1400/10/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلد اول/ اسفار اربعه/ فصل دوم از مسلک اول و اشارات آن
«فإن لم يعتبر وجود لم يكن تقدم و لا تأخر؛ فالتقدم و التأخر و الكمال و النقص و القوة و الضعف في الوجودات بنفس هوياتها لا بأمر آخر، و في الأشياء و الماهيات بنفس وجوداتها لا بأنفسها. و سيأتي لك زيادة إيضاح في هذا الباب عند مباحث التشكيك في هذا الكتاب، و قد استوضح هاهنا أنّ الوجود بحسب المفهوم أمرٌ عام يحمل علي الموجودات بالتفاوت لا بالتواطؤ مطلقاً».
يک تتمهاي از بحث تشکيک در مفهوم وجود داشتيم که هم تقريباً مباحثمان را دور کنيم و هم اينکه اين بحث را و اين بخش پاياني را إنشاءالله به لحاظ شناخت درستتر و کاملتر جلو ببريم.
مستحضر هستيد که در فصل دوم از فصول مسلک اول هستيم و دو مقام در اين فصل مطرح بود و هست؛ مقام اول بحث اشتراک معنوي وجود بود و اينکه مفهوم وجود مشترک معنوي است و نه مشترک لفظي. مسئله دوم و مقام ثاني بحث اين بود که وجود به لحاظ انطباقش و صدقش بر مصاديق به نحو تشکيک حمل ميشود نه به نحو تواطؤ که از مباحث عمدهاي است که ما در اينجا داريم مطرح ميکنيم.
اين مباحث را آقايان حتماً التفات داريم که صرفاً يک سلسله مفهومي نيست. اين کاملاً ما را به واقعيت دارد نزديک ميکند اتفاقاً پردهاي است که اگر إنشاءالله از روي چشم ذهن برداشته بشود ما واقعيت را بهتر حس ميکنيم و ميشناسيم. دست ما از واقعيت شهودي و عيني خالي است اما به لحاظ مفهومي بايد خودمان را تا آنجا که ممکن است به واقعيت نزديک کنيم اين خيلي مهم است. درست است که ما در مدرسهاي درس نميخوانيم که بتوانيم حقائق را آنگونه که هستند شهود کنيم مشاهده بکنيم وجود را بيابيم به علم حضوري، اين نيست. اما در مدرسهاي داريم درس ميخوانيم که تا آنجا که ممکن است ما را به شهود و به واقع نزديک ميکند و پردهها را برميدارد ابهامات را کنار ميزند تا ما بتوانيم روشنتر در مقام فهم و نه در مقام يافت حقائق را بشناسيم اين خيلي مهم است که آيا شناخت ما تا چه درجهاي از وضوح را دارد؟
شما گاهي وقتها يک وقتها يک شيء را از دور ببينيد مطلب درست است مثلاً يک درخت را آدم از دور ميبيند اما چقدر اين وضوح دارد؟ چقدر روشنايي دارد؟ اين ساقهاش ريشهاش برگهايش ميوههايش در چه فضايي است؟ اين خيلي فرق ميکند. هر دو درخت ميبينيم اما يک درخت واضح روشن شفاف که همه زوايايش مشخص است يک درختي هم هست که نه، از دور ديده ميشود و حالت ابهامي دارد. اصلاً کلي و جزئي را هم در همين سطح ميبينند و ميگويند که اگر «عن بُعد» باشد کلي است و «عن قرب» باشد جزئي است. اين دو تا مسئلهاي که الآن داريم مطرح ميکنيم که يکي را الحمدلله پشت سر گذرانديم تحت عنوان اشتراک معنوي وجود که مشخص شد مفهوم وجود که اين هر دو بحث به مفهوم وجود برميگردد. مفهوم وجود مشترک معنوي است يعني اين مفهوم براي يک معناي جامعي وضع شده است که وحدت دارد يک معناي جامع است نه اينکه اين لفظ وجود در هر کجايي به عين آن موجود و به عين ماهيت آن وجود باشد که اين لفظ متفاوت باشد. وقتي ميگوييم وجود شجر و ميگوييم وجود حجر اين دو تا وجودها همانطوري که شجر و حجر متفاوت هستند اين دو تا وجودها هم متفاوت هستند.
اين را ما پشت سر گذاشتيم و روشن شد هم ادله مثبتين اشتراک لفظي وجود را خوانديم و ارزيابي کرديم و ناتمام دانستيم هم ادلهاي که براي اثبات اشتراک معنوي وجود بود که اينجا تقريباً چهار دليل يا شاهد ذکر شد که اثبات ميکرد که وجود به لحاظ مفهوم مشترک معنوي است. اما به لحاظ مفهوم آيا اين مفهومي که مشترک معنوي شد «علي التواطء» بر افراد صادق است يا «علي نحو التشکيک» صادق است؟
پس بعد از احراز اينکه وجود مشترک معنوي ميگويند مفهوم يا کلي است يا جزئي. مفهوم کلي يا مشترک لفظي است يا مشترک معنوي است. مشترک معنوي يا «علي نحو التواطؤ» اطلاق ميشود يا «علي نحو التشکيک» اين دستهبندي را حفظ بکنيم که فضاي بحث روشنتر و شفافتر باشد.
