1400/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلد اول/ اسفار اربعه/
«فصل (2) في أن مفهوم الوجود مشترك محمول على ما تحته حمل التشكيك لا حمل التواطؤ» صفحه 247 اين کتاب رحيق را با هم مرور ميکنيم.
مستحضريد که به هر حال فصل اول مباحث عمدهاي را در باب درگاه ورود به حکمت و فلسفه اسلامي را به همراه داشت. بحث موضوع بحث محمولات مسائل فلسفي و همچنين غايت و شرف اين علم و مباحث ديگري که الحمدلله گذشت.
در فصل دوم به يکي ديگر از مبادي تصوري اين موضوع علم ميپردازيم. حضرت آقا در اشاراتي که مطرح ميفرمايند اين است که صفحه 265 را لطفاً ملاحظه بفرماييد در صفحه 265 اشارت فصل دوم را که ذکر ميکنند ميفرمايند که «يکم: مقام اوّل فصل دوّم كه دربارهٴ اشتراك معنوي مفهوم وجود است، از زمرهٴ مسائل فلسفي نيست بلكه از مبادي تصوري آن است» اين را اول ما توضيح بدهيم.
در اين فصل شريف دو مقام مورد بحث است يکي اينکه مفهوم وجود مشترک معنوي دو اين است که مفهوم وجود «علي نحو التشکيک» و نه «علي نحو التواطء» بر مصاديق خودش صادق است. اين دو تا از مسائل عمدهاي هستند که در اين فصل مطرحاند. البته مطلب اول که بحث مقام اول به تعبير ايشان است از مباحثي است که جزء مبادي تصوري بحث است. تشکيک از مسائل فلسفي است و از محمول «الموجود المطلق» است تشکيک يعني حکم تشکيک را ما از جزء محمول فلسفي ميدانيم و عوارض ذاتي وجود ميدانيم. اما مفهوم وجود اين ديگر مسئله فلسفي نيست که مفهوم وجود مشترک معنوي است يا مشترک لفظي است؟ و لذا اجازه بفرماييد که الآن در مقام اول قبل از اينکه به مقام ثاني برسيم چون اصلاً مقام ثاني متفرع بر مقام اول است، وقتي مشخص شد که وجود مشترک معنوي است آن وقت سؤال ميکنيم که آيا «علي نحو التواطء» و تساوي بر مصاديق خودش حمل ميشود مثل انسان که انسان حملش بر زيد و بکر و خالد و عمرو اينها يکسان است. يا «علي نحو التشکيک» که براساس مراتب است که مثلاً مرتبه عالي هم مثلاً نور اطلاق ميشود مرحله متوسط هم نور اطلاق ميشود مرحله ضعيفه هم نور اطلاق ميشود.
نور شمس، نور قمر، نور شمع که اينها به رغم اينکه تفاوت و داراي مراتب هستند. وجود «علي نحو التشکيک» بر آنها يا نور «علي نحو التشکيک» بر آنها صادق است. پس اين دو مقام را ما در اين فصل دوم داريم بحث ميکنيم که حالا إنشاءالله ببينيم که با اشاراتي که حضرت استاد بيان ميفرمايند ما چه فهمي از اين دو مسئله داريم ميگيريم که البته فرمودند مسئله اول يا مقام اول مسئله فلسفي نيست. بلکه از مبادي تصوري موضوع فلسفه است. البته مقام دوم يا مسئله دوم که بحث تشکيک است از مسائل عمده فلسفي است و از عوارض وجود محسوب ميشود.
پس بنابراين ما در اين فصل به دو مقام ميپردازيم مقام اول اين است که آيا وجود مفهوم وجود مشترک لفظي است يا مشترک معنوي است؟ و مقام ثاني اين است که اگر روشن شد که مثلاً مشترک معنوي است حملش بر مصاديق «علي نحو التواطء» است يا «علي نحو التشکيک» است که مسئله اول مسئله فلسفي نيست از مبادي تصوري بحث محسوب ميشود اين فرض فلسفه محسوب ميشود و ديگري هم از مسائلش.
