درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم

تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: سيد نعمت الله موسوي اصلاح علمي: 0pاعمال اصلاح: اصلاح نهايي: عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 21/10/1400 عنوان جلسه: asfar kموضوع: کليدواژه: تاريخ جلسه: 21/10/1400

معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع

جلسه 56جلسه 56

 

موضوع: شناخت مبادي تصوري موضوع فلسفه و مفهوم وجود

 

« في أن الوجود العام البديهي اعتبار عقلي غير مقوم لأفراده» همون طور که مستحضر هستيد ما همچنان در شناخت مبادي تصوري موضوع فلسفه هستيم و احکامي که در باب مفهوم وجود هست رو در باب اون بحث و بررسي مي کنيم خب شناخت اين گونه از بحث ها يک راه درست و صحيحي رو براي ورود به مباحث فلسفي هموار مي کنه بسياري از خلط هايي که اتفاق اتفاق مي افته بر اساس همين خلط بين مفهوم و مصداق هست مفهوم و ماهيت خب خيلي قريب الافق هستند به رغم تفاوت هاي اصلي و اساسي که بين اين ها وجود دارد داره اما در عين حال خب نزديک هم هستند در ذهن با هم قرين هستند و اين احکام يکي به ديگري سرايت مي کنه ناخواسته نادانسته و امثال ذلک که ما بايد کاملا اين فضا رو تفکيک کنيم تفکيک اين فضاها خيلي باعث بشه که هم امر مشخص بشه و خلق نشه و هم احکام در جايگاه خودشون قرار بگيرن حکم که مال ما مصداق باشه به مف خون بديم حکمي که مفهوم باشه به مصداق بديم حکمي که مال ماهيت باشه به مفهوم بديم حکمي که بره مفهوم باشه به ماهيت بدين اصلا فضا رو تيره مي کنه اجازه درک صحيحي از حقايق رو نمي ده اين فصول ابتدايي که داره مطرح ميشه آقايون شايد به ظاهر فکر کنيم که ما در باب مفهوم وجود داريم فکر مي کنيم نه اصلا فضاي بحث فلسفي رو براي ما داره باز مي کنه و اون چه را که در گذشته حکمت حکمت مشا و اشراق و ديگران واقعا وجود داشته اين داره تنقيح ميشه و اين خلط ها داره به کنار ميره و باعث بشه که بسياري از مباحث نظريه ما تبديل به مسائل روشن و بديهي بشه انشا الله خب از جمله از مسائلي که در باب مف هوم وجود مطرح است که خب اين مفهوم وجود که بر مصاديقش حمل مي شود آيا چه تفاوتي با ماهيت دارد که ماهيت هم بر مصاديقش حمل بشه ما وقتي مي گيم که زيد انسان و بکر انسان خالد انسان اين انسان رو بر زيد و امر و بکر قرار مي ديم از اون طرف هم مي گيم که الشجره موجود الحجر موجود الارض موجود از سماع موجود اين موجودات رو هم بر همين مصاديقش داريم حمل مي کنيم چه فرقي است بين حمدي که ما از مفهوم وجود بر مصاديقش داريم يا از ماهيات بر افرادش داريم آيا اينا با هم تفاوت مي کنن آيا اصلا مفهوم غير از ماهيت است آيا مفهوم زائد و زيادتي بر ماهيت دارد يا نه ما اينا رو بايد اين فضا بايد تفکيک کنيم تفکيک فضاي بين مفهوم و ماهيت و امتياز دادن بين اين مسائل که چه فرقي است بين مفهوم و ماهيت فضاي روشني را از مسائل فلسفي براي ما ايجاد خواهد کرد در اين فصل مرحوم صدرالمتألهين دو تا برهان رو دارن بيان مي کنن که از اين دو برهان خوان نتيجه بگيرند که مفهوم وجود مثل اون گونه که ماهيت بر افرادش صادق است اون گونه بر افرادي