درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 26/10/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 26/10/1400

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 59جلسه 59

 

موضوع: شناخت مبادي تصوري موضوع فلسفه و مفهوم وجود

 

فصل چهارم «في أن للوجود حقيقة عينية لما كانت حقيقة كل شي‌ء هي خصوصية وجوده التي يثبت له فالوجود أولى‌ من ذلك الشي‌ء بل من كل شي‌ء بأن يكون ذا حقيقة» خب بحث در فصل چهارم از همين منهج اول راجع به اصالت وجود است ما وقتي راجع به مفهوم وجود مسائلي را مطرح کرديم در شناخت خود مفهوم وجود که آيا مفهوم وجود چه احکامي دارد که گفتن بحث بداهت مفهوم وجود از يک سو اشتراک معنوي مفهوم وجود از سوي ديگر و مشکک بودن مفهوم وجود از سوي سوم و نظائر آن رسيدن به بحث حقيقت وجود خب به نظر رسيد همون طور که ديروز در جلسه مطرح شد اين است که يه مقداري ما با اصل موضوع فلسفه فاصله گرفتيم من پيشنهادم اين است که دوستان بحث ديروز رو با جديت بيشتري ملاحظه بکنن و مطلبي که مطرح شد در اسفار اين ها هم نيست نبوده نديدم و اون هستش که خب مرحوم علامه طباطبايي در تبيين موضوع علم فلسفه فرمودند که موضوع فلسفه الواقعيت است و اين رو هم حضرت استاد پذيرفتند و در اظهاراتش هم مي فرمايند و عنوان روشن تري از موضوع فلسفه ارائه شده است موضوع فلسفه الواقعيت است حالا اين واقعيت يا ماهيت است يا وجود است يا امر ديگر بحثي است که بايد بررسي بشه ولي وقتي که ميريم به سراغ مباحث الواقعية خود الواقعيت ديگه از دستمون ميره ما راجع به موجود بحث مي کنيم و مي گيم که موجود به معين و موجودات داراي احکام و اقسامي است و اين باعث شده است که فلسفه از جايگاه خودش تنزل پيدا بکنه و اون جايگاه اصيل خودش رو از دست بده اگر ما راجع به الواقعيت بحث بکنيم طبعا مباحث بسيار کلانتري را در حقيقت ما در حوزه فلسفه خواهيم داشت و در حد عرفان نظري در حقيقت فلسفه رشد خواهد کرد اين بحث ديروز داشتيم و نکته اي که

سوال..................

جواب: مگر هر چه دلايل عقلي داشتيم شهود عقلي همش غيبه ديگه ديروز هم عرض کرديم تفاوتش ديروزم عرض کرديم، خب شما که ديگه نمي تونيد وقتي پذيرفتيد موضوع فلسفه الواقعية پس ديگه از واقعيت بحث نکنيد واقعيت رو زمين و آسمان نبايد واقعيت نه اينا مظاهر واقعيت اينا که واقعيت نيستن اينا مظاهر واقعيت اون الواقعيت وقتي ظهور پيدا مي کند به صورت ارض و سما در مياد يه حکومت اين دوتا شو يکي مث شما داريد از طرف به طرفش عالم شهادت مي دوم اينکه تفاوت فلسفه که انقدر بالا ببريم تفاوتش با عرفان نظري ببين اون چيزي که شما نبايد از دست بديد اين است که اگر موضوع فلسفه الواقعه است علم مايه صوفيان عوارض تمام شد موضوع کل علم ما بحث فيه عن عوارضه ذاتيه خيلي خب پس ما بايد از عوارض ذاتي الواقعية بحث بکنيم هر چي بخواد اگر شما آمديد گفتيد که موضوع فلسفه الواقعيت است ما بايستي که از عوارض ذاتي واقعيت بحث بکنيم خب حالا واقعيت غيبه شهود هر چي که مي خواد باشه ما علمي داريم که بايستي با شناخت موضوع اون از اون بحث بکنيم ما ممکنه از عرض کنم که مظاهر واقعيت کمک بگيريم ولي نبايد از واقعيت تنزل کنيم ديروز همون طور که ملاحظه فرموديد و حاج آقا هم تقرير مرحوم علامه را در ابتداي نهايه اين ها و بيانات ديگر مرحوم علامه خوندن خب عرض کرديم من فکر مي کنم جا داره يه بار ديگه هم عرض بکنم که ببينيد چه اتفاقي افتاده است و اون هستش که ما براي اينکه وارد اولين