اين بحث البته پردامنه است يعني بخش پرسابقه است و از گذشته هم اين مسئله واقعاً مطرح بوده است در نزد مشائين و اشراقيين تقريباً اين مسئله مورد نظر بوده است که آيا وجود يعني مفهوم وجود مشترک لفظي است يا مشترک معنوي است؟
يک تذکري را در همين ابتدا هم در اشاراتشان و هم در تبيين اين فصل بيان ميکنند که نکته کاملاً قابل توجه است و آن اين است که خود مشترک لفظي مشترک لفظي است بين لغت و دانش ادبيات با دانش فلسفه. اين را يک مقداري بازي کنيم حاج آقا اين چند مطلب را مطرح فرمودند اين را يک مقداري توضيح بدهيم که مراد چيست؟ که عنوان مشترک لفظي در ادبيات به يک گونهاي است و در فلسفه و کلام به گونهاي ديگر است.
اين خيلي مهم هم هست و گاهي اوقات موجب خلط عميق و وسيعي ميشود. ببينيد مثلاً کلمه «الموجود» يعني چه؟ «الموجود» يعني «ما ثبت له الوجود». موجود يعني «ما ثبت له الوجود». اگر گفتيم که «الوجود موجودٌ» يعني چه؟ يعني وجود چيزي است که وجود براي او موجود است. اگر ما خواستيم بگوييم «الوجود موجودٌ» چون موجودٌ يعني «ما ثبت له الوجود» پس بايد بگوييم که وجود هم چيزي است که «ثبت له الوجود» اين يعني چه؟ يعني اين است که همانطوري که شجر و حجر در خارج موجود هستند «ثبت لهم الوجود» اگر وجود هم در خارج باشد «ثبت له الوجود». اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد «ثبت له الوجود» ما نقل کلام در آن وجود دومي ميکنيم که بخواهد محمول واقع بشود. آيا اين وجود موجود است يا نيست؟
همين مسئلهاي که در حقيقت در فضاي لغت دارد شکل ميگيرد موجب يک چالش عظيمي براي حکمت اشراق شده و براساس اين گفتند که اين دليل اصلي حکمت اشراق براي اين است که وجود در خارج موجود نيست همين است. گفتند اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد «يلزم من وجوده تکرر نوعيه»، «و التالي باطل فالمقدم مثله». لازمه اينکه وجود اگر بخواهد در خارج موجود باشد تسلسل است «و التالي باطل فالمقدم مثله». اين به اصطلاح استدلال از کجا ناشي شده است؟ از اينجا ناشي شده که کلمه وجود را ما خوب نفهميديم وجود در عرف ادبيات را به وجود در مرحله يعني «موجودٌ» را، موجودي که در ادبيات هست آورديم در فلسفه و موجب خلط کرديم.
در ادبيات همينطور است «الموجود ما هو شيء» که «ثبت له الوجود». «الشجر موجودٌ» همينطور است «الحجر موجودٌ» همينطور است «السماء موجودٌ، الارض موجودٌ» همه همينطورند که يک ماهيتي داريم يک وجودي بر آنها عارض ميشود ميشود موجود.
«الوجود موجودٌ» چيست؟ «الوجود موجودٌ» هم مثل اينها بايد باشد طبق قاعده ادبي ما «ما ثبت له الوجود». پس براي وجود هم بايد يک موجوديتي باشد. اين يک چالش جدي را ايجاد کرده است. ما آن چيزي که در عرف ادبيات است در فضاي لغت و ادبيات دارد شکل ميگيرد را آورديم در فضاي فلسفه دچار چنين مشکلي شديم. اين تفکيک خيلي ميتواند کمک کند. در اينجا هم همين مسئله است که اين خود کلمه مشترک لفظي را ما تبيين بکنيم که مشترک لفظي در ادبيات و لغت يعني چه؟ مشترک لفظي در حکمت و کلام يعني چه؟ که اين اگر باز بشود آن وقت ميگوييم که اگر گفتيم وجود مشترک لفظي نيست و مشترک معنوي است اين چه معنايي را داريم اراده ميکنيم؟ چه حقيقتي را داريم اراده ميکنيم؟ نه آن چيزي که در ادبيات دارد گفته ميشود و لغت دارد گفته ميشود؟ پس اين قابل توجه است که هر اصطلاحي در فضاي خودش ميتواند معنا داشته باشد. همين مسئله وجود يک مسئلهاي است.
