقتي ما سراغ پديده ها و موجودات مي ريم دو تا مفهوم از اون ها به ذهن مي رسد يکي مفهوم چيستي و ديگري مفهوم هستي مي خواهم ببينيم که اوني که در خارج تحقق به ذات دارد آيا مصداق به ذات چيستي و ماهيت است يا مصداق به ذات هستي و وجود هستش اين بحث اصالت وجود و ماهيت براي ما باز مي کنه و چون در گذشته به اين صورت مسئله تنقيح نشده بود تحرير نشده بود خب اظهاراتي مي شد که بع فکر مي کردم که اصل وجود است بعضي هم فکر ممکن اصل ماهيت است و به صورت پراکنده اما اکنون ديگه در حکمت متعاليه اين مسئله به صورت روشن و شفاف آمده و هرچه که گويش ها در اين رابطه بيشتر باشه طبعا منقح تر مي شه و در زمان ما با تبيين اساتيد اين فن مسئله روشن هست خب خيلي هم مسئله مسئله مهمي است از جهت اينکه بالاخره ما که دنبال واقعيت هستيم ببينيم که واقعيت چي هست اصل اين مسئله رو بايستي که ما بکاويم و واقعيت شناسي بکنيم که واقعيت شناسي در اين رابطه شده وجود خيلي خب حالا مرحوم صدرالمتألهين با اين زاويه بحث را آغاز کردند که وجود از اون جهت که وجود است موجود به ذات است ساير موجودات به تبع وجود يا به عرض وجود يا به مجاز وجود موجود است که اين راه رو ملاحظه فرموديد خوب يک مثال در همين ابتدا عرض بکنيم در فرق بين بالطبع بالعرض و بالمجاز تا اين فضا يه مقدار روشن تر باشه چون از اين بعد کار داريم حرف ابتدايي حرف متوسط و حرف نهايي در فضاي حکمت متعاليه هست خب وجود به ذات موجود است حالا اين رو اشکالاتي داره که طبعا اشکات رو مطرح مي کنن پاسخ ميد ولي ماهيات به تبع وجود موجوده خب اين تبعيت تا چه حدي هست اين تبعيت تا چه حدي هست آيا واقعا تبعيت است يا نه تبعيت نيست بالعرض است يا نه بالعرض هم نيست بالمجاز هستش که ما اينو مي خواي در حقيقت يه مقدار بررسي بکنيم و چون تا آخر با اين عبارت ها کار داريم که بعضي وقتا مي گيم به تبع وجود يا به عرض وجود يا به مجاز هستش به تبع وجود پس ماهيت من حيث هي هي ليس الوجود و معدوم ماهيت من حيث هي موجود نيست همه مي دونن حتي قسم وا هم مي گن که اين ماهيت منصه موجود نيست خيلي خوب ماهيت موجود رو جاي بحث و بررسي در حقيقت دارن خب اين ماهيت پس به ذات موجود نيست حالا که به ذات موجود نيست نحوه تحقق او در خارج چگونه است برخي مي گن که حالا در فضاي مشايي هستش و اينا مي گن بالتبع موجود است به تبع موجود است يعني چي يعني واقعا وجود دارد ولي وجودش تبعي است يعني هستي به او اسناد دارد استناد حقيقي دارد ولي عرض کنم که به تبع وجود موجود است يعني او و به ذات وجود موجود است و ثاني بالعرض وجود موجود است از هستي برخوردار است از تحقق وجود بهره مند است لذا اسناد وجود به آن مي شود اسناد حقيقي حالا از باب مثال اگه بخوايم بگيم مي گن که اگر لوکوموتيو حرکت کرد به تبعش واگن اول رو مي بره خود لوکوموتيو به ذات حرکت مي کند حالا از باب تمثيل در حقيقت ديگه و اون واگن که باهاش هست به تبع او حرکت مي کند ولي خب حقيقت حرکت مي کنه ديگه واگن اين يکي اين يک به اصطلاح نظر نظر دوم اين هست که نه اسناد وجود به ماهيت موجود از باب تبع نيست که به تبع وجود موجود باشد که حقيقت اسناد حقيقي باشه بالاخره يه واگن اول داره حرکت مي کنه ديگه اسناد حرکت داره آيا ماهيت در اين حد از حقيقت برخوردار است اگه اين طور باشه که خب لازمه اش اينه که اون هم جاي بحث حقيقي داشته باشه که عده اي اومدن گفتن نه ماهيت که اين نظر متوسط حکمت متعاليه است ماهيت به عرض وجود موجود است يعني چي يعني به ذات حرکت نمي کنه بلکه به عرض وجود حرکت مي کنه يعني اسناد حرکت يا اسناد وجود به ماهيت به واسطه وجودي است که بر او عارض شده است پس چي مثل اگر گفتيم الجسم ابيض اين ابيض بودن جسم نه به خاطر خودشه جسم جسم چيزي نيست که جوهر ابعاد قابل العباد سراسر اين جسم اما اگر ابري از شد به عرض سفيدي و بيات ابيض شده يعني به تعبير ديگر او و به ذات بيات ابيض است و ثاني و بالعرض جسم ابيض هستش اگر گفتيم اهل جدار و ابي است يعني اين نيست که حقيقت اين مستند باشه به سفيدي و بيات بلکه اسناد و نياز به عرض کنم که اين ديوار و جسم به عرض نياز هستش اين نوع ديگر خب اين باعث ميشه که چي که يه مقداري از موجوديت اون معروض و جسم کاسته بشود ما ديگه در حقيقت اولا و به ذات جسم رو سفيدم دونيم مي گيم اولا و به ذات اوني که سفيد است اون بيات است و بعد به عرض او که واسطه در عروض مي شود چي اين سفيدي بر ديوار حمل مي شود خب پس ماهيات اگر در خارج موجودند به عرض وجود موجودند يعني به ذات موجود نيستند چون در سايه وجود موجود هستن اين گونه هستش برخلاف نوع اول در نوع اول که حرکت مثال قطار واحد واگن اول بود نه واقعا استناد حرکت اسناد حقيقي بود الان وقتي ما مي گيم که اسناد جسم رو به ابيضيت داريم مي گيم مي گيم و يا از واسطه در عروض است يعني ذات اين سفيد نيست بلکه به عرض وجوه به عرض سفيدي سفيد هست ماهيات بر اساس اين تحليل به عرض وجود موجود مي شود