الآن دارند بحث ميکنند که ما دو تا مفهوم داريم يک مفهوم انسان يک مفهوم وجود. مفهوم انسان وقتي بر مصاديقش حمل ميشود بر زيد و عمرو و بکر و خالد، يکتاست يکسان است هيچ تفاوتي در اين نيست، «زيد انسان، بکر انسان، عمرو انسان» هيچ تفاوتي در اين مفهوم نيست. ولي وقتي ما مفهوم وجود را بر واجب و ممکن حمل ميکنيم بر واحد و کثير حمل ميکنيم بر بالقوه و بالفعل حمل ميکنيم اين مفهوم در عين حالي که ناظر به يک معناي جامعي است باز متفاوت بر افرادش و مصاديقش حمل ميشود برخلاف انسان که انسان يکسان حمل ميشود. ما داريم همين را ارزيابي ميکنيم همين را بررسي ميکنيم همين را تحقيق ميکنيم که اين تفاوت منشأش چيست؟ چرا اين تفاوت وجود دارد؟ آيا تفاوت در مفهوم است؟ آيا تفاوت در ماهيت است؟ آيا تفاوت در مصداق است؟ اين تفاوت چيست؟ از کجا در حقيقت ريشه دارد؟
يکي دو تا اشاره است که امروز بايد بخوانيم که پايان اشارات همين فصل است که حضرت آقا الحمدلله بيان فرمودند که اينها خيلي وضوح ميدهد شفاف ميکند و ما را به واقع خيلي نزديک ميکند که تشکيک را از دور نبينيم از نزديک به جزئيات تشکيک برسيم.
يک رمزي وجود داشت که ديروز در بحث مطرح بود که در تشکيک، مثل تواطء ما دو تا جهت داريم؛ يک جهت وحدت داريم يک جهت کثرت، يا يک جهت اتفاق داريم و يک جهت اختلاف. ببينيد وقتي ميگوييم زيد انسان است، عمرو انسان است، بکر انسان است، اينها در اصل انسانيت باهم اشتراک و اتفاق دارند اما در عوارض باهم اختلاف دارند يکي ايراني است يک عرب است يک افغاني است يکي پاکستاني و همينطور يک قدّش بلند است يکي قدّش کوتاه است يکي سفيد است يکي سياه است اينها بيرون از مرز انساني باهم اختلاف دارند.
پس هم اتحاد وجود دارد هم اختلاف وجود دارد اما «ما به الاتحاد» عين «ما به الاختلاف» نيست. وقتي ميگوييم که زيد و عمرو انساناند در انسانيت «ما في الاتحاد» است اما يکي عرب است يکي ايراني است. يکي فارسي حرف ميزند يکي عربي حرف ميزند. پس اينها «ما به الاختلاف»اند و «ما به الاختلاف» عين «ما به الاتحاد» نيست. اما اينجا مهم است که در تشکيک، در عين حالي که هم «ما به الاتفاق داريم هم «ما به الاختلاف» اما اين هر دو به يک چيز برميگردد. اين را خيلي دقت کنيد. اين رمز تشکيک است. اگر از اين فاصله بگيريم از تشکيک بيرون آمديم. ميشود تشکيک عامي حتي. عوام تشکيکش ميدانند اما خواص آن را تشکيک نميدانند. تشکيک خاصي اين است که اين دو تا جهت يعني «ما به الاتحاد» عين «ما به الاختلاف» باشد «ما به الاشتراک» عين «ما به الاختلاف» باشد و بالعکس.
اين را در کجا پيدا کنيم؟ جناب صدر المتألهين دو تا مثال ميزنند و از اين مثال ميخواهند به ممثل برسند. مثالي که ايشان در حقيقت مطرح ميکنند يکي زمان است يکي عدد است. باز هم آقايان يک تذکر ديگري بدهيم که ذهن دوستان هم، ما فعلاً در فضاي مفهوم وجود هستيم به مصداق کاري نداريم. ما وارد بحث تشکيک در حقيقت وجود نشديم. ما همچنان همانطور که ملاحظه فرموديد تقسيم را اينجوري کرديم که مفهوم يا کلي است يا جزئي. مقسم ما مفهوم است. مفهوم يا کلي است يا جزئي، يک؛ مفهوم کلي يا مشترک لفظي است يا مشترک معنوي است، دو؛ مشترک معنوي يا «علي نحو التواطؤ» اطلاق ميشود يا «علي نحو التشکيک». اين نظام بحثي ماست که مقسم ما مفهوم است.