بعد مرحوم صدر المتألهين حل کرد مسئله را. گفت چه؟ گفت: ميگوييم «الشجر موجود، الحجر موجود»، بله آنجا ماهيت که وقتي موضوع قرار گرفت حجر و شجر ميتواند وجود بر او حمل بشود اما «الوجود موجود» يعني همان کان تامه «ثبت الوجود» نه اينکه کان ناقصه باشد يا به اصطلاح شيئي براي شيئي باشد. از باب «ثبوت شيء لشيء» نيست از باب ثبوت شيء است. با اين تبيين خودش را از اين چالش نجات داد و آمد گفت که آن چيزي که در ادبيات است را نبايد در فلسفه بياوريم. در ادبيات موجود يعني «شيء ثبت له الوجود» اما در فلسفه وقتي گفته ميشود «الوجود موجود أي ثبت الوجود» نه از باب «ثبوت شيء لشيء» باشد بلکه از باب ثبوت شيء است.
با اين قصه رها کرد. وقتي که جناب حکيم سهروردي ميگويد «يلزم تکرر نوعه» ميگوييم نه، تکرر نوع لازم نميآيد، چون کان تامه است هليت بسيطه است وقتي ميگوييم «الوجود موجود» نه يعني «شيء ثبت له الوجود، ذات ثبت له الوجود» بلکه «ثبوت الشيء». وقتي ميگوييم «الوجود موجودٌ أي ثبوت الشيء أي وجود الشيء» تمام شد و رفته است. اين «وجود شيء» در مصطلح فلسفي معنا دارد ولي در مصطلح ادبي که معنا ندارد. در مصطلح ادبي «موجودٌ» يعني «ذات ثبت له الوجود».
با اين ذهنيت ميآييم در فضاي مشترک لفظي که آيا خود عنوان مشترک لفظي در ادبيات و لغت با فلسفه يکسان است؟ مثل «الموجودٌ» که تفاوت دارد، اينجا تفاوت دارد يا يکسان است؟ ايشان اينجا ميفرمايند که مشترک لفظي مشترک لفظي است در لغت و ادبيات و فلسفه. يعني آن مشترک لفظي که در ادبيات و لغت گفته ميشود غير از آن مشترک لفظي است که در فلسفه و کلام گفته ميشود. اينجا يک معناي از مشترک لفظي ما ميفهميم آنجا يک معناي ديگري از مشترک لفظي ميفهميم. هيچ وقت اينها را خلط نکنيد.
اگر اين فضا روشن بشود ما ميتوانيم به ذهنيت روشنتري وارد بحث بشويم. شما توضيح بدهيد که اين تفاوت چيست؟ تفاوتي که ادعا ميکنيد مشترک لفظي در ادبيات و لغت يک جوري است در فلسفه يک جوري است اين تفاوت و تمايز را براي ما توضيح بدهيد که ما اگر اين را خوب روشن بکنيم ورود ما به فضا در حقيقت خيلي راحتتر خواهد بود. مشترک لفظي در علم لغت و ادبيات در مقابل مشترک معنوي خيلي چيز روشني است و آن اين است که اگر واضع به تعدد وضع يک لفظ را در مقابل چند معنا چند بار بکار برده است.