مسئله فلسفي که حالت وجود است بشنويم چي کار مي خوايم بکنيم مي خوايم ببينيم که با تحليل خارج با تحليل خارج مي خوايم ببينيم که اون چيزي که متحقق به ذات است مصداق به ذات وجود و حقيقت چيه خب بر اساس اين چي کار مي کنيم مي گيم که ميريم به سراغ موجودات موجودات کجا هستن اينا از کجا پيدا شدن موجودات شجر و حجر مگه موضوع بحث شماست شجره حجر در حقيقت مظاهر واقعيت که خودشون واقعيت نيستند که واقعيت حتي مي گيم مظاهر نه که عرفاني بشه تعينات واقعيت اند بگيم که اين موجودات مقيد مگه شما راجع به موجودات مقيد مي خوايد بحث بکنيد شما مي خوايد از واقعيتي بحث بکنيد که مطلق است بنابراين حتي تقسيم وجود به الواقعية به وجود واجب و ممکن هم بر اساس اين يک تقسيم فلسفي نيست براي اينکه شما ال واقعيت و لحاظ بفرماييد و با لحاظ ال واقعيت بريم ببينيم که احکام چگونه در حقيقت پيش خواهد رفت اين همون سر از نگرش هاي عرفاني درمي آورد البته عرفان ديروز عرض کرديم ديگه تفاوتش اين است که عرفان يک امر شهودي است يک امري است که بر اساس استدلال و برهان عقلي حاصل نمي شود اين مبناش مبناي شهود است و ما وقتي است اشکالي که عرفا و فلاسفه دارن همينه ديگه که شما با استدلالات عقلي بيايد و ما داريم مي بينيم اين حقايق رو خيلي خب پس نکته اي که ديروز ملاحظه فرموديد از نکته هاي اساسي است ما در صفحه دويست و نود و شش که ديروز ملاحظه فرموديد اين عبارت رو داشتيم صف د نود و پنج ملاحظه بفرماييد آنچه ايشان حاج آقا حقيقت تقرير مرحوم علامه رو بيان مي کنند که مرحوم علامه در تقرير مسئله از حالت وجود بحث رو اين جور مطرح کردن مراجعه بفرماييد صفحه دويست و نود و پنج بله آخرين خطش اينه آنچه ايشان علامه در تقرير محل نزاع مي فرمايد اين است که بعد از پذيرفتن اصل واقعيت صفحه دويست و نود و شش به اين نکته پي مي بريم که هر واقعيت خارجي در ظرف ذهن اينه که گفتيم هر واقعيت خارجي ولي تنزل يعني از اون موضوع فلسفه اي که بيان کرديم تنزل کرديم هر واقعيت خارجي در ظرف ذهن به دو امر تحليل مي کند شود ما از شما سوال مي کنيم آيا واقعيت هم در ظرف ذهن به دو امر تحليل ميشه اصل واقعيت نمي شه ديگه لذا اينکه عارف راجع به اصالت وجود و اصالت ماهيت حرف نمي زنه چون اون از اون جايگاه خودش تنزل نکرده همون ال واقعيت رو که حالا اونا اسمشو ميذارن حق يا اون وجود لب و شرط مغزم که در اون سطح بحث مي کنن بله اگر شما بيايد بگيد که الموجود به ماهو موجود من غير ان يکون طبيعي او رياضي فلان و فلان خب اين مي خوره به اينکه ما صبغه بحث رو به همين صورت قرار بديم بگيم آقا موجودات اين گونه هستند چرا چون ما ميريم به سراغ موجودي که اين گونه هست ولي وقتي آمديد و گفتيد که موضوع فلسفه اينا نيست الموجود به شرط اکون رياضي اين ها نيست وجود لاو شرط نيست بلکه موضوع فلسفه الواقعيت است ديگه نبايد کوتاه بياي بلکه با تحليل ها خود همين واقعيت را بکاويد و احکام اصل الواقعية رو دربياريد که اين جا مي چيه که اين در حقيقت پس ديگه نمي ره به سراغ اثرات وجود اثرات ماهيت و هزار ولي خب حالا ما اين رو عرض کرديم که اگر ما به اين سمت بخوايم بريم کلا ساختار فلسفي تغيير پيدا خواهد کرد و به سمت عرفان نظري حقيقت جلو خواهد رفت و البته عرفان نظري هم که امتيازش اين هستش که با امتيازش با عرفان عملي در شيوه و روش هستش لذا عرفان نظري داره تلاش مي کنه که اون عرفان عملي را در حد نظر تنزل بده خب حالا برگرديم به اصل خود مباحثي که در اين جا داريم مي فرمايند