رمز تشکيک را هم يافتيم که بايد جوري باشد که «ما به الاختلاف» عين «ما به الاشتراک» و «ما به الاشتراک» عين «ما به الاختلاف» باشد. حالا بياييم نمونههايي را از اين در خارج ببينيم بعد ببينيم که آيا مفهوم وجود مثل مفهوم انسان است که يکسان بر مصاديقش حمل بشود يا متفاوت است «علي نحو التفاوت و التشکيک» حمل ميشود؟
ميفرمايند که ما در باب مفهوم وجود ميبينيم که اين مفهوم وجود هم بر واجب صدق ميکند هم بر ممکن صدق ميکند. هم بر واحد صدق ميکند هم بر کثير صدق ميکند. اما تفاوت در اين صدق را ما ميبينيم ميدانيم که واجب يک وجودي است که به اقتضاي ذات موجود است ولي ممکن يک موجودي است که به اقتضاي ذات موجود نيست. پس ما تفاوت را ميبينيم و اشتراک را هم ميبينيم يعني هم «ما به الاختلاف» را ميبينيم هم «ما به الاشتراک» را ميبينيم هر دو از اينکه مفهوم وجود بر آنها صادق است هم واجب هم بر ممکن يکساناند. اما در عين حال يکي واجب است و ديگري ممکن. يکي واحد است و ديگري کثير. يکي بالفعل است و ديگري بالقوه. اين اختلافها را چکار کنيم؟ ميگويند ما وقتي به سراغ اين اختلافها ميرويم ميبينيم که اين اختلافها غير از اختلاف زيد و عمرو و بکر است که اين اختلافها در بيرون از انسانيت هستند. اينها «ما به الاشتراک»شان انسان است اما «ما به الاختلاف»شان انسان نيست، امور بيرون از انسان است. ولي وقتي در واجب و ممکن يا واحد و کثير يا بالفعل و بالقوه بررسي ميکنيم در عين حالي که اين مفهوم وجود را بر همه اينها ميبينيم که اطلاق ميشود اما اين اختلافي که در اينجا وجود دارد اختلاف شدت و ضعف، نقص و کمال، اشديت و اضعفيت، اقدميت و تأخر و تقدم، اولويت و اوليت، اينهايي که انحاء تشکيک است، اينها را که ميبينيم ميبينيم که اينها بيرون از حقيقت وجود نيست. ما يک چيزي نداريم بنام وجود و يک چيزي بنام تقدم. يک چيزي بنام وجود و يک چيزي بنام وجوب. يک چيزي بنام وجود و يک چيزي بنام امکان. همه اينها در بازگشتشان به خود وجود است. وجود قوي وجود ضعيف. وجود قوي ميشود واجب، وجود ضعيف ميشود ممکن. وجود سابق ميشود متقدم، وجود لاحق ميشود متأخر.
پس اين تقدم و تأخرها يا اولويت و عدم اولويتها و اينها بيرون از حقيقت هستي و وجود نيستند. اينجاست که ما در حقيقت تشکيک را ميتوانيم انتزاع بکنيم که در عين حالي که وحدت هست حقيقتاً، چون مفهوم وجود حقيقتاً بر اينها صادق است. «الله سبحانه و تعالي موجودٌ، الشجر موجودٌ» پس مفهوم وجود بر اينها صادق است. اما آيا يکسان صادق است يا «علي نحو التفاوت» صادق است؟ نه! يکسان صادق نيست چرا؟ چون يک مصداقش وجود مقتضاي ذات است و يک مصداقش اين است که وجود مقتضاي ذات نيست. «علي نحو التفاوت» دارد حمل ميشود اين نشان ميدهد که چه؟ در حقيقت اين مفهوم وجود مثل مفهوم انسان نيست که در حقيقت به صورت يکسان حمل بشود. نه، حمل بر همه مصاديقش هست اما «علي تفاوت». رمز تشکيک هم در آن وجود دارد «ما به الاختلاف» به «ما به الاشتراک» برميگردد و امثال ذلک.
ما اين را داريم بررسي ميکنيم و فهم دقيقتري را از تشکيک ميخواهيم در بياوريم يعني ميخواهيم عرض کرديم که وضوح عقلي پيدا بکنيم. تشکيک را از دور نبينيم. از نزديک با حقيقت تشکيک آشنا بشويم و او را متفاوت بدانيم از متواطئ و متواطئ را با او خلط نکنيم و امثال ذلک.
اجازه بدهيد اين پاراگراف پاياني را که الآن هست امروز بخوانيم بعد دو سه تا اشارهاي را که حضرت استاد در همين رابطه بيان ميفرمايند که تکمله بحث است باهم بخوانيم.
