1400/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
با عرض سلام حضور همه دوستاني که در دو فضاي مجاز و حقيقت به تعبير امروزيها هستند در خدمت جمع هستيم و مباحث را شروع ميکنيم. همانطوري که مستحضريد در اين فصل اول به يک سلسله مباحث زيربنايي که در دانش فلسفه فراگيري آنها ضرورت دارد پرداختند به تعريف علم منهج علم غايت و شرف علم و اولية الإرتسام بودن در نفس، مستغني الإثبات بودن و بسياري از مسائل در اين رابطه.
از جمله مباحثي هم که در پايان اين مباحث در همين فصل اول مطرح شد مسئله محمولات فلسفي است که هم بحث محمول فلسفي را به همراه دارد که چه مباحثي بايد باشد و هم مباحثي که مرتبط با عرض ذاتي است و البته اين فرمايشاتي که داشتند اختصاصي به دانش فلسفه ندارد هر علمي تقريباً اينطوري است موضوعي دارد محمولي دارد و روشن و منهجي براي فهم مسائلش وجود دارد مبادي دارد و نهايتاً محمولاتي که در آن علم بر آن موضوع مترتب است مسائلي است که گفته ميشود.
در اين اشاراتي که در اين فصل اول ملاحظه ميفرماييد ناظر به اينگونه از مسائل است و برخي از مباحثي که يا عمده مباحثي که مرحوم علامه طباطبايي در ابتداي کتاب نهاية الحکمه خودشان به عنوان مدخل بيان فرمودند مدخلي که جناب مرحوم علامه طباطبايي ذکر فرمودهاند يک سلسله مباحث اصلي و زيرساختي در فضاي دانش فلسفه دارد که در همين اشارات فصل اول به عمده آنها پرداخته شده است ولي با توجه به ذهنيتي که الآن دوستان دارند ما بحث محمولات فلسفي را دنبال کنيم، چون الآن دوستان در ذهنشان آن ضابطهاي که عملاً جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا در آثارشان داشتند و صدر المتألهين در تعليقه ايشان بر شفا و هم در اسفار به صورت مبسوط باز کردند و فضا را تدوين کردند همان را ما ادامه بدهيم که ذهن ما به اين مسئله معطوف باشد چون بسيار بحث حياتي است در يک دانش که محمول فلسفي يا يک محمول يک علم که به موضوع است بايد چه ويژگيهايي داشته باشد و اين باعث ميشود که علم از پراکندگي و تشتّت در بيايد درست است که يک موضوعي را ما قرار ميدهيم اما گاهي اوقات محمولات متوجه خود موضوع نيستند مثلاً ما ميگوييم که «الموجود إما حار أو بارد»، «الموجود إما مساو أو اصغر أو اکبر» آيا اينها درست است يا نه؟ ميگويند اينها درست هست ولي محمول فلسفي نيست چرا که شما با حيثيت تقييديه روبرو شديد و آمديد اين موضوع را با قيد جسميت لحاظ کرديد گفتيد که موضوعي که داراي قيد جسميت است «الموجود الجسماني إما حار أو بارد»! يا موجودي که متعين به قيد کمّيت است «الموجود المتکمّم إما مساو أو اصغر أو اکبر»!
بنابراين اينها محمولات فلسفي نيستند اينها به تبع آن قيدي که و تعيني که براي موضوع آمده بر موجود حمل ميشوند بنابراين اينها احکام موجود نيستند احکام آن تعين هستند. شما اگر گفتيد که الموجود المخضرة راجع به شجر گفتيد، اين سبزي براي الموجود هست اما نه براي الموجود بما هو موجود، بلکه الموجود بما هو جسم، محکوم به حکم خضرويت يا بياض يا سواد و امثال ذلک است.