که «في أن للوجود حقيقة عينية» براي وجود حقيقت عيني است يعني چي ما يه بحثي داريم تحت عنوان اصالت وجود و اعتبارت ماهيت خوبه که راجع به کلمه اصالت وجود اصالت و اعتباريت ماهيت راجع به اعتباريت يه تبييني داشته باشيم که مراد از اصالت چيه و مراد از اعتباريت چيه در يکي از اشاراتي که حضرت استاد داشتن خب اين اعتبار ماهيت رو تشريح کردن براي ما اين فضا رو باز کردن ما الان اون رو هم مي خونم که يه مقدار مشخص بشه که مراد از اصالت در مقابل اعتبارت چيه ما در مقابل در مقام بررسي حقايق به دنبال اين هستيم که تحقق اين ها و موجوديت اين ها به چيست موجوديت شجر موجود حجر ارض و سما تحقق اين ها به چيست آيا اين ها به ماهيت ها محقق اند يا به وجود متحقق اند که اگر به ماهيا ها محقق باشن مي شود اثرات ماهيت و اگر به وجود ها متحقق باشند مي شود از حالت وجود پس اصالت عبارت است از تحقق اون عاملي که باعث تحقق حق و عينيت يافتن و منشا اثر بودن حقيقت و مصداق به ذات موجوديت مصداق به ذات موجوديت چون در خارج هم شجر وجود دارد هم وجود شجر مصداق به ذات تحقق شجر کدوم يکي از اين هاست ما مي گيم در خارج شجر محقق است خب در خارج هم همون طور که بيان شد ما با بررسي خارج دو مفهوم به ذهنمون مي رسه يکي چيستي و ماهيت شجر يکي هستي و وجود شجر درست ما مي خوايم ببينيم که اين شجره که در خارج موجود است به چي تحقق دارد تحقق به ذاتش به چيست خب وقتي مشخص شد که تحقق به ذاتش به وجودش هست يا به ماهيتش هست اون بغل کناريش ميشه چي امر اعتباري اعتباري در اين جا يعني همين که به ذات متحقق نيست به تبع غير يا به عرض غير متحقق است تحقق يک شي اگر به ذات باشد ميشه اصيل تحقق يک شي اگر بالطبع يا بالعرض باشد ميشه اعتباري پس اعتباريه که در اين بحث در مقابل اصيل وجود دارد اينه چون ما به چند چيز عنوان اعتباري اطلاق مي کنيم ما به معقولات ثاني منطقي مي گيم امر اعتباري عروض در ذهن اتصاف در ذهن اعتبار به معقولات ثاني فلسفي هم مي گيم اعتباري است مي گيم چي مي گيم که چون عروض در ذهن اتصاف در خارج است ولي مابه ازا ندارد گرچه منش انتظار دارد چون مابه ازا ندارد بنابراين يک امر اعتباري مي شود يا ميايم مثلا مي گيم که اعتباري يعني اون چيزي که به قرارداد افراد وابسته است چون افراد قرارداد مي کنند رياست مرئوسيت مالکيت ملکيت اين ها در حقيقت چون به قرارداد افراد بر مي گرده اين روش اعتباري براي اينکه دوستان ذهنشون نسبت به اعتباري مشخص بشه اين جا اجازه بفرماييد من خدمت شما بخونم ص سيصد و بيست و يک لطفا بياريد اين رو اجازه دهيد تا پايان صفحه يعني قبل از پايان مرحله آخه پاراگراف آخر با هم بخونيم تا اعتباري که چون الان خيلي بحث هاي ما از اين بعد راجع به همين بحث ديگه از حالت وجود و اعتبارت ماهيت مرادمون از اعتبار يعني چي ايشون بفرماييد که ماهيت در معناي اعم خود يعني ما به شي هو است يعني آن چيزي است که حقيقت شي را تشکيل مي دهد لکن در معناي خاص ما الان ماهيت به معناي اعم را کار نداريم اما ماهيت به معناي خاص خود که محل بحث است يعني محل بحث ما از ماهيت معناي خاص است نه سيصد و بيست و يک به معناي ما يقال في جواب ماهو هست يعني همون چيزي است که در پاسخ از چيستي اشيا مطرح مي شود خب حالا اعتباري بودن ماهيت يعني چي اعتباري بودن ماهيت به معنايي مغاير با اعتباري بودن، اينجا الان سه چهار نوع از امور اعتباري رو ياد مي کنن و مي فرمايند که ما که الان مي گيم ماهيت امر اعتباري است به کدام معنا بايد اطلاق