نکتهاي که لازم است از خارج عرض کنيم و در آن اشارت هم در حقيقت به همين نکته دارد اشاره ميکند اين است که ما اين فضاي اختلاف را د رکجا ميبينيم؟ ببينيد هم ميگوييم واجب هم ممکن. اينها که دو تا مفهوماند. اين دو تا مفهوم از آن جهت که مفهوماند که شدت و ضعف ندارند. مفهوم واجب مثل مفهوم ممکن در ذهن هيچ شدتي ندارد. مفهوم واحد مثل مفهوم کثير در ذهن که شدت و ضعف ندارند. اگر مفهوم وجود شدت دارد و مفهوم ممکن ضعف دارد به تبع وجودشان است. مفهوم وجود با مفهوم امکان از جهت مفهوم بودن هيچ فرقي نميکند. اصلاً مفاهيم ماهيات هيچ شدت و ضعفي در آنها نيست. اقدميت و تقدم و تأخر وحدت و کثرت بالقوه و بالفعل اين انحاء تشکيک هيچ کدام در مفهوم وجود ندارد. اين را دقت بفرماييد! اگر ما ميگوييم که اين مفهوم «علي نحو التشکيک» يا «علي نحو التفاوت» بر مصاديقش حمل ميشوند اين به اعتبار خود مفهوم نيست. يک وقت يک حکمي وصف به حال خود موصوف است يک وقت حکم به عنوان وصف به حال متعلق موصوف است يک وقت ما ميگوييم که مفهوم وجود مشکک است نه بخاطر مفهوم بودن اين را دقت بيشتري کنيد. درست است که الآن ميگوييم مفهوم يا متواطئ است يا مشکک است اما اين تواطئ و تشکيک را ما از ريشه مصداقش ميگيريم. چون مصداق وجوب شدت دارد اين مصداق منتقل ميشود به لحاظ حکم به مفهوم و بر مفهوم ما ميگوييم اين مفهوم مشکک است.
پس دقت بفرماييد اگر ميگوييم ما مفهوم وجود مشترک معنوي است و اين مشترک معنوي بر مصاديق «علي نحو التفاوت و التشکيک» حمل ميشود، اين به اعتبار مصداقش است نه به اعتبار مفهوم يا ماهيت و نه حتي به اعتبار حيثيت صدقش. وقتي مصدقا قوي شد شديد شد واجب شد، اين مفهوم وقتي ميخواهد حمل بشود به تبع مصداقش به گونهاي ديگر حمل ميشود. وقتي مصداقش ضعيف شد ناتوان شد امکاني شد، اين مفهوم وجود بر او حمل ميشود «علي نحو الامکاني و علي نحو الضعف» و امثال ذلک.
پس ما در حقيقت آقايان، خيلي از مسائل است که حکم اين وصفي است که به موصوف تعلق ندارد وصف گاهي وقتها به حال خود موصوف است گاهي وقتها وصف به حال متعلق موصوف است. چرا مفهوم وجود مشکک است؟ ميگوييم چون حقيقت وجود مشکک است. چون حقيقت وجود مشکک است، مفهوم وجود به تبع او مشکک است. چرا مفهوم انسان متواطئ است؟ چون افراد انسان در حوزه انساني يکساناند زيد و عمر و بکر و خالد که تفاوتي در انسانيتشان نيست تفاوت در امور بيرون از انسانيت است. چون مصاديق اينها يکسان هستند در حوزه انساني، اين مفهوم هم يکسان حمل ميشود. بنابراين من فکر ميکنم که حتي اشاراتي که حضرت آقا داشتند هم الآن خارج را عرض کردم حالا ما اول متن را ميخوانيم دنبال توضيحات حضرت استاد هم هستيم.
«فإن لم يعتبر وجود» اگر ما وجودي نداشتيم فقط يک مفهومي داشتيم بنام مفهوم تقدم و مفهوم تأخر، مفهوم تقدم از مفهوم تأخر چه تقدم و تأخري دارد؟ ما دو تا مفهوم داريم مفهوم تقدم و مفهوم تأخر بدون لحاظ وجود. آيا اينها نسبت به يکديگر تقدم و تأخر دارند؟ حتي مفهوم واجب و مفهوم ممکن؛ مفهوم واجب مگر واجب است؟ مفهوم ممکن مگر ممکن است به امکان وجودي؟ نه، اينها دو تا مفهوماند احکام خودشان را دارند. اگر ما حکم مصداق را داريم به مفهوم ميدهيم بالعرض و المجاز ميدهيم. از اين به بعد ميخواهيم بگوييم که مفهوم وجود اگر مشکک است بالعرض و المجاز مشکک است به عرض چيست؟ به عرض مصداق وجود است. چون وجودها داراي شدت و ضعفاند داراي تقدم و تأخر هستند داراي وحدت و کثرت هستند به اين اعتبار اين مفهومها رنگ ميگيرند و لذا معناي تشکيک که در ذهن اين خلجان حاصل ميشود و شک حاصل ميشود را ما ميتوانيم در ذهنمان تداعي کنيم.
پرسش: ...
پاسخ: برعکس است «ما فيه التقدم» آن «ما به الاشتراک» است. «ما به التقدم» آن نقطه اختلاف است.
پرسش: ...
پاسخ: در وجود و در زمان ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: ابوت و بنوّت تشکيک نيست. بيرون است. رمز تشکيک را ندارد.