بنابراين آن چيزي که باعث ميشود که يک علم مسائل متعدد و مشتّت و پراکنده پيدا نکند اين است که ما يک ضابطي بدهيم که محمولات آن علم مترتّب بر موضوع آن علم بشود و آن موضوع هم متعين بشود شما مثلاً اگر در باب جسميت بخواهيد بررسي کنيد يعني الموجود الجسماني را بخواهيد بررسي بفرماييد اما بگوييد که مثلاً موجد جسماني است يا اصغر است يا اکبر است ايراد ميگيرند موجود جسماني، جسم بما هو جسم يعني جسم طبيعي است و جسم تعليمي نيست که کمّ ندارد! کمّيت که مال جسم نيست ذاتاً. کمّيت عارض بر جسم ميشود بنابراين اگر شما گفتيد الموجود الجسماني إما مساو أو اصغر أو اکبر، ميگويند اين محمول به اين موضوع نميخورد. الموجود الجسماني إما بار أو بارد درست است اما اگر بخواهد مساوي يا اکبر يا اصغر بشود حتماً بايد به قيد کمّيت اول در بيايد بعد به اعتبار قيد کمّيت اين محمول مساوي يا اصغر يا اکبر بر آن بار بشود.
اين خيلي مهم است از اين جهت علم را از پراکندگي مسائلش و تشتّش در ميآورد. اين هم تأکيد بر اينکه آنچه که جناب شيخ الرئيس بيان فرمودند و جناب صدر المتألهين هم بر آن تأکيد داشتند هم در تعليقهشان بر شفاء و هم در اينجا به صورت مبسوط و فرق بين امر اخص و امر لأمر أخص را خوب خوب باز کردند براي همين مسئله است چون اگر امر أخص نباشد بلکه لأمر أخص باشد از فضاي علم به در ميآيد و وحدت مسائل از بين ميرود شما ميگوييد که الموجود إما واجب أو ممکن، بعد هم ميگوييد الموجود إما حار أو بارد ميتواند هر دو موضوعش الموجود هست اما يکي مستقيماً به موجود ميخورد الموجود بما هو موجود، يکي به موجود ميخورد به جهت قيد جسمتش و امثال ذلک.
اين مسئله مهمي است. به تبع اين مسئله ميگويند که شما اين ملاک را داديد و بحث را از آنچه را که ديگران ميگفتند هم به در آورديد که بفرماييد حتماً مثلاً بايد مساوي باشد يا مستوعب القسمة باشد نه! شما يک ملاک داديد و فرموديد که آن چيزي که مستقيماً و بدون واسطه بر موضوع حمل ميشود و حيثيت نعتي و وصفي دارد اين ميشود محمول و ميشود عرض ذاتي. براساس اين بفرماييد که موضوع فلسفه که الموجود است چند نوع عرض ذاتي بر آن مترتب است؟ ملاک داديد، براساس اين ملاک بياييد تعيين مصداق بکنيد که آيا براساس اين ملاک چه مصاديقي در فلسفه مورد بحث است به لحاظ مسئله؟
اين را ايشان در اشاره نهم و دهم ذکر ميکنند نهم که صفحه 224 است روشن کردند همين مطلبي که الآن ما گفتيم را تبيين کردند نهم: محمولات فلسفه عوارض ذاتي وجودند آن پاراگراف يکي به آخر: اين عوارض ميتوانند مساوي يا أخص از موضوع فلسفه که همان اصل واقعيت است باشند زيرا همانطوري که قبلاً بيان شد آنچه با عرض ذاتي ناسازگار است أخص يا أعم بودن محمول نيست. بلکه عروض به واسطه امر أخص يا به واسطه امر أعم است که از محمول فلسفه بيرون ميرود. اين نکته لطيفي است که شيخ الرئيس بوعلي سينا آن را افاده نموده و صدر المتألهين در تعليقه خود بر شفاء با فرق گذاشتن بين عارض اخص و عارض به واسطه امر أخص به آن تنبّه داده شده است. فرق دقيقي که اين تعليقهاي که فرموديد مرحوم علامه دارند اينجا حاج آقا کمتر من ديدم که اين تعبير را داشته باشند راجع به علامه، ولي اين تعبير شنيدني است!