بشه مشخص بشه که معناي اعتباري بودن ماهيت چيه اعتباري بودن ماهيت به معناي مغاير با اعتباري بودن در معقولات ثاني که عروض در ذهن اتصاف در خارج است مثل وحدت کثرت فعليت بالقوه بودن حدوث قدم اينا مقولات ثاني فلسفي است که اين ها مابه هزار در خارج ندارد گرچه منشا انتظار دارد چون عروض در ذهن اتصاف در خارج و در خارج هم مابه ازا ندارد بهش مي گن امر اعتباري يا مقولات ثاني منطقي اين هم يک نوع ديگري از اعتباريات است که اين ها هم در خارج تحققي ندارن فقط در ذهن عروض اتصاف در ذهن هست مثل جنس و فصل و نوع و عرض خاص و عام و همه قضات و قضايا و اين ها تصورات است همه ايشون که در ذهن هستند به عنوان معقول ثاني منطقي هستن و به اين ها هم مي گن امور اعتباري اين دو يا اعتباري بودن مسائل حکمت عملي است که محور آن در حقيقت بايدها و نبايد هاست اعتباري بودنه معقولات فلسفي به اين معنا نيست که تعيين آن به دست معتبر بشري بله معقولات ثاني منطقي يا فلسفي نه به اون معناي اعتباري است که افراد بشر بيان وضع بکنن قرارداد قرار اعتبار بکنن نخير تعيين آن به دست معتبر بشري و قانون گذار جامعه باشد و يا معناي ارزشي صفر داشته باشد بلکه به آن معناست که اين معقولات فاقد افراد خارجي هستند هم معقولات ثاني فلسفي هم معقولات ثاني منطقي اينا در خارج فرد ندارن مثل شجر مصداق دارن فرد ندارن فرد ندارن يعني مثل شجر که ماهيتي است اعتباري در خارج فرد دارد در خارج ماهيت فرد دارد ولي در خارج معقولات ثانيه فلسفي فرد ندارند گرچه مصداق دارند يعني چي يعني منشا انتزاع دارند گرچه مابه ازا ندارند هرچند که ظرف عروض آنها در ذهن ولي ظرف اتصاف ش در خارج از مقررات ثاني فلسفي اعتباري بودن معقولات ثانيه منطقي از اين جهت است که ظرف عروض و اتصاف آن در ذهن مي باشد خب پس اينا اگر مي گيم اين ها اعتباري اند مراد از اعتباريت اينا رو روشن کردي اما اعتباري بودن مسائل حکمت عملي از جهت اشتمال آن بر اموري نظير بايدها و نبايد هاست تحققي در خارج که ندارن بايد زيد اين کارو بکنه بايد اين عمل انجام بشود نبايد اين عمل انجام بايد و نبايد که در خارج وجود ندارند که بنابراين اين ها هم در حقيقت امر اعتباري و اعتباري بودن مسائل اجتماعي از جهت اشتمال آن بر اموري چون رياست مرئوسيت عضويت اين آقا عضو هيئت امناي فلان هستش اين قراردادي ديگه مي باشد که با صرف قرارداد پديد مي آيد و با قرارداد جديد رخت بر بندد خب ما الان چند نوع امر اعتباري خونديم که هيچ ارتباطي با ما نداره اما اعتباري که الان بخوايم بخونيم که ماهيت و لکن اعتباري بودن ماهيت به چه معنايي است به معناي اين است که ماهيت هرچند در خارج واقعا محق است و داراي افراد حقيقي مي باشد و لکن بالطبع يک يا بالعرض و به بياني ادق در ذيل وجود مجازا محقق شود باشد پس ما سه مرحله داريم يک تحقق بالطبع دو تحقق بالعرض سه تحقق مجازي هيچي تحقق مجازي يعني در «ما شمت رائحه الوجود فقط ظهورات اشياء في الاذهان» اين ميشه خب حالا اين انشا الله جلوتر مي ريم و اين بحث رو ببينيم پس بنابراين مراد از اصالت مشخص شد مراد از اعتباريت هم مشخص شد الاصل ما هو الاعتباري ما هو اگر مي گيم ماهيت امر اعتباري است يعني اينکه در خارج تحقق به ذات ندارد بلکه به تبع وجود يافت مي شود حالا به تبع يا بالعرض يا به ادق معاني بالم مجاز يافت مي شود اين معناي اعتباري بودن ماهيت است حالا با اين ذهنيت بريم سراغ بحث خودمون يعني متني که جناب صدرالمتألهين مي فرمايد

سوال........................