«فإن لم يعتبر وجود» اگر ما در فضاي مفهوم بوديم و اصلاً بحث وجود و مصداق خارجي را نداشتيم «لم يكن تقدم و لا تأخر» اصلاً تقدم و تأخر که در فضاي مفهوم. اين مفهومها کنار هم هستند، شما هزار تا مفهوم را کنار هم بگذاريد وحدت، کثرت، واجب، ممکن، بالفعل، بالقوه، اينها چه ربطي به همديگر دارند؟ اينها يک سلسله مفاهيماند در ذهن. اما تقدم و تأخر حقيقي به تبع وجود براي اينها حاصل ميشود. «فإن لم يعتبر وجود، لم يکن تقدم و لا تأخر.
«فالتقدم و التأخر»، يک؛ «و الكمال و النقص»، دو؛ «و القوة و الضعف في الوجودات بنفس هوياتها لا بأمر آخر» آقا، مبادا شما فکر کنيد که مفهوم شدت و ضعف برميدارد، مفهوم تقدم و تأخر برميدارد، نه! اين اختلافات و تفاوتها به نفس هوياتشان هستند، نه به مفاهيم و نه به ماهيات. «بنفس هوياتها لا بأمر آخر، و في الأشياء و الماهيات بنفس وجوداتها لا بأنفسها» اگر ما در مفاهيم يا در ماهيات اين اختلاف را ميبينيم مثلاً ميگوييم که وحدت و کثرت باهم اختلاف دارند، به لحاظ وجوداتشان اين اختلاف حاصل ميشود. البته ميگويند ما ورود نکرديم، چون تا ميرسيم به بحث مصداق، داريم از بحث خارج ميشويم، چون ما در فضاي اشتراک معنوي وجود از يک سو، و تشکيک مفهوم وجود از سوي ديگر داريم حرف ميزنيم. ما فقط الآن تا دروازه وجود جلو آمديم، به لحاظ وجود که حقيقت مشکک است بايد بعداً. اينجا ميگويند که شما متوجه باشيد تا چه حدي اين بحث را مطرح ميکنند که خلط مفهوم و مصداق نکنيد. مفهوم وجود مشکک نيست بالذات، آنکه بالذات و اولاً مشکک است حقيقت هستي و وجود است و مفهوم وجود بالتبع يا بالعرض و المجاز مشکک است.
«و سيأتي لك زيادة إيضاح في هذا الباب عند مباحث التشكيك في هذا الكتاب، و قد استوضح هاهنا» اينجا مطلب روشن شد «أنّ الوجود بحسب المفهوم أمرٌ عام» که يعني مشترک معنوي وجود «يحمل علي الموجودات بالتفاوت» يعني بالتشکيک «لا بالتواطؤ مطلقاً» يعني در همه اقسامش که دارد حمل ميشود «علي نحو التشکيک و التفاوت» دارد حمل ميشود.
اين معنا را اجازه بدهيد که براساس توضيحات و اشارات حضرت استاد(دام ظله) ما اين را بخوانيم. صفحه 272 اين کتاب ما اشارات هفتم و هشتم را ميخوانيم. قبلاً بعضي از اشارات را خوانده بوديم. صفحه 272 ميفرمايد که «هفتم:» اينکه من از خارج عرض کردم مطلبش را، ميخواهيم اينجا تطبيق بکنيم فرمايش استاد را «هيچ امر ذهني، در حدّ ذات خود متصف به كلّيّت و جزئيت نميشود» آقا، مفهوم فرض کنيد وجود با مفهوم زيد، يا مفهوم انسان و مفهوم زيد. انسان به لحاظ مفهوم يعني حيوان ناطق. زيد هم به لحاظ مفهوم يعني ز ي دال اسمي است براي اين. آيا اينکه زيد جزئي است يا انسان کلي است اين اوصافي که براي اين دو تا مفهوم ما قائل هستيم اينها در متن ذات اين دو مفهوماند؟ اينها ذاتاً متصف به کليت و جزئيتاند؟ يا نه، وقتي مفهوم انسان را با افرادش ميسنجيم ميگوييم که «لا يمتنع فرض صدقه علي کثيرين» به اين ميگوييم کلي. ولي وقتي مفهوم زيد را با فرد ميسنجيم ميبينيم که اين مفهوم فقط بر زيد اطلاق ميشود و بر ساير افراد اطلاق نميشود. ميگوييم جزئي است.
پس کليت و جزئيت در ذات مفهوم نيست. يک مفهومي داريم بنام انسان، يعني حيوان ناطق. يک مفهومي داريم بنام زيد اسم يک شخص است. آيا کدامهايشان جزئياند کدامهايشان کلي؟ ميگويد شما بررسي کنيد اگر اين مفاهيم نسبت به مصاديقشان امتناع صدق بر کثيرين ندارند آن را کلي بدانيد اگر انطباق بر کثيرين بر آنها ممتنع است آن را جزئي بدانيد. پس مفهوم در حد ذات خودش نه کلي است نه جزئي. به همين معيار نه متواطئ است نه مشکک. همانطوري که مفهوم در حد ذات خودش نه کلي است و نه جزئي، نه متواطئ است و نه مشکک. به يک سلسله معيارها و ملاکهايي اين اوصاف و يا اين احکام بر اين مفاهيم اطلاق ميشود.
