1400/10/25
بسم الله الرحمن الرحیم
تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 25/10/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 25/10/1400
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع
جلسه 58جلسه 58
موضوع: شناخت مبادي تصوري موضوع فلسفه و مفهوم وجود
فصل چهارم «في أن للوجود حقيقة عينية» اين که حقيقت عينيه براي وجود است يعني اصالت از آن وجود است خب براي ورود به اين بحث لازم است که مسائلي گفته بشود که ذهن رو نسبت به اين مسئله معطوف بکنه و تا حدي هم پيشينه اين بحث رو براي ما باز بکنه و خدا رو شکر بر اساس فرمايشاتي که از استاد در همين کتاب رحيق دارن ذهنيت خوب رو ميشه ذهنيت درست و مناسب خوب در اين گونه از بحث ها اين است که صحيح باشه و مناسب باشه خب آيا مراد از اصالت وجود چي هست و چه زمينه هايي باعث شده است که اين بحث در اين سطح در عرض کنم که حکمت راه پيدا بکنه و به عنوان اصلي ترين مباحث فلسفي به اصطلاح حتي به عنوان حکمت وجودي معرفي بشه تمام مباحثي که در حکمت متعاليه وجود دارد مبتني بر اين اصل بنيادين است که اصالت از آن وجود است روشن بايد بشه که مراد از وجود چيست و از اينکه يک وجود در سطح حقيقت هستي در حقيقت وجود دارد و اينکه شرايط تحقق چگونه بايد باشد و مسائل فراوان پيراموني که انشا الله بحث خواهيم کرد اجازه بديد که با نحوه ورودي که استاد داشتند ما همراه باشيم و ببينيم آيا اين نحوه تا چه حدي به ما مي تونه کمک بکنه در صفحه دويست و نود و پنج اين کتاب استاد اين جوري بحث رو آغاز مي کنند که اصالت وجود اولين مسئله اولين مسئله از مسائل فلسفي است و نظم طبيعي بحث مقتضي آن است که ابتدا محل نزاع تحرير شده البته همون طور که استاد اين جا هم فرمودند مرحوم صدر المتألهين اين بحث رو در کتاب مشاعر به صورت خيلي مدون و منظم تر مطرح فرمودند ادله اصالت وجود رو مطرح کردن اول و بعد ادله اصالت ماهوي ها را و بعد نظم علمي رو به درستي طي کردن اما در اين جا يه مقدار آشفتگي وجود داره پراکندگي وجود داره و ما اين رو در حقيقت بايستي بر اساس همون نظم آموزشي و علمي که جناب صدر المتألهين در کتاب مشاعر داشتن به همون صورت تبديل بکنيم که از استاد در اين کتاب تا حد زيادي اين نکته رو التفات داشتند و بر اساس اين هم دنبال کردن خب ما الان يه مقداري راجع به اين مسئله که از حالت وجود اولين مسئله فلسفي هست مي خوايم با هم صحبت بکنيم کنيم آيا ببينيم اين گونه هست يا مي شود به گونه ديگري بحث را دنبال کرد بله بعد از اينکه واقعيت محرز شد و ما در حقيقت وارد فضاي فلسفه شديم بعد از اينکه وارد فضاي فلسفه شديم و گفتيم ديديم که از واقعيت موجود تون يعني ما در حريم سفسطه وارد نمي شيم و رئاليست هستيم و واقع گرا هستيم نه ايده آليسم که در حقيقت ايده آليست که منکر واقعيت هست حالا بايد رفت ديد که آيا اين واقعيت چيست در اينجا استاد فرمودند که اولين مسئله فلسفي مسئله اصالت وجود هستش چرا چون بعد از اينکه ما برامون محرز شد که واقعيت وجود دارد بايد رفت ببينه که آيا اين واقعيت چيست آيا واقعيت وجود است ماهيت است صيرورت است يا مسائلي از اين دست ولي اجازه بديد مطلبي را عرض کنيم که اين مطلب مي تونه براي ما خيلي گوارا باشه و در اين کتاب هم ظاهرا نيامده و اون اين هستش که البته اصل فرمايش رو چرا استاد در مواردي فرمودند که اولين مسئله فلسفي اثبات مبدا اثبات واجب الوجود است چطور چون بعد از اينکه ما اصل واقعيت را پذيرفتيم و گفتيم که واقعيت لا واقعيت نمي شود اين يعني واقعيت ديگه لا واقعيت که نمي شه که يعني وجود براش ضرورت داره خب اگر وجود براش ضرورت داره پس