جواب: احسنت خب ببينيد ما داريم توسعه مي ديم دايره حقيقت اومديم گفتيم که حقيقت يا به ذات است يا بالعرض و المجاز است يا به تبع، يه وقت مي گن جر مثال مي زنن جر الماء درسته جر النهر جر الحجر خيلي خب الان جره يا اسناد جريان آب حقيقته درسته اسناد جريان به حجر هم باطله باطله اما جل نهر يا جر ميزاب چيه اين دوست ديگه خيلي خوب ما الان بخوايم بگيم که اين جمله اول که فرمودند حقيقت مراد از حقيقت اعم از حقيقت و مجاز است چرا چون مجاز اين صبغه حقيقت پيدا کرده

سوال....................

جواب: الان آخه اگه اين کارو نکني لازمه اش اين است که در خارج دو تا حقيقت وجود داره اگر ماهيت لباس حقيقت بپوشه بايد بگيد که وجودم که حقيقت داره ماهيت هم که حقيقت داره پس بنابراين ما دو چيز در خارج داريم که مي گن خب حالا ما مي گيم که ماهيت حد شي است ما يقال في جواب ماهو خب حد و شيک شي نيست ولي از شي هم جدا نيست همين آقا فرض کنيد ماهيت که يه امر جداي از وجود نيست که چه حد خيلي خب اگر حد شي را عين شي بدانيم يعني چي يعني همون وجود مشترک لفظي بدانيم و بگيم وجود شي با ماهيت ش عين هم ميشن که هيچي نيست درسته خيلي خب ما ميايم به حد شي آيا حد شيء يعني اطرافش که جز شيشه يا بيرون از شيز بيرون از شي هست و حدش هست چون بيرون از شي هست به تبع يا دقيق تر نگاه کن برادر دقيق تر نگاه کن مي بيني که بالعرض است فرق بين آنچه را که ديگران مي ديدند و حکمت متعاليه و مرحوم علامه که اشاره فرموديد اينا در دقت در نظر که وقتي آمديد گفتيد وجود اصيله شما لطف قلم رو به وجود مشخص بکنيد وجود اصيل يعني چي يعني اوني که ذات تحقق دارد عينيت مال او هستش خب اگر عينيت مال او هست ماهيت چکاره هستش مي گن آقا ماهيت به تبع يا بالعرض اوه در خارج تحقق پيدا مي کنه خب بنابراين ما چي مي گيم بنابراين ما مي گيم بالاخره اون چيزي که در خارج وجود دارد يا بايد بپذيريم که دو تا شي هست هم وجود تحقق دارد به ذات مصدق به ذات است هم ماهيت محقق با ذات است مصداق به ذات است يعني اگر وجود هم نباشه ماهيت تحقق دارد گرچه همون طور که فرمودند ماهيت موجود مورد بحث است به استناد وجود بحث ولي اين بالاخره وجود پيدا کرده چون وجود پيدا کرده در خارج تحقق دارد ما مي خوايم بگيم اين وجود پيدا کرده رو شما توضيح بديد آيا اين موجودي که من حيث الهيه و در ذاتش در ذات ماهيت جز جنس و فصل نيست اين وجود به کجاش چسبيده به چي جوري شده که در خارج راه پيدا کرده اگر بگيد به خودش واقعا وجود رسيده و در متن ماهيت رفته خب ماهيت همشه متعقب ذات و موجود به ذات و اينم يک نوع اسارتي بودم اگر بفرماييد نه اين همين که همراه است همين که مصاحبت دارد ولو مصاحبت او در حد مجاز باشد در حد عرض باشد همين کفايت مي کنه فرق بين حکمت متعاليه با اون چه که در حکمت شاه وجود داره داره همين دقت نظر ديگه آمده مي گه که اگر مگه وجود و ماهيت در خارج موجود ودا هويت لطف تبيين بکنيد که اين اتحاد چه نوع اتحادي است