«هيچ امر ذهني، در حدّ ذات خود متصف به كلّيّت و جزئيت نميشود و آنچه متصف به كلّيّت نشود، متواطي و يا مشكك نيز نميباشد»، چرا؟ چون ما گفتيم که مقسم ما چيست؟ مقسم اين است که مفهوم يا جزئي است يا کلي. مفهوم کلي يا مشترک لفظي است يا مشترک معنوي است. اگر مشترک معنوي شد يا متواطي است يا مشکک. پس ما در باب مفهوم کلي داريم حرف ميزنيم. «بنابر اين مفهوم من حيث هو و ماهيّت من حيث هي متصف به كلّيّت، جزئيت، تواطؤ و تشكيك نميشود».
پس آقايان، اينها خيلي دارد شفاف ميکند فضا را تا ما خلط مفهوم و مصداق نکنيم. خيليها در فضاي تشکيک ماندند و در آن چون فضا روشن نشده حقيقت تشکيک برايشان ابهام دارد و گنگ است. اين مطالب باعث ميشود که وضوح بيشتري نسبت به واقعيت پيدا بکنيم و فهم دقيقتري.
پس از کجا ميآيد اين اوصاف و اين احکام؟ ما ميگوييم کلي است جزئي است يا متواطئ است مشکک است يک مفهوم، از کجا ميآيد اين احکام؟ مال خودشان که نيست؟ در حد ذات که اين احکام را ندارند. از کجا ميآيند؟ ميگويد: «اوصاف مذكور تنها وقتي حاصل ميشوند كه ماهيّات و مفاهيم در قياس با مصاديق خارجي سنجيده شوند. اگر مفهوم قابل صدق بر كثيرين نباشد جزئي و گر نه» يعني مفهوم قابل صدق بر کثيرين باشد «كلّي است و كلّي نيز يا متواطي است» متواطي يعني چه؟ «اگر صدق آن بر افراد يكسان باشد» مثل انسان. «و يا مشكك است» صفحه 273 «يا مشکک است اگر صدق آن يكسان نباشد».
اينجا تقريباً آخرين اشارهاي است که حضرت استاد دارند مطرح ميکنند يا يک اشاره به آخري هم هست که اشاره هشتم است صفحه 273. مطلبي که داريم اينجا ميخوانيم مطلبي است که در حقيقت ميخواهند که خلط بين مفهوم و مصداق نشود، يک؛ و حکم مفهوم براي مفهوم، حکم مصداق براي مصداق اولاً و بالذات باشد و اگر حکم مصداق به مفهوم داده ميشود ما اين را خلط نکنيم مال مفهوم ندانيم نيايم بگوييم آقا، مفهوم وجود مشکک است. مفهوم وجود با مفهوم انسان چه فرقي ميکند؟ اين وصفي که شما داريد ميدهيد ميگوييد انسان متواطئ است اما وجود مشکک است از کجا آمده است؟ در ذاتشان که نيست. شما فرموديد که ذات اين مفاهيم در حد ذاتشان اين احکام را ندارد. نه کليت، نه جزئيت، نه تواطئ، نه تشکيک. از کجا دارد ميآيد؟ در حقيقت اين اشاره هشتم و حتي نهم، به اين معنا دارد اشاره ميکند.
ميفرمايد که «هشتم: از آنچه در مقام دوّم بحث گذشت» يعني مقامي که به تشکيک برميگردد، چون مقام اول راجع به اشتراک معنوي وجود بود. «دانسته ميشود كه مفاهيم و ماهيّاتي كه داراي معناي واحدي هستند هرگز بر بيش از آن معنا دلالت نميكنند» آقا انسان انسان است حيوان ناطق است چيز ديگري ندارد. نه کلي است نه جزئ. «و هيچ گاه كثرتي را كه در مصاديق، هويات و وجودات آنها يافت ميشود، عهدهدار نميشوند» آقا، انسان کلي است يا جزئي؟ ما چه ميدانيم! انسان متواطئ است يا مشکک؟ ما چه ميدانيم! شما نگاه کن مصداقش چيست؟ اگر مصداق به گونهاي است که اين مفهوم بر آنها «لا يمتنع فرض صدقه علي کثيرين» اين ميشود کلي. اما اگر «يمتنع فرض صدقه علي کثيرين» ميشود جزئي.
پس ما اينها را به لحاظ ذاتشان نميدانيم به لحاظ سنجه با مصداقشان در حقيت ميتوانيم لذا اين احکام بالعرض و المجاز بر آنها عارض ميشود. اين اوصاف وصف به حال متعلق موصوف است نه به خود موصوف «و هيچ گاه کثرتي را که در مصاديق، هويات» هويات در مقابل ماهيات است «و وجودات آنها يافت ميشود، عهدهدار نميشوند. بنابر اين مفهوم چون نميتواند مستند كثرت باشد، به وصف تشكيك نيز از آن جهت كه كثرت در آن ملحوظ است نميتواند متصف گردد». مفهوم که کثرت ندارد مفهوم وجود، مفهوم انسان، کثرت ندارند. کثرتشان از کجا گرفته ميشود؟ از اختلافاتي که در مصاديق وجود دارد به آنها تعلق ميگيرد.