ميشه واژه بنابراين در جاهاي ديگري از استاد فرمودند که اولين مسئله فلسفي اثبات واجب شده است چرا چون اون واقعيتي که مورد اتفاق است و ما اون رو پذيرفتيم که واقعيت وجود دارد و واقعيت رو هم با اين ويژگي پذيرفتيم که واقعيت که ديگه لا واقعيت نمي شه که اگه واقعيت لا واقعيت بشه ميشه سفسطه همون حرفي که جناب علامه طباطبايي در اولين تعليقه ايشون بر کتاب شريف اسوار آوردن خب با اين لحاظ اولين مسئله بر اساس اين نگاه اولين مسئله فلسفي اولين مسئله تاکيد بکنيم قبل از اينکه ما نيازي به هيچ چيزي داشته باشيم نيازي به ابطال تسلسل و ابطال دور و بحث امکان و وجوب و اينا داشته باشيم مستقيما وارد اثبات مبدا مي شيم مي گيم اگر واقعيت لا واقعيت نمي شه يعني وجود براي او ضرورت داره چون وجود براي او ضرورت دارد مي شود واجب پس واجب اولين مسئله فلسفي است اينجا که الان فرمودند اولين مسئله طبعا ميشه نسبي نه نفسي اولين مسئله فلسفي ما اثبات واجب الوجود است خب اين مطلبي که بخام عرض بکنم در سطح اسفار حتي بحثي که در ره آمده هم نيست ولي يه بحث بسيار ارزشمند و عميقي است که دوستان التفات بفرمايند خيلي کمک مي کنه از همين جا ما مي توانيم فرق عرفان و فلسفه رو بيابيم از همين جا چرا چون اين سخن که گفته شده است واقعيت وجود دارد و واقعيت لا واقعيت نمي شود همين حرف حرف اول و آخر عرفان است چطور عرفان آمده و اون حق را اون چيزي که به عنوان موضوع علم خودش هست همين الواقعيت قرار داده و گفته که واقعيت که لا واقعيت نمي شه پس واقعيت واجب است پس وجود واجب است نه اينکه ما بياييم و فضاي بحث رو تقسيم بکنيم به موجود ممکنه واجب بعد بگيم که ما يه واجب داريم حکمت تنزل کرده مسيري رو رفته است که اين مسير اي کاش الان با اين بياني که عرض مي کنم اگر به اين صورت حرکت نمي شد بهتر بود يعني چي يعني که ما وقتي پذيرفتيم که اصل الواقعية موضوع بحث است بايد تمام مباحث خودمون رو ببريم روي همين اصل واقعيت خب اما ما تنزل کرديم از اصل واقعيت تنزل کرديم اومديم گفتيم چي گفتيم که ما به سراغ موجودات مي رويم از وجود تنزل کرديم به موجودات رفتيم ما به سراغ موجودات مي رويم ببينيم که آيا از موجودات چي مي فهميم اون جور که تقريبا تقرير مرحوم علامه طباطبايي داشتن و حاج آقا هم اون تقرير رو به لحاظ وضوح و امتيازي که داشتن اين عين ذکر کردن مرحوم علامه بحثش جوري پيش بردن گفتن که خب پس ما واقعيت داريم درست اما واقعيت چيه رفتن سراغ موجودات شجر حجر ارض سماء رفتن سراغ اون اين يه تنزل فوق العاده است شما اصل واقعي رو اثبات کرديد روي همون اگه تمرکز کنيد که عرفان روي همون تمرکز کرد عرفان ديگه پايين نيامد روي همون تمرکز کرد گفت که اين الواقعيت واجب است که بر اساس برهان صديقي مانند اين رو اثبات کرد رفت همه احکام رو بر اساس اصل واقعيت درست کرد از جمله وحدت رو که وحدت شخصي بر اساس اين روي همون حکمي است که روي الواقعية آمده اون واقعيت دو تاب وزير ندارد صرف است بسيط است و امثال ذلک اما در حکمت اين تنزل اتفاق افتاد که چي که وقتي گفتن از الواقعيت موجود خب ال واقعيت چيه کدومه ما مي گيم دنبال شجر و حجر اين جا کار خراب شد خب اينه که شما مي گين الواقعيت موجود بعد بره سراغ شجر و حجر ارض و سما اين يعني چي اين يک تنزلي است که خيلي سقوط شده و حکمت بايستي در همون مرتبه ميمند شما اگر موضوع فلسفه رو الو قرار مي د در اين وجود قراردادي يا واقعيت قراردادي ديگه چرا سراغ موجودات اومديد چرا سراغ شجر و حجر آمديد سر اينکه در حقيقت آقايون عرض کنم که عرفا مسئله اصالت در مقابل مصاديق وجود در مقابل ماهيت اين حرفا رو ندارن براي اين هستش که