آيا اتحاد دو امر حقيقي است مثل جنس و فصل است مثل ماده و صورت است يا اتحاد يک امر حقيقي با يک امر مجازي است که در نهايت به اين جا مي رسن اتحاد حقيقت و مجاز است مجاز يعني باطل مجاز يعني چيزي که از دايره هستي به معناي اعمش که حقيقت مجاز باشه آقا شما وقتي مي گ جرن يا جر ميزاب و متفاوت مي دانيد جل ميزاب را با جر الحجر يعني چي يعني هويتي دارد ديگه ولو به طبع يا بلاعوض الان ما مي خوايم بگيم که ماهيت در حقيقت در اين سطح وجود دارد خب بنابراين فرمايشي حضرت آقا جنابعالي تحليل فرموديد نقد درستي هم هست که آيا ما وقتي مي گيم که فرد دارد يعني چي در عين حال بگيم امر مجازي هست که ما عرض کرديم ما توسل مي ديم توسل ما قرار نميديم ها ما بر اساس شناخت حقيقت خارجي داريم اين توسل مي گيم مي گيم شناخت حقيقت خارجي به ما اينو ميده که اوني که در خارج مصداق به ذات موجود است همون وجود او هست و ماهيت به تبع بالعرض وج حضور دارند در حقيقت خيلي خب حالا بر اساس اين دو سراغ عبارت هايي که در متن جناب صدرالمتألهين بيان فرمودند البته خب ما راه طولاني در پيش داريم ها تو بحث اثرات وجود« في أن للوجود حقيقة عينية» خب مي فرمايند که ما وقتي سراغ اشيا ميريم مي گيم اين ها موجودند لطف روشن بفرماييد که اينا موجودند يعني چي «لما كانت حقيقة كل شي‌ء هي خصوصية وجوده التي يثبت له» حقيقت هر چيزي چيه مهم دارين اثرات معنا بده کنيد اون چيزي که تحقق اون شي و وجود اون شيب اوست لما كانت حقيقة كل شي‌ء هي خصوصية وجوده التي يثبت له فالوجود أولى‌ من ذلك الشي‌ء بل من كل شي‌ء» ببينيد شما مي خواد بفرماييد که شجر حقيقت دارد حجر حقيقت دارد سما حقيقت دارد ارز حقيقت مراد از اين تحقق و حقيقت يعني چي يعني موجوديت دارد يعني عينيت دارد خيلي خوب پس ما يه سماعي داريم يه عينيتي تحقق ايشون بفرمايد که آيا سماع حق است و اولي است به تحقق يا اون موجوديتي که سما به اون وجود موجوديت وجود پيدا مي کند حق است به اينکه تحقق به ذات داشته باشه مثال مي زنن مي گن آقا ما مي گيم البيض ابيض است يه وقت بگيم ال جسم ابيض است هم الجسم و ابيض درسته هم البيض و ابيض درسته بالاخره سفيدي روي ديوارم هست و سفيدي رو خود بيازم هست البيض ابيض از جسم هم ابيض است اما کدام يکي از اينا اولي هستند به ابيض البيض اوليس ديگه البيض از الجاسم اوليس به ابي زيد خب اين هم همين طور مي گيم وجود شجر موجود است شجر هم موجود است خب کدام يک از اين ها اولويت و اصلحيت براي تحقق دارد آيا وقتي مي گيم شجر موجود است عينيت براي شجر اثبات مي شود يا اون وقتيه که بگيم وجود شجر موجود است خب مشخصه اون وقتي که وجود شجر بحث هستش از اون وقتي که ماهيتش بحث هستش اولي است بله بله حقيقت حق ماهيت ماهيت بله بله «لما كانت حقيقة كل شي‌ء هي خصوصية وجوده التي يثبت له فالوجود أولى‌ من ذلك الشي‌ء بل من كل شي‌ء بأن يكون ذا حقيقة» مثال مي زنن «كما أن البياض أولى بكونه أبيض مما ليس ببياض» مثل جسم جسم بيض نيست