همين معنا را اينکه آقايان، کسي اسفار را بخواند خصوصاً با تقريري که حاج آقا ميفرمايند نهايه و منظومه و اينها در مشتش است يعني همين جا. الآن يکي از فرازهاي منظومه را دارند کلاً ميخوانند که مرحوم حکيم سبزواري اينجوري اظهار کردند و اين درست هم هست. بله، فرمايش حکيم سبزواري، يک؛ و مرحوم علامه در تعليقهشان بر اسفار، دو؛ هر دو درست فرمودند و اين مفهوم «بما أنّه مفهوم» متواطئ يا مشکک نيست بلکه به اعتبار مصداقشان متواطي و مشکک ميشوند.
«حكيم سبزواري بر همين اساس تشكيك را از همهٴ مفاهيم و از جمله از مفهوم وجود نفي كرده» ميگويد مفهوم وجود که مشکک نيست. مفهوم از آن جهت که مفهوم است فرقي با مفهوم ديگر ندارد. بله وقتي يک مفهوم را با مصاديقش سنجيديد و ديديد که بر مصاديق به رغم تفاوتي که مصاديق دارد حمل ميشود، يکي واجب است يکي ممکن، اين نشان اين است که تشکيک حاصل ميشود. «و ميگويد: «فاعلم أن كل المفاهيم و الماهيات حتي مفهوم الوجود من حيث هو لا من حيث الحكاية عن المعنون علي السواء في نفي التشكيك» يعني چه؟ همه مفاهيم به لحاظ ذاتشان يکسان هستند. تشکيک ندارند نه متواطئاند نه مشکک. نه کلياند نه جزئي. «في نفي التشکيک عنها علي الأنحاء» يعني انحاء تشکيک. اولويت، اوّليت، اقدميت، اشدّيت و امثال ذلک. «في نفي التشکيک عنها علي الأنحاء بأجمعها» اين مطلب آقايان همان شرح بحثي بود که قبلاً شعرش را ما خوانده بوديم صفحه 264 ملاحظه بفرماييد.
صفحه 264 همين کتاب شعر اين است که بيت سوم «کل المفاهيم علي السواء ـ في نفي تشکيک علي الأنحاء» يعني تمامي مفاهيم الآن حتي مفهوم وجود، همه اينها در نفي تشکيک يکسان هستند و اينها هيچ تفاوتي ندارند اين در حقيقت شرح همين جمله است که مرحوم حکيم سبزواري دارند ميگويند. اين شرح منظومه است. يک منظومه داريم يک شرح منظومه. اين شرح منظومه دارد اين نظر را و اين شعر را شرح ميکنند.
فاعلم أن كل المفاهيم و الماهيات حتي مفهوم الوجود من حيث هو لا من حيث الحكاية عن المعنون علي السواء في نفي التشكيك عنها علي الأنحاء بأجمعها» اجتمعها يعني انحاء تشکيک «من الأوّلية و الآخرية و الأولوية و خلافها و الأشدية و الأضعفية و الأزيدية و الأنقصية و الأكثرية و الأقلية»[1] . اين هم که حاج آقا ترجمه فارسياش را هم نوشتند.
يک پاراگراف پايينتر: «نفي تشكيك از مفهوم وجود و ارجاع آن» اين مطلب را حاج آقا تکميل کردند. ببينيد بسيار خوب جناب حکيم سبزواري از شما پذيرفتيم که مفهوم وجود مثل ساير مفاهيم وصف تشکيک را ندارد. بسيار خوب قبول کرديم «کل المفاهيم علي السواء ـ في نفي تشکيک علي الأنحاء» بسيار خوب. حالا چطور پس ميگويند که مفهوم وجود مشکک است و مفهوم انسان متواطئ است؟ اين چيست؟ اين را حاج آقا دارند بيان ميکنند. ميگويند اگر اينها دارند ميگويند يعني حکمي است که از ناحيه مصداق به مفهوم سرايت ميکند. لذا بالعرض و المجاز ميشود.
«نفي تشکيک از مفهوم وجود و ارجاع آن» اين را حاج آقا دارند اضافه ميکنند «به مصاديق وجود موجب ميشود تا همانگونه كه حكيم سبزواري (رحمه الله) بيان ميدارد مفهوم وجود نيز نه از جهت ذات خود و نه به لحاظ حيثيّت صدق آن بلكه تنها از جهت حكايت و ارائهاي كه نسبت به مصاديق گوناگون خود دارد، متصف به آن گردد». اين نهايه، اين بخش منظومه. منظومه در فضاي تشکيک آمده گفته که مفهوم وجود مشکک است. بعد گفته که اين مفهوم «بما أنّه مفهوم» مشکک نيست. «بما أنّه حاک عن الخارج و مصاديقه» مشکک است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حيثيت صدق همان نحوه انطباق است که خود نحو انطباق از چه گرفته ميشود؟ از آن مصداق گرفته ميشود. ببينيد چون واجب وجودي است که به اقتضاي ذات دارد در ميآيد آن مفهوم وجودي که ميخواهد حمل بشود اين لحاظ را ميکند چون مصداق درجه وجودياش شدت دارد اين مفهوم از آن جهت دارد بر آن صادق ميشود و لذا ميشود متفاوت و اگر نه که تفاوتش در کجاست؟ تفاوتش را از مصداق ميگيرد و چون دارد از مصداق ميگيرد آن تفاوت را ميخواهد نشان بدهد. از چه جهت دارد نشان ميدهد؟ از حيثيت صدق دارد نشان ميدهد.