مي گن ما راجع به ايمان ها نمي زنيم که اون چيزي که واقعيت است يعني اصل هستي وجود است تموم شد رفت اون چه که ديگه راجع به اصل واقعيت حرف مي زنيم نه راجع به شجر و حجر شما بفرماييد آقا شجر ماهيتي داره وجودي داره حجر ماهيتي داره وجودي داره نه اصل واقعيت که ماهيت وجود نداره که اصل واقعيت واقعيت است ما راجع به اصل واقعيت سخن مي گيم ديگه اونجا بحث اصالت وجود اصالت ماهيت مطرح نيست که خيلي خوب اصل وجود زماني شکل مي گيره که چه جوري بشه که ما وقتي به سراغ حالا همون تقرير مرحوم علامه داريم مي خونيم وقتي به سراغ اشيا مي ريم مثل شجر و حجر دو تا مفهوم از اين ها انتزاع مي کنيم يه مفهوم چيستي يه مفهوم هستي الشجر موجود الحجر موجود الارض موجود سماع موجود خب و مطمئنيم که در خارج بيش از يک حقيقت وجود ندارد شجري حقيقت حقيقت ارض و سما خوب اين دو تا مفهومي که از اين ها انتزاع مي کنيم اونو خارج مصداق بذات کداميک از اين مفهوم دو مفهوم هستش آيا مصداق بذات ماهيت است که استات ماهوي بشيم يا مصداق ذات وجود است که اسناد وجودي بشيم هر کدام که اصيل شدن ديگري به تبع ميشه يا بالعرض و مجاز ميشه ملاحظه فرموديد اجازه بديد براي اينکه اين مطلب به ذهن بياد عين رو بخونيم که حضرت آقا نقل قول مي کنن از مرحوم علامه طباطبايي و ورود بحث رو در حقيقت از اين طريق بيان مي کنند.
سوال...................
جواب: ما اون جوري بحث نمي کنيم که با اين شيوه اي که الان عرض کردم ساختار دگرگون ميشه بفرماييد خب صفحه دويست و نود و پنج لطفا بياريد در صفحه دويست و نود و پنج ک اين صفحه که اين جا هست همين صفحه دويست و نود و پنج هستش بفرمايد که سه چهار سطر مونده به آخر مرحوم علامه طباطبايي در نهايت الحکمه ضمن حفظ اين نظم قبل از ورود به بحث مقدمه اي را در طرح محل نزاع ذکر مي کند که نقل آن قبل از طرح مسائل فصل خالي از فايده نيست خب مقدمه چيه يعني ورود به بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت و آنچه ايشان در تقريب محل نزاع مي فرمايند اين است که بعد از پذيرفتن اصل واقعيت به اين نکته پي مي بريم که هر ملاحظه بفرماييد که هر واقعيت خارجي اين جا سخن تنزل است اينجاست که حکمت تنزل کرده چرا چون موضوعش چي بود اصل الواقعية الواقعية ماهيت نداره خب الان ميريم سراغ چي سراغ موجودات پس ما از وجود تنزل کرديم به موجود در حکمت اومديم به اين نکته پي مي بريم که هر واقعيت خارجي آقا شما چه جوري بحث مي کنين اگه واقعيت خارجي موضوع شماست هر واقعيت خارجي در ظرف ذهن به دو امر تحليل مي شود يکي از آن دو مفهوم هستي است که مشترک بين تمام قضاياي ذهني است که در مقام حکايت از واقعيت خارجي مي باشد و ديگري مفاهيم ماهوي است که بيانگر چيستي آن حقايق الشجره موجود الحجر موجود الارض موجود السما موجود درست پس بنابراين ما وقتي به سراغ اشيا مي ريم دو تا مفهوم نصيب ما مي شود که يکي از چيستي و ماهيت حکايت مي کند ديگري از وجود و هستي حکايت مي کند درست خيلي خوب از يک سوي هم مي دانيم که اون شيئي که در خارج وجود دارد بيش از يک حقيقت ندارد و الا لازمه اش باش که يک شي دو شي باشه اگر بگيم که اون چيزي که در خارج هست مصداق ذات هيچ يک از اين دو مفهوم وجود ماهيت نيست سفسطه است اگر هست و مصداق به ذات هر دو هست حقيقت دو تا هفته باشه پس لازم است اين هست که بگيم اوني که در خارج هست مصداق بذات يکي از اين دو مفهوم است و ديگري بالعرض و المجاز کنارش هست اين جوري حرف بزنيم حالا از اين بعد مي توانيم بحث بکنيم که آيا اوني که مصداق ذات است وجود است يا ماهيت است يا چيز ديگه ايست که الان داريم بحث مي کنيم
سوال..................