سوال........................

جواب: خب حالا مي تونيد بفرماييد ولي در کنارش بفرماييد که بالعرض هستش يعني به عرض يعني اولا و به ذات و ابيض است به عرض بيات

سوال...................

جواب: ماهيت به ذات موجوده؟ نيستش خب همين که او شي شي شد ميشه ناقصه مثبت که نيست چرا ديگه يعني ماهي حالا همين اشکالاتي که ميشه اون اشکال بله شما وقتي مي گ از شجره موجود يعني چي شما مي خواي نقد کنيد ديگه بگيد نه الان ما داريم تحليل مي کنيم اين مفاهيم سه گانه رو حالا بفرماييد اجازه بفرماييد ما ببينيم که چي حکم بکنيم اما اصل تحليل به تبع يعني چي بالعرض يعني چي ومجنون حاج آقا ديروز همون عبارتي که خونديم و گفتم بله که بالم مجاز اين بله که باعث منا بشه که مراد چيه خب پس معناي تبعه رو در حکمت مشاع ج قبول بود داشتند که وجود با بخش ماهيت به تبع وجودات موجودند يعني اسناد وجود به اون ها حقيقي است مثل اسناد حرکت به واگن اول بعد از کتي حقيقي نيست در دومي مي گن که اسناد وجود به ماهيت به عرض وجود هستش چون اين ها در سايه وجود يعني ماهيت در سايه وجود قرار گرفته اند به عرض وجود موجود هستند مثل سفيدي که بر جسم و ديوار اين ها کشيده مي شه اين نظر متوسط حکمت متعالي است اما نظر ادب و نهايي که براي حکم تعالي در باب وجود ماهيات هست مي گن نه به تبع است و نه بالعرض است بلکه بالم مجاز است يعني چي يعني نه اسناد موجوديت و وجود به ماهيت حقيقي است آن گونه که يک وجود تبعي حقيقت حرکت مي کند اونجوري نيست نه دره تا در سايه وجود موجود هست در هيچ کدام نه به صورت اولي که حقيقت موجود باشه حرکت داشته باشد نه به صورت دومي که به عرض باشد بلکه چي اين حکمتيه متعاليه اين آورده اگر فرض بفرماييد حکمت مشا و اين ها در حد بالعرض آوردن يا حکمت متعاليه در گام نخستين بالعرض آورده در حد نهايي به تعبير ايشون به ادب معاني چي کار کرده بالم مجاز خب بالم مجاز يعني چي بالم مجاز هستش که حقيقت نه به ذات موجود است نه به طبع موجود است نه بالعرض موجود است به هيچ نوع از انحا موجوديت در خارج وجود ندارد خب چيه پس ماهيت در خارج ماهيات ظهورات اشياء في الذهن ماشمت الجود و امثال ذالک خب در اين صورت ماهيت چه موقعيتي پيدا مي کنه بالم مجاز مي شود بالعرض هم نمي شيم نمي تونم بگيم احسنت حالا بطلان اجازه بفرماييد که اين تعبير رو نداشته باشه بطلان يعني اينکه حتي در مجاز هم نيست چون واقعا در حد مجاز براي اين ها مجاز رو باطل نمي دونن مي گن تو ذهن در خارج بله در خارج ماهيت بخواد وجود داشته باشه موقعيت وجودي داشته باشه نه به ذات نه به تبع و نه بالعرض اين تحليل تا آخر ما داشته باشيم خيلي ها اين فضاش تحرير نشده نمي دونم که چگونه هست اما اين تحليل