اين مطلب را که مرحوم حکيم سبزواري فرمودند مرحوم علامه هم در تعليقهشان بر اسفار دارند. «مرحوم علّامهٴ طباطبايي نيز پس از آن كه صدرالمتألهين براي اثبات اختلاف در موجودات و كثرت در وجود، برخي از كثرتهاي خارجي وجود را ذكر ميكند» مثل زمان که کثرت خارجي دارد تقدم و تأخر در نفس زمان است. يا عدد که کمال و نقص در خود عدد وجود دارد «در حاشيهٴ خود» يعني مرحوم علامه در حاشيه خودشان بر اسفار «به اين نكته اشاره مينمايد كه اين كثرات متعلق به حقيقت وجود است» اينکه ميبينيد اساتيد چه نقشي دارند، مثلاً حاج آقا الآن فرمودند که ارجاع به مصداق، اما اين ارجاع به مصداق را از بيان مرحوم علامه ميتوانند بگيرند. اين اساتيد آقايان، حلقه به حلقه به همديگر کمک ميکنند. تعليقه مرحوم علامه در اسفار اين ذهنيت را داد که بگويد آقا، حکم متعلق به موصوف نيست بلکه متلعق به حال متعلق موصوف است نه مال خود موصوف. مرحوم علامه چه فرمودند؟ «به اين نکته اشاره مينمايد که اين کثرات متعلق به حقيقت وجود است، و حال آن كه مدّعا، تشكيك مفهوم آن است. متن حاشيه ايشان به اين بيان است:» گاهي وقتها به جهت اهميت مسئله، خود متن حاشيه را ميآورند. گاهي وقتها اصلاً ذکر نميکنند. گاهي وقتها ذکر ميکنند ولي متن را نميآورند. گاهي وقتها ذکر ميکنند و متن را هم ميآورند، اين به جهت اهميت مسئله است.
«البيان السابق إنّما ينتج التفاوت بين مصاديق الوجود لا بين الحصص المتصورة لمفهومه» آقا ما فکر نکنيم که اين مفهوم وجود حصه حصه دارد، واجب و ممکن دارد، تقدم و تأخر دارد. نه! اينها به اعتبار مصاديقشان گرفته ميشود «لا بين الحصص المتصورة لمفهومه. فالتشكيك حقيقة في حقيقة الوجود لا في مفهومه إلاّ بالعرض و هو المراد بقوله إنّ الوجود بحسب المفهوم أمر عام يحمل علي الموجودات بالتفاوت»[2] .
اين متن خود اسفار است اين هم که الآن خوانديم در متن اسفار خوانديم ملاحظه بفرماييد صفحه امروز اسفارمان صفحه 250 دقيقاً عبارت را ملاحظه کنيد: «و قد استوضح هاهنا أنّ الوجود بحسب المفهوم أمرٌ عام» يعني مشترک معنوي است «يحمل علي الموجودات بالتفاوت» يعني تشکيک «لا بالتواطؤ مطلقاً». مرحوم علامه در تعليقهشان اين لحاظ را دارند واقعاً اساتين خودشان را حفظ ميکنند. ببينيد اين يک نکته جديدي است که به هر حال اگر گفتيم مفهوم وجود مشکک است. اين به لحاظ مصداقش است. و الا گرچه خود آقايان منطقيون هم ميگويند که در منطق ميخوانيم که مفهوم يا جزئي است يا کلي. کلي شد، يا مشترک لفظي است يا مشترک معنوي است. مشترک معنوي شد يا متواطئ است يا مشکک. تا اينجا در منطق خوانده ميشود. ما بگوييم آقاي بزرگوار، جناب منطقي، شما که در معقول ثاني منطقي هستيد يعني چه؟ يعني کلاً در فضاي ذهن هستيد ـ مثل اينکه وقت گذشته! ـ اگر در فضاي ذهن هستيد چرا راجع به مشکک توضيح نميدهيد که آقا، اين مفهوم «بما هو مفهوم» مشکک است يا به لحاظ مصداقش مشکک است؟ اين ديگر در حوصله منطق نيست. منطقي نميتواند اينجوري حرف بزند. منطقي ميگويد که آقا، من ميفهمم که يک جوري تفاوت دارد. تفاوت بين واجب و ممکن را ما در او ميبينم و «ما به التقدم» البته حکيم است که دارد اينجور باز ميکند و حقيقت تشکيک را دارد به آنها معرفي ميکند.