فرق ديدني که بين عارض اخص و عارض به واسطه امر اخص وجود دارد از نظر صائب حضرت استاد علامه طباطبايي(رحمه الله) مستور مانده بود و لذا در تعليقه خود بر اسفار نقدي بر اين مطلب وارد کردند که ظاهراً وارد نيست و گويا بعداً در نقد خود تجديد نظر فرموده و آن را اصلاح کردهاند. اين ضابطه ماست مطابق با اين ضابطه بفرماييد که محمولات فلسفي بر چند قسم تقسيم ميشوند؟ يعني آن دسته از محمولاتي که مستقيماً و بلاواسطه عارض بر موضوع فلسفه هستند خواه مساوي باشند خواه اخص باشند چند قسم هستند؟ ميفرمايند که اين محمولات سه قسماند يعني ما ميتوانيم مسائل فلسفي را در اين سه ساحت ببينيم و نه بيشتر! يعني کل محمولات فلسفي در اين سه ساحت قابل بحث و بررسياند.
ساحت اول ساحت مسائلي است که البته در اينجا به عنوان ساحت اول ذکر نشده است ولي در حقيقت به عنوان ساحت دوم آمده است و اين صفحه 226 را الآن داريم ميخوانيم 225 و 226 است حالا اجازه بدهيد براساس همين که در اين کتاب آمده بخوانيم که دوستان ذهنشان هم به اين باشد. الآن صفحه 225 هستيم دهم يعني اشاره دهم عوارض ذاتي اصل واقعيت برابر با ضابطه گذشته سه دسته هستند. اگر ما خواستيم آن ضابطه را در مقام تحقق و ميداني ببينيم که اين ضابطه يعني عروض محمولات مستقيماً و بلاواسطه بر موضوع چند دسته هستند ميفرمايد که سه دسته هستند يک دسته آنهايي هستند که به تعبيري به صورت قضاياي مردّدة المحمول ذکر ميشوند الموجود إما واجب أو ممکن، الموجود إما واحد أو کثير، الموجود إما بالقوة أو بالفعل که اين دو تا را جمع کنيم اين دو تا مساوي با الموجود ميشوند گرچه يکي از آنها أخص است اما در عين حالي که محمول فلسفي است چون لأمر أخص است أخص است اين به همراه مقابلش هر دو باهم مساوي و برابر با الموجود هستند. چون ما موجودي داريم که يا هستي و وجود براي او ضرورت دارد يا نه! اين قضاياي مردّدة المحمول برگشتش به دو قضيه منفصله حقيقيه است چرا؟ چون اينجوري تقسيم ميکنيم ميگوييم موجود يا وجود براي او ضرورت دارد يا نه! اگر داشت ميشود واجب اگر نه ميشود ممکن که در حقيقت قضاياي مرددة المحمول در شکل يک قضيه نمودار ميشود نه دو تا قضيه منفصله.
بعد هم عملاً آن عِدل دوم چون در جايگاه نقيض قرار ميگيرد در حکم نقيض قرار ميگيرد مثل اينکه اين مسئله را منفصله حقيقيه بدل کنيم موجود يا وجود براي او ضرورت دارد يا نه. اين منفصله حقيقيه است برگشتش به چيست؟ سلب و ايجاب است. وقتي سلب و ايجاب شد يک طرف واجب طرف ديگر نه آن در حکم ممکن است وقتي گفتيم ممکن يعني همان نه، وجود برايش ضرورت ندارد.