يک بار ديگر دقت کنيد مشترک لفظي در علم لغت و ادبيات چيست؟ يعني اينکه واضع يک لفظ را در مقابل چند معنا به تعدد وضع يا چند بار وضع کرده باشد. مثلاً لفظ حالا در فارسي لفظي شير را يک وقت واضع ميآيد همين لفظ شير از شين و ياء و راء در مقابل آن مايهاي که از گاو و گوسفند گرفته ميشود وضع ميکند اين ميشود يک معنا. همين لفظ شير براي اين. همين لفظ شير که شين و ياء و راء است استعمال ميشود در ارتباط با ابزاري که براي باز کردن آب يا امثال ذلک شير سماور يا شير مثلاً آبي که براي حوض گذاشته ميشود و امثال ذلک. اين هم باز يک لفظ است. يک وقتي ديگر همين واضع ميآيد کلمه شير را شين و ياء و راء، اين لفظ هيچ تغيير پيدا نميکند وضع ميکند به يک وضع ديگري در مقابل حيوان مفترس. اين ميشود مشترک لفظي که يک لفظ است اشتراک پيدا کرده و در معاني متعدد به تعدد وضع بکار برده شده است. اين مشترک لفظي است. در مقابلش مشترک معنوي است که مشترک معنوي اين است که يک لفظ است براي يک معناي جامعي وضع ميشود که اين معناي جامع مصاديق متعددي دارد متکثري در حقيقت دارد. وقتي مثلاً ميگوييم انسان، اين انسان مشترک معنوي است بين افرادش که بر زيد و عمر و بکر و خالد اطلاق ميشود. حالا يا يکسان اطلاق ميشود که ميشود تواطء يا «علي نحو الاختلاف» و تشکيک در حقيقت اطلاق ميشود اين يک بحث ديگري است. ولي يک معناي جامعي داريم بنام «الانسان» که اين معناي جامع بر مصاديقش حمل ميشود يک بار هم آقاي واضع ميآيد و اين را در مقابل آن معناي جامع که مصاديق فراواني دارد قرار ميدهيم. اين ميشود مشترک معنوي.
اين در فضاي ادبيات هم همين است غير از اين هم نيست که يک لفظ است در مقابل يک معناي جامعي که اين معناي مصاديق و افراد فراواني دارد. اين مشترک لفظ در دانش ادبيات و لغت بود.
اما مشترک لفظي در فضاي حکمت و کلام چگونه است؟ آيا واقعاً اينجا هم براساس تعدد وضع است و اينکه معاني مختلفي وجود دارند؟ يا نه، معنايش اين است که اگر حقائق متعدد شدند اگر حقائق متعدد شدند اين يک لفظ بکار رفته شد ميشود مشترک لفظي اما اگر حقيقت واحده در کار بود ولو افراد متعدد باشند چون اين لفظ در مقابل آن حقيقت دارد بکار ميرود اين ميشود آن معناي جامع و مشترک. مشترک معنوي ميشود. ما به تعدد وضع کاري نداريم. واضعي داشته باشيم و يک لفظي در مقابل معنايي به تعدد وضع يا، اينها اصلاً نيست. به واضع به معناي واضع کاري نداريم.
اگر يک حقيقت جامعي ديدي، که اين حقيقت جامع مصاديق فراواني داشت يک حقيقت است يک حقيقت است لفظي که در مقابل آن قرار ميدهيم از آن به مشترک معنوي ياد ميکنيم. اما اگر نه، يک لفظ نبود ببخشيد يک معنا نبود بلکه معاني متعدد بود مثلاً عرض کنم که مخصوصاً حالا در فلسفه وارد ميشويم که مشخصاً ميگويند که آنهايي که قائلاند به مشترک لفظي وجود ميگويند که وجودات با ماهياتشان عين هماند يعني اگر وجود شجر داريم وجود حجر داريم وجود ارض و وجود سماء است اين وجود سماء يعني سماء با عين سماء يکي است. وجود ارض عين وجود ارض است. وجود شجر عين وجود شجر است. وجود حجر عين وجود حجر است. در حقيقت وجودات آنها عين ماهيات آنهاست. چون ماهيات متباين به تمام ذات هستند و متکثرند پس بنابراين وجودات هم متکثرند. وقتي وجودات متکثر شدند لفظي که در مقابل اين قرار ميگيرد متفاوت ميشود. يعني وجودي که روي شجر ميآيد با وجودي که روي حجر ميآيد با وجودي که روي ارض ميآيد با وجودي که روي سماء ميآيد اينها وجودات مختلف هستند.