سوال.....................

جواب: اتفاقا مي گن که فلسفه تا اون جايي فلسفه است که اين الفاظ بتونه حکايت از واقعه بکنه خيلي خب ما با اين تعبير که الان جناب عالي مي فرماييد که اين جا جغرافياي الفاظ هست بخوايم چي کار بکنيم شما لطف باز بکنيد اعضاي فلسفي براي ما روشن بکنيد ما الان داريم تبيين مي کنيم که موجوديت ماهيت در خارج به هيچ وجه نيست اما ظهورات اون ها در اذهان هست ببين ما اينا داريم با زبان فلسفي حرف مي زنيم چون فلسفه از وجود داره حرف مي زنه ما مي خوايم بگيم موقعيت ماهيت به لحاظ وجودي نه به ذات است نه به تبع است نه بالعرض بلکه اين ها ظهورات اشيا هستند يعني ما يه وجود شجر در خارج داريم وجود داريم اين وجود شجر را بخواهيم در ذهنمون بياريم که اين چه چيستي داره ميشه ماهي فقط فرماييد بنابراين ما اشکال نداره با تعابير جديدتري ولي بايد بار فلسفي داشته باشيم تعبيري پنجاه زن جزم گفت از باب جراحي مثل از باب مثال بله حقيقت آب جريان دارن بله بله بله مثال هاي ديگه ايست که خب مطرح است ولي بالاخره ذهن اين جوري بايد باز بشه ما الان واقعا داريم تحليل مي کنيم اون قدر حکيم داره وارد ميشه مي گ که ما نيست که با واقع شناسي بکنيم ديگه درست هستي شناسي بکنيم ديگه خب آيا واقعا ماهيت در خارج وجود در گذشته مي گفتن آره موجود يعني چي يا به عين وجود موجودند متين و حقايق متباين به عين و و عيد ببخشيد به عين ماهيت موجوده مت معاينات اينجايي بودن ديگه گفتن موجودات متباين ديگه متبين يعني چي يعني به عين ماهيات موجودند وجود شجر يعني شجر وجود حجله اين در حد بوده بعد در يه حد ديگري مي گن نه موجودات به تبع وجود موجودند ماهيات يعني ماهيات به تبع موجودات موجود هستند مثل حرکت واگن اول نسبت به لوک دقت فلسفي نباشه جدا کردن رو بله همين طور اين قدر ماهيت در وجود هضم شد آره تو مصداق که بياد واقعا سخته فلسفه يعني فيلسوف اين کاراش همينه ديگه فيلسوف بايد کارشو درست انجام بده مي خواد ببينه که آقا آيا اينا واقعيت دارن در خارج ما چيزي در خارج به نام ماهيت که کسوت وجود داشته باشه حقيقت حالا ولو بالعرض ولو بالم اگر هم بالم مجاز است در خارج که مجال ما نداريم که در ذهن مجاز داريم در خارج ممکنه که بالعرض داشته باشيم همون طور که الان آقا فرمودند بگيم ال جسم و ابيض بالاخره جسمي اذيت داره در عرض لسان سفيدي داره ولي بالاخره ابيض هست ديگه ما اونو در جهان خارج مي گيم که ابي از زندگي خب ولي واقعا اين جوري ماهيات در خارج ايشون بفرمايند که نه ماهيت در خارج در حقيقت ظهورات اشيا هستند در اذهان ما مشهد وجود که اين آقايون خيلي کمک مي کنه به ما براي اينکه ما واقع اون گونه که هست بيابيم خب استاد حاج آقا رو خوردم حفظ کنم همين اساس زود که درسم شوهر مجال زده واسه ي بي تب و بهت فن واقعا مرزبندي اي خدا حالا حفظ خدا رحمت کنه جناب صدرالمتألهين و اينا که اينا اين کار کرد اينا آقا از عرفان آوردن اينا نمي شه مي فهميد به اين راحتي که اينا از اون خب اين جمله تمومش بکنيم «و بالحقيقة أن الوجود هو الموجود» تموم شد ديگر موارد چي «كما أن المضاف هو الإضافة» مضاف همون اضافه هستش يعني آقا مضاف حقيقي را شما ملاک قرار بده پدري پسري مضاف است حقيقتا که عين اضافه است ولا پدر و پسر که ابو ابن هستن اينا که اضافه ندارن که ما مضاعف حقيقي داريم به مضاف مشهوري ابو ابن مضاف مشهور