جواب: بله بعضي اين جوري حرف مي زنن البته مي خوان بگن که اين دو به يک وجود موجودند نه که بگن دوتا وجود دارد که حرف مثل چي باشه حالا اينم شايد اگه طرح باشه ولي خب از اين حرف سخن سخن ناصوابي ست که ديگه طرحش که اينا مي گن که مثل همون طور که در باب واجب ما علم و قدرت رو به عين هم مي دانيم اين جا وجود و ماهيت هم به عين هم موجودند آقا ماهيت چيه بايد حد شي هست ما يقال في جواب ما هو اينو مي خواد شما در متن هستي جا بدي خب آخه بسيط ماهيت تو هستي چي کار مي کنه يه حرف نزدن که حالا ايشون و گفتن خب ما از اين مطلبي که امروز مطرح مي گيم آقايون کوتاه نياييم يه ذره راجع به تمرکز به قيم مطب بسيار مهميه که آيا فلسفه جا داشت که از جايگاه وجود به موجود تنزل کنه ببينيد مرام چي گفته است آنچه ايشان در تقرير محل نظام هم اين است که بعد از پذيرفتن اصل واقعيت به اين نکته پي مي بريم که هر واقعيت خارجي در ظرف ذهن به دو امر تحليل مي شود اين سخن جايي است که ما مي توانيم تنزل بگيم تنزل کرده شما مگر نگفتيد که موضوع فلسفه شما واقعيت است خب واقعيت ديگه هر موجود نمي شه که الواقعيت يعني وجود هستي اصلا ماهيت راه پيدا نمي کنه خيلي اگر دقت بفرماييد خب عارف به اين مسئله توجه کرد و نگه داشت حد عرفان خودش رو تنزل نکرد ديگه به سراغ هر موجود نرفت روي اون وقتي ايستاد تمرکز کرد و وحدت رو براي او اثبات کرد او وحدت حقه حقيقيه دارد ديگه اينا رو چي ديده اينا رو مظاهر ديده اينا ديگه همه مظاهر وجودند اصلا ماهيت چيه ماهيت چي هست اينا همه مظاهر وجود همه آيات همه نشانه هاي اون حقيقت هستي هستن که حالا به افاضه حضرت حق سبحانه و تعالي در نظام هستي چطور بحث تفاوت مي کنه ببينيم آيا حکمت مي تونست اونجوري وايسته يا مي تونه از بعد اين جوري وايسته که چي که من راجع به الواقعي بحث مي کنم موضوع فلسفه من هر موجود نيست که وجود و ماهيت پيدا بکنم و بعد بحث کنم من راجع حالا البته منهج و روشي که عارفان دارند روش شهودي و امثال ذلک هست به وحدت شخصي مي انجامد بر اساس شهود و امثال ذلک به جاي خودش بمونه الان ما چکار کرديم آقايون ما اومديم گفتيم که در فلسفه اين جوري هستش در فلسفه اين جوريه مي گيم علم وجود ما واجب و ممکن يعني چي يعني يه موجودي داريم که وجود براي او ضرورت دارد مي شه واجب يه موجودي داريم که وجود براي او ضرورت ندارد ميشه ممکن خب ما اومديم سراغ اين جور مباحث ريز و جزئي خراب کرديم
سوال...................