چرا مختلفاند چون به عين ماهياتشان متباين هستند. مگر نه آن است که شجر و حجر و ارض و سماء متبايناند وجودات اينها هم متباين هستند. چون وجودات متبايناند اين لفظ وجود بر اين حقائق متباينه دارد وضع ميشود و ميشود مشترک لفظي. پس دقت بفرماييد ما کاري به وضع نداريم کاري به واضع نداريم داريم حقيقت را بررسي ميکنيم. چون در خارج ما اگر چهار تا امر داريم شجر و حجر و ارض و سماء چهار تا حقيقت داريم و وجودات، حالا براساس همين، و وجودات اينها هم به عين ماهياتشان موجود هستند همانطوري که ماهيات متفاوتاند طبعاً وجودات هم متفاوتاند متمايزند و وجود وقتي بر آنها حمل ميشود به اشتراک لفظي حمل ميشود. درست است که ممکن است واضع نيايد تعدد وضع هم ما نداشته باشيم. ولي يک لفظ وجود وقتي اطلاق ميشود به وجود حجر. اين لفظ اگر دوباره اطلاق شد به وجود شجر. يک معنا نيست چرا؟ چون حقائق مورد بحث هستند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، برويم روي حقيقت يعني بگوييم که آقا، ما اگر چهار تا ماهيت داريم چهار تا وجود داريم. ببينيد حالا فهم را کاري نداريم. بگوييم همانطوري که شجر حجر ارض و سماء چهار تا حقيقتاند
پرسش: ...
پاسخ: ولي چهار تا ترقي کرديم. مفهوم مشترک لفظي هم همينطور است مشترک معنوي هم همينطور است. لذا هر دو مفهوماند.
پرسش: ...
پاسخ: مفهوماند ولي سخن ما در آن تمايز است چرا مشترک لفظي اينجا بکار ميبريم؟ چطور اينجا با اينکه تعدد وضع نداريم يک وضع داريم اما در عين حال ميگوييم مشترک لفظي است. در ادبيات وقتي ميخواستيم مشترک لفظي بگوييم ميگوييم لفظ شير را يک وقت واضع وضع ميکند به اين يک وقت واضع وضع ميکند به اين. از اين ميشود مشترک لفظي. اما الآن ما اينجا تعدد وضع نداريم چه داريم؟ تعدد معنا داريم. چون تعدد معنا داريم يک لفظ ولو يک بار هم بر همه اين معاني وضع بشود باز هم ميشود مشترک لفظي. چرا؟ چون حقائق مختلف شدند شجر، حجر، ارض، سماء، مختلفاند. چون حقائق مختلفاند و وجودات آنها هم به زعم آنها براساس به تمام ذات باهم متباين هستند پس وجودات مختلفاند. بنابراين مشترک لفظي ميشود.
پس بنابراين اين مشترک لفظي که ما الآن در فلسفه داريم بکار ميبريم با آن مشترک لفظي که در ادبيات بکار برديم اين است. مشترک معنوي چيست؟ مشترک معنوي در مقابل مشترک لفظي است ميگوييم چه؟ ميگوييم درست است که ما حقائق متباينه داريم شجر و حجر و ارض و سماء و امثال ذلک اينها متبايناند اما وجودات آنها به عين ماهياتشان نيست. بلکه يک حقيقت است وجود شجر وجود حجر وجود ارض وجود سماء به لحاظ وجودي يک حقيقتاند و از ماهياتشان کندهاند جدايند و هرگز به تباين موضوعاتشان کاري ندارند و اين يک حقيقت لفظ وجود در مقابل آن حقيقت قرار گرفته است.
پرسش: حقيقت جامع است.
پاسخ: بله، که آن حقيقت در حقيقت شامل همه اين موارد ميشود. يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد چون تصوير اين بحث يک مقداري کمک ميکند به ما که بتوانيم راحتتر اين بحث را ملاحظه کنيم.
ببينيد ميگوييم که اين ادعاي ما اين است که مشترک لفظي اين عنوان مشترک لفظي، خودش مشترک لفظي است بين علم ادبيات و لغت با علم فلسفه و کلام. اين ادعاي ما. ما ميخواهيم اين را تبيين بکنيم که يعني چه؟ براي اينکه اين تبيين بشود اول فضاي ادبيات را باز ميکنيم بعد فضاي فلسفه را. در فضاي ادبيات يک معناي روشني داريم مشترک لفظي عبارت از اين است که واضع و آن کسي که علم لغت به عهده اوست او ميآيد يک لفظ را در مقابل معاني متعدد به چند بار به تعدد وضع، وضع ميکند. لفظ شير را يک وقت براي حيوان مفترس، يک وقت براي آن مايعي که از گاو و گوسفند گرفته ميشود، يکي هم براي اين ابزاري که شير آب و امثال ذلک است. اين است.