ان اما پدري و پسري در حقيقت مضاف حقيقي است که مضاعف حقيقي همون اضافه هستش خب اين لا به کجا مي خوره «و بالحقيقة أن الوجود هو الموجود» وجود اون چيزي است که موجوديت دارد نه آن چيزي که وجود بر آن عارض مي شود «لا ما يعرض لها» خب چيه با وجود عارض چي مي شود عارضه جوهر مي شود عارضه کم مي شود عارضه کيف مي شود عارضه مساوي مي شود مشابه مي شود همه اين اموري که وجود بر اين ها عارض مي شود اينا حقيقت موجود نيستن « بالحقيقة أن الوجود هو الموجود كما أن المضاف هو الإضافة لا ما يعرض لها من الجوهر و الكم و الكيف و غيرها» وضع و عين و متاع و فلان و فلان، خب تموم شد اين يه استدلالي بود که جناب صدرالمتألهين داشتند و تمام شد وارد يه جمله و عبارتي از جناب بهمن يار مي شيم که بهمن يار مطلبي را اين جا بيان مي فرمايند که ملاک کار ما في الجمله نيست اما جناب صدرالمتألهين اينجا مطرح کردند و خب يه شاهد خوبي است صرف اين که يک شخصيتي مثل جناب بهمن يار که به هر حال شاگرد جناب شيخ رئيس هستن و استاد مرحوم خواجه هستن خب بيان ايشون مي تونه حجت باشه و جناب صدرالمتألهين به اين بيان استناد مي کنه چون حرف جديدي داره مرحوم صدم تحليل مي زنه ديگه خب انصاف کنار گذاشتن ماهيت کار بسيار سختي بود خودشون هم مي فرمودند که من شديد و ضبط از اين مسئله هنوز هم که مي بينيد فضاي حکمت مي گن وجود حرف از وجود مي زنن حالا فکر فکر ماهية است فکر فکر ماهيت است فقط در بازار «قال بهمنيار في التحصيل- و بالجملة فالوجود حقيقته أنه في الأعيان لا غير» يعني همون اصالت وجود وجود در خارج در اعيان در خارج اين است که موجود باشد و اين همان بحثي است که در بحث اسناد وجود «فالوجود حقيقته أنه في الأعيان لا غير» خب اين سخن مال هزار سال قبل هم صد سال قبل خيلي ارزشمنده ديگه «فالوجود حقيقته أنه في الأعيان لا غير» که ماهيت اين جوري است که اعيان در خارج وجود داشته باشد «و كيف لا يكون في الأعيان ما هذه حقيقته» اون چيزي که حقيقتش تحقق است و وجود است چگونه ذاتش هويتش با هستي آميخته است عين هستي چگونه اين در خارج وجود نداشته باشه

سوال........................

جواب: نه واضح نيست شما مي گوييد که جناب صدرالمتألهين اين عبارت رو در وسط بحث داره مطرح مي کنه براي اين است که مسئله مهمه اين عبارت اين عبارت مهمي است که واقعا مطرح شده و در اون زمان گاهي وقت ممکنه شاه بيت باشه همين يک جمله خيلي خوبه اما فضاي ديگري که از او وارد به اصطلاح تحت عنوان بحث و مخلص اين عبارت بحث و مخلصان يک هشدار است بيدار باشي است که بالاخره بايد از اين سخني که حالا جناب سهروردي گفتن بايد خلاصي بيابيم و رهايي بيابيم و اين قفل کرده مسئله رو اين دو سه تا اشکال که جناب حکيم سهروردي در ارتباط با حالت وجود و ماهيت مطرح کرده اند اين ها به حدي شديد که جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که ما بايد از اين خلاصي پيدا بکنيم کنيم خالص بشيم پاک بشيم خب اما اين بحث عزت استاد خدا سلامتشون نداره يه تقريري از اين دارن که اين تغيير خيلي کمک مي کنه به ما و اين تقرير الان موجوده که همين صفحه دويست و هشتاد و نه در حقيقت زينش اين که آماده و اون اشاره چهارم بلکه اون چهارم کتاب خب اين اجازه بديد که ما با تقرير استاد يا تقريب از استاد جلو بريم و بعد مطلب جناب سهرودي هم ببينيم

سوال.......................