جواب: چرا عرفان همون عرفان با نگاه شهودي نبود و عرفان نظري مي شد بله عرفان نظري ميشه ببينيد الان شما واجب از کجا داريد چه جوري واجب و اثبات مي کنيد اگر بخوايد بگيد الواقعيت را حاج آقا به عنوان اولين مسئله دارن ياد مي کنن اگر بگيد الواقعيت موجود خيلي خوب از واقعيت موجود ما سوال مي کنيم بفرماييد آيا اين واقعيت موجود اين الواقعيت واحده ام لا اگر او وحدت دارد چه نوع وحدتي دارد اون وحدت جا براي غير مي گذاره ديگه نمي ذره ما سراغ موجودات نمي آييم اصلا موجود ما نداريم که بر اساس چنين نگرشي که ما از الواقعية سخن مي گيم از اون مطلق حرف مي زنيم نه مقيد و تعينات که شجر و حجر و ارض و سماع مي شوند از اين نقطه نظر ببينيد واجب در حکمت کجا وامي است در عرفان کجا وابسته در عرفان واجب به اصل الو مي خوره در حکمت وجوب به وجود واجب مي خوره در مقابل وجود ممکن خب خيلي شکستگيه تنزل خيلي تنزلي اگر ما البته خب در گذشته اين جور بحث نمي شد که مرحوم علامه بحث رو روي الواقعية آوردن خب اين به ما اين زمينه رو ميده ما مي گيم در خارج بله واقعيتي وجود داره اما گميم گم هستي عرفان اين مطلب رو خوب گرفت خوبم پروران روشم تمرکز کرد و همه مسائلش رو بر اساس يک بينش صديقين جلو برده چرا چون گفته که اين واقعيت که لاواقعيت نمي شه که پس اصل الجود واجب اين واقعيت که متکثر نمي شه که پس اصل الوجود حقيقت واحده وجود حقيقت واحده اين جوري صحبت ديگه ديگه پايين نيومده که لذا همه مسائلي که به هستي وجود بر مي گرده به وجود بر مي گرده نه به الوجود همه رو در عرفان خلاصه کرده بعد اومده گفته که خب حالا اينا چي هستن ميشه مظاهر
سوال...................
جواب: فلسفه مياد مي گه که تو اصل واقعيت قبول داري من رو همون اصل واقعيت دو حرف مي زنم بر امر بديهي خيلي خوب اون اصل واقعيت تعين داره يعني مشخص شجره حجره حتي واجب و ممکنه اصل واقعيت منزه از هر نوع تعين و هر نوع همون لاو شرط خب ببين يه بحثي هست شما مي گين که آقا من بخوام مشکل جوون ها و اينا رو حل بکنم خب بايد ديد که چه شيوه ما داريم بايد چه شيوه اي رو اتخاذ کنيم يه وقت هست که مي خوام يه علم رو طراحي کنيم وقتي مي خوام علم رو طراحي بکنيم نياز داريم به اينکه اين بحث رو داشته باشيم حالا دوستاني که در فضاي مجازي هستند دوستاني که اينجا تشريف راجع به اين مسئله يه مقداري فکر بکنيم کار بکنه اتفاق دوستي باشه خب اين نظام فلسفي ما رو بهم مي زنه فلسفه ما در حد عرفان نظري ميشه ما حريم مي گرفتيم گفتيم که آقا عرفان نظري يعني وحدت شخصي اگر شما کثرت رو قبول نکنيد به وحدت برسيد ميشه عرفان نظري فلسفه نيست که ما مي خوايم بگيم که ما از کثرت يعني از وحدت شخصي هراسي نداريم ما مي آييم دنبال واقعيت اين واقعيت چگونه موجودي است احکام اين واقعيت بفرماييد احکام وجود رو بفرماييد نه احکام موجود را چون واجب موجود است شما مي گين الوا موجود الوجود و ينقسم علي الوجه و ما با اون لا شرط کار داريم اين چقدر بحث تفاوت مي کنه فلسفي ميشه ها يعني ما اون چيزي که خب الان خيليا مي گفتن الوجود به ماهو موجود موضوع فلسفه است ديگه ها مي گفتن آقا موجود اگر من غير أن يکون طبيعي او رياض اين جوري مي خونديم در زمان جناب شيخ الرئيس و امثال ذلک موجود را اگر ما بخواهيم از غير طبيعي و رياضي و منطقي و اخلاقي و جدا بکنيم ما