پس بنابراين عملاً همانطوري که قضايا به شکل مرددة المحمول در ميآيند ميرسند در حد قضيه منفصله حقيقيه، ميگوييم موجود يا وجود براي او ضرورت دارد ميشود واجب، يا ندارد ميشود ممکن. يا مثلاً موجود يا وجود براي او «علي نحو الوحدة» است يا نه. اگر «علي نحو الوحدة» شد ميشود موجود واحد. اگر «علي نحو الوحدة» نشد ميشود کثير. پس کثير در حقيقت در حکم نقيض واحد است لذا اين دو تا را در حقيقت در حکم متناقضان ميدانند. يا ميگوييم «الموجود إما بالفعل أو بالقوة» يا موجود به گونهاي است که همه کمالاتش بالفعل براي او حاضر است ميشود موجود بالفعل. يا موجودي است که اينجوري نيست ميشود بالقوه. اينجوري نيست يعني در حقيقت اين بالقوه در حکم نقيض بالفعل است. نقيض بالفعل همان عدمش است نقيض کل شيء رفعه. موجود يا متصف به صفت وحدت هست يا نيست. آنکه وحدت هست که بخش ايجابياش است آنکه نيست بخش سلبياش است بخشي که نيست چيست؟ ميشود موجود بالقوه.
پس اينها در حکم نقيضان قرار ميگيرد و چون در حکم نقيضان قرار ميگيرند و شيء هم که از دو طرف نقيض خارج نيست. بالاخره موجود يا واجب هست يا نيست. اگر واجب شد که شد. اگر نه، آن قسمت نه ميشود ممکن.
موجود که از دو طرف نقيض بيرون نيست آن الموجود ما يا متصف به صفت وجود هست ميشود ضرورت. يا نيست يعني چه؟ يعني امکان ميشود. پس اين قضاياي مرددة المحمول برگشتشان به منفصله حقيقيه ميشود و لذا يک مقدار ما اطمينان ما بيشتر و قويتر ميشود، چون ما فکر ميکنيم وقتي ميگوييم «الموجود إما واحد أو کثير» باز شقّ سوم هم دارد! نه، چرا؟ چون به طرفين سلب و ايجاب برگشت. چون موجود يا متصف است به صفت وحدت يا نه! اگر متصف شد به صفت وحدت ميشود واحد. اگر نه ميشود کثير و ما غير از واحد و کثرت که چيزي نداريم. پس بنابراين قضاياي مرددة المحمول جزء مسائل فلسفي هستند جزء محمولات و عرض ذاتي موضوع فلسفه هست. اين يک قسم است ملاحظه بفرماييد.
دهم: صفحه 225؛ عوارض ذاتي اصل واقعيت برابر با ضابطه گذشتهاي که در اشاره نهم خوانديم سه دستهاند. يک: عوارضي که اخص از اصل کلي موجود هستند ولي به واسطه امر اخص نيستند و معيار آن اين است که اگر چيزي که به اصل موجود اسناد داده ميشود به گونهاي باشد که بعد از تقيد به وجود به قيدي از قيود بر آن عارض ميگردد آن امر عرض ذاتي وجود نيست مانند سپيدي و سياهي. اين در حقيقت تکرار همان اشاره نهم است. زيرا شيء بر آن ...
پاراگراف بعدي: تقسيماتي که در فلسفه وجود دارد مانند تقسيم موجود به علت و معلول، يک؛ ذهني و خارجي، دو؛ قوه و فعل، سه؛ واحد و کثير، چهار؛ حادث و قديم، پنج و امثال ذلک هيچ يک نيازمند به تحقق قبلي موجود در خارج و تهيأ آن بر پذيرفتن تقسيم نيست. به عنوان مثال حالا اين مطالب را شما ميخوانيد چون کلياتش را در خارج عرض کرديم و تطبيق با خود بزرگواران باشد. حاج آقا در اين رابطه چون اين اصل برايشان خيلي مهم بود چند جا تأکيد کردند. پس يک دسته از مسائل، مسائلي هستند که در حقيقت به اين صورت حمل ميشوند.