جواب: ما در گذشته همين سوال از استاد داشتيم همين سوال در جواب اين مسئله دو تا مطلب يکي هستش که اين تعجب کاملا داره و لذا مرحوم صد متلين مي فرمايد که عجب است از کسي که قائل بساط ماهي است و مي گه که النفس مافوق ها ادبيات تصريح مي کنه يه مي گ آقا اين چه حرفيه اگر شما قائليد که النفس مافوقها عنيات محض خب پس چه جوريه در اين يک طرفه طرف ديگه مسئله نثرش که مي فرمايند خب ايشون آمده و مستقيم از قضيه از حالت ماهيت دفاع کرده استدلال کرده و آماده به اصطلاح با همين استدلال مفهوم وجود رو تو ذهن برده همين الان که مثالي که استدلال که ازشون شکايت کرديد گفته اگر يه چيزي بخواد در خارج تحقق پيدا بکنه مستلزم تکرر نوعش بشه اون امر اعتباريه و وجود چون اگر بخواهد در خارج موجود بشود استدلال کرده چون استدلال کرده ما بهش جواب بديم ما الان ايشون رو الان اصالت ماهوي مي دونيم اون حرفي که ايشون زده ممکنه حرف به هر حال نهايي ايشون باشه اما در ابتدا اين حرف هاشون داره مي زنه و جا داره که ما اين جوري باهاشون صحبت کنيم خيلي خوب

سوال.................