راجع به اون موجود داريم بحث مي کنيم اون موجودي که هيچي نيست علم به ماهو موجود خب اين دست ما رو مي بست اين حقيقت نما رو مي برد به سراغ تعينات اما اين سخن که ما موضوع فلسفه را الو بدانيم ديگه سراغ تعينات نيستيم سراغ موجودات نيستيم سراغ وجودي هستيم که اين وجود هيچ چيزي نيست هيچ تعين ندارد هيچ قيدي ندارد از اصل واقعي است حالا حتي صرف الوجود هم احکام است دوست ما الان از اون هم بحث نمي کنيم از اطلاقش از احاطه اش از شرافتش از بساطش از وحدتش همه اين احکامي که الان ما داريم راجع به واجب الوجود داريم حرف مي زنيم و مي گيم که در حقيقت حتي احکامي رو که الان در امور عامه براي الجود ثابت مي کنيم همه اينا براي الواحد مياد ديگه درسته اما اين براي الوجود است الوجود داراي صرافت است الجود داراي وحدت است وقتي علي وجود داراي وحدت شخصيه شد ديگه بقيه حالا حالا بايد بيايم بگيريم که موجودات پس چي هستن حالا البته شيوه اش در اون جا يک شيوه عرفاني است ما از وحدت هستي نبايد بهراسيم هراس از وحدت هستي ما رو از واقعيت و از علم دور مي کند البته کاملا موجودات به لحاظ مظاهر موجودند همان گونه که قرآن کريم فرموده است که عالم ذات وصف فعلا آيت است ما چيزي در جهان داريم که به اصطلاح دم از استقلال بزنه دم از خودش بزنه در هيچ بخشي از بخش هاي خودش عايد نباشه نداريم که اگه داشته باشيم که ماذون شرک خيلي خوب پس هيچ موجودي نداريم که در ذاتش وصفش فعلش به خودش متکي باشه مستقل باشه اگر اين طور هست پس همه موجودات عالم هستي ميشن در حد علامت و نشانه ما ازم لازم نيست بگيم آقا عرفان يا فلسفه که آيا قرآن کريم آيا سنت معصومين سلام الله عليهم اجمعين عالم را غير از اين معرفي کردند ما کار نداريم کاري به فلسفه عرفان نداريم که خب اگر ماسوا الله براساس تحليل قرآني مي شن مظاهر الهي آيات و نشانه هاي حق چرا ما روي همين وسيم خيليا مي گن که آقا ما به دنبال اين هستيم که به اصطلاح يک فلسفه قرآن و سنتي داشته باشيم خدا پدرتون رو بيامرزه بفرماييد بفرماييد در کجاي از کتاب و سنت ما داريم که موجودات به لحاظ وجودي غير از آيتيت شان ديگري براشون هست استقلال در ذات و وصف و فعل مثل مخصوص براش وجود داره همينه ديگه شما بياريد الان در که در قرآن کريم خداوند عالم آسمان و زمين رو ياد مي کنه بعد بفهمه که آيات لمومن لفظ آيات اينا نشانه هايي هستند براي اهل يقين ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ چقدر اين آيه جاندار روح داره مغز داره دوا داره ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ بنابراين بنده اينجا در کنار اين تعليقه اين فرمايش مرحوم علامه طباطبايي اين رو اضافه کردم فرمايش مرحوم علامه طباطبايي بسيار گران قدر است و کس همين ها باعث مي شه اگه يه حرف جديدي بخواد اين ها بياد بنده اين جور اضافه کردم عارف ديگر از اصل الواقعيت تنزل ننمود و همان را موضوع عرفان قرار داد و مباحث عرفاني را کلا بر مبناي روش برهان صديقيني پيش مي برد برهان صديقين آقايون يعني چي يعني ما با تامل در وجود به وجوب مي رسيم ديگه استدلال ديگه نمي کنيم براي وجود که ماه يواش واجبي داريم ممکنه داريم ممکنه نيازمند به ممکنه ممکنه ديگر و الا دور و تسلسل پيش مياد بعد به واجب منتهي مي شيم که اين بحث بحث فلسفي ولي برهان صديقين که اوج اين گونه