دسته دوم؛ دسته دوم آن دسته از محمولاتي هستند که مستقيماً عارض ميشوند اولاً و به وسعت الموجود هم اينها وسيع هستند به وسعت الموجود هم اينها وسيع هستند مثل چه؟ مثل اصالت مثل بساطت مثل اطلاق اين دسته از احکام اينجور نيست که مثل دسته اول باشند که مرددة المحمول باشند نه! خود اين محمولات مستقيماً مستوعباند و همه هستي را ميگيرند وقتي گفتند الموجود اصيل اين اصالت مستقيماً عارض بر الموجود ميشود و الموجود در هر ساحتي که باشد واجب باشد ممکن باشد بالقوه باشد بالفعل باشد واحد باشد کثير باشد حتي اگر در عالم اعتبار هم ما وجود را لحاظ کرديم آنجا هم آن به نوبه خودش اصالت دارد البته اصالت او ضعيف است.
دوم صفحه 226: دوم عوارضي که در عموميت همتاي موضوع آن بوده و شامل تمام درجات و افراد وجود باشد مثل اصالت، مثل مساوقت با شيئيت و امثال ذلک. مسائلي که از اين دسته از محمولات برخوردارند مشتمل بر اصول فلسفه به منزله قانون اساسي مباحث فلسفي ميباشند.
مرحوم علامه هم در همين ابتدا قبل از ورود به مراحل، اين مباحث را وارد کردند که اينها احکامي هستند که مستقيماً عارض ميشوند، اولاً؛ و مستوعباند يعني تمام انحاء و اقسام وجود را در بر ميگيرند وقتي ميگويند «الوجود اصيل» نه يعني فقط واجب اصيل است يا ممکن به لحاظ بعضي از درجاتش، نه! «وجود بما انه وجود» اصيل است وجود «بما انه وجود» عين خارجيت است نميشود که ما وجود داشته باشيم و منشأ اثر نباشد در عين و خارج نباشد يا وجود داشته باشيم و اين وجود مساق با شيئيت نباشد ما يعني يک چيزي داشته باشيم بنام وجود يک چيزي هم داشته باشيم بنام شيء. نه، هر جا که شيء بود شيئيت داشت وجود همانجاست هر جا که وجود بود شيئيت هم همانجا هست و لذا مثالهايي که ميزنند به عنوان مثال در صفحه 226 بساطت و عدم قبول قسمت و جزء نداشتن از احکام واقعيت مطلقه و وجود مطلق است و همين دليل مسائلي که مشتمل بر احکامي هستند اين را هم مطالعه ميفرماييد.
اما دسته سوم: دسته سوم از مسائل فلسفي و محمولات فلسفي آن دسته از مسائلي هستند که به الموجود برميگردند نه به لحاظ مراتشان به اصل الموجود برميگردند الموجود بما هو موجود، با قطع نظر از مراتب اين حکم را دارند و آن بحث تشکيک است هيچ ترديدي نيست که تشکيک از احکام فلسفي است يعني از احکام الموجود بما هو موجود است اما آيا از احکام الموجود بما هو موجود به لحاظ اصل هستي و به لحاظ مراتب است مثل اصالت، اصالت هم به لحاظ اصل هستي و هم به لحاظ مراتب؛ اما در تشکيک نه، نوع ديگري از حکم است که به لحاظ اصل هستي متصف به صفت تشکيک ميشود. اين هم يک دسته ديگر از مسائل که شايد حکم ديگري نباشد ولي خود همين يک قاعدهاي را به دست ميدهد اگر احکامي باشند که براي «الموجود بما هو موجود» با قطع نظر از مراتب او و افراد آن وجود بلکه به لحاظ اصل حقيقت هستي اين هم هست. لذا سوم در همين صفحه 226 سوم: عوارضي که نه اخص از اصل واقعيتاند و نه همتاي آن بهطوري که تساوي در هر فرد و شامل هر درجه از درجات آن باشد. بلکه مساوي با متن واقعيت بوده و بيش از يک مصداق ندارد و آن هم همان حقيقت هستي است. مانند تشکيک وجود که اينگونه است.