ولي مشترک معنوي در ادبيات عبارت از اين است که واضع يک مرتبه يک معناي جامعي را لحاظ ميکند مثل معناي انسان و اين انسان را براي زيد و بکر و همه افرادش قرار ميدهد و حالا «علي نحو التواطء» يا «علي نحو التشکيک» يک بحث ديگري است ولي يک لفظ را براي يک معناي جامعي که از همه اينها انتزاع ميشود قرار ميدهد. اين تمام شد. اين ميشود مشترک اين بحث تمام شد.
حالا ميآييم در فضاي فلسفه ببينيم که آيا مفهوم وجود بر اينها که اطلاق ميشود «علي نحو الاشتراک اللفظي» اطلاق ميشود يا «علي نحو الاشتراک المعنوي»؟
ما اينجا تعدد وضع اصلاً نداريم اصلاً فيلسوف کار لغوي نميکند بيايد تعدد وضع بگذارد يا وحدت وضع باشد يا لفظ و معنا را بخواهد مثلاً کنار هم ببيند و لفظي را براي يک معنايي وضع بکند. اصلاً اينها نيست به دنبال حقيقت است. آيا در خارج وجودات حقائق متباينه هستند يا وجود يک حقيقت است همين؟ آيا در خارج وجودات به عين ماهيات حقائق متباينهاند يا وجودات منهاز و مستقل از ماهيات و اشياء به يک حقيقت موجود است؟ اگر اينها به حقائق متباينه موجود بودند ايشان ميگويد چه؟ ميگويد مشترک لفظي است که لفظ وجود درست است که واضع نيامده اين لفظ را در مقابل وجود شجر و وجود حجر و وجود ارض و وجود سماء بگذارد اينجور نکرده؟ ولي آمده گفته که اگر اينها حقائق متباينهاند به عين ماهياتشان من يک لفظ وجود را در مقابل اينها قرار ميدهم ولي اينها مشترک لفظي هستند. چون آن معنا با اين معنا با اين معنا با اين معنا اينها متفاوت هستند. به لحاظ حقيقت از هم جدا هستند اما اگر آمديم و گفتيم که نه، وجودات به رغم اينکه ماهياتشان متفاوت و متباين هست هرگز به لحاظ اصل حقيقت از همديگر جدا نيستند يک حقيقتاند. اگر يک حقيقتاند و لفظ وجود براي آن معناي جامع دارد وضع ميوشد ميشود مشترک معنوي.
اين ذهن لطفاً باز ميشود و آماده ميشود براي اينکه ما خيلي از مسائل را به صورت روشنتر ببينيم. براي اينکه اين مسئله همين صفحه اشاره را فقط يک اشاره از حاج آقا ميخواهيم بخوانيم صفحه 265 را يک بار ديگر لطفاً بياوريم.
پرسش: ...
پاسخ: بيتأثير نيست. براي اينکه اينها آمدند گفتند که چون ماهيات متکثره هستند اصلاً آمده ايشان تکثر ماهيات را شکسته است ايشان گفته که تکثر مال وجود است و مراتب وجود به مراتب طولي و عرضي وجود اين تکثر را به ماهيت بخشيده است لذا وقت ميگوييم «الانسان موجودٌ» يعني وجود الانسان. «الشجر موجودٌ» يعني وجود الشجر. از اينجا آمده در حقيقت شکسته. بله، بيتأثير نيست.
آقايان لطفاً ملاحظه بفرماييد صفحه 265 اشاره دوم يعني پاراگراف سوم و چهارم «دوّم: همانگونه كه در اثناء مباحث اين فصل گذشت، مشترك لفظي در علوم ادبي و عقلي يك مشترك لفظي است»، اينها را واضح يواش يواش بخوانيم که خوب درست فهم بشود. «مشترک لفظي در علوم ادبي و عقلي يک مشترک لفظي است، زيرا» مستقيم وارد شدند استدلال: «اشتراك لفظي در ادبيات ثبوتاً و سقوطاً دائر مدار وضع اعتباري است كه به دست واضع به صورت وضع تعييني و يا با استعمال مستمرّ به وضع تعيّني شكل ميگيرد» اما «در مقام اثبات اشتراك لفظي و معنوي نيز به شواهد اعتباري از قبيل تبادر و عدم صحت سلب تمسك ميشود. و امّا» اين مهم است «و امّا اشتراك لفظي و معنوي در علوم عقلي ثبوتاً دائر مدار واقعيت و حقيقت خارجي است» يعني چه؟ يعني اگر در خارج وجودات «علي نحو التباين» کما اينکه موضوعات آنها و طبايع مختلف هستند به همان صورت اينها مختلف بودند مثلاً وجود شجر با وجود حجر متباين به تمام ذات است چرا؟ چون شجر و حجر متبايناند همانگونه که شجر و حجر متبايناند چون وجودات آنها به عين ماهياتشان يافت ميشوند اينها هم متبايناند. پس وقتي ميگوييم «الشجر موجود» يک معنايي از وجود ميفهميم وقتي ميگوييم «الحجر موجود» يک معناي ديگري از وجود را ميفهميم. اين را اينجوري ميگويند چرا؟ چون شجر و حجر متفاوتاند وجوداتشان متفاوت است.
«و امّا اشتراک لفظي و معنوي در علم عقلي ثبوتاً دائر مدار واقعيت و حقيقت خارجي است» اما اگر شما آمديد گفتيد که آقا، وجود شجر و وجود حجر به رغم اينکه شجر و حجر متفاوت و متمايزند به لحاظ وجودات عين هم هستند، پس بنابراين ما مشترک لفظي نداريم مشترک معنوي داريم. چرا؟ چون يک معنا در حقيقت وجود دارد. پس اگر وجودات حقائق متباينهاي بودند مشترک لفظي است مفهوم وجود مشترک لفظي است. اما اگر وجودات يک حقيقت بود و براي آن معناي حقيقت واحد معناي جامع هم اين لفظ وضع شده است ميشود مشترک معنوي.
پرسش: ...
پاسخ: حالا اين مقام ثاني بحث است اين را خلط نکنيم فعلاً. يک معناي جامع وقتي ميگوييم که الله سبحانه و تعالي موجودٌ و «الشجر و الحجر موجودٌ» به لحاظ وجود يک معنا به ذهن ميآيد مفهوم ميشود گرچه به لحاظ مراتب حالا اينجا براي اينکه اين مطلبي که جناب آقاي محسني فرمودند هم باز بشود در همين ابتدا اشاره کردند صفحه 252 را لطفاً بياوريد که به هر حال پاراگراف دوم: «هر گاه لفظي داراي مفاهيم كثيره باشد كه هر كدام از آن معاني داراي اثر خاص بوده و مبدء كار مخصوص باشد اعم از آنكه به يكباره براي جامع آنها وضع شده باشد و يا آن كه براي هر كدام از آنها جداگانه وضع شده باشد، آن لفظ در اصطلاح فلسفه و كلام، مشترك لفظي است؛ و هر گاه مفهوم واحدي بر مصاديق متكثره صادق باشد بطوري كه آن مصاديق، جامع واقعي داشته و آثار از آن جامع واحد نشأت مي گيرد اعم از آن كه لفظ واحد براي جامع انتزاعي آن مفاهيم وضع شده باشد».
حالا اينجا يک توضيحي ميدهند: «بر اين اساس قول به اشتراك لفظي وجود كه از تعابير كلامي و فلسفي است به اين معناست كه وجود داراي مفهوم واحد يعني حقيقت يگانه نيست، بلكه داراي مفاهيم يعني حقايق متكثره است، و قول به اشتراك معنوي وجود به اين معناست كه وجود به مفهوم واحد، يعني حقيقت يگانه، بر مصاديق گوناگون حمل ميگردد».