جواب: برخي ها شايدم جکيم سهوردي از اون ها باشه اين هست يکي از اخبار در مسئله اين هستش حالا مباد که چگونه است الان فعلا در حد مبادي تصوري و همچنين ورود به استدلال هستيم خب اما تقريب يکي حضرت استاد از استدلال جناب حکيم سهروردي در باب اصالت ماهيت دارند استدلال به اين صورت آقا مطرح مي کنند به اين است که مي گن اگر وجود اصيل باشد و در خارج متحقق به ذات باشد پس بايد براي وجود موجوديتي باشه ديگه و اينکه شما وجود در خارج موجود است اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد يا حالا بر اساس تقريب حضرت استاد جلو مي ريم کتاب مي کني يا به ذات موجود است يا بالعرض و و التالي کل قسم باطل المقدمه مثله شکل قياس است اگر وجود بخواهد در خارج موجود بشود دو تا تالي دارد و التالي کلاسم باطل و المقدم تالي اولين هستش که اگر وجود بخواد در خارج موجود باشد يا به ذات موجود است يا بالعرض اگر بخواهد به ذات موجود باشد «و علي الاول يلزم علي کل وجود واجب و علي الثاني» اگر بگيم نه به ذات موجود نيست براي وجود يه وجودي از خارج بايد عارض بشه خيلي خب ما نقل کلام دارون عارض مي کنيم مي گيم که اين از کجا موجود است اگر اين هم بخواد موجود باشه يه وجود ديگري بايد دوباره اون عارض بشه اين يتسلسل، بنابراين اين هر دو محذور در حقيقت از محاذيري است که بر اين مقدمه ما عارض مي شود که بگيم اگر وجود موجود باشد يا به ذات موجود است يل زمون واجب يا بالعرض واجب است يلزم که متصل بشه و بعد هم مي گن که يک دليل است ديگه هم داره که بحث اشتراک لفظي حالاش مي خوني اجازه بديد اين دو سه خط رو از تقريبي که از استاد فرمودند بخونيم بعد وارد چي شد و تقريبه همين صفحه دويست و هشتاد و نه ذيل «و تقريبه لأنه لو کان الوجود حاصلاً في الخارج لکان حصوله اما بالذات او بوجوب آخر» به ذات موجود است يعني براي موجوديتش ديگه نيازي به امر بيروني نيست به وجود آخر «فعلي الأول» يعني اگر بر اساس وجود ذاتي باشد «يلزم أن يکون کل وجود واجبا» چرا چون شما بفرماييد که وجود به ذات موجوده ديگه خب وجود شجر وجود حجر وجود ارض وجود سما وقتي به ذات موجود شد ديگه از بيرون نمي خواد باشه ميشه واجب و علي الثاني که بالذات نباشد بالعرض باشد يلزم تسلسل وجواب هو اختيار الاول ما در جواب اين استدلالي که از فرمايش جناب حکيم سهروردي تقرير کردي جواب مي ديم آقا وجود به ذات موجود است ولي مگر هر وجودي که به ذات موجود شد مي شه واجب الان وجود شجر به ذات موجود است اما دو تا حيثيت دارد که ما مفهوم وجود ازش انتزاع بکنيم هم حيثيت تقيدي هم حيثيت تعليميه ولي وقتي مفهوم وجود را از واجب حالا توضيح مي ديم شما رو درگير نکنم به اين اصطلاحات چون مفصل حاج آقا در کتاب الحمدلله اين فضا رو توضيح دادن اون اشکال چون اشکال جدي لذا فرمودند بحث مخلص خلاصي پيدا بکنيم ايشون بفرمايند که شما گفتيد قياس اون چي بود قياس اين هستش که اگر وجود در خارج موجود باشد يا به ذات موجود است يا بالعرض موجود است و التالي لکلي قسم باطل و القدم مثله ذات چه محذوري داره محصولش هر وجودي واجب باش بالعرض چه محجوبي وجود داره که يلزم تحققه تکرر نوعي تسلسل پيش مياد ايشون مي فرمايد که از اين دو تالي که گفتيد ما اون قسمت اول رو داريم وجود موجود نيست که از ناحيه غير براي او بياد وجود موجود است به ذات اما که گفتيد اگر وجود موجود شد به ذات پس ميشه واجب قبول نداريم براي اينکه شجر موجود است يک وجود شجر موجود است وجود واجب موجود از سه اينا که يک سطح وجود ندارن که يکي به حيثيت تقليدي و تحليلي موجود است ماهيت يکي به حيثيت تعليليه موجود است وجود شجر وجود ماهيا يکي بدون حيثيت تعليلي و حيثيت تقيدي بلکه به حيثيت اطلاقي و به ذات خودش بله اگر شما مفهوم وجود را از اون موجودي انتزاع بکنيد که موجوديت به عين ذات او باشد اين ميشه واجب درسته ولي گاهي اوقات موجوديتي براي وجود هست موجوديت دارد اما اين موجوديت خود وجود براي اون شي به صورت کان تامه از ناحيه غير آمده نه اينکه به اصل وجودي باشد يک وجود ديگري که باشد که از باب ثبوت و شيء لشيء باشد که نه به نفس ايجاد حق سبحانه و تعالي وجود شجر ميش موجود به نفس ايجاد حبس و تعالي وجود حجر مي شود موجود حالا اينو از عبارت بخونيم نبودن که «لوکان الوجود حاصلاً في الخارج لکان حصوله اما بذاته او بوجود آخر» «فعلي الأول آن يکون کل الوجود واجباً و علي الثاني کما يتسلسل و الجوابه هو اختاير الأول و لا محضورا» چطور براي اينکه «اذا الواجب مايکون و موجواً اما «بحيثيت اطلاقيه لا تقهيديه کما في الماهية ولا التحليليه کما في الوجود الاخر» موجودات ماهيات و کذا الواجب هو مايکون و موجود بضرورت ازليه لضرورت ذاتيه و بينهما ميزون تام» واجب اون چيزي است که موجود است به ضرورت ازليه لا ضرورت ذاتيه که اين فرمايشي که الان اين جا هست يه مقدار آيا شما رو مشوش نکنه ذهن شما رو اين مطلبي که مفصل حاج آقا در کتاب در همين کتاب شرح و اشارت مطرح فرمودند و ما در ارتباط ان شا الله صحبت مفصلي داريم «و بين هما ميز تام» بنابراين «فتحلصل کأن تحرير الإشکال ب ذي الأيح و تنقيح الجواب بوجهيه هو اولي» خب حاج آقا مي فرمايد ما اين جوري اشکال رو تقرير بکنيم يا استدلال جناب سهروردي را تقرير بکنيم و اين جور هم جواب بديم اين اولي هستش اما آيا حالا اين مسير بايد بريم يا مسير بعدي ايشالا بزنيد براي جلسه بعد.