اين مطلب را الحمد لله گذرانديم که باز هم حاج آقا در چندين جا شما به لطف الهي اين بحثها را اينجا با اين عمق و با اين يک مقدار وقت داريم ميگذرانيم ولي إنشاءالله که اوقع في النفس ميشود تثبيت ميشود و براي ما ميماند که به هر حال مسائل فلسفي اينها هستند. در چند جا چون حاج آقا اين بحث را دارند حالا شما با آثار حاج آقا آشنا هستيد الحمدلله، ملاحظه ميفرماييد که مباحث فلسفي را حاج آقا دارند تقسيم ميکنند اين سه تا قسم را که اينجا بيان فرمودند ميگويند. وقتي آدم اسفار را بخواند عمده نظرات صدر المتألهين را دارد ساير کتابها همانها را دارند گاهي اوقات با يک تعيناتي جلوتر و حيثيتهاي مختلف. اين يک بحث است.
پرسش: ...
پاسخ: اين تحافت ابتدايي و بدئي هست اما قابل دفع است به اينکه موجودات به لحاظ درجات وجودي احکام خاص خودشان را دارند مثلاً اگر يک موجود مثلاً مادي بود و جسماني بود آن را نميتوانيم با يک موجود مجرّد در يک سطح ببينيم بگوييم که اينها مثلاً مشککاند. بله اصل وجود مشکک است اما موجود جسماني نسبت به موجود مجرّد نميشود گفت که تشکيک است ولي در حوزه يک وجودي که دامنگستر است و وسيع است مخصوصاً مجردات مثل خود انسان، انسان در مرتبه خودش نه به لحاظ مقايسهاش با مرتبه بالاتر يا مرتبه پايينتر. انسان را با جماد و نبات و حيوان و حتي فرشته نميسنجيم انسان در مرتبه خودش در همين مرتبه ذات خودش چون يک حقيقتي است که به هر حال وسعت دارد يک مرتبه عقل دارد يک مرتبه نفس دارد يک مرتبه طبع دارد و اينها هر سه در حوزه نفس انساني دارد اتفاق ميافتند ما ميتوانيم بگوييم که آن حکمي که براي تشکيک است اين ميتواند براي يک موجودي که در مرتبه خودش ما ببينيد وقتي ميگوييم الموجود مشکک، يعني «حقيقة ذا مراتب» ذا مراتب يعني چه؟ يعني مرتبه اعلايش که واجب است و مرتبه ادنايش که هيولا است اينها همهشان در يک صف واحد ديده ميشوند ولي نميتوانيم بگوييم مثلاً جماد و نبات و حيوان و انسان همهشان، چرا؟ چون ما تعيناتش را نظر داريم در اينجا. نه به لحاظ اصل وجودشان. اگر به لحاظ اصل وجود نظر داشتيم، نبايد از اين تعينات اسم ببريم و بگوييم که جماد و نبات و حيوان و انسان. ولي وقتي از اين تعينات اسم ميبريم ميرويم در مرتبه.
پس فرق آنجايي که از اصل وجود سخن ميگوييم، ميگوييم الوجود حقيقة واحدة و مشککة ذو مراتب. ولي وقتي از مراتب حرف ميزنيم آنجا اين حرف را نميزنيم که ذو مراتب است يعني ذو مراتب نيست يعني چه؟ يعني نميتوانيم مرحله جمادي را با نباتي و حيواني و امثال ذلک را در يک سقف ببينيم اينها کثرت دارند چرا؟ چون مراتبش را يا تعيناتشان را ميبينيم. حالا اگر آمديم در يک موجودي که اين وجود وسعت داشت و مثلاً به تعبيري کلي سعي بود مثل انسان که «لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين» همين انسان است اما اين انسان در مرتبه خودش نه با توجه به مراحل مادون که جماد و نبات و حيوان است نه به مرحله مافوق که فلک و ملک و اين حرفها است هيچ! در خود همين مرتبه به لحاظ وسعت وجودي که دارند جماد اين وسعت را ندارد يا نبات در اين حد از وسعت را ندارد ما نميتوانيم اينجوري بگوييم ولي در ارتباط با انسان ميگوييم که «عال في دنوه و دان في علوه» يعني اين مرتبهپذيري را در خود يک مرتبه داريم اما مرادمان اين نيست که اگر انسان مشکک است يعني آن را بايد با تعين جمادي و نباتي و حيواني ميتوانيم کنار هم قرار بدهيم.