جسم وقتي سفيدي روش آمد ميشه بيست ماهيت وقتي وجود روش آمد ميشه موجود پس بنابراين خود وجود اوج اولي و اصلح است به موجوديت «ما أن البياض أولى بكونه أبيض مما ليس ببياض و يعرض له البياض فالوجود بذاته موجود و سائر الأشياء غير الوجود ليست بذواتها موجودة» اينها به ذواتها موجود نيستند «بل بالوجودات العارضة لها» اين اشيا خيلي خب يه جمع بندي «و بالحقيقة أن الوجود هو الموجود كما أن المضاف هو الإضافة لا ما يعرض لها من الجوهر و الكم و الكيف و غيرها كالأب و المساوي و المشابه و غير ذلك» که اينا در حقيقت مثال هاي ديگه اي هست عرض کنيم از خارج ما مستحضر مضاف حقيقي داريم يه مضاف مشهوري آيا مضاف حقيقي اولي است به اضافه يا مضاف مشهوري است اولي به اضافه اوصاف حقير مضاعف حقيقي همون اضافه است نظر من ما يه ابوت و ابنيت داريم اين مضاف حقيقي است پدري پسري اين پدري و اين پسري اين اضافه حقيقي هستن و مضاعف حقيقي همين اضافه است مضاعف حقيقي همين اضافه هستش و اگر مي گيم پدر مضاف هست پسر مث مضاف اليه هستش اين اضافات اضافات مشهوريه نه اضافه حقيقي خب چي مي خوايم بگيم بگيم ما يه مضاعف حقيقي داريم که اون عين اضافه است يه مضاف مشهوري داريم که اضافه بر او عارض شده است خب اوني که عين اضافه هست او اولي به اضافه بودن است تا اون چيزي که ذات اضافه نيست و اضافه بودن بر او عارض مي شود پدر وقتي پدري بر او عارض شد پسر وقتي پسري بر او عارض شد اين صاحب مقام اضافه مي شود ولي ذاتا پدر پسر اينا که اضافه نيستن ديگه مضاف مضاف زرهي نيستن که وقتي نبوت بر عفو اضافه شد بنوت بر ابن اضافه شد اون وقت است که اضافه بر آن عارض مي شود در اون وقت اينا اضافه پيدا مي کنن ميشه اضافه مشهوري و اين اضافه بالعرض است اما خود بنوت پدري و پسري که در مقام اضافه حقيقي هستند اينا الاضافه هستن يه مثال در ساير موارد هم همين طور آقا شما يه چيزي را بذات فرض کنيد که حالا مثل در ارتباط با واجب سبحانه تعالي يه مقداري شايد سال سنگين تر باشه ولي خب آقا وجوب براي واجب اصلح هست يا وجود ممکن چرا بر واجب اصلح است و اوست براي اينکه او عين وجود است وجود در واجب به عين وجود او موجود است اما در ممکن که به عين وجود ممکن يافت نمي شود که بلکه اضافه مي شود عارض مي شود چون اضافه و عارض هست بنابراين اون يکي که اضافه و عارض نيست اولي و اليق هست «و بالحقيقة أن الوجود هو الموجود كما أن المضاف هو الإضافة» مضاف حقيقي مضاف حقيقي همون اضافه هستش «لا ما يعرض لها من الجوهر و الكم و الكيف و غيرها كالأب و المساوي و المشابه و غير ذلك» که اين ها مواردي هستند که بر اين ها اضافه مي شود عرض مي شود عارض مي شود « لا ما يعرض لها من الجوهر» که آنچه که عارض مي شود جوهر است فرض کنيد که جسم عقل نفس خب سلسله مسائلي براي اين ها عارض مي شود « و الكم و الكيف و غيرها كالأب و المساوي و المشابه و غير ذلك» اين ها مواردي است که بايد توضيح بديم انشا الله در جلسه بعد اين رو توضيح بديم.