اينجا دارد يک توضيحي راجع به اين دادند اما صفحه 253 آنچه که وجود دارد: «قول سوّم، اين است كه وجود بر تمامي مصاديق، اعم از واجب و ممكن، به يك معنا صدق ميكند. از اين ديدگاه مشاركت واجب و ممكنات در مفهوم وجود» همين را ميخواستيم «نه نقصي را براي واجب و نه كمالي را براي ممكن اثبات ميكند»، ببينيد آقايان اين يک مقداري سبقت گرفتن در عبارت است شايد اين الآن اين ميتواند اشاره باشد نه يک مطلب توضيحي. در متن نيامده اين مطلب. حالا براي اينکه اينجا آورند توضيح ميدهيم چون شما به لطف الهي بناست که با رحيق جلو برويم إنشاءالله طبعاً اين توضيح داده شده است. ما آمديم گفتم که در فلسفه وقتي ميگوييم مشترک لفظي يعني حقائق متباينه داريم وقتي ميگوييم مشترک معنوي يعني يک حقيقت داريم.
اينجا ميگوييم که يک حقيقت يعني چه؟ يعني آيا واجب و ممکن وجود بر آنها يکسان دارد حمل ميشود؟ ميگويند نه، يکسان نيست آن را مقام ثاني بحث روشن ميکند که تشکيک است نه تواطء. ولي يک معنا فهم ميشود. در مقام فهم وقتي ميگوييم «الله سبحانه و تعالي موجودٌ و الشجر و الحجر موجودٌ» يک معنا فهميده ميشود در اصل هستي نه در نحوه وجود و مراتب و امثال ذلک. اينجا دارند اين توضيح را ميدهند که شما متوجه باشيد آن مراتب را يعني اين تفاوت را آن تفاوتي که ما ميگوييم شما داريد بر الله سبحانه و تعالي حمل ميکنيد بر شجر و حجر حمل ميکنيم يک معنا هست؟ ميگويند يک معنا هست اما تفاوت مراتب دارد که حالا را إنشاءالله بايد در باب تشکيک بفهميم.
خيلي به هر حال براي اينکه ما به تشکيک برسيم آقا کار زيادي حکماء بردند. ما ميراثي سنگين داريم آقايان. تشکيک يکي از بهترين و ارزشمندترين دستآورهاي فلسفي است. کار آساني نيست کار راحتي نيست تشکيک. تشکيک خيلي سخت است. حالا ما گفتند گفتند ما برايمان تسهيل شده و راحت شده وگرنه الآن همين يکي از شبهات سنگين هم همين است همين امروز هم همين شبهات مطرح است که چطور شما ميخواهيد بگوييد که «الله سبحانه و تعالي موجودٌ و الشجر موجودٌ» اين يک معناست؟ و به يک معنا فهم ميشود؟ که اينجا تشکيک دارد مسئله را براي ما حل ميکند.
ما نتوانستيم به يک عبارتي برسيم اما تفهيم اين معنا إنشاءالله راه براي خواندن و فهم مطلب فردا فراهم ميکند. ظاهراً مثل اينکه خيلي وقت نداريم. يک پاراگراف را فقط بخوانيم. «بسم الله الرحمن الرحيم» براي اينکه خوانده بشود «أمّا كونه مشتركاً بين الماهيات، فهو قريب من الأوّليات»[1] وارد استدلال شدند در حقيقت که ما إنشاءالله استدلالش را بايد در جلسه بعد بگوييم که جناب صدر المتألهين اين را در حقيقت از اوليات دارند ميدانند. از بديهيات گذشته و نزديک اوّليات ميدانند که «فإن العقل يجد بين موجود و موجود من المناسبة و المشابهة» اين هم ما استدلالش را نخوانديم اجازه بدهيد که در جلسه بعد به اميد خدا به عنوان دليل اول اين مسئله که درست است که مفهوم وجود مشترک معنوي است اما اين مثل بين الثبوت بودن خود اصل وجود نيست که نيازمند به استدلال نباشد يا لااقل نيازمند به تنبيه نباشد. الآن دارند سه چهار تا تنبيه ذکر ميکنند که وجود مشترک معنوي است و نه مشترک لفظي که إنشاءالله بايد در مقام ادله داشته باشيم.