پس يک وقت به لحاظ الموجود لحاظ ميکنيم تعينات را ميشکنيم ميگوييم الوجود حقيقة واحدة مشککة ذو مراتب يک وقتي ميگوييم به لحاظ مراتب. اين حقيقت تشکيکي به لحاظ اصل وجود است و نه مراتب. اين يک مطلب که فرمايش شما بخش دوم فرمايش است که ما گاهي اوقات ميبينيم که در خود مراتب هم تشکيک وجود دارد ميگوييم اين تشکيک با آن تشکيک فرق ميکند چرا؟ چون در آن تشکيک کثرت به وحدت برميگردد وحدت هم به کثرت برميگردد اما در اينجا اينجور نيست در اينجا ما با مراتب ديگر نميسنجيم يعني انسان را با جماد و نبات و حيوان نميسنجيم انسان در همان مرتبه خودش همين انسان هست همين انسان «عال في دنوه و دان في علوه» يعني چه؟ يعني همين انساني که در يک مرتبه هست همين انسان در اين مرتبه بدون در نظر گرفتن مراتب ديگر اين مراتب وجودي ميتواند داشته باشد و اين مراتب را ما ميتوانيم به صورت تشکيکي ببينيم. چرا؟ چون آن ملاک تشکيک وجود دارد ملاک تشکيک چيست؟ که کثرت به وحدت برگردد و وحدت هم در کثرت ظهور بکند. رجوع کثرت به وحدت و ظهور وحدت در کثرت است.
پرسش: ...
پاسخ: در عرفان هم بايد موضوعش باشد.
پرسش: ...
پاسخ: سؤال ايشان متوجه اين شبهه و اين اشکالي است که سؤال درستي هم هست ما الآن ميگوييم انسان «عال في دنوه و دان في علوه»
پرسش: ...
پاسخ: نه، اين را ميگوييم و در عين حال، در فلسفه ميگوييم اينها تشکيک نيست.
پرسش: ...
پاسخ: تشکيک ندارند ... آن حقيقت واحد تشکيک را دارند اصل هستي تشکيک دارد.
پرسش: ...
پاسخ: ولي تعين مثالي و تجردي ملاک نيست همان فرمايش شماست الموجود بما هو موجود حقيقة واحدة مشککة نه الموجود بما هو ذو مراتب که مرتبه عقل و مثالش را شما توجه کنيد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينها را نگاه نکنيد.
پرسش: ...
پاسخ: ما وقتي جهت سلبي پيدا ميکنيم اين جهت سلبي را بايد تبيين کنيم. همان که فرموديد انسان که موضوع تشکيک نيست فرمايش شماست داريم سلب ميکنيم پس بنابراين در آن تشکيک نيست. براساس اين فرمايش ...
پرسش: ...
پاسخ: ورود نميکند ولي ما الآن در مقام عمل ميبينيم که تشکشک در انسان حضور پيدا کرده است. وقتي گفتيم «عال في دنوه دان في علوه» آيا اين تشکيک هست يا نيست؟
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال تشکيک است اشکال جناب آقاي صحرايي اين است که اگر شما ميگوييد که تشکيک در مراتب نيست الآن اين انسان را شما ميبينيد که همين انسان است نقطه وحدتش انسان است اين وحدت ظهور پيدا ميکند در عقل و مثال و طبع. اين عقل و مثال و طبع هم رجوع ميکند به وحدت الانسان. اين ميشود تشکيک. تشکيک چيست؟ ظهور وحدت در کثرت و رجوع کثرت به وحدت، اين اتفاق افتاده است. ما بايد اين را پاسخ بدهيم. درست است که ما ميگوييم وجود به لحاظ حقيقتش و نه به لحاظ مراتبش تصريح ايشان چيست؟ اينجا اين بود در همين صفحه 226 ملاحظه بفرماييد عوارضي که نه از اخص از واقعيتاند و نه همتاي آنان و بعد مانند تشکيک وجود، زيرا حقيقت تشکيک نه اخص از اصل هستي است و نه همانند ساير عوارض آن. کلي فراگير ميباشد به طوري که هر فردي از افراد هستي مشکک باشد بلکه تشکيک مخصوص اصل حقيقت هستي است حالا ما اينجا جناب آقاي اکبري را داريم اشکال ميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: سلب ميکنيم تبيين ميکنيم الآن نقض ميکنند الآن اشکال جناب آقاي صحرايي نقض است ميگويد اگر فردي از افراد هستي تشکيک ندارند پس شما چطور در ارتباط با انسان بحث عقل و طبع و نفس را مطرح ميکنيد؟
پرسش: ...