از بحث ها هست مي گ با تامل در وجود به وجوب مي رسيم، خب با اين نگاه چي ميشه چه اتفاقي مي افته يعني يه روشي هست که اين روش در عين حالي که مورد پذيرش فيلسوفان الان اين روش يک روش قرآني است چرا چون خدا بفرمايد که ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ يعني چي آقا دنبال آيات چرا هستي دنبال نشانه هاي آفاقي و انفسي چرا هستي به دنبال خود حق باش آفتاب آمد و ايل آفتاب به او توجه کن او به تو مي گويد که من کي هستم ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ درسته پس ما وجوب رو از چي در مياريم با تامل در وجود ديگه وحدت الهي رو هم از اينجا در مياريم وساطت رو از اصل واقعيت درميارم اصل واقعيت دو داره صرفش اي برهان صرفه برهان صف جناب فارابي است خب اون وقتا برده بودن روي موجود البته حتي اگر رو وجودم برده بودن اين جوري اين مسئله رو در اين سطح شايد باز نکرد الان فکر مي کنم که فرمايشاتي که موجود است و تقريرات که مرحوم علامه مخصوص استاد است آيت الله جوادي خدا ان شالا حفظشون بکنه داشتن راه رو براي فهم اين گونه از مسائل براي ما باز مي کند يعني با تامل در اصل واقعيت به وجود وحدت به سالت و نظر آن مي پردازد بر خلاف حکمت که از اصل واقعيت تنزل کرده و براي به سراغ موجودات مي رود اين بحث بحثي است که آيا جا داره خودت راجع بهش فکر بکنيم و وضعيت رو مشخص کنيد خب مرحوم علامه ملاحظه بفرماييد که همين تقرير را دارن تقريري رو که ايشون براي ورود به بحث اس وجود و حذف مي کنن بفهمن چي همين صفحه دويست و نود و شش به عنوان مثال واقعيت زمين و آسمان در ظرف ذهن در قالب دو معناي مذکور به صورت زمين هست آسمان هست شجر هست حجر هست نمودار بشن در اين جا اين سوال به ذهن متبادر مي شود که چگونه واقعيت واحد خارجي در ظرف ذهن به دو معنا منحل مي شود و اين دو معنا که با اثبات اشتراک معنوي وجود تغاير و تمايز آن مسلم است چگونه حاکي از واقعيت خارجي هستند مي فرمايد که چگونه اين واقعيتي که در خارج يکي از شجر يکي در حال بيشتر نيستي چه جور به دو دو مفهوم تحليل ميشه اگر گفته شود اين معنا هيچ يک حکايت از جهان خارج نمي کند خب اين که سفسطه است و بطلان آن آشکار يعني ما دو تا مفهوم چيستي و هستي گرفتيم گفتيم شجر موجود اون امر خارجي نه مصداق مفهوم شجر است نه مصداق مفهوم هستي است خب اين سفسطه است بطلان آشکار زيرا معناي آن انکار هر نوع واقعيتي در عيني مي باشد يک اگر گفته شود هر يک از اين دو به عنوان يک معناي حقيقي حاکي از مصداقي مختص به خود هست يعني بگم چي بگيم اون شي خارجي که يک حقيقت است مصداق ذات اين دو مفهوم هستش يعني هم مصداق به ذات چيستي است هم مصداق بذات هستي هست اين چه اشکالي پيش مياد در اين صورت نيز آنچه در حکم صف زده است در حکم صف زده لازم چيه مستلزم اين است که هر حقيقت خارجي در عين حال که يکي هست دو حقيقت باشد بنابراين چاره اي نيست جز اين که گفته شود تنها يکي از اين دو مفهوم حاکي از آن مصداق خارجي بوده و ديگري مفهوم تبعي است بالعرض هستش و العرض و المجاز با اين واقعيت انتساب پيدا مي کند حالا اين انشا جاي بحث داره که اين دومي تبعي است مثل عرض کنم که اين واگن اول که به واگن واگن دوم که واگن اول بسته هستش اين لوکوموتيو که حرکت مي کنه اين واگن ها رو مي مي ديگه خب اين واگن هم حقيقت حرکت مي کند اما به تبع اون لکوموتيو حرکت مي کنه يا دومي به تبعه اولي حرکت مي کنه حرکت مي کنه انتساب حرکت به او حقيقي است اما به تبع هستش يه وقت نه اين نوع به اصطلاح انتساب و اسناد يک اسناد حقيقي نيست از باب جر النحر است جر الميزاب است امثال ذلک که اين جا است استاد اين رو هم باز مطرح مي کنند که البته خب اجازه بديد که اين مصرف تو خودشون کتاب داره مطرح مي شه همون جا رو مطرح بکنيم و جلو ببريم اون چه که در اين رابطه خواستيم عرض بکنيم هنوز ما وارد بحث خود کتاب نشديم ها اما فضاي ذهني دوستان رو خواستيم که متوجه اين امر بکنيم که فلسفه مي توانست يا الان مي تواند با پذيرش اينکه موضوع فلسفه اصل الواقعية هست بره و بگه که خب من راجع به عصر واقعي حرف مي زنم اونايي که الان در خارج هستن اين ها حالا مظاهر اسمشو نمي گذارم اسمشو نمي ذارم فعلا مي گم که اين ها موجوداتي هستن مقيداتي هستند که از اون مطلق صادر شدند من راجع به مطلق سخن مي گم من راجع به مطلق سخن مي گم که عرفان رو اين وايساد عرفان رو اين وايساد از اصل واقعيت تنزل نکرد حالا اصل واقعيت اون رو ايشون معيار حق گفته گفته موضوع ما است حق که غير قابل انکاره که مراجعه به اين حق سخن مي گيم و کم کم همون حق رو واجب دانستن همون حق رو واحد دونستن همون حق رو صرف دانستن بسيج دانستن و احکام حقيقت براي اصل حقيقت اصل وجود و امثال ذلک دانست خب بعد اومدن گفتن چي گفت آقا شجر و حجر مگه حقيقت نداره چرا اين ها مظاهر اون رو گفتن حقيقت الحقايق واجب را حقيقت الحقايق اينا رو مي خواي اسم حقيقتش بگذاري بله مظاهر حقيقت بالاخره فضا بحث مي يعني جهان شناسي يا هستي شناسي کاملا رويکرد ديگه اي پيدا مي کنه ما نبايستي پاي پيام من وقتي اين جمله مرحوم علامه ديدم که ما تنزل کرده ايم ببينيد اينجا از اينا شروع مي کنن ديگه آنچه ايشان در تقرير محل نظام بفهميد است که صفحه دويست و نود و ش پنج شيش که بعد از پذيرفتن اصل واقعيت به اين نکته پي مي بريم که هر واقعيت خارجي در ظرف ذهن اين هر واقعيت خارجي ديگه نداريم اگر ما از شما سوال مي کنيم مرحوم علامه مگه شما بر اساس هر واقعيت خارجي رسيديد فرضا هم اگه رسيده باشيد مياد مي گ که چي مي گ من براي اصل واقعيه اومدم گفتم که من هستم شجر هست شير هست ترس از شير است ميل به غذا هست اينا وجود دارد خب اينا منو به کجا رسونده به اصل الواقعية رسونده پس يه واقعيتي وجود داره اينا واسطه شدن عيب نداره شما اينو واسطه قرار بده دوباره برنگرد به اين شما اينا رو واسطه قرار دادي که بگي که عصر واقعي وجود داره و اون واقعيت لا واقعيت نمي شه و الا همه اينا از بين مي رفتن خب پس اين چيز پس بنابراين شما اون راه رو دوباره برگشتي رو راه خودت راه نه رسيدي به مقصد خودت همون جو مام ايستادي البته کار ايشون نمي خوام به ايشون بگم کل فلسفه روي اين بساط حقيقت قرار گرفته و امثال ذلک و عرفان خودشو از اين جا در حقيقت البته عرفا هم اين جوري تحليل فلسفي نکردن به اينجا رسيدن اون ها شهود کردند و در مقام شهود يافتند که ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ روي اون وايسادن بعد خواستن اون رو نظريه بکنن اين جوري وايسادند و الا اين جا نبود که اينا با اين تحليل فلسفي جلو بيايد و بعد بيان ديگه واقعيت وجود داره و موجود هست و بعد وجود برسد اين حرفا واقعا نبود.