صادق نيست خوب اجازه بدهيد پس ببينيم که ماهيت اول چگونه هست نحوه صدق ماهيت بر افرادش چگونه هست و مفهوم وجود چگونه بر مصاديقش حمل مي شود ولي براي اين که اين فضا تفکيک بشه الان ذهنمون رو مي بريم راجع به ماهيت که آيا ماهيت چگونه ويژگي دارد و مفهوم وجود ازش جدا بکنيم اتفاق برهان اولي که جناب صدر متألهين بيان مي کنن مي گن ماهيت اين گونه است مفهوم اين گونه نيست پس مفهوم غير از ماهيت است ماهيت که عبارت است از مال جواب ماهو ناظر به ذات و ذاتيات است انسان و ماهو و حيوان و ناطق ناظر به ذاتيات انسان است اين ذاتيات چه در ذهن باشد براي اون موجود چه در عين باشد يکسان است «و ذات انحاء الوجود حفظ» بقول حکيم سبزواري که ذات در انحا موجودات «و الذات في انحا الوجودات حفظ» يعني وجود اگر وجود ذهني باشه زيد ذهني باشه وقتي گفتيم زيدون انسان تو ذهن باشه اين انسان يعني چي يعني حيوان ناطق اگر زيد خارجي باشه بازم مي گيم زيد خارجي موجود زيد انسان اون انسان يعني چي ان حيوان ناطق پس ذات يعني ذاتيات يعني يعني جنس يعني فصل « في أنحا الوجودات حفظ» چه در ذهن باشه عين همان چه در خارج باشه فرقي بين ماهيت ذهني با ماهيت خارجي نمي کنه ماهيت هم مي تونه در ذهن باشه هم مي تونه در خارج باشه و هيچ تفاوتي نبايد بکنه اصلا ماهيت همين ديگه ماهيت ناظر به ذاتيات شي اگر شي اومد تو ذهن انسان ذهني تشکيل شد ميشه زيد انسان و ما اون ج ذات داريم جنس و فصل داريم حيوان ناطق داريم اگر اين آمد در خارج قرار گرفت زيد خارجي شد اين جا هم اين زيد خارجي انسان است ذات دارد جنس و فصل دارد حيوان ناطق است پس « و الذات في أنحا الوجودات حفظ» حالا همين جايي که از امتيازات عمده اين هستش ماهيت تبدل پذير است تبدل پذير است يعني چي يعني هم مي تونه در خارج باشه هم مي تونه در ذهن باشه هم زيد ذهني داريم هم زيد خارجي داريم ولي در عين حالي که تبدل وجودي حاصل ميشه زيد خارجي ميشه زيد ذهني اما ماهيتش پيش فرقي نمي کنه پس ماهيت تبدل پذيرند هم مي تونن تو خارج باشن هم مي تونن تو ذهن باشن در عين حالي که در حد ذاتيات محفوظ هستند « و الذات في أنحا الوجودات حفظ» اين تغيير پيدا نمي کنه اما اجازه بديد همين جا اين امتياز رو بيان بکنيم پس ماهيات تبدل وجودي پيدا مي کنن هم مي تونن در خارج باشن هم در ذهن باشن در هر دو و وقتي موجود شدن ذاتشون محفوظ تکون نمي خوره زيد خارجي حيوان ناطق است زيد ذهني هم حيوان ناطق است خيلي خوب اما ما ميايم سراغ وجود سراغ وجودات اشيا نه ماهيت اشيا وقتي سراغ موجودات اشيا مي ريم به لحاظ تحقق شون به لحاظ هستي شون مي بينيم که وجود از آن جهت که وجود است که به ذهن نمياد به تعبير حکيم سبزواري اتفاقا يکي از براهيني که انشا الله خواهيم خوند در باب اصالت وجود همينه که « والفرق بين نحوي الکون يفي» فرق بين وجود خارجي با وجود ذهني نشان از اصالت وجود دارد کفايت مي کنه چرا چون اوني که منشا اثر است وجود است وجود خارجي است و لذا اصالت مال وجوده و الا ماهيت زيد در خارج و ذهن که يکيه اگر ماهيت اصيل بود وقتي تو ذهن آمد بايد منشا اثر باشه در خارج بود من آقا حرارت ذهني گرم نمي کنه برودت ذهني گرم نمي کنه اما برودت سرد نمي کنه برودت ذهني بخش برودت خارجي سرد مي کنه حرارت خارجي گرم مي کنه يعني چي با اين که ماهيت يکسانند ماهيت حرارت در ذهن با ماهيت حرارت در خارج که فرق نمي کنه ماهيت برودت در ذهن با ماهيت برودت در خارج که فرق نمي کنه پس چي شده که به اصطلاح برودت ذهني سرد نمي کنه اما برودت خارجي سرد مي کنه حرارت ذهني گرم نمي کنه حرارت خارجي گرم مي کنه « والفرق بين نحوي الکون يفي» يعني فرق بين وجود ذهني و وجود خارجي کفايت مي کنه وافي است به چي به وجود اصيل است چون اگر وجود اصيل نبود ماهيت اصيل بود اين ماهيت در هر حالي که باشه بايد اثر خودش داشته باشه اگر ماهيت حرارت به ذهن آمد بايد گرم بکنه ذهن رو اگر به خارج آمد بايد گرم بکنه اگر ماهيت برودت به ذهن آمد بايد ذهن رو سرد بکنه در خارج هم بايد سرد بکنه در حالي که اين جور نيست فرق بين نحو کهنه يعني يکي از ادا ادله و براهيني که براي اثرات وجود ايشالا بايد بخونيم همين برهان هستش خب چي مي خواييم نتيجه بگيريم حالا نتيجه بگيريم که ماهيت در هر دو و وجود دارد لذا تبدل وجودي پذير است چون اين عبارت اون به اصطلاح رمز بحث ما هستش ماهيت تبدل پذير است وجود تبدل پذير نيست پس ماهيت غير از وجود است شکل قياس ما اين جوري ميشه ماهيت تبدل پذير است يعني چي يعني مي تونه هم خارجي باشه هم ذهني باشه ولي وجود تبدل پذير نيست پس وجود غير از ماهيت است وقتي غير از ماهيت شد لازمه اش چيه لازمه اش اين است که نوع اطلاقش بر مصاديق متفاوت خواهد شد يه وقت هستش که ما اطلاق را بر مبناي ماهيت داريم چون ماهيت ناظر به ذاتيات چه در ذهن باشه چه در خارج باشه اين حالت مقومي داره مقوم ذات جنسيت و فصلي يعني حيوان ناطق مقوم براي انسان هستش اما وقتي مفهوم وجود ديگه ذاتي نشد ناظر به ذات نبود ديگه نسبت به مصاديقش مقوم نيست اين تفاوت هايش رو مي خونم هم در متن مي خونيم و هم در تعليقات و اشارات حضرت استاد مي خوريم که اين فضاي ذهني براي ما باز بشه که ما الان يه حکم مي خوام داشته باشيم به عنوان زيادتي مفهوم بر ماهيت زيادتي مفهوم بر ماهيت يعني مفهوم يه چيزي يه سلسله احکامي داره ماهيت يه چيزي يه سلسله احکامي داره مفهوم وجود نسبت به مصاديقش حمل مي شود اما نه به عنوان حمله ذاتي يا حمل مقوم اما ماهيت حمل مي شود بر افرادش ولي حمل ذاتي و ذات بر ذات يعني چي يعني جنس و فصل رو و انسان داره حمل مي کنه اين ها تفاوت هايي است که ما انشا الله بايد در فضاي عرض کنم که تفاوت بين مفهوم و ماهيت بدونيم يه مطلبي رو حضرت استاد در اشاره نقل مي کنن اگه اجازه بديد اون رو ببينيد عبارت خوبي است براي اينکه ذهن ما روشن بشه نسبت به که داريم چه مطلبي مي پردازيم ص دويست و هشتاد و دو لطف بياريد تو تحت عنوان اشارات فصل بر اشارات فصل سوم اشاره اول تاکنون پنج حکم از احکام معناي وجود ذکر شده است اول بداهت معناي وجود اينا قبلا بيان فرمودند که وجود به لحاظ مقام معنايي و تصوري اوليه قسامه في النفس است فصل اولم اين بود که اوليه الصوم في النفس دارد يعني بدعهد وجود يک دو وحدت و اشتراک معنوي آن اين رو هم در فصل دوم بيان فرمودند سوم مشکک بودن معناي وجود اين رو هم در فصل دوم بيان فرمودند اين ما خونديم درست اين دوتا مطلب رو الان مي خوايم بخونيم يک يعني چهارم ماهيت نبودن و مفهوم بودن آن يعني معناي وجود مفهوم است و نه ماهيت و پنجم زيادتي يا زيادت مفهوم وجود بر ماهيت خدا حفظ کنه اين تفکيک ها سلامتي به استاد بده که اين فضاي ذهني ما رو باز مي کنه ما الان راجع به چي مي خوايم بحث بکنيم يک عرض کنم که ماهيت غير از مفهوم است ماهيت يک شرايط دارد احکامي دارد مفهوم يه سلسله احکامي دارد اينا از همديگه جدا هستن و مفهوم ق زيادتي دارد موقعيت ما اين دوتا رو الان بخوايم که که در حقيقت بفهمن که اين حکم پنجم يک حکم ضمني هست که البته شايد اين ضمني است يعني چي يعني همين چهارم شايد کافي بوده که ديديم که ماهيت نبودن و مفهوم بودن مفهوم مفهوم وجود ولي اين به اصطلاح حکم ديگري است يک امتياز ديگري است که براي مفهوم وجود دارند در مي آورند خب استدلال مطلب رو هم طور که ملاحظه فرموديد عرض کردم که چي که ماهيت متبدل الوجود است يعني هم مي تونه در ذهن باشه هم مي تونه در خارج باشه ماهيت انسان هم مي تونه در ذهن باشه هم در خارج و اين تفاوت وجودي يا تبدل وجودي او رو از اينکه از ذاتيات حرف بزنه نمي اندازه « و الذات في أنحا الوجودات حفظ» انسان ذهني با انسان عيني هيچ تفاوتي نمي کنه اينا تفاوت به موجودات هست اما به ماهيات نيست « و الذات في أنحا الوجودات حفظ» خب پس ماهيت متبدل الوجود است مفهوم متبدل الجود نيست پس بنابراين عرض کنم که مفهوم وجود غير از ماهيت است ذهني است خب نکته ديگه هم که باز کمک مي کنه که در فرمايشات استاد هم وجود داره هم در شرح مطلب هم در اشارات مطلب اينه که اينم خوب به ذهن بسپريد که کمک کنه اين کلمه ذات بايد براي ما خيلي معنا داشته باشه ذات وقتي مي گيم اين شي ذاتيه يعني تکون نمي خوره واقعا هستش ما مي گيم مثلا معقول ثاني منطقي اين ذاتش اين است که در ذهن باشد اين يعني چي اين يعني به خارج ديگه نميان ذاتي معقولات ثانيه منطقي جنس فصل نه عرض عام عرض خاص همه کليات خمس همه و همه اينا کام تو ذهن و اصلا ما يکي از اين ها در خارج نداريم در خودش در خارج فصل نداريم جنس نداريم نه نداريم عرض نداريم از عام رد خاص نداريم قياس نداريم برهان نداريم همه و همه آنچه که در باب معقولات ثاني منطقي گفت مي شود تصور معرف حجت همه و همه اينا تو ذهن شکل مي گيره اين ها مفاهيمي هستن معقولات هستن که ذهنيت عين ذات اون هاست وقتي اين گونه شدن به هيچ وجه در خارج پيدا نمي شد اين يک اين داشته باشيم چرا چون از کلمه ذات داريم استفاده مي کنيم که ذهنيت جز ذات اون ها هستش يه سلسله اموري هم هستن که خارجيت عين ذات اون هاست عين ذات اون هاست اين خارج از ذات اون زن چي يعني اين ها به هيچ وجه در ذهن نمي تونم پيدا بکنن اگر چيزي خارجيت عين ذات شد ديگه در ذهن نمياد که پس وجود متبدل نمي شه وجود خارجيت عين ذات اوست در خارج ازش تماشا رفت اوني که در ذهن مي آيد مفهوم وجود است که عنوان حاکيست عنوان مشير است و لاغير اوني که در ذهن هست که حقيقت وجود نيست مفهومي است مثل ساير مفاهيم اين اصلا در خارج ما مفهوم وجود که در خارج نداريم حقيقت وجود در خارج داريم اما مفهوم اگه خارج نداريم که برخلاف ماهيت ماهيت هم در خارج وجود دارد به تبع وجود خارجي هم در ذهن وجود دارد به تبع وجود ذهني اما اين مفهوم وجود فقط و فقط در ذهن است همون طور که حقيقت وجود چون خارجيت عين ذات او هست فقط در خارج يافت مي شود اينا حقيقت داره به ما کمک مي کنه ذهن ما را روشن مي کنه که ما بتوانيم حکم بکنيم به غيرت مفهوم از ماهيت امتياز ماهيت از مفهوم اين از مسائلي است که ما بهش خيلي چرا چون يه سلسله اشتراکاتي دارن من اون نقطه اشتراک رو اول عرض کردم که چي که هر دوشون بر مصاديق شون حمل ميشن انسان هم بر زيد و امر و بکر و خالد حمل ميشه موجود هم بر شجر و حجر و ارض و سما ميشه درسته زيد انسان بکر انسان و خالد انسان خب اينا يه مفاهيمي که از ذهن منطبق بر افراد خودشون ميشن خود اين مفهوم هم مفهوم وجود هم بر مصاديقش حمل ميشه مي گيم که الشجره موجود الحجر موجود الارض موجودات خب در عين حالي که يک همچين اشتراکي دارن يه چين اتفاقي دارن تفاوت هاي اصلي با هم دارن اساسي با هم دارن موقعيت من مفهوم وجود قوي نيست آنچه که در حقيقت در مقام اشتراک هست بکنيد آنچه که در مقام امتياز هست دقت بکنيم حکم يکي به ديگه داديم بگم که آقا خب مفهوم هم که براي افرادش حمل ميشه ماهيت هم که حمل مي شه اما چه نوع حملي حمل مفهوم بر وجودش امر ارضي است حمل ماهيت بر مصاديق و افرادش حمل ذاتي است دقت کنيد چقدر فرق وقتي مفهوم وجود را بر شجر و حجر داريم حمل مي کنيم يعني امر عرضي ولي وقتي ماهيت انسان رو زيد و امر حمل مي کنيم يک امر ذاتي پس خيلي فرق مي کنه در حقيقت حالا راجع به اينکه مفهوم وجود آيا عرضي هست يا به گونه ديگري ذاتي هست اين حرف نهايي است که انشا الله در اشارات اين بحث خواهيم خوند ولي شما ملاحظه بفرماييد اينو الان داريم وقتي ماهيت يعني ماهيت انسان بر افرادش حمل مي شود چگونه هستش و به گونه ايست که حاکي از ذاتيات اوست و بنابراين حمل ذات بر ذات ياد يا حمل به اصطلاح ذاتي بر ذاتي است وقتي مي گيم زيد حيوان زيد ناطقان زيد انسان اينا ماهيتي است که حمل مي شود بر اين ولي حمل ذات بر ذات در حقيقت هستش زياد ولي وقتي مفهوم وجود رو حمل مي کنيم شجر و حجر مي گيم از شجره موجود امر ذاتي نيست شجر که مفهوم موجود که ذاتي شجر و حجر و ارض و سما است اينو در حقيقت با ما داره راه مياد به لحاظ مفهومي آقايون داره به ما کمک مي کنه کنه که ما فضاي ذهني خودمون رو بتوانيم به درستي تفکيک کنيم خب بريم وارد متن ز بشيم چي مي فرمايند

سوال.....................

جواب: خب درسته ولي در عين حال ولو بالعرض و المجاز ميشه اما در همان فضاي ارض و مجاز خب ما ماهيت براشون حل بکنيم ديگه به همين وضعيته گفتيم حمل مي کنيم درسته مي شود عکس از باب عکس الحمل است درسته ولي وقتي که ماهيت به عنوان يک امر تبعي يا عرضي شد فرقي نمي کند حتي تبعه هم باشه يا عرضي هم باشه باز اين مسائل براش وجود داره خب عنوان دقت بفرماييد اين عناوين خيلي با دقت انتخاب شده « في أن الوجود العام البديهي» که ناظر به احکام اولي هستش که در حقيقت به اصطلاح عام است معناي مشترک معنوي دارد و بديهي است اين ناظر به اون جاست اين يک اعتبار عقلي است « غير مقوم لأفراده» که حالا اين اعتبار عقلي رو ما توضيح مي ديم غير مقوم لأفراده بخواد بگه که برخلاف ماهيت ماهيت مقوم لافراد ولي اين يک اعتبار عقلي است عقل در حقيقت از اين موجود خارجي عنوان وجود رو مي گيره انتزاع مي کنه براش حمل مي کنه شجره خارجي رو مي بينه ميگه الشجر موجود اين الشجر موجود يک اعتبار عقلي است از وجودش انتزاع مي کنه ميشه معقول ثاني فلسفي ازش وجودش انتزاع مي کنه بر او حمل مي کند اما «غير مقوم لأفراده» نسبت به مصاديق خودش مقوم نيست ذاتي رو نگاه بکنه جز ذات را تمام ذات و نگاه بکنه اين جوري خب بيان ذالک وارد استدلال مي شن «ان کل ما يرتسم بکنه في الأذهان من الحقايق الخارجيه يجب ان تکون ماهة محفوظة مع تبدل نحو الوجود» آقا شما وقتي ماهيت اشيا را تعقل کرديد و در نفس خودتون مرتسم کرديد با اين کار چک کرديد با اين کار عين ذات رو به ذهنتون آوردين به قول حکيم سبزواري که حاج آقا همه شعرشون رو آوردن که «للشي‌ء غير الكون في الأعيان‌، كون بنفسه لدى الأذهان‌» يعني اين ماهيت به نفس در درجات تفاوت هست وجود خارجي بود اما به لحاظ ماهيت هيچ تفاوتي نيست اين « للشي‌ء غير الكون في الأعيان‌، كون بنفسه لدى الأذهان» پس متبدل الوجود مي شود اما « و الذات في أنحا الوجودات حفظ» « أن كل ما يرتسم بكنهه في الأذهان من الحقائق الخارجية يجب أن يكون ماهيته محفوظة مع تبدل نحو الوجود» در عين حالي که اين ماهيت متبدل الوجود شده وجود خارجي شده وجود ذهني در عين حال چي ذاتيات و اون ذات محفوظ هستش « و الوجود لما كانت» خب پس اين گزاره يه قضيه که حقايق خارجي يا ماهيت در عين حالي که ذاتشون محفوظ است متبدل الوجود هستن « و الوجود لما كانت حقيقته أنه في الأعيان» حقيقت وجود چون در اعيان بودن عين ذات اوست و خارجيت عين ذات اوست « و الوجود لما كانت حقيقته أنه في الأعيان- و كل ما كانت حقيقته أنه في الأعيان فيمتنع أن يكون في الأذهان و إلا لزم انقلاب الحقيقة عما كانت بحسب نفسها فالوجود يمتنع أن يحصل حقيقته في ذهن من الأذهان» با همين عبارتي که عرض کردم همين جوري خونده بشه که فهم معناي راحته باشه ببينيد ما وجود داريم ماهيت داريم ماهيت را غير وجود مي بيني ماهيت يه چيزي که متبدل وجود است هم تو خارج هست هم تو ذهن در عين حالي که تبدل وجودي دارد ذات محفوظ هستش اين راجع به ماهيت ميريم سراغ حقيقت وجود نه مفهوم وجود ميريم سراغ حقيقت وجود مي بينيم که حقيقت وجود چيه خارجيت عين ذات اوست وقتي خارجيت عين ذات او باشه اين ديگه در ذهن نمي آيد که و الا و إلا لزم انقلاب ذات خب چون حقيقت وجود ديگه به ذهن نمياد و محال است که به ذهن بيايد چون يلزن انقلاب ذات « يمتنع أن يحصل حقيقته» پس بنابراين حقيقت وجود غير از ماهيت است خب حالا مفهوم وجود چي الان بيان مي کنم بنابراين « فيمتنع أن يكون في الأذهان و إلا لزم انقلاب الحقيقة عما كانت بحسب نفسها» انقلاب حقيقت چيه انقلاب حقيقت اين است که اگر چيزي حقيقت خارجيت عين ذاتش باشه اگر بخواد بياد تو ذهن لازمه انقلاب حقيقت بشه ديگه همون طور که اگر چيزي ذهنيت عين ذاتش باشه بخواد بياد تو خارج بشه انقلاب حقيقت همين طور

سوال.............

جواب: اينا اتفاق مي گن که علم به اون ها هستش که علم يک وجود عيني يه مفهوم حرارت ما رو گرم نمي کنه مفهوم برودت گرم نمي کنه اما اگر واقعا به معناي حقيقي ما حرارت را تونستيم به يک نحوي در وجود بياريم مثلا حالا اون چه که هست علم و لذت و علم اين جوري هست خب تصور علم تصور علم نه مفهوم که به اصطلاح صرف الف و لام ميم باشه نه اون تصور به نحوي چون حکايت از خارج دارد همين حکايت در حقيقت اگر شديد باشه علم و به ذهن مياد به نفس مياره در حقيقت اينا در حقيقت مي گن علم نمي گن ذهن اينو مي گن علم لذار لذت و علم را از اين قسم مي دونم که علمي هستش و نه ذهني خب « فالوجود يمتنع أن يحصل حقيقته في ذهن من الأذهان فكل ما يرتسم من الوجود في النفس و يعرض له الكلية و العموم فهو ليس حقيقة الوجود» اگر شما ديديد که به اصطلاح چيزي از اين حقيقت وجود به ذهنتون آمد يعني مفهوم وجود که معروض کليت و جزئيت مي شود اين پس جز حقيقت وجود نيست يعني مي خوام بگم مفهوم وجود غير از حقيقت وجود است حقيقت وجود هرگز به ذهن نمياد ولي مفهوم وجود که الان مي گن که عنوان مشير است يا يک حاکي هست اين جدا هستش يه ماه ديگه ملاحظه فرماييد «فكل ما يرتسم من الوجود في النفس» آنچه که وجود در نفس « و يعرض له الكلية و العموم» و کليت و عموم براش عارض ميشه مي گيم که مفهوم وجود عام است مشترک است امثال ذلک «فهو ليس حقيقت الجور» پس آقايون حقيقت وجود چون خارجيت عين ذات او هست به ذهن نمي آيد آنچه که از مفهوم از وجود به ذهن مياد جز مفهوم چيز ديگر نيست بنابراين « فهو ليس حقيقة الوجود بل وجها من وجوهه و حيثية من حيثياته و عنوانا من عناوينه» ما مفهوم وجود را از حقيقت وجود کام جدا بکنيم مفهوم وجود به خارج نمياد حقيقت وجود به ذهن نمياد کاملا از همديگه جدا هستند « بل وجها من وجوهه و حيثية من حيثياته و عنوانا من عناوينه» تموم شد اين استدلال ما تموم شده آقايون ها اينجا با حتي سلسله مطالب اضافه تري استدلالت استدلالم تمام يعني چي يعني گفتيم که ماهيت به حقائق به ذهن مياد به حقائق يعني وقتي ما انسان ذهني رو تصور مي کنيم اين عين همون انسان خارجي انسان ذهني چيه مي گيم جوهر جسم و نام متحرک ناطقان انسان ذهني انسان عيني چيه جوهر جسم نام حساس و ناطق پس اينا هيچ فرقي با هم نمي کنن ماهيت را ما به حقائق به ذهن مياريم ولي وجود به حقيقت به ذهن نمياد خب پس اوني که از وجود به ذهن مياد چيه مي گن عنوان مشير يک تيتري يک حيث حاکيست که در حقيقت داره به ذهن مي آيد خب پس چي شد پس ماهيات غير از وجود هستن مفهوم غير از ماهيت هستش مفهوم وجود غير از ماهيات هست چرا چون ماهيت هم در ذهن هم در خارج متبدل الوجودن ولي مفهوم فقط در ذهن است حقيقت فقط در خارج از پس هم مفهوم هم حقيقت وجود با ماهيات متفاوت هست تموم شده

سوال......................

جواب: اون چيزي که الان از مفهوم وجود ما مي گيريم امر خارجي از خارج مي گيريم عنواني که براي شي خارجي بودن ديگه « فكل ما يرتسم من الوجود في النفس و يعرض له الكلية و العموم فهو ليس حقيقة الوجود» يعني از او مي گيريم عنوان فهو توضيح مي دهد « بل وجها من وجوهه و حيثية من حيثياته و عنوانا من عناوينه» ما اين مفهوم از کجا مي گيريم از اين مصداق خارجي مي گيريم همين بيش از اين کار نداره اگر شما آمديد مفهوم را فراتر از ذهن و خارج دانستيد خب اون بايستي که براش يه نفس درست بکني خب تموم شد تا اين جا بحثمون شد اما به تعبير حاج آقا مي فرمايند که اين مطلب از به اصطلاح اشاراتي است که اين در حد اشاره هستش که اينجا آوردن ديگه تموم شد شما مي خواستين يه استدلال بکنيد که مفهوم وجود غير از ماهيت است ديگه تموم شد حالا برهان دوم رو ايضا برهان دوم است اما اين جا يکي از نتايجي است که ما مي تونيم استفاده کنيم « فليس عموم ما ارتسم من الوجود في النفس بالنسبة إلى الوجودات عموم معنى الجنس بل عموم أمر لازم اعتباري انتزاعي- كالشيئية للأشياء الخاصة من الماهيات المتحصلة المتخالفة المعاني» خب برگرديم به اون مطلب اولي که عرض کرديم و در حقيقت اونو دارم باز مي کنم مطلب اول چيه مطلب اول هستش که آقا چه فرقي مي کنه بين مفهوم وجود و ماهيت چرا چون مفهوم وجود هم بر افرادشون حمل مي شوند ماهيت بر مصاديقش حمل مي شود يا ماهيت افراد افراد حل مي شوند مفهوم حمل مي شود پس اين فرق رو توضيح بديد اين جا فرق در اينه که وقت ماهيت داره بر افراد خودش حمل مي شود انسان زيد انسان بکر انسان اين جوري داري حمل مي کني اين نحوه هم ذات بر ذاتيات ازش و حمل ذاتيات هست که مقوم هستن به افراد وقتي مي گيم زيد انسان يا زيد حيوان يا زيد ناطق که اين ها ذاتيات و ذات هستند اينا وقتي حمل مي شوند بر اين افراد از باب مقوم يعني اينا جز ذات اين ماهيت ذيل هستن ولي وقتي مفهوم وجود حمل ميشه از اين سنخ حمل نيست بلکه حمل يک امر عرضي هستش ملاحظه کنيد بنابراين « فليس عموم ما ارتسم من الوجود في النفس بالنسبة إلى الوجودات عموم معنى الجنس بل عموم أمر لازم اعتباري انتزاعي» عموميتي که براي ماهيت هست اين عموميت عموميت ذاتي است مثل جنس وقتي مي گيم که زيد حيوان يا فصل زيد ناطق اين عموميت از باب يک امر ذاتي داره حمل ميشه ولي وقتي مي بينيم که ديگه شجر موجود الحجر موجود چون اين مفهوم نه از باب ذاتي است بلکه از باب عرض است چون وجود که جز شجر نيست جز ماهر شجر نيست اين تفاوت در نحوه انطباق و صدق است چه فرقي است در عين حال که اينا از جايگاه عموميت دارن شامل ميشن ديگه انسان عام است عرض کنم که وجودم است اما عام بودن اون نه از باب ت تيز رو دقت کنيد « في أن الوجود العام البديهي اعتبار عقلي غير مقوم لأفراده‌» يعني ماهيت مقوم افرادش هست اما وجود اعتبار عقلي است مفهوم هست مفهومي وجود داره مفهوم وجود يک اعتبار عقلي است اما ماهيت مقوم هستش « فليس عموم ما ارتسم من الوجود في النفس بالنسبة إلى الوجودات عموم معنى الجنس بل عموم أمر لازم اعتباري انتزاعي- كالشيئية للأشياء» آقا الشجره و شيء الحجر شيء الارض شيء خيلي خوب اين شيئيت وقتي براي اينا حمل مي شود آيا مثل اين که بگيم ناطق يا حيوان الان ناطق عام از شيئيت هم عام است حيوانم عام از شيئيت عام است آيا اينا يکسان حمل ميشن مي گن نه اوني که به عنوان ماهيت از جنس ذاتي هستش ببخشيد مقومي است که حمل مي شود اين يک امر عرضي کم مي شود « فليس عموم ما ارتسم من الوجود في النفس بالنسبة إلى الوجودات عموم معنى الجنس بل عموم أمر لازم اعتباري انتزاعي- كالشيئية للأشياء الخاصة من الماهيات المتحصلة المتخالفة المعاني» آقاالشجر شيء الحجر شيء الارض شيء السما شيء اينا چين اينا ماهيت مختلف المعاني ان خب مختلف المعاني اين مفهوم وجود که براي اينا حمل ميشه چيه يه امر اعتباريه عقل اعتبار کرده وجودشون اعتبار کرده مفهوم وجود انتزاع کرده براشون داره حمل مي کنه کنه پس يه وقت خودشون رو نگاه مي کنه بر حسب ذات و مقوم عنوان برش مياره يه وقت بيرون از اينا نگاه مي کنه مفهوم وجود درمياره.