پاسخ: موضوع بحث من نيست براي اينکه ميگويد من آن حکمي که شما داريد نفي ميکنيد را در اينجا ميبينم. شما مگر حکمتان الآن دو طرف پيدا کرده است.
پرسش: ...
پاسخ: آنها نه، خود شخص انسان، خود آقا علي بن ابيطالب، اينکه گهي بر تارک اعلي نشيند گهي بر پشت پاي خود نبيند اين مسئله است. اين همين «عال في دنوه و دان في علوه» هست يا نيست؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، نفي بکنيد شما لطفاً. چون علي بن ابيطالب يک مرتبه است او هم انسان است.
پرسش: ...
پاسخ: اين تشکيک در اينجا هست؟
پرسش: بله.
پاسخ: شما بايد اين را نفي کنيد. چرا؟ چون ميفرماييد که اين مال اصل هستي است مال مرتبه که نيست. اگر مرتبه نيست اشکال به اين برميگردد.
پرسش: ...
پاسخ: آن وقت آن ميشود الموجود بما هو موجود.
پرسش: ...
پاسخ: اگر از آن منظر داريد نگاه ميکنيد پس تعيناتش را بکشيند. پس تعينات علي بن ابيطالب را بشکنيد بگوييد الموجود بما هو موجود. علي بن ابيطالب از آن جهت که مدار هستي است «علي مع الحق» است و تمام شد و رفت. ولي الآن شما داريد تعيين مدار و مرتبه ميکنيد ميگوييد مرتبه انساني با مرتبه جمادي با مرتبه نباتي بالاخره اينها با هم متفاوتاند آيا شما تشکيک را در مراتب ميبينيد يا نميبينيد که عرض ميکنيم مراتب مختلفاند يک مرتبه جمادي است نباتي است حيواني است اينها خيلي چيزي ندارند يعني ذو مراتب نيستند خودشان در مرتبه خودشان نيستند. بنابراين نفي در ارتباط با اينها خيلي راحت است.
ولي وقتي ميرسيم به يک مرتبه کلي سعي مثل عقل، مثل خود انسان، انسان کامل و امثال ذلک، ميگوييم اين انسان کامل درست است که در يک مرتبه است و ما نميخواهيم اين انسان را با جماد و نبات و اينها ببينيم اما در مرتبه خودش داراي عقل است و نفس است و طبع و آن ملاکي که ما در تشکيک داشتيم اينجا پيدا ميشود ملاک چه بود؟ که ظهور وحدت در کثرت و رجوع کثرت به وحدت، چون گفتند که در تشکيک چهار اصل دخيل است وحدت و کثرت حقيقتاً رجوع کثرت به وحدت حقيقتاً و ظهور جريان کثرت در وحدت.
اين هم از اين مطلب. مطلب ديگري که قابل توجه است اين مطلب هفتم و مطلب هشتم است که مثل اينکه وقت تمام شد. إنشاءالله در جلسه بعد به اميد خدا اين دو مطلب را بخوانيم و بعد إنشاءالله وارد فصل بعد ميشويم و نکات